تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آیه ۲۶۰

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آیه ۲۶۰

حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) از خداوند خواست تا چگونگی حشر اکبر و زنده کردن مردگان را به وی نشان دهد و خداوند متعالی انگیزه پرسش او را جویا شد، زیرا انسان موحّد معتقد به آفریدگار جهان، درباره معاد و روز رستاخیز شبهه‏ای ندارد تا زمینه‏ای برای سؤال وی باشد.

واِذ قالَ اِبرهیمُ رَبِّ اَرِنی کَیفَ تُحی المَوتی قالَ اَولَم تُؤمِن قالَ بَلی ولکِن لِیطمَئِنَّ قَلبی قالَ فَخُذ اَربَعَهً مِنَ الطَّیر فَصُرهُنَّ اِلَیکَ ثُمَّ اجعَل عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنهُنَّ جُزءًا ثُمَّ ادعُهُنَّ یَأتینَکَ سَعیًا واعلَم اَنَّ اللهَ عَزیزٌ حَکیم (بقره، ۲۶۰)

گزیده تفسیر
حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) از خداوند خواست تا چگونگی حشر اکبر و زنده کردن مردگان را به وی نشان دهد و خداوند متعالی انگیزه پرسش او را جویا شد، زیرا انسان موحّد معتقد به آفریدگار جهان، درباره معاد و روز رستاخیز شبهه‏ای ندارد تا زمینه‏ای برای سؤال وی باشد.
حضرت ابراهیم در پاسخ، به ایمان پیشین خود (به علم الیقین و عین‏الیقین از راه علم حصولی و مرتبه پایین علم حضوری و شهودی) به مبدأ و معاد اذعان می‏کند و قصد وصول به حق‏الیقین را که مرتبه والای علم حضوری است اعلام می‏دارد که نه تنها فهمیده‏ام که خداوند بر احیای مردگان قدرت
۲۸۱

دارد، بلکه آن را یافته‏ام و اکنون می‏خواهم که مظهر مُحیی و مُمیت باشم و به مرحله بالایی از اطمینان قلب برسم.
خدای سبحان قدرت بی‏پایانش را به وی نمایاند و به وی دستور داد تا چهار پرنده را سر ببرد و گوشتهایشان را درهم آمیزد، به گونه‏ای که تشخیص‏پذیر نباشند. سپس آنها را چهار قسمت کرده و بر چهار نقطه از کوه قرار دهد. سپس آنها را با اسم صدا کند.
آن حضرت فرمان خدا را عملی کرد و مظهر اراده حق در احیا و اماته شد و به حق‏الیقین رسید؛ یعنی پرنده‏های چهارگانه زنده شدند و آن حضرت(علیه‌السلام) به برترین مقام طمأنینه قلب دست یافت و عزت و حکمت را دید، از این‏رو در پایان آیه می‏فرماید: ﴿واعلَم اَنَّ اللهَ عَزیزٌ حَکیم﴾.

تفسیر

مفردات
لِیَطْمَئِنَّ: طمأنینه و اطمئنان، سکون و آرامش (مادی یا معنوی)، پس از ناآرامی و بی‏تابی است ۱٫ اطمینان قلب، تنها در پرتو نور یقین و شهود به دست می‏آید که برطرف کننده تزلزل و اضطراب است ۲٫
صُرْهُنَّ: «صُر»، صیغه امر از ریشه «صور» مانند قُل از قول و به معنای ایجاد گرایش و مأنوس کردن است. ﴿فَصُرهُنَّ اِلَیک﴾، یعنی آن چهار حیوان را به خودت عادت بده تا پس از زنده شدن، هنگامی که آنها را می‏خوانی با تو
^ ۱ – ـ مفردات، ص۵۲۴، ««؛ التحقیق، ج۷، ص۱۲۳، «ط م ن».
^ ۲ – ـ التحقیق، ج۷، ص۱۲۴، «ط م ن».
۲۸۲

مأنوس باشند و به سویت آیند ۱٫
راغب می‏گوید: «گفته‏اند که «صور» به معنای تکه تکه کردن است» ۲ اشکال شده است که اگر ﴿فَصُرهُنَّ اِلَیک﴾ بدین معنا باشد، با حرف «الی» متعدی نمی‏شود ۳ ؛ لیکن همان‏گونه که استاد، علامه طباطبایی و دیگران گفته‏اند، تعدیه «صرهنّ» با «الی» به جهت تضمین ۴ معنای «اماله» (ایجاد میل و گرایش) است ۵٫
واژه ﴿صُرْهن﴾ فقط یک بار در قرآن کریم ذکر شد. واژه‏های تک نگاشت بدون صعوبت نیستند، زیرا نه شاهدند و نه مشهود. باید از سباق و سیاق به عنوان دو گواه همراه نزدیک و دور استمداد کرد. آنچه از مجموع شاهد درون (سباق) و گواه همراه (سباق) استنباط می‏شود این است که برای صُرْ (صار یصور) دو معنا یاد شد: یکی میل و دیگری قطع؛ اگر به معنای میل باشد، در آیه دستور قطع محذوف است؛ مانند ﴿اضرِب بِعَصاکَ البَحرَ فَانفَلَق) ۶ ای ضَرَبَ فانفلق که جمله ضَرَبَ (فعل و فاعل) محذوف در آیه است طبق قرینه و اگر به معنای قطع باشد با تضمین و اماله «میل»، کلمه «الیک» متعلق به آن
^ ۱ – ـ ر.ک: التحقیق، ج۶، ص۳۴۷، «ص و ر»؛ اعراب القرآن، ج۱، ص۴۰۱٫
^ ۲ – ـ مفردات، ص۴۹۸، «ص و ر».
^ ۳ – ـ تفسیر المنار، ج۳، ص۵۸ ـ ۵۵٫
^ ۴ – ـ «تضمین» یا «اشراب» بدین معناست که معنای لفظی در لفظ دیگر گنجانده شود و لفظ دوم، مفید هر دو معنا باشد؛ در نتیجه لفظ دوم به منزله لفظ اول و در تعدیه به حروف، در حکم آن است.
^ ۵ – ـ المیزان، ج۲، ص۳۷۴٫ مانند واژه «الرفث» در «الرَّفَثُ اِلی نِسائِکُم» (سوره بقره، آیه ۱۸۷) که چون متضمن معنای «اِفضاء» است، با حرف «الی» متعدی شده است (المیزان، ج۲، ص۴۴).
^ ۶ – ـ سوره شعراء، آیه ۶۳٫
۲۸۳

خواهد بود و بدون تضمینْ متعلق به «خُذ» می‏شود ۱٫

تناسب آیات
پیرو آیات پیشین، این آیه نیز بیان یکی دیگر از موارد پوشش ولایت خدای سبحان بر مؤمنان است.
٭ ٭ ٭

تفاوت آیه با آیه پیشین
درخواست حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) با مرگ صدساله پیامبری که در آیه پیشین ذکر شد، از چند جهت متفاوت است:
۱٫ در این آیه نام حضرت به صراحت بیان شده؛ ولی در آیه پیشین نام آن شخص که عُزَیْر یا ارمیا یا خضر بوده ۲ ، نیامده است و شاید جهت آن، اختلاف چگونگی پرسش آن دو باشد، زیرا آغاز سؤال آیه پیشین با کلمه ﴿اَنّی﴾ است که از آن تعجّب استشمام می‏شود؛ ولی پرسش آیه دوم با کلمه ﴿کَیف﴾ که دال بر چگونگی است، شروع شده و هیچ‏گونه مفهوم تعجّب از آن استفاده نمی‏شود. روشن است که تعجب غیر از استبعاد است و هیچ‏گونه استبعادی که ناظر به شک و شبهه در امر معاد باشد، در میان نبوده است؛ مانند ﴿اَنّی﴾ در داستان حضرت زکریّا و مریم(علیهما‌السلام): ﴿قالَ یمَریَمُ اَنّی لَکِ هذا) ۳
^ ۱ – ـ مجمع البیان، ج۲ ـ ۱، ص۶۴۲٫
^ ۲ – ـ بحار الانوار، ج۷، ص۳۴٫
^ ۳ – ـ سوره آل عمران، آیه ۳۷٫
۲۸۴

۲٫ در آیه پیشین از خداوند متعالی درخواستی نشده و فقط تعجب است؛ لیکن در آیه مورد بحث، حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) از خدای سبحان می‏خواهد تا چگونگی احیای مردگان را به وی بنمایاند.
۳٫ در آداب دعا آمده است که دعا کننده در آغاز، خدای سبحان را با ندای «یا ربّ» می‏خواند که نشان اعتراف به ربوبیت حق تعالی است؛ ولی پس از مدّتی که انس و الفت پدید می‏آید، از مرحله ندا عبور کرده، به مرتبه نجوا قدم می‏گذارد و کلمه «یا» را که نشان ندا و خواندن از دور است، حذف کرده و چنین مناجات می‏کند: «ربّ ربّ ربّ» و این خود علامت وصول به ساحت قرب حق است ۱٫
حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) هم درخواست خود را با کلمه ﴿رَبّ﴾ شروع کرد که حاکی از وصول به مرحله‏ای از قرب و نجوا با پروردگار است؛ ولی شخصیت مورد نظر آیه پیشین در چنین مقامی نبود و با ﴿رَبّ﴾ آغاز نکرد.

محور تقاضای حضرت ابراهیم(علیه‌السلام)
علوم وحیانی انبیا همان‏طور که از تقلید منزّه است از استدلال حصولی و بدون شهود نیز مبرّاست؛ یعنی اولاً آنان به معارف الهی آگاه‏اند. ثانیاً این اطلاع از غیب تقلیدی نیست. ثالثاً اطلاع مزبورْ تحقیق حصولی و تعلیل ذهنی محض نیست. رابعاً حضوری و شهودی است، آن‏گاه یافته‏های خود را برای امّت تبیین می‏کنند و بهره مستفیضان گاهی در حدّ تقلید است و زمانی نیز برای خواص در حدّ برهان و تحقیق است و گاهی برای اوحدی از پیروان آنها
^ ۱ – ـ ر.ک: البلد الامین، ص۱۵۰؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۴۲٫
۲۸۵

شهودی یا به منزله شهود است؛ نظیر آنچه برای حارثه بن مالک پدید آمد ۱٫ عنصر محوری سؤال حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) کیفیت افاضه حیات است نه کیفیت استفاضه آن؛ یعنی مدار پرسش، کیفیت زنده کردن است نه زنده شدن، پس محور سؤال روشن شدن صبغه فاعلی است نه جنبه قابلی.
سخن حضرت ابراهیم(علیه‌السلام): ﴿رَبِّ اَرِنی کَیفَ تُحی المَوتی﴾ پرسش از اصل احیای مردگان نیست، زیرا موضوعِ احیا و اماته برای آن حضرت روشن بود و بارها به آن استدلال کرد، بلکه پرسش او از دیدن کیفیت زنده کردن بود؛ یعنی به گونه‏ای نشانم ده که آن را بیابم و مظهرِ «محیی» باشم، بنابراین، سؤال حضرت خلیل(علیه‌السلام) استعطایی بود نه استفهامی؛ یعنی نه صرف فهمیدن حصولی مورد درخواست وی بود و نه محض شهود حضوری، بلکه مطلوب وی دارا و مالک شدن مقام احیای موتی بود نه دانا شدن حضوری، بنابراین، خواسته وی قدرت بر احیای مرده‏ها بود نه آگاهی از کیفیت آنها هرچند به نحو شهودی باشد.
محور سخن حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) «علّمنی و اخبرنی» نیست؛ بلکه تقاضای وی رسیدن به مقام احیای مردگان است، بنابراین بحث شبهه آکل و مأکول یا اعاده معدوم نیست، زیرا آن دو نزد اهل نظر، شبهه عمیق علمی به شمار نمی‏رود، چه رسد پیش ولی اللّهی چون حضرت ابراهیم(علیه‌السلام).
پرسش و پاسخ دیگری که در ذیل آیه مورد بحث طرح شده، گویای این مدّعاست، زیرا خدای سبحان می‏پرسد: ﴿اَولَم تُؤمِن﴾؛ تو که پیش از این ایمان آورده‏ای و خود به ﴿اِنّی وجَّهتُ وجهِی لِلَّذی فَطَرَ السَّموتِ والاَرض) ۲
^ ۱ – ـ الکافی، ج۲، ص۵۴٫
^ ۲ – ـ سوره انعام، آیه ۷۹٫
۲۸۶

اعتراف کرده‏ای؟ روشن است که نفی در نفی، از آمدن استفهام انکاری (أ) با حرف جازم (لم) بالعرض مفید اثبات است و در حقیقت، معنا چنین می‏شود: «إنّک آمنت فلِمَ تسئل». آن حضرت در پاسخ گفت: ﴿بَلی ولکِن لِیطمَئِنَّ قَلبی﴾؛ آری! پیش از این ایمان آورده‏ام؛ لیکن قصد حصول اطمینان و وصول به مرحله حق‏الیقین را دارم؛ مانند دانشجوی رشته پزشکی و جرّاحی که باید در دوران تحصیل و تکمیل سه مرحله را سپری کند:
۱٫ بداند که قلبِ سالمی را می‏توان جایگزین قلب از کار افتاده کرد. این مرحله علم‏الیقین است که آن را از استاد فنّ پزشکی می‏آموزد.
۲٫ مشکل ناراحتی قلبی او یا یکی از بستگانش را استاد وی با عمل جرّاحی حلّ می‏کند و او از نزدیک این صحنه را مشاهده می‏کند. این مرحله عین‏الیقین است که وی موضوع جایگزینی قلب سالم به جای قلب مریض را درمی‏یابد.
۳٫ خودش مستقیم وارد صحنه می‏شود و زیرنظر استادش عمل جرّاحی قلب و پیوند را انجام می‏دهد. این مرحله حقّ‏الیقین است که مرتبه بالایی از دریافت و شهود باطنی است.
درباره زنده کردن مردگان نیز همین سه مرحله وجود دارد:
أ. گاهی انسان براساس براهین عقلی پی می‏برد که حیات و ممات، ممکن و واقع شدنی است و هر ممکن باید به واجب تکیه کند و بدون آن قِوام ندارد، پس خدا عقلاً و نقلاً محیی و ممیت است.
ب. گاهی خودِ انسان می‏میرد و دوباره زنده می‏شود؛ مانند آنچه در داستان حضرت عُزَیر(علیه‌السلام) رخ داد که مُرد و پس از صد سال زنده شد و احیا و اماته خدا را در نفس خود یافت.
۲۸۷

ج. گاهی انسان مظهر حق و آینه تمام‏نمای خدای سبحان می‏شود و زیر نظر او (بإذن الله) مردگان را زنده می‏کند.
داستان حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) از این قسم است که وی پس از پیمودن مراحل علم‏الیقین و عین‏الیقین ۱ ، قصد باریابی به مرحله حقّ‏الیقین را داشت و به فضل الهی از آن بهره‏مند شد.
برخی از اهل معرفت چنین گفته‏اند: تنزیه انبیا از طاماتی که یهودیها ساخته و بعضی از مفسران آن را باور کرده و آنها را به پیامبران الهی مانند حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) اسناد داده‏اند واجب است. حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) هرگز در احیای موتی و قدرت خدا بر آن شک نکرده است و رسول اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «نحن أولی بالشک من إبراهیم» ۲ (البته این تعبیر را از زبان توده مردم فرمود). ابراهیم خلیل(علیه‌السلام) هرگز در این باره شک نکرد؛ لیکن چون احیای مرده کیفیات گونه‏گون دارد، برای آگاهی از کیفیت آن سؤال کرده است. گوناگون بودن احیا برای آن است که اصل آفرینش گاهی با امر «کن» است و زمانی با یک دست و گاهی با دو دست و خلقت گاهی بدون سبق چیزی است و زمانی مسبوق به چیز دیگر است. افزایش علم، مطلبی [است] که خداوند پیامبر اسلام‏صلی الله علیه و آله و سلم را به آن امر کرد ﴿وقُل رَبِّ زِدنی عِلما) ۳ طمأنینه مطلوب حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) از قبیل مزید علم بود که درخواست آن مطلوب است ۴٫
تذکّر: طمأنینه بعد از علم الیقین همان است که با عین الیقین حاصل
^ ۱ – ـ سوره انعام، آیه ۷۵٫
^ ۲ – ـ ر.ک: نهج الحق، ص۱۵۳٫
^ ۳ – ـ سوره طه، آیه ۱۱۴٫
^ ۴ – ـ رحمه من الرحمن، ج۱، ص۳۸۸، با تلخیص.
۲۸۸

می‏شود و طمأنینه قبل از علم همان است که در علوم اخلاق، فقه و حقوق مطرح است که ظنّ متاخم و نزدیک به علم است.
تذکّر: گاهی خصوصیت سؤال حذف می‏شود برای آنکه عنصر محوری جواب آن را به خوبی روشن می‏کند. ویژگی درخواست حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) علم به اصل معاد، احیای مرده و مانند آن نیست زیرا قبلاً خودش در محاوره با نمرود آن را مطرح فرموده است و همچنین خصوصیت خواسته آن حضرت آگاهی از کیفیّت کار خداوند نیست وگرنه با جریان قبلی (حضرت عزیر) همسان می‏بود، بلکه ویژگی سؤال آن حضرت فراگیری کیفیت احیای مرده‏ها به دست خود اوست که خلیفه خداست و این خصوصیت که در هنگام درخواست به صورت صریح نیامد، در جواب الهی به طور شفاف مطرح شد، بنابراین مدار این سؤال و جواب درباره کیفیّت احیای مرده‏ها کاملاً با جریانهای قبلی فرق دارد.

انگیزه پرسش حضرت ابراهیم(علیه‌السلام)
درباره انگیزه حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) از پرسش، احتمالاتی داده شده است:
۱٫ حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) در کنار دریا مرداری را دید که نیمی از آن در دریا بود و حیوانهای دریایی از آن می‏خوردند و نیم دیگر آن در خشکی بود که حیوانهای صحرایی و خشکی از آن تغذیه می‏کردند. آن‏گاه برخی از حیوانهای دریایی به یکدیگر هجوم بردند و همدیگر را خوردند و مشابه چنین برخوردی در میان حیوانات خشکی نیز رخ داد و چون شدنی است که چنین ماجرایی میان انسانها و حیوانات نیز رخ دهد با توجّه به اینکه حیوانات نیز حشر دارند مشاهده چنین صحنه‏ای آن حضرت را واداشت تا چنان درخواستی از خدای
۲۸۹

سبحان داشته باشد ۱٫
۲٫ حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) در مناظره با نمرود به احیا و اماته خدا استدلال کرد: ﴿رَبِّی الَّذی یُحیی ویُمیت) ۲ و او از آن حضرت خواست تا کیفیت آن را به وی نشان دهد و گفتارش را به اثبات رساند. بدین جهت حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) چنین درخواستی را از خداوند کرد.
۳٫ حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) شنیده بود که خدای سبحان خلیل و دوستی دارد که اگر خواسته‏ای در مورد چگونگی احیا داشته باشد، خواسته وی را می‏پذیرد، از این‏رو چنین درخواستی را طرح کرد تا دریابد که به مقام «خلّت» (خلیل اللهی) رسیده است یا نه ۳٫
۴٫ حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) معاد را براساس علم الیقین باور کرده بود و با این پرسش قصدِ وصول به عین الیقین را داشت ۴٫

نقد احتمالات گذشته
انگیزه سؤال حضرت ابراهیم باید به اصل مسئله معاد بازگردد و انگیزه‏هایی که در برخی تفاسیر آمده و احیاناً با بعضی روایات تأیید شده است با خود آیه منطبق نیست و روایات معارضی وجوددارد که با آیه منطبق است.
درباره احتمال سوم، که هدف آن حضرت را آگاهی از رسیدن به مقام خلیل اللّهی می‏دانست، باید گفت شاید چنین انگیزه‏ای در وجود حضرت
^ ۱ – ـ تفسیر القمی، ج۱، ص۹۱٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۲۵۸٫
^ ۳ – ـ عیون اخبار الرضا(علیه‌السلام)، ج۱، ص۱۷۶؛ المیزان، ج۲، ص۳۸۰٫
^ ۴ – ـ مجمع البیان، ج۲ ـ ۱، ص۶۴۴٫
۲۹۰

ابراهیم(علیه‌السلام) راه یافته باشد؛ لیکن این احتمال با محور پرسش و پاسخ در آیه سازگار نیست، زیرا ظاهراً متعلق ﴿اَولَم تُؤمِن﴾ جریان معاد و احیای مردگان است؛ نه خلّت که مبنای این احتمال است.
درباره احتمال چهارم نیز باید گفت حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) در آغاز کار به مرحله عین الیقین واصل شده بود و قصدِ وصول به مرحله حقّ الیقین را داشت. آری در متن پرسش وی حصول به حق الیقین بیان نشده است؛ ولی پاسخِ خداوند عهده‏دار شرحِ سؤال اوست. گاهی خصوصیات پرسش در متن آیه یا روایتی ذکر نمی‏شود؛ لیکن از چگونگی جواب می‏توان به آنها پی برد. در آیه مورد بحث نیز چنین است، زیرا حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) هم دوران علم حصولی و استدلال و برهان، هم دوران علم شهودی و عین الیقین را سپری کرده بود و پرسش او به رسیدن وی به مرحله حقّ الیقین نظر دارد.
گواه این مدّعا، گذشته از شاهد داخلی آیه و کیفیّت جواب، آیاتی است که عهده‏دار استدلالهای حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) است. براساس این آیات، آن حضرت در آغاز گفت‏وگو و مناظره با بت‏پرستها جریان مبدأ و معاد را طرح کرده و خدای سبحان را با اوصافی می‏ستاید که برخی به اصل آفرینش و هدایت پس از آن، و برخی دیگر به ربوبیت خدای سبحان و بخش سوم به معاد و امور مربوط به آن نظر دارد ۱٫ چنین شخصی که به اوضاع و احوال معاد و قدرت خداوند بر اماته و احیای خود و دیگران استدلال می‏کند، مرحله علم حصولی و برهان عقلی را سپری کرده است و علم شهودی و عین الیقین آن حضرت نیز در این آیه طرح شده است: ﴿وکَذلِکَ نُری اِبرهیمَ مَلَکوتَ السَّموتِ
^ ۱ – ـ سوره شعراء، آیات ۸۲ ـ ۷۲٫
۲۹۱

والاَرضِ ولِیَکونَ مِنَ الموقِنین) ۱
غرض آنکه حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) در مراحل پیشین از مرز علم الیقین گذشت و به مرحله عین الیقین رسید و با این پرسش دستیابی به حقّ الیقین را دنبال می‏کرد، بنابراین، سخن مرحوم امین الاسلام که احتمال چهارم را تقویت می‏کند ناتمام است ۲٫

پنج نکته
۱٫ مقصود از مرده‏ها: ﴿الموتی﴾ اعم از اموات حیوانی و انسانی‏اند و گرنه جواب مطابق سؤال نبود. و چون احیای مرده‏ها که جمع‏اند دشوارتر از احیای یک مرده است هماره صعوبت این مطلب در اذهان منکران معاد سنگینی می‏کرد، از این‏رو فرعون به حضرت موسای کلیم(علیه‌السلام) گفت: ﴿فَما بالُ القُرونِ الاولی﴾ و چنین جواب شنید: ﴿قالَ عِلمُها عِندَ رَبّی فی کِتبٍ لایَضِلُّ رَبّی ولایَنسی) ۳
۲٫ کلمه ﴿المَوتی﴾ جمع دارای «الف و لام» و مفید عموم است و موضوع حشرِ اکبر را یادآور می‏شود، وگرنه آن حضرت می‏توانست تقاضا کند که «ربّ أرنی کیف تحیی المیّت أو کیف تحیی میتاً».
۳٫ جمله ﴿ثُمَّ اجعَل عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنهُنَّ جُزءا﴾ نشان آن است که منطقه وقوع ماجرای یاد شده، کوهستانی و زمان آن پس از گذشت دورانی از عمر مبارک حضرت و مهاجرت وی از سرزمین بابل به شام بوده است، زیرا منطقه
^ ۱ – ـ سوره انعام، آیه ۷۵٫
^ ۲ – ـ ر.ک: مجمع البیان، ج۲ ـ ۱، ص۶۴۴٫
^ ۳ – ـ سوره طه، آیه ۵۲٫
۲۹۲

بابل کوهستانی نیست و شام سرزمینی کوهستانی است.
۴٫ شاید همه خصوصیاتی که در ترسیم صحنه حشر اکبر به حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) نموده شد، در سؤال وی بوده است؛ ولی چون از پاسخ خداوند می‏توان به آنها پی برد، در پرسش حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) نیامده یا خواسته وی فقط ارائه کیفیت احیای مردگان بوده است و خدای سبحان علوم فراوان دیگری را نیز نصیب او فرمود؛ نظیر آنچه درباره حاجتهای ظاهری حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) آمده است؛ مثلاً آن حضرت در دوران پیری از خداوند طلب فرزند کرد و خدای سبحان افزون بر اجابت خواسته وی نوه نیز به او عنایت فرمود: ﴿ووهَبنا لَهُ اِسحقَ ویَعقوبَ نافِلَه) ۱ نافله یعنی زیادی، پس حضرت یعقوب(علیه‌السلام) افزون بر درخواست آن حضرت عطا شد.
۵٫ سرّ دستور خدای سبحان به حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) که چهار پرنده را بگیرد و با خود مأنوس کند تا خصوصیات آنها را کامل و دقیق بشناسد، سپس تقطیع و بعد از اماته مجدداً احیا کند، شاید بیان این نکته باشد که ذات اقدس الهی در قیامت انسان را با همه خصوصیات حتی با نقش خطوط سرانگشتان که در همه انسانها متفاوت است محشور می‏کند: ﴿بَلی قدِرینَ عَلی اَن نُسَوِّی بَنانَه) ۲ در این صحنه ترسیمی از حشر اکبر نیز آن چهار پرنده را با همه خصوصیاتشان زنده کرد. خلاصه آنکه با اشراب معنای «میل» و محفوظ بودن معنای «قطع» و حصول تقطیع در خارج، حیات مجدّد پدید آمد و حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) به هدف سامی خود بار یافت.
^ ۱ – ـ سوره انبیاء، آیه ۷۲٫
^ ۲ – ـ سوره قیامت، آیه ۴٫
۲۹۳

تناسب خواسته و پاسخ
ممکن است در تناسب میان خواسته حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) و پرسش خداوند سبحان چنین تردید شود که چنانچه محور تقاضای آن حضرت، اصل احیای مردگان به وسیله خدای سبحان باشد، هماهنگی محفوظ است؛ امّا اگر پرسش حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) درباره چگونگی احیای مردگان باشد، این سؤال خداوند که آیا ایمان نیاورده‏ای، با درخواست حضرت هماهنگ نیست، زیرا معنای ﴿اَولَم تُؤمِن﴾ با توجّه به اینکه معطوف‏علیه به «واو» عاطفه حذف شده، این است که آیا تو نمی‏دانی و ایمان نداری؟ روشن است آنچه را باید یک مؤمن بدان اعتقاد داشته باشد، اصل معاد و زنده شدن مردگان است نه چگونگی آن، زیرا کسی از کیفیت زنده کردن همه مردگان در روز رستاخیز آگاهی ندارد تا به آن کیفیت ایمان بیاورد، بلکه تنها یقین به اصل آن کافی است.
پیش از پرداختن به پاسخ این شبهه، باید بدانیم که علم و ایمان از طرفی دارای مراتب‏اند و هر انسانی نسبت به مرتبه‏ای که ندارد، مضطرب است و از سوی دیگر این دو لازم و ملزوم‏اند نه متلازمان؛ یعنی چنین نیست که هر عالمی به معلومات خود مؤمن باشد. چه بسا دانشمندی که برخلاف علم خود رفتار می‏کند؛ لیکن لازمِ داشتن ایمان، عالم بودن و عدم تبدیل آن به شک است، وگرنه با زوال علم و تبدیل آن به شک، ایمان نیز رخت برمی‏بندد.
اصولاً اعتقاد، همان وابستگی و گرهی است که میان معلوم و عالم پدید می‏آید و ایمان، استقرارِ اطمینان در قلب انسان است و طبیعی است که چنین حالتی با حدوث شک و تردید سازگاری ندارد و انسان شاک از ایمان بی‏بهره است، گرچه خود را مؤمن بپندارد. پس ایمان مستلزم علم است در حدوث و
۲۹۴

بقا، بنابراین کسی که می‏گوید: ﴿وقُل رَبِّ زِدنی عِلما) ۱ علمی می‏جوید که سبب اعتقاد به معلوم گردد تا به مراتب بالای علم شهودی، عین الیقین و حقّ‏الیقین، دست یابد نه مجرّد آگاهی به معلوم.
گفتنی است که مرحله عمل از این امر مستثناست، زیرا انسان در عین شاک بودن، می‏تواند دارای عمل باشد؛ مانند اینکه درباره برخی موارد شک در رکعات در نمازهای واجب چهار رکعتی گفته شده است: هنگام شک بین اقل و اکثر در رکعات نماز، باید بنا را بر اکثر گذاشت و به آن ترتیب اثر داد.
اکنون با توجّه به مقدّمه یاد شده، پاسخ شبهه این است: حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) به اصل احیای مردگان معتقد بود و با دیگران نیز به همین اصل احتجاج می‏کرد و اصولاً انبیای الهی(علیهم‌السلام) معصوم و از تأثیر وساوس شیطانی ایمن هستند، همان‏گونه که شیطان درباره اغوای آنان به قصور خود اعتراف کرده است: ﴿… ولاَُغوِیَنَّهُم اَجمَعین ٭ اِلاّعِبادَکَ مِنهُمُ المُخلَصین) ۲ لیکن دیدن صحنه حشر اکبر، سبب افزایش علم او و در نتیجه مایه مزید اطمینان وی می‏شد. بدین جهت، رؤیت کیفیت احیا را درخواست کرد تا به مراتب بالای علم و ایمان برسد، زیرا انسان هر چه در علم و ایمان رشد کند، هنوز به قله آن نرسیده است: ﴿وفَوقَ کُلِّ ذی عِلمٍ عَلیم) ۳
از سوی دیگر، این پرسش خداوند و پاسخ حضرت ابراهیم، همه شبهات را دفع می‏کند، زیرا در صورت نبودن این بخش از آیه، شبهه انگیزه پرسش آن حضرت طرح می‏شد که آیا وی ایمان نداشت! بدین جهت خدای سبحان با
^ ۱ – ـ سوره طه، آیه ۱۱۴٫
^ ۲ – ـ سوره حجر، آیات ۴۰ ـ ۳۹٫
^ ۳ – ـ سوره یوسف، آیه ۷۶٫
۲۹۵

بیان استفهام تقریری که از انکار عدم ایمان برمی‏آید روشن ساخت که وی علم و ایمان دارد؛ ولی به قصد وصول به مرتبه والای آن، خواست خود را مطرح می‏کند.
نکته: در جمله ﴿اَولَم تُؤمِن﴾ متعلّق فعل حذف شده و دلالت بر عموم می‏کند؛ یعنی مؤمن، به طور مطلق کسی است که به اصول سه‏گانه مبدأ و معاد و رسالت و لوازم آنها ایمان داشته باشد و بدون چنین ایمانی، مؤمن کامل نیست، زیرا با نبود یکی از اجزای مرکّب، مرکّب نابود می‏شود، از این‏رو نفرمود: «أولم تؤمن بالقیامه». البته قدر متیقّن در مقام محاوره حتماً مراد است؛ ولی نمی‏توان عام یا مطلق را منحصر در آن قدر متیقّن دانست.

تمثیل یا حقیقت؟
ابومسلم در تفسیر آیه سخن ناصوابی بر زبان رانده که فخر رازی در تفسیرش بدان پاسخ داده است ۱٫ همان سخنان ناروا در بعضی از تفاسیر متأثر از تفکّر وهّابیت و انکار معجزه، به صورت مشروح بیان شده است. مدّعا این است که موضوع یاد شده در آیه صورت تمثیلی دارد و از رخداد بیرونی حکایت نمی‏کند. فقط روایتی ناصحیح سبب تحمیل این معنا بر آیه شده است. خلاصه ادلّه ارائه شده بر این مدّعا چنین است:
۱٫ ظاهر آیه صورت امری و انشایی دارد؛ ولی در حقیقت اخباری است؛ یعنی در آیه می‏فرماید: ﴿فَخُذ اَربَعَهً مِنَ الطَّیر﴾؛ لیکن در حقیقت چنین است: «فتأخذ أربعه من الطیر… ». گاه مطلب خبری به شکل انشایی بیان می‏شود؛ مثلاً در پاسخ پرسشگری از حکم شکِ میان یک و دو گفته می‏شود:
^ ۱ – ـ التفسیر الکبیر، مج۴، ج۷، ص۴۶ ـ ۴۵٫
۲۹۶

«یعید»؛ یعنی اعاده می‏کند (باید اعاده کند)، گاه برعکس؛ مانند آیه مورد بحث: ﴿فَخُذ اَربَعَهً مِنَ الطَّیر﴾؛ یعنی چهار پرنده را می‏گیری و… نه چهار پرنده را بگیر. همچنین مانند آنچه در پاسخ کسی که از کیفیت تهیه معجونی می‏پرسد، به وی گفته می‏شود: از چند ماده و هر یک به مقدار معینی تهیه کن. سپس آنها را در هم بیامیز؛ یعنی چنانچه این کار را بکنی، فلان معجون ساخته می‏شود.
۲٫ معنای ﴿فَصُرهُنَّ اِلَیک﴾ تقطیع و تجزیه نیست؛ بلکه به معنای ایجاد میل و رام کردن پرندگان است که با حضرت ابراهیم انس بگیرند و او را بشناسند. شاهدش تعدیه به «الی» است که اگر به معنای تقطیع بود، به حرف جر نیاز نداشت.
شاهد این مدّعا، کلمه ﴿ثُمّ﴾ است که نشان تراخی و فاصله زمانی میان اهلی کردن پرندگان و قراردادن بر روی بلندی است، زیرا چنانچه مراد، ذَبح پرندگان و کوبیدن گوشتشان و درهم آمیختن آنها، سپس تجزیه و بر بالای بلندی گذاشتن بود، به فاصله زمانی چندانی نیازی نداشت؛ ولی رام کردن و ایجاد انس و میل در پرندگان وحشی به مدتِ زمانی چشمگیر نیازمند است، ازاین‏رو با حرف «ثمّ» عطف شده که بر تراخی زمانی معطوف از معطوف علیه دلالت دارد.
۳٫ هماهنگی میان ضمایر چهارگانه در﴿فَصُرهُنّ﴾،﴿مِنهُنَّ﴾، ﴿ادعُهُنّ﴾، ﴿ادعُهُنّ﴾، دلالت می‏کند که سخن از کشتن نیست، زیرا مرجع این چهار ضمیر، پرندگان چهارگانه است؛ ولی چنانچه سخن از ذَبح پرندگان و کوبیدن و درهم آمیختن گوشت آنها در میان باشد، مرجع دو ضمیر آغازین از دو ضمیر اخیر متفاوت خواهد بود، چون در این صورت، مرجع دو ضمیر
۲۹۷

اخیر اجزای پرندگان ذَبح شده است نه خود پرندگان.
۴٫ معنای حقیقی احیای الهی، همان امر خداست و حقیقت امرش همان اراده اوست: ﴿اِنَّما اَمرُهُ اِذا اَرادَ شیءاً اَن یَقولَ لَهُ کُن فَیَکون) ۱ روشن است کسی را توان رؤیت و پی‏بردن به کنه اراده الهی نیست و حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) نیز در صدد رسیدن بدان نبود.
۵٫ چنانچه موضوع داستان حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) ذَبْح پرندگان چهارگانه باشد، با توجّه به اینکه وی در فاصله دوری از کوههای چهارگانه قرار داشت، برایش دیدنی نبود و نمی‏توانست کیفیّت احیای مردگان را بنگرد، بلکه تنها پرنده‏های زنده شده را می‏دید.
۶٫ فقره ﴿واعلَم اَنَّ اللهَ عَزیزٌ حَکیم﴾ شاهد گویایی بر مدّعاست که مورد آیه رخداد خارجی نیست؛ عکسِ آیه پیشین که بر تحقق بیرونی دلالت دارد: ﴿فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ اَعلَمُ اَنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شی‏ءٍ قَدیر) ۲
بنابر نظریه تمثیل چون کشتار و ذَبْحی در کار نبود، مراد از ﴿جُزءا﴾ در آیه مورد بحث «واحداً» است؛ یعنی پس از آنکه در پرندگان یاد شده انس و گرایش به وجود آوردی، یکایک آنها را بر بالای بلندی بگذار، سپس ندایشان کن تا به سوی تو پر کشند ۳!

نقد نظریه تمثیل
پیش از پرداختن به نقد امور یاد شده، توجّه به دو نکته ضروری است:
^ ۱ – ـ سوره یس، آیه ۸۲٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۲۵۹٫
^ ۳ – ـ ر.ک: تفسیر المنار، ج۳، ص۵۸ ـ ۵۵٫
۲۹۸

۱٫ بررسی مقام منیع حضرت خلیل‏الرحمان شاهد گویایی بر بی‏پایگی و غیر منطقی بودن سخنان یاد شده است، زیرا خدای سبحان در آغاز رسالت وی، ملکوت آسمانها و زمین را به آن حضرت نمایاند: ﴿وکَذلِکَ نُری اِبرهیمَ مَلَکوتَ السَّموتِ والاَرضِ ولِیَکونَ مِنَ الموقِنین) ۱ تعبیر به صیغه مضارع ﴿نُری﴾ نشان استمرار ارائه ملکوت است.
ابراهیم(علیه‌السلام) با دید ملکوتی به آسمانها و زمین می‏نگرد؛ یعنی آنها را مرتبط با مبدأ و معاد ملاحظه می‏کند و در مشاهدات خود افزون بر سیر افقی، سیر عمودی نیز دارد و تنها بدنه و لاشه جهان هستی را نمی‏نگرد، پس برای چنین شخصی، رؤیت کیفیت احیای مردگان کار آسانی است.
۲٫ هماره انسان نسبت به مجهولات خویش اضطراب دارد و آرامش وی به مقدار آموخته‏ها و یافته‏های اوست و انسانِ آگاه و هوشیار همواره در جست‏وجوی کشف مجهولات خویش و دستیابی به مراتب بالایی از علم و شهود است، از این‏رو حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) درخواست ارائه چگونگی احیای مردگان را می‏کند: ﴿رَبِّ اَرِنی کَیفَ تُحی المَوتی﴾.
پیش از این نیز گذشت که سخن از مبدأ زنده‏کننده (فاعل) یا زنده‏شدن مرده‏ها (قابل) نیست، بلکه محور تقاضای آن حضرت، رؤیت چگونگی احیای مردگان و رسیدن به مظهریت اسم «محیی» بود، از این‏رو در پاسخ خداوند درباره انگیزه پرسش خویش می‏گوید: ﴿بَلی ولکِن لِیطمَئِنَّ قَلبی﴾؛ هدف، رسیدن به طمأنینه و رهیدن از اضطراب است.
اضطراب دو نوع است: أ. اضطراب مذموم که ناشی از ترس و حالتهای نفسانی حیوانی است.
^ ۱ – ـ سوره انعام، آیه ۷۵٫
۲۹۹

ب. اضطراب ممدوح که برآمده از توجّه به ساحت قدس الهی است. قرآن کریم مؤمنان را بدین صفت می‏ستاید: ﴿اَلَّذینَ اِذا ذُکِرَ اللهُ وَجِلَت قُلوبُهُم) ۱ طمأنینه علمی و آرامش عقل شاهد، منافی ارتعاش عملی و اضطراب بدن هنگام امتثال دستور الهی نیست، زیرا مرزهای قلب شاهد و عقل عملی عامل و بدن عابد کاملاً جداست. در سیره ائمّه اطهار(علیهم‌السلام) نیز آمده که هنگام ایستادن برای نماز رنگشان دگرگون می‏شد و بدنشان به لرزه می‏افتاد ۲٫
آری برای انسانهایی که به الفاظ و مفاهیم می‏پردازند، دستیابی به چنین حالتهایی دشوار است. چنین افرادی حالت سکون دارند و تنها بندگان صالح خدایند که از مرحله لفظ و معنا عبور کرده، به مرحله کشف و شهود قدم می‏گذارند و به تدریج آرامش باطنی جایگزین اضطرابهای آنها می‏گردد.
اکنون به بررسی و نقد امور شش‏گانه مزبور می‏پردازیم:
نقد امر اول؛ ابقای هر سخن بر اصل خود، از قوانین فرهنگ محاوره است؛ یعنی چنانچه متکلّمی صیغه امر به کار ببرد، مقتضای اصاله الظهور، حمل بر انشائیت آن است، مگر قرینه صارفه‏ای باشد. در این صورت گفته می‏شود که گاه مفهوم خبری به شکل جمله انشایی بیان می‏شود؛ لیکن چنانچه قرینه‏ای در بین نباشد، حمل بر خلاف ظاهر، مجوّزی ندارد.
نقد امر دوم؛ بسیاری از اهل لغت «صار، یصور» را به معنای ایجاد میل و گرایش دانسته‏اند؛ لیکن برخی از قدمای فن لغت آن را تجزیه و تکه‏تکه کردن، معنا کرده‏اند و تعدی به حرف جرّ «الی» نیز از آن‏روست که معنای میل در آن
^ ۱ – ـ سوره حجّ، آیه ۳۵٫
^ ۲ – ـ ر.ک: بحار الانوار، ج۴۱، ص۱۷؛ ج۷۷، ص۳۴۶؛ ج۸۱، ص۲۵۸٫
۳۰۰

کلمه تضمین و اشراب شده است ۱٫
علّت دستور ذَبْح پرندگان و کوبیدن و درهم آمیختن و سپس تجزیه و بر بالای بلندی گذاشتن گوشت آنها، درخواست رؤیت نموداری از صحنه حشر اکبر در دنیا بود که چگونه همگی مردگان به هم آمیخته و درهم تنیده از اعماق زمین برمی‏خیزند و به سوی خداوند می‏شتابند، با آنکه در دنیا اندامهای گونه‏گون و روشهای مختلفی داشته‏اند.
گفتنی است که اگر هدف آن حضرت ادراکِ چگونگی زنده شدن مرده‏ای بود، تقاضای زنده کردن یک انسان یا پرنده مرده‏ای را می‏کرد و به کلمه ﴿المَوتی﴾ تعبیر نمی‏کرد که جمع دارای «الف و لام» و نشان استغراق است.
نقد امر سوم؛ هیچ‏گونه تقطیعی در مرجع ضمایر لازم نمی‏آید تا محتاج به قرینه باشد و آن قرینه در بین نباشد، زیرا خطاب به اجزای چیزی، خطاب به خود آن است و ارجاع ضمیر به اجزای پرندگان، همان ارجاع ضمیر به خود آنهاست.
در فرهنگ قرآن کریم، ارجاع ضمیر به اجزا که در حقیقت ارجاع به خود شی‏ء است، نمونه دارد: در آیه ﴿ثُمَّ استَوی اِلَی السَّماءِ وهِی دُخانٌ فَقالَ لَها ولِلاَرضِ ائتیا طَوعًا اَو کَرها) ۲ مرجع ضمیر ﴿لَها﴾ آسمان است، که آن هنگام جز ماده گازی و اجزای آن، چیز دیگری نبود.
حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) هنگام فراخوانی پرندگان، به ارواح آنها خطاب کرد نه به ابدانشان، چنان‏که خدای سبحان روز قیامت به ارواح انسانها خطاب می‏کند، سپس اجزای ابدان آنها از هر نقطه‏ای گردهم می‏آیند.
^ ۱ – ـ ر.ک: المیزان، ج۲، ص۳۷۴٫
^ ۲ – ـ سوره فصّلت، آیه ۱۱٫
۳۰۱

توضیح اینکه اولاً همان‏طور که اصالت در انسان به روح اوست نه بدن وی، اصالت در هویّت حیوان نیز به روح است نه بدن آن. در جریان ذبح، تقطیع اجزا و اختلاط و ترکیب آنها هیچ آسیبی به روح اصیل حیوان وارد نشد و در جریان مرجعیت ضمایر چهارگانه، همگی به استثنای ضمیر ﴿مِنهُنَّ جُزءا﴾ که با قرینه همراه است، به ارواح طیور مزبور بازمی‏گردد نه ابدان آنها و مخاطب در این‏گونه موارد همان نفوس و ارواح منزّه از تقطیع‏اند که به حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) نزدیک بودند نه ابدان قطعه قطعه شده آنها که دور بودند و ثانیاً. برفرض انعدام عینی طیور مزبور خطاب تکوینی مقدم بر وجود عینی مخاطب است؛ لیکن چون خطاب به معدوم محال است وجود علمی مخاطب مورد توجه قرار می‏گیرد تا با امر تکوینی وجود عینی پیدا کند و دعوت انسان کامل در این‏گونه موارد به منزله «کن» خدای سبحان است.
نقد امر چهارم و پنجم؛ اراده خداوند دو نوع است: ذاتی و فعلی. از طرفی بیشتر مواردِ استعمالِ «اراده» در کتاب و سنّت از نوع دوم است که برگرفته از فعل خداست و از سوی دیگر، فعلِ خدا موجودی ممکن و بیرون از ذات اوست و نیز برای بندگان فهمیدنی است، گرچه ادراک ذات حق و رسیدن به کنه آن محال است.
با توجّه به مقدّمات یاد شده، روشن می‏شود که درخواست ابراهیم خلیل(علیه‌السلام) از خدای سبحان در محور فعل حق بود که همان احیا و از امور ملکوتی است.
قرآن کریم پس از طرح مسئله معاد و زنده شدن انسان در روز قیامت، می‏فرماید: ﴿فَسُبحنَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکوتُ کُلِّ شی‏ء) ۱ حضرت ابراهیم نیز به
^ ۱ – ـ سوره یس، آیه ۸۳٫
۳۰۲

مقام رؤیت ملکوت باریافته بود ۱ ، پس هیچ مانعی برای رؤیت ملکوتی وی نبود، بنابراین، قرار گرفتن پرندگان بر بالای کوه و بودن حضرت در دامنه آن نیز نمی‏تواند مانع باشد، زیرا زمان و مکان و دوری و نزدیکی، در عالم مُلک راه دارد نه در عالم ملکوت، و همان‏گونه که دم حضرت مسیح(علیه‌السلام) با اذن حق سبب پیدایش حیات می‏گردد، ندای حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) نیز می‏تواند به اذن خدا همان کار را انجام دهد.
نقد امر ششم؛ محور سخن در آیه مورد بحث، عزّت و حکمت است، ازاین‏رو این دو اسم حَسَن الهی دلیل محتوای آیه و نشان این است که خلیل حق، مظهر عزیز و حکیم شد. «عزیز»، یعنی نفوذناپذیر ۲ ، و «حکیم»، یعنی محکم‏کار و کسی که براساس برهان کار می‏کند.
حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) قبلاً اسمای حسنای خدا، مانند «عزیز» و «حکیم» را نه تنها به علم الیقین آگاه بود، بلکه به عین الیقین آنها را شاهد بود و هم اکنون به حق الیقین متحقق شد؛ یعنی مظهر عزّت و حکمت خدا شد، از این‏رو هیچ امری مانع احیا و اماته او نشد و دشواری زنده کردن مرده‏های درهم آمیخته، در قدرت عزیزانه و اراده حکیمانه آن حضرت نافذ نشد.
نقد پایانی اینکه ﴿جُزءا﴾ را به معنای «واحداً» گرفتن، خلاف ظاهر است و هیچ‏گونه قرینه‏ای برای ارتکاب آن نیست.
^ ۱ – ـ سوره انعام، آیه ۷۵٫
^ ۲ – ـ زمین سختی که شکافته نمی‏شود «ارض عَزاز» نامیده می‏شود و انسان نستوه را «عزیز» می‏نامند که بر اثر نفوذناپذیری، پیروز است، پس پیروزی لازم عزّت است (ر.ک: مفردات، ص۵۶۳).
۳۰۳

اشارات و لطایف

۱٫ ابراهیم(علیه‌السلام) و رؤیت ملکوت عالم
ملکوت غیر از مُلک است. بُعد ارتباط اشیا به خداوند را «ملکوت» می‏گویند. دانشمند مادّی، تنها مِلک و مُلک جهان و بدنه اشیا را می‏بیند و سیر افقی دارد؛ ولی عالِم الهی افزون بر آن، ملکوت جهان را می‏نگرد و سیر عمودی نیز دارد.
مثلاً معدن‏شناس که می‏گوید: فلان معدن نقره یا طلا در چند قرن پیش به چه صورتی بوده است و اکنون به این شکل درآمده است و در چند قرن آینده چه حالتی خواهد داشت، وی فقط در محور ماده می‏اندیشد و سیر افقی دارد و به فاعل و هدف آن نمی‏نگرد؛ لیکن دانشمند الهی گذشته از حرکت افقی در مدار سیر عمودی مطالعه می‏کند و به فاعل و هدف اشیا می‏اندیشد. چنین شخصی اهل بصر و ملکوت است؛ نه اینکه تنها اهل نظر و مُلک باشد.
عالِم الهی رابطه خلق با حق را می‏بیند. حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) نیز چهره ارتباط کلّ نظام هستی با خدای سبحان را مشاهده کرد. پیداست که در این مرحله محور سخن، شهود و رؤیت باطن عالم است نه علم حصولی و علم‏الیقین.

۲٫ شبهه آکل و مأکول و پاسخ آن
یکی از شبهاتی که در سخنان برخی از متکلّمان درباره معاد عنوان شده، در ذیل آیه مورد بحث نیز مطرح است. در گذشته به صورت فرضی گفته می‏شد: چنانچه موجودی به جهت قحطی یا درگیری، خوراکِ موجود دیگری شد،
۳۰۴

وضعیت آن دو در روز رستاخیز چگونه خواهد شد؟ آیا به صورت دو موجود یا یک موجود محشور می‏شوند؟
با توجّه به پیشرفت علم پزشکی و توفیق پیوند اعضا و جوارح، این مطلبْ موضوع خارجی است نه فرضی ذهنی، بنابراین چنانچه قلب یا دست یا چشمِ… کافری را به مؤمنی پیوند زدند و به تدریج اتّصال واقعی محقق شد، حشر آن در روز قیامت چگونه است؟ آیا یک قلب در دو بدن محشور می‏شود؟
در پاسخ باید گفت این شبهه نزد اهل حکمت متعالیه جایگاه علمی مناسبی ندارد. در این زمینه توجّه به دو نکته ضروری است:
۱٫ انسان، نبات یا حیوان نمی‏خورد، بلکه هر گیاهی به مجرد چیده شدن و هر حیوانی به محض ذَبح، جماد می‏شود، پس در حقیقت هیچ‏گیاه یا حیوانی از آن جهت که دارای روح نباتی یا حیوانی است. مواد غذایی انسان نمی‏گردد. اینکه گفته شده:
از جمادی مُرْدم و نامی شدم ٭٭٭٭ و ز نما مُرْدم به حیوان برزدم ۱
به اصل انسان نظر دارد که از خاک پدید آمده و نطفه شده، در رحم مادر مرحله نباتی را سپری می‏کند و پس از به دنیا آمدن، حیوان بالقوه (قوه قریبه) می‏شود و چنانچه رشد و تکاملی داشته باشد، حیوان بالفعل و انسان بالقوه می‏گردد و پس از اتّصاف به فضایل انسانی، انسان بالفعل و فرشته بالقوه می‏شود و پس از پیمودن مراحلی از کمال، به بالاترین مدارج امکانی دست می‏یابد.
۲٫ براساس تفکر اسلامی، انسان مرکّب از دو حقیقت به نامهای بدن و
^ ۱ – ـ مثنوی معنوی، دفتر سوم، ص۴۹۳٫
۳۰۵

روح است و این دو حقیقت، همسان و همسنگ نیستند، بلکه اصالت از آنِ روح است و بدن فرع و برای روح همانند ابزار است.
تعیّن و تشخص انسان نیز در دنیا و آخرت به روح اوست نه جسم، بنابراین، اصالت و حقیقت انسان به روح اوست و هر عضوی را که روح بپذیرد و آن را جذب بدن کند و جزو اجزای ابزار خویش قرار دهد، از اعضای او به شمار می‏رود. نمونه روشن آن در همین دنیاست که ذرات بدن انسان در طول حیات چندین بار عوض می‏شود و همان ذرّات، مواد غذایی سایر حیوانات و گیاهان یا انسانهای آینده می‏گردد، چنان‏که روشن نیست اجزای فعلی بدن او یکصد سال پیش کجا و چگونه بوده است.
در عالم آخرت همان‏گونه با انسان معامله می‏شود که در دنیا با وی برخورد شده است؛ مثلاً اگر شخصی پس از دزدی و پیش از اجرای حدّ شرعی فرار کند و بر اثر تصادفی دست وی قطع گردد و دست کافری را بدان پیوند زنند و پس از چند سال دستگیر شود، آیا محکمه اسلامی نسبت به اجرای حدّ (قطع دست)، تردید خواهد داشت؟ آیا وی می‏تواند ادّعا کند که این دست همان دست نیست؟ آیا هیچ عاقلی چنین ادّعایی را از او می‏پذیرد؟
روشن است که در پاسخ وی گفته می‏شود: تو بودی که دزدی کردی نه شخص دیگر، زیرا عمل انسان به حقیقت و روح او نسبت دارد و روح که حقیقت انسان است، جراحی پلاستیک و پیوندزنی را نمی‏پذیرد و تمامی آنها در حوزه بدن و ابزار است و انجام دهنده کار همان حقیقت انسان است. چشم یا دست، مؤمن و کافر نیست و ایمان و کفر از صفات روح است نه جسم. روشن است که سؤال و محاسبه از حقیقت انسان است نه ابزار آن. در این زمینه و برای تأیید آنچه گفته شد روایاتی است که در بحث روایی خواهد آمد.
۳۰۶

۳٫ طرح شبه ه‏ای دیگر و پاسخ آن
از دیرزمان نابودی، تجزیه و پراکندگی ذرّات بدن انسان در نقاط مختلف زمین، برای عده‏ای سبب شبهه درباره معاد جسمانی بود و تازه‏ترین خبر در عصر بعثت پیامبر اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم بعد از توحید ربوبی همین بود: ﴿وقالَ الَّذینَ کَفَروا هَل نَدُلُّکُم عَلی رَجُلٍ یُنَبِّئُکُم اِذا مُزِّقتُم کُلَّ مُمَزَّقٍ اِنَّکُم لَفی خَلقٍ جَدید) ۱ این پیامبر می‏گوید: پس از آنکه ذرّات بدن شما تمزیق و تجزیه و پراکنده شد، دوباره به شکل اول بازگشته، زندگی تازه‏ای را شروع می‏کنید. این خبر جدید سبب شگفتی مردم شد و گفتند: چگونه می‏شود پس از آنکه ذرات بدن ما در زمین گم شد، دوباره برانگیخته شویم: ﴿اَءِذا ضَلَلنا فِی الاَرضِ اَءِنّا لَفی خَلقٍ جَدید) ۲
قرآن کریم در پاسخ این شبهه می‏فرماید: ﴿قُل یَتَوَفّکُم مَلَکُ المَوتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُم) ۳ گم شدن در زمین، سخنی باطل و یاوه‏ای بیش نیست، زیرا فرشته مرگ مأموریت دارد جان شما را بگیرد که حقیقتِ انسان بدان است، بنابراین حقیقت شما پیش خدای سبحان محفوظ است و هر زمان که بخواهد، دوباره شما را زنده می‏کند.
شایان توجّه است واژه «فوت» که رایج است، ریشه قرآنی ندارد. این واژه، «اجوف» و به معنای نابودی است؛ ولی کلمه «توفّی» و «وفات» که «لفیف مفروق» است، به معنای گرفتن کامل است. «استیفای حق» یعنی گرفتن کامل آن و «بحث مستوفا» یعنی تحقیقی کامل و جامع، بنابراین، در مقابل واژه
^ ۱ – ـ سوره سبأ، آیه ۷٫
^ ۲ – ـ سوره سجده، آیه ۱۰٫
^ ۳ – ـ سوره سجده، آیه ۱۱٫
۳۰۷

﴿ضَلَلنا﴾ کلمه ﴿یَتَوَفّکُم﴾ آمده است که به معنای اخذ و دریافت کامل است نه فوت و نابودی. غرض آنکه ذرات بدن نابود محض نخواهد شد و از قلمرو علم الهی بیرون نمی‏رود.

بحث روایی

۱٫ معنای «کیف» در پرسش ابراهیم(علیه‌السلام)
عن الصادق(علیه‌السلام) فی قوله تعالی: ﴿رَبِّ اَرِنی کَیفَ تُحی المَوتی﴾: «و هذه آیه متشابهه؛ معناها أنّه سأل عن الکیفیّه و الکیفیّه من فعل الله عزّ و جلّ متی لم یعلمها العالم لم یلحقه عیب و لا عرض فی توحیده نقص» ۱
اشاره: به نظر علامه طباطبایی سؤال حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) از سبب و کیفیت تأثیر آن است و این همان چیزی است که خداوند از آن به ملکوت اشیا تعبیر کرده است: ﴿فَسُبحنَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکوتُ کُلِّ شی‏ء) ۲ بنابراین ابراهیم(علیه‌السلام) از کیفیت احیا پرسیده که از افعال خاص خدا و معرف اوست؛ خدایی که سبب حیات هر زنده‏ای است و زندگان به امر او زنده‏اند ۳٫
درباره مورد سؤال و کیفیتهای متعدد اِحیا مطلبی در بحث تفسیری گذشت.

۲٫ انگیزه‏ های پرسش ابراهیم(علیه‌السلام)
عن أبی بصیر عن أبی عبدالله(علیه‌السلام): «إنّ إبراهیم(علیه‌السلام) نظر إلی جیفه علی ساحل
^ ۱ – ـ کتاب الخصال، ج۱، ص۸ ـ ۳؛ بحار الانوار، ج۱۲، ص۶۹٫
^ ۲ – ـ سوره یس، آیه ۸۳٫
^ ۳ – ـ ر.ک: المیزان، ج۲، ص۳۶۷٫
۳۰۸

البحر تأکله سباع البر و سباع البحر؛ ثمّ تحمل السباع بعضها علی بعض فیأکل بعضها بعضاً؛ فتعجب إبراهیم(علیه‌السلام) فقال: ﴿رَبِّ اَرِنی کَیفَ تُحی المَوتی… ﴾. فأخذ إبراهیم(علیه‌السلام) الطاووس و الدیک و الحمام و الغراب؛ فقال الله (عزّ و جلّ):﴿فَصُرهُنَّ اِلَیک﴾؛ أی قطعهنّ ثمّ اخلط لحمهنّ و فرّقهنّ علی عشره جبال ثمّ خذ مناقیرهنّ و ﴿ادعُهُنَّ یَأتینَکَ سَعیا﴾. ففعل إبراهیم ذلک و فرقهنّ علی عشره جبال ثمّ دعاهنّ. فقال: أحیی بإذن الله تعالی؛ فکانت تجمع و یتألّف لحم کلّ واحد و عظمه إلی رأسه و طارت إلی إبراهیم فعند ذلک قال إبراهیم: ﴿اَنَّ اللهَ عَزیزٌ حَکیم) ۱
عن علی بن محمّد بن الجهم، قال: حضرت مجلس المأمون و عنده الرضا(علیه‌السلام) فقال له المأمون: یابن رسول الله! ألیس من قولک أنّ الأنبیاء معصومون؟ قال: «بلی… ». قال: فأخبرنی عن قول إبراهیم: ﴿رَبِّ اَرِنی کَیفَ تُحی المَوتی قالَ اَولَم تُؤمِن قالَ بَلی ولکِن لِیطمَئِنَّ قَلبی﴾. قال الرضا(علیه‌السلام): «إنّ الله (تبارک و تعالی) کان أوحی إلی إبراهیم(علیه‌السلام): إنّی متّخذ من عبادی خلیلاً إن سألنی إحیاء الموتی أجبته؛ فوقع فی نفس إبراهیم(علیه‌السلام) أنّه ذلک الخلیل؛ فقال: ﴿رَبِّ اَرِنی کَیفَ تُحی المَوتی قالَ اَولَم تُؤمِن قالَ بَلی ولکِن لِیطمَئِنَّ قَلبی﴾ علی الخلقه… » ۲
عن علی بن أسباط، إنّ أبا الحسن الرضا(علیه‌السلام) سئل عن قول الله: ﴿قالَ بَلی ولکِن لِیطمَئِنَّ قَلبی﴾ أکان فی قلبه شکّ؟ قال: «لا، و لکنّه أراد من الله الزیاده فی یقینه» ۳
^ ۱ – ـ تفسیر القمی، ج۱، ص۹۱؛ الکافی، ج۸، ص۳۰۵؛ مجمع البیان، ج۲ ـ ۱، ص۶۴۴ ـ ۶۴۳، با اندکی تفاوت.
^ ۲ – ـ عیون أخبار الرضا(علیه‌السلام)، ج۱، ص۱۷۶ ـ ۱۷۴٫
^ ۳ – ـ تفسیر العیاشی، ج۱، ص۱۴۳٫
۳۰۹

و روی أنّ نمرود توعده بالقتل إن لم یُحْی الله المیت بحیث یشاهده؛ فلذلک قال: ﴿لِیطمَئِنَّ قَلبی﴾؛ أی بأن لا یقتلنی الجبار؛ عن محمّد بن إسحاق بن یسار ۱٫
اشاره: انگیزه‏های پرسش حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) از کیفیت احیای مردگان، عبارت‏اند از: ۱٫ طبق روایت اول، تعجب آن حضرت با دیدن لاشه مرداری که در کنار دریا حیوانات خشکی و دریایی از آن می‏خوردند.
در این روایت، کلمه ﴿فَصُرهُنّ﴾ به معنای «فقطعهنّ» آمده است که در بحث از مفردات آیه، با تضمین و اشراب معنای «میل»، استعمال آن با حرف جرّ «الی» توجیه شد.
طبق بیان علامه طباطبایی در ذیل این روایت، پرسش حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) از چگونگی احیای مردگان، بدان سبب بود که اجزای جسد بعد از مرگ پراکنده می‏شوند، تغییر می‏یابند و به مکانهای مختلف رفته و حالات متنوع می‏گیرند و چیزی از اصل شی‏ء نمی‏ماند تا دوباره زنده شود ۲٫
تذکّر: هر یک از سؤال و جواب وَحْیانی، مطالبی را به همراه دارد که ممکن است همه یا بعضی از مراحل آن از باب «إیّاک أعنی و اسمعی یا جاره» باشد، به طوری که سائل از طرف دیگران بپرسد یا مجیب به دیگران جواب داده باشد. در آیه مورد بحث، آنچه به مطالب فرودین بازمی‏گردد احتمالاً از همین قبیل است.
۲٫ برپایه روایت دوم، حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) از این‏رو آن را درخواست کرد تا
^ ۱ – ـ مجمع البیان، ج۲ ـ ۱، ص۶۴۴؛ بحار الانوار، ج۱۲، ص۶۴٫
^ ۲ – ـ ر.ک: المیزان، ج۲، ص۳۷۹٫
۳۱۰

دریابد به مقام خُلّت رسیده است یا نه، چون مقام خلت مستلزم اجابت دعاست ۱٫
لازم است عنایت شود که شاید چنین انگیزه‏ای در وجود آن حضرت راه یابد تا چنان درخواستی از خداوند بکند؛ لیکن این احتمال با محور پرسش و پاسخ در آیه شریفه سازگار نیست، جز با این تکلّف بسیار که متعلّق ﴿اَولَم‏تُؤمِن﴾ موضوع «خُلّت» باشد؛ ولی ظاهراً متعلّق آن معاد و احیای مردگان است. غرض آنکه ممکن است چنین مطلبی در خبایای قلب آن حضرت راه یافته باشد؛ ولی عنصر محوری معارف آیه نخواهد بود.
۳٫ طبق حدیث سوم، حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) درخواست افزایش یقین داشته است؛ یعنی نه تنها در قلب شریفش هیچ شکی نبوده، بلکه وصول به مقام «حق الیقین» را که مرتبه والای علم حضوری است، از خداوند خواسته است. ایشان می‏خواستند مظهر محیی و ممیت باشند و به مرحله بالایی از اطمینان قلب برسند و این اصلی‏ترین انگیزه حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) بوده است.
۴٫ درخواست آن حضرت برای اطمینان قلب از تهدید نمرود بود.

۳٫ نقد شبهه تبدل اجزا
عن حفص بن غیاث القاضی قال: کنت عند سیّد الجعافره جعفر بن محمّد(علیهما‌السلام) لمّا أقدمه المنصور، فأتاه ابن أبی العوجاء و کان ملحداً فقال له: ما تقول فی هذه الآیه: ﴿کُلَّما نَضِجَت جُلودُهُم بَدَّلنهُم جُلودًا غَیرَها لِیَذوقوا العَذاب) ۲ هب هذه الجلود عصت فعذّبت، فما بال الغیر؟
^ ۱ – ـ المیزان، ج۲، ص۳۸۰٫
^ ۲ – ـ سوره نساء، آیه ۵۶٫
۳۱۱

قال أبوعبدالله(علیه‌السلام): «ویحک هی هی و هی غیرها». قال: أعقلنی هذا القول. فقال(علیه‌السلام) له: «أرأیت لو أنّ رجلاً عمد إلی لبنه فکسرها ثمّ صبّ علیها الماء و جبلها ثمّ ردّها إلی هیئتها الأولی، ألم تکن هی هی و هی غیرها؟» فقال: بلی أمتع الله بک ۱٫
اشاره: ابن ابی العوجا پرسید: چگونه به جای پوستی که گناه کرده و سوخته است، پوستی دیگر می‏روید و عذاب می‏بیند؟ امام صادق(علیه‌السلام) به او فرمود: وای بر تو! این همان است و غیر آن. گفت: توضیح دهید. امام فرمود: چنانچه خشتی را خُرد کنید و آن را گِل کرده با آن خشتی دیگر بسازید، آیا همان نیست؟ با آنکه غیر آن است؟ یعنی اصل ماده و قالب یکی است. در انسان نیز چنین است و قالب اصلی همان روح انسان است و اوست که گناه می‏کند و پوست، گناهکار نیست.
گفتنی است که روح دو نوع عذاب دارد: ۱٫ عذاب روحی؛ مانند رسوایی و آبروریزی که در دنیا و آخرت اتفاق می‏افتد. ۲٫ عذاب بدنی؛ عذابهایی که روح به واسطه بدن آن را می‏چشد، چون بدن ابزار روح است.
کوتاه سخن اینکه اعضای بدن، ابزاری برای روح است و هر عضوی را که روح به عضویت بدنِ متعلق به آن بپذیرد، به آن روح نسبت پیدا می‏کند و چون روح یکی است و هرگونه تغییری در اعضا بِدان منتسب می‏گردد هیچ‏گونه اشکالی در تعذیب اخروی رخ نمی‏دهد و در حقیقت، یک شخص است که معذّب می‏شود.
٭ ٭ ٭
^ ۱ – ـ الامالی، طوسی، ص۵۸۱؛ البرهان، ج۲، ص۲۴۸٫ همچنین ر.ک: الاحتجاج، ج۲، ص۲۵۶٫
۳۱۲

بازدیدها: 1448

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *