دل سفر کن در منا و عید قربان را ببین
چشمههای نور و شور آن بیابان را ببین
گوسفند نفس را با تیغ تقوی سر ببر
پای تا سر جان شو و رخسار جانان را ببین
سفره ی مهمانی خاص خدا گردیده باز
لاله ی لبخند و اشک شوق مهمان را ببین
دیو نفس از پا درافکن، سنگ بر شیطان بزن
هم شکست نفس را، هم مرگ شیطان را ببین
تیغ در دست خلیل و بند در دست ذبیح
حنجر تسلیم بنگر، تیغ بران را ببین
کارد تیز و دست محکم، حلق نازکتر ز گل
پای تا سر چشم شو، اخلاص و ایمان را ببین
خاک گل انداخته از اشک چشم حاجیان
در دل تفتیده ی صحرا، گلستان را ببین
گریه و اشک و دعا و توبه و تهلیل را
رحمت و لطف و عطا و عفو و غفران را ببین
آتش گرما گلستان گشته چون باغ خلیل
در دل صحرا صفای باغ رضوان را ببین
روی حق هرگز نگنجد در نگاه چشم سر
چشم دل بگشا جمال حی سبحان را ببین
خیمه ی حجاج را با پای جان یک یک بگرد
آتش دل، سوز سینه، چشم گریان را ببین
دل تهی از غیر کن تا بنگری دلدار را
سر بزن در خیمهها شاید ببینی یار را
سینه مشعر، دل حرم، میدان دید ما مناست
گر ببندی لب ز حرف غیر، هر حرفت دعاست
غم مخور گر گم شدی یا خیمه را گم کردهای
سیر کن تا بنگری گمگشته ی زهرا کجاست
لحظهای آرام منشین هر که را دیدی بپرس
یار سوی مکه رفته، یا به صحرای مناست؟
حیف یاران در منی رفتم ندیدم روی او
عیب از آن رخسار زیبا نیست، عیب از چشم ماست
حاجیان جمعند دور هم به صحرای منا
حاجی ما در بیابان در مسیر کربلاست
حاجیان کردند دل را خوش به ذبح گوسفند
حاجی ما ذبح طفلش پیش پیکان بلاست
حاجیان سر میتراشند از پی تقصیرشان
حاجی ما هم چهل منزل سرش برنیزههاست
حاجیان دست دعاشان بر سما گردد بلند
حاجی ما از بدن دست علمدارش جداست
حاجیان را هست یک قربانی آن هم گوسفند
حاجی ما هم ذبیحش جمله تقدیم خداست
حاجیان را از هجوم زائرین بر تن فشار
حاجی ما سینهاش از سم اسبان توتیاست
خوش بود «میثم» همیشه سوگواری بر حسین
حاجی آن باشد که اشکش هست جاری برحسین
غلامرضا سازگار
****************************
ای عزیزان به شما هدیه ز یزدان آمد
عید فرخنده ی نورانی قربان آمد
حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول
رحمت واسعه ی حضرت سبحان آمد
عید قربان به حقیقت ز خداوند کریم
آفتابی به شب ظلمت انسان آمد
جمله دلها چو کویری ست پر از فصل عطش
بر کویر دل ما نعمت باران آمد
خاک میسوخت در اندوه عطش با حسرت
نقش در سینه ی این خاک گلستان آمد
امر شد تا که به قربانی اسماعیلش
آن خلیلی که پذیرفته ز رحمان آمد
امتحان داد به خوبی بخدا ابراهیم
جای آن ذبح عظیمی که به قربان آمد
آن حسینی که ز حج رفت سوی کرببلا
به خدا بهر سر افرازی قرآن آمد
سید محمدرضا هاشمی زاده
****************************
ساقی می نابم ده دیوانه و مستم کن
دیوانه دیوانه زنجیر به دستم کن
هر دم بده پیمانه با ساغر جانانه
بی خود زخودم بنما بی هیچ زهستم کن
جان را چه کنــم دیگر جانانه به بر دارم
زن شعله به این جان و بی پای و بستم کن
انداز تو جانم را اندر خم می ســاقی
هفت غسل بده آن راپاک ازهمه پستم کن
دنیا و مافیها دیگر به چه کار آید
زنجیر عبودیت بر گردن و دستم کن
با خنجر پولادین بر گیر ز من دیـده
آزاد کن این دل را دلدار پرستم کن
بر درگه معشوقم مشتاق وصالم من
انگشتری عقدش جانا تو به دستم کن
آموز به من ساقی تو رسم وفـاداری
یادآوری عهدم از روز الستم کن
پیمان الست حق یا عقد عبـودیت
فخر است برای من، مانع زشکستم کن
محمد رجب زاده (راجی )
****************************
دو تکه پارچه ساده و سپید بگیر
بپیچ بر تن خود، بوى صبح عید بگیر
گرفته سینه تو، در تراکم ابرى!
براى باز شدن بارش شدید بگیر
بگیر سر بالا مثل نخل در شجره
که گفته سر پایین چون درخت بید بگیر
گناه کردى؟ باشد! مگر چه کرده خدا؟
بگو ببخش نفهمیده ام! ندید بگیر
بیا و فکرنکن بسته مى شود این در
چقدر قفل به خود بسته اى، کلید بگیر
نیاز نیست به ذکر و دعا بیا نزدیک
و ذکر ساده یارب و یامجیر بگیر
دلت شکسته اگر، در کنار کعبه گذار!
بیا ز دست خدا یک دل جدید بگیر
چقدر بوى رضایت گرفته اى حاجى!
خدا خریده ترا، حالت شهید بگیر
تولد تو مبارک برو! خداحافظ
قبول شد حج ات، از خدا رسید بگیر
سید محمد حسین ابوترابی
****************************
دینِ ترا تا شود اَرکان تمام
روی نِه از خانه به رُکن و مَقام
گرنه بُوَد راحله باد پای
راحله از پا کن و اندر رَه آی
سایه بَفَرقَت که مَغیلان کند
بِه کِه سرا پرده سلطان کند
بانگِ حَدی بشنو و صوتِ دَرای
شو چو شُتُر گرم رَود تیزپای
بار به میعادِ تَعَبُّد رسان
رخت به میقاتِ تَجَرُّد رسان
رشته تدبیر ز سوزن بکش
خلعتِ سوزن زده از تن بکش
هرچه دران بخیه زدی ماه و سال
آر برون از همه، سوزن مثال
گر نَه زمرگشت فراموشِیَت
بِه که بُوَد کارْ کَفَن پوشِیَت
لب بگشا یافتنِ کام را
نعره لبیک زن اِحرام را
موی پژولیده و رُخ گردناک
سینه خراشیده و دل دردناک
رُو به حَرَم کن که در آن خوش حریم
هست سیه پوش نگاری مقیم
صحن حَرَم روضه خُلدِ برین
او بچنان صحنی مربّع نشین
تا شِکَنی شیشه ناموس و ننگ
کرده نهان در ته دامانْت سنگ
چو تو از آن سنگ شوی بوسه چین
بوسه زنِ دستِ کِه باشی؟ ببین!
سوی قدمگاهِ خلیل الله آی
پا چو نیابی، به رَهَش دیده سای
از لبِ زمزم شنو این زمزمه
کز نمِ ما زنده دِلَند این همه
تا نشود در عَرَفاتَت وُقوف
کَی شود از راهِ نجاتت وقوف
کَبْشِ مَنِی را به مِنا ریز خون
نَفْسِ دَنی را به فنا کُن زبون
سنگ بدست آر زِ رَمی جمار
دیوِ هَوا را کُن از آن سنگسار
چون دل از این سنگ بپرداختی
کارِ حج و عُمره بهم ساختی
شکرِ خدا گوی که توفیق داد
ره بسوی خانه خویشش گشاد
ورنه، کِه یارَد که به آن رَه بَرَد!
ورچه شود مرغ بدان ره پَرَد
جامی
****************************
همرهان حج کرده بازآیند با طبل و علم
ما به زیر خاک در، با خاک ره یکسان شویم
همرهان با سرخرویی چون به پیش ماه سیب
ما به زیر خاک چون در پیش مَه کتّان شویم
دوستان گویند حج کردیم و میآییم باز
ما به هر ساعت همی طعمه دگر کرمان شویم..
گر نباشد حجّ و عمره، رمی و قربان گو مباش
این شرف مارنه بس کز تیغ او قربان شویم
این سفر بستان عیّاران راه ایزد است
ما ز روی استقامت سرو آن بستان شویم
حاجیان خاص مستان شراب دولتند
ما به بوی جرعه ای مولای این مستان شویم
نام و ننگ و لاف و اصل و فضل در باقی کنیم
تا سزاوار قبول حضرت قرآن شویم
بادیه بوته است ما چون زرّ مغشوشیم راست
چون بپالودیم از او خالص چو زرّ کان شویم
بادیه میدان مردان است و ما نیز از نیاز
خوی این مردان گِریم و گوی این میدان شویم
گرچه در ریگ روان عاجز شویم از بیدلی
چون پدید آید جمال کعبه جانافشان شویم
یا به دست آریم سرّی یا برافشانیم سر
یا به کام حاسدان گردیم یا سلطان شویم
یا پدید آییم در میدان مردان همچو کوه
یا به زیر پشته ریگ اجل پنهان شویم
سنایی
پایگاه اطلاع رسانی هیأت رزمندگان اسلام
بازدیدها: 205