اطاعت از ولایت‎ فقیه در گفتار آیت الله جوادی آملی

خانه / علما وسخنرانان / اطاعت از ولایت‎ فقیه در گفتار آیت الله جوادی آملی

بی‌تردید خداوند متعال كار لغوی انجام نمی‌دهد. از این‎رو، در برخورد با مقولاتی مانند جعل ولایت برای انبیاء و اوصیاء و دیگر صاحبان ولایت، تصویر ما از ولایت نمی‌تواند به‎گونه‌ای باشد كه به‎صورت محدود یا به‎صورت تمام‌عیار به‎حكم تن در دهیم كه مقتضی لغویت در كار خداوند متعال باشد.

ولایت فقیه مقوله‌ای است كه بسیاری از نظریه‌پردازان بزرگ فقه شیعی در عصر حاضر بدان پرداخته‌اند. ولایت فقیه ابعاد و وجوه مختلفی دارد. از یك سو ولایت فقیه، مقوله‌ای فقهی است و از سوی دیگر، مقوله‌ای كلامی. حتی ابعادی عرفانی نیز می‌یابد. در این نوشتار، به دو وجه توأمان كلامی/ اعتقادی و فقهی ولایت فقیه از دیدگاه آیت‎الله جوادی آملی می‌پردازیم.
الف. نسبت دو وجه كلامی و فقهی ولایت فقیه
بزرگانی چون حضرت امام خمینی(رحمة الله علیه) وقتی به مقوله سیاست، حكومت و ولایت می‌نگرند، وجوه چندگانه آن را ـ به‎ویژه دو وجه كلامی و فقهی آن را ـ به‎صورت توامان مورد نظر قرار می‌دهند. در این میان، بی‌تردید كلامی/ اعتقادی بودن مقوله تدبیر سیاسی جامعه بعد از زمان پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) مطمح نظر است. این امر به دوران غیبت و مسئولیت خاص عالمان دینی نیز سرایت كرده است.
كلامی یا اعتقادی بودن مقوله ولایت تنها مربوط به ائمه معصوم(علیهم الاسلام) نیست. بلكه اصل مقوله جانشینی، از این ویژگی برخوردار است. یعنی، جانشینی مستقیم و غیرمستقیم آن حضرت(صلی الله علیه و اله و سلم)، مقوله‌ای جدا از منصب امامت پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) نیست. بدین معنا كه مقوله امامت پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) با امامت جانشینان او، از یك مقوله است و تنها با اذن و نصب الهی قابل تحقق است.
بر این اساس، اصل مسئولیت تدبیر جامعه ـ به‎عنوان بخش مهم امامت و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) ـ را نمی‌توان امری دنیوی تلقی كرد. از این‌رو، ولایت فقیه به‎مناسبت استمرار ولایت ائمه معصوم(علیه السلام)، مقوله‌ای اعتقادی است.
حضرت آیت‎الله جوادی آملی، به‎مثابه فقیه، فیلسوف، متكلم و عارفی ژرف‌اندیش در برخورد با این مقوله ـ همانند برخی دیگر از ژرف‌اندیشان معاصر خود مانند آیت‎الله مصباح یزدی ـ وجه كلامی و فقهی ولایت را توأمان در نظر می‌گیرند.
در هر حال، كلامی دانستن مقوله ولایت فقیه بدان معناست كه نمی‌توان آن را در سطح سایر مقوله‎های دینی دانست. اما این نكته بدان معنا نیست كه همه مقوله‎های اعتقادی و كلامی در یك سطح هستند و ولایت فقیه نیز در عرض اموری چون توحید و نبوت است. بلكه، طیفی از امور كلامی و اعتقادی داریم كه مقوله ولایت فقیه ـ به‎مثابه نیابت از امام معصوم ـ نیز از آن زمره است.
وجه دیگر مقوله ولایت فقیه، فقهی بودن آن است. فقهی بودن یك مقوله بدان معناست كه به وظایف و حقوق مكلَفان مربوط می‌شود. چنان‌كه احكام فقهی مبتنی بر آموزه‎های اعتقادی و كلامی است، دانش كلام نیز از جهت رتبه و منزلت، متأخر از دانش كلام است.
بر این اساس، گزاره‎های فقهی مبتنی بر گزاره‎ها و مفروضات كلامی خاصی هستند. فقهی بودن مقوله ولایت فقیه، بدان معناست كه مسئله وظایف و حقوق ولایی از منظر فقهی روشن شود.
به‎تعبیر دیگر، طرح مقوله ولایت فقیه از منظر فقهی بدان معناست كه دانش فقه می‌خواهد افعال مكلَفان را سامان دهد. در دایره دانش فقه، مشخص شدن تكلیف افعال مكلَفان، با ضوابط خاصی انجام می‌گیرد كه آن ضوابط مبتنی بر پیش‌فرض‌های كلامی و اعتقادی هستند. اما این امر بدان معنا نیست كه همه ضوابط مورد نیاز در دانش كلام، تماما در این دانش متأخر نیز وجود دارند، بلكه تفاوت‌های خاصی وجود دارد كه به اقتضای تفاوت رتبه و جایگاه طولی این دو دانش، شكل می‌گیرند.
