تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد نهم، سوره بقره، آیه۱۷۹

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد نهم، سوره بقره، آیه۱۷۹

قانون عدل‌محور و حکمت‌مدار قصاص، به ظاهرْ «تکلیف» و حکمی الزامی و ایجابی است؛ لیکن روح آن «حق» و به مصلحت و سود همگان، حتی به سود خود قاتل است و هرچند ظاهراً مرگ را به همراه دارد؛ لیکن در باطن عامل حیاتی متألّهانه، کمیاب و با عظمت برای جامعه است که در پرتو ایمان به قصاص و عمل به آن حاصل می‌شود، از این‏رو اِعمال قصاصْ در این‌گونه امور که امنیت جامعه را تهدید می‌کند اصل، و تخفیف و عفو، فرع است و در صورت تزاحم بین عفو و قصاص یا دیه و قصاص، با صرف نظر از علل رجحان از بیرون، ترجیح با جانب قصاص است؛ همچنین اِعمال حق عفو نباید به حیات عمومی جامعه آسیب رساند.

و لکم فی القصاص حیوهٌ یا أولی الألباب لعلّکم تتّقون (۱۷۹)

گزیده تفسیر
قانون عدل‌محور و حکمت‌مدار قصاص، به ظاهرْ «تکلیف» و حکمی الزامی و ایجابی است؛ لیکن روح آن «حق» و به مصلحت و سود همگان، حتی به سود خود قاتل است و هرچند ظاهراً مرگ را به همراه دارد؛ لیکن در باطن عامل حیاتی متألّهانه، کمیاب و با عظمت برای جامعه است که در پرتو ایمان به قصاص و عمل به آن حاصل می‌شود، از این‏رو اِعمال قصاصْ در این‌گونه امور که امنیت جامعه را تهدید می‌کند اصل، و تخفیف و عفو، فرع است و در صورت تزاحم بین عفو و قصاص یا دیه و قصاص، با صرف نظر از علل رجحان از بیرون، ترجیح با جانب قصاص است؛ همچنین اِعمال حق عفو نباید به حیات عمومی جامعه آسیب رساند.
اولوا الاَلباب و صاحبان کمال عقل که درون‌نگر و باطن‌جویند و زیبایی و فریبایی ظاهر هرگز توان استبدال اَحسن به اَخسّ را در منظر آنان ندارد و تقوایشان به منزله لُبّ تقوای دیگران است می‌دانند که رحمت و عفو و مساوات احساسی و عاطفی و محسوس را نباید بر عدل و انصاف و حکمت معقول مقدم داشت و عدل، انصاف، حق‌مداری و حیات‌بخشی قصاص و اعدام
۱۸۴

مُحارب مفسد را خشونت، قساوت، کهنه و فرسوده پنداشت.
تقوای مطرح در مسئله قصاص، ضمن عبادی بودن، اجتماعی و سیاسی است؛ نه تقوای عبادی محض، زیرا جامعه‌ای که در آن قصاص اجرا شود افزون بر بهره‌مندی از اثر معنوی، از خونریزی و آدمکشی ظالمانه محفوظ و در آن نظم عادلانه برقرار است.

تفسیر

مفردات
اُولی الاَلباب: این ترکیب به معنای دارندگان خرد و عقل است ۱٫ واژه «أولی» به معنای صاحبان، و جمعی است که مفرد ندارد. برخی گفته‌اند: اسم جمع و مفردش «ذو» است؛ مانند غنم که مفردش شاه است ۲٫ «أولات» برای مؤنث و جمع «ذات» است ۳٫
أولی از جهت اعراب به جمع مذکر سالم ملحق است؛ یعنی در حال رفع با واو (اولو) و در حال نصب و جر با یاء (أُولی) خوانده می‌شود ۴٫
اَلباب، جمع «لُبّ» و «لباب»، به معنای چیز خالص و پاک شده است که به اختلاف موارد مصادیق متفاوتی دارد. «لُب الإنسان»، روح پاک و با صفای او، یا خرد خالص و ناب و پاک از شوائب اوهام است. «لب النخله و الجوز و اللوز» مغز نخل و گردو و بادام است ۵٫ این واژه در قرآن کریم، فراوان و در همه
^ ۱ – ـ مجمع البیان، ج۱ ۲، ص۴۸۱٫
^ ۲ – ـ اقرب الموارد، ج۱، ص۲۴،«ا و ل».
^ ۳ – ـ الصحاح، ج۴، ص۲۵۴۴٫
^ ۴ – ـ اعراب القرآن، ج۱، ص۲۹۳٫
^ ۵ – ـ ر.ک: مفردات، ۷۳۳؛ المصباح، ص۵۴۷ و التحقیق،ج۱۰، ص۱۵۵، « ل ب ب».
۱۸۵

موارد به صورت جمع آمده است.

تناسب آیات
تشریع عفو از قصاص در آیه گذشته شاید سبب این توهّم شود که عفو به مصلحت جامعه نزدیک‌تر از انتقام است. آیه مورد بحث با اشاره به حکمت تشریع قصاص، در دفع توهّم مزبور می‌فرماید: گرچه در عفو، تخفیف و رحمت الهی است لیکن مصلحت عمومی بر قصاص استوار است، زیرا حیات جامعه را چیزی جز قصاص تضمین نمی‌کند ۱٫ آیه مورد بحث با این بیان اعلام می‌کند که ترغیب به عفو مستلزم کوچک شمردن شأن قصاص نیست. افزون بر این با بیان سبب و حکمت حکم، تمک‏ین و پذیرش مکلّف و انگیزه او به مح‌فظت بر آن بیشتر می‌شود ۲ ، به ویژه آنکه حکم قصاص، به ظاهر با کمال رحمت خدای تعالی ناسازگار است و بندگان ضعیف را متألّم و آزرده کرده ۳ و بر نَفْسْ شاق و دشوار است، از این‏رو برای توطین نفس بر انقیاد این حکم، با عطف بر ﴿کُتِبَ عَلَیکُمُ القِصاص… ﴾ فرمود: ﴿ولَکُم فِی القِصاصِ حَیوه) ۴ با این تذییل بر حکم قصاص، دلهای اولیای دم و نیز قاتلان برای پذیرش احکام قصاص آرام و قرار می‌گیرد ۵٫
بیان فایده قصاص، افزون بر انگیزه و آثار مزبور، برای اِتمام توبیخ
^ ۱ – ـ المیزان، ج۱، ص۴۳۳٫
^ ۲ – ـ تفسیر المنار، ج۲، ص۱۳۰٫
^ ۳ – ـ تفسیر غرائب القرآن، ج۱، ص۴۸۴ ۴۸۵٫
^ ۴ – ـ روح المعانی، ج۲، ص۷۷٫
^ ۵ – ـ تفسیر التحریر و التنویر، ج۲، ص۱۴۳٫
۱۸۶

اهل‏کتاب است که از نصّ عدول کرده و حکمت آن را نفهمیدند ۱٫
٭ ٭ ٭

تقدم قصاص بر عفو
بیان تخفیف و رحمت پس از ذکر حکم قصاص در آیه قبل، ممکن است موهم الزامی نبودن قصاص شود، به این توهم که براساس تخفیف و رحمت الهی، گاهی قصاص رخت بربسته و از بین می‌رود. برای تذکر به این نکته که حکم الهی قصاص براساس عقل است، نه برپایه عاطفه، خدای سبحان فرمود: اگرچه تخفیف و رحمت جعل شده و به اولیای دم اجازه تخفیف و دستور رحمت داده شده و آنان نیز حق عفو دارند؛ لیکن این تخفیف و امکان عفو، فرع است و اصل و اساسْ اِعمال قصاص است: ﴿ولَکُم فِی القِصاصِ حَیوهٌ یاُولِی الاَلببِ لَعَلَّکُم تَتَّقون﴾.
دین اسلام، دین عقل و عاطفه عاقلانه است، نه عاطفه احساسی و غیرعاقلانه، از این‏رو آنجا که رأفت آفتِ حدّ الهی باشد سخت آن را نهی می‌کند: ﴿الزّانِیَهُ والزّانی فَاجلِدوا کُلَّ وحِدٍ مِنهُما مِائَهَ جَلدَهٍ ولاَتَأخُذکُم بِهِما رَأفَهٌ فی‏دینِ اللّهِ اِن کُنتُم تُؤمِنونَ بِاللّهِ والیَومِ الاءاخِرِ ولیَشهَد عَذابَهُما طَائِفَهٌ مِنَ‌المُؤمِنین) ۲ با توجه به اینکه محور و اساس دین عقل است مجالی برای این سوء برداشت نیست که دین گاهی دستور عاطفه و زمانی دستور عدم مراعات عواطف را می‌دهد. تخفیف و رحمت، حکمی فرعی است تا دست اولیای دم برای عفو بسته نباشد. قصاص، اصل است، زیرا اجرای آن حیات
^ ۱ – ـ نظم الدرر، ج۱، ص۳۳۳ ۳۳۴٫
^ ۲ – ـ سوره نور، آیه۲٫
۱۸۷

جامعه را تأمین می‌کند، بنابراین، مسائل عاطفی، حتی اِعمال تخفیف و عفو و رحمت نباید به حیات عمومی امت آسیب رساند.
اصل بودن قصاص چنان است که در صورت تزاحم ۱ بین عفو و قصاص یا دیه و قصاص یا تخفیف و تشدید، صرف نظر از علل بیرونی، رجحان و تقدّم با جانب قصاص و شدت است؛ نه با جانب دیه و عفو و خفّت. برخی از شواهد این رجحان عبارت است از:
۱٫ اگر زنی مردی را کشت یا عبدی حرّی را به قتل رساند ولی دم نمی‌تواند با تمسک به فزونی دیه مرد بر دیه زن یا زیادتی ارزش حرّ از ارزش عبد، دیه و قصاص، هر دو را طلب کند تا چنانچه پرداخت نصف دیه در مثال نخست و ما به التفاوت دیه در مثال دوم با مشکل روبه‌رو شد حکم خدا معوّق و معطّل بماند. در هر دو فرض، در صورت تقاضای اولیای دم، حکمْ بدون معطّلی و توقّف بر شیئی، قصاص است و فوراً آن زن و این بنده را اعدام می‌کنند ۲٫ در روایات نیز چنین آمده است که انسان بیش از اندازه بدن خود جنایت نمی‌کند: «لایجنی الجانی علی أکثر من نفسه» ۳ از این‏رو اگر یک نفر چند نفر را عمداً کشت کیفر او در دنیا تنها اعدام است و جزای ابدی او به قیامت موکول است. بر همین اساس، معاد به عنوان یک ضرورت ثابت می‌شود تا در آنجا هر کسی کیفر مناسب گناهان خود را بچشد.
۲٫ اگر چند نفر اجتماع کرده به عمد یک نفر بی‌گناه را کشتند اولیای دم می‌توانند با پرداخت فاضل دیه به مقدار حصص و سهام آنها همه را اعدام
^ ۱ – ـ تذکرِ پایانی این مبحث، توضیحی درباره این «تزاحم» و تفاوت آن با «تعارض» ارائه می‌دهد.
^ ۲ – ـ ر.ک: فقه القرآن راوندی، ج۲، ص۴۰۳٫
^ ۳ – ـ وسائل‌لشیعه، ج۲۹، ص۸۳٫
۱۸۸

کنند؛ یعنی چنانچه مثلاً ده نفر یک نفر را کشتند، پس از تقسیم دیه نه نفر بین آن ده نفر، همه را اعدام می‌کنند. در اینجا نیز جانیان نمی‌توانند با تمسک به آیه ﴿اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفس﴾، یعنی یک نفر در مقابل یک نفر، حکم قصاص را از اثر و نفوذ انداخته و مسئله را لوث کنند ۱-
۳- اگر مردی زنی را کشت اولیای دم با پرداخت فاضل دیه، یعنی نصف دیه یک مرد به قاتل، او را قصاص و اعدام می‌کنند. اشتراط تساوی در أُنوثت بین قاتل و مقتول: ﴿والاُنثی بِالاُنثی) ۲ به گواهی ادله خارجی مقیِّد، به این معنا نیست که اگر مردی زنی را کشت هرگز او را قصاص نمی‌کنند ۳٫
۴- ممکن است قاتل با برانگیختن عواطف یا تحریک حس مال‌دوستی برخی اولیای دم که جنبه عاطفی یا مال‌دوستی آنها قوی است آنان را اغوا و خام کرده، راضی به عفو رایگان یا تصالح بر دیه مقرّر در غیر عمد یا بر غیر دیه کند و بدین‌گونه جریان قصاص را لوث کرده و آن‏را از بین ببرد، از این‏رو اگرچه راه تخفیف و رحمت همواره برای اولیای دم که براساس عقل و فرزانگی عفو را در موردی مناسب‌تر بدانند باز است؛ لیکن برای سوء استفاده نکردن جانیان از این تخفیف، به هر یک از اولیای دم بالاستقلال این حق داده شده است تا چنانچه خواهان قصاص و انتقام بودند بتوانند با پرداخت حق بقیه ورثه یا بازگرداندن معادل پولی که ورثه از قاتل گرفته‌اند به او، قاتل را اعدام کنند. حق آن ولی دمی که خواهان انتقام است بر حق اخذ دیه یا عفو از سوی دیگر اولیای دم
^ ۱ – ـ ر.ک: فقه القرآن راوندی، ج۲، ص۴۰۳٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه۱۷۸٫
^ ۳ – ـ ر.ک: فقه القرآن راوندی، ج۲، ص۴۰۳٫
۱۸۹

مقدم است و او محکوم دیگران و مجبور به اخذ دیه نیست ۱٫
حاصل اینکه اصل حاکم و محور اصیل در قتل عمد و مانند آن که امنیت جامعه را تهدید می‌کند، قصاص است و اصل کلی ﴿ولَکُم فِی القِصاصِ حَیوهٌ یاُولِی الاَلبب﴾ چونان روحی حاکم در نوع قوانین کیفری اسلام دمیده شده است.
شایان ذکر است که خدای سبحان درباره حدّ نیز که حق خود اوست از اعمال رأفتِ عاطفی نهی کرده است: ﴿ولاَتَأخُذکُم بِهِما رَأفَهٌ فی دینِ اللّه) ۲ راز نهی از اعمال رأفت احساسی در حدود الهی این است که ممکن است بر اثر رحمتهای عاطفی که دامنگیر انسانهای عادی است حد الهی بر زمین مانَد، با این حال همان‌گونه که درباره قصاص راه برای تخفیف و رحمت باز است: ﴿ذلِکَ تَخفیفٌ مِن رَبِّکُم ورَحمَه) ۳ در حدود نیز رحمت و تخفیف وجود دارد و حکم در آن صرفاً براساس غضب نیست؛ لیکن تخفیف، رحمت، عفو و گذشت به دست کسی داده شده است که دین را مانند جان خود محترم شمارد. ولی مسلمین که کار او بر محور عقل بوده و آگاه به مصالح است می‌تواند در مواردی که اصل جرم و چیزی که موجب حدّ است با اقرار ثابت شود، نه بینه، عفو را بر حدّ مقدّم کند ۴ ، بنابراین همان خدا که از اِعمال رأفت عاطفی در اجرای حدود الهی منع کرد و فرمود: براساس عقل حکم کنید، نه براساس عاطفه، چنین می‌فرماید: در مواردی خاص ولی مسلمانان می‌تواند
^ ۱ – ـ ر.ک: فقه القرآن راوندی، ص۳۹۷ ۴۰۱٫
^ ۲ – ـ سوره نور، آیه ۲٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه۱۷۸٫
^ ۴ – ـ مختلف الشیعه، ج۹، ص۱۶۱ و ۱۹۲، مسئله ۱۶ و ۴۹٫
۱۹۰

مجرم را عفو کند.
تذکّر: چنان که گذشت عنوان «تعارض» کاملاً از عنوان «تزاحم» جداست، زیرا تعارض ناظر به مقام اثبات و دلالت دلیل است و معیار رجحان یکی بر دیگری از منظر صدور، جهت صدور و دلالت متن به نصّ یا اظهر و ظاهر بودن است؛ امّا تزاحم راجع به مقام امتثال و عدم توانایی مکلّف از لحاظ جمع دو چیزی است که هر دو واجد مصلحت‌اند. گاهی تزاحم ملاکها راجع به تقنین است؛ نه امتثال؛ یعنی قانونگذار آنگاه که بخواهد قانونی جعل کند، در تقدیم و تأخیر یا تساوی و تخییر، ملاکها را ارزیابی می‌کند؛ گاهی ملاکها همسان‌اند، از این‏رو حکم به تخییر می‌کند و گاهی تشخیص تساوی آنها آسان نیست. البته اگر قانونگذار به جمیع مصالح و ملاکها عالم باشد چنین مطلبی درباره او فرض ندارد.
تزاحم مصطلح که به مقام امتثال مکلّف ناظر است گاهی دَوَرانِ آن بین دو ملاک موجود در دو موضوع جداست و زمانی بین دو ملاک موجود در موضوع واحد؛ مثلاً گاهی بین دو ملاک موجود در دو فن علمی و دو عالمی که هر کدام در رشته خاص تخصص دارند تزاحم است و گاهی در یک عالمی که دارای دو تخصّص است. در انتخاب هر یک از آنها در مورد نجات غریق یا به کار گماردن هر یک از آنان برای منصبی تزاحم است که در اینجا جمع هر دو میسور نیست و ملاک انقاذ غریق و رجحان در هر کدام موجود است.
زمانی هم تزاحم بین ملاکهای موجود در دو عنوانی است که هر دو در مجمع واحد حضور دارند؛ نظیر آنچه در مورد قتل عمدی مطرح است، زیرا در این موضوع مخصوص، هم مصلحت عفو یا دیه موجود است و هم مصلحت قصاص و احکام سه‌گانه مزبور را می‌توان از ادلّه معتبر همسان
۱۹۱

به‏دست آورد، مخصوصاً عفو و قصاص را؛ لیکن اهتمام قرآن به قصاص (فی‌الجمله، نه بالجمله) از تعلیل و تبیین آن به دست می‌آید که قصاص هرچند به ظاهر مرگ را به همراه دارد؛ لیکن در باطن عامل زندگی است و عفو هرچند ظاهراً زندگی را به همراه دارد؛ ولی در باطن مانع زندگی است، مگر در موردی که باطن آن با ظاهرش هماهنگ بوده و اثر تربیتی فراوانی را دربر داشته باشد که از هر دو منظر (درون و بیرون) سبب حیات جامعه باشد.

یکی از جوامع الکلم
در جاهلیت، فرمان بیشه‌ای «اُنصر أَخاک ظالماً أو مظلوماً» حاکم بود که طرح و تبیین ظالمانه و جاهلانه بودن آن از حوزه بحث کنونی خارج است. با ظهور اسلام و ارائه قانون ﴿ولَکُم فِی القِصاصِ حَیوه﴾ برخی عبارتی ارائه داده‌اند که با خشونت جاهلی هم سازگار است؛ نظیر: «القتل أنفی للقتل» و «أکثروا القتل لیقلّ القتل».
سرّ سازگاری این عبارتها با خوی جاهلی این است که عنوان قصاص در آن اخذ نشده، چنان‌که در دوران جاهلی گاهی افراد و قبایل قدرتمند در برابر یک کشته چند نفر را می‌کشتند؛ ولی در اسلام جریان قصاص که معقول و مقبول فطرت و آمیخته با عدل است با عبارتی متقن و کوتاه که جزو جوامع‌الکلم است بیان شده: ﴿ولَکُم فِی القِصاصِ حَیوه﴾. اولیای دم باید طالب «قصاص» باشند؛ نه خواهان صرف تشفّی دل، و قصاص چنان که قبلاً توضیح داده شد، کیفر مماثلِ جرم است: ﴿اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفس… ) ۱ نه «أنّ
^ ۱ – ـ سوره مائده،آیه۴۵٫
۱۹۲

النفوس بالنفس»، پس اگر یک نفر از آنها کشته شد یک نفر را بکشند؛ یعنی به اندازه جرم انتقام بگیرند، نه به مقدار قدرت، به طوری که هر قدر توان داشتند و از آنها برآمد کیفر بگیرند. در «القتل أنفی للقتل» و مانند آن، که اعم از عنوان قصاص است، لطیفه عدل محوری و خصوصیت انصاف ملحوظ نیست.
سعی برخی از مفسران نامور شیعه و سنی از متقدمان و متأخران، مصروف مقایسه و ارزیابی ادبی از منظر فصاحت و بلاغت بین تعبیر رسای قرآنی ﴿ولَکُم فِی القِصاصِ حَیوه﴾ و عبارتهای «القتل أنفی للقتل»، «أکثروا القتل لیقلّ القتل» و مانند آن شده و هر یک به قدر حوصله زمان و زمین و زبان خود وجوه برتری متن قرآنی را بر عبارتهای مجعول بشری بیان کرده‌اند، چنان که شیخ طوسی چهار وجه ۱ ، فخر رازی شش وجه ۲ و سرانجام آلوسی سیزده وجه ۳ ارائه کرده‌اند؛ همچنین سکاکی به بعضی از مزایای آن پرداخته ۴ و شیخ طوسی تفاوت متن قرآنی را با جمله «القتل أنفی للقتل» معادل تفاوت آسمان و زمین دانسته است.
این‌گونه از مساعی که در تفسیرهای کهن و نو دارج بوده و هست عهده‌دار مسائل روبنایی است؛ یعنی اگر زیر بنا و مبنای اصلی سالم و معقول بود ارائه آن در ظرف فلان جمله بهتر از اظهار آن در وعای بَهمان جمله است؛ ولی اگر اصل مبنا مشکل حِکْمی و کلامی و حقوقی داشت و اصل معقول بودن آن مورد نقد واقع شد هرگز بحث اَدَبی جایگاهی نخواهد داشت، چون ظرف زرینْ
^ ۱ – ـ التبیان، ج۲، ص۱۰۵٫
^ ۲ – ـ التفسیر الکبیر، مج۳، ج۵، ص۵۶ ۵۷٫
^ ۳ – ـ روح المعانی، ج۲، ص۷۷ ۷۸٫
^ ۴ – ـ مفتاح العلوم، ص۱۲۰٫
۱۹۳

مظروف فاسد را سالم نمی‌کند و وعای بلورین کالای کاسد را رونق نمی‌بخشد. در این‌گونه از موارد حسّاس علمی کار از عقیله لبیب ساخته است؛ نه از قصیده ادیب هرچند ادیبان نیز خردورزند.

عامل حیات جامعه
خدای سبحان با جلال و شکوه فراوان از اهمیت قصاص یاد کرد و چنین فرمود: قصاص، عامل حیات شماست: ﴿ولَکُم فِی القِصاصِ حَیوهٌ یاُولِی الاَلبب﴾.
توضیح اینکه حیات انسانی در فرهنگ قرآن حکیم غیر از زندگی گیاهی برخی است که خارج از قلمرو تغذیه، تنمیه و تولید مثل هدفی ندارند و غیر از حیات حیوانی عدّه‌ای است که بیرون از منطقه خیال و وهم از لحاظ اندیشه و فراتر از محور شهوت و غضب از جهت انگیزه، خواسته‌ای ندارند، بلکه حیات متألّهانه‌ای است که از منظر معرفتْ همراه با برهان عقلی و از دیدگاه محبّتْ همسفر با حبیب خدا بودن: ﴿قُل اِن کُنتُم تُحِبّونَ اللّهَ فَاتَّبِعونی یُحبِبکُمُ اللّه) ۱ را در نظر دارد. قرآن کریم عدّه اوّل و گروه دوم را که فاقد حیات تألّهی‌اند مرده می‌داند: ﴿وما یَستَوِی الاَحیاءُ ولاَالاَموتُ اِنَّ اللّهَ یُسمِعُ مَن یَشاءُ وما اَنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِی القُبور) ۲ ﴿لِیُنذِرَ مَن کانَ حَیًّا ویَحِقَّ القَولُ عَلَی‌الکفِرین) ۳ که از تقابل حی و کافِر چنین استنباط می‌شود که مؤمن زنده است و کافر مرده.
^ ۱ – ـ سوره آل عمران، آیه ۳۱٫
^ ۲ – ـ سوره فاطر، آیه ۲۲٫
^ ۳ – ـ سوره یس، آیه ۷۰٫
۱۹۴

غرض آنکه از نظر قرآن حکیم حیات انسانی بدون ایمان به وحی و عمل به دستور آن حاصل نمی‌شود و همین معنای والای از حیاتِ کمیابْ در پرتو ایمان به قصاص و عمل به آن حاصل می‌شود و چون آیه مورد بحث در مقام تحدید است مفهوم آن این است که بدون اعتقاد به قصاص و عمل به آن حیات مطلوب انسانی حاصل نمی‌شود، هرچند به ظاهر حیات حیوانی حاصل گردد یا زندگی گیاهی پدید آید.
جریان قصاص و همچنین قتال برای احیای دین نظیر دیوار قیامت‌اند که: ﴿باطِنُهُ فیهِ الرَّحمَهُ وظهِرُهُ مِن قِبَلِهِ العَذاب) ۱ یعنی ظاهر قصاص و قتال مردن است و باطن آن حیات و احیاست؛ هم خود شخص مرده در قصاص در صورت توبه و پذیرش حکم خداوند طبق آیه ﴿فَلا ورَبِّکَ لایُؤمِنونَ حَتّی یُحَکِّموکَ فیما شَجَرَ بَینَهُم ثُمَّ لایَجِدوا فی اَنفُسِهِم حَرَجًا مِمّا قَضَیتَ ویُسَلِّموا تَسلیما) ۲ به حیات معنوی می‌رسد و هم مجاهد نستوه وگرنه قاتل مورد قصاص همان‌طور که ظاهراً می‌میرد باطناً نیز مرده خواهد بود، چنان که کافر مهاجمِ مهزومْ هم ظاهراً می‌میرد و هم باطناً مرده است، زیرا اجابت دعوت دین حیاتبخش است و نَبْذ کتاب خدا به پشت سرْ مرگ آور: ﴿نَبَذَ فَریقٌ مِنَ الَّذینَ اوتوا الکِتبَ کِتبَ اللّهِ وراءَ ظُهورِهِم) ۳
حاصل اینکه گرچه پیش از این گفته شد: ﴿کُتِبَ عَلَیکُمُ القِصاص) ۴ و حکم الزامی و ایجابی به ظاهر با «تکلیف» همراه است و نوعاً کلفت و مشقت
^ ۱ – ـ سوره حدید، آیه ۱۳٫
^ ۲ – ـ سوره نساء، آیه ۶۵٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۱۰۱٫
^ ۴ – ـ سوره بقره، آیه۱۷۸٫

۱۹۵

پنداشته می‌شود؛ لیکن روح آن «حق»، یعنی به مصلحت و سود مردم و جامعه است و باطن آن «علیکم» نیز «لکم» است. آن حکم که نخست با «علی» بیان شد پس از ذکر مصلحت و حکمت تشریع آن، تقریر آن به صورت «لام» است: ﴿ولَکُم فِی القِصاصِ حَیوه﴾؛ مانند جنگ با کافران مهاجم که در حقیقت «کتب لکم» است؛ نه «علیکم»: ﴿کُتِبَ عَلَیکُمُ القِتالُ وهُوَ کُرهٌ لَکُم وعَسی اَن تَکرَهُوا شَیئاً وهُوَ خَیرٌ لَکُم) ۱ نیز مانند اینکه اگر به انسان مصیبتی رسد و بر اثر آن آسیب بیند و بردباری نشان دهد در حقیقت به سود اوست: ﴿قُل لَن یُصیبَنا اِلاّما کَتَبَ اللّهُ لَنا) ۲ زیرا هماره آزمون برای اثاره دفینه‌های شکوفا نشده و چنین کاری خیر و رحمت است.
قصاص، هم به سود جانی و قاتل است، زیرا اگر پیش از مبادرت به جنایت و قتل بداند که در صورت ارتکابْ او را قصاص خواهند کرد دست به جنایت و قتل نمی‌زند. پس از آلوده شدن به قتل عمد نیز با بررسی حکم قصاص اگر به آن راضی شود و توبه کند از عذاب قیامت رهایی می‌یابد؛ هم در قصاص طَرَف، به سود مجنی علیه است، زیرا در مظلومیت نمی‌ماند؛ هم به سود اولیای مقتول، زیرا با قصاص تشفّی می‌جویند و هم به سود جامعه است، زیرا با عبرت گرفتن دیگران و هراس آنان از قصاص، جلو خونریزی و آدم‌کشی ظالمانه در جامعه گرفته می‌شود.
مجموع این آثار مثبت، همان‌گونه که تجربه ثابت کرده است، از زندانی‏کردن قاتل بر نمی‌آید، بنابراین، قصاص به جامعه حیات می‌بخشد. ﴿حَیوه﴾ با تنوین تفخیم نیز نشان عظمت حیاتی است که نتیجه اجرای عدل باشد.
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه۲۱۶٫
^ ۲ – ـ سوره توبه،آیه۵۱٫
۱۹۶

معرفت شناسان حسّی و تجربی که انحصارگرا بوده و وارد قلمرو پربرکت معرفت عقلی و تجریدی نمی‌شوند گاهی رحمت عاطفی را با رحمت معقول اشتباه می‌کنند و زمانی رحمت احساسی را بر عدل، و عفو عاطفی را بر انصاف، و مساوات محسوس را بر حکمت معقول و مانند آن مقدّم می‌دارند و به بهانه اینکه حیات ظاهراً بهتر از ممات است و ابقای زندگی زیباتر از امحای آن است هر جا در اسلام حکم اعدام مطرح شود، خواه در قصاص و خواه در حدّ محارب و مانند آن، نقد عاطفی و ایراد احساسی را متوجّه حکم معقول و قانون عدل و انصاف می‌کنند.
شبهات واهی گروه مزبور درباره قصاص و حدّ محارب و مانند آن به صورتهای گونه‌گون بیان می‌شود؛ نظیر آنکه: ۱٫ قصاص از قبیل خون‏به‏خون‏شستن و کاری ناصواب است.
۲٫ مبنای قصاص خشونت است، حال آنکه هرگز با قهر و تنش نمی‌توان جامعه را اداره کرد.
۳٫ قانون قصاص از انتقامجو بودن قانونگذار خبر داده و نشان قساوت قلب اوست.
۴٫ قاتل از سلامت روح برخوردار نبوده است وگرنه به چنین کار نامعقولی اقدام نمی‌کرد و جای بیماران درمانگاه است؛ نه گورستان. جایی که می‌تواند عهده‌دار درمان چنین بیماران مقطعی باشد زندان با برنامه‌های روانی و اخلاقی است؛ نه میدان اعدام.
۵٫ برای عصر برین و جامعه پیشرو قانون کهنه کارآمد نخواهد بود. قانون قصاص و آدمکشی نیز که از عهد باستان به ارث رسیده است تاریخ مصرف آن منقضی شده و هرگز با تحوّل عمیق جامعه از لحاظ علمی و فنّی هماهنگ نیست.
۱۹۷

بسیاری از مفسران که اشکال را بیّن الغَی و نقد آن‏را بیّن الرشد می‌دانستند به نقل نقد و شبهه عصر احساس و تجربه نپرداختند؛ لیکن برخی از اولواالالباب متقدم و بعضی از پژوهشگران نوآور متأخر به نقل و نقد آن مبادرت کرده‌اند. از مکتوب اهل معرفتِ گذشته می‌توان تفسیر ابن عربی را نام برد. وی چنین گفته است: کشتن جانی مانند بریدن عضوی است که مار آن‏را گزیده و مسموم کرده است تا با بریدن عضو مسموم اصل حیات بدن محفوظ بماند ۱٫ از تألیف متأخران می‌توان تفسیر المنار و تفسیر المیزان را مطرح کرد که مبسوطاً به نقل و نقد شبهات یاد شده عنایت فرموده‌اند ۲٫
با تحلیلی که درباره حیات بخش بودن قصاص ارائه شد پاسخ شبهات مزبور روشن خواهد شد. طبق آن تحلیل: ۱٫ خون بی‌گناه با خون قاتل شسته نمی‌شود تا کسی بگوید خون به خون شستن خطاست، بلکه با کوثر زلال قصاص که آب حیات است شست‌وشو می‌شود تا مشمول بیان نورانی حضرت علی بن ابی‌طالب(علیه‌السلام) شود که: «رُدّوا الحجرَ من حیثُ جاء فإنّ الشرّ لایدفعه إلاّ الشرّ» ۳ شرّ بودن قصاص یا قتال، برای جانی و قاتل و برای کافر و مهاجم است وگرنه دفاعِ عادلانه مطلوب و خیر است.
۲٫ جریان قطع عضو فاسد یا کَی و داغ کردن مرسوم در زمان کهن، که اصل آن در نهج البلاغه ۴ و فرع آن در برخی دیوانها آمده است ۵ ، هرگز مایه
^ ۱ – ـ رحمهٌ من الرحمن، ج۱، ص۲۵۳٫
^ ۲ – ـ ر.ک: المیزان، ج۱، ص۴۳۵ ۴۳۸؛ تفسیر المنار، ج۲، ص۱۳۰ ۱۳۲٫
^ ۳ – ـ نهج البلاغه، حکمت ۳۱۴٫
^ ۴ – ـ خطبه ۱۶۸، بند آخر: فآخر الدّواء الکَیّ.
^ ۵ – ـ دیوان حافظ، غزل ۴۳۰، ص۵۸۴: علاجِ «کَی» کُنَمت کآخر الدواء الکیّ.
۱۹۸

خشونت مداری قانون محترم پزشکی نبوده و سبب اتّهام طبیب مهربان به قساوت دل نخواهد بود، بلکه قانون قطع عضو فاسد، حق مدار و رحمت‏محور بوده و طبیبِ جرّاحْ دلسوز و رقیق قلب است.
۳- در مواردی که عفو یا تخفیف نافع یا کارآمدتر باشد کارشناسان جامعه آن‏را معادل قصاص یا برتر از آن می‌دانند و نیازی به زندان نخواهد بود، زیرا همان‌طور که مبسوطاً بیان شد حق قصاص نسبت به خصوص جانی تکلیف است؛ نه نسبت به مجنی علیه یا ولی دم.
۴- جریان گذشت تاریخ مصرف و کارآمد نبودن قانون کهنه برای عصر نو و نسل تازه و مصر جدید درباره امور فرعی است که متزمّن و متمکّن‌اند؛ امّا عناصر حیات‏بخشی مانند حق، عدل، انصاف، حیات، معنویت و… برتر از زمان و زمین و از این‏رو هماره تازه‌اند و هرگز فرسوده و فرتوت نخواهند شد.
عنصر محوری پاسخ متقن از شبهات مزبور همانند عنصر محوری شبهاتِ موهون یاد شده چیزی است که قرآن حکیم به عنوان اصل جامع، با آن گفتمان خود را پایان داد و چنین فرمود: «یاُولِی الاَلبب». لبیب در فرهنگ قرآن انسان ویژه‌ای است که اولاً دارای مغز متفکر است. ثانیاً مغز بین و درون‌نگر است. ثالثاً باطن‌جو و لُب‌طلب است. رابعاً هرگز زیبایی و فریبایی ظاهر در منظر لبیب توان استبدال اَحْسَن به اَخَسّ را ندارد تا از اصالت لُبّ بکاهد و به فرعیت قِشر بیفزاید. لبیب ضمن ارج نهادن به معرفت شناسی حسّی و تجربی دلمایه شناخت را معرفت عقلی و تجریدی می‌داند.
آنچه از عقل و لُبّ در این‌گونه از معارف برین قرآنی مطرح است غیر از آن چیزی است که در جریان اصل تکلیف فردی اعتبار دارد؛ یعنی عقل که تکلیف در مدار آن می‌گردد و غیر عاقل از آن به دور است غیر از لُبّی است که برای
۱۹۹

تحلیل عدل محوری قصاص و حکمت مداری اعدام محاربِ مُفسِد مطرح است و غیر لبیب از حلّ آن فرو می‌ماند. نظام تکوین بر حق و حکمت است: ﴿وما خَلَقنَا السَّموتِ والاَرضَ وما بَینَ‏هُما اِلاّبِالحَقّ) ۱ و نظام تشریع بر عدل و قسط: ﴿لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط) ۲
در تنظیر مطلب مزبور می‌توان از باب تشبیه چنین گفت: همان‌گونه که در متون فقهی، برخی از محققان فن شریفِ فقاهت درباره فرق بین شرط تکلیف و شرط قضا چنین نگاشته‌اند: شرط تکلیف، بلوغ و… و «عقل» است؛ امّا شرط قضا بلوغ و… و «کمال عقل» است ۳ ، یعنی قاضی باید دارای عقل کامل باشد، بر خلاف مکلّف که داشتن اصل عقل برای تکلیف او کافی است، درباره مطلب قصاص نیز داشتن اصل عقل برای تحلیل نهایی فرق بین عدل‏محوری و رحمت مداری کافی نیست و اینکه برخی مفسران، ﴿اُولِی الاَلبب﴾ محل بحث را همان «أُولوا العقولِ» اصل تکلیفِ فقهی دانسته‌اند ۴ ، صائب به نظر نمی‌رسد، بلکه مقصود داشتن کمال عقل است؛ نه اصل عقل.
تذکّر: عنوان «أولوا الألباب» در آیه مورد بحث دو پیام دارد: یکی نسبت به لَبیبِ درون دینی و دیگری راجع به لَبیبِ برون دینی. «لبیب درونْ دینی» عهده‌دار فهم دقیقِ قانونِ قصاصْ بدون افراط و تفریط، علمِ عمیقْ به کیفیّت اجرای بدون تبعیض و داشتن عدل و انصاف رسا بدون تسامح و تساهل و با نزاهت از رشا و ارتشاء و برائت از قوم گرایی، باند بازی و سایر رذایل اخلاقی،
^ ۱ – ـ سوره حجر، آیه ۸۵٫
^ ۲ – ـ سوره حدید، آیه ۲۵٫
^ ۳ – ـ جواهر الکلام، ج۴۰، ص۱۲٫
^ ۴ – ـ التبیان، ج۲، ص۱۰۶٫
۲۰۰

اجتماعی و سیاسی است. «لَبیبِ برونْ دینی» عهده‌دار فهم دقیق از مصالح و ملاکهای فلسفی و کلامی و حقوقی قانون قصاص و علم دقیق نسبت به مبانی و مبادی فنّ شریف حقوق اسلامی و آگاهی ژرف نسبت به منابع اصیل استنباط مبانی و مبادی است که از این مبانی فروع حقوقی اجتهاد می‌شود.
عنوان «لَبیب» نسبت به هر دو بخش مزبور سایه افکن است؛ لیکن اشراف آن راجع به بخش دوم مشهودتر است تا کسی متوهّمانه عدل را خشونت و انصاف را قساوت و حق مداری را کهنه و حیات بخشی را فرسوده گمان نکند.

تقوای اجتماعی و سیاسی
اجرای قصاص تأمین‌کننده حیات جامعه است و از این‏رو جریان قصاص، عبادتی شخصی همچون روزه نیست. بر همین اساس، تقوای مطرح در مسئله قصاص: ﴿ولَکُم فِی القِصاصِ حَیوهٌ یاُولِی الاَلببِ لَعَلَّکُم تَتَّقون﴾ نیز تقوای عبادی محض، مانند تقوای مذکور درباره روزه: ﴿یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِن قَبلِکُم لَعَلَّکُم‏تَتَّقون) ۱ نیست.
تقوای مذکور در ذیل هر آیه، با مضمون آن آیه هماهنگ است، بر این اساس، ﴿لَعَلَّکُم‏تَتَّقون﴾ در آیه مورد بحث، یعنی «تتقون القتل»: از خونریزی و آدم‌کشی بپرهیزید. این تقوا، تقوایی اجتماعی و سیاسی است که با تقوای عبادی محض تفاوت بسیار دارد. این تقوا از آن‏رو تقوای اجتماعی است که آحاد جامعه آنگاه که بدانند اگر صد نفر برکشتن حتی یک نفر اجتماع کنند اولیای دم می‌توانند با تقسیم دیه نود و نه نفر بین آن صد نفر، همه آن صد نفر را
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه۱۸۳٫
۲۰۱

براساس قصاص اعدام کنند، قهراً نه تنها مبادرت به آدم‌کشی نمی‌کنند، بلکه هرگز توطئه قتل نیز نخواهند داشت؛ چنین جامعه‌ای از خونریزی محفوظ بوده و در آن نظمِ عادلانه برقرار خواهد شد.
نکته: تقوای اولوا الالباب به منزله لُبّ تقوای دیگران است.

بحث روایی

۱- حکمت تشریع قصاص
قال علی أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام): «فرض الله… و القصاص حَقناً للدّماء» ۱
عن علی أمیر المؤمنین(علیه‌السلام) قال: «قلت أربعاً، أنزل الله تعالی تصدیقی بها فی کتابه… وقلت: القتل یقلّ القتل، فأنزل الله: ﴿ولَکُم فِی القِصاصِ حَیوهٌ یاُولِی الاَلبب) ۲
بالإسناد إلی أبی محمّد العسکری عن آبائه عن علی بن الحسین(علیهم‌السلام) فی‏تفسیر قوله تعالی: ﴿ولَکُم فِی القِصاصِ حَیوهٌ یاُولِی الاَلببِ لَعَلَّکُم تَتَّقون﴾: «ولکم یا أمّه محمّد فی القصاص حیاه لأنّ من همّ بالقتل فعرف أنّه یقتصّ منه فکفّ لذلک عن القتل کان حیاه للذی کان همّ بقتله وحیاه لهذا الجانی الذی أراد أن یقتل وحیاه لغیرهما من الناس، إذا علموا أنّ القصاص واجب لایجسرون علی القتل مخافه القصاص ﴿یاُولِی الاَلبب﴾ أُولی العقول ﴿لَعَلَّکُم تَتَّقون﴾.
ثمّ قال(علیه‌السلام): عبادالله! هذا قصاص قتلکم لمن تقتلونه فی الدنیا وتفنون روحه، ألا أُنبّئکم بأعظم من هذا القتل وما یوجبه الله علی قاتله ممّا هو أعظم
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، حکمت ۲۵۲، بند ۳٫
^ ۲ – ـ بحار الاَنوار، ج۱، ص۱۶۶ ۱۶۵٫
۲۰۲

من‏هذا القصاص؟ قالوا: بلی یابن رسول الله. قال: أن یضلّه عن نبوّه محمّد وعن‏ولایه علیّ بن أبی‌طالب صلوات الله علیهما، ویسلک به غیر سبیل الله ویغریه باتّباع طرائق أعداء علیّ(علیه‌السلام) والقول بإمامتهم ودفع علیّ عن حقّه وجحد فضله وألا یبالی بإعطائه واجب تعظیمه فهذا هو القتل الّذی هو تخلید المقتول فی‏نار جهنّم خالداً مخلّداً أبداً فجزاء هذا القتل مثل ذلک الخلود فی نار جهنم» ۱
قوله: ﴿ولَکُم فِی القِصاصِ حَیوهٌ یاُولِی الاَلبب﴾ قال: «یعنی لولا القصاص لقتل بعضکم بعضاً» ۲
اشاره: أ. برخی از احکام نقلی امضای حکم عقل یا بنای عقلاست. بازگشت چنین تنفیذی به تأسیس است، زیرا هدایت قبلی عقل به فجور و تقوا با الهام الهی است؛ یعنی خداوند اولاً از راه عقل مطلبی را به انسان می‌فهماند و ثانیاً همان‏را از راه نقل تأیید و تنفیذ می‌فرماید. انسانهای کامل که از علم خاص بهره‌مندند قبل از دیگران به ملاک برخی از احکام نایل می‌شوند و همان حکم را در حدّ طرح و پیشنهاد بازگو می‌کنند، آنگاه خداوند با دلیل نقلی معتبر همان‏را تنفیذ می‌کند.
آنچه از حضرت امیرمؤمنان(علیه‌السلام) درباره قصاص نقل شد می‌تواند از همین منظر باشد که بعداً مورد تنفیذ قرآن حکیم قرار گرفت.
ب. همان‌طور که قتل بدن و از بین بردن عمدی حیات ظاهری مقتول مستلزم ورود در دوزخ است، اضلال کسی در جریان وحی و نبوت یا خلافت و امامت نیز که در حقیقت از بین بردن حیات معنوی اوست به منزله از بین بردن
^ ۱ – ـ بحار الاَنوار، ج۶۹، ص۲۲۰ و ۲۲۱٫
^ ۲ – ـ تفسیر القمی، ج۱، ص۶۵٫

۲۰۳

حیات ظاهری اوست، از این‏رو از جهت کلامی، یعنی ابتلای به دوزخ، همانند قتل عمدی بی‌گناه است.

۲- تقدم حق قصاص بر عفو
عن عبدالرحمن فی حدیث قال: قلت لأبی عبدالله(علیه‌السلام): رجلان قتلا رجلاً عمداً وله ولیّان فعفا أحد الولیّین. قال: فقال: «إذا عفا بعض الأولیاء دری‏ء عنهما القتل وطرح عنهما من الدیه بقدر حصّه من عفا وأدّیا الباقی من أموالهما إلی الذین لم یعفوا» ۱
عن أبی جعفر(علیه‌السلام) قال: «قضی أمیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فیمن عفا من ذی سهم فإنّ عفوه جائز وقضی فی أربعه إخوه عفا أحدهم، قال: یعطی بقیّتهم الدیه، ویرفع عنهم بحصّه الّذی عفا» ۲
عن أبی ولّاد الحناط، قال: سألت أبا عبدالله(علیه‌السلام) عن رجل قتل وله أمّ وأب وابن، فقال الابن: أنا أرید أن أقتل قاتل أبی، وقال الأب: أنا (أرید أن) أعفو، وقالت الأمّ: أنا أرید أن آخذ الدیه. قال: فقال: «فلیعط الابنُ أمَّ المقتول السدس من الدیه ویعطی ورثه القاتل السدس من الدیه حق الأب الذی عفا، ولیقتله» ۳
اشاره: استاد علامه طباطبایی(قدس‌سرّه) به استناد اطلاق ﴿فَمَن عُفِی لَهُ مِن اَخیهِ شی‏ءٌ فَاتِّباعٌ بِالمَعروفِ واَداءٌ اِلَیهِ بِاِحسن﴾ فرموده‌اند: هر عفوی، خواه از تمام حق باشد یا از بعضی از حقوق، این اثر را دارد که با آن، مجالی برای
^ ۱ – ـ وسائل الشیعه، ج۲۹، ص۱۱۵٫
^ ۲ – ـ همان، ص۱۱۵ ۱۱۶٫
^ ۳ – ـ همان، ص۱۱۳٫
۲۰۴

قصاص نیست ۱٫ برخی روایات نیز مؤید این معناست که اگر برخی اولیای دم عفو کردند قصاص ساقط است.
طبق اطلاق آیه و دلالت دو روایت نخست از روایات فوق، مطلب از نظر بحث تفسیری و روایی تقریباً همان است که ایشان فرموده‌اند؛ لیکن بحث فقهی آن را تثبیت نمی‌کند. بحث شریف استاد علامه طباطبایی نیز معمولاً بحث قرآنی و روایی است و بحثهای فقهی را نوعاً به فنّ شریف فقه ارجاع می‌دهند.
طبق جمع‌بندی فقه از همه روایات متعارض، آن دسته از روایات که بر سقوط قصاص در صورت عفوِ حتی بعضی از اولیای دَم دلالت دارد، یا از لحاظ صدور یا جهت صدور یا از نظر متن فاقد اعتبارند، از این‏رو حمل بر تقیه یا استحباب می‌شود، به این دلیل که معارض اقوا دارند، چنان که فقها به آنها عمل نکرده‌اند و مورد اِعراض اصحاب است.
مشهور بین فقها(رحمهم‌الله) در آن فرض که برخی اولیای دَم عفو کرده و بعضی دیگر خواهان قصاص هستند، با استناد به روایات متعارض، تقدم قصاص بر عفو است. یکی از آن روایات، روایت سوم، یعنی صحیحه ابی‏ولاّد است.

٭ ٭ ٭
^ ۱ – ـ المیزان، ج۱، ص۴۳۲٫
۲۰۵

بازدیدها: 371

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *