تا ساحل آرامش – استاد عباسی ولدی – قسمت 7 – شاخصهای خوشبختی 2
شاخصهای خوشبختی در زندگی چیست؟
دوم: تحلیل احادیثی که ملاکهای عامیانه را تأیید میکنند
در روایات به مواردی از مصادیق خوشبختی بر میخوریم که در نگاه اوّل به نظر میرسد همان ملاکهای عامیانه را رمز خوشبختی میدانند؛ مثل این که در روایتی خانۀ بزرگ و در روایتی هم زن سازگار، از ملاکهای خوشبختی معرّفی شده است. امّا در این جا دو نکته را نباید فراموش کرد:
اوّل آن که از نظر آیات صریح قرآن، اینها از ارکان خوشبختی نیستند؛ یعنی این گونه نیست که اگر کسی خانۀ بزرگ یا همسر سازگار نداشت، دیگر خوشبخت نباشد و هر که اینها را داشت، حتماً خوشبخت خواهد بود.
دوّم آن که اینها هم در صورتی میتوانند عامل خوشبختی باشند که در راه عبودیّت از آنها استفاده شود.
علی علیه السلام بعد از خاتمۀ جنگ جمل، وارد شهر بصره شد. در ایّامی که در بصره بود، روزی به عیادت یکی از یارانش به نام «علاء بن زیاد حارثی» رفت. آن مرد، خانۀ مجلّل و وسیعی داشت. علی علیه السلام همین که خانۀ او را با آن عظمت و وسعت دید، به او فرمود: «این خانه با این وسعت، به چه کار تو در دنیا میآید؛ در صورتی که به خانۀ وسیعتری در آخرت، محتاجتری؟ ولی اگر بخواهی، میتوانی همین خانۀ وسیع دنیا را وسیلهای برای رسیدن به آخرت قرار دهی؛ به این که در این خانه از مهمان، پذیرایی کنی، صلۀ رحِم نمایی، حقوق مسلمانان را در این خانه ظاهر و آشکار کنی، این خانه را وسیلۀ زنده ساختن و آشکار نمودن حقوق [دیگران] قرار دهی و از انحصار مَطامعِ شخصی و استفاده فردی خارج نمایی».
در روایتی به نقل از ابن ابی یعفور، آمده است:
خدمت امام صادق علیه السلام گفتم: ما دچار محبّت دنیا شدهایم (وی این مسئله را به منزلۀ یک مشکل، نزد ایشان مطرح میکند).
امام علیه السلام فرمود: «با این دنیا میخواهی چه کنی؟».
گفتم: ازدواج کنم، حج بروم، نفقۀ خانوادهام را تأمین کنم، به دوستان و برادرانم رسیدگی کنم و صدقه بدهم.
امام علیه السلام فرمود: «اینها دنیایی نیستند. اینها از امور اُخرویاند».
با دقّت در این روایات، به راحتی میتوان فهمید که داشتن این امور هم در صورتی میتواند در خوشبخت کردن انسان نقش داشته باشند که در مسیر هدف آفرینش، یعنی بندگی، استفاده شوند.
گاهی احساسهایم را از خودم جدا میکنم، در مقابلم میگذارم و به تماشایشان مینشینم: احساس خوشبختی، احساس بدبختی، احساس عزّت، حقارت، موفّقیت و شکست، احساس فقر و احساس بینیازی و… .
پشت هر کدام از اینها، دلیلی قایم شده. راستش خودم خجالت می کشم این احساسها را کنار بزنم و آن دلیلها را ببینم.
حالا نگاهم را از آن احساسها میگیرم و خودم را مرور میکنم: انسان هستم، برترین مخلوق خدا، خدای هزار نامِ جوشن کبیر. او مرا برای خودش میخواهد. عجب رتبهای! نیامدهام که بروم. آمدهام که تا ابد بمانم. نام ابد را که میبرم، احساس امید و ترس با هم به سراغم میآیند. من از نیستی فراریام. این طور آفریده شدهام. ابدیّت، دشمن نیستی است. برای همین هم هست که با او دوستم؛ امّا من از ابد میترسم؛ زیرا ساختن ابد، دست من است؛ ولی فرصتم برای ساختنش محدود. دنیا _ که نمیدانم تا کی به پای من ریخته شده _ تنها فرصت ساختن ابد است برای من.
خودم را رها میکنم و باز هم به سراغ احساسهایم میروم. دوست ندارم پشتِ سرِ احساسهایم را نگاه کنم. آنچه آن پشتها خودش را مخفی کرده، سند کوچکیِ من است. نمیخواهم باور کنم که به اندازۀ ریشههای احساساتم، کوچکم. دوست دارم پشت سرِ احساسهایم اینها باشد:
پشت سرِ احساس خوشبختی: نزدیک شدن به برترین موجود.
پشت سرِ احساس بدبختی: کمی فاصله گرفتن از او.
پشت سرِ احساس موفّقیت: چشم گفتن به تک تک دستورهای خالقم.
پشت سرِ احساس شکست: کم آوردن در بندگی.
پشت سرِ احساس عزّت: تحسین خدا.
پشت سرِ احساس حقارت: رو برگرداندنِ او.
پشت سرِ احساس فقر: نداشتن خدا.
پشت سرِ احساس بینیازی: از خدا لبریز بودن.
خدایا! من میخواهم بزرگ باشم؛ به اندازهای که تو و فقط تو به بزرگیام ببالی. کوچک بودن، خستهام کرده. آن چیزهایی که بر دنیای احساسات من حکومت میکنند، حتّی لایق رعیّت شدن من را هم ندارند؛ امّا حالا من شدهام بردۀ آنها و آنها شدهاند ارباب من. تو که مرا برای بزرگ شدن آفریدی، میشود دستم را بگیری و ببری آن بالاها؛ جایی که حاکمان امروز من، به قدری کوچک شوند که حتّی غبار خیالشان هم روی خاطرم ننشیند؟
(تا ساحل آرامش ج1 ص 20؛ استاد محسن عباسی ولدی)
بازدیدها: 251