اشعار | به مناسبت ولادت امام رضا (ع)

خانه / دسته‌بندی نشده / اشعار | به مناسبت ولادت امام رضا (ع)

باز در عرش خدا ولوله بر پا شده است
دری از عرش به سمت دل ما وا شده است

تا از ضریحـت بوی سوسن می تراود

چیــزی شـبیه عشق در من می تراود

وقتی دخیل عشق می بندم به مویت

در من هــوای با تو بـودن می تراود

از هـر مُـژه مقـراض می سازم دمادم

تا درحرم گـردی به دامـن می تراود

چشــمِ تَـَرم را نـذر ابروی تو کردم

خشـــکیده چشمِ دل ولیکن می تراود

با ایـن غـزل دیــگر نمی چرخد زبانم

با مثنــوی شـاید ســـرودن می تراود

بیمــــارعشــقم درد ها را می شناسی

انگـــورهـای بی حیــا را می شناسی

وقتـــی ضمیـــر مفردم حاصل ندارد

دریـــای جمــع غصه ام ساحل ندارد

آن وقـــت پرپر می زنم بوسیـدنت را

اشـکم که می شویـد مســیردیدنت را

آهــــو تبـارم صیـد دنیا گشته ام ، آه

ای کاش ضامـن بودی ام در آخرِ راه

ای کاش گم بودم به راهی درحریمت

برتن لبــاسـی کرده بـودم از طمیمت

بُــغض غریبـی در گـلو مانـد و نـگفتم

شـــاید غـزل یکـبار دیگر می شـکفتم

خورشــید ِ رویـت روی عالم را گرفته

خورشـید عالم می درخشـد؟ یا…گرفته ؟

در من طلوع عشـق و صبح روشنی که

… تـا بی نهــایـت می تراود ، پا گرفته

این هشتمین باراست مدهوش تو هستم

گـلدســته ات دســت مرا بالا گرفتـه

ای کــاش می مردم میان صحن قُدست

تا مــرغ جانم در حـرم مـأوا گــرفته

****

…آری زیـارت بوده ام ، بُـو کـن دلم را !

عطر حـــرم این خـانه را حـالا گرفتــه

شاعر : رضا محمد صالحی

************************

شب شب فرار ، غصه و غمه     مِیخونه ی مستان ، کنج حرمه

خشکی میخونه ، بارون اومده     مجنون میخونه ، جانان اومده

نوکر میخونه ، سلطان اومده

شهر و گلستون کنید     لب ها رو خندون کنید

به صرف شام حضرتی ، عالم و مهمون کنید

دسته ی گل بیارید     دل روی دل بکارید

برا ولی نعمتتون سنگ تموم بذارید

السلطان ، یا امام رضا

******

وقتی روی دست ، نجمه خاتونه     هلهله رو لبهای آسمونه

لبخند رو لب ، آقا می شینه     وقتی که میگن ، اهل مدینه

نجمه شبیه ، ام البنینه

میون این خنده هاش     میگه تو گوشش باباش

گل پسرم هوای ایرونیا رو داشته باش

تو فاطمه تباری     وارث ذوالفقاری

برا جوونای ولایی هیچی کم نذاری

برا ولی نعمتتون سنگ تموم بذارید

السلطان ، یا امام رضا

******

بازم شده فصل ، بیقرار شدن     آرزومه با یک ، گل بهار شدن

شیعه میدونه ، آقاش میرسه     خشکی که بیاد ، دریاش میرسه

روزای خوش و زیباش میرسه

شب شب پر نوریِ      آرزوم اینجوریِ

به زودی ایشالا میریم ، کربلا و سوریه

عازم مِیخانه ایم     تشنه ی پیمانه ایم

منتظر اشاره ی رهبر فرزانه ایم

السلطان ، یا امام رضا

شاعر : حمید رمی

***********************

باز در عرش خدا ولوله بر پا شده است

دری از عرش به سمت دل ما وا شده است

ازدحام است درِ بیت امام هفتم

جن و انس و ملک آنجاست چه غوغا شده است

همگی با دلتان راهی آنجا بشوید

همه تبریک بگویید که بابا شده است

آنکه عالم همگی محو جمالش هستند

به رخ گل پسرش محو تماشا شده است

آمده آنکه نوشتند شبیه زهرا

پارۀ جان و تن حضرت طاها شده است

پسر حضرت موسی به جهان آمده و

پا رکابش همه جا حضرت عیسی شده است

السلام ای همه جا حضرت خورشید شده

روز میلاد تو در هر دو جهان عید شده

با تو هر روز خراسان به خودش می بالد

نه خراسان همه ایران به خودش می بالد

نه خراسان و نه ایران به خداوند قسم

همۀ عالم امکان به خودش می بالد

چونکه روی لب تو لحظه به لحظه جاریست

ثانیه ثانیه قرآن به خودش می بالد

منتصب بر تو شده گنبد و ایوان طلا

این شده گنبد تابان به خودش می بالد

من قسم می خورم این واژه برازندۀ توست

با شما واژۀ سلطان به خودش می بالد

چونکه در گوشۀ ایوان تو جا خوش کرده

بر سر خوان تو مهمان به خودش می بالد

یوسفان در دو سرا محو رخ ماه توأند

پادشاهان جهان بندۀ درگاه توأند

سجده در گوشۀ ایوان طلایی عشق است

نوکری بر سر کوی تو خدایی عشق است

هر کسی عاشق پابوسی لیلای خود است

در دم مرگ کنارم تو بیایی عشق است

ضامن آهوی صحرا شدنت جای خودش

اینکه در روز جزا ضامن مایی عشق است

تا ابد قبله نمای دل من سمت شماست

اینکه در کشور ما قبله نمایی عشق است

همۀ عرش و زمین را به گدایی بدهند!

