ومِنَ النّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دونِ اللّهِ اَندادًا یُحِبُّونَهُم کَحُبِّ اللّهِ والَّذینَ ءامَنوا اَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ ولَو یَرَی الَّذینَ ظَلَموا اِذ یَرَونَ العَذابَ اَنَّ القُوَّهَ لِلّهِ جَمیعًا واَنَّ اللّهَ شَدیدُ العَذاب (۱۶۵)
گزیده تفسیر
انسان موجودی است نیازمند و چون نه میتواند اصل نیاز را نفی کند که بینیاز شود و نه خود میتواند مورد نیازهای خویش را برآورد ناگزیر از محبت به کسی یا چیزی است که نیاز او را رفع کند و بر این اساس که هر پیروی بیرونی نتیجه گرایشی درونی است و هر گرایش درونی در موجود متفکر و مختار، مانند انسان که هرگز گرایش درونی او طبق طبع یا غریزه محض نیست، بلکه به استناد بینش فطری و الهام فجور و تقوای الهی است، هر چند ممکن است علم به علم حاصل نباشد حاصل بینش فکری اوست، اگر در گذشته به وسیله شخصی ضرری از کسی برطرف شد یا نفعی به او رسید، همچنین امید به این دو در آینده، و گاه صِرف مشاهده کمالی در شخص، سبب میشود
۲۶۵
تا انسان به او مهر ورزیده، آنگاه بر اثر این محبت از او اطاعت کند، بنابراین مقصود از اتّخاذ انداد از سوی مشرکان نیز اطاعتِ زاییده از محبتِ برخاسته از بینش آنهاست و اینکه آنان عبادت و کاری را که خالصاً واصباً برای خداست خالصاً واصباً برای آن انداد یعنی رهبران طغیان و تمرّد و هر معبود باطل دیگری که ندّ و شبیه خدای بیمثیل انگاشتهاند انجام دهند.بر اساس مطلب مزبور، هیچکس بدون محبت زندگی نمیکند، با این تفاوت که انسان عاقل بر اساس برهان عقلی و نقلی، تنها رافع نیاز و در نتیجه تنها محبوب خود را خدای سبحان میداند؛ اما غیر عاقل که به سبب عدم استفاده و استنتاج از براهین، از ادراک وحدت خدای متعالی و برآورنده حاجت بودن او عاجز است، به بیگانه، یعنی اصنام، احبار، رهبان و مانند آنها سرمیسپارد.مشرکان از بتها توقّع کار مهمترین عقلا را دارند و آنها را آنگونه دوست میدارند که خدا را دوست دارند؛ یعنی خداگونه به آنها مهر میورزند و محبتی را که مخصوص خداست به آنها دارند؛ لیکن محبت آنان به بتها در حدّ محبّت اولیای الهی به خدا نیست، زیرا شدّت محبت، به عظمت محبوب از یکسو و به عمق شناخت دوستانه مُحبّ از سوی دیگر است و از همینرو مبانی و مبادی محبت موحدانْ محکم و انگیزههای محبّت مشرکانْ سست و موهوم است. مشرکان بتها را از روی خوف و طمع عبادت میکنند؛ نه بر اساس حرّیت و محبت عقلی، و اگر از روی محبّت نیز بپرستند، این حبّ همچون سایر محبتهای آنان طمعی دنیایی و کاذب است؛ نه عقلی و صادق، زیرا به بلوغ عقلی نرسیدهاند و اندیشه و بینش آنان در حدّ وهْم و خیال است؛ نه در حدّ عقل.
۲۶۶
منشأ گرایش به غیر خدا، توهّم قدرت اوست، و چون غیر خدا بالاستقلال قادر و قوی نیست، محبوب و مطاع نیز نیست و چون قوت و قدرت تنها از آنِ خداست، غیر از او شایسته محبّت عبادی نیست.این حقیقت را که تمام توان مخصوص خداست انسان عاقل با برهان میفهمد و عارف با مشاهده درمییابد و کافر پس از دنیا در حال عذاب و عقوبت مشاهده میکند و دردناکی عقوبت خدایی که همه قدرتها از آنِ اوست و عذابش بسیار سخت است در الفاظ نمیگنجد و قابل بیان نیست، چنان که حسرت و ندامت مشرکان وصف ناپذیر است.فهم و دریافت و مشاهده این حقیقت که تمام توان مخصوص خداست گاه در دنیا نیز پیش میآید، چنانکه کشتی نشستگانی که در دام خطر گرفتار میآیند، بدون هیچ کذب خبری یا مخبری خدای سبحان را میخواهند و میخوانند و شاید براساس فطرت خود میبینند.قیامت ظرف ظهور حقیقت یاد شده است؛ نه ظرف حدوث آن؛ منتها این حقیقت برای عاقل در دنیا معلوم است ولی جاهلْ در قیامت آن را میفهمد.تفسیرمفرداتمن الناس: ﴿مِنَ النّاسِ﴾ خبر مقدم و ﴿مَن یَتَّخِذُ﴾ مبتدای مؤخر است.یتّخذ: اِفراد فعل ﴿یَتَّخِذُ﴾ به لحاظ لفظ ﴿مَن﴾ و جمع آن در ﴿یُحِبُّونَ﴾ بهلحاظ معنای آن است.اَنداداً: «أنداد» جمع «نِدّ» و به معنای مِثلهای ادعایی است که در واقع
۲۶۷
ضد و منافر یکدیگرند ۱٫ در این آیه مقصود خدایان ادعایی مشرکان است که هیچ تشابهی به خدای منزّه از شبیه ندارند؛ خواه ملایک باشند یا جنّیان یا قدّیسان بشر یا اصنام.یحبّونهم: اصل حُبّ از حَبّ و حبّه به معنای دانه گرفته شده است. چون محبوب در تخم و دانه مرکزی قلب نفوذ دارد که از آن به «سویدای دل» یاد میشود، از اینرو عنوان محبّت بر آن اطلاق شده است.حبّ و محبت در برابر بغض و نفرت، به معنای خواستن چیزی است که خیر دانسته شود یا گمان به خیر بودن آن برود. محبت انواعی دارد: ۱٫ محبتی که منشأ آن لذت باشد؛ مانند محبت دو همسر به یکدیگر. ۲٫ محبتی که منشأ آن نفع رسیدن به محب باشد؛ مانند محبت به اشیای سودآور. ۳٫ محبتی که منشأ آن فضل و کمال محبوب باشد؛ خواه نفعی به محب برسد یا نه؛ مانند محبت اهل علم یکدیگر را برای علم ۲٫برخی محبت را از جنس میل طبع دانستهاند؛ نه از جنس اراده؛ مانند میل طبیعی پدر به فرزند ۳٫﴿یُحِبُّونَهُم﴾ فعل برای ﴿من﴾ است و میتواند صفت برای ﴿اَندادًا﴾ باشد۴٫لو: لو حرف شرط است که شرط و جزا را جزم نمیدهد و در مواردی، مانند همین آیه ۵ ، جواب آن حذف میشود. حذف جواب «لو» در این آیه برای
^ ۱ – ـ مجمع البیان، ج ۱ ـ ۲، ص ۴۵۳؛ ر.ک: تسنیم، ج ۲، ص ۳۹۴٫
^ ۲ – ـ مفردات، ص ۲۱۴، «ح ب ب».
^ ۳ – ـ مجمعالبیان، ج ۱ ـ ۲، ص ۴۵۳٫
^ ۴ – ـ التفسیر الوسیط، ج ۱، ص ۳۳۷٫
^ ۵ – ـ الکشاف، ج ۱، ص ۲۱۲٫
۲۶۸
بیان شدت عذاب مشرکان است.«لو» گاهی برای تمنّی است. بعضی گفتهاند: در این موارد لو حرف شرط است که تمنی در معنای آن اشراب شده است ۱٫یری: رؤیت به معنای ادراک چیزی است که با چشم، خیال، تفکر یا قلب قابل دیدن باشد. دیدن با چشم و آنچه به منزلهقوّه بینایی است؛ مانند: ﴿لَتَرَوُنَّ الجَحیم) ۲ دیدن با وهم و تخیل؛ مانند: ﴿ولَو تَری اِذ یَتَوَفَّی الَّذینَ کَفَروا) ۳ دیدن با تفکر؛ مانند: ﴿اِنّی اَری ما لاتَرَون) ۴ ودیدن با قلب؛ مانند: ﴿ما کَذَبَ الفُؤادُ ما رَای) ۵رؤیت، گاه متعدی به یک مفعول است؛ مانند: ﴿ورَاَوُا العَذابَ) ۶ و گاه متعدی به دو مفعول؛ مانند: ﴿ورَاَیتَ النّاسَ یَدخُلونَ فی دینِ اللّهِ اَفواجا)۷ در آیه مورد بحث نیز ﴿اَنَّ القُوَّهَ لِلّهِ جَمیعا﴾ جایگزین دو مفعول ﴿یری﴾ است. رؤیت، گاه به باب افعال رفته و متعدی به سه مفعول میشود، مانند: ﴿کَذلِکَ یُریهِمُ اللّهُ اَعملَهُم حَسَرتٍ عَلَیهِم) ۸ که در این صورت رؤیت با قلب است؛ نه با بصر ۹٫
^ ۱ – ـ الکشاف، ج ۱، ص ۲۱۲٫
^ ۲ – ـ سورهٴ تکاثر، آیهٴ ۶٫
^ ۳ – ـ سورهٴ انفال، آیهٴ ۵۰٫
^ ۴ – ـ سورهٴ انفال، آیهٴ ۴۸٫
^ ۵ – ـ سورهٴ النجم، آیهٴ ۱۱؛ ر.ک: مفردات، ص ۳۷۴، «رأی».
