اشعار مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
من خارم و ره جانب گلزار ندارم
بردار دلم را که خریدار ندارم
مولا نظری کن که دراین عرصه به عشقت
بی زار ز اغیارم و بازار ندارم
خواهان توام ، در گذر از کوی وصالت
ای یار ببین توشه ی بسیار ندارم
بی خود زنم از عشق تو من لاف که حتی
بار غم تو در دل خونبار ندارم
صد حیف که غفلت زده در کوی محبت
با دار غمت دیده ی بیدار ندارم
در پیش رقیبان تو ای گلبن هستی
گر خوار ولی غیر تو غمخوار ندارم
من عاشق روی تو ولی در ره وصلت
کارم همه بیهوده و انکار ندارم
از روز ازل نام تو را برده ام ای دوست
تا روز ابد غیر تو گفتار ندارم
یا سر بدهد “یاسر” و یا جان و بگوید
در دار جهان جز تو وفادار ندارد
شاعر:حاج محمود تاری
————————–
ای آن که بر شکسته دلانت امان دهی
آیا شود که گوشه ی چشمی نشان دهی
آیا شود ز کوچه ی چشمت گذر کنم
یعنی مرا به خیمه ی لطفت مکان دهی
عالم در انتظار نماز ظهور توست
کی می شود به کعبه درآیی ، اذان دهی
خود را به خاک پای تو اندازد از شعف
رخصت اگر به عاشق دامن کشان دهی
باید شما بیایی و در این بهار درد
ما را برای بردن نامت زبان دهی
رفتی که باز در غم زهرای خسته دل
گلهای اشک خویش به دست خزان دهی
چشمم براه مانده ، به غمگین ترین صدا
تا شرح داغ فاطمه را خون فشان دهی
باشد بعید روز ظهوری که می رسد
حتی دمی به قاتل مادر امان دهی
زخمی عمیق دارد و چشم انتظار توست
تا مرهمی به مادر قامت کمان دهی
“یاسر” به ریز پای نهال دو دیده اشک
تا بر نهال خشک تو آب روان دهی
شاعر:حاج محمود تاری
—————————
مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در صحرای عرفات
در این دیار آمده ام تا ببینمت
آیا نصیب می شود آقا ببینمت
بهر وصال توست حضورم درین دیار
باور کنید آمده ام تا ببینمت
دلخسته تر ز عاشق بیچاره ات منم
لطفی ز توست گر من شیدا ببینمت
احرام عشق بر تن رنجور من ببین
دارم امید بهر مداوا ببینمت
وقتی شناخت از تو ندارم ، چه دم زنم
ای آشناتر از همه بازآ ببینمت
رسوای عشق این دل بیچاره ی من است
باشد بعید با دل رسوا ببینمت
با یک نگاه کسب معارف کنم ز تو
مولا بیا بیا که در اینجا ببینمت
مولا بیا بجان سفیری که شد شهید
در بین اشک و ناله و نجوا ببینمت
مسلم گریست لحظه ی آخر بروی بام
یعنی حسین می شود آیا ببینمت
در کوفه نیست یاور و یاری برای من
ماندم غریب ، با دل تنها ببینمت
اینجا برای کشتنت آماده می شوند
آخر چگونه کشته به صحرا ببینمت
“یاسر” سرود مصرع آخر ، که می شود
در مصر عشق ، یوسف زهرا ببینمت
شاعر:حاج محمود تاری
——————-
ای ماه شب دیده ی بیدار کجایی
دارم ز فراقت دل خونبار کجایی
می گریم و می سوزم و می نالم ازین هجر
ای غمزده را سید و سالار کجایی
محروم منم من که ندیدم رخ ماهت
ای روشنی راه شب تار کجایی
گفتم عرفات است و به وصلت برسم من
افسوس میسر نشد این کار ، کجایی
افسوس نشد هم نفس چشم تو گردم
ای چشم تو از عاطفه سرشار کجایی
مگذار که نادیده رخت بگذرم اینجا
بگذار ببینم رخت ای یار کجایی
در این شب آدینه دلم آینه دار است
تا آن که ببیند ز تو رخسار کجایی
رنجورترین عاشقم اما شود ای دوست
وصل تو طبیب دل بیمار کجایی
با اشک تو می رفت دلم جانب کوفه
تا با تو کند گریه ی بسیار ، کجایی
ریزد ز رخ حضرت مسلم غم و غربت
آنجا که زده تکیه به دیوار ، کجایی
افتاد تن غرقه بخونش بروی خاک
بردند سرش را به سر دار کجایی
“یاسر” ز پی ات آمده تا نور بگیرد
ای روی تو آیینه ی گلزار کجایی
شاعر:حاج محمود تاری
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 85199