باز می گوید از این خانه گدایی عشق است

کعبه و کرببلا هر یکشان عرش خداست

اینکه هم کعبه و هم کرببلایی عشق است

ای که در کشور ما عرش معلا داری

آنچه خوبان همه  دارند تو یک جا داری

ای که در چهرۀ خود شمس منور داری

در شجرنامۀ خود نام پیمبر داری

نوۀ صادقی و ذریۀ شیر خدا

خوش به حال تو که چون فاطمه مادر داری

فرصت جنگ نشد تا که بفهمند همه

تو به بازوی خودت قدرت حیدر داری

همه در صحن تو مشغول به کاری هستند

چقدر دور و برت خادم و نوکر داری

چه بزرگان که میان حرمت خاک شدند

تو خودت ماهی و دور و برت اختر داری

با جوادت برو در سوریه زینب تنهاست

تو حسین ابن علی هستی و اکبر داری

تیغ بردار و پناه حرم زینب شو

ما سپاهیم و تو صاحب علم زینب شو

تو خودت بر سر دوشت علمش را داری

در دلت روضۀ آن قد خمش را داری

گرچه در کشور ما از حرم او دوری

از همین دور هوای حرمش را داری

بارها سوریه رفتی به طواف حرمش

حتم دارم که غبار قدمش را داری

بار آخر که رسیدم حرمت، محزون بود

به گمانم که تو در سینه غمش را داری

بکش آهی که پلیدان همگی دق بکنند

مطمئنم که تو در سینه دمش را داری

بنویس عمۀ من خود سپر مولا بود

بنویس از ته دل، تو قلمش را داری

بنویس عمۀ ما مثل دری در صدف است

هر که توهین بکند با خود مولا طرف است

شاعر : مهدی نظری

*************************

امشب فرشتگان خدا راست این پیام

کای نجمه ای عروس رسول خدا سلام

ای آفتاب و ماه، به خاک درت غلام

ای حجرۀ تو را شرف مسجدالحرام

ای هشتمین ولیّ خدا را خجسته مام

هم همسر امامی و هم مادر امام

هم بحر نور هم صدف پنج گوهری

امُ الرّضا و همسر موسی بن جعفری

ای عرشیان! تجلّی توحید ، بنگرید

ای آسمانیان! به زمین عید, بنگرید

قدر و جلال و عزّت و تمجید، بنگرید

در دامن ستاره به خورشید، بنگرید

حُسنی که در خیال ندیدید، بنگرید

خورشید آل فاطمه تابید، بنگرید

میلاد هشتمین ولی الله اعظم است

روشن به ماه عارض او چشم عالم است

این سوّمین علی دهمین نور داور است

این پاره ای زپیکر پاک پیمبر است

این ثامن الحجج خلف پاک حیدر است

این بهترین سلالۀ زهرای اطهر است

این آفتاب نجمه و موسی بن جعفر است

این دُرّ هفت بحر و یم چار گوهر است

این است آن ولیِّ خداوند ذوالمنن

نجل علی سلالۀ زهرا بوالحسن

پیدایش جلال محمّد (ص) مبارک است

آئینۀ جمال محمّد (ص) مبارک است

خورشید بی زوال محمّد (ص) مبارک است

مرآت بی مثال محمّد (ص) مبارک است

بر اهل دل وصال محمّد (ص) مبارک است

عید رئوف آل محمّد (ص) مبارک است

پا تا به سر علی و سراپا چو احمد است

آئینۀ تمام نمای محمّد (ص) است

قرآن حکایتی زکتاب ولایتش

خورشید، شعله ای زچراغ هدایتش

عالم رهین منّت جود و عنایتش

راضی خدا زکس نشود بی رضایتش

خلقت قوام یافته در ظلّ رایتش

خلقند سائل کرم بی نهایتش

با آن که چرخ منّت آن مقتدا کشد

این است آن کریم که ناز گدا کشد

ایران چو حلقه ای که نگینش مزار او

گردون هماره دور زند بر مدار او

طوبی نهال کوچکی از لاله زار او

باغ بهشت شاخه گلی از بهار او

خورشید و مه دوسائل لیل و نهار او

احسان سجیّت و کرم و لطف، کار او

اکرام خویش بر همه کامل کند رضا

پیش از سئوال، جود به سائل کند رضا

ای آستانم قدس تو بیت الحرام دل

پیچیده گِرد پنجره هایت زمام دل

از کوثر ولای تو لبریز جام دل

دارد شرف زمهر تو دارالسّلام دل

وصف تو تا قیام قیامت کلام دل

ای شهریار عالم جان، ای امام دل

ما دل به غرفه های تو بستیم یا رضا

هر جا رویم یاد تو هستیم یا رضا

ای کلّ گنج های خدا در خزانه ات

باریده متّصل کرم جاودانه ات

مرغ بهشت، شیفتۀ دام و دانه ات

عنقای جان، کبوتر نقِّاره خانه ات

حاجات خلق، ریخته در آستانه ات

بار غم تمام امامان به شانه ات

هرگز کریم اینهمه نیکو نمی شود

سلطان به جز تو ضامن آهو نمی شود

دل مرده بود و بار دگر زندۀ تو شد

جان کشته لطافت یک خندۀ تو شد

دشمن هم از عطای تو شرمندۀ تو شد

خورشید، محو روی فروزندۀ تو شد

تابنده شده به کوی تو، تا بندۀ تو شد

من قربان اُشتری که پناهندۀ تو شد

جز باب تو که هست در رحمت اله

اشتر کجا به درگه سلطان برد پناه

ای شیر پرده، پرده در خصم غافلت

مامون به عجز آمده اندر مقابلت

گلدسته های عرش خدا شمع محفلت

باغ امیدها همه گُل کرده کرده از گِلت

از کثرت معاصی ما خون بود دلت

کن عفو، بر مدارس آیات دعبلت

وقتی که چون گدا به درت راز می کنم

بر پادشاهی دو جهان ناز می کنم

ما را بود کمال ولایت ولای تو

روی نیاز برده به صحن و سرای تو

کردیم سعی در حرم با صفای تو

ای مرغ دل کبوتر گلسته های تو

پیش از وجود مه همه دل بوده جای تو

تو آشنای مائی و ما آشنای تو

ای وای اگر مرا ز سر خویش وا کنی

دستم به دست توست مبادا رها کنی

حُسن تو جلوۀ ابد و نور ابتداست

عبد در تو بر همه مولا و مقتداست

هر کس که گشت زائر تو زائر خداست

از خشت خشت صحن تو بر خلق، این نداست

کاین جا بهشت اهل دل و کعبۀ هُداست

صد خازن بهشت، در این آستان گداست

(میثم) به هوش باش همانا سخن یکیست

دین، جز ولای آل علی نیست، نیست، نیست

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار

************************

ازدحام است درِبیت امام هفتم

جن و انس و ملک آنجاست چه غوغا شده است

همگی با دلتان راهی آنجابشوید

باز در عرش خدا ولوله برپاشده است

دری از عرش به سمت دل ما واشده است

همه تبریک بگویید که بابا شده است

آنکه عالم همگی محو جمالش هستند

به رخ گل پسرش محو تماشا شده است

آمده آنکه نوشتند شبیه زهرا

پاره جان و تن حضرت طاها شده است

پسر حضرت موسی به جهان آمده و

پارکابش همه جا حضرت عیسی شده است

السلام ای همه جا حضرت خورشید شده

روز میلاد تو در هر دو جهان عید شده

با تو هر روز خراسان به خودش می بالد

نه خراسان همه ایران به خودش می بالد

نه خراسان و نه ایران به خداوند قسم

همه عالم امکان به خودش می بالد

چونکه روی لب تو لحظه به لحظه جاریست

ثانیه ثانیه قرآن به خودش می بالد

منتسب بر تو شده گنبد و ایوان طلا

این شده گنبد تابان به خودش می بالد

من قسم می خورم این واژه برازنده توست

با شما واژه سلطان به خودش می بالد

چونکه درگوشه ایوان تو جا خوش کرده

برسرخوان تو مهمان به خودش می بالد

یوسفان در دو سرا محو رخ ماه تو اند

پادشاهان جهان بنده درگاه تو اند

سجده در گوشه ایوان طلایی عشق است

نوکری بر سرکوی تو خدایی عشق است

هر کسی عاشق پابوسی لیلای خود است

در دم مرگ کنارم تو بیایی عشق است

ضامن آهوی صحرا شدنت جای خودش

اینکه در روز جزا ضامن مایی عشق است

تا ابد قبله نمای دل من سمت شماست

اینکه در کشور ما قبله نمایی عشق است

همه عرش و زمین را به گدایی بدهند

باز می گوید از این خانه گدایی عشق است

کعبه و کرب و بلا هر یکشان عرش خداست

اینکه هم کعبه و هم کرببلایی عشق است

ای که در کشور ما عرش معلا داری

آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری

ای که در چهره خود شمس منور داری

در شجرنامه خود نام پیمبر داری

نوه صادقی و ذریه شیرخدا

خوش به حال تو که چون فاطمه مادر داری

فرصت جنگ نشد تا که بفهمند همه

تو به بازوی خودت قدرت حیدر داری

همه در صحن تو مشغول به کاری هستند

چقدر دور وبرت خادم ونوکر داری

چه بزرگان که میان حرمت خاک شدند

توخودت ماهی و دور و برت اختر داری

با جوادت برو در سوریه زینب تنهاست

تو حسین ابن علی هستی و اکبرداری

تیغ بردار و پناه حرم زینب شو

ماسپاهیم و تو صاحب علم زینب شو

تو خودت بر سر دوشت علمش را داری

در دلت روضه ی آن قد خمش را داری

گرچه در کشور ما از حرم او دوری

از همین دور هوای حرمش راداری

بارها سوریه رفتی به طواف حرمش

حتم دارم که غبار قدمش را داری

بار آخر که رسیدم حرمت، محزون بود

به گمانم که تو در سینه غمش راداری

بکش آهی که پلیدان همگی دق بکنند

مطمئنم که تو در سینه دمش را داری

بنویس عمه من خود سپرمولا بود

بنویس از ته دل، تو قلمش راداری

بنویس عمه ما مثل دری در صدف است

هر که توهین بکند با خود مولا طرف است

شاعر : مهدی نظری

********************

عاشقی شرح پریشانی خود را دارد

عشق ، آیین مسلمانی خود را دارد

هر که دلتنگ حرم مانده حریمش سرد است

اشک های شب بارانی خود را دارد

بی سبب نیست پریشان تو باشند همه

حرمت سفره ی مهمانی خود را دارد

حسرت دیدن تو شوق نگاهم را برد

شاعرت غربت کنعانی خود را دارد

شاعرت بی سر و سامان تو شد ، با این حال

شاعری بی سر و سامانی خود را دارد

شب به شب مشهد تو شهر بهشت است ولی

شب میلاد چراغانی خود را دارد

شاعری که شب میلاد تو زائر باشد

تا سحر حال غزل خوانی خود را دارد

سخت دل داده ام و ساده پناهم شده ای

سختی عشق تو آسانی خود را دارد

قصه ی انوری و عنصری و قطران نیست

این غزل سبک خراسانی خود را دارد

مصرع آخر این شعر به نام تو شده

شعر من مصرع پایانی خود را …  دارد

شاعر : امیر علی سلیمانی

***********************

هی می کشانم چادرم را زیر باران ها

رد می شوم از خلوت خیس خیابان ها

حس می کنم در ابتدای آسمان هستم

وقتی سلام ات می کنم از پشت میدان ها

اذن دخولت را که می گیرم ، نمی فهمم

عطر تو اینجا ریخته یا عطر گلدان ها

حتی خودم را می برم از یاد وقتی که

می خوانمت با گریه در بین شبستان ها

زیر پر و بال کبوترها هوا خوب است

حالم برای گفتن ِ “جانم رضا” خوب است

پس خوش به حال من که امشب در هوای تو

پر می زنم … هی شعر می خوانم برای تو

شاعر شدم تا عاشقی های وجودم را

با شیوه ای زیبا  بریزم زیر پای تو

عاشق شدن یک اتفاق ساده ی سهل است

وقتی رضای من فقط باشد رضای تو

تو نور می ریزی میان گریه های من

من خیره خیره … خیره در گلدسته های تو

با حس و حالم در حریمت آشنا هستم

پیش توام … حس می کنم پیش خدا هستم

پیش تو من در اوج ایمانم ، امام عشق

از شدت عشقت پریشانم ، امام عشق

لبخندهای مومن ات دیوانه ام کردند

خوشحالم از اینکه مسلمانم ، امام عشق

این لحظه های خیس با من نسبتی دارند

با تو همیشه زیر بارانم ، امام عشق

دارم نگاهت می کنم از پشت گلدان ها

دارم زیارت نامه می خوانم ، امام عشق

ای باعث دلبستگی هایم ! نگاهم کن

من خسته ام ! با چشمهایت رو به راهم کن

این قیل هایم را ببین … این قال هایم را

تب کرده ام، حس می کنم تبخال هایم را

مثل کبوترها کنارت می پرم … پر پر

هی می تکانم توی صحن ات بال هایم را

آنقدر خوبی که بدی ها را نمی بینی

می بخشی و رد می کنی اشکال هایم را

داری تبرک می کنی روز و شب ام را تو

داری مبارک می کنی این سال هایم را

این صحن ها بوی بهارو زعفران دارند

اینجا همه نام تو را روی زبان دارند

یک حس خوب و خاص در جان من افتاده

بغض غریبی در گریبان من افتاده

زیبای من ! از تو جهان خورشید می گیرد

خورشید هم سمت خراسان من افتاده …

هق هق کنان سر می گذارم روی دیوارت

چشم ات به این چشمان گریان من افتاده

در ازدحام زائرانت ، می برم خود را…

دست ضریحت توی دستان من افتاده

تو آمدی … قرعه به نام کشورم افتاد

بالابلندا ! سایه ات روی سرم افتاد

شاعر : وحیده افضلی

بازدیدها: 201

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *