آخرین شاگرد مرحوم فلسفی که در کربلا دفن شد
هیات: ۲۱ مهرماه سال ۹۷ یکی از منبریهای سرشناس هیأتهای مذهبی تهران که سالیان سال بسیاری از اهالی هیأت با نوای گرم و صمیمی او دل و جان خود را صفا داده بودند و اشک ریخته بودند، درگذشت. حجتالاسلام سیدابوالقاسم شجاعی، خطیب و واعظ صاحبنام هیأتهای مذهبی کشور در این روز به دلیل کهولت سن و تشدید بیماری درگذشت. او یک ماهی را در کما به سر برد و سپس جان به جانآفرین تسلیم کرد. شجاعی در میان جامعه هیأتی کشور از سالهای سرد اختناق رژیم پهلوی منبر تا روزهای داغ انقلاب مردم ایران منبر رفته بود و هنوز هم بسیاری حسرت منبرهای او را میخورند.
منبری که به روضهخوانی جان بخشید
شجاعی متولد ۱۳۱۲ محله مولوی تهران بود. او سالها در هیأت فاطمیون از قدیمیترین و اصیلترین هیأتهای تهران نقش رهبری را برعهده داشت و این هیأت به برکت وجودی او سبب بسیاری از فعالیتهای اجتماعی چشمگیر مثل ایجاد صندوق قرضالحسنه بنیاد فاطمی بود. نوای گرم و ملکوتی او یکی از عوامل شناخته شدن مقوله روضه به معنای دقیق کارشناسی در میان جامعه مذهبی بود و زحمات او طی سالها باعث زدوده شدن بسیاری از مجعولات از عرصه مداحی شده است. شجاعی هم در تهران منبر میرفت و در برخی کشورهای اروپایی و آسیایی نیز سخنرانی کرده بود.او میگفت: «سخنرانی از روی کاغذ هنر نیست و منبری باید از حافظه خود استفاده کند.»
طلبهای که شعر بلد بود
شجاعی شعر بلد بود و خزانه شعریاش بالغ بر چندین هزار بیت بود. هرکس او را از نزدیک میشناخت، میدانست که جدا از اشعار مذهبی در شناخت گونههای ادبی دست توانایی دارد و در حافظه خود ابیات کثیری از شاعران متقدم را حفظ است. شجاعی میگفت: «گوینده پرنفوذ، گوینده مردمی است؛ یعنی با مردم است و با طبقات مختلف معاشرت کرده و در معاشرت با مردم از زمینه فکری آنها آگاه است. مرحوم آقای فلسفی به من میگفتند: یکی از نعمتهایی که خدا به تو داده، شناخت مردم است. عامل بودن یک منبری به حرفهای خود و تقوایش در نفوذ کلامش خیلی موثر است، البته هرکس به اندازه خودش. ما مثلا در خصوص خیرات صحبت میکنیم، اما انفاق و خیرات آن طور که برای ثروتمندان مملکت ممکن است برای خود ما ممکن نیست. ما هم به اندازه خودمان باید خیرات کنیم. یعنی اگر منبری خودش عامل نباشد، اعتقاد مخاطبش هم از آن منابع برمیگردد. »
موضوع منبر من همیشه زمینهای از عاشورا دارد
مرحوم شجاعی از آخرین و شاید بتوان گفت خاصترین شاگردان خطیب بزرگ حجتالاسلام فلسفی بود و سخنوری را بیشتر از او آموخت. او همچنین از شاگردان شیخ جعفر خندقآبادی، اماماهوازی و شیخ رجبعلی خیاط بود. از خندقآبادی فلسفه و دروس مقدمات و سطح حوزه و از اماماهوازی تفسیر را فرا گرفت. منبر شجاعی همواره پر بود از نکات نغز و مرتبط که گره خوردن هر بخش از کلام شیوایش به ادبیات و شعر، خطابهاش را جذابتر میکرد. منبر او سالها به گواهی صاحبنظران فن در عرصه تاثیرگذار منبر، حرف اول را میزد. خودش میگفت: «من هر منبری که میروم، موضوع منبرم یک زمینهای در عاشورا دارد. اگر فرزند فداکار است از علی اکبر میگویم. اگر اصحاب با وفاست از مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر و نظایر آن میگویم. اگر بیت با عظمت است بیت امام حسین علیه السلام است، اگر صبر و شکیبایی است صبر اهل بیت علیهم السلام است. اگر حریت است، حریت اهل بیت علیهم السلام است که حتی بچههای سه چهار ساله با آن اسارت، یک خواهش از دشمن نکردند. وقتی یزید پشیمان شد یکی از سردارهایش به او گفت به خدا خانوادهای به عظمت این خانواده ندیدم. ما اینها را به یک ریسمان بسته بودیم، وقتی بچهای در آمدن کوتاهی میکرد او را میزدیم ولی آن بچه نمیگفت نزن؛ فقط میگفت: فاما الیتیم فلا تقهر، آیات یتیم را از قرآن میخواند. واقعه عاشورا یک واقعه انسانی است، یک واقعهای است که از نظر اصول عالی انسانی بینظیر است.»
آقای شجاعی مثل امام حسین علیه السلام مردمی بود
شاید بپرسید چرا منبرها و روضههای سیدابوالقاسم شجاعی در دل مردم مینشست؟ حجتالاسلام ادیب یزدی میگوید: «منبرهای ایشان از ته دل و با شناخت و سنتی بود. حرف دل مردم را میزد و سخنگوی فطرت بود. از میان منبریها هر کدام سخنگوی فطرت باشند، کارشان درست است. حاج آقای شجاعی پیامرسان صادق معارف آل محمد (ص) بودند. بزرگترین ویژگی امام حسین علیه السلام فراگیربودنشان بود یعنی وجود مبارک حضرت در تقسیم عشق و محبت خودشان در میان اصناف و اقشار کائنات خصوصیت قائل نشد. به عبارت دیگر، واقعا امام حسین علیه السلام مردمی بود. عیناً آن مردمی بودن امام حسین علیه السلام به آقای شجاعی برگشته است.»
شکایت مرحوم شجاعی محضر امام خمینی رحمه الله
«من از اول پای منبر پدرم روضه میخواندم. خودم هم عاشق روضه هستم. الان پای منبر من یک عده با گریه تربیت شدهاند. امام حسین علیه السلام فرمود من کشته گریه هستم.» اینها جملاتی از شجاعی در خصوص روضه است که بسیاری معتقدند او روضهخوانی را احیا کرد. شجاعی ارتباط نزدیکی هم با مداحان داشت و در طیف آنان هم اثرگذاری بسیاری داشت. رفیق ۴۰ ساله گرمابه و گلستانش به تعبیر خود شجاعی، استاد غلامرضا سازگار میگوید: «تا زمانی که مرحوم فلسفی زنده بود، وعاظ و مداحان اهلبیت علیهم السلام روزها منزل ایشان میرفتند. بعد از آن، در خانه مرحوم شجاعی به روی مداحان و وعاظ باز شد. اکثر روزها در منزل مرحوم شجاعی دور هم جمع میشدیم. آنجا حدیث میگفتیم و از ولایت ائمه اطهار علیهم السلام حرف میزدیم. بارزترین خصیصهای که من از آن مرحوم در ذهن دارم، تپیدن قلبش برای اهل بیت علیهم السلام و ولایت امامان معصوم علیهم السلام بود. مرحوم شجاعی همیشه پشتیبان ولایت بود. به یاد دارم زمانی که امام خمینی رحمه الله در قید حیات بودند و در جلسهای که با ایشان در منزلشان داشتیم، عدهای به مرحوم شجاعی گفتند که اینجا فریاد حسن وای حسین وای راه نینداز. مرحوم شجاعی فریاد زد و به امام خمینی رحمه الله گفت: امام اینها به من میگویند که در خانه شما حسین وای راه نیندازم. پس از آن حضرت امام رحمه الله سخنرانی عجیبی کردند و گفتند ما دست از روضه برنمیداریم. ما با روضه زندهایم.»
ماجرای دستگیری شجاعی و کافی در دوران پهلوی
شجاعی در ۱۹ بهمن ۱۳۴۲، همراه با روحانیون دیگری از جمله مرتضی مطهری، محمدتقی فلسفی و احمد کافی، در حکومت پهلوی بازداشت شد. در گزارش ساواک علت بازداشت او چنین آمده بود که در ۱۸ بهمن ۱۳۴۲ پیش از شیخ احمد کافی در مسجد خانیآباد تهران بر منبر رفته و «ضمن بیانات خود نسبت به آقای دکتر [حسن] ارسنجانی [که پیش از این زمان وزیر کشاورزی بود] اهانت و در مورد دستگیری آیتالله خمینی اظهارات خلاف مصالح مملکت نموده است… در بازجویی که از شجاعی در شهربانی به عمل آمده، نامبرده مدعی است اشارهای به گفته آقای دکتر ارسنجانی نموده… و در پایان برای آیتالله خمینی دعا کرده است.»
در انتهای این گزارش درباره سابقه وی آمده بود که: «بالای منابر علیه دولت [حکومت پهلوی] انتقاداتی میکرده است.» در آن روز شیخ احمد کافی هم همراه شجاعی دستگیر شد. شجاعی مرتبهای دیگر هم توسط ساواک دستگیر شد تا نهایتاً در اردیبهشت ۱۳۴۴ به دو ماه زندان محکوم شد.»
اعلامیه جامعه وعاظ در حمایت از امام خمینی رحمه الله
مرحوم سید ابوالقاسم شجاعی خاطرات جالبی درباره حوادث پس از رحلت آیتالله العظمی بروجردی و آغاز نهضت امام خمینی روایت میکرد. او میگفت: «آن موقع که محمدرضا پهلوی تلگراف تسلیت آیتالله بروجردی را به علمای نجف زد، افرادی که در سیاست وارد بودند، درک کردند که این یک شیطنت بود برای اینکه مرجعیت از قم و از ایران برود به نجف و [سردمداران رژیم پهلوی] بتوانند خیلی آزادتر و راحتتر مفاسد را پیاده کنند. بلافاصله هم بحث انجمنهای ایالتی و ولایتی مطرح شد ولی خبر نداشتند که در بیشه قم چنین قدرتی را خدا قرار داده بود که شیروار جهید و با آن نیروی قلم و تفکر و آن هدف خاص الهی در این حقایق رهبری کرد تا این بار به منزل رسید. ما در آن دوران چون جوان بودیم و این قلم و بیان حضرت امام طوری بود که مثلاً وقتی اظهار میکرد «ما سینههای خود را در برابر شمشیرهای شما و نیزهها شما آماده کردیم»، یک طبع جوان پذیرای اینجور مطالب بود و در اعلامیههای امام این شدتها و این جهشهای خاص به نظر میرسید و نسل جوان معطوف به این حقیقت بودند. اولین مجلسی که در آن ایام آقایان وعاظ تشکیل دادند در منزل مرحوم حجتالاسلام آقای سلطانالواعظین در خیابان لرزاده بود. آقایان گفتند ما چه کنیم؟ بعضی گفتند این یک سیاست است و چنین و چنان. هر کسی به آن ضمیری که داشت یک مطلبی را در این باب عنوان کرد.
فراموش نمیکنم مرحوم حجتالاسلام و المسلمین آقای حاج میرزا علی هستهای که در اصفهان قد خمیدهای داشتند از متبحرترین سخنگویان آن وقت بودند. ایشان و بعضی از آقایان گفتند که مسئله امر به معروف و نهی از منکر غیر از واجبات دیگر است. واجبات دیگر تابع زمان است و تابع مکان است، مثلا الان نماز مغرب که نیامده به من صورت وجوبی داشته باشد. الان صبح است، من نماز صبح را خواندم. وقت ظهر به من نماز ظهر واجب میشود. اما امر به معروف و نهی از منکر اینطوری نیست. باید ایجاد قدرت کرد و باید دست به دست هم گذاشت و اگر مسئلهای پیش آمد در کنار او این وظیفه عمیق شرعی را انجام داد.
این حرف در ما بین آقایان خیلی شدید اثر کرد و گفتم الان منبر وظیفه دارد دنبال حضرت امام برود و اطاعت کند و از همانجا بود که اولین اعلامیه جامعه وعاظ داده شد. اعلامیه آن هم در اسناد هست که در آنجا آخرین امضاء هم امضای من است؛ چون سنّم از دیگران کمتر بود.
مدیریت تظاهرات علیه رژیم پهلوی
حجتالاسلام شجاعی یکی از خاطراتش درباره تظاهرات ضد رژیم پهلوی را اینگونه روایت میکرد: «امام وقتی نامه دادند که «اگر درها را بستند در خیابانها مشغول بشوید»، من جمعیت را در هیأت فاطمیون دعوت کردم، آمدند. همه نشسته بودند. من بلند شدم، سخنرانی کردم و گفتم که امام یک چنین دستوری دادهاند. ما در هیأت فاطمیون، در کنار امام و به دنبال مردم قیام خواهیم کرد. از فردا هم مجلس برقرار است. فردا که آمدم منبر بروم ـ هرگز فراموش نمیکنم ـ مردی بود دوچرخهساز به نام ماشاءالله. او پای منبر بلند شد و گفت: برای سلامتی آیتاللهالعظمی آقای خمینی صلوات بفرستید. مردم صلوات فرستادند. سپس شروع کردیم. روز راهپیمایی هم من جمعیت را منزل آقای فلسفی آوردم از همین فاطمیون شاید قریب دو هزار جمعیت با کم و زیاد آوردم در عینالدوله، از عینالدوله آمدیم دم منزل آقا و باز هم حرکت کردیم.»
نیازمندان جلو خانهاش صف میکشیدند
خانه قدیمی حجتالاسلام شجاعی در حوالی میدان قیام تنها محل برگزاری جلسات جامعه واعظان نبود، بلکه سالها اتاق کوچک حاجی، خانه امید نیازمندان، خانوادههای کمبضاعت و زوجهای جوان بسیاری بود که از نقاط مختلف شهر برای حل مشکلات و رفع نیازهای مادی و معنویشان چشم امید به دل رئوف و مهربان این خطیب داشتند. سیدمحمد شاهنگیان، داماد مرحوم شجاعی میگوید: «وقتی میخواستیم خانهشان را بسازیم به حاجآقا گفتم: «اجازه بدهید در محله ایران خانهای برایتان بخریم.» با مهربانی به من نگاه کرد و گفت: «پسرجان! اینجا محله من است. در مولوی به دنیا آمدم. با تکتک این مردم انس دارم. از اینجا بالاتر بروم گم میشوم. عشق و صفا در همین کوچه پسکوچههای پایینشهر هست.» در خانه خودش به امور مردم رسیدگی میکرد. گاهی آنقدر فقرا در خانهاش تجمع میکردند که رفت و آمد برای اهل خانه مشکل میشد. همیشه این وضع خانه بود. گاهی وقتها افرادی که برای حل اختلافاتشان به او مراجعه میکردند، همه کاسه کوزهها را سر حاجآقا که هیچ نقشی نداشت میشکستند. وقتی اینطور میشد میخواستم دخالت کنم و چیزی بگویم. ولی نگاهی میکرد که آرام باشم. با صبوری کارها را درست و کورترین گرهها را با تدبیر باز میکرد. یکبار نیازمندی تمام شیشههای خانهاش را پایین آورده بود. چون از ایشان مبلغ پولی درخواست کرده و حاجآقا گفته بود چند روزی صبر کند. آن فرد هم عصبانی شده و تمام شیشهها را با سنگ شکسته بود. با این حال حاج آقا او را در آغوش گرفت و به خانه آورد. او را در دفترش نشاند و تمامکارهایش را تعطیل و کار آن بنده خدا را حل کرد. همچنان که حاجآقا با او مهربانی میکرد، آن فرد ناسزا میگفت. خیلی ناراحت شدم. به حاجآقا گفتم: «چرا اینگونه جواب کسی را که اینهمه بیاحترامی کرده است، میدهید و چرا اینگونه مسائل را در خانه حل میکنید؟» گفت: «او گرفتار است و آدم گرفتار متوجه رفتارش نیست. مگر خانواده من از مردم جدا هستند؟ دستگاه درست کردن، فاصله را با مردم زیاد میکند.»
همه پاسپورتهایشان را آماده کنند
شجاعی رئیس جامعه مبلغین بود و سازگار تعریف میکرد: «در روزهای منتهی به اربعین حسینی همیشه به من میگفت که دوست دارد به پیاده روی اربعین برود، اما کهولت سن به او اجازه نمیداد.» شجاعی علاقه بسیاری به کربلا داشت و همواره پرچمدار سفر به کربلا بود و در نهایت هم وصیت کرد تا در کربلا به خاک سپرده شود.
سیدحمید شجاعی برادرزاده مرحوم شجاعی میگوید: «پیش از وفاتش به من گفت: «آماده باشید و به بچهها تأکید کن که همه پاسپورتهایشان را آماده کنند. قرار است مرا به کربلا ببرید.» تعجب کردم و گفتم: «ما شما را کربلا ببریم؟ همیشه عامل سفرهای کربلا شما بودید.» مثل همیشه لبخندی زد و گفت: «یکبار هم شما مرا کربلا ببرید.» بعد که فوت کردند، منظورش را فهمیدم. خواستیم کارهایشان را برای انتقال به کربلا انجام دهیم، متوجه شدیم ایشان همه کارها را انجام داده. حتی هزینه مکان مزارش را هم پرداخت کرده است.»
پیکر این منبری دوستداشتنی که «فلسفی ثانی» شهره بود، در سال ۹۷ ابتدا در تهران و از هیأت فاطمیون با حضور خیل عظیم مردم، مداحان و منبریها تشییع شد و سپس به کربلا منتقل شد. پیکر او پس از ورود به کربلا، روی دست زائران در بینالحرمین تشییع شد و سپس گرد ضریح مطهر و منور اباعبدالله الحسین علیه السلام طواف کرد. همچنین نماز میت او با حضور انبوهی از زائران حرم اقامه شد تا در نهایت در نیمهشب ۲۸ مهر در قبرستان «وادی کربلا» به خاک سپرده شد.
منبع: فارس
بازدیدها: 0