^ ۶ – ـ سورهٴ قصص، آیهٴ ۶۴٫
^ ۷ – ـ سورهٴ نصر، آیهٴ ۲٫
^ ۸ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۶۷٫
^ ۹ – ـ اعراب القرآن، ج ۱، ص ۲۳۲٫
۲۶۹
در فعل مضارع این واژه، حرف همزه برای سهولت تلفظ حذف میشود: ﴿ولَو یَرَی الَّذینَ ظَلَموا اِذ یَرَونَ العَذاب﴾.تناسب آیاتاین آیه با دو آیه پیشین و دو آیه بعد از آن بر یک سیاق است. این آیات توحید را تذکر میدهد و بر آن برهان اقامه میکند و شرک و پیامدهای آن را یاد آور میشود ۱٫آیه قبل با بیان آیات و نشانههایی از جهان آفرینش، ادله و براهینی روشن بر وحدانیت و رحمت خداوند سبحان ارائه کرد که اهل تعقل با آنها بر وحدانیت خدای متعالی استدلال کرده و موحّد شدند. این آیه با دو آیه بعد بیانگر حال کسانی است که در نشانهها و ادله یاد شده تعقل نکرده و با وجود آن دلایل روشن، شرک ورزیدند ۲ ، بنابراین، آیهمورد بحث، عطف بر آیهقبل است و خدای سبحان بدینگونه شرک را تقبیح و مشرکان را سرزنش میکند ۳ ، چنانکه آوردن کلمه ﴿یَعقِلون﴾ در پایان آیه قبل، به نابخردی و گمراهی مبتلایان به شرک اشاره دارد ۴٫قرار گرفتن این آیه پس از اقامه و تقریر دلایلی روشن از توحید، اشاره است به اینکه اندکی تأمل در این آیات کافی است تا انسان خدا را دوست بدارد، زیرا
^ ۱ – ـ المیزان، ج ۱، ص ۳۹۳٫
^ ۲ – ـ تفسیر التحریر و التنویر، ج ۲، ص ۸۸؛ التفسیر المنیر، ج ۲، ص ۶۷؛ تفسیر المنار، ج ۲، ص ۶۵٫
^ ۳ – ـ نظمالدرر، ج ۱، ص ۲۹۹؛ تفسیر غرائب القرآن، ج ۱، ص ۴۶۱٫
^ ۴ – ـ نظمالدرر، ج ۱، ص ۲۹۹٫
۲۷۰
از آثار توحید ناب و مبتنی بر دلیلْ محبت خالص است، پس چگونه انسان از آن منحرف میشود؟ و کسی که با این براهین روشن بر توحید خدا شرک میورزد مستحق چگونه عذابی است ۱؟٭ ٭ ٭تحقیر ضمنی بتپرستانقرآن کریم پس از ادعای وحدانیت خدای سبحان: ﴿واِلهُکُم اِلهٌ وحِد) ۲ وتثبیت و مستدل کردن آن مدعا با اقامه ادلّهای بر آن: ﴿اِنَّ فیخَلقِ السَّموتِ والاَرض) ۳ فرمود: این براهین برای عاقلان است: ﴿…لاءیتٍ لِقَومٍ یَعقِلون) ۴ اگر کسی اهل تعقل و تفکّر بود از این براهین بهره میبرد وگرنه نابخردانه نیازهای خود را به ارباب متفرق وامیگذارد، از این رو میفرماید: ﴿ومِنَ النّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دونِ اللّهِ اَندادا﴾.بین عاقل و غیر عاقل از جهاتی تفاوت است؛ لیکن قرآن کریم برای اینکه از غیر عاقل به عنوان دیوانه یاد کند، بدون تصریح و تعبیر به «لایعقل» بودن آنان، این معنا را در کمال ادب بیان کرده و در پرده سخن گفته است؛ بدینگونه که آنها را در مقابل اهل تعقل و خردورزان قرار داده و پس از عبارت ﴿لاءیتٍ لِقَومٍ یَعقِلون﴾ میفرماید: ﴿ومِنَ النّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دونِ اللّهِ اَندادا﴾.تعبیر ﴿من النّاس﴾ درباره آنان که توحید حق را از ادلّه یاد شده که آیات
^ ۱ – ـ الأساس فی التفسیر، ج ۱، ص ۳۴۸ و ۳۵۲٫
^ ۲ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۶۳٫
^ ۳ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۶۴٫
^ ۴ – ـ همان
۲۷۱
روشن الهی است استفاده نمیکنند، تعبیری تحقیرآمیز و همچون تعبیری است که در آیه شریفه ﴿ومِنَ النّاسِ مَن یَقولُ ءامَنّا بِاللّهِ وبِالیَومِ الاءاخِرِ وما هُم بِمُؤمِنین) ۱ آمده است.راز اتّخاذ اندادخدای سبحان حق محض، و هر معبودی غیر او باطل است: ﴿فَذلِکُمُ اللّهُ رَبّکُمُ الحَقُّ فَماذا بَعدَ الحَقِّ اِلاَّالضَّلل) ۲ ﴿ذلِکَ بِاَنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ واَنَّ ما یَدعُونَ مِن دونِهِ البطِل) ۳ پس از تثبیت توحید با ادلهای که بدان اشاره شد، جایی برای اتّخاذ اَنداد و ارباب و مانند آن نیست؛ لیکن برخی کوته نظران که اهل تعقل و تفکر نیستند برخلاف برهان عقلی حرکت کرده و به غیر حق سرسپرده و غیر خدا را شریک و شبیه خدا میپندارند و به او محبت معبودانه میورزند: ﴿ومِنَ النّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دونِ اللّهِ اَندادًا یُحِبُّونَهُم کَحُبِّ اللّه) ۴به یقین، انسان موجودی است نیازمند و چون نه اصل حاجت را میتواند نفی کند، به طوری که بینیاز گردد، و نه خود میتواند مورد نیازهای خویش را برآورد، باید به کسی یا چیزی سر بسپارد که حاجات او را برطرف سازد، بر همین اساس، هیچکس بدون محبت زندگی نمیکند. البته حاجت هر کسی همتای معرفت اوست؛ نیاز برخی آزمندانه است و حاجت برخی هراسناکانه: ﴿یَدعونَ رَبَّهُم خَوفًا وطَمَعا) ۵ و نیاز اَوْحَدی از سالکانِ کوی حق محبّانه،
^ ۱ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۸٫
^ ۲ – ـ سورهٴ یونس، آیهٴ ۳۲٫
^ ۳ – ـ سورهٴ لقمان، آیهٴ ۳۰٫
^ ۴ – ـ برای توضیح برخی بخشها و مضامین آیهٴ مورد بحث ر.ک: تسنیم، ج ۲، ص ۳۹۰ ـ ۴۰۵٫
^ ۵ – ـ سورهٴ سجده، آیهٴ ۱۶٫
۲۷۲
شاکرانه و رادمردانه است. غرض آنکه هر کس بر اساس بینشی خاصّ و به اندازه قوت و ضعف آن بینش برای خود محبوبی مطابق سهمی که در برآوردن حاجت او دارد برمیگزیند. به هر تقدیر خداوند متعالی تنها عامل رفع نیاز است و عامل رفع نیاز محبوب نیازمندان است.انسانهای عاقل، تنها مرجع شایسته رفعکننده نیاز و در نتیجه تنها ذاتِ شایستهتعلق محبت را خدای سبحان میدانند؛ اما کسانی که اهل تعقل و تفکر نیستند راه باطل رفته و از غیر خدا بالاستقلال کمک میطلبند. اینان که قهراً نیازمندند، از آن رو که نه میتوانند اصل نیازمندی خود را برطرفکنند و نه توانستند طبق آن ادله، وحدت خدای سبحان و برآورنده حاجت و رافع نیاز بودن او را ادراک کنند، به بیگانه سر میسپارند.غرض آنکه انسان یا باید نیازمند نباشد یا باید بفهمد که برآورنده نیازهایش کیست. فرض نخست مقدور نیست و فرض دوم به مدد عقل مقدور است. اگر کسی عاقل نبود چون از یک سو نیاز خود را احساس میکند و از سوی دیگر برآورنده نیازها را به دقّت ادراک نمیکند سر از بیراهه درمیآورد.گونهگونی و کثرت انداد«انداد» به اصنام و اوثان و مانند آن اختصاص ندارد، بلکه هر معبود باطلی را که ندّ و شبیه خدای بیمثیل انگاشته شود در بر میگیرد. راز جمع آوردن آن نیز یا این است که وقتی سخن از خدا نبود ارباب متفرق و آلهه دروغین مطرح میشود و آلهه به لحاظ کثرت بتپرستان فراوان است، زیرا معبود بودن غیر خدا معیاری ندارد؛ هر فرد یا گروهی برای خود معبودی میسازد، چنانکه مشرکان میگفتند: ﴿اَجَعَلَ الاءالِهَهَ اِلهًا وحِدًا اِنَّ هذا لَشیءٌ عُجاب) ۱ یا به همان دلیل
^ ۱ – ـ سورهٴ ص، آیهٴ ۵٫
۲۷۳
که معبود شدن غیر خدا معیاری ندارد ممکن است شخص یا گروهی هر دوره تابع بتی خاص بوده، در طول عمر خود در شئون گوناگون، ارباب فراوان داشته باشد و اندادی را بپرستد؛ گاه بتی از سنگ و چوب و مانند آن، گاه خورشید و ستاره و ماه، زمانی فرشته و گاهی پیشوایان طغیان، مانند فرعون را به عنوان اطاعت کورکورانه میپرستد.شایان ذکر است همانگونه که در ربوبیت تکوینی، اتّخاذ «انداد» و اموری همچون بتپرستی ترسایان درباره عیسای مسیح(علیهالسلام) مطرح میشود، در طاعت و مسائل تشریعی نیز اتّخاذ احبار و راهبان به عنوان «ارباب» و مانند آن مطرح است: ﴿قُل یاَهلَ الکِتبِ تَعالَوا اِلی کَلِمَهٍ سَواءٍ بَینَنا وبَینَکُم اَلاَّنَعبُدَ اِلاَّاللّهَ ولانُشرِکَ بِهِ شیءاً ولایَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضًا اَربابًا مِن دونِ اللّه) ۱ ﴿ما کانَ لِبَشَرٍ اَن یُؤتِیَهُ اللّهُ الکِتبَ والحُکمَ والنُّبُوَّهَ ثُمَّ یَقولَ لِلنّاسِ کونوا عِبادًا لی مِن دونِ اللّه) ۲ ﴿اِتَّخَذوا اَحبارَهُم ورُهبنَهُم اَربابًا مِن دونِ اللّهِ والمَسیحَ ابنَ مَریَمَ وما اُمِروا اِلاّلِیَعبُدوا اِلهًا وحِدًا لااِلهَ اِلاّهُوَ سُبحنَهُ عَمّا یُشرِکون) ۳ اتخاذ ارباب در اینگونه آیات به معنای مطاع پنداشتن و اطاعت کورکورانه از آنهاست؛ خواه صبغه مذهبی داشته باشد، مانند اطاعت نابخردانه از احبار و رهبان، و خواه صبغه سیاسی یا اقتصادی داشته باشد؛ مانند پیروی از رهبران مارکسیسم، کمونیسم و… .عبادت خالصانه مشرکاگر کسی به شخصی یا چیزی دل بست و به وی سر سپرد و از او در برابر دستور
^ ۱ – ـ سورهٴ آل عمران، آیهٴ ۶۴٫
^ ۲ – ـ سورهٴ آل عمران، آیهٴ ۷۹٫
^ ۳ – ـ سورهٴ توبه، آیهٴ ۳۱٫
۲۷۴
خدا اطاعت کرد، آن محبوبْ بت و این سرسپردگی عبادت است و ظهور آن در قیامت بدینگونه است که مشرکان میگویند: به یقین، ما در گمراهی بودیم، زیرا برخی اشیا یا اشخاص را در ردیف خدای سبحان قرار دادیم: ﴿ تَاللّهِ اِن کُنّا لَفی ضَللٍ مُبین ٭ اِذ نُسَوّیکُم بِرَبِّ العلَمین) ۱ معنای شریک قرار دادن این نیست که آنان نیمی از محبت و ارادت و عبادت خود را به خدا و نیم دیگر را به بتان اختصاص دادند، زیرا مشرکان اصلاً خدا را نمیپرستیدند. افزون بر این جمع حقّ و باطل محال است. معنای مثل و همسان خدا قرار دادن در چنین مواردی، گرامی داشتن آن اشیا و اشخاص است در حدّ گرامی داشتن خدا.غرض آنکه مِثل قرار دادن برای خدا، و بت را شریک در معبودیت قرار دادن، بدین معنا نیست که مشرکْ گاهی برای خدا و گاه برای شریک او عبادت میکند، زیرا همانطور که اشاره شد بتپرست هرگز خدا را عبادت و پرستش نمیکند و همه عبادت او برای بت است، بنابراین بتپرستی مانند ریا نبوده، معنای شرکِ بتپرست این نیست که او چونان ریاکنندهای است که در عبادت برای خدا شریک قائل شده و عبادت او مقداری برای خدا و قدری به قصد غیر خدا و برای ارائه به مردم است.بتپرست خداوند را آفریننده، ربّ العالمین و رب الأرباب میداند و چنین میپندارد که خدا عالم را آفرید و کار را به ارباب، یعنی بتها واگذارد و دیگر کار به دست او نیست، پس بین بشر و خدای سبحان این بتان واسطه هستند و بشر چون به خدا دسترسی ندارد بتها را به عنوان معبود بالاستقلال و وسائط مستقل فیض میپرستد تا شفیع و مقرِّب او نزد رب الارباب باشند: ﴿ویَقولونَ
^ ۱ – ـ سورهٴ شعراء، آیات ۹۷ ـ ۹۸٫
۲۷۵
هؤُلاءِ شُفَعؤُنا عِندَ اللّه) ۱ ﴿ما نَعبُدُهُم اِلاّلِیُقَرِّبونا اِلَی اللّهِ زُلفی) ۲بتپرست بر اساس تفویضِ موهوم خود، برای بت استقلال قائل است، از این رو فقط بت را میپرستد و فقط از او توقع تقریب و شفاعت نزد خدا را دارد. مشرکان بتها را وسیله ارتباط خود با خدا پنداشته و میگفتند: تنها راه دریافت خیر از خدا خضوع در برابر بتهاست، زیرا بتها شفیع هستند و در شفاعت مستقلاند، از این رو فقط بت را میپرستیدند و نه تنها مثلاً قربانی حج آنان فقط برای بت بود، بلکه فرزندان خود را گاهی برای بتان قربانی میکردند ۳ و خیرات را تنها از بت توقع داشتند؛ نه از خدا. بر اساس همین پندار حتی به برخی پیامبران(علیهماالسلام) نیز میگفتند: چون بتهای ما را گرامی نداشتی مورد آسیب آنها واقع شدی و خرافات میگویی: ﴿اِن نَقولُ اِلاَّاعتَرکَ بَعضُ ءالِهَتِنا بِسوءٍٍ) ۴
^ ۱ – ـ سورهٴ یونس، آیهٴ ۱۸٫
^ ۲ – ـ سورهٴ زمر، آیهٴ ۳٫
^ ۳ – ـ فرزندکُشی در جاهلیت در سه مقطع و برای سه جهت بود: یکی به نام «وئد البنات» که در خصوص دختران و بر اساس خیالِ خامِ جاهلیِ ننگِ دامادگیری یا بیم از اسارت احتمالی آنان در جنگها بود. دوم کشتن فرزندان، اعم از دختر و پسر، در سال قحطی و از بیم ناداری و تنگی معیشت. سوم فداسازی برای بتها به عنوان قربانی. قرآن کریم هر سه قسمِ مذکور را بازگو کرده که برخی موارد آن به ترتیب یاد شده عبارت است از : ﴿و اذا بشّر احدهم بالانثی ظّل وجهه مسودّاً و هو کظیم ٭ یتوٰریٰ من القوم من سوء ما بشّر به ایمسکه علیٰ هونٍ ام یدسّه فی التراب الا ساء ما یحکمون﴾ (سورهٴ نحل، آیات ۵۸ ـ ۵۹)، ﴿و لا تقتلوا اولٰدکم خشیه املٰق نحن نرزقهم و ایّاکم انّ قتلهم کان خطاً کبیرا﴾ (سورهٴ اسراء، آیهٴ ۳۱) و ﴿و کذلک زیّن من المشرکین قتل اولٰدهم شرکاؤهم﴾ (سورهٴ انعام، آیهٴ ۱۳۷).