ب. شاخصه‎های دو وجه كلامی و فقهی در بحث ولایت فقیه
حضرت آیت‎الله جوادی آملی، با توجه به این نسبت خاص، دو وجه كلامی و فقهی ولایت فقیه را به‎صورت توأمان در نظر می‌گیرند. از منظر ایشان، در زمینه ولایت فقیه، از دو جنبه كلامى و فقهى مى‎توان سخن گفت. در این راستا، برخی از مؤلفه‎های شایان توجه عبارتند از:
1. یكی از مسائل مهم در زمینه روش علوم مشهور به‎‎نقلی ـ مانند فقه ـ آن است كه آیا روش آنان صرفا نقلی است؟ و آیا دانش كلام صرفا عقلی است؟ تأثیر این بحث در تلقی ما از كلامی یا فقهی بودن ولایت فقیه تأثیر دارد. از منظر آیت‎الله جوادی آملی، صرف عقلى بودن دلیل، مسئله‎اى را كلامى یا فلسفى نمى‎كند.
چنان‌كه، بسیارى از مسائل فقهى را مى‎توان یافت كه دلیل آن‎ها عقلى است نه نقلى، مانند وجوب اطاعت از خداوند. چه آن‌كه، این مسئله در عین‎حال كه دلیلى عقلى دارد، مسئله‎اى فقهى بوده و مربوط به وظیفه مكلف است. (ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص141ـ143)
از منظر ایشان، كلامى بودن ولایت فقیه، از كلامى بودن امامت سرچشمه مى‎گیرد و با آن‎كه اثبات ولایت و تعیین امامت پس ‍ از نبوت از سوى خداوند، یك مسئله كلامى است، ولى در عین حال در فقه نیز از آن بحث مى‎شود، هم از وظیفه امام در پذیرش امامت و هم از وظیفه مردم در اطاعت از امام خود. (همان)
2. یكی از نكاتی كه می‌تواند بیانگر تمایز دقیق بین دو وجه كلامی و فقهی ولایت فقیه باشد، این است كه از معیار موضوع برای تمایز علوم بهره بگیریم. در دیدگاه آیت‎الله جوادی، هر مسئله‎‎اى كه موضوعش فعل خدا باشد، كلامى خواهد بود و هر مسئله‎اى كه موضوع آن فعل مكلف باشد، فقهى است. از این‌رو، اگر نتیجه برهانى كه در اثبات ولایت فقیه ذكر مى‎شود، وجوب و ضرورت تعیین ولایت فقیه از سوى خداوند سبحان باشد، بحث از ولایت فقیه، بحثى كلامى خواهد بود. بحث كلامى درباره ولایت فقیه، این است كه آیا ذات اقدس اله كه عالم به‎همه ذرات عالم است: «لا یعزب عنه مثقال ذره»، او كه مى‎داند اولیای معصومش زمان محدودى حضور و ظهور دارند و خاتم اولیائش مدت مدیدى غیبت مى‎كند، آیا براى زمان غیبت، دستورى داده یا این‎كه امت را به‎حال خود رها كرده است؟ در این تلقی، موضوع چنین مسئله‌اى، فعل الله است و لذا اثبات ولایت فقیه و برهانى كه بر آن اقامه مى‎شود، مربوط به علم كلام است.
طرح مقوله ولایت فقیه از منظر فقهی بدان معناست كه دانش فقه می‌خواهد افعال مكلَفان را سامان دهد. در دایره دانش فقه، مشخص شدن تكلیف افعال مكلَفان، با ضوابط خاصی انجام می‌گیرد كه آن ضوابط مبتنی بر پیش‌فرض‌های كلامی و اعتقادی هستند.
پس از اثبات ولایت فقیه در علم كلام، در علم فقه نیز از دو جهت، سخن از ولایت فقیه به‎میان خواهد آمد: اول آن‎كه، چون خداوند در عصر غیبت ولایت را براى فقیه تعیین فرموده، پس بر فقیه جامع‎الشرایط واجب است كه این وظیفه را انجام دهد و دوم این‎كه، بر مردم بالغ و عاقل و حكیم و فرزانه و مكلف نیز واجب است كه ولایت چنین رهبرى را بپذیرند و از احكام شرعى و قضاها و ولایت‌هاى شرعى كه توسط او ثابت یا صادر مى‎شود، اطاعت كنند.
این دو مسئله، فقهى‎اند و متفرع بر آن مسئله كلامى هستند، زیرا در این دو مسئله اخیر، سخن از فعل مكلف است، یكى فعل فقیه و دیگرى فعل مردم، كه هر دو مكلف به‎انجام وظایف دینى‎اند.
بنابراین، اصل ولایت فقیه، مسئله‌اى كلامى است، ولى از همین ولایت فقیه، در علم فقه نیز بحث مى‎شود تا لوازم آن حكم كلامى، در بایدها و نبایدهاى فقهى روشن شود. (ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص141ـ143)


ج. دو چهره «اطاعت از صاحبان ولایت»
بی‌تردید خداوند متعال كار لغوی انجام نمی‌دهد. از این‎رو، در برخورد با مقولاتی مانند جعل ولایت برای انبیاء و اوصیاء و دیگر صاحبان ولایت، تصویر ما از ولایت نمی‌تواند به‎گونه‌ای باشد كه به‎صورت محدود یا به‎صورت تمام‌عیار به‎حكم تن در دهیم كه مقتضی لغویت در كار خداوند متعال باشد.
این نكته بدان معناست كه جعل ولایت برای صاحبان ولایت، نمی‌تواند جدا از ایجاب اطاعت از آنان، باشد. از این منظر، خاستگاه ایجاب اطاعت از آنان برآمده از خواست و مصلحت سنجی خداوند متعال است.
خواست خداوند هم ذاتا مقتضی پیروی از اوست. چنان‌كه، مالكیت انحصاری و حقیقی خداوند متعال بر سراسر عالم مقتضی حق ذاتی خداوند برای الزام اطاعت از خود او و اطاعت از كسانی است كه او آن‎ها را
ولایت می‌دهد.
اصل مشهور عدم ولایت، مبتنی بر این خاستگاه اعتقادی و كلامی است كه تنها خداوند است كه ولایت ذاتی ـ در دو جنبه تكوینی و تشریعی ـ دارد و هیچ‎كس جز از جانب او از ولایت برخوردار نیست و نمی‌شود. اعطای ولایت از جانب خداوند به برگزیدگان خود مقتضی لزوم اطاعت از آنان است.
چه آن‌كه، ولایت آنان از جانب كسی به‎آن‎ها داده شده است كه تنها او به‎صورت ذاتی ولایت دارد و برخوردار از حق اطاعت است. بدین معنا كه هیچ‎كس جز از جانب خداوند حتی بر امور خود نیز ولایت ندارد. بنابراین، اصل مقوله وجوب اطاعت از صاحبان ولایت، خاستگاهی كلامی دارد. اما بررسی برخی از ابعاد فرعی‌تر آن می‌تواند از منظر فقهی صورت گرفته و تكلیف عملی و رفتاری مكلفان را روشن كند.
بر این اساس، پاسخ این مسئله روشن می‌شود كه آیا اطاعت از ولی فقیه، مقوله‌ای كلامی است یا مقوله‌ای فقهی؟ و تأثیری در عمل خارجی مكلفان دارد یا نه؟
از منظر آیت‎الله جوادی آملی، بسیارى از مسائل فقهى را مى‎توان یافت كه دلیل آن‎ها عقلى است نه نقلى، مانند وجوب اطاعت از خداوند. این مسئله در عین حال كه دلیلى عقلى دارد، مسئله‌اى فقهى بوده و مربوط به وظیفه مكلف است.
این تلقی مقتضی آن است كه اطاعت از ولی فقیه همانند اطاعت از خداوند متعال، مربوط به وظیفه مكلف است. یعنی، بررسی لزوم اطاعت از خداوند متعال یا اطاعت از ولی فقیه ـ به‎رغم تفاوت سطح و نوع ولایت آن‎ها ـ هر دو در دایره دانش فقه است.
این امر نه مقتضی كاستن از منزلت اطاعت از خداوند است و نه به‎معنای ارتقای سطح ولایت فقیه به سطح ولایت ذاتی خداوند متعال. این مسئله صرفا نشان‌دهنده طبیعت موضوع مورد بحث است. نكته مهم در این‎جا این است كه نسبت خاص مقوله‎های فقهی با مقوله‎های كلامی بدین صورت است كه مقوله‎های فقهی بر مفروضات و مبانی كلامی تكیه دارند: بر مردم بالغ و عاقل و حكیم و فرزانه و مكلف نیز واجب است كه ولایت چنین رهبرى را بپذیرند و از احكام شرعى و قضاها و ولایت‌هاى شرعى كه توسط او ثابت یا صادر مى‌شود، اطاعت كنند. این دو مسئله، فقهى‎اند و متفرع بر آن مسئله كلامى هستند؛ زیرا در این دو مسئله اخیر، سخن از فعل مكلف است، یكى فعل فقیه و دیگرى فعل مردم، كه هر دو مكلف به‎انجام وظایف دینى‎اند. (همان)
د. بازتاب «دو وجه كلامی و فقهی ولایت فقه» در تاریخچه «عینیت ولایت فقیه»
برخورداری توأمان ولایت فقیه از دو وجه فقهی بودن و كلامی بودن، اگر در آیینه تاریخچه تحقق ولایت فقیه تصویر شود، می‌تواند به‎این سئوال نیز پاسخ دهد كه چگونه و چرا ولایت فقیه در سخنان فقها بدان‌گونه بازتاب نیافت كه در سخن و عمل امام خمینی(علیه السلام) بازتاب یافت؟
چون خداوند در عصر غیبت ولایت را براى فقیه تعیین فرموده، پس بر فقیه جامع‎الشرایط واجب است كه این وظیفه را انجام دهد و دوم این‎كه، بر مردم بالغ و عاقل و حكیم و فرزانه و مكلف نیز واجب است كه ولایت چنین رهبرى را بپذیرند و از احكام شرعى و قضاها و ولایت‌هاى شرعى كه توسط او ثابت یا صادر مى‎شود، اطاعت كنند.
از منظر آیت‎الله جوادی آملی، اگر پیش‌تر، «جریان ولایت و سرپرستى فقیه عادل نسبت به امور مسلمین، اگر به‎صورت مبسوط در متون فقهى نیامد، نه براى آن است كه فقهاى متقدم، قائل به ولایت فقیه نبودند و پس از قرن دهم، به‎تدریج، سوق چنین كالایى رواج یافت و در عصر مرحوم نراقى (رحمة الله علیه) خریداران وافرى پیدا كرد و زمان امام خمینى (قدس سره) به بالندگى و ثمربخشى خود رسید، بلكه تا آن عصر، زمزمه سیاست دینى و نواى حكومت اسلامى و صلاى رهبرى سیاسى، نه دلپذیر بود و نه گوش‌نواز، و از این‎رو، از ولایت سیاسى ائمه معصومین علیهم‎السلام نیز در متون فقهى بحث نمى‎شد، زیرا فقه سیاسى به‎معناى گفت‎وگوى مشروح پیرامون مسئول اجراى حدود و تعزیرات و فرماندهى كل قوا یا فرماندهى لشگر، به‎طور رسمى طرح نمى‎شود تا آن‎كه بالاصاله از آن امام معصوم باشد و بالنیابه در عصر غیبت امام معصوم علیه‎السلام، برعهده فقیه عادل باشد و این، براى آن نیست كه در عصر غیبت نمى‎توان درباره امام معصوم علیه‎السلام بحث كرد (به‎بهانه این‎كه فعلا امام معصوم علیه‎السلام حاضر نیست)، زیرا بررسى متون اسلامى و تحقیق پیرامون دین و سیاست و عدم انفكاك آن‎ها از یكدیگر، جزو مباحث اصیل كلام اسلامى است از یك سو و جزو مباحث مهم فقه سیاسى است از سوى دیگر؛ لیكن شرایط محیط و خفقان حاكم بر امت اسلامى و علل درونى و عوامل بیرونى هماهنگ، سبب خروج این‌گونه مسائل اساسى از صحنه كلام و از ساحت فقه و از فهرست احكام الهى سیاسى شده‌اند.
غرض آن‎كه، نه تنها از ولایت والیان دینى یعنى فقیه عادل در متون فقهى بحث نمى‎شد (مگر به‎طور نادر و متفرق) بلكه از زعامت و رهبى والیان معصوم نیز در آن‎ها بحث عمیق و دامنه‌دار به‎عمل نمى‎آمد و جزو مسائل و احكام غیرمبتلابه محسوب مى‎شد»

منبع:سراج

 

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *