گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
ناقصالخلقهتر از پیش به ما میتازد
دیو تشویش، کم و بیش به ما میتازد
غل و زنجیر به کف، در نخ این منطقه است
با صد افسون و دغل در صدد تفرقه است
گردباد است و به هر حال جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
جمعمان جمع نخواهد شد اگر پا نشویم
وقت تنگ است بیا از هم منها نشویم
چارهای نیست به جز بر صفِ خود افزودن
ضرب در هم به توان ابدیّت بودن
بینهایت شدن و یکدل و یکرنگ شدن
با اشارات خداوند هماهنگ شدن
چاره این است که در آینهٔ وحدت «هو»
دل ببندیم به تصویر خوشِ «و اعتصموا…»
پچ پچی پشت سر ماست همه گوش کنید
نقشه ای شوم مهیاست همه گوش کنید
تیک تاک همهٔ عقربهها تند شده
در عوض حرکت ما کُندتر از کُند شده
ما که آمیزهای از صدق و صفاییم، چرا؟
ما که دلباختهٔ نور خداییم، چرا؟
ما که توفیق کبوتر شدن از او داریم
و در اندیشهٔ پرواز، رهاییم، چرا؟
در جهانی که مناجات به یغما رفته
ما که شادابترین شور و نواییم، چرا؟
ما که از بدر و اُحد این همه راه آمدهایم
ما که مدیون تمام شهداییم، چرا؟
پچ پچی پشت سر ماست همه گوش کنید
نقشهای شوم مهیاست همه گوش کنید
نبض دنیای کنونی متلاطم شده است
رگِ دستان ممالک، متورم شده است
غزّه میلرزد و در آتش تب میسوزد
در تب فسفری غیظ و غضب میسوزد
استخوانیست و یک پوست نازک بر آن
کیست آیا بکشد دست تبرکّ بر آن؟
خار در پای دمشق است و تنش خونین است
باز میغرّد؛ اما دهنش خونین است
سرفهٔ قاهره از لختهٔ خون جگر است
سینهٔ شهر از این حادثهها شعلهور است
پلک کابل چقدر خسته و سنگین شده است
طالب فتنه در آن مدّعی دین شده است
گودی چشم عراق عرب آغشته به دود
چشم و ابروی سیاهش، چه کبود است کبود!
از خود اینقدر چرا زخم زبان میشنویم
این همه حرف، علیه خودمان میشنویم
هر کجا حرف و حدیثیست علیه خودمان
با برانگیختگی؛ با هیجان میشنویم
حرفی از همدلی و صلح و صفا هم باشد
باز با گوش پُر و بغض گران میشنویم
ما اگر گوش به آوای خداوند دهیم
تا ابد صوت اذان، صوت اذان میشنویم
همّت مختصری باشد اگر در دلمان
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنویم
بین ما شکر خدا، نسخهٔ پرهیزی هست
فرصت تکیه به آیاتِ دل انگیزی هست
این کتاب است که بین من و تو واسطه است
و همین معجزه جذابترین رابطه است
بین ما آی برادر! پل پیوندی هست
شیشهٔ عطر دل انگیز خداوندی هست
میتوانیم هر آیینه قویتر باشیم
شرط اول قدم آن که نبویتر باشی
سید مهدی موسوی
****************************
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
در مسجدالحرام نشستیم پیش هم
نزدیک صحن دلشدگان، پای منبری
قرآن کنار پنجرهها بود و میوزید
بوی گل محمدی از پشت هر دری
وقتی شدیم همنفس و گرم گفتوگو
پر میکشید شعر به آغوش دفتری
در چشم او روایت و سنت چراغ راه
در چشم من ولایت ماه منوری
از روزهای اول هجرت کمی بگو
وقتی که میوزید شمیم پیمبری
آری پیمبر آن که به صوت بلند گفت:
غیر از علی برادر من نیست دیگری
انصار آمدند کنار مهاجرین
خود را گره زدند به تقدیر بهتری
اینان مهاجرند، ولی ارث میبرند
از سفره میخورند طعام برابری
آن روزها پیمبر ما مهربانترین
از مهر و ماه پشت سرش بود لشکری
از روزگار صلح حدیبیه هم بگو
از نامهای که بسته به پای کبوتری…
از فتح مکه با گل لبخند هم بگو
این گونه فتح راه ندارد به باوری
چشمش به کعبه خیره شد و گفت والسلام
وقت اذان شنیده شد الله اکبری…
علی اصغر شیری
****************************
بگو به باد بپوشد لباسِ نامهبَران را
به گوشِ قُدس رسانَد سلامِ همسفران را
بگوید این همه، آماده اند تا چو شهیدان
کنند سویِ تو هموار، راهِ رهگذران را
به جوش آمده امروز، خونِ هرچه مسلمان
فرا گرفته طنینِ اذان، کران به کران را
نسیمِ وحدت و بیداری از اشارتِ قرآن
فرارسیده و هشیار کرده بیخبران را
کسی که چشمِ دلَش وا شود به عزّتِ ایمان
چگونه حمل کند بارِ ذلّتِ دگران را
صراطِ نور که ذاتش نَه شرقی است و نَه غربی
بشارتیست به خورشید، منطقِ طَیَران را
خوشا شهادت و آزادگی به شرطِ رسیدن
برای حُسنِ خِتام، این دو روزهی گذران را…
محمدجواد شاهمرادی
****************************
شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم
دو هموطن که یکی نیست رأیمان اما
نمیکنیم خیانت به خاک کشور هم
بیا مرور کنیم این مسیر را از نو
نمیرسیم اگر آخرش به آخر هم
من و تو جنگ اُحد را کنار هم بودیم
چرا سلاح بگیریم رو به سنگر هم؟
مگر که جان نسپردیم روی یک دامن؟
مگر نماز نخواندیم رو به پیکر هم؟
تمام تکفیریها امیدشان این است
که ما نباشیم این روزها برادر هم
من و تو جزء سپاه پیامبر هستیم
دریغ اگر یک مو کم کنیم از سر هم
محمد حسین ملکیان
بازدیدها: 140