^ ۴ – ـ سورهٴ هود، آیهٴ ۵۴٫
۲۷۶
حاصل اینکه معنای شرک و مماثله و «اتخاذ ندّ و شریک» این است که مشرک، عبادت و کاری را که خالصاً واصباً ۱ برای خداست، خالصاً و واصباً برای غیر خدا انجام میدهد. البته چون نظام دنیا ﴿سَواءً لِلسّائِلین) ۲ و سفرهای است که کافر و مؤمن در کنار آن آرمیدهاند و هر که در آن کار کند بهره میبرد، خداوند اعمال توصّلی مشرکان را به ثمر میرساند و بر آن پاداشی دنیوی میدهد: ﴿ومَن کانَ یُریدُ حَرثَ الدُّنیا نُؤتِهِ مِنها وما لَهُ فِی الاءاخِرَهِ مِن نَصیب) ۳ لیکن کارهای عبادی آنها سراب است: ﴿والَّذینَ کَفَروا اَعملُهُم کَسَرابٍ بِقِیعَهٍ یَحسَبُهُ الظَّمءانُ ماءً حَتّی اِذا جاءَهُ لَم یَجِدهُ شیءا) ۴ از این رو کافران در قیامت با صراحت اعتراف میکنند که بیراهه رفته و در ضلال مبین بودهاند، زیرا آنچه را باید از خدا میخواستند از بتان توقع داشتند و همه آثاری که باید برای دین خدا قائل میشدند برای افکار اِلحادی قائل شدند: ﴿تَاللّهِ اِن کُنّا لَفی ضَللٍ مُبین ٭ اِذ نُسَوّیکُم بِرَبِّ العلَمین) ۵اینان در دنیا قوت مستقل را به خدا و غیر خدا نسبت میدهند؛ لیکن در قیامت مشاهده خواهند کرد که همه قوتها و قدرتها از آنِ خداست: ﴿اَنَّ القُوَّهَ لِلّهِ جَمیعًا﴾ و غیر خدا سهمی از قدرت ندارد و در نتیجه شریک خدا نیست، زیرا عاجز و ضعیف، شریکِ قادر و قوی نیست. بیان برهانی قرآن کریم
^ ۱ – ـ «خالص» به معنای محض و ناظر به کیفیت است و «واصب» به معنای همه و تمام و ناظر به کمیّت است.
^ ۲ – ـ سورهٴ فصّلت، آیهٴ ۱۰٫
^ ۳ – ـ سورهٴ شوری، آیهٴ ۲۰٫
^ ۴ – ـ سورهٴ نور، آیهٴ ۳۹٫
^ ۵ – ـ سورهٴ شعراء، آیات ۹۷ ـ ۹۸٫
۲۷۷
دراینباره چنین است: خالقیّت و ربوبیت تنها از آنِ خداست و از دیگران کاری ساخته نیست تا ابتدا در بینش او را مثل خدا اتّخاذ کنند و از نظر گرایش به او مهر بورزند و آنگاه به لحاظ قانونگذاری از او اطاعت کنند: ﴿قُل اَئِنَّکُم لَتَکفُرونَ بِالَّذی خَلَقَ الاَرضَ فی یَومَینِ وتَجعَلونَ لَهُ اَندادًا ذلِکَ رَبُّ العلَمین) ۱خدای سبحان اتّخاذ انداد را زمینه ضلالت خود مشرک و اضلال دیگران معرفی میکند: ﴿وجَعَلوا لِلّهِ اَندادًا لِیُضِلّوا عَن سَبیلِهِ قُل تَمَتَّعوا فَاِنَّ مَصیرَکُم اِلَی النّار) ۲ این نکته، یعنی اصل ضلالت، در اعتراف مشرکان در قیامت، که پیش از این بدان اشاره شد نیز به صراحت آمده است: ﴿تَاللّهِ اِن کُنّا لَفی ضَللٍ مُبین ٭ اِذ نُسَوّیکُم بِرَبِّ العلَمین) ۳ و این معترفان به ضلالت و گمراهی دو گروهاند؛ برخی جزو اشخاص عادیاند که فقط خودشان بیراهه میروند و بعضی جزو رهبران شرکاند که گذشته از ضلالت خود در صددِ اِضلال دیگران هم هستند.نکته: ۱٫ چون در آیه قبل توحید اِله ثابت شد هرگونه ندّ و مثلی اتخاذ شود عنوانِ ﴿مِن دونِ اللّهِ﴾ را به همراه دارد؛ ولی در موارد دیگر که مسبوق به توحید اِله نیست مطلب به صورت ﴿وجَعَلوا لِلّهِ اَندادا﴾ و مانند آن یاد شد؛ نه عنوانِ ﴿مِن دونِ اللّهِ﴾.۲٫ ارجاع ضمیر جمع مذکر سالم (هُمْ» که مخصوص ذوی العقول است)
^ ۱ – ـ سورهٴ فصّلت، آیهٴ ۹٫
^ ۲ – ـ سورهٴ ابراهیم، آیهٴ ۳۰٫
^ ۳ – ـ سورهٴ شعراء، آیهٴ ۹۷ ـ ۹۸٫
۲۷۸
به انداد: ﴿یُحِبُّونَهُم﴾ برای این است که بتپرستان از بتها کار ذوی العقول را توقع داشته، بلکه از آنها توقع کار مهمترین عقلا را دارند. این ارجاع همچنین به گواهی آیه بعد: ﴿اِذ تَبَرَّاَ الَّذینَ اتُّبِعوا…﴾ و با توجّه به اطاعت پیروان ناآگاه از رهبران اِلحاد و ضلال، میتواند برای شمول رهبران طغیان و تمرّد باشد.مظهر صحیح وسیلهبرخی مشرکان در توجیه اَندادگیری خود میگفتند: ما از بتها توقعی نداریم و تنها میخواهیم ما را به خدا نزدیک کنند: ﴿ویَقولونَ هؤُلاءِ شُفَعؤُنا عِندَ اللّه) ۱ ﴿ما نَعبُدُهُم اِلاّلِیُقَرِّبونا اِلَی اللّهِ زُلفی) ۲پاسخ این است که اوّلاً آن اَنداد صلاحیت شفاعت و تقریب به خدا را ندارند. ثانیاً بر فرض داشتن اصل صلاحیت، چه کسی بت را وسیله قرار داد و به آن اذن شفاعت داد: ﴿قُل اَتُنَبِّءونَ اللّهَ بِما لایَعلَمُ فِی السَّموتِ ولافِیلاَرضِ سُبحنَهُ وتَعلی عَمّا یُشرِکون) ۳ در این آیه شریفه میفرماید: «آیا چیزی را که خدا نمیداند میگویید؟» و این بدان معناست که آن چیز وجود ندارد؛ نه اینکه هست و (معاذالله) خدا آن را نمیداند. عدم محض، معلوم نیست، زیرا علمْ ظهور است و ظهور با عدمْ سازگار نیست. خدای سبحان به هر چیز داناست: ﴿وهُوَ بِکُلِّ شیءٍ عَلیم) ۴ پس اگر چیزی «شیء» بود به یقین معلوم اوست و اگر در جایی علم خدا نبود معلوم میشود که در آنجا
^ ۱ – ـ سورهٴ یونس، آیهٴ ۱۸٫
^ ۲ – ـ سورهٴ زمر، آیهٴ ۳٫
^ ۳ – ـ سورهٴ یونس، آیهٴ ۱۸٫
^ ۴ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۲۹٫
۲۷۹
شیئی نیست؛ نه اینکه شیئی هست و خدا به آن عالم نیست.انسان ناگزیر از اتّخاذ وسیله است؛ لیکن بر اساس ﴿مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ اِلاّبِاِذنِه) ۱ شفیع و وسیلهبودن چیزی را کسی که فرمان ﴿وابتَغوا اِلَیهِ الوَسیلَه) ۲ داده باید معرفی کند. تمسّک به ﴿وابتَغوا اِلَیهِ الوَسیلَه﴾ درموارد مشکوک، تمسک به عام در شبهه مصداقیه همان عام و ازاینرو ناصواب است. نخست باید وسیله بودن چیزی احراز گردد، آنگاه به این آیه شریفه تمسک شود.خدای سبحان که چنین دستوری داده، مظهر صحیح آن وسیله برای وصول به حق را نیز معرفی و انسانها را به آن آشنا کرده و فرموده است: ﴿قُل لااَسَلُکُم عَلَیهِ اَجرًا اِلاَّالمَوَدَّهَ فِی القُربی) ۳ ﴿قُل ما سَاَلتُکُم مِن اَجرٍ فَهُوَ لَکُم) ۴ ﴿قُل ما اَسَلُکُم عَلَیهِ مِن اَجرٍ اِلاّمَن شاءَ اَن یَتَّخِذَ اِلی رَبِّهِ سَبیلا) ۵انسانهای کامل داعیه شخصی ندارند و هرگز مردم را به سوی خود دعوت نمیکنند، بلکه فقط به خدا دعوت میکنند، از اینرو محبت آنان محبت خداست. آنها کسی را سرگردان نمیکنند و چون خود در راه صحیح هستند تشنگان کمال را مانند خودْ عبد محض خدا کرده، به مقصد میرسانند، از همینرو خدای سبحان محبّت اهل بیت نبوّت(علیهماالسلام) را وسیله و حسنه قرار داده است، چنانکه نماز، روزه، حج، جهاد، تولّی، تبرّی و سایر عبادات، اعم از
^ ۱ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۲۵۵٫
^ ۲ – ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۳۵٫
^ ۳ – ـ سورهٴ شوریٰ، آیهٴ ۲۳٫
^ ۴ – ـ سورهٴ سبأ، آیهٴ ۴۷٫
^ ۵ – ـ سورهٴ فرقان، آیهٴ ۵۷٫
۲۸۰
واجب و مستحب را وسیله تقرّب به خود قرار داده است؛ اما چیزی که نه ضارّ و نافع است و نه وسیله، یعنی نه از خود او کاری ساخته است و نه میتواند وسیلهای کارساز باشد، سرساییدن در آستان او غیر عاقلانه است، به ویژه با توجه به اینکه عبادت اوساط از مردم، همانطور که قبلاً بیان شد، یا از روی خوف یا از سر طمع است، زیرا او نه ضارّ است تا از روی خوف پرستش شود و نه نافع است تا از سر طمع و رجا عبادت شود: ﴿ویَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ ما لایَضُرُّهُم ولایَنفَعُهُم) ۱بُت موجودی نیست که بتوان از او ترسید یا به او امیدوار بود، همانگونه که مالک زیان و نفعی نیست تا کسی از او مستقلاً کاری بخواهد و اگر عبادت او تنها برای استشفاع است، گرچه مشرکانْ بتها را در شفاعتْ مستقل میدانستند؛ نه مأذون؛ لیکن بر این اساس که خدا باید اذن شفاعت بدهد: ﴿مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ اِلاّبِاِذنِه) ۲ چه دلیل نقلی یا برهان عقلی بر شفیع بودن بت وجود دارد؟ چنانکه خدای سبحان فرمود: ﴿ویَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ ما لَم یُنَزِّل بِهِ سُلطنًا وما لَیسَ لَهُم بِهِ عِلمٌ وما لِلظّلِمینَ مِن نَصیر) ۳ شفاعت تنها به اذن خداست و او شفاعت را به قول مطلق از بتها نفی کرده و تنها به انبیا و اولیا(علیهماالسلام) اذن داده است: ﴿ولایَملِکُ الَّذینَ یَدعونَ مِن دونِهِ الشَّفعَهَ اِلاّمَن شَهِدَ
^ ۱ – ـ سورهٴ یونس، آیهٴ ۱۸٫
^ ۲ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۲۵۵٫
^ ۳ – ـ سورهٴ حجّ، آیهٴ ۷۱٫ مراد از «سلطان» دلیل است (مفردات، ص ۴۲۰، «س ل ط»). «دلیل» را از آنرو سلطان میگویند که بر وهم و خیال مسلّط است. سلطان، یا دلیل نقلی است یا برهان عقلی. طبق این آیهٴ شریفه، بتپرستی را نه عقل تجویز کرده و نه وحی تصحیح میکند.
۲۸۱
بِالحَقِّ وهُم یَعلَمون) ۱ ﴿اِلاّمَن شَهِدَ بِالحَقِّ﴾ همان انبیا و اولیای الهی هستند.خلاصه اینکه شفیعان مأذون از جانب خدای سبحان مشخص هستند و باید به آنان ارادت و محبّت ورزید و سرسپرد. کسی حق ندارد به دیگری اینگونه محبّت بورزد، زیرا چنانکه گذشت تمسک به ﴿وابتَغوا اِلَیهِ الوَسیلَه) ۲ در غیر موارد معین و محرزْ تمسّک به عام در شبهه مصداقیه خود عام، وناصواب است.مراحل سه گانه بینش، گرایش و پیرویدر مباحث گذشته به این نکته اشاره شد که چنانچه کسی اهل تعقل نباشد از ادلّه و آیات الهی بهره بهینه نمیبرد و توحید ربوبی را از آنها استفاده و استنتاج نمیکند، از این رو به گمان اینکه از غیر خدا کاری ساخته است ناگزیر به غیر خدا پناهنده میشود و به او سرمیسپارد، زیرا اصل نیاز خود را و نیز نیازمندی خود به علل و عوامل بیرونی را نمیتواند انکار کند و چون نمیداند که رافع حاجتْ خدای غنی است، به غیر خدا معتقد میشود و بر اثر این اعتقادِ باطل به او محبّت میورزد و بر اثر این محبّت از او اطاعت میکند. این محبت و اطاعت، همراه با انقطاع از محبت و اطاعت خدای سبحان است.راز این سیر انحرافی آن است که هر پیروی بیرونی نتیجه گرایشی درونی و هر گرایش درونی در موجود متفکر، مانند انسان، حاصل بینش فکری اوست، بر همین اساس، این بینش که مثلاً در گذشته به وسیله شخصی خطر و ضرری
^ ۱ – ـ سورهٴ زخرف، آیهٴ ۸۶٫
^ ۲ – ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۳۵٫
۲۸۲
از کسی برطرف شده یا خیر و نفعی به او رسیده، یا امیدوار است در آینده به وسیله همان شخصْ خطری از او برطرف شود یا خیری به او برسد، زاینده محبّت شده و آن محبّت، عامل اطاعت و پیروی از آن محبوب است.افزون بر این امور چهارگانه، یعنی برطرفکردن زیان یا رساندن سود در گذشته یا امید به آن دو در آینده، که هر یک میتواند سبب پیدایش بینشی باشد، ممکن است شخصی به این سبب که منشأ خیر یا صاحب کمالی بوده که بر اثر آنْ ضرر و خطری را از کسی برطرف کرده یا به کسی سود رسانده است، محبوب دیگری شود، گرچه آن خیر و کمال به محبّ نمیرسد.دلبستگی کسی به شیء یا شخصی، گاه فقط در حدّ حبّکمال و تنها از آن روست که مورد علاقه وی کمال یا موجود کاملی است، و گاهی به چیزی یا شخصی علاقهمند است و از آن پیروی نیز میکند. محبت مطرح در آیه مورد بحث محبتی است که زمینه اطاعت و تبعیت است؛ نه صرف حُبِّ کمال.خلاصه اینکه مقصود از اتخاذ انداد، اطاعت است و اطاعت زاییدهمحبت و محبت برخاسته از بینش است؛ گویا میان بینش و گرایش و کنش ترتّب علّی و معلولی است.محبّت طمعی مشرکانارادت هر کس در حدّ اندیشه اوست و چون اندیشهنسانِ مشرک از وهم و خیال که قلمرو شیطنت شیطان است نمیگذرد، هرگز به مقام عقل و محبت عقلی نمیرسد. غیر موحّد اگر به حدّ عقل راه مییافت موحّد بود. عبادت چنین کسی که در حدّ وهم و خیال محض است اوّلاً در محدوده خوف و طمع است؛ نه در حدّ حریّت و کرامت. ثانیاً همین عبادت در حدّ خوف و طمع در
۲۸۳
تنگنای دنیاست؛ نه فراتر از آن؛ اما انسان موحّد همانطور که قبلاً بیان شد افزون بر بهرهوری از وهم و خیال، از عقل عملی: «العقل… ما عُبِدَ به الرّحمن و اکتسب به الجنان» ۱ به طور نسبی برخوردار است، از اینرو منطقه خوف و رجای او از تنگنای دنیا میگذرد و به آخرت میرسد.البته انسانهای عاقل که خداوندِ قاضی حاجات را ادراک کرده و در راه او حرکت میکنند خود سه گروهاند: برخی خداوند سبحان را از روی خوف، یعنی برای آنکه حاجتشان را در هنگامه ترس از خطر برآورد، عبادت میکنند. گروه دوم خدای سبحان را از روی طمع و شوق، یعنی برای نیل به بهشت میپرستند. این دو دسته، متوسطانِ از عابدان و محبوبانِ میانی خداوند هستند و البته عاقل و اهل سعادتاند و عبادتشان مقبول است، زیرا فقط خدا را میپرستند؛ لیکن نمیدانند از او چه بخواهند. البته اگر اصلاً خداوند معبودشان نباشد، بلکه وسیلهای برای رهایی از خطر یا رسیدن به مقصد باشد، در اینحال معبود بالذات آنها خدا نخواهد بود؛ ولی اینچنین نیست و آنان خدا را میپرستند.در رتبه برتر که زمینه کمال نهایی انسان کامل است، انسان عاقلی است که هم نیاز را ادراک میکند، هم نیاز خود را وصال خدای سبحان میداند، نه رهیدن از دوزخ یا رسیدن به بهشت، و هم میداند که برآورنده این نیازْ خدای سبحان است، از این رو او را بر اساس محبّت عبادت میکند و این عبادتِ آزاد مردان است ۲٫غرض آنکه حدّ خوف و طمع انسان خردورز بسیار طولانی است، زیرا از
^ ۱ – ـ الکافی، ج ۱، ص ۱۱٫
^ ۲ – ـ همان، ج ۲، ص ۸۴؛ بحارالأنوار، ج ۶۷، ص ۱۸٫
۲۸۴
قلمرو دنیا میگذرد و به قیامت نیز میرسد. انسان عاقل حتی اگر به کمال نهایی نرسد و از سر خوف یا شوق عبادت کند، خوف و شوق او در هر دو محدوده دنیا و آخرت است و او خدای سبحان را یا برای نجات از عذاب دنیا و آخرت یا برای جلب منافع دنیا و آخرت عبادت میکند؛ اما خوف و طمع انسان غیر عاقلی که تنها در محدوده طبیعت میاندیشد، به سبب عدم اعتقاد به جهان آخرت، در تنگنا و محدوده طبیعت و دنیاست: ﴿قُل مَتعُ الدُّنیا قَلیل) ۱بر اساس اینکه محبّت تابع بینش است، محبّت مشرکان به اَنداد: ﴿ومِنَ النّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دونِ اللّهِ اَندادًا یُحِبُّونَهُم کَحُبِّ اللّه﴾ در حدّ حب عقلی، یعنی در حدّ عبادت احرار نیست، بلکه آن محبّتْ طمعی و در حدّ خوف و رجاست؛ نه فوق آن، زیرا بینش شخص بتپرست در حدّ عقل نیست. محبوب بتپرست دنیاست و دلبستن او به فرشته یا شخص یا شیئی به عنوان بت برای این است که آن بت، او را از خطر حاضر برهاند یا منافعی دنیایی به او برساند.برخی آیات قرآن کریم نیز ناظر به این مطلب است که محبّت بتپرستان در محدوده طمع و رجای طبیعت است، چنان که منشأ همه محبّتهای تبهکاران دنیادوستی است؛ مانند: ﴿زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَوتِ مِنَ النِّساءِ والبَنینَ والقَنطیرِ المُقَنطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ والفِضَّهِ والخَیلِ المُسَوَّمَهِ والاَنعمِ والحَرثِ ذلِکَ مَتعُ الحَیوهِ الدُّنیا) ۲ ﴿اَلَّذینَ یَستَحِبّونَ الحَیوهَ الدُّنیا
^ ۱ – ـ سورهٴ نساء، آیهٴ ۷۷٫
^ ۲ – ـ سورهٴ آل عمران، آیهٴ ۱۴٫ عناصر محوری علاقهٴ دنیازدگان چهارچیز است: از انسان، زن و فرزند؛ از جمادِ معدنی، طلا و نقره؛ از دام، خَیْل و انعام؛ از کشاورزی، مزرعه. آنچه در آیات دیگر به عنوان زیور دنیا زدگان مطرح میشود به همین عناصر چهارگانه باز میگردد.
۲۸۵
عَلَیلاءاخِرَهِ ویَصُدّونَ عَن سَبیلِ اللّهِ ویَبغونَها عِوَجًا اُولئِکَ فی ضَللٍ بَعید) ۱ ﴿ذلِکَ بِاَنَّهُمُ استَحَبُّوا الحَیوهَ الدُّنیا عَلَی الاءاخِرَهِ واَنَّ اللّهَ لایَهدِی القَومَ الکفِرین) ۲ ﴿اِنَّ هؤُلاءِ یُحِبّونَ العاجِلَهَ ویَذَرونَ وراءَهُم یَومًا ثَقیلا)۳ ﴿کَلاّبَل لاتُکرِمونَ الیَتیم ٭ ولاتَحضّونَ عَلی طَعامِ المِسکین ٭ وتَأکُلونَ التُّراثَ اَکلاً لَمّا ٭ وتُحِبّونَ المالَ حُبًّا جَمّا) ۴ دوست داشتن مال اگرچه مالِ اندک، چنانچه حبّ آن انبوه و وافر باشد حبّی طمعی است؛ نه محبّتی که فوق خوف و رجاست. حبّ عقلی نصیب اهل طمع نمیشود. مستفاد از آیات یادشده این است که حدّاکثر بینش بتپرستان ترجیح دادن دنیا بر آخرت است و کسی که محبوب او دنیاست طمع دارد و حبّ او کاذب است؛ نه صادق.راز تفاوت حبّ مشرک و موحّدهمانگونه که اوساط مؤمنان خدا را از روی خوف یا طمع عبادت میکنند، مشرکان نیز بتها را در حدّ طمع و خوف عبادت میکنند، به امید اینکه از بتها طرفی ببندند یا برای اینکه مبادا گزند آنها دامنگیرشان شود، از این رو چنان که قبلاً گذشت به پیامبران(علیهماالسلام) میگفتند: بر اثر مبارزه و اعتراض و اهانت و بدارفتاری شما با بتان، آسیبی از ناحیه آنها به شما رسیده است: ﴿اِن نَقولُ اِلاَّاعتَرکَ بَعضُ ءالِهَتِنا بِسوء) ۵ بنابراین، از سه قسم عبادتی که در روایاتِ
^ ۱ – ـ سورهٴ ابراهیم، آیهٴ ۳٫
^ ۲ – ـ سورهٴ نحل، آیهٴ ۱۰۷٫
^ ۳ – ـ سورهٴ انسان، آیهٴ ۲۷٫
^ ۴ – ـ سورهٴ فجر، آیات ۱۷ ـ ۲۰٫
^ ۵ – ـ سورهٴ هود، آیهٴ ۵۴٫
۲۸۶
ناظر به تثلیث عبادات آمده ۱ ، دو قسم آن، یعنی عبادت از روی خوف و از سر طمع درباره بتپرست راه دارد و قسم سوم، یعنی عبادت محبّانه که بهره احرار و شاکران است، راه ندارد و اگر بت را حبّاً نیز بپرستند این حبّ در حدّ طمع و خوف دنیایی است؛ نه عقلی. همه آنچه بتپرستان به آن دل میبندند در محدوده طبیعت است و «اَندادگیری» آنها هم برای این است که دنیایشان را تأمین کنند، حال آنکه بت، خواه انسانی یا غیر انسانی، مالک چیزی نیست تا کسی آن را از بیمِ قبض یا به امید و طمعِ بسطْ بپرستد: ﴿ویَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ ما لایَملِکُ لَهُم رِزقًا مِنَ السَّموتِ والاَرضِ شَیءًا ولایَستَطیعون) ۲فقاهت در امور اعتقادی اقتضا میکند که انسان معتقد و فقیه به غیر خدا دل نبندد و نیز هرگز از غیر خدا نهراسد؛ لیکن کافران به سبب جهل و بیاعتقادی به خداوند و ناآگاهی به اینکه دیگران جنود الهی هستند، غیر خدا را منشأ قدرت پنداشته، همانگونه که در مسئله محبت، به غیر خدا دل بستهاند، در خوف نیز از غیر خدا میترسند، از این رو در میدانهای جنگ، بیمی که از مؤمنان در دلدارند، از ترس از خدا بیشتر است: ﴿لاََنتُم اَشَدُّ رَهبَهً فیصُدورِهِم مِنَ اللّهِ ذلِکَ بِاَنَّهُم قَومٌ لایَفقَهون) ۳بر اساس آنچه گذشت، معنای ﴿ومِنَ النّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دونِ اللّهِ اَندادًا یُحِبُّونَهُم کَحُبِّ اللّه﴾ این است که مشرکان بتها را آنگونه دوست میدارند که خدا را دوست دارند؛ لیکن محبت آنان نسبت به بتها در حدّ محبت اولیای الهی نسبت به خدا نیست، از این رو فرمود: ﴿والَّذینَ ءامَنوا اَشَدُّ حُبًّا لِلّه﴾.
^ ۱ – ـ الکافی، ج ۲، ص ۸۴؛ بحارالأنوار، ج ۶۷، ص ۱۸٫
^ ۲ – ـ سورهٴ نحل، آیهٴ ۷۳٫
^ ۳ – ـ سورهٴ حشر، آیهٴ ۱۳٫
۲۸۷
بتپرست نمیتواند آنگونه بت را دوست داشته و پرستش کند که اولیای الهی با بینش باز و صدر مشروح خدا را دوست داشته و میپرستند، زیرا محبت او تابع بینش اوست و بینش او راکد و بسته است؛ برخلاف اولیای الهی که دارای سعه صدرند قلب کافران و مشرکان بسته است و خدای سبحان آنان را به معیشت ضنک و اندیشه تنگ محکوم کرده است: ﴿فَمَن یُرِدِ اللّهُ اَن یَهدِیَهُ یَشرَح صَدرَهُ لِلاِسلمِ ومَن یُرِد اَن یُضِلَّهُ یَجعَل صَدرَهُ ضَیِّقًا حَرَجا) ۱هرگز انسان غیر عاقل در برابر بت آنگونه خضوع نمیکند که انسان عاقل در پیشگاه خدای سبحان خشوع دارد، زیرا خضوع و خشوع و گرایشهایی که به ایمان بازمیگردد، تابع علم و اندیشه شخص مؤمن است. انسان هر اندازه که معبود خود را میفهمد نسبت به او ارادت و عبادت دارد. ممکن است کسی چیزی یا مقامی را بفهمد و به او ارادت نورزد؛ یعنی علم وی قوی باشد اما به عمل ننشیند؛ مانند عالم بیعمل؛ لیکن ممکن نیست عمل مستقل باشد و از حدّ علم بگذرد و انسان به چیزی که آن را نمیفهمد دل ببندد یا بیش از اندازه فهم او را عبادت کند، زیرا هندسه گرایشهای درونی هر کس را اندیشه و علم او تنظیم میکند، از این رو چون کافران و مشرکان به حد عقلی نرسیدهاند، محبت آنها هم نسبت به بتان هرگز در حدّ محبّت اولیای الهی نسبت به خداوند نیست: ﴿ومِنَ النّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دونِ اللّهِ اَندادًا یُحِبُّونَهُم کَحُبِّ اللّهِ والَّذینَ ءامَنوا اَشَدُّ حُبًّا لِلّه﴾.در کتابهای تفسیر، وجوه متعددی درباره تعبیر ﴿کَحُبِّ اللّهِ﴾ یاد شده که آیا به معنای «کحبّکم، أی المؤمنین، الله» است یا ـ با توجّه به اعتراف
^ ۱ – ـ سورهٴ انعام، آیهٴ ۱۲۵٫
۲۸۸
مشرکان: ﴿اِذ نُسَوّیکُم بِرَبِّ العلَمین) ۱ به معنای «کحبّهم الله» است یا به معنای «کالحبّ الواجب علیهم اللازم لهم؛ لا الواقع العینی».آنچه به نظر میرسد این است که «انداد را مانند خدا دوست دارند» یعنی خداگونه به آنها مهر میورزند و محبّتی که مخصوص خداوند است به آنها دارند. چنین محبّتی منشأ عبادت یا اطاعت محض است، چنان که خوفِ مخصوصِ خدا و امیدِ مختصِ به او همگی موجب اطاعت میشود. البته هیچکدام دربارهغیر خدا روا نیست، هرچند به مرحله اَشدّ نرسد.نکته: تعبیر ﴿اَشَدُّ حُبًّا لِلّه﴾ رساتر از «أَحبُّ ِلله» است، زیرا «أشدّ» از ریشه شدّت، در برابر رخاوت تصریح به محکم بودن مبانی و مبادی محبت موحدان و تعریض به سست و موهوم بودن انگیزههای محبت مشرکان است.تذکّر: اگر بعضی از هنود تا حدّ انتحار به اطاعتهای توانفرسا از بتان تندرمیدهند منشأ آن حبّ کاذب است، از اینرو گاهی از شرک باز میگردند و به کفر میگرایند.امکان تعلق محبت به خدامشرکان چون محبت را در حدّ عاطفه و شهوت خلاصه میکردند بر این پندار بودند که خدا طرف محبّت واقع نشده، محبوب انسان قرار نمیگیرد و کسی نمیتواند دوست خدا باشد. برهانی که قرآن حکیم از صاحبنظران وَثَنی نقل میکند نیز نشان همین معناست که آنان خداوند را غایب از خود و خویش را نیز غایب از وی میپندارند، از اینرو عبادت وی را ناممکن دانسته و به مقربان و شفیعان پناه بردهاند و راز پناهندگی بتپرستان به آنها همین است.
^ ۱ – ـ سورهٴ شعراء، آیهٴ ۹۸٫
۲۸۹
کمال محض است محبوبیت صرف دارد و بر همین اساس محبت که وصفی نفسانی است به خدای سبحان که کمال مطلق است تعلق گرفته و انسان خدا را دوست میدارد. البته کسی که از ترس دوزخ یا به طمع بهشت عبادت میکند، خدا را در همین حدّ که او را از جهنم برهاند یا به بهشت برساند دوست دارد. تنها شاکران و احرار و رادمردانْ خدا را بر اساس کمال محض بودن او عبادت میکنند و او را برای خودش دوست دارند: ﴿والَّذینَ ءامَنوا اَشَدُّ حُبًّا لِلّه﴾.به گواهی برخی آیات قرآن کریم، خداوندْ محبوب انسانوارسته است و مؤمنانِ راستین به خدا دل میبندند: ﴿قُل اِن کانَ ءاباؤُکُم واَبناؤُکُم واِخونُکُم واَزوجُکُم وعَشیرَتُکُم واَمولٌ اقتَرَفتُموها وتِجرَهٌ تَخشَونَ کَسادَها ومَسکِنُ تَرضَونَها اَحَبَّ اِلَیکُم مِنَ اللّهِ ورَسولِهِ وجِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصوا حَتّی یَأتِی اللّهُ بِاَمرِهِ واللّهُ لایَهدِی القَومَ الفسِقین) ۱ خدای سبحان هر کمالی را که به غیر خود نسبت میدهد، در جای دیگر آن را منحصراً از آنِ خود میداند تا روشن شود که دیگران این کمال را در حد مظهریّت خداوند دارند؛ نه بالاستقلال. محبت به پیامبر و جهاد در راه خدا هم اینگونه است. ذکر محبت خدا و پیامبر و جهاد در کنار یکدیگر در آیه یاد شده بیانگر این است که جهاد و پیامبر و خدا میتوانند محبوب انسانِ مؤمن باشند؛ اما محبّت جهاد و پیامبر برای آن است که یکی راهِ خدا و دیگری راهنمای راه خداست. محبوبیت این راه و راهنما بالأصاله نیست، بلکه از آن روست که انسانِ سالک را به مقصد، یعنی به لقای خداوند میرسانند.
^ ۱ – ـ سورهٴ توبه، آیهٴ ۲۴٫
۲۹۰
از تعلق اصل محبّت به اینگونه امور، معلوم میشود که در اینجا محبت نه به معنای صرف پیروی، بلکه گرایش قلبی نیز مراد است، زیرا گرچه ممکن است گفته شود: معنای محبت و دوست داشتن خدا و پیامبر اطاعت از آنهاست؛ لیکن دوست داشتن جهاد را نمیتوان به معنای اطاعت از آن دانست، زیرا خود جهادْ حکم و فرمان است؛ نه فرمانده، و دوست داشتن آن عبارت است از عمل همراه با گرایش قلبی به آن. البته اگر مقصود از محبت اراده باشد محبت جهاد به معنای اراده آن خواهد بود.راههای فهم و شهود قدرت مطلق خداراز محبت و مهر ورزیدن و دلبستن مشرکان به غیر خدا، و نیز راز اطاعت آنان از غیر خدا این است که غیر خدا را منشأ اثر میپندارند و منشأ اثر، محبوب است، حال آنکه براساس برهان عقلی، غیر خدا بالاستقلال منشأ اثر نیست و چون موجودی که مستقلاً اثری از آن نشئت نگیرد محبوب نیست غیر خدا شایسته محبت عبادی نیست.از غیر خدا کاری ساخته نیست، زیرا قوه و قدرت مطلق و تمام توانْ مخصوص خدا و همه کارها به دست اوست. این حقیقتِ یافتنی و دیدنی را انسان عاقل با برهان میفهمد، عارف میبیند و کافر پس از دنیا در حال عذاب مشاهده میکند، چنانکه خدای سبحان در باره ظالمان فرمود: ایکاش اینان در دنیا مشاهده میکردند روزی را که در آن عذاب را مینگرند تا بفهمند تمام توان مخصوص خداوند است و از غیر او کاری ساخته نیست: ﴿ولَو یَرَی الَّذینَ ظَلَموا اِذ یَرَونَ العَذابَ اَنَّ القُوَّهَ لِلّهِ جَمیعا﴾. آن کس که نه از راه برهان عقلی حق را فهمید: ﴿اِنَّ فی خَلقِ السَّموتِ والاَرضِ و… لاءیتٍ لِقَومٍ
۲۹۱
یَعقِلون) ۱ و نه از راه تهذیب نفس و ریاضت صحیح، آن را مشاهده کرد: ﴿اِن تَتَّقوا اللّهَ یَجعَل لَکُم فُرقانا) ۲ در حال عذاب آن را میبیند و چنین نیست که همواره در جهل بماند و آخرین درمان وی کَی و داغ کردن است: «آخر الدّواء الکیّ» ۳حاصل آنکه اگر هیچ یک از ادله و براهین توحیدی در مشرکان اثر نکرد و برای آنان که به شدیداترین نوع ظلم، یعنی شرک، مبتلا شدهاند:﴿اِنَّ الشِّرکَ لَظُلمٌ عَظیم) ۴ از هیچ راهی مسئله قدرت مطلق خداوند و محبت و توحید عبادی او حل نشد، آن روز که با آتش داغ شوند خواهند فهمید.حالتی که از آن به عنوان راه سوم یاد شد، گاه در دنیا نیز پیش میآید؛ مانند حالتی که خطر از هر سو کشتی را احاطه کند و موجب شود که خاطرات باطل از ذهن کشتیسوارانْ طرد و ذهنشان غبارروبی و روشن گردد. در این حال است که کشتی سوارانِ گرفتار در دام خطر، بدون هیچ کذب خبری یا مخبری واقعاً خدای سبحان را میخواهند و میخوانند و شاید براساس فطرت خود میبینند. این حالت، حالت اخلاص است، چنانکه خداوند بر آن صحّه گذارده و میفرماید: ﴿فَاِذا رَکِبوا فِی الفُلکِ دَعَوُا اللّهَ مُخلِصینَ لَهُ الدّین) ۵اگر خدای سبحان مشرک را مهلت داد و او پس از نجاتْ دوباره به دام شرک افتاد: ﴿فَلَمّا نَجّهُم اِلَی البَرِّ اِذا هُم یُشرِکون) ۶ و مکرر این حال پیش آمد
^ ۱ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۶۴٫
^ ۲ – ـ سورهٴ انفال، آیهٴ ۲۹٫
^ ۳ – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ ۱۶۸٫
^ ۴ – ـ سورهٴ لقمان، آیهٴ ۱۳٫
^ ۵ – ـ سورهٴ عنکبوت، آیهٴ ۶۵٫
^ ۶ – ـ همان
۲۹۲
و به حدّ قساوت دل رسید: ﴿قَسَت قُلوبُهُم) ۱ و شرک و کفر برای او ملکه راسخ شد، دیگر راست نمیگوید، آنسان که اگر به دام خطر افتاده و خطر را نیز ببیند به دروغ خدا را میخواند، از این رو مشرکان آنگاه که به دوزخ میافتند و از خدای سبحان میخواهند که ما را به دنیا بازگردان تا عمل صالح انجام دهیم، خداوند میفرماید: دروغ میگویند: ﴿ولَو رُدّوا لَعادوا لِما نُهوا عَنهُ واِنَّهُم لَکذِبون) ۲اگر کسی در دنیا عاقلانه نیندیشد و از ادله قطعی و کافی که برای عاقلِ متفکر اقامه شده، بهره نبرد و به این نتیجه نرسد که همه کارها به دست خداست، بداند روزی فرا میرسد و میبیند که همه قوتها از آنِ خداست: ﴿اَنَّ القُوَّهَ لِلّهِ جَمیعا﴾.آن کس که برای او روشن شود تمام توان مخصوص خداست، گذشته و آینده را زیر پوشش تدبیر خدای متعالی میبیند و از امور چهارگانهای که زمینه محبت است، هیچ یک از دفع ضرر یا جلب منفعت گذشته یا آینده را به غیر خدا نسبت نمیدهد و هیچ کمالی را بالاستقلال برای غیر خدا قائل نمیشود، بر این اساس به غیر خدا به عنوان محبت یا امید دل نمیبندد و از غیر خدا هم نمیهراسد، زیرا منشأ گرایش به غیر خدا، توهّم قدرت است.کسی که از جهت معرفت، غیر خدا را مانند خدا بینگارد پیامدهای این بینش نادرست و جهانبینی باطل را هم تحمل میکند که نخست محبّت او و آنگاه اطاعت از او است: ﴿ومِنَ النّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دونِ اللّهِ اَندادًا یُحِبُّونَهُم کَحُبِّ اللّه﴾، حال آنکه کار، تنها به دست خداست و در نتیجه محبوب
^ ۱ – ـ سورهٴ انعام، آیهٴ ۴۳٫
^ ۲ – ـ سورهٴ انعام، آیهٴ ۲۸٫
۲۹۳
حقیقی اوست.شدّت محبّت، در گرو عظمت محبوب از یکسو و عمق شناخت دوستانه مُحبّ از سوی دیگر است، بدین سببْ محبت انسانهای عاقل که مبتنی است بر این جهانبینی الهی که کار، تنها به دست خداست شدیداتر و قویتر است: ﴿والَّذینَ ءامَنوا اَشَدُّ حُبًّا لِلّه﴾. در نتیجه پیروی آنان از خدای محبوبْ کاملتر و با اخلاصتر خواهد بود.نکته: ۱٫ حرف «لو» برای «تمنّی» است ۱ ؛ لیکن تعبیرهایی همچون﴿ولَو یَرَی الَّذینَ ظَلَموا اِذ یَرَونَ العَذاب…﴾ که همراه با بیان فعلْ و در زمان فعل است به معنای زمینه است؛ به عبارت دیگر ﴿لیت﴾ و«لعلّ» یِ خدای سبحان در مقام فعل، به این معناست که این فعل، زمینه «شاید» است وگرنه خداوند سبحان خود فرمود: ﴿وما یَعزُبُ عَنرَبِّکَ مِنمِثقالِ ذَرَّهٍ فِیلاَرضِ ولافِی السَّماءِ ولااَصغَرَ مِن ذلِکَ ولااَکبَرَ اِلاّفی کِتبٍ مُبین) ۲۲٫ در بحث از مفردات گذشت که حذف جواب «لو» در این آیه برای بیان شدّت عذاب مشرکان است. گویا دردناکی عقوبت خدایی که همه قدرتها از آنِ اوست و عذابش بسیار سخت است، در عبارت نمیگنجد و قابل بیان نیست و حسرت و ندامت مشرکان غیر قابل وصف است۳٫۳٫ منظور از ﴿الَّذینَ ظَلَموا﴾ همان ﴿مَن یَتَّخِذُ مِن دونِ اللّهِ اَندادا﴾ ومشرکان است. اختصار اقتضا میکرد به جای جمله ﴿ولَو یَرَی الَّذینَ ظَلَموا﴾
^ ۱ – ـ ترتیب کتاب العین، ج ۳، ص ۱۶۶۳ «لو».
^ ۲ – ـ سورهٴ یونس، آیهٴ ۶۱٫
^ ۳ – ـ تفسیر ابی السعود، ج ۱، ص ۲۱۲٫
۲۹۴
با فعل «لو یرون» از آنان یاد شود. سرّ اینکه به جای «و لو یرون»، ﴿ولَو یَرَی الَّذینَ ظَلَموا﴾ آمده، بیان این حقیقت است که اتخاذ انداد و شرک، ظلم است: ﴿اِنَّ الشِّرکَ لَظُلمٌ عَظیم) ۱مالکیت مطلق خداوندالوهیت، ربوبیت و مالکیت از آنِ خدای سبحان است: ﴿قُل اَعوذُ بِرَبِّ النّاس ٭ مَلِکِ النّاس ٭ اِلهِ النّاس) ۲ ﴿ذلِکُمُ اللّهُ رَبّکُم لَهُ المُلکُ والَّذینَ تَدعونَ مِن دونِهِ ما یَملِکونَ مِن قِطمیر) ۳ ﴿وتَبارَکَ الَّذی لَهُ مُلکُ السَّموتِ والاَرضِ وما بَینَهُما وعِندَهُ عِلمُ السّاعَهِ واِلَیهِ تُرجَعون ٭ ولایَملِکُ الَّذینَ یَدعونَ مِن دونِهِ الشَّفعَهَ اِلاّمَن شَهِدَ بِالحَقِّ وهُم یَعلَمون) ۴او مالک مطلق دنیا و آخرت است. این نکته در آیه ﴿تَبرَکَ الَّذی بِیَدِهِ المُلک) ۵ و آیه ﴿فَسُبحنَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکوتُ کُلِّ شیء) ۶ با نشانه حصر، یعنی تقدیم خبر ﴿بِیَدِه﴾ بر مبتدا (ملک وبه تقریب دیگر در ملکوت) بیان شده است. غیر موحد این حقیقت را در آخرت میفهمد: ﴿اَلمُلکُ یَومَئِذٍ لِلّه) ۷
^ ۱ – ـ سورهٴ لقمان، آیهٴ ۱۳٫
^ ۲ – ـ سورهٴ ناس، آیات ۱ ـ ۳٫
^ ۳ – ـ سورهٴ فاطر، آیهٴ ۱۳٫ اثر رقیق و پوست نازکی را که روی هستهٴ خرماست «قمطیر» گویند و این، مَثَل برای شیء اندک است (مفردات، ص ۶۷۸، «ق ط م ر»).
^ ۴ – ـ سورهٴ زخرف، آیات ۸۵ ـ ۸۶٫
^ ۵ – ـ سورهٴ ملک، آیهٴ ۱٫
^ ۶ – ـ سورهٴ یس، آیهٴ ۸۳٫
^ ۷ – ـ سورهٴ حج، آیهٴ ۵۶٫
۲۹۵
﴿اَلمُلکُ یَومَئِذٍ الحَقُّ لِلرَّحمن) ۱ وروشن است که قیامت ظرف ظهور مالکیت مطلق حق است؛ نه ظرف حدوث آن.بنابراین، غیر خدا نه مالکِ حقیقی چیزی است و نه وسیله مستقل، پس بالاصاله کاری از وی ساخته نیست، از اینرو در آیات فراوان این مضمون آمده که بتها مالک سود و زیان و مرگ و زندگی خویش نیستند، چه رسد به دیگران: ﴿قُل اَتَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ ما لایَملِکُ لَکُم ضَرًّا ولانَفعا) ۲ ﴿واتَّخَذوا مِندونِهِ ءالِهَهً لایَخلُقونَ شیءاً وهُم یُخلَقونَ ولایَملِکونَ لاَنفُسِهِم ضَرًّا ولانَفعًا ولایَملِکونَ مَوتًا ولاحَیوهً ولانُشورا) ۳برهانی که قرآنکریم بر این مطلب برای بتپرستان عادی اقامه کرده این است که: از غیر خدا آفرینش و ایجاد حیات ساخته نیست؛ اگر همه بتها با یکدیگر نیز هماهنگ شوند نه تنها نمیتوانند مگسی بیافرینند بلکه اگر موجود بسیار ضعیفی، چون مگس، به آنها آسیب برساند نمیتوانند از خود دفاع کنند یا اگر مگسی چیزی از آنها برباید قدرت بازپسگیری آن را ندارند: ﴿یاَیُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاستَمِعوا لَهُ اِنَّ الَّذینَ تَدعونَ مِن دُونِ اللّهِ لَن یَخلُقوا ذُبابًا ولَوِ اجتَمَعوا لَهُ واِن یَسلُبهُمُ الذُّبابُ شیءاً لایَستَنقِذوهُ مِنهُ ضَعُفَ الطّالِبُ والمَطلوب) ۴سخن برهانی قرآن کریم با ترسایانی که داعیهربوبیت عیسای مسیح(علیهالسلام) را داشتند این است که اگر عیسی بنمریم(علیهمالسلام) آفرینشی دارد، آفریدن او بالاستقلال نیست، بلکه به دستور و با اذن خداست: ﴿واِذ تَخلُقُ مِنَ الطّینِ
^ ۱ – ـ سورهٴ فرقان، آیهٴ ۲۶٫
^ ۲ – ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۷۶٫
^ ۳ – ـ سورهٴ فرقان، آیهٴ ۳٫
^ ۴ – ـ سورهٴ حج، آیهٴ ۷۳٫
۲۹۶
کَهَیهِ الطَّیرِ بِاِذنی فَتَنفُخُ فیها فَتَکونُ طَیرًا بِاِذنی) ۱ نشان و گواه آن است اگر خدا بخواهد حضرت مسیح و مادرش که جمعاً (نه هر کدام) یک آیه و معجزه جهانی هستند ۲ و همه مردم را نابود کند کدام قدرت میتواند ممانعت و مقاومت کند: ﴿لَقَد کَفَرَ الَّذینَ قالوا اِنَّ اللّهَ هُوَ المَسیحُ ابنُ مَریَمَ قُل فَمَن یَملِکُ مِنَ اللّهِ شیءاً اِن اَرادَ اَن یُهلِکَ المَسیحَ ابنَ مَریَمَ واُمَّهُ ومَن فِی الاَرضِ جَمیعًا ولِلّهِ مُلکُ السَّموتِ والاَرضِ وما بَینَهُما یَخلُقُ ما یَشاءُ واللّهُ عَلی کُلِّ شیءٍ قَدیر) ۳در براهین مذکور، مالکیت و نیز تأثیر مستقلانه از غیر خدای سبحان نفی شده است، پس هرکس هرچه دارد به عنایت خداوند دارد، بنابراین، غیر خدا معبود نیست، زیرا معبود و مطاع انسان باید بالاستقلال مالک یا مؤثر باشد و غیر خدا بالاستقلال نه مالک چیزی است و نه از او کاری ساخته است. اگر کسی این معنا را با برهان عقلی نفهمید یا با مشاهده عرفانی نیافت، در حال عذاب (دنیایی یا اُخروی) آنرا میفهمد یا میبیند، چنانکه خدای سبحان درباره قسم اخیر فرمود: ﴿واِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِیلبَحرِ ضَلَّ مَن تَدعونَ اِلاّاِیّاه) ۴ ﴿قُل اَرَءَیتَکُم اِن اَتکُم عَذابُ اللّهِ اَو اَتَتکُمُ السّاعَهُ اَغَیرَ اللّهِ تَدعونَ اِن کُنتُم صدِقین ٭ بَل اِیّاهُ تَدعونَ فَیَکشِفُ ما تَدعونَ اِلَیهِ اِن شاءَ وتَنسَونَ ما تُشرِکون) ۵ همچنین در آیه مورد بحث فرمود: ﴿ولَو یَرَی الَّذینَ ظَلَموا اِذ یَرَونَ
^ ۱ – ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۱۱۰٫
^ ۲ – ـ سورهٴ انبیاء، آیهٴ ۹۱٫
^ ۳ – ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۱۷٫
^ ۴ – ـ سورهٴ اسراء، آیهٴ ۶۷٫
^ ۵ – ـ سورهٴ انعام، آیات ۴۰ ـ ۴۱٫
۲۹۷
العَذابَ اَنَّ القُوَّهَ لِلّهِ جَمیعا﴾.ظهور قدرت مطلق خدا در قیامتهمانطور که قبلاً بازگو شد معنای ﴿اَنَّ القُوَّهَ لِلّهِ جَمیعًا﴾ در آیه این نیست که در دنیا قدرتها بین خدا و بتها و دیگران تقسیم شده گرچه خدا قویتر از دیگر صاحبان قوت است لیکن در قیامت همه قدرتها و قوتها از آنِ خداوند شده، او قوی مطلق میشود، زیرا گذشته، حال وآینده برای حقیقت نامحدود، یعنی خدای سبحان یکسان است و قیامت فقط ظرف ظهور این حقیقت و واقعیت است که همه قدرتها و قوتها از آنِ خداست؛ نه ظرف حدوث آن؛ همچنین معنای آیه شریفه ﴿یَومَ لاتَملِکُ نَفسٌ لِنَفسٍ شیءاً والاَمرُ یَومَئِذٍ لِلّه) ۱ این نیست که امروز، هم خدا و هم دیگران مالکاند و پس از نفخ صور و برچیده شدن بساط زمین و زمان، ملکیت همگان زایل و آن روز فقط خدا مالکِ همه چیز خواهد شد. همانگونه که ملکیت و امر، هم در دنیا و هم در آخرت منحصراً در اختیار خداست، قوه او که ﴿رَبُّ العلَمین) ۲ و ﴿خلِقُ کُلِّ شیء) ۳است نیز مطلق و نامحدود است. امروز نیز غیر او کسی بالاصاله قوی و صاحب قدرت نیست، زیرا در برابر قدرت نامحدود، مقتدر دیگری فرض ندارد؛ هر چه هست مظهر، فیض و کار اوست. این مسئله، برای عاقلْ امروز معلوم است و او در دنیا میفهمد و در
^ ۱ – ـ سورهٴ انفطار، آیهٴ ۱۹٫
^ ۲ – ـ سورهٴ غافر، آیهٴ ۶۴٫
^ ۳ – ـ سورهٴ انعام، آیهٴ ۱۰۲٫
۲۹۸
پی آنْ محبت الهی و اطاعت دینی دارد و برای جاهل که این عقل الهی را ندارد در معاد معلوم میشود و او آنگاه میفهمد و در پی آن میبیند که ﴿واَنَّ اللّهَ شَدیدُ العَذاب﴾، زیرا در دنیا نه از برهان عقلی استفاده میکرد و نه گوش شنوا به وحی الهی داشت.حاصل اینکه قوه تنها از آن خداست، پس اگر در گذشته ضرری از انسان دفع شده یا خیری به انسان رسیده به عنایت خداوند بوده است؛ در آینده نیز هر ضرری از انسان دفع شود و هر خیری به انسان برسد به عنایت اوست. همچنین کمالی که دیگری دارد، که برای خود وی یا برای اغیار نافع است به عنایت خداست، بر این اساس، سراسر جهان امکانْ مظاهر خداوند و وسایلِ قراردادی اوست و هرگز نباید مظهر را مستقل دید و به آن دل بست و نباید از مظهر بالاصاله پیروی کرد، چنانکه هرگز نباید وسیله را بالاستقلال دوست داشت.اشارات و لطایف۱٫ تفاوت مراتب کشش و گرایش در موجوداتدر نهان هر موجودی «محبّت» وجود دارد. بنای محبت، آن کشش وجودی است که موجود را به کمالش آشنا میکند. البته این کشش، در هرگونه و درجهای با گونه و درجه دیگر فرق میکند و در هرگونه و درجه نامی خاص دارد. ممکن است درباره کشش جمادات عنوان محبت به کار نرود و نگویند فلان درخت به فلان خاک یا هوا محبت دارد یا فلان معدن به فلان رده خاکی علاقهمند است؛ اما به هر حال این کشش و گرایش و جذبه در هر موجودی هست تا در سایه آن به کمال برسد. این جذب و کشش را که در سطح طبیعت، جاذبه میگویند، قراردادی نیست تا به اختلاف قراردادها دگرگون گردد، بلکه کششی است تکوینی و خاص که بین جاذب و مجذوب برقرار
۲۹۹
است. چنین نیست که هر خاکی برای معدن خاص شدن آماده باشد یا بر فرض آمادگی هر خاک دیگر را جذب کند و به تدریج معدن طلا، عقیق و مانند آن شود. اگر خاکی بخواهد به معدنی گرانبها تبدیل شود باید اولاً ویژگی معیّنی داشته باشد و ثانیاً خاکهای مناسب هدف را جذب کند تا در طی قرنها «لعل گردد در بَدَخشان یا عقیق اندر یَمَن» ۱جذب و دفعی که در جمادات و نباتات است اگر از سطح خود بالاتر آمده، همراه با ادراک و شعور و در حدّ حیات حیوانی باشد، نام «شهوت و غضب» میگیرد. این شهوت و غضب اگر اندکی هدایت شود به «ارادت و کراهت» و «محبت و عداوت» و مانند آن تغییر نام میدهد و اگر کاملتر و رقیقتر شد و به نشئه عقلِ عملی راه یافت، همان جذب و دفع به صورت «تَولّی و تبرّی»، که جزو برجستهترین دستورهای دینی است، تجلّی مییابد، از این رو عاقل با تولی خدا و اولیای الهی و تبرّی از شیطان و اعدای الهی به سیر و سلوک خود ادامه میدهد. قلّه رفیع تولّی و اوج عروج تبرّی را میتوان درباره وصف فعلی خداوند یافت: ﴿… وهُوَ یَتَوَلَّی الصّلِحین) ۲ ﴿… اَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ المُشرِکین) ۳حاصل اینکه محبت تنها در سطح قوای حسّی و شهوی و مانند آن نیست. گواه آن این است که موجوداتِ منزه از شهوت و غضب و مبرّای از تغذیه و تنمیه و تولید و مانند آن نیز از محبت برخوردارند، چنانکه حضرت امیرمؤمنان(علیهالسلام) در ستایش فرشتگان میفرماید: آنان از جام محبت خداوند
^ ۱ – ـ دیوان سنایی غزنوی، ص ۴۸۵٫
^ ۲ – ـ سورهٴ اعراف، آیهٴ ۱۹۶٫
^ ۳ – ـ سورهٴ توبه، آیهٴ ۳٫
۳۰۰
متعالی سیراب شدهاند و محبت خدا در دلهایشان جا گرفته است: «وشربوا بالکأس الرویّه من محبّته» ۱ انسان نیز که موجودی مُدرِک است، بدون محبت و گرایش به محبوب نیست، بلکه به اندازه معرفت و بینش خویش محبت و به همان اندازه به محبوب خود گرایش دارد و اگر کژراهه رفت از لحاظ بینش نابیناست و از جهت گرایش بیراهه میرود، چنانکه گاه به گوسالهای دل میبندد: ﴿واُشرِبوا فی قُلوبِهِمُ العِجل) ۲ یعنی «أشربوا فی قلوبهم حبّ العجل»؛ محبت گوساله در دل ناآگاهان از بنی اسرائیل اِشراب و آبیاری شد؛ سرزمین دل آنها را محبّت گوساله آبیاری و آباد کرد. همانگونه که زمین موات را هر کس احیا کند مالک میشود: «من أحیی مواتاً فهو له» ۳ زمینه دل را نیز اگر کسی با تبلیغ سوء یا حَسَن احیا کرد مالک میشود، بر همین اساس امیرمؤمنان(علیهالسلام) به فرزند خود، امام مجتبی(علیهالسلام) یا دیگری، فرمود: قلب جوان همچون زمین خالی است، هر بذری در آن افشانده شود میپذیرد، از همین رو پیش از آنکه قلب شما سخت و عقل و فکرتان به امور دیگر مشغول شود من به تعلیم و تأدیب شما مبادرت ورزیدم: «إنّما قَلْبُ الحَدَث کالأرض الخالیه ما ألقی فیها من شیءٍ قبلتْه، فبادرتک بالأدب قبل أن یقسو قلبک و یشتغل لبّک» ۴ انسان گاهی در سرزمین جان خود شجره طوبا و طیّبه و گاه شجره ملعونه و خبیثه غرس میکند و آنرا با اعمال صالح یا طالح میپروراند. این درخت باید آبیاری شود. تبلیغات به منزله آبیاری سرزمین دل است. تبلیغ
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ ۹۱، بند ۵۲ ـ ۵۳٫
^ ۲ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۹۳٫
^ ۳ – ـ الکافی، ج ۵، ص ۲۷۹٫
^ ۴ – ـ نهج البلاغه، نامهٴ ۳۱، بند ۲۱ ـ ۲۲٫
۳۰۱
حَسَن، مشروب ساختن شجره طیبه و فراهم کردن سبب رشد آن است و تبلیغ سوء آبیاری شجره خبیثه است: ﴿اِنَّها شَجَرَهٌ تَخرُجُ فی اَصلِ الجَحیم) ۱۲٫ محبت در بینش مادّیدر بینش مادّی، اصلِ در محبّت همان شهوت و لذّت اَجوفین است. اساس این پندار و عصاره شبهات مادیگرایان در این مسئله آن است که اولاً اینان موجود را در ماده منحصر دانسته و قائلاند که وجود با ماده مساوی است و چیزی که ماده ندارد اصلاً وجود ندارد، از همین رو آنان مسائل ماورای طبیعی را خرافی میپندارند. ثانیاً چون کشش تابع بینش است و هر کس به اندازه بینایی خود مجذوب میشود، اگر بینایی کسی در حد طبیعت بود همه محبّتهای او نیز در همین محدوده و محور است و دلبستگی او به چیزی فقط برای تأمین خواستههای طبیعی خود است.معیار شناخت مادیگرایان در جهانبینی فقط حسّ و تجربه است، بدین سبب محور و محدوده گرایش و کشش آنها عالم طبیعت است و همه محبّتهای آنان به امور طبیعی بازمیگردد.باید توجه داشت که اگر اصل هستی، در ماده منحصر باشد قهراً معیار شناخت تنها حسّ و تجربه خواهد بود و آثار عملی انسان نیز در محدوده حس و تجربه خلاصه میشود؛ امّا اگر هستی اعم از ماده و مجرد بود و معیار شناختْ افزون بر حس و تجربه، عقل هم باشد، چنان که ارزش علمی این دو (حس و تجربه) نیز در سایه شناخت عقل است، بر اساس شناخت عقلی، گرایشهای نفسانی و اعمال به درجات گوناگون تقسیم میشود که عالیترین
^ ۱ – ـ سورهٴ صافّات، آیهٴ ۶۴٫
۳۰۲
درجه آن گرایش عقلی است.بر پایه شناخت عقلی، محبّت به موجودی تعلق میگیرد که اصل هستی و کمال انسان را تأمین کند و آن که اصل هستی و کمالات هستی انسان را تأمین میکند فقط خدای سبحان است، از این رو تنها موجودِ شایسته تعلّقِ محبت اوست. دلبستگی و محبت انسان به اسلام و قرآن و مانند آن نیز به لحاظ راهبرد آنها برای وصول به لقای خداست و علاقه انسان به راه از آن روست که راه، انسان را به مقصد میرساند. محبت خدای سبحان اصل و متبوع، و محبت شرایع و احکام و اولیای الهی فرع و تابع است و انسان را به محبوب حقیقی میرساند: «المجاز قنطره الحقیقه» ۱۳٫ بهترین راه دعوت به خدادر بحث تفسیری گذشت که انسان، سراسر (ذات، صفت، فعل و اثر) حاجت است و چون اصل نیازمندی خود را نهمیتواند نابود یا انکار کند و نه خود توان رفع آن را دارد، باید به کسی دل ببندد که نیاز او را رفع کند، از اینرو هنگام احتجاج توحیدی با محتاج میتوان با او بر محور «محبت» سخن گفت تا هم جهانبینی وی کامل شود و هم علمی آمیخته با عمل بیاموزد. البته محبت چون وصفی از اوصاف نفسانی و همچون اراده جزو شئون عقل عملی است، نمیتواند در مسائل جهانبینی حد وسط قرار گیرد؛ لیکن در برهانی که حضرت ابراهیم(علیهالسلام) بر توحید اقامه کرد حد وسط قرار گرفت تا تعلیمْ با تربیت آمیخته باشد. ابراهیم خلیللرحمان(علیهالسلام) در احتجاج خود بر توحید چنین برهان
^ ۱ – ـ امثال و حکم دهخدا، ج ۱، ص ۲۷۰٫
۳۰۳
اقامه کرد: من آفل (چیزی که از بین میرود) را دوست ندارم: ﴿لااُحِبُّ الءافِلین) ۱صاحبنظران فن برهان آگاهاند که در مسائل فکری محض، سخن از پسندیدن یا نپسندیدن نیست تا کسی بگوید من نمیپسندم؛ به طور مثال، در مسائل ریاضی نمیتوان گفت من دوست ندارم سه زاویه مثلث، با دو زاویه قائمه مساوی باشد. در اینگونه مسائل، «دوست داشتن» جایگاهی ندارد؛ اما در جهانبینی الهی و مسائل اعتقادی که انبیا(علیهماالسلام) به مردم آموختند، عقل نظر را با عقل عمل هماهنگ کردهاند، به طوری که برخی از مقدمات استدلال را حکمت نظری و بعضی از مبادی آنرا حکمت عملی تشکیل میدهد.حضرت ابراهیم(علیهالسلام) در برهان توحیدی خود فرمود: من چیز از بین رفتنی را دوست ندارم. کسی نمیتواند در نقد این برهان بگوید: «دوست نداشته باش». همانگونه که اشاره شد انسان، سراسر احتیاج است و ناگزیر باید کسی را دوست داشته باشد که مشکل او را حلّ کند؛ لیکن باید به کسی دل ببندد که آفل نباشد، زیرا هستی انسان عین ذاتش نیست، از این رو هم در اصل ذات و هم در کمالات ذات، در هر لحظه و همه حالات نیازمند به غیرِ خود است، بنابراین، نیازِ انسان دائمی است و با افول رافعِ نیاز، اصل نیاز افول نمیکند، پس اگر آن رافعِ نیاز آفل شد یقیناً در حال افول رافع حاجت نیست و معلوم میشود او محبوب نیست. برهان حضرت ابراهیم(علیهالسلام) نیز این بود که خدا باید محبوب باشد و چیزی که از بین میرود محبوب نیست. نتیجه این دو مقدمه آن است که «آفل، خدا نیست». غیر خدا هر چه باشد آفل است ـ
^ ۱ – ـ سورهٴ انعام، آیهٴ ۷۶٫
۳۰۴
زیرا یا در گذشته نبود یا در آینده مرگ در انتظار اوست ـ و هیچ آفلی محبوب نیست، پس غیر خدا محبوب نیست. به تقریر دیگر، غیر خدا آفل است و خدا آفل نیست، پس غیر او خدا نیست؛ یعنی او نِدّ، مثل و شریک ندارد.معنای بیان نورانی ابراهیم خلیل(علیهالسلام) که فرمود: من آفل را دوست ندارم، این است که انسان حتماً باید مبدئی را دوست داشته باشد. ممکن نیست کسی به هیچ مبدئی گرایش نداشته باشد. کسانی که به انبیا(علیهماالسلام) اعتماد نکردند و برهان آنان را نشنیدند به دام خرافات و به دامن ملحدان افتاده و آفلین را دوست دارند، چون غیر خدا هر که هست آفل است، از این رو خدای سبحان فرمود: ﴿ومِنَ النّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دونِ اللّهِ اَندادًا یُحِبُّونَهُم﴾؛ نه «یعتقدونهم»، تا شامل اصنام و نیز احبار و رهبان بشود. این بینش و گرایش، جهانبینی علمی صرف نیست؛ در واقع اینان به محبت باطل مبتلایند. محبت صادق همان است که در بیان حضرت ابراهیم(علیهالسلام) آمده، که: ﴿لااُحِبُّ الافِلین) ۱خدای سبحان این حجت ابراهیمی(علیهالسلام) را میان دو تجلیل وتعظیم نقل کرده است؛ قبل از آن فرمود: ﴿وکَذلِکَ نُری اِبرهیمَ مَلَکوتَ السَّموتِ والاَرضِ ولِیَکونَ مِنَ الموقِنین) ۲ و پس از آن میفرماید: ﴿وتِلکَ حُجَّتُنا ءاتَینها اِبرهیمَ عَلی قَومِه) ۳ محور عنصری این احتجاج، محبت است. معلوم میشود که با محتاج باید از راه محبّت، احتجاج کرد که هم علماً اثر کند و هم به عمل بنشیند. طرح چنین دلیلی که محبّت در آن حدّ وسط قرار گیرد در هیچ کتاب عقلی نیست.
^ ۱ – ـ سورهٴ انعام، آیهٴ ۷۶٫
^ ۲ – ـ سورهٴ انعام، آیهٴ ۷۵٫
^ ۳ – ـ سورهٴ انعام، آیهٴ ۸۳٫
۳۰۵
در استدلال تعلیمی محض و بحثهای عقلی صرف، محبّت و گرایشی نصیب مستدل یا مستمع نمیشود، فقط فکر است که گاه به عمل مینشیند و گاه نمینشیند. اقامه دلیل بهگونهای که در آن، تعلیمْ با تربیت آمیخته باشد همان راه محبّتی است که ابراهیم خلیل(علیهالسلام) پیموده و این غیر از اقامه برهان محض است که تعلیمِ محض و ناآمیخته با تربیت باشد.قرآن کریم چون کتاب نور و تعلیم و هدایت است، بیان مسائل توحیدی در آن با طرح مسائل اعتقادی، ایمانی و اخلاقی همراه است؛ نه اینکه همچون کتابهای عقلی تنها به بیان برهان اکتفا کند. در کتابهای عقلی، خواه فلسفی یا کلامی، سخن از هست و نیست و اثبات وجود خدا از راههایی نظیر حدوث، امکان و حرکت و نظم است؛ نه محبّت و کشش و…، به گونهای که انسان را شیفته خدا کند. اینگونه بیان، در حکمت عملی، اخلاق، عرفان و مانند آن است؛ نه در حکمت نظری.قرآن کریم به گونهای خدا را ثابت میکند که محبوب انسان باشد، از این رو از محبت سخن گفته و میفرماید: آنچه از بین رفتنی است، به عنوان «خدا» دوست داشتنی نیست؛ خدا آن است که انسان او را دوست بدارد و چون خداوند در همه کمالها و تکمیلها مستقل و اصیل است و هیچ شریکی ندارد، محبت مؤمنان به خدای سبحان بیش از محبت دیگران به خدایان و بتهاست: ﴿والَّذینَ ءامَنوا اَشَدُّ حُبًّا لِلّه﴾.حاصل اینکه حد وسط قرار دادن محبت، