مجموعه اشعار ولادت امام محمد باقر(ع) | اشعار ناب میلاد باقرالعلوم در اول رجب
سپهر فضیلت
بیا که فصل بهار است و وقت عیش و طرب
نهاده بلبل و گل بهر بوسه لب بر لب
نشاط روی چمن بین که شُست ابر بهار
ز گرد عارض بستان، غبار رنج و تعب
شد از بنفشه چمن چون بهشت غرق عبیر
شد از شکوفه زمین چون سپهر پر کوکب
درخت تاج مرصّع نهاد بر سر و دوخت
صبا به قامتش از پرنیان سبز سلب(لباس)
زهی طراوت گل های آتشین رخسار
زهی لطافت بت های سیمگون غبغب
بیا که مژده رحمت رسید و خواند سروش
سرود تهنیت خسرو خجسته نسب
هلال ماه رجب شد چو از افق پیدا
در آمد آن مه من با هزار وجد و طرب
ز برج علم، درخشان ستاره ای بدمید
که مهر و مه ز فروغش به حیرت اند و عجب
کنار «فاطمه» دخت حسن (ع) شکفته گلی
کند چو ماه تجلی در این مبارک شب
نهال گلشن دین نور دیده زهرا
سپهر دانش و بینش محیط علم و ادب
شه سریر ولایت محمد بن علی (ع)
که آمدش ز خدا «باقر العلوم» لقب
توان در آینه روی او خدا را دید
که اوست مظهر آیات ذات اقدس ربّ
کمال و دانش و تقوا ز مکتبی آموز
که چرخ کسب فضایل کند از آن مکتب
گرفت خاک عرب روشنی ز چهره او
چو جلوه کرد جمالش بر آسمان عرب
درخت علم و کمالش ز عذب و شیرینی است
چو شاخه های درختان نخل غرق رطب
مه سپهر فضیلت که نور دانش او
ز هم درید حجاب ضلال و جهل و شغب(فساد)
کلام اوست فروزنده تر ز اختر و ماه
حدیث اوست گرانمایه تر ز سیم و ذهب
زهی خطیب بلیغی که تا ابد خطبا
چو در لئالی طبعش کنند زیب خطب
«رسا» به ساحت مطلوب حق رسید کسی
که در طریق ولایش نهاد پای طلب[1]
قاسم رسا
سپهر قدر و شرف
شبی بزرگ که رازی بزرگ در بر داشت
رسید و پرده ز رازی چنان، خدا برداشت
شبی خجسته که فردای آن، به دامن باز
ز هر چه داشت جهان، گوهری گرانتر داشت
هلال ماه رجب بود و بدر می تابید
سپهر قدر و شرف، آفتاب دیگر داشت
شب ولادت مولا امام باقر (ع) بود
که خاک از قدمش جلوه مکرّر داشت
خوش آن طلیعه که تا دید حضرت سجّاد
عزیز فاطمه جا، در کنار مادر داشت
پدر به روی پسر جلوه خدا می دید
بنازم آینه ای را که در برابر داشت
تو گفتی آن که غم روزگارش از دل رفت
ز بوسه ای که ز رخساره پسر برداشت
دو سبط ختم رسولان، دو رهبر خلقند
زهی امام که نسبت از آن دو رهبر داشت
سلام عالم و آدم بر او که جابر نیز
بر او سلام، ز فرموده پیمبر داشت
نشان زهد علی را به مسجد و محراب
بیان علم نبی را به روی منبر داشت
مرا چه حدّ سخن در مقام دانش او
که مکتبش چو هشام فقیه پرور داشت
وجود او، به همه ما سوا مقدّم بود
اگرچه خلقت او را خدا مؤخّر داشت
به علم او که شکافنده علوم نبی است
خدای رونق اسلام را مقرّر داشت
درون سنگر علم و عمل قیام نمود
بسی مبارزه ها کاندرین، دو سنگر داشت
ز آزمایش پرتاب تیر، شد معلوم
که آن امام همی دست و تیغ حیدر داشت
چه داغ ها که به جان و دلش ز غم ها بود
چه خاطرات که از کربلا به خاطر داشت
کمال و معرفتی را که یافت «روح خدا»
ز قطره ای است که از بحر علم او برداشت
امام ما که بزد پشت پا به شرق و به غرب
طریق پیروی از آن بزرگ رهبر داشت
متاب از در آل علی و زهرا روی
که هر چه داشت «مؤید» ز فیض آن در داشت[2]
سید رضا موید
مطلَعُ الاَنوار
آرم سخن به نام تو، یا باقرالعلوم
تا گویم از مقامِ تو، یا باقرالعلوم
گفتا نَبی سلام تو، یا باقرالعلوم
وین بس به احترام تو، یا باقرالعلوم
ای نام تو محمَّد و خوی تو احمدی
ایثار دَرگهت، صلوات محمَّدی
ای روشن از جمالِ تو افلاک، چون زمین
حاکمِ به ممکناتی و، عالِم به عالَمین
مشمول رحمت تو هم آن باشد و هم این
تو پنجمین امامی و معصوم هفتمین
سیمای تو که مَطلَعُ الاَنوار سرمدی ست
آیینه کمال و جمال محمَّدی ست
ای سر نهاده خلق به طوق ارادتت
لطف و کرم سجیّت و جود است عادتت
مِهر فلک پدیده نور سیادتت
ماه رجب طلیعه روز ولادتت
ماهی که باب لطف خدا، باز می شود
با سال روز جشنِ تو، آغاز می شود
ای باغ فَرّ و دینِ نبی را تو فرودین
هم آسمان شرعی و هم آفتاب دین
زینت فَزای انجمن زین العابدین
چشم و چراغ محفل مولای ساجدین
بر دو امام ذات شریف تو مُنتسب
کَاندر ائمه نیست کسی را چنین نسب
آوازه عدالت و وجدان، ندای تو
پیک امیدبخش بشر شد صدای تو
در علم و دین نوابغ عالم، گدای تو
ای جدّ و مادر و پدر من، فدای تو
یک جدّ تو حسین و حسن جدّ دیگرت
خوانند سبط خویش، دو سبط پیمبرت
ای در کتاب حق به مَدیحت کلام ها
از ما به حضرتت صلوات و سلام ها
پیدا ز نسل پاک تو آمد امام ها
پروردگان مکتب عِلمت هشام ها
هر یک به علم خویش خردپرور عموم
از یُمن دانش تو، شکافنده علوم
ای معنی نماز بیا و نماز کن
روی نیاز بر در آن بی نیاز کن
دستی برای عرض تمنّا دراز کن
روح دعا تویی، به دعا لب تو باز کن
با هر نفس به پیکر ایمان حیات بخش
اسلام را ز چنگ حوادث نجات بخش
من کیستم که وصل تو را آرزو کنم
زین کمترم که با تو دمی گفتگو کنم
اما دقایقی که به سوی تو رو کنم
از خاک دَرگهت طلب آبرو کنم
هر چند رو سیاه ولی من موّحدم
مدّاح اهل بیت، غلامت «مؤیّدم»
سید رضا موید
ای طلوع پنجمین
عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من
پنجمین خورشید تا گل کرد در شب های من
فصل وصل آمد، زمین پُر شد ز بوی ناب عشق
جلوه گر شد از مدینه، ماه من، مولای من
عصمتی روشن تبسّم کرد بر روی زمین
حضرت حق گفت: او نوری ست با امضای من
وارث بوی بهشت است و خِرَد میراث اوست
سیب شیرینی ست او از شاخه طوبای من
قاف غیرت، بحر حیرت، کهکشان حکمت است
باقر نور است، بشنو از لبش آوای من
فصل لبخند گل پنجم، امام باقر است
پنجمین خورشید، زد لبخند بر دنیای من
تشنه یک جلوه از خورشید سیمای توام
ای طلوع پنجمین! ای حجّت فردای من
رضا اسماعیلی
عید اهل ولاء
برخیز نگارا که بهار طرب آمد
عید عجم و چشن نشاط عرب آمد
از کثرت انوار یکی روز و شب آمد
پایان جمادی شد و ماه رجب آمد
ماهی که شود ملک جهان خُلد مُخلد
از یمن قدوم دو علی و دو محمد
بر اهل ولا عید مویّد شده امشب
در جلوه رخ داور سرمد شده امشب
لبخند عیان برلب احمد شده امشب
میلاد همایون محمد شده امشب
در دامن خورشید، عیام قرص قمر شد
فخر دو جهان سید سجاد پدر شد
امشب صدف بحر ولایت گهری زاد
یا دخت حسن فاطمه، زیبا پسری زاد
در خانه خورشید ولایت قمری زاد
یا بار دگر آمنه پیغامبری زاد
این است که دو فاطمه را نور دو عین است
پور دو علی باشد و نجل حسنین است
این گوهر یکدانه دریای عقول است
در مکتب دین دوستیش اصل اصول است
ماه دو علی مهر دل آرای رسول است
فرزند حسین است و عزیز دو بتول است
مولای همه عبد خداوند مقام است
تا حشر امام است امام است امام است
این محور دین اختر تابنده علم است
در قلب زمان نور فزاینده علم است
آرنده علم است و نماینده علم است
گوینده علم است و شکافنده علم است
در کنیه ابوجعفر و باقر شده نامش
پیغمبر اسلام فرستاده سلامش
دشمن به عداوت خجال از کثرت خیرش
فرقی نکند گاه کرامت خود و غیرش
جبریل امین گم شده در وادی سیرش
شیرینی جان قصه شیرین عُزیرش
علم همه یک قطره زدریای کمالش
دیوانه شود عقل به توصیف جمالش
ای گوهر شش بحرویم و هفت در ناب
ای سائل انوار رخت مهر جهان تاب
بی مهر تو طاعات، چو نقش آمده بر آب
خاک قدم طفل دبستان تو اقطاب
فرزند پیمبر پدر هفت امامی
هم فرش مکان هستی و هم عرش مقامی
انوار دل از روی نکوتر زمه تو
جن و بشر و خیل ملائک سپه تو
جان همه خوبان جهان خاک ره تو
شد باعث بینائی جابر نگه تو
مارا زگنه نیست بجز روی سیاهی
ای چشم خدا وند، کرم کن به نگاهی
از شوق تو چون مهر تو چون داغ به سینه
چشمم به بقیع است و دلم سوی مدینه
ای شمع دل پنج امین و دو امینه
ما غرق به دریای گناه و تو سفینه
غرقیم ولی چشم یه احسان تو داریم
با دست تهی دست به دامان تو داریم
مهر تو ثمر گشته بسی حاصل ما را
حب تو صفا داده بقیع دل ما را
وصف تو همی شور دهد محفل ما را
اینگونه سرشتند از اول گل ما را
تا حشر گُل مهر تو روید ز گِل ما
آوای تو پیوسته برآید ز دل ما
تو کعبه ای و کعبه گرفتار بقیعت
پیوسته ملک سائل زوّار بقیعت
جان و دل ما شمع شب تار بقیعت
تا چهره گذاریم به دیوار بقیعت
این درد فراقی که به جان است دوا کن
بر ما زره لطف گذر نامه عطا کن
ای بوسه گه یوسف زهرا دهن تو
نقل دهن ما همه نَقل سخن تو
جان همه قربان تو و جان و تن تو
صد شکر که میثم شده مرغ چمن تو
غیر از گل مهر تو به گلزار نبوید
جز مدح تو و عترت اطهار نگوید
حاج غلامرضا سازگار
قبله جان
اول ماه رجب شد جلوه گر ماهی تمام
کآمد از هفت آسمان و مهر گردونش سلام
اختر چار آسمان و آسمان هفت مهر
یوسف دو فاطمه نور دل خیر الانام
نسل در نسلش همه خیرالورا خیرالبشر
خود امام ابن امام ابن امام ابن امام
مشعل بزم معارف باقر کلّ علوم
کعبه دل قبله جان رهنمای خاص و عام
عالم هستی که چون لب بر تکلم وا کند
از دمش جوشد کلیم و از لبش خیزد کلام
شهریار ملک امکان کز تمام ممکنات
ذکر او خیزد هماره فیض او جوشد مدام
در وجود حضرتش کلّ محمد جلوه گر
پیشتر از خلقت نورش محمد داشت نام
گه به نخلستان ورا بیل کشاورزی به دوش
گه به بام آسمان خورشید را گیرد زمام
بی ولای او همه رفتار عالم نادرست
بی وجود او همه طاعات خلقت نا تمام
این عجب نبود که مولانا علی بن الحسین
گیرد از او همچو پیغمبر ز زهرا احترام
با ثواب خلق اگر زاهد ندارد مهر او
دوزخش بادا حلال و جنتش بادا حرام
علم، پای کرسی تدریس او دارد جلوس
معرفت در پیش پای جابرش کرده قیام
تا بود روشن چراغ علم او در سینه اش
روز دشمن شام گردد چون به نطق آید هشام
مکتب من باقریّ و مذهب من جعفری است
نیست جز آنم طریق و نیست جز اینم مرام
مهر فرزندان او مانند جان در سینه ها
نطق شاگردان او چون تیغ برّان در نیام
ای سلاطین را به سوی آستانت التجا
وی خلایق را به دیوار بقیعت ازدحام
باقر آل محمد نجل زین العابدین
جد و باب و مادر و آباء و اجدادت کرام
رهروان فرش را مهر تو در دل روز و شب
ساکنان عرش را مدح تو بر لب صبح و شام
جابر جعفی که بحر دانشش در سینه بود
بود از دریای علمت قطره ای او را به جام
سائل کوی تو تا صبح قیامت مرد و زن
تابع حکم تو تا پایان هستی خاص و عام
گر چه قبر بی چراغت می درخشد در بقیع
چون خدا در قلب مردان خدا داری مقام
این عجب نبود که در بازار علم و حکمتت
راه پیمایی کند یوسف به عنوان غلام
می فروشد ناز، مؤمن بر گلستان بهشت
آیدش بویی گر از خاک بقیعت بر مشام
نی عجب ای کعبه دل در همه دوران سال
گر طواف آرد به گرد کعبه ات بیت الحرام
شخص پیغمبر تو را از سوی حق گوید درود
جابر از ختم رسل بر حضرتت آرد سلام
چار سالت بود با تیغ بیان و تیر علم
شام را کردی به چشم پور بوسفیان چو شام
با بیان زنده ات در قصر بیداد یزید
یافت زخم سینه آل محمد التیام
تا بگویی نیست جایز در بر ظالم سکوت
بر تمام نسل ها از کودکی دادی پیام
از تو گشته آفتاب علم و ایمان جلوه گر
وز تو باشد مکتب قرآن و عترت را قوام
در کتاب نخل «میثم» سطر سطر و بند بند
وصف تو حُسن شروع و مدح تو حُسن ختام
حاج غلامرضا سازگار
صاحب علم الهی
کیستی تو که نگاهت به حرم راه نماست
طور سینای تو تصویرگر آینه هاست
کیستی مرد که حاتم شب و روز خود را
بر سر سفره اکرام تو مانند گداست
مَثَلِ علم تمام علمای عالم
پیش علمت مَثَلِ قطره کنار دریاست
سی هزار از تو روایت شده از یک نفر است
همه سر چشمه اش از علم الهی شماست
حوزه و مجتهد و عالم و علّامه و علم
همه از برکت یک لحظه عمرت برپاست
عالمان پیش تو یک عمر تلمّذ کردند
مذهب از سیره علمی شما پا برجاست
السلام ای که تویی روح ولایت آقا
این سلام از نظرم می گذرد کز طاهاست
ثمر پاک ترین عشق شما هستی و
مادرت سرور زن های دو عالم زهراست
همه ارض و سما حول شما می گردد
نظری کن که نظر بر دل عشّاق رواست
نور در روح نماز تو تجلی دارد
در زلالی نگاه تو خدا هم پیداست
آنقَدَر مدح تو را گفتن و خواندن سخت است
کین قلم جنس، فقط کار خود ذات خداست
غرق نور و شادی
شهر مدینه غرق شادی بود آن شب
آکنده از بانگ منادی بود آن شب
آن شب شفق آیینه دار لطف حق بود
چشم انتظار جلوه نص علق بود
آن شب قلم، شمشیر خود را تیز می کرد
پیمانه اندیشه را لبریز می کرد
آن شب منادی داد عدل و داد می زد
بین زمین و آسمان فریاد می زد
کای اهل عالم قلب عالم منجلی شد
نام محمد زنده از نام علی شد
ماه رجب را عزم جولان ساز گردید
یعنی گره از کار رجعت باز گردید
باید زمان آیینه دار راز گردد
درهای رحمت بر رخ ما باز گردید
باید سحر شعر طلوع فجر خواند
بهر سپیده، آیه های قدر خواند
اینک شکوه علم را تفسیر باید
کلک قضا را قدرت تحریر باید
آلاله باید باده، در پیمانه ریزد
گلواژه ها در مقدم جانانه ریزد
کامشب شب مرگ غم و وقت سرور است
هنگامه آزادی و میلاد نور است
جولان جشن پنجمین مولاست امشب
عید علوم کل ما فیهاست امشب
امشب شب پیدایش بحر العلوم است
آکنده از شور و شعف، قلب عموم است
خورشید علم از شهر یثرب سر زد امشب
ارض و سما، فریاد شادی بر زد امشب
ماه جمادی عزم رفتن ساز کرده
دریای هستی را سرا پا ناز کرده
آیینه دار نهضت فرداست امشب
میلاد پیک روز عاشوراست امشب
هنگامه شادی زین العابدین است
میلاد مسعود امام پنجمین است
آمد به دنیا آنکه نامش جاودانی است
روشنگر آئین و راه زندگانی است
آمد به دنیا مظهر یکتاپرستی
احیاگر دین خدا در ملک هستی
آمد به دنیا تشنه جام محمد (ص)
همفکر و هم آئین و همنام محمد (ص)
از کوشش او دین حق پاینده گردد
از دانش او علم و دانش زنده گردد
احمد به وصفش با علی تفسیر گوید
زهرا ز یمن مقدمش تکبیر گوید
قمر ماه رجب
بیا به پای دل خود سفر کنیم امشب
ز کوچه های مدینه گذر کنیم امشب
خدا به زین عبادش عطیه ای بخشید
بیا تمام جهان را خبر کنیم امشب
بیا سلام و درود و تهیت خود را
نثار این پدر و این پسر کنیم امشب
در آسمان ولا مهر و مه هم آغوشند
بیا نظاره شمس و قمر کنیم امشب
دگر به دیدن باغ بهشت حاجت نیست
اگر به باغ ولایت نظر کنیم امشب
برای این که بگیریم عیدی از زهرا
سزد ارادت خود بیشتر کنیم امشب
بپاس مقدم دریا شکاف علم و کمال
ز اشک شوق نثارش گهر کنیم امشب
شب ولادت او در مدینه جشنی نیست
بیا ز غربت او دیده تر کنیم امشب
تمام فرصت ما وقف خدمت بر اوست
چه حاجت است که کار دگر کنیم امشب
اگر که چشمه ای از معرفت شود پیدا
نهال مهر ورا بارور کنیم امشب
کنار خرمنی از عشق او بیا بنشین
که فکر توشه راه سفر کنیم امشب
بگو به خلق(وفائی) ز جای برخیزد
لباس خدمت بر او به بر کنیم امشب
سید هاشم وفایی
روز میلاد ماه خورشید
پیک شادی به شادمانی گفت
آفرینش دوباره پر شور است
در سپیده دم طلوع و ظهور
آسمان و زمین پر از نور است
نور صبح از سپیده علم است
این سپیده پدیده علم است
شب نشینان عالم ملکوت
همه سوی زمین نگه کردند
روی دامان مهر مه دیدند
کسب نور از فروغ مه کردند
روز میلاد ماه خورشید است
روشن این مه زنور توحید است
همه عرشیان به هم گفتند
سید الساجدین گلی دارد
تا که شکر خدا به جا آرد
در مصلا نماز بگذارد
همه این شوق و شور را دیدند
سِرّ الله و نور را دیدند
همه اصحاب معرفت دارند
شوق بشنیدن کلام تو را
با شکوه و به احترام و وضو
روی لب می برند نام تو را
ای ز وصف و ز مدح بالاتر
گفته بر تو سلام پیغمبر
ای که بر رهروان علم و شرف
گنج علم و شرافت آوردی
تو به کانون عشق و مکتب علم
در فضیلت هشام آوردی
مکتب تو فقیه پرور بود
دانشت مهر سایه گستر بود
هر که شد تشنه محبت تو
جام عشق و وفا به او دادی
به کمیت و به حمیری نوری
ز سحرگاه آرزو دادی
هر که مهر شما محبت اوست
سند افتخار خدمت اوست
من که از ساحل محبت تو
رو به دریای جود آوردم
برتو و خاندان اطهر تو
احترام و درود آوردم
به «وفائی» تو التفاتی کن
نذر مسکین خود زکاتی کن
سید هاشم وفائی
شب میلاد فصل پنجم
روی بال فرشته های خدا
هم صدا با دعای ماه رجب
بفرستید با ملائک عرش
صلواتی به وسعت امشب
شب میلادهایمان مثل
شب دلدادگی، شب وصل است
این بهاری که از خدا داریم
یک بهار چهارده فصل است
آری امشب که جشن می گیریم
شب میلاد فصل پنجم ماست
گل بریزید روی خاک بقیع
که بقیعش بهشت مردم ماست
اسمتان مثل اسم پیغمبر
در میان نوشته های خداست
نامتان هم همیشه در همه جا
ذکر خیر فرشته های خداست
چارمین میوه ی دل حیدر
چارمین نور چشمی مادر
جابر آورده پیش محضرتان
اشتیاق سلام پیغمبر
از پدر هیبت حسینی را
در رگ و خون و جان و تن دارید
از طریق سیادت مادر
سیرت و صورت حسن دارید
آب یعنی که روشنایی علم
علم یعنی که نور پاک شما
پس عصا را شما زدی بر آب
تا گذر کرد حضرت موسی
حرف حرف کلامتان آقا
روی دل ها طبیب می ریزد
قوم جابر به شوق می آید
از درختی که سیب می ریزد
نامتان را به زیر لب می برد
که به آتش پرید ابراهیم
گوشه ای از شکوه نور شماست
ملکوتی که دید ابراهیم
بی ولای علی و مهر شما
فایده ای نمی کند ایمان
دین چه چیزی است جز ولای شما
یا چه چیزی است جز محبتتان
وقتی از کوچه ها عبور کنید
کوچه از شوق می شود دریا
بسکه در وصفتان به هم گفتند
اشبه الناس به رسول خدا
تولد قلّه های علم و عمل
یعقوب آل فاطمه حالا پدر شده
آمد محمدی که به او روح پیکر است
نسل رسول، نسل علی، نسل فاطمه
بسته به این ولادت و مولود انور است
هم هاشمی ست، هم علوی، هم محمدی
نسلش حسینی و حسنی، فخر داور است
اول محمد آمد و بعدا، علی ولی
اینجا علی ز قبل محمد مصوّر است
او زاده ی خلیلِ سرافرازِ نینواست
آزاده ی ذبیحِ خدا، سبط صفدر است
او ناشر حقایق دین محمدی
اگر علوم خداوند اکبر است
آگاه از عوالم غیب و شهود اوست
از قلّه های علم و عمل اوست برتر است
در یک کلام، مرتبه ی باقر العلوم
مولای هفت سرور و بابای جعفر است
در وصف او هر آنچه سخن هست نارساست
جز اهل بیت هرچه بیان است بی بر است
قرآن هر آنچه وصف اولواالامر می کند
درباره ی پیمبر و آل پیمبر است.
حاج غلامرضا سازگار
بوی نسیم
فصل بهار آمد و عالم معطر است
بوی نسیم صبح بسی روح پرور است
گویا زخلد می وزد این باد مشک بیز
کاین سان دماغ ابر ز بوی خوش تر است
هم این زمین مرده شده احیا زفیض او
هم این جهان پیر، جوان بار دیگر است
نرگس گشوده چشم تماشا به روی گل
سوسن به صد زبان، پی مدحش ثناگر است
با صد نوا به شاخ گل ارغوان، هزار
طوطی به نغمه بر سر شاخ صنوبر است
نور خدا، امام هدی، باقرالعلوم
هادی دین و وارث علم پیمبر است
بابش علی و جدّ کبارش بود حسین
زین العباد را پسر و باب جعفر است
در جاه و رتبه صد چو سلیمان، به عّز و جاه
در زیر بال طایری از کویش اندر است
هم لطف اوست مونس یونس، به بطن حوت
هم در طریق، هادی خضر و سکندر است
مفتاح قفل گنج سعادت، به دست اوست
بر پا از او بنای شفاعت، به محشر است
کی با شهان، گدای درش را مثل زنم
چون بر در گدای درش، صد چو قیصر است
فائز شوشتری
چهره تابان
از روشنی طلعت رخشنده باقر
شد نور علوم نبوی بر همه ظاهر
در اوّل ماه رجب از مشرق اعجاز
گردید عیان ماه تمام از رخ باقر
منشق شده از نور «علیّ بن حسین» است
این نور که نورانی از او گشته ضمائر
بر «فاطمه ی بنت حسن» بس بُوَد این فخر
کاورده پدید این مه تابنده باهر
باقر» لقب و کنیه «ابو جعفر» و او را
بوده است لقب های دگر، هادی و شاکر
از هر بدی و عیب و زلل اوست مبرّ
جان و تنش از «یُذبَّ عنکم» شده ظاهر
دریای علوم است و زُداینده اوهام
گفتار حکیمانه او زیب منابر
از یک نفسش زنده کند صد چو مسیحی
از یک نظرش دیده اعمی شده باصر
یاد آمدش از چهره تابان محمّد
با چشم بصیرت نگهش کرد چو «جابر
عالم همه شد روشن از آن نور خدائی
شد بارور از او شجر دین و شعائر
خوش باد، زمینی که هم آغوش شد او را
خوش آنکه به سوی حرمش گشته مسافر
دیگر غمی از محنت ایّام ندارد
هرکس به حرمخانه او گشت مجاور
وصفش نتوان گفت «حسان» با سخنی چند
چون، قصّه بلند است و زبان، الکن و قاصر
حبیب چایچیان
مولود ماه اول رجب
روشن تر است این پسر از ماه صورتش
گردن کشیده ماه خودش هم به رویتش
ماه رجب به ماه عرب چشم دوخته
معلول خیره ست به دقت به علتش
ماه تمام اول ماه رجب رسید
قد قامت الصلوة به قد و به قامتش
شد اولین محمد بعد از پیامبر
آمد ز دست های علی هم نبوتش
چون آفتاب وقت طلوع و غروب خویش
عمری نشسته کوه دو زانو به خدمتش
پلکش دلیل روز و شب است و به این دلیل
باید که کوک کرد زمان را به ساعتش
در آفتاب ظهر، زمین سایه اش کم است
خاص است قهر حجت و عام است رحمتش
از شرق تا به غرب جهان، نه بزرگتر
قلب من و تو است حدود حکومتش
قارون اگر شود همه عمر چون گداست
در محضر تو هرکه بنازد به ثروتش
این سو پدربزرگ حسن آن طرف حسین
باید که غبطه خورد به شکل سیادتش
بوده علی اگرچه پسرخوانده نبی
گشته محمد اِبْنِ علی با ولادتش
داییش قاسم است و رقیه ست عمه اش
از این مسیر رفته به زهرا شباهتش
همبازی رقیه و دلواپس عمو
شد شرح روضه مدت عمر امامتش
در ظاهرش گرفتن مجلس برای علم
در اصل شرح روضه فقط بوده علتش
تا روضه حسین شود زنده نُه امام
مسموم هم شوند می ارزد به قیمتش
مهدی رحیمی
نور علم رجب
عشق آمد و خاک کف پایت طلب کرد
ما را اسیر زلف سلطان عرب کرد
برکاممان با ذکر یا مولا رطب کرد
ما را گدای اول ماه رجب کرد
باتو دوباره عاشقی از سر بگیریم
حاشا که ما سوی در دیگر بگیریم
ماه رجب آمد خودش را با صفا کرد
ماه رجب آمد به تو آغوش وا کرد
او جرعه جرعه آبرویی دست و پا کرد
با آبرو شد خویش را ماه خدا کرد
دروازه ماه خدا نام شما بود
عرش خدا بر قله بام شما بود
خواهم شبیه سایه افتم زیر پایت
یا چون کبوتر پر بگیرم در هوایت
صدها غزل را هدیه آوردم برایت
تا که شوم شاگرد این دانش سرایت
ازلطف زهرا(س) خادم باقر(ع) شدم من
داده قلم دستم اگر شاعر شدم من
با علم خود چون مرتضی اعجاز کردی
جنگی دگر با دشمنت آغاز کردی
زخم زبان ها خوردی اما ناز کردی
بابی ز حکمت بر نصارا باز کردی
پیر نصارا شد به لبخندت مسلمان
مارا اسیر نور لبخندت بگردان
درتشنگی هایت تو از سقا بگویی
از هرم آتش بر لب دریا بگویی
شب تا سحر یاسیدی مولا بگویی
تب میکنی تا ذکر یا زهرا(س) بگویی
دانم ز بوی یاس خانه بی قراری
از مادرت ارثیه داری هر چه داری
آخر خدا بیت الحرامی را فرستاد
همراه تو رکن و مقامی را فرستاد
همراه جابر احترامی را فرستاد
با لحن پیغمبر(ص) سلامی را فرستاد
بر روی لب هایت فقط نور و غزل بود
این از عنایات خدای لم یزل بود
دیدم که با نازی شبیه مادر آمد
او که کمان در دست سوی خیبر آمد
گفتند: محمد(ص) یا نبی دیگر آمد
دیدم که باقر نه! !گمانم حیدر آمد
گفتا هشام او را که از نسل بهار است
هم صاحب علم و یقین هم ذوالفقار است
فرقی ندارد پیش ما نزدیک، دوری
نازم تو را که معدن علم و شعوری
تو شارح تورات و انجیل و زبوری
هر پنج نوبت با خدا در کوه طوری
تو آیه های ناب قرآن کریمی
مفهوم بسم الله الرحمن الرحیمی
گفتم که آتش، در دلت آتش به پا شد
بغضت پر از فریاد های بی صدا شد
در پیش چشمت سر به روی نیزه ها شد
طوفان اشکت راهی کرب و بلا شد
از کودکیت تا به پیری گریه کردی
عمری بر احوال اسیری گریه کردی
بر درگهت عمری پر از سوز و گدازیم
دستان خالی آمده غرق نیازیم
یک آرزو مانده که بر صحنت بنازیم
یک گنبد و گلدسته مخصوصت بسازیم
بر التیام زخم تو مرهم گذاریم
کنج حیاط صحن تو مریم بکاریم
محمد رضا ناصری
در وقت میلاد تو ساغر ها به هم خوردند
دلها به هم لب ها به هم سرها به هم خوردند
خیل ملک از قسمت پرها به هم خوردند
بر دیدن ماهی که نور فاطمه دارد
در کهکشان انگار اخترها به هم خوردند
نور حسین آمیخت با نور حسن، در تو
بالاخره نور برادرها به هم خوردند
یک مرتبه در اکثر میخانه های شهر
در وقت میلاد تو ساغر ها به هم خوردند
در مکتب هست علم قطعا بهتر از ثروت
غیر از ابوذرها، ابازرها به هم خوردند
غیر از ابوذرها و سلمان ها، در این درگاه
در کثرت خُدّام قنبرها به هم خوردند
در رفت و آمدها به یاد مادر افتادم
در رفت و آمدها که هی درها به هم خوردند
ای وای، از آن کوچه های تنگ وقتی که
بر روی نِیْ چون جام مِیْ سرها به هم خوردند
مهدی رحیمی
گل زهرای مرضیه
گوهر از بطن دریا تا هویدا می شود امشب
جمال ایزد منان تجلا می شود امشب
ملک در باغ رضوان است دست افشان، که از ره کِی
گل زهرای مرضیه شکوفا می شود امشب
به یمن مقدم باقر، امام پنجم شیعه
مدینه باز هم عرش معلا می شود امشب
زمین و آسمان را نورباران کرده حق، زیرا
علی بن الحسین این بار بابا می شود امشب
ملایک صف به صف استاده، در کف جام مِی دارند
دوباره آبِ کوثر هم گوارا می شود امشب
علی و فاطمه بانیِ این جشن و سرور هستند
چه جشنی در ثریاّ باز بر پا می شود امشب
خدای حلم و علم و حکمت از ره می رسد وقتی
تمام علم در یک جمله معنا می شود امشب
ز دامان عروسی پاک دامن در اذانِ صبح
گلی زیبا به عالم باز اِهدا می شود امشب
نیازی نیست دریا موج بردارد به پای او
دو چشم مادرش آنگونه دریا می شود امشب
گدایی پشت دربِ خانه بنشسته به امیّدی
تمام شهر هم آید پذیرا می شود امشب
زمستان هم که باشد روزهای عاشقی گرم است
که با لبخندِ گرمش فصلِ گرما می شود امشب
امامِ باقر از ره می رسد ظلمت عَدَم گردد
و درد عاشقی با او مداوا می شود امشب
بشارت می دهد جبریل بر زهرا و بر حیدر
که یک غنچه ز نسل فاطمه وا می شود امشب
رضا باقریان
نوه حضرت حسین
از آسمان ترنم باران چه دیدنی ست
این بار طعم رویش گل ها چشیدنی ست
آمد خبر که از طرف عرش یک پسر
بر جمع خانواده مولا رسیدنی ست
ناز قدوم این نوه حضرت حسین
صدها نفر شبیه خودم سر بریدنی ست
او آمد و به نام خداوند لب گشود
تکبیر جمع عرش نشینان شنیدنی ست
آرام جا میان دو دست پدر گرفت
با ناز ناز طفلک زهرا کشیدنی ست
مستم اگر زباده یک جرعه ازخم است
جشن ولادت ولی الله پنجم است
نام تو نام حضرت پیغمبر خدا
محو توام تو بنده زیباتر خدا
هستی برای خلق جهان با علوم خود
بعد از پیام بر – تو پیام آور خدا
یک عالمه طراوت و سرسبزی و بهار
آورده ای برای من از محضر خدا
با آن همه روایت سبزی که ازتو هست
آسان تر است رفتن تا آخر خدا
من از کنار خانه تو نه نمی روم
تا که رسانی ام تو به دور و بر خدا
مستم اگر زباده یک جرعه از خم است
جشن ولادت ولی الله پنجم است
ای یادگار واقعه کربلا سلام
با غصه و مصیبت و غم آشنا سلام
بر آن دل شکسته دوران کودکیت
از ما همیشه و همه دم هر کجا سلام
یادت نمی رود دم دروازه های شهر
با سنگ داده اند به روی شما سلام
جابر رسید و گفت که ای باقرالعلوم
بر تو رسانده است رسول خدا سلام
قبر بدون شمع و چراغ بهشت ماست
ما زائر مزار تو هستیم با سلام
مستم اگر زباده یک جرعه از خم است
جشن ولادت ولی الله پنجم است
حسن بیاتلو
فرخنده فیضِ فرخ و فرزانه ای
حرفی نزن از تشنگی دریا رسیده
از بی پناهی ها مگو مأوی رسیده
پیغمبر آمد خیر نازل شد از آن پس
فیض مدام از عالم بالا رسبده
فرخنده فیضِ فرخ و فرزانه ای که
آوازه اش تا سدره و طوبی رسیده
آن مدعی کز نسل احمد حرف می زد
حالا ببیند چارمین آقا رسیده
این چارمین حیدر نصب این پنجمین دُر
از کوثر پر گوهر زهرا رسیده
داعیه داری که به علمش ناز می کرد
کارش به شاگردی این آقا رسیده
با کعب الاحبار و هریره دین نمی ماند
با قال باقر شیعه تا اینجا رسیده
لطفش همیشه شامل حال گداهاست
از لطف و از آقایی اش بر ما رسیده
یا باقر العلم النبیّین یا محمّد
فرقی نداری در حقیقت با محمّد
دریای علمت تا ابد ساری و جاری
تو مثل زهرا کوثری، دنباله داری
در جهل تاریک و خزان معرفت ها
با یک بغل نور آمدی، گرم و بهاری
مثل پیمبر دست مردم را گرفتی
با تو سر راه آمده عبد فراری
وقتی تو آقای منی، در خانه تو
با آبروتر از گدایی هست کاری؟
از تو نوشتم دفترم شد آسمانی
یک آسمان لبریزِ حس بی قراری
از تو نوشتم یادم آمد که غریبی
افتاد از دستم قلم در یک کناری
یک دست روی سینه و دست دگر را
در پنجره های ضریحی که نداری
از حال و روزت در بقیع آتش گرفتم
نه سایبانی، نه چراغی، نه مزاری
رحیمی
هفت شهر فضیلت
شروع اول ماه و طلوع ماه تمام
به این شروع، درود و به این طلوع، سلام
خدا به حضرت سجاد داد فرزندی
کز او بنای فضیلت گرفت استحکام
محمّدبن علی، باقرالعلوم که هست
ز مادر پدر خود سلاله دو امام
که هست چار امامش پدر، دو فاطمه مام
عمو امام حسن، جد او امام حسین
دو جد دیگر او حیدر و رسول انام
محمّدی که محمّد سلام داده بر او
به روی دست پدر چون علی گرفت مقام
ولی حق و شکافنده تمام علوم
که هفت شهر فضیلت از او گرفت نظام
گرفت دیده خود را ز دست او جابر
سلام باد بر آن دست و این چنین اکرام
روی چو جانب بیت الحرام تربت او
به تن بپوش ز بال فرشتگان احرام
دُر چهار یم و بحر هفت گوهر پاک
بر آن چهار یم و هفت دُر سلام مدام
امام پنجم و پنجم وصی ختم رسل
که می شوند رسل بر زیارتش اعظام
شروع علم به او، ختم علم نیز به او
زهی به حسن شروع و زهی به حسن ختام
گرفت روز ازل باقرالعلوم لقب
چنان که یافته دانش به نام او اتمام
اگرچه بیل کشاورزی اش بود به زمین
به یک اشاره او نُه سپهر گردد رام
به پای کرسی درسش هزارها جابر
ذلیل مجد و جلالش بود هزار هشام
محمّد است ز سر تا قدم به خُلق و خصال
از آن نهاد ورا ذات حق محمّد، نام
تمام شخص محمّد در او خلاصه شده
ز مجد و عزت و خُلق و خصال و خوی و مرام
اگر به چشم بصیرت به تربتش نگری
دم از بهشت زدن در حریم اوست حرام
دگر به عرش برین هیچ اعتنا نکنند
اگر شوند به کویش ملایک استخدام
امام پنجم کل وجود، تنها اوست
چه در مدینه بود یا رود اسیر به شام
قسم به ذات الهی که علم، بی نفسش
چو آفتاب دم مغرب است بر لب بام
فقیر درگه احسان او فقیر و غنی
مطیع حکم خداوندی اش خواص و عوام
مسیح با نفس روح بخش او زده دم
کلیم یافته از منطق وی علم کلام
کمال یافته با مهر او رکوع و سجود
قبول حق شده با حب او صلات و صیام
هماره تا که زمین است و آسمان بر پا
همیشه تا که زمان است و گردش ایام
به روح پاکش از ذات حق درود درود
موالیان وی از بیم دشمنان «میثم!»
ز دور بر حرمش بوسه می زنند مدام
حاج غلامرضا سازگار
پی نوشت ها:
[1] دیوان کامل دکتر قاسم رسا، ص 84.
[2] جلوه هاى رسالت، سیّد رضا مؤید، ص 151.
بازدیدها: 6
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام هیات رزمندگان اسلام , سایت هیات رزمندگان اسلام , پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام , هیات , سایت هیات , هیئت رزمندگان , هیئت رزمندگان اسلام









