نداریم از سر خجلت زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را؟
ندیدم غیر تلخی در زبان با شکوه واکردن
شکرها در دهان دیدم شکوه شکرخواهی را
نمیخواهند خوبان جز فقیری نعمتی از او
گدایان خوب میدانند قدر پادشاهی را
کجا جز سادگی نقشی پذیرد چهره زردم
قلم یار مرکب نیست کاغذهای کاهی را
بهار آمد، جهان دست و ترنج از هم نمیداند
گواهی میدهد هر حسن یوسف بیگناهی را
بهار آموزگار وعده «یُدرِککُمُ المَوت» است
دلا آماده شو آن لحظهی خواهی، نخواهی را
چه فهمد تیره روز از «یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّت»؟
چه داند شب پرست، آهنگ باد صبحگاهی را؟
کجا در پیش خصم اظهار عجز از آبرومندی است؟
دلا از لوح سینه پاک کن اوهام واهی را
من از دریای شورانگیز معنی عذر میخواهم
که در تنگ غزل محبوس کردم شوق ماهی را
قلم از خرمن اشراق امشب خوشه چین آمد
که وقت مدح آن بانوی معنی آفرین آمد
چه بانویی که هر شب سفره اشک است مهمانش
همه کروبیان در عرش مبهوت چراغانش
هزاران باغ عطرآگین به فطرت در وجود آمد
ز گلهای فضیلت پرور طرف گلستانش
چه پلکی زد که مبهوتش زمین صد رنگ را گل کرد
صد آیینه تمام آسمانها گشت حیرانش
چه خورشیدی که چون خورشید محشر سایه اندازد
تمام آفرینش دست می یازد به دامانش
شکفته باغ بینش در جوار چشمه نورش
نشسته آفرینش در کنار سفره نانش
خدا فرمود تا هجده سحر مهمان ما باشد
فرشته خلقتی که خلق می پندارد انسانش
اگر شعب ابیطالب، اگر غصب فدک باشد
محال است آری آری، بگذرد از عهد و پیمانش
نمی سازند با سازش هواداران راه او
گواه من وصیت نامه سرخ شهیدانش
مدینه، گرچه قبرش را نشان کس نخواهد داد
زیارت نامه می خواند کنار قبر پنهانش
همان قبری که از تشییع پنهانی خبر دارد
از اندوه علی از دل پریشانی خبر دارد
چه اندوهی که شب خالی ز عطر یاس و شب بو شد
زمان یکسر بدآهنگ و زمین یکباره بدخو شد
من از «لاتَرفَعوا اصواتَکم» در شهر می گفتم
نمی دانم چرا در پشت این خانه هیاهو شد
نمی دانم چه در شهر مدینه اتفاق افتاد
که هر شب ناله «عجل وفاتی» سهم بانو شد
چه خوابی؟ تا سحر پهلو به پهلو می شود اما
مگر با درد پهلو میتوان پهلو به پهلو شد؟
دلش میخواست دست و بازویش وقف علی باشد
غلاف تیغ اما میهمان دست و بازو شد
همه دیدند دست او دگر بالا نمیآمد
به هر زحمت ولی در روز آخر خانه جارو شد
همان دستی که دلهای یتیمان را به دست آورد
همان که شانه شوق پریشان باغ گیسو شد
همان دستی که بعد از غسل بیرون از کفن آمد
یتیمان را در آغوشش گرفت و خوب دلجو شد
چه خوش آن شب مصفا کرد باغ مهربانی را
چه زیبا ریخت در پای علی نقد جوانی را
جواد محمد زمانی
****************************
از زبان شاهد ماجرا امام حسن مجتبی علیه السلام
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم دست بابا را نشد
مادرم او را گرفت و تازیانه پشت هم،
هی فرود آمد، ولی دستان مادر وا نشد
دست مادر آخرش واشد، نمیگویم چطور
اینقدر گویم که زهرا دیگر آن زهرا نشد
من فقط میدانم آن روز و در آن کوچه، چه شد
من فقط دیدم، چرا افتاد مادر، پا نشد
حال و روزش فکر میکردم که بهتر میشود
هر چه ماندم منتظر، فردا وفرداها … نشد
هر چه گشتم کوچه را، فردا و فرداها … نبود
هر چه گشتم گوشواره آخرش پیدا نشد
من عصای پیری مادر شدم در کودکی
پیر هجده ساله، جز با تکیه بر من، پا نشد
آخرش خم شد به درگاه علی، ماه علی آری،
آن قامت به جز در پای یکتا، تا نشد
تا که مادر رفت، انگار از پدر چیزی نماند
در جهان هرگز امیری این قدر تنها نشد
پیش زینب بغضهایم در گلویم گیر کرد
خواستم زاری کنم، پیش حسین، اما نشد
چشم امید یتیمان! چشم را وا کن ببین
ناله هم سهم یتیمان تو از دنیا نشد
خون نشد پاک آخرش از برگ لاله، هر چقدر
ریخت بر دست علی آب روان، اسماء، نشد
قاسم صرافان
****************************
چرا مادر امشب پس از آن
که همسایه ها را دعا کرد
به نجوای «عجل وفاتی»
به دل هایمان غصه آورد ؟
چرا مادر امشب نگاهش
نگاه خداحافظی بود؟
به موهای ما شانه می زد
ولی دست او خسته شد زود
شنیدم که بابا چه می گفت
به مادر به صد بیم و امید
دلم ریخت وقتی که دیدم
صدایش به یکباره لرزید:
کنار دل کودکانت
بمان لااقل مدتی چند
بمان لااقل تا زمانی
که از آب و گل در بیایند…
شب از نیمه هایش گذشته
سکوت است و این شهر خاموش
قدمهای لرزان مردی
که بار غمی برده بر دوش
غمی آنچنان سخت و سنگین
که بیش از توان علی بود
نه تشییع تابوت زهرا
که تشییع جان علی بود
به آوای «حزنی فَسرمد»
به نجوای «لیلی مُسَهد»
رسیده علی تا رساند
امانت به دستان احمد…
محمد مهدی سیار
****************************
چنانکه دست گدایی شبانه می لرزد
دلم برای تو ای باهر بهانه می لرزد
هنوز کوچه به کوچه ،حکایت از مردی ست
که دستِ بسته ی او عاشقانه می لرزد
چه رفته است به دیوار و در که تا امروز
به نام تو در و دیوار خانه می لرزد
چه دیده در که پیاپی به سینه می کوبد؟
چه کرده شعله که با هر زبانه می لرزد؟
هنوز از آنچه گذشته است بر در و دیوار
به خانه چند دلِ کودکانه می لرزد
دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست
که در جواب، زمین و زمانه می لرزد
ز من شکیب مجو ، کوه صبر اگر باشم
همین که نام تو آرند شانه می لرزد
میلاد عرفان پور
****************************
کعبه دل پهناورت را می شناسد
این خانه نیم دیگرت را می شناسد
حتی زِکوری رو گرفتی از نجابت
محراب عمق باورت را می شناسد
هرچند نیلی مانده سیلی بر تن گل
کوچه غرور همسرت را می شناسد
سنگ وکفن، تابوت وتیر آه از دلت آه
تاریخ زخم حنجرت را می شناسد
از سنگهای نینوا خون می تراود
شش گوشه های پیکرت را می شناسد
خورشید هر مغرب طلوعی سرخ دارد
یعنی حسین بی سرت را می شناسد
در خود فرات از تشنگی لبریز مانده است
تا حسرت ِ آب آورت را می شناسد
این ابرهای تا ابد آبستن از اشک
خونگریه های دخترت را می شناسد
پهلوی درهای جهان زخمیست بانو
آتش تن بی سنگرت را می شناسد
پرواز کن دنیا پر از چنگال گرگ است
این آسمان بال وپرت را می شناسد
حتی مزارت از نظرها دور مانده
تنها خدا چشم ترت را می شناسد
مریم حقیقت
****************************
علی که آینهی روشن خدای تو بود
همیشه آینهاش روی حق نمای تو بود
حدیث قدسی «لولاک» معتبر سندی است
که هر چه کرد خدا خلق، از برای تو بود
به خشت خشت سرایت، بهشت بُرده حسد
که توتیای مَلک گرد بوریای تو بود
ملک حضور تو را در نماز عاشق شد
ولیک شیفتهتر از ملک خدای تو بود
ز پا نشست علی تا تو راه میرفتی
که دید دوش حسین و حسن عصای تو بود
نگاه بی رمقت با علی سخن میگفت
زبان درد دلت در نگاههای تو بود
به خانهی دل او نور داد و دلگرمی
جواب گرم سلامی که با صدای تو بود
ز گریهات همه هستی به گریه میافتاد
همین نه شهر مدینه پر از نوای تو برد
علی انسانی
****************************
ما طایفه ی درد، شفا را ز تو خواهیم
مجروح دلانیم، دوا را ز تو خواهیم
افسرده شدیم از اثر کثرت غفلت
ای خاطره ی سبز، صفا را ز تو خواهیم
از فرط فراموشی مرگ اشک نداریم
ای کوثر جوشنده! بکا را ز تو خواهیم
ای خانه ی ذکر تو خرابات محبان
ما باده ی جان بخش بقا را ز تو خواهیم
پا بست کویریم، عطش هم سخن ماست
باران عنایات خدا را ز تو خواهیم
بال و پر ما سوخته، ای یاس شهیده
پرواز به سوی شهدا را ز تو خواهیم
جانباز ترین مادر عالم نظری کن
جان دادن در کرب و بلا را ز تو خواهیم
دنیا چه بها دارد اگر اهل نباشیم؟
اهلیت و ایمان و ولا را ز تو خواهیم
همراهی سادات یقین فیض عظیمی است
این انس به اولاد شما را ز تو خواهیم
ما منتظر آمدن مصلح کلّیم
دیگر فرج آل عبا را ز تو خواهیم
از جلوه ی آن منتقم چهره ی نیلی
پایان غم و درد و عزا را ز تو خواهیم
سید محمد میر هاشمی
****************************
صبح تقویم گفت یا زهرا
همه هستیم گفت یا زهرا
نور زهرا که در جهان پیچید
هفت اقلیم گفت یا زهرا
آدم آموخت علم أسما را
بعد تعلیم گفت یا زهرا
ملت انقلابی ایران
وقت تحریم گفت یا زهرا
محشری شد شبی که فرمانده
پشت بی سیم گفت یا زهرا
و ابا الفضل دست هایش را
کرد تقدیم گفت یا زهرا
هی امان نامه می فرستادند
جای تسلیم گفت یا زهرا
عارفی سرّ عشق می دانست
هرچه گفتیم گفت یا زهرا
مهدی جهاندار
****************************
بهار از قدمت برگ و بار می گیرد
بهشت از فدک تو انار می گیرد
به رسم عشق صبوری، وگرنه حق تو را
اگر اراده کنی ذوالفقار می گیرد
به کوچه های مدینه بگو که بعد از تو
علی از عالم و آدم کنار می گیرد
«أشمّ رائحه طیبه» روایت کن!
حدیث از نفست اعتبار می گیرد
دلم گرفته و در گردش است تسبیحم
که در مدار تو دلها قرار می گیرد
می آید آنکه از آیینه کاری حرمت
به دستمال ظهورش غبار می گیرد
زهرا بشری موحد
****************************
تقدیم به مدافعان حرم
از جان خویش صرف نظر کرده ایم ما
خود را برای دوست سپر کرده ایم ما
دست دعای عمه ی سادات پشت ماست
احساس میکنیم نظر کرده ایم ما
عمریست آیه های جهاد و قیام را
در مکتب حسین ز بر کرده ایم ما
از سمت و سوی کرب و بلا چون نسیم صبح
هر روز تا به شام گذر کرده ایم ما
این روزهای سرد زمستان شام را
با عشق زینب است که سر کرده ایم ما
با اسم رمز حضرت عباس بین رزم
صف های خصم زیر و زبر کرده ایم ما
این چشم های منتظر تیغ و تیر را
با روضه های علقمه تر کرده ایم ما
ما چون حسین عازم کوی شهادتیم
از مرگ بی مصاف حذر کرده ایم ما
سید علیرضا شفیعی
پایگاه اطلاع رسانی هیأت رزمندگان اسلام
بازدیدها: 75