بدون تعارف با خانواده پدر موشکی ایران
هیات : گفتوگو با خانواده شهید حسن طهرانیمقدم، دانشمند شهیدی که برای امنیت مثالزدنی امروز کشورمان، یک ایران مدیون اوست را ببینید
مجری: سلام علیکم حاج خانم، سالگرد حاج آقا رسید.
همسر شهید: بله
مجری: چند سال زندگی مشترک با حاج آقا؟
همسر شهید: نزدیک ۲۸ سال در همه فراز و نشیبها در کنار حاج آقا بودیم، افتخار این را داشتیم که ۲۸ سال در خدمتشان باشیم.
مجری: آن موقع چه شغلی داشت حاج آقا؟
همسر شهید: وقتی که آمدند خواستگاری من، فرمانده توپخانه سپاه بودند و ۲۳ سالشان بود و من ۱۹ سال، تازه دیپلم گرفته بودم.
مجری: وقتی آمدند زمان جنگ بود؟
همسر شهید: بله، سال ۶۲ ما ازدواج کردیم.
مجری: میدانستید ایشان درگیرند و حسابی سرشان شلوغ است.
همسر شهید: خودشان در آن ۱۰ دقیقه عنوان کردند؛ یا شهادته یا اسارته یا مجروح بودن؛ بالاخره در مسئله جبهه و جنگ احتمال همه این برنامهها هست.
مجری: چند فرزند دارید؟
همسر شهید: ۳ دختر و یک پسر دارم.
مجری: دختر بزرگتان هستند؟
همسر شهید: بله زینب خانم
مجری: پدر بزرگوار شما را پدر موشکی هم لقب دادند.
دختر شهید: از وقتی که یادم میآید اسم موشک در زندگی ما بود، همیشه وقتی که ما شکایت میکردیم و میگفتم: ”بابا نیستی، من دوست دارم پیشم باشی، مدرسه باباها را قطعا می خواهند، شما هیچوقت نیستید“ خیلی با من قشنگ صحبت میکردند، میگفتند: ”زینب بدان؛ کاری که داریم میکنیم کار بزرگی است“ هیچوقت توضیح نمیدادند، اما میگفتند: ”اگر تو صبر کنی تو هم در آن سهیمی.“
مجری: خاطراتی گفته بودند برایتان که زمان جنگ مردم شعار میدادند؛ موشک، جواب موشک، ولی نداشتیم که بزنیم.
همسر شهید: بله
مجری: ایشان میگفتند ما توانستیم چند تا موشک از کشوری بگیریم و با اصرار گفتند یکی از آنها را نزنید بدهید به من که این را مهندسی معکوس کنیم و بتوانیم پیدا کنیم چجوری میتوانیم بسازیم یک جوانی تو جبهه و به همراه یارانشان که بعد ما را میرساند به این مسیر.
دختر شهید: ایشون میگفتند خوب ما تونستیم موشک بگیریم، اما هنوز ذلیلیم به خاطر این که باید التماس این و اون کنیم که به ما قطعه بدن امروز باهامون خوبن میدن دو روز دیگه باهامون قهرن نمیدن دیگر به همون من بدم مییاد از این ذلت مومن باید عزیز باشه شروع کردن خوب اون زمان امکان این بود که ما بتونیم باز قطعه بگیریم، اما قبول نکردند گفتن باید خودمون بسازیم ساختیم تا یه مرحلهای گفتن نه بردشو حالا باید افزایش بدیم حضرت آقا وقتی اومده بودن منزل ما میفرمودن که بعضی وقتها من بهشون میگفتم بسه اینقدر جلو نرو فعلا بسه
مجری: از موشکهایی که ایشون قبل از شهادتشون تاثیر مستقیم داشتند در ساختش کدوم رو اسمش به خاطرتون هست.
همسرشهید: شهاب رو فکر میکنم اولین موشکی بودش که ایشون بومی سازی کردن و روش هم خیلی کار کردند و تلاش کردند.
مجری: از روز شهادت پدر بگید. باز هم در میدانی بودند که به دنبال توسعه این بخش موشکی ما بودن که به همراه تعتدادی از یاران شون همراهانشون به شهادت رسیدند.
دختر شهید: دیدیم که لباس پوشیدند تعجب کردیم گفتیم جمعه چطور؟ گفتند نه کار مهمی دارم باید برم دیگه. هیچوقت هم یادم نمیره حالا با این که بیابون میخواستند برن و؟ حتی بود کارداشتن یه کت و شلوارخردلی پوشیده بودن با یه لباس کرم رنگ دیگه از همه مون اتفاقا همه مون هم جمع بودیم دیگه از همه مون خداحافظی کردن و رفتن دیگه ما ازشون خبر نداشتیم تا شنبه ظهر، شنبه ظهر که او انفجار صورت گرفتش ما هم مثل همه شنیدیم
مجری: برای تست موشک رفته بودن زاغه مهمات منفجر شده بود همچین اتفاقی افتاده بود.
دختر شهید: بله آنطوری که مشخص بود.
مجری: به همراه چند نفر از همراهانشون یارانشون
دختر شهید: حدود ۴۰ نفر. خیلی جالبه که این ۴۰ تا ۴۰ تا بسیجی بودن جوون و بسیج یعنی سنشون میانگین سنی شون از سال ۶۰ تا ۷۰
مجری: یه خاطرهای را از شما خوندم که اگر دوست دارید بگید فکر کنم جالب باشه که همسر حضرت آقا مییان منزل شما
همسر شهید: بله
مجری: و شما ازشون میپرسید که لحظهای که خبر شهادت حاج حسن تهرانی مقدم به گوش آقا رسید ایشون چه واکنشی نشون دادند؟
همسر شهید: ایشون گفتند ما در حال غذاخوردن بودیم که این صدا رو شنیدیم بعد حضرت آقا یه استراحت کوتاهی کردند و رفتند و شب وقتی که اومدند من ازشون پرسیدم این صدایی که پیچید صدای چی بود؟ حضرت آقا خیلی نارات بودند و ایشون فرمودند که من یکی از عزیزترین افرادم رو از دست دادم.
مجری: اتفاقا داشتم با سدار حاجی زاده صحبت میکردم میگفتند که راه حاج حسن متوقف نشد اومدیم جلو و امروز میبینید دیگه در بحث موشکی به کجا رسیدیم.
دختر شهید: واقعا اینقدر خدا رو شکر میکنم و دعا میکنم که کاش ما تو همه چی مون اینقدر پرتلاش باشیم اینقدر با اخلاص باشیم اینقدر به دنبال بهانه نباشیم اتفاقا چند روز پیشها فکر میکردم حضرت آقا وقتی که میفرمایند که ایشون هر قولی که به من داد عمل کرد شاید منظورش به تک تک ما هست که همش دنبال بهونه هستیم برای کار نکردن یعنی تو هر شرایطی داریم از نبودها میگیم، از فقرها میگیم از نیستیها میگیم در حالی که من پدرو میدیدم که همیشه از هستها میگفت، همیشه از نقاط مثبت میگفت همیشه از امید میگفت همیشه از تلاش میگفت من فکر میکنم.
مجری: و راجع به چیزی که برامون رویا بود دست نیافتنی بود
دختر شهید: بله دست نیافتنی بود، اما میگفت ما میتونیم همیشه به ما میگفتند که اگر امریکاییها اگر بقیه میتونستند ما هم میتونیم.
مجری: از فرماندهان دوران دفاع مقدس با کدوم خیلی دوست بودن صمیمی بودن؟
همسر شهید: از آقای سلامی گرفته آقای حاجی زاده، از کسانی بودند که خیلی حاج حسن با ایشون در ارتباط بودن و خود حاج قاسم در رأس بودن.
مجری: با حاج قاسم هم دیدم عکسشون رو
همسر شهید: بله ما چیزی نزدیک ۱۵ سال با حاج قاسم همسایه بودیم همیشه ایشون صحبتی را که در رابطه با حاج قاسم داشتن این بودش که اگر من کارم به جایی برسه که دیگه نیازی به من نباشه من حتماً میرم سرباز حاج قاسم میشم من خاطرم هستش که روی که حضرت آقا اومده بودن منزل ما حاج قاسم دو متر با ما فاصله داشت و روبروی من نشسته بود و وقتی که حضرت امام راجب به اخلاص حاج حسن صحبت میکردند روبروی من حاج قاسم داشت گریه میکرد به پهنای صورت.
مجری: آه حاج قاسم هم اون روز بودن که حضرت آقا اومدن منزل شما
همسر شهید: بله همه شبهایی که معمولاً شبهایی که وقت میکردن ایشون منزل ما بودن
مجری: شاید الان مردم فکر کنند، چون ایشون یکی از دانشمندان ما تو این عرصه بودند و بنیانگذاران صنعت موشکی ما خیلی زندگی آنچنانی داشته باشند خیلی مثلاً حقوق مزایای کلانی داشتن آیا این طوری بوده یا نه؟
همسر شهید: نه طبیعی بود معمولی مثل همه بزرگواران دیگهای که خب در سمت مثل سپاه بودند ایشون هم مثل بقیه فرماندها و اینا حقوق معمولی میگرفتن
مجری: معمولی یعنی زندگی مرفح داشتید یا نه؟
همسر شهید: نه اگر هم مثلاً ماشینی داشت اگر هم خونهای داشت اگر چیزی در هر صورت اون تلاش و زحمات و فعالیتهای خودش بود نه این که خدایی نکرده از راههای دیگهای مثلاً او مسیر رو طی کرده باشه و به او رسیده باشه.
مجری: فوتبالی هم بودند خیلی
دختر شهید: بله
مجری: قرمز یا آبی
دختر شهید: دیگه همه میدونن آبی بودن حسابی
مجری: حاج خانم قابی به همراه دو نوه
همسر شهید: بله الحمدلله بله زهرا خانم دختر کوچکم
مجری: خیلی خوش آمدید
دختر شهید: ممنون
مجری: شما چند سال داشتید حاج آقا به شهادت رسیدند؟
دختر شهید: ۵ سال
مجری: اگر به شما الان بگن ما موشک نداشته باشیم، اما پدر شما کنارتون باشه شما
دختر شهید: پدرم کنارم نباشه. خب صد در صد خیلی سخته که پدرم در کنارم نباشن، اما خب به جاش کشورم امنه امنیت داره
مجری: جلو دوربین میگی اینو؟
دختر شهید: نه واقعاً واقعاً از ته دلم دارم میگم. اینجا ماییم فقط چند نفریم که حالا خیلی سختی میکشیم، اما از اون طرف اگر از یک بعد دیگه نگاه کنیم یک ملتند واقعاً که امنیتشون از بین میره و واقعاً من حاضر نیستم که همچین کاری انجام بدم.
مجری: خدا شما رو حفظ کنه
دختر بزرگ شهید: ببینید پدر خودم پدرشونو تو جوونی از دست دادن از صفر تو یه محله جنوب شهر تهران خب پدرشونو که از دست داده بودند مادرشون با خیاطی و با سختی زندگی رو اداره کردن که خیلیها بهشون میگفتن اون موقع بعضی از اقوام و آشناهاشون رفته بودند خارج از کشور به خاطر نبوغی که از ایشون میدیدن حتی یکی از افراد خانواده میگفتن بیا اونجا مدرک تحصیلی ما بهت میدیم اینجا هم پست و مقام، اینجا به هیچی نمیرسی، اما مادرشون بهشون گفته بودن اگر بمونی اینجا کشور بهت احتیاج داره نیاز داره و مونده بودن.
مجری: میدونید دیگه آخر برنامه ما یه سوال میپرسیم که بدون تعارفترین جمله است
دختر شهید: من فکر میکنم که واقعاً همه توی همه عرصهها چنین الگوییهایی اگر جلو چشم آدم باشه تو هیچ عرصهای نمیذاره که ما چشممون به کسی به غیر از خودمون باشه امیدمون به کسی غیر از خودمون باشه اگر چنین افرادی اون زمان بودن حتماً این زمان هم هستند حضرت آقا میفرمایند که جوونای این دوره کمتر از جوونای اون زمان جنگ نیستند.
همسر شهید: مسئولیم ما در مقابل خون شهدا مسئولیم هر کی در هر جایگاهی هست باید کارشون رو به نحو احسن انجام بده و کم کاری نکنه، چون بالاخره ما در مقابل زور باید با زور ایستاد در غیر زور نمیشه کار دیگهای رو انجام داد یعنی صحبت و بحث و گفتمان و به نتیجه نخواهد رسید با زورمندان باید با زور صحبت کرد
مجری: همه ما که زیر این آسمان امن هستیم مدیونیم و ان شاءالله قدردانشون باشیم که شرمنده شون نباشیم ان شاءالله.
منبع:فارس
بازدیدها: 0