“حبیب الله کریمی” در اسفند سال هزار و سیصد و سی وشش در آبادان به دنیا آمد. پدرش اسماعیل، کارگر شرکت نفت بود و تمام تلاشش این بود که حبیب را در خانوادهی متدین و مذهبیش، خوب پرورش دهد. او را به دبستان فرستاد و پس از آن، در سال چهل و هشت، در رشته طبیعی دبیرستان دکتر فلاح آبادان ثبت نامش کرد.
حبیب سختکوش به دبیرستان رفت، اما غیرتش اجازه نمیداد که بار زندگی و تحصیلش بر دوش پدر کارگرش بماند. هرطور بود در یک مغازهی تعمیرات لوازم خانگی کاری یافت تا در کنار تحصیلش و با دستمزد کمی که میگرفت کمک حال پدرش باشد.
از همان دبیرستان بود که کشش زیاد حبیب به فعالیتهای مذهبی، تعجب همهی دوستان و آشنایان را برانگیخت. اینگونه علاقه به مسجد و نماز و حسینیه و هیأت، در آبادان آن روزها و در میان خانوادههای کارمندان شرکت نفت کمتر سابقه داشت؛ آبادانی که پر بود از همه جور زن و مرد امروزی کارمند شرکت نفت و انگلیسیهایی که طبق فرهنگ خودشان زندگی میکردند.
حبیب اهل مسجد شده بود و در کنار نماز و قرآن، دنبال کتابهای مذهبی بود که مطالعه کند و بتواند جواب انتقادها و سوالات دوستان جوانش را به درستی بدهد.
سال هزار و سیصد و پنجاه و شش دیپلم گرفت و به سربازی رفت. مربیان دورههای آموزش سربازی، آنقدر از او توانایی فکری و بدنی و روحیه بالا دیدند که به او درجهی گروهبانی دادند و برای خدمت فرستادندش لشگر نود و دو زرهی اهواز.
یک سال از سربازی حبیب گذشته بود که مردم ایران، انقلاب اسلامی را به اوج رساندند. سران ارتش شاه که خود را موظف میدانستند از حکومت او حمایت کنند، جواب انقلاب مردم را با گلوله میدادند. اما وقتی فرماندهان به حبیب و نیروهای تحت فرمان او دستور آتش دادند، او هم مثل بسیاری دیگر از ارتشیهای آن زمان، هم خودش از این فرمان سرپیچی کرد و هم دوستان و همقطارانش را از این کار بازداشت. دوستانش میگفتند استدلالها و کلام قاطع و دلنشین حبیب بود که خیلی از افسران و درجهداران لشگر نود و دو زرهی اهواز را از اطاعت دستور مقابله با مردم بازداشت. انقلاب اسلامی که پیروز شد، گروهک خلق عرب در خوزستان فتنه میآفرید و در مخالفت با انقلاب دست به هر کاری میزد. از جمله اینکه امنیت پالایشگاه آبادان را به خطر انداخت. اما حبیب و و دوستان مسجدیش، “کمیتهی انقلاب اسلامی شرکت نفت آبادان” را تأسیس کردند و حراست از پالایشگاه را به عهده گرفتند و تا وقتی جنگ شروع شد اینکار را ادامه دادند.
** دانشگاه سوئیس
کمی قبل از اینکه جنگ شروع شود، به خاطر علاقهی فراوانی که به تحصیل در دانشگاه داشت، مقدمات سفر به سوئیس و خواندن رشته داروسازی را فراهم آورد. همهی کارهای رفتنش را انجام داد. حتی بلیط هواپیما را گرفت و زمان پروازش هم مشخص شد. اما دقیقا همان موقع، جنگ شروع شد و حبیب از زندگی در بهترین کشور اروپا و از بهترین دانشگاه سوئیس گذشت و خود را به مسجد رساند تا اسلحه بگیرد و به مدافعان آبادان بپیوندد.
وتی صدام به ایران حمله کرد، آبادان را محاصره کرد و فقط جوانانی چون حبیب مردانه جنگیدند و از شهر دفاع کردند. اما وضع آبادان روز به روز بدتر میشد. ارتش صدام، بی اینکه به زنان و کودکان و حتی حیوانات رحم کند، آبادان را زیر آتش توپ و خمپاره و موشک و بمب و راکت گرفته بود و محاصره را روز به روز تنگتر میکرد. حبیب هم مثل خیلیها مجبور شد که پدر و مادر و خانوادهی بی دفاعش را از آبادان به شیراز ببرد.
هشت-نه ماه بعد و در همان شیراز بود که ازدواج کرد؛ تیر ماه سال ۶۰٫ او همسرش را از خانوادهای اهل شهرکرد برگزید، خانوادهی گل محمدی که به انقلاب متعهد بودند و فرزندشان در این راه به شهادت رسیده بود.
اما ی کروز بعد از ازدواجش، حادثهای تلخ، روح حساس حبیب را به شدت آزرد. یک گروه راهزن مسلح، در جاده شیراز – اصفهان، پدر حبیب را در برابر چشمان پر اشک خانواده بی دفاعش کشتند و اموالش را بردند و فرار کردند.
حبیب که نمیتوانست چنین ظلمی را تحمل کند، هرطور بود، قاتل فراری را شناسایی کرد و به کمک دوستان کمیتهای خود او را گرفت و به مقامات قضایی تحویل داد و تا وقتی اعدامش نکردند، پیگیریهایش را رها نکرد.
**عضویت در سپاه پاسداران
در همان شیراز بود و در همان زمستان سال هزار و سیصد و شصت به عضویت سپاه درآمد و این اتفاق، آغاز فصل جدیدی از زندگی حبیب الله کریمی بود.
حبیب الله تازه پا به بیست و پنج سالگی گذاشته بود که در بهار سال شصت و یک برای آموزش عمومی سپاه، رفت اهواز و بعد از آن، خدمتش را در تیپ تازه تأسیس امام حسن(ع) آغاز نمود. حبیب در آغاز ورودش به تیپ، که از بچههای خوزستان تشکیل داده بودند، به واحد ادوات رفت و در عملیات بیت المقدس برای فتح خرمشهر جنگید و مجروح شد.
چندی نگذشت که فرماندهات سپاه تصمیم گرفتند با استفاده از توپهای غنیمتی، تشکیلات توپخانهای سپاه را توسعه بدهند. حبیب را هم که تازه به واحد توپخانه تیپ امام حسن(ع) آمده بود به پادگان شهید صدوقی فرستادند، در انرژی اتمی دارخوین، که دورهی کامل هدایت آتش توپخانه را طی کند. پس از دوره، اعزامش کردند به آتشباری که در آبادان مستقر بود؛ شهر کودکیها و نوجوانیهای حبیب که او تا چند ماه پیش جزو محافظان پالایشگاهش بود.
اولین حضور حبیب در عملیاتها، والفجر۲ بود. او یک یگان ۱۲۲ میلیمتری را از جنوب به جبهه میانی برد و در منطقهی حاج عمران، آتش پشتیبانی را به عهده گرفت. آنقدر دقیق و پرحجم و به موقع آتش ریخت که همه به نبوغ او در هدایت آتش پی بردند. فرماندهان توپخانه تصمیم گرفتند که از حبیب در ردههای بالاتر و حساستری استفاده نمایند.
در والفجر سه حبیب مجروح شد، اما جبهه را ترک نکرد و بلافاصله در عملیات والفجر چهار و در منطقهی عمومی سلیمانیهی عراق، مسئولیت “مرکز تطبیق آتش” یکی از محورهای عملیات را به عهده گرفت. حبیب اینکار را هم بسیار خوب انجام داد و تعجب و تحسین همه را برانگیخت.
بعد از والفجر چهار، حسن شفیعزاده، فرمانده توپخانه سپاه، از حبیب خواست که در عملیات بزرگ بعدی، مسئول تطبیق آتش محور طلائیه باشد. عملیات بعدی “خیبر” بود و محور طلائیه، مهمترین محور خیبر به حساب میآمد.
حبیب کریمی و کمال ذوالانوار، تمام تاکتیکها و تکنیکهای تخصصی توپخانه را با همهی خلاقیت و ابتکار و توکلشان به کار گرفتند و آتش پشتیبانی را طراحی کردند.
فرماندهان خیبر بارها و بارها از اجرای این طرح آتش در عملیات ابراز رضایت کردند. از جمله حاج ابراهیم همت، قبل از اینکه در همان خیبر شهید شود، چندین بار از آتش توپخانه قدردانی و تشکر کرد.
بعد از عملیات خیبر و به خاطر وضعیت جنگ و جبههها، فرماندهان عالیرتبه تصمیم گرفتند سازمان توپخانه سپاه را توسعه داده و برای پشتیبانی از عملیاتهای بزرگ آینده، “گروههای توپخانه” را تشکیل دهند.
** گروه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص)
حالا که دیگر همه حبیب را فرماندهی موفق و توانا میشناختند، شفیعزاده تصمیم گرفت راهاندازی یکی از گروههای توپخانه را به او بسپارد. بدین ترتیب حکم فرماندهی و مأموریت راهاندازی “گروه توپخانهی ۶۳ خاتمالانبیاء(ص)” را به نام حبیب الله کریمی زدند.
حبیب در گروه ۶۳ خاتم الانبیاء(ص) میبایست چند گردان توپخانه سنگین را سازماندهی میکرد و کمتر از یکسال فرصت داشت که گروه را برای عملیات بزرگ بدر آماده نماید.
گروه ۶۳ را سپاه یکم تهران و شهرری به عنوان عقبهی پشتیبانی کردند. حبیب با تلاش خستگیناپذیر و شبانه روزی آنها، نیروها و امکانات لازم را جذب کرد و در مدت بسیار کوتاهی به یک سازماندهی کامل رسید. او اینکار را هم به کمک ذوالانوار و حاج رضا صادقی، با شایستگی و سرعت تمام انجام داد.
تشکیل گروه ۶۳، گام بلندی بود در توسعه و تقویت توپخانه سپاه. این گروه قویترین، سنگینترین و موفقترین یگان توپخانهی سپاه در عملیات بدر بود و به عنوان یگان عمل قرارگاه خاتمالانبیاء (ص) مأموریتهایش را با موفقیت تمام و طوری انجام داد که زبانزد همهی فرماندهان جنگ بود.
وقتی تحلیلگران جنگ، عملکرد گروه ۶۳ را تحلیل میکردند، به این نتیجه رسیدند که بدون حضور و فرماندهی حبیب کریمی، گروه ۶۳ هرگز چنین قوی و کارآمد نمیشد.
بعد از عملیات بدر، مسئولیت آتش توپخانهی پشتیبانی از پدافند جزایر مجنون را به حبیب و گروهش سپردند. ضمن انجام این مأموریت حبیب دریافت که توان موشکی و هوایی ایران برای مقابله بهمثل با بمباران و موشکباران شهرهای بی دفاع ما توسط عراقیها کافی نیست و باید آنرا افزایش داد. او میخواست از آتش توپخانه برای اینکار استفاده کند. اما خیلی از اهداف عراق در برد توپخانهی ایران نبود و زدن آنها با توپخانه امکان نداشت.
حبیب بعد از بررسی و تحقیق بسیار، و با راهنمایی و مشورت شفیعزاده، طرح ساخت یک سکوی بتنی بزرگ را در عمق بیست و پنج کیلومتری وسط هورالعظیم تهیه کرد و به فرماندهان قرارگاه ارائه نمود؛ سکویی که بتواند روی آن توپ دوربرد نصب کنند. فرماندهان قرارگاه از این طرح به شدت استقبال کردند. حبیب هم آن را ساخت و یک سیستم توپخانهی دوربرد را روی آن مستقر نمود و برای اولین بار و در کمال ناباوری، اهداف مهم دشمن در استان العماره را زیر آتش گرفت و با غافلگیری تمام، تلفات و خسارات زیادی را به آنها زد، طوریکه تا مدت زیادی بمباران و موشکباران شهرهای کشورمان را قطع کردند.
بعد از گذشت بیست سال هنوز هم فرماندهان و سیاستگذاران جنگ، از این ابتکار حبیب بهعنوان یک طرح بسیار مهم، خلاق و تأثیرگذار بر وضعیت جبهه و جنگ، یاد میکنند.
** عملیات والفجر هشت
عملیات بدر که تمام شد، فرماندهان جنگ و سپاه، طراحی و برنامهریزی والفجر هشت را در دستور کار خود قرار دادند. هدف این عملیات، فتح و حفظ فاو بود؛ کاری بسیار بزرگ و دشوار که رزمندگان به لطف خداوند انجامش دادند.
از ویژگیهای منحصر بفرد عملیات فتح فاو، تمرکز سرعت و دقت و حجم زیاد آتش توپخانهی سپاه و نیز تکنیکها و تاکتیکهایی بود که در اجرای این آتش به کار بردند، که تمرکز آتش و کوبیدن دقیق و پرحجم عقبههای مواصلاتی در عمق یکصد و بیست کیلومتری دشمن، نتیجهاش بود.
در طول عملیات والفجر هشت، مسئولین ثبت اتفاقات جنگ، بارها و بارها اثر آتش سنگین توپخانهی سپاه را در انهدام بخش وسیعی از قوای دشمن گزارش دادند و با دهها سند مختلف ثبت نمودند.
در این عملیات گروه توپخانهی ۶۳ خاتم الانبیاء(ص) مأموریت عمل کلی قرارگاه خاتم را نیز بهعهده داشت و مانند عملیات بدر، پشتیبانی آتش عملیات به عهدهی آن بود.
حبیب کریمی گردانهای تحت امر خود را در ساحل رودخانه اروند و از آبادان تا قصبه، شرقیترین نقطهی جزیرهی آبادان، مستقر نمود و آتش سنگینش را طوری بر سر عراقیها ریخت که هیچ ستونی از یگانهای ارتش عراق نتوانستند از آتش گروه ۶۳، سالم و بیتلفات بگذرند و خسارات زیادی بهشان وارد آمد.
تابستان سال شصت و پنج حدود دو ماه پس از اینکه عراقیها در عملیاتی که آن را دفاعی متحرک مینامیدند، شهر مرزی مهران را اشغال کردند، رزمندگان اسلام عملیات “کربلای یک” را با هدف پس گرفتن مهران، طراحی و اجرا نمودند. در این عملیات حبیب الله کریمی خیلی سریع، چند گردان توپخانه را از جنوب به غرب آورد و با طراحی و اجرای آتشی قوی، نقش محوریی در آزادسازی مهران ایفا نمود.
در عملیات کربلای پنج و پس از آن کربلای هشت هم حبیب کریمی و یگانهای توپخانهاش، آتش بسیار قوی و پرحجمی را طراحی و اجرا نمود. در این عملیات، ارتش عراق حدود هفتاد هزار کشته و زخمی داد که بنا بر اسناد و شواهد فراوان، بخش عمدهای از آن در اثر آتش توپخانه بود.
حبیب از اول جنگ تا کربلای هشت حدود هشتاد ماه در جبهه بود. از سال شصت و یک در همهی عملیاتهای بزرگ و کوچک شرکت نمود. در کنار فرماندهی گروهان ۶۳، مشاور و فرماندهی توپخانهی قرارگاههای کربلا و قدس نیز بود و در این مسئولیتها هدایت سایر یگانهای توپخانه را هم به عهده داشت.
حبیب در کنار اینهمه کار سخت، با اخلاق و قاطعیت و صلابت فرماندهی و تخصص و تجربهای که داشت، تعداد قابل توجهی از فرماندهان توپخانه را تربیت کرد که بعدها هر کدامشان نقش مؤثری در توپخانهی سپاه داشتند.
** آتش نفسگیر
همه میدانستند که حبیب در برخورد با دشمن روحیهای بسیار جنگنده و هجومی دارد. همیشه میگفت “آتشهای توپخانه را طوری طراحی کنید که نفس دشمن را بگیرید، نگذارید زنده و سالم از منطه بروند.” حبیب را با اینکه فرمانده گروه و قرارگاه بود، بیشتر در دیدگاه و خط مقدم پیدا میکردند تا در عقبه و قرارگاه.
ولی با همهی صلابت و قاطعیتی که هنگام کار و مأموریت داشت، بسیار محجوب و خوش برخورد و متواضع بود. در بیان نظراتش صادق و رک بود. ساده زیستی و عشق به گمنامی و توجه به ابعاد روحی دوستان و نیروهایش، از او فرماندهی دوست داشتنی و محبوب ساخته بود که با آنها، بسیار آرام و مهربان و صبور بود. همیشه در صحبتهایش نصیحتشان میکرد که “دنبال لقمهی حلال باشید و از خدا روزی پاک و حلال و پربرکت بخواهید.” میگفت “لقمهی حرام ریشهی همهی مفاسد و انحرافها است.”
** آخر کار
چهرهاش مردانه و مصمم و پرصلابت بود و در عین حال، ساده و آرام. مثل پهلوانی که مطمئن باشد هیچکس حریفش نیست. حبیب هر گرهای را با توکل به خدا و با همت بلندش باز میکرد. هیچوقت کسی او را در جبهه و کار و جنگ، مأیوس و غمگین ندید. هروقت هم بیکار بود، هرجا که بود رو به قبله مینشست و آرام قرآن میخواند. دیگر همه میدانستند که این بهترین برنامهی اوقات خالی اوست.
کربلای هشت که داشت تمام میشد، ساعت ده شب ۲۸ فروردین ۱۳۶۶ و نزدیکهای نهر عرایض در منطقهی عمومی شلمچه، وقتی که داشت از جلسهی قرارگاه، با یکی از مسئولین توپخانه میرفت طرف خط، از نزدیکی مقر تاکتیکی گروه توپخانه رد میشد. دقت کرد و دید که نگهبان در ورودی مقر، زمین افتاده. وقتی رسید بالای سرش، دید که شهید شده.
حبیب خوب میدانست که این، نشانهی “گاز خون” است؛ کشندهترین گاز شیمیایی که خیلیها از اسمش هم میترسیدند. سه یا چهار بار تنفس در این گاز، حتما آدم را میکشد. حتی با ماسک و تجهیزات ضد شیمیایی هم باید حتما از محوطهی آلوده به این گاز فرار کرد. حبیب ماسک نداشت، فرار هم که نکرد هیچ، با صلابت و آرام از ماشین پیاده شد و دوید طرف سنگرهای زیرزمینی که توپچیهای گروه ۶۳ توی آنها خوابیده بودند. میدوید و داد میزد تا شاید آنها را بیدار کند. دوستی که همراهش بود دستش را گرفت و نگهش داشت. میخواست یادش بیاندازد که محوطه آلوده است. اما حبیب دستش را کشید و گفت “من چه فرماندهای هستم که نیروهایم در خطر هستند ولی خودم بهجای نجات آنها از اینجا بروم؟ ممکن نیست اینها را تنها بگذارم. اما تو برو و پدافند شیمیایی را خبر کن.” و دوباره دوید و داد زد و دوید. اینجوری گاز بیشتری در ریههایش میرفت.
چند نفری که از فریادهای او بیدار شده بودند، هراسان از سنگرها آمدند بیرون و ماسک زدند و همینطور که خلاف جهت باد میدویدند، فرماندهی گروه را میدیدند که داد میزند. آنها هم همراه حبیب داد و فریاد میکردند تا شاید کسانی را که خواب ماندهاند، بیدار کنند. اما همهی اینها فقط در چند ثانیه بود و بعدش دیگر صدای حبیب ضعیف شده بود و پر از سرفههای شدید و نفسگیر، تا جایی که افتاد وسط محوطه و نفسش گرفت و فقط چند دقیقه بعد، در اثر استشمام گاز سیانور به شهادت رسید.
حبیبالله کریمی فرصت داشت که با دوستش از منطقهی خطر دور شود، اما ماند و جان خود را فدای نیروهایش کرد، هرچند که فقط توانست تعداد اندکی از آنها را نجات دهد.
هنوز صبح نشده بود که خبر شهادت حبیب را به قرارگاه رسانده بودند. همه جا این آخرین قصهی مردانگیهای حبیب را دهان به دهان میگفتند و حسرت میخوردند و آه میکشیدند و به یاد چهرهی آرام و پرصلابت او میگریستند.
بدن حبیب را دوستانش به شیراز بازگرداندند و در “دارالرحمه” کنار دیگر شهدای شهر به خاک سپردند. او تا به حال بارها به خواب مادر و همسر و بستگانش آمده و گوشههایی از بهشت و رستگاریش را برای آنها گفته یا نشانشان داده. مادر حبیب میگفت “هر وقت که از او بخواهم، میآید به خوابم. کافی است بگویم حبیب بیا، دلم هوایت را کرده.”
** تقدیر
در تاریخ ۱۵ بهمن ۱۳۶۸ فرمانده معظم کل قوا طی لوح تقدیری و خطاب به خانوادهی حبیب کریمی فرمودند «شجاعت و فعالیت وی به کسب فتوحات مهم در صحنهی جنگ کمک کرده و سبب اعتلای کلمهی اسلام و پایداری انقلاب و حفظ میهن اسلامی گردیده است..»
فرماندهی وقت نیروی زمینی سپاه هم پس از شهادت او پیامی داد که نشان میدهد چهقدر جای حبیب برای او خالی است:
بسم الله الرحمن الرحیم. الله اکبر. حبیب عزیز با دلی پر از حب اهل بیت در حالیکه میتوانست خود را از معرکهی شهادت برهاند، دیگران را از این معرکه نجات داد و با کولهباری از تلاش، تعهد، سختکوشی و ایثار که در حقیقت تفسیر دقیق لحظات آخر حیاتش بود، دنیا را بدرود گفت و حیات ابدی را از آن خود ساخت. آرامش، صبر و تدبیر، مجموعهی آهنینی از حبیب ساخته بود که گرمای هیچ بادی نه تنها او را ذوب نمیکرد بلکه از او انسان آبدیدهتر میساخت. چهرهی معصوم حبیب، سن و سابقهی او در شهر ویران شده و دوستان به شهادت رسیدهاش، حبیبی مصمم و صمیمی، عاشقی مجاهد و مجاهدی عاشق ساخته بود و این شمع فروزان همچون قطبی سنگین او را در مرکزیت تخصصش جای میداد. یگان رزمیش را به یگان نمونه تبدیل نمود … از اولین روزهای آغاز جنگ، کتاب جهاد حبیب باز شد و امروز این کتاب با اوراق وسیع و درخشانی از خدمات ایشان مکتوب است و همچنان در تاریخ میدرخشد و حیات ابدی او صفحه و صحنهی این کتاب عظیم را با درسهایی از راه او و هدف او به ما مینمایاند و یاران او و همرزمانش را ندا میدهد که، حق همچنان باقی است.
عملیاتهای سرنوشت ساز و زنجیرهای کربلا، پشت دشمن و حامیان وی را به لرزه انداخته است که به مرور زمان عظمت و اهمیت ضربات رزمندگان اسلام بیشتر و بهتر مشخص میگردد. و در این بین عزیزانی را از دست میدهیم که با خون خود سرنوشت کفر را که همان ذلت و خواری است رقم میزنند و دنیای فانی را که همه روزی آنرا طی میکنیم با شتاب زاید الوصفی میروند و در جوار قرب الهی با رسول اکرم (ص) و ائمهی اطهار (ع) منزل میگزینند.
شهادت این عزیز به همهی رهروان راه حسین (ع) مبارک باد، و بر خانواده و همرزمان این شهید درود و سلام خداوندی نثار باد. خداوند ما را از صراط مستقیم خودش باز ندارد، آمین.
فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی علی شمخانی”
حبیب وصیتنامهای نداشت اما کاری که هنگام شهادت کرد، وصیت عملی او بود برای همرزمان و دوستانش که “به خاطر خدا خود را فدای بندگان او کنید.”
حبیب فرزندی هم نداشت اما خیلی از آنهایی که میشناختندش، اسم پسرانشان را گذاشتند “حبیب” تا نام حبیبالله کریمی و یاد حبیب ابن مظاهر (س) همیشه زنده بماند؛ آنچنان که پدر حبیب نذر کرده بود و او را از خدا و حبیب مظاهر خواسته بود.
بازدیدها: 14