روزي شخصي امام حسن عسکري عليه السلام را در آن هنگام که کودک بود مشاهده کرد که در کنار عده اي از کودکان که بازي مي کردند ايستاده است و گريه مي کند. او پنداشت که علت گريه ي امام، نداشتن اسباب بازي است، از اين رو نزد حضرت رفت و گفت: «ناراحت نباش، اي پسر رسول خدا! من برايت اسباب بازي مي خرم!»
امام با ناراحتي فرمود:
«يا قليل العقل! ما للّعب خلقنا.» «اي کم عقل ما براي بازي آفريده نشده ايم؟»
او با تعجب گفت: «پس براي چه خلق شده ايد؟»
فرمود:
«للعلم و العبادة.» «براي دانش و پرستش»
او گفت: «از کجا اين را ميگويي؟»
فرمود: «زيرا خداوند فرموده:
«افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الينا لا ترجعون» [سوره مومنون،آیه115] .
«آيا گمان ميکنيد که شما را بيهوده (و براي بازي) آفريده ايم و شما به ما بازگشت نمي کنيد؟»
او گفت: «با آنکه کودک هستي و گناهي بر تو نيست چرا اينگونه منقلب هستي و از خدا ميترسي؟»
حضرت فرمود: «مادرم را ديدم که با هيزمهاي بزرگ، آتش روشن ميکرد و آتش را از هيزمهاي کوچک شروع نمود. من ترس آن دارم که از هيزمهاي کوچک دوزخ باشم؟»
او گفت: «مرا موعظه و نصيحتي نما».
امام عليه السلام اشعاري در بي وفايي دنيا خواند:
أري الدنيا تجهّز بانطلاق مشمّرة علي قدم و ساق
فلا الدنيا بباقية لحي و لا حي علي الدنيا بباق
کان الموت و الحدثان فيهاالي نفس الفتي فرسا سباق
فيا مغرور بالدنيا رويدا و منها خذ لنفسک بالوثاق
«دنيا را ميبينم که گويا پاچه هايش را بالا زده
و با سرعت در حال دويدن است.
دنيا براي هيچ جانداري باقي نخواهد ماند
و به کسي وفا نخواهد نمود.
گويا مرگ و حوادث ناگوار سوار بر اسبي تيزر
و براي گرفتن جان آدمي ميدود.
پس اي دلباختهي به دنيا!
لحظه اي درنگ کن و براي سفر بي بازگشت آخرت توشه اي برگير.»
منبع: کرامات و مقامات عرفاتی امام حسن عسگری، سید علی حسینی قمی، انتشارات تنوع،1381،صص22-25
بازدیدها: 164