جوان 31 ساله دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات عرب که سال ها در کسوت فعال فرهنگی در عرصه های مختلف حضور داشت، سال 1394 در سوریه به شهادت رسید.
«حمیدرضا اسداللهی» از نخبگان و فعالان حوزه بین الملل بود و ارتباطات موثری با نیروهای جهادگر کشورهای منطقه داشت. در ادامه و در آستانه سومین شب از لیالی قدر، دو خاطره از شهید اسداللهی و رفتار او در شبهای قدر از زبان دوستان وی آمده است:
افضل اعمال شب قدر، مباحثه علمی
تقریبا ۵ سالی میشد که به همراه حاج حمید به جهت زیارت و کار، دهه پایانی ماه مبارک را به پابوس آقا امام رضا علیهالسلام مشرف میشدیم.
حاج حمید با توجه به اینکه پژوهشگر قرآنی بود، سالها کار قرآنی انجام داده بود. هرجا جمعی تشکیل میشد فورا موضوعی را از قرآن و روایات مطرح میکرد و ماهم مثل بقیه رفقا از ایشان استفاده میکردیم.
برنامه شبهای قدر ما مثل عموم مردم مناجات و دعا و ثنا و نماز بود. اما حاج حمید باب جدیدی را در این شبها به روی ما باز کرد که این را خودش هم از اهل بیت علیهم السلام یاد گرفته بود و سعی میکرد به آن عمل کند.
به خاطر دارم سال اولی که باهم شب قدر مشهد بودیم به او گفتم حمید شب کی برای مراسم برویم حرم؟ گفت من دیرتر میروم!
گفتم چرا؟
گفت: افضل اعمال امشب چیه؟
چون میدانستم از طرح این سوال هدفی دارد گفتم نمیدانم.
گفت: در مفاتیح هم نوشته مگر نخواندی؟
گفتم: همین کارهایی که همه میکنند!
گفت: این کارها خیلی خوب است و ثواب هم دارد اما گفتم افضل اعمال چیست؟!!!
گفتم: خب بگو!
گفت: در روایات داریم افضل اعمال امشب بحث علمی و مباحثه است.
تعجب کردم. اما به رسم رفاقت همراهش ماندم. آن شب چند روایت در مورد شب قدر خواندیم و تا حدود ساعت دو روی آن بحث کردیم که منظور چیست. بعدش هم به سمت حرم رفتیم و حمید با آن صدای دلنشینش مناجات خواند و اعمال رو انجام دادیم.
از آن سال به بعد، هرسال شب قدر یکی از برنامههای اصلیمان مباحثه علمی شد. امسال که حاج حمید پیش صاحبان اصلی این شب است، ما در کنار حضرت عشق سعی میکنیم به این سیره نیکو عمل کنیم.
می خواهم عمل خیرم را هزار برابر کنم
شب قدر ۱۹ رمضان را باهم در مسجد اعمال را انجام داده بودیم. نزدیکی ظهر بود که برای کاری آمدم دم مسجد که دیدم حاج حمید و پسر عمویش حسن ایستاده اند.
سلام و علیکی کردیم و گفتم اینجا چکار میکنید؟ گفت داریم میریم یه جای خوب! میای؟!
گفتم: خیره ان شاءالله! کجا؟
گفت: سوال نکن اگه میای موتور را روشن کن و دنبال ما بیا. من هم دنبالشان راه افتادم.
مسیر را تا نزدیکی خیابان فلسطین دنبال کردم. تازه فهمیدم آن جای خوبی که میگفت کجاست.
برای خواندن نماز ظهر و عصر پشت سر آقا به بیت رهبری رسیدیم.
گفت: واقعا حیف است این نماز ظهرهای ماه رمضان را به امامت نائب امام زمان نخوانیم و فرصت را از دست بدهیم.
بعد از خواندن نماز، و خارج شدن از بیت، گفت برویم من این کوچه بغل یه کاری دارم.
دنبالش رفتم. داخل دفتر سوالات و وجوهات شرعی بیت شد.
باهم به طبقه بالا رفتیم و با بنده خدایی که آنجا مسئول بود چند دقیقهای صحبت کرد و مبلغ خمس رو محاسبه کردند و او پرداخت کرد و بیرون آمدیم.
بهش گفتم: این همه وقت برا خمس دادن هست، حتما باید الان با زبان روزه در این گرما ما را اینهمه معطل می کردی؟!
گفت: ببخشید ولی دلیل داشت!
گفتم: چه دلیلی؟
گفت: امروز روز قدر هست و در این شب و روز به گفته بزرگان، هر عمل خیری هزار برابر محاسبه می شود. من هم خواستم خمس اندکی که پرداخت میکنم با فرمول امشب هزار برابر محاسبه شود. این را که گفت واقعا تعجب کردم که برای این مسائلش هم فکر کرده بود. دو روز بعد بدون اینکه بهش بگویم آمدم بیت و بعد از نماز ظهر رفتم و سال خمسی تشکیل دادم.
بعد از شهادت حمیدرضا بود که فهمیدم برای لحظه لحظه و مورد به مورد زندگیش فکر میکرده و برنامه داشته است. حمیدرضا لایق شهادت بود.
بازدیدها: 0