تسلیم در برابر خدا بخش سوم | سخنرانی مکتوب حجت الاسلام عباسی ولدی
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام حسب روال سال های گذشته با تولید منبر های مکتوب از سخنرانان برجسته کشور علاوه بر نشر محتوای غنی برای علاقه مندان و همراهان همیشگی سایت هیات، محتوای متناسب و قابل ارائه ویژه سخنرانی و خطبا را تهیه دیده است.
در این مجموعه سخنان حجت الاسلام والمسلمین محسن عباسی ولدی به صورت مکتوب و مدون در دسترس قرار گرفته است، در ادامه بخش سوم این مجموعه سخنرانی با عنوان تسلیم در برابر خدا در اختیار شما همراهان همیشگی سایت هیات قرار گرفته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا
یا صاحب الزمان یا صاحب الزمان
طالب خون خدا متی ترانا و نراک
یابن مصباح الهدی متی ترانا و نراک
چه شود با تو کنم گریه سر قبر حسین
در مزار شهدا متی ترانا و نراک
نیمه های دل شب کنار دیوار بقیع
دهم آهسته ندا متی ترانا و نراک
می زند تو را صدا از سر نیزه ها هنوز
سر از بدن جدا متی ترانا و نراک
چه شود ببینمت کنار بین الحرمین
سر و جان کنم فدا متی ترانا و نراک
زخم قلب پسر فاطمه را مرهم نیست
بی ظهورت ابدا متی ترانا و نراک
تعجیل در فرجش صلوات
بحث این شبهای ما درباره سپردن تدبیر به خدا، تسلیم در برابر امر خدا و رسیدن به آرامش است. حرف ما این است که راز آرامش در سپردن تدبیر به خدا است، به صاحب اصلی، بلدچی کار. ما خدایی کردن بلد نیستیم و تدبیر، کار خدا است. ما را بنده آفریدند و کار ما بندگی است. ما اگر بندگیمان را بکنیم، خدا خداییش را بلد است. نیازی هم ندارد به اینکه ما به او یاد بدهیم که چه کار کند. از خودمان به خودمان آگاهتر است، از دلسوزترین آدمهای دور و برمان، پدر و مادرمان به ما دلسوزتر است، راه را بلد است، اصلا راه را خودش برای ما تعیین کرده است، می داند چطور ما را در راه بیندازد. ولی باید این خدا را شناخت. گاهی اوقات شناخت خدا به این است که ما یک دعای جوشن کبیر بخوانیم و صفات الهی را در آن ببینیم و بشناسیم. گاهی اوقات نه، خدا را می شود در متن زندگی یک انسان شناخت. امسال محرم را آمده ایم در متن زندگی یوسف قرآن بشناسیم. پیغمبری که تلاطم زندگیش به قدری زیبا و جذاب است، به قدری آموزنده است که خدا یک سوره ی کامل را به آن اختصاص داده است.
رسیدیم به اینجا که وقتی زلیخا سرزنش زنان شهر را شنید تصمیم گرفت به آنها ثابت کند که شما درباره ی من دارید اشتباه می کنید این یوسفی که نزد من است شایسته ی اینقدر دلدادگی هست. مجلسی ترتیب داد، میوه ای و چاقویی دست آنها داد و یوسف را فرمان داد که وارد مجلس بشود. به قدری این زنها یوسف را بزرگ و بزرگوار دیدند که حواسشان پرت شد، در حالی که داشتند میوه می بریدند دستشان را به جای میوه بریدند. تا اینجا را گفتیم.
اینجا زلیخا فرصت پیدا کرد برای تاختن، در آیه ی 32 سوره یوسف خدا از زبان زلیخا می گوید. قالت فذلکن الذی لمتننی فیه؛ زلیخا گفت ای زنهای شهر که پشت سر من حرف می زدید و سرزنشم می کردید، این همان است که شما به خاطرش من را سرزنش می کردید. حالا دستتان را بریدید. و لقد راودته عن نفسه فاستعصم؛ من او را به سمت خودم کشیدم ولی او پناه برد. درباره ی فاستعصم حرف دارم. و لئن لم یفعل ما آمره لیسجنن؛ اگر دستوری که به او دادم را عمل نکند، زندانیش می کنم، و لیکون من الصاغرین و حتما از آدمهای حقیر و کوچک خواهد شد. زلیخا در این حرفها چندتا نکته را دارد می گوید من چهارتایش را بیان می کنم:
یک: اولی اینکه حساب این زنها را رسید و به همه ی سرزنشهایی که شنیده بود در یک کلمه جواب داد گفت فذلکن الذی لمتننی فیه این همانی است که من را به خاطرش سرزنش می کردید. در دل این حرف زبان حال زلیخا است که بیچاره ها شما یک لحظه او را دیدید، یک بار آمد و رد شد، حواستان پرت شد و دستتان را بریدید، من سالهاست که دارم با این آدم زندگی می کنم. این که شما می گویید فرشته، هم صحبت من بوده، غلام دربار ما بوده است. درباره ی این من را سرزنش می کنید
دو: زلیخا در این سخنرانی کوتاه، یک اعتراف کرد. لقد راودته عن نفسه؛ من بودم که یوسف را به سمت خودم دعوت کردم. اعتراف به زبان خود همسر عزیز مصر. این اعتراف اگرچه از یک جهت خیلی قشنگ و شیرین است که متهم اصلی خودش یوسف را تبرئه کرد و گفت من بودم که او را دعوت به گناه کردم؛ اما یک نکته هم در دلش هست که آدم را می ترساند، وقتی زن عزیز مصر اعتراف علنی می کند در جمع زنانی که رقیبش هستند، به او حسادت می کنند، دنبال این هستند که یک نقطه ی ضعفی از او پیدا کنند، بدانید که زلیخا دیگر آب از سرش گذشته است و چیزی برای باختن ندارد، این آدم خطرناک است. می گویند بترس از کسی که چیزی برای باختن ندارد. می گوید چه می گویید؟! بله خود من متهم اصلی هستم.
سوم: در این سخنرانی کوتاه زلیخا اعتراف به پاکی یوسف می کند. فاستعصم؛ من دعوتش کردم اما او استعصم. استعصم را گفتم در موردش حرف دارد. عصم به معنای خودداری است. وقتی شما به یک چیز داغ دست نمی زنید و دست را عقب می کشید این می شود عصم یعنی خودداری کردن از چیزی و دست زدن به چیز داغ. استعصم یعنی طلب کردن، درخواست کردند خودداری. یعنی چه؟ در مفردات راغب که کلمات قرآنی را توضیح می دهد می گوید وقتی استعصم را به کار می برند انگار یک کسی می خواهد از یک نفر دیگر طلب کند چیزی را که به وسیله ی آن بتواند خویشتنداری کند. وقتی که شما از کسی یک دستکش طلب می کنید که به وسیله ی آن بتوانید یک چیز داغ را بردارید الان کار شما می شود استعصم. می گوید من او را دعوت کردم ولی او استعصم از یک کسی طلب کرد، درخواست کرد که کمکش کند تا آلوده نشود. گفتم وقتی در آن جلسه ی زلیخا و یوسف، زلیخا یوسف را دعوت کرد به گناه اولین کلامی که یوسف گفت چه بود؟ گفت معاذ الله به خدا پناه می برم. استعصم ای که زلیخا به زنان مصر می گوید همان معاذ الله یوسف است.
این هم سومین نکته.
چهارم: دوتا تهدید می کند، تهدید بسیار محکم. اول اینکه اگر به چیزی که می گویم تن ندهد زندان می رود، حتما هم زندانیش می کنم. جوانها یک کم وقت بگذارید برای ادبیات عرب. وقتی ادبیات عربی را بفهمید خیلی قرآن برایتان لذیذ می شود. لیسجنن دوتا تأکید دارد؛ یکی لام و یکی نون تأکید ثقیله یعنی حتما حتما حتما بی برو برگرد زندانیش می کنم، اصلا نمی شود برایش تخفیف گرفت و لیکونا من الصاغرین اینجا هم دوتا تأکید دارد؛ یکی لام و یکی نون تأکید خفیفه در ادبیات عرب. حتما حتما شخصیتش تحقیر می شود. باید به چیزی که می گویم عمل کند.
خب جلسه اول جلسه یوسف و زلیخا بود که دعوت به گناه شد، آنجا یوسف سریع به خدا پناه برد و گفت معاذ الله. جلسه دوم جلسه ای است که زنان مصر، زنان شهر نشسته اند و یوسف تهدید علنی دارد می شود، قاعدتا یوسف باید جواب زلیخا را بدهد؟ بله. ولی نه. یوسف کاری به زلیخا ندارد، یک دفعه وسط مجلس وقتی که زن عزیز مصر او را تهدید می کند، قال رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه؛ وسط مجلس یوسف حال مناجات او را می گیرد. خیلی قشنگ است! زنها نشسته اند، زلیخا اینجا است و دارد تو را تهدید می کند، یک جوابی به او بده! می گوید من با او چه کار دارم؟ بگذار حرفش را بزند، من با ربم کار دارم! با صاحبم کار دارم، با مالک و مدبرم کار دارم، با خدای همه کاره ام کار دارم، من با زلیخا چه کار دارم. هر وقت شنیدید یعنی صاحب اختیار، یعنی همه کاره، یعنی مدبر. ربِّ؛ خدای من، پروردگار من، صاحب اختیار من، همه کاره من! السجنُ احب الی مما یدعوننی الیه؛ زندان برای من محبوبتر از این چیزی است که اینها دارند من را به آن دعوت می کنند. زلیخا به سیم آخر زده، یوسف هم پناه برده به کسی که اول و آخر کار است. زلیخا دارد یوسف را تهدید می کند، یوسف نه التماس می کند به زلیخا، نه تهدیدش می کند. دارد به من و تو یاد می دهد که لحظه به لحظه در درگاه الهی باش، یک لحظه از اینجا فاصله نگیر.
یک نکته ی مهمی در دل این مناجات یوسف هست بگویم بعد ادامه بدهیم. انگار وقتی زلیخا همه چیز را علنی می کند زنان شهر هم طمع می کنند. در روایتی هست از امام سجاد علیه السلام که می فرماید بعد از این جلسه بود که زنان شهر هم یوسف را به گناه دعوت می کردند. چون دیگر همه چیز علنی شده بود. یوسف می گوید السجن احب الی مما یدعوننی الیه؛ یدعوننی را جمع می بندند یعنی از این چیزی که اینها دارند من را به آن دعوت می کنند، نه فقط زن عزیز مصر.
توحید یعنی چه؟ سپردن تدبیر به دست خدا یعنی چه؟ یعنی تو وقتی در مسیر خدا دچار یک دردسر و سختی می شوی، برای گوش دادن به حرف خدا دچار مشکل می شوی، برای پس زدن حرف شیطان دچار دردسر می شوی، این دردسر را فقط تحمل نکنی، بلکه این دردسر برایت دوست داشتنی باشد! این اوج توحید است. احبّ من این را بیشتر دوست دارم، این محبوب من است که به خاطر تو زندانی شوم ولی تن به گناهی که تو ممنوعش کردی ندهم. چقدر این زیبا است. ما باید از ساحت انبیاء و پیامبرانی که خدا به ما معرفیشان کرده در قرآن عزیزش ولی ما به معرفی خدا بی اعتنایی کردیم، عذرخواهی کنیم. ما باید از حضرت یوسف عذرخواهی کنیم که چرا توحیدش را خوب ندیدیم و فقط زیباییش را دیدیم.
جالب اینجاست که در سراسر سوره ی یوسف شما نگاه می کنید اصلا زیبایی حضرت یوسف برجسته نشده است. توحید یوسف برجسته شد ما ندیدیم. رابطه ی عاشقانه ی او با خدا برجسته شد ولی ما فقط رابطه ی عاشقانه ی زلیخا با یوسف را دیدیم. ما در چاه افتادن را دیدیم، بر تخت سلطنت نشستن را هم دیدیم و اینها را برجسته کردیم ولی رابطه ی عاشقانه ی یوسف و خدا که جان سوره یوسف است، جان قصه ی یوسف است، قلب سوره ی یوسف است را ندیدیم. باید عذرخواهی کنیم.
یوسف یک موحد به معنای حقیقی است. یوسف درس توحید را در سوره ی یوسف به ما یاد می دهد، آن هم مستند. روایت نیست که کسی در سندش تردید کند، اگرچه روایات هم قابل اتکاء است ولی برای کسانی که تا اسم روایت می آید در مورد سندش خدشه می کنند اینجا دیگر بهانه ای وجود ندارد. رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه. مگر می شود از این واژه ی احب فاصله گرفت. ماها کلاسمان که بالا می رود، دردسرها را تحمل می کنیم ولی یوسف می گوید نه، جوان! خواستی برای خدا دردسر بکشی برایت دوست داشتنی باشد. هوا گرم است؟ خدایا تو حجاب را برای من به عنوان یک زن، به عنوان یک دختر می پسندی؟ دوست داری؟ الان در این حجاب و این گرما دارم اذیت می شوم، دردسر دارد؟
من این را دوستش دارم چون تو دوستش داری! خدایا در این جامعه وقتی به عنوان جوان سرم را پایین می اندازم و با دختری که حجاب درست و حسابی ندارد صحبت می کنم به اندازه ی ضرورت هم صحبت می کنم، رسمی هم صحبت می کنم، به من تکه می اندازند و مسخره ام می کنند و به من امل می گویند و عقب مانده؟ در فضای جامعه طردم می کنند؟ باشد، یوسف گفت زندان برایم محبوبتر است من می گویم این طرد شدن و این تکه ها برایم محبوبتر است چون تو دوست داری من اینطور باشم.
زلیخا دوتا تهدید کرد؛ تهدید اول اینکه تو را به زندان می اندازم. یوسف جوابش را داد که بینداز، زندان که برای من محبوبتر است. تهدید دوم اینکه کاری می کنم که تو از شخصیتهای حقیر باشی. یوسف جواب این را نداد چون قبلا جواب داده بود؛ معاذ الله انه ربی احسن مثوای. در آن جلسه ی خصوصی به او گفته بود. من به خدا پناه می برم، کسی که صاحب اختیارم است، جایگاه من را او نیکو کرده و می کند. تو می خواهی من را تحقیر کنی؟! تو می خواهی من را ذلیل کنی؟! مگر حقارت و عزت و ذلت و بزرگی من دست تو است؟ احسن مثوای. چقدر آدم باید لذت ببرد از این توحیدی که یوسف یاد ما می دهد، چقدر باید لذت ببرد که پای درسی نشسته است که مدرسش یوسف است و متن درس را هم قرآن نوشته است و برای ما دیکته کرده است.
تمام شد حرف یوسف؟ نه. خدایا! زندان برای من محبوبتر است از چیزی که اینها من را به آن دعوت می کنند. و الا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین. خدایا یوسفی که به تو پناه آورده است به خودش مغرور نیست، بگذار بگویم هم زلیخا بشنود هم این زنها بدانند آن که بزرگ است یوسف نیست، آن کسی که بزرگ است خدای یوسف است، منِ یوسف لازم نیست در چشم اینها بزرگ بشوم، خدای یوسف باید بزرگ بشود. می گویم که اینها بشنوند خدایا اگر تو کید و مکر و نقشه ی اینها را از من برنگردانی اصب الیهن من به آنها متمایل می شوم! به به! فکر کردید یوسف به خودش اعتماد دارد؟ صریح آیه ی قرآن است. تو کمکم نکنی من به سمت آنها می روم.
آقا کلاس می گذارد، دوره می گذارد، از من و تو پول می گیرد و بچه های ما را سر دوره می نشاند، این دوره چیست؟ دوره ی اعتماد به نفس!! جمع کن این بساط را! اعتماد به نفس می خواهی به من بدهی؟ یوسف نماد عفت در قرآن، یوسف نماد پاکی است، ولی می گوید خدایا! اگر تو نقشه ی اینها را برنگردانی من ضعیفم ها! به سمتشان متمایل می شوم! اصلا اول و آخر قرآن این است که به خودت اعتماد نکن. جوانها! معلمها! فرهنگی ها! روحانی ها! کسانی که در فضای امروز جامعه دارید به حال نوجوانها و بچه ها و جوانها فکر می کنید، جوانهایی که باید در برابر پیشنهادهایی که به آنها می شود مهارت نه گفتن پیدا کنند! و اینقدر تبلیغ می کنید، حواستان هست؟ اگر یوسف مدرس این کلاس بشود، به اینها چه می گوید؟
می گوید مگر من نماد عفت و حیاء نیستم؟ مگر من قهرمان نه گفتن نیستم؟ مگر من به خاطر نه گفتن به زن عزیز مصر سالها زندانی نشدم؟ من دارم به شما می گویم شما به رتبه ی یوسف قرآن هم برسید باز هم باید بروید در خانه ی خدا و التماس کنید که خدایا تو کمکم کن. فقط هم اینجا یوسف این حرف را نمی زند بلکه یوسف این را تکرار می کند. در معاذ الله یک طوری تکرار کرد، اینجا دارد به صراحت تکرار می کند، باز هم داریم در همین سوره. و الا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن. این اصب از ریشه ی صبب است به معنای میل پیدا کردن، مشتاق شدن.
در آیه ی 24 چند آیه قبلش خدا در آن خلوت زلیخا و یوسف درباره ی او می گوید و لقد همت به و هم بها لولا ان رءآ برهان ربه زلیخا قصد یوسف کرد و اگر به تعبیر من کمک خدا نبود، یوسف هم قصد زلیخا را می کرد و به طرفش می رفت. اعتماد به نفس؟؟!! نه قرآن و نه روایات اصلا این را قبول ندارند که به نفسمان اعتماد کنیم. خدا دارد فریاد می زند که آهای بنده ها! یوسف من اگر پاک ماند برای این بود که در خانه ی من را زد، ابتدا تا انتهای تربیت دینی این چیزی است که خدمت شما عرض می کنم. اگر بیست و اندی سال تحقیق و پژوهش در حوزه ی تربیت را بخواهم در یک جمله خلاصه کنم و به شما بگویم این است که از در خانه ی خدا یک لحظه جدا نشوید. یوسف من اگر پاک ماند به خاطر این بود که چه در خلوتش که خودش بود و زلیخا و چه در جمع که خودش بود و زلیخا و زنان شهر، در خانه ی من را رها نکرد. و من هم نگهش داشتم.
خب چه اتفاقی افتاد؟ انتهای مناجات یک جمله دارد یوسف، می گوید خدایا اگر تو نقشه ی اینها را از من برنگردانی من متمایل به اینها می شوم و اکن من الجاهلین؛ اتفاقی که می افتد این است که من جزء جاهلین می شوم. یک نکته ی جالبی که در قرآن و روایات و ادبیات دینی ما وجود دارد این است که جهل، در برابر عقل است. کسی که عاقل نیست، جاهل است. ممکن است کسی باسواد باشد، علم داشته باشد ولی جاهل باشد و ممکن است کسی سواد کلاسیک نداشته باشد ولی عاقل باشد. عقل چیست؟ از امام صادق علیه السلام پرسیدند حضرت فرمودند ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان عقل چیزی است که خدا به وسیله ی آن بندگی می شود و بهشت به وسیله ی آن کسب می شود.
معصیت، مخالف عقل است. یوسف دارد می گوید خدایا اگر من به سمت اینها متمایل بشوم و گناه بکنم، جزء جاهلین می شوم، عقلم را از دست می دهم. یوسف مناجاتش را کرد. زلیخا یک سخنرانی یک خطی کرد، یوسف یک مناجات یک خطی کرد. خدا چه می گوید؟ می فرماید فاستجاب له ما هم دعای یوسف را برآورده کردیم، اجابت کردیم. فصرف عنه کیدهن؛ خدای همه ی کاره ی یوسف دعایش را مستجاب کرد و نقشه ی زنها را از او برگرداند. انه هو السمیع العلیم. خدایی که در خلوت زلیخا و یوسف بود همان خدا در این جمع بود، شنید صدای یوسف را.
اوج توحید اینجا است که هرکجا که بودی، فرقی ندارد ایران بودی، آمریکا بودی، اراک بودی، قم بودی، کربلا بودی، نجف بودی، لندن بودی، قطب شمال و قطب جنوب بودی، در خلوت یا جمع یا شلوغی، هرکجا بودی حواست باشد انه هو السمیع؛ می شنود. طبق آن دعا لا یشغله سمع عن سمع؛ اینطور نیست که وقتی تو داری حرف می زنی، حواسش پرت شود از شنیدن حرف یک بنده ی دیگری که با او حرف می زند، خدا صدای یوسف را شنید، انه هو السمیع العلیم. خدایی که ما داریم از او حرف می زنیم علیم هم هست. او می داند چطور کارش را انجام بدهد. می داند چطور افسار زندگی تو را بگیرد و به کجا بکشاند که صلاحت باشد. بله یوسف جواب منفی داد، بعد هم فردا می رویم سراغ قسمت بعدی که افتاد به زندان ولی من خدا صلاح یوسف را از دل زندان رقم زدم تا برسد به آن عظمت و عزتی که عزیز مصر بشود. هو السمیع العلیم یعنی تو بگو من می شنوم ولی تو به من یاد نده چون من هستم که علیم هستم. مصلحتت را به من یاد نده، خودم بلد هستم. هو السمیع العلیم.
خدا ان شاء الله این اندازه از ایمان و توحید را برای ما زیادی نداند، در اوج بی لیاقتی نصیبمان کند، طعم این توحید و این اندازه از ایمان را بچشیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
قبل از اینکه من شعر روضه را بخوانم یک تذکری می خواهم بدهم بعد ان شاء الله روضه بخوانم. امروز بیانات مقام معظم رهبری که بسیار بسیار مهم بود را حتما بسیاری از شما شنیدید. توصیه هایی هم به هیئات داشتند. من چندتا نکته می خواهم خدمت شما عرض کنم این را زبان به زبان هم به بقیه برسانید. کرونا شما هر اسمی می خواهید روی آن بگذارید بگذارید، یک بیماری فراگیر است واقعیتی است که نمی شود کتمانش کرد، داریم می بینیم. بعضی ها تخصصهایی دارند یا ندارند من کاری ندارم، اصل بیماری را منکر می شوند، روش مقابله با بیماری را منکر می شوند، روشهای دیگری را در مسیر زندگی مردم پیشنهاد می دهند.
آقایان و خانمها! این چند صدایی که به بهانه های مختلف به ویژه در جمعهای مذهبی داره اتفاق می افتد نه به صلاح ما است و نه به صلاح راه ما. یکی می گوید ماسک زدن ضرر دارد، یکی می گوید در مجلس امام حسین علیه السلام مگر اصلا مریضی می آید، این مجلسها خودش شفاست، کی گفته در این مجلسها مریضی می آید، رعایت نمی کنند. من الان نمی خواهم وارد این بحثها شوم که طب سنتی چه می گوید، طب اسلامی چه می گوید، طب جدید چه می گوید؟ هر کدام هرچه که می گویند ما رهبر داریم، مملکت ما هم قانون دارد، رهبر ما به عنوان یک مرجع و یک اسلام شناس و یک جهان شناس، وقتی می رسد به مباحث تخصصی می گوید من تخصصش را ندارم ولی هرچیزی که قانون می شود در ستاد ملی کرونا آن انجام بگیرد. آقایانی که اعتقاد ندارید خواهش می کنم اینجا ولایت پذیری و ولایت مداری خودتان را به نمایش بگذارید. آنجایی که قبول داریم و حرف را گوش می کنیم که هنر نکردیم!
آقای جلسه دار، آقای مداح، آقای هیئتی که اعتقادت این است که در مجلس امام حسین علیه السلام کرونا نمی آید من الان اصلا نمی خواهم درباره ی این بحث کنم که اعتقاد تو درست است یا نه؟ اعتقادت درست نیست ها ولی من می گویم اصلا اعتقادت هم درست، رهبر مملکت می گوید رعایت کنید. چرا بهانه می دهیم دست دشمن. چرا این همه هیئت رعایت می کنند، اینجا رعایت می شود، هیئات زیادی رعایت می شود، برای چند نفر و چند هیئت که رعایت نمی شود فردا کرونا که بالا می رود می گویند دیدید گفتیم هیئتها را تعطیل کنید تعطیل نکردید؟ ببینید چه بلایی سر مملکت آوردید به اسم امام حسین؟! مگر نمی گویند؟! تو هم در آن دخیل هستی، تو هم مقصر هستی، چرا عبدالحال شده ای؟
مگر ما دوست نداریم جمعیت فشرده با سقف روی سر عزاداری کنیم؟ چرا دوست داریم. ولی الان وظیفه مان این است. گوش کنیم. من از همه ی کسانی که به این هیئت می آیند درخواست می کنم، خواهش می کنم اولا وقتی می آیید مراعات کنید. من به دوستان تذکر دادم وقت سینه زنی همینطور ماسک بزنید و بیایید. برادران خواهران! اگر نشانه ای از کرونا در شما هست، تب و لرزی و نشانه هایی که می گویند خواهش می کنم، منت سر ما بگذارید از تلویزیون و رادیو و فضای مجازی عزاداری ها را پیگیری کنید.
یک نفر به خاطر شما مبتلا بشود، بیماری زمینه ای داشته باشد خدا نکرده بشود جزء یکی از این فوتی ها، تا کی می خواهید دست و پا بزنید که جبران کنید. چقدر لذت بردم این دوستی که با هم همدیگر می آییم اراک گفت دم در دیدم یک خانواده در ماشین نشسته اند پلیس می خواست اینها را رد کند گفت ما کرونا داریم نمی خواهیم بیاییم در جمع ولی همین جا در ماشین داریم صدا را می شنویم. خب ببینید اینقدر تقید دارد نیاید در جمع. و این بیماری را منتقل نکند من خواهش می کنم از همه ی شماها اولا بدون ماسک وارد نشوید، من خاک کف پای عزاداران امام حسین علیه السلام نیستم ولی خواهش می کنم بدون ماسک وارد نشوید. وقت سینه زنی ماسکتان را در نیاورید، نظمتان را به هم نزنید، خواهش می کنم فاصله ها را رعایت کنید.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائت علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
شب سوم و شب رقیه خاتون است دعا کنید برای آن دخترهایی که پدرانشان گوشه ی بیمارستان هستند و دل بسته اند به دعای شما. خدا به حق رقیه خاتون به همه ی مریضها شفا بدهد بالاخص کسانی که دل در گرو این جلسات دارند، دلشان اینجاست و تنشان در بیمارستانها
یک زبان حال است خیلی دل خودم را آتش زده است، زبان حال رقیه با باباست. با هم بخوانیم دل بده بیت به بیت. همه دلهایشان را ببرند خرابه ی شام با زبان بچگانه و شیرین رقیه این شعر را بشنوند
بابا زخمهایم شده این لحظه مداوا مثلا
چشم کم سوی من امشب شده بینا مثلا
آمدی تا که تو همبازی دختر بشوی
باشد ای رأس حنا بسته تو بابا مثلا
بابا رفتم در خیالاتم مثلا
خانه ی ما شهر مدینه است هنوز
و تو برگشته ای از مسجد و حالا مثلا
کار من چیست نشستن به روی زانوی تو
کار تو چیست بگو شانه به موها مثلا
یا بیا مثل همان قصه که آن شب گفتی
تو نبی باشی و من ام ابیها مثلا
بابا
جسم نیلی مرا حال تو تحویل بگیر
مثل آن شب که نبی فاطمه اش را مثلا
باز هم با هم سلام بدهیم به آقا
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
بازدیدها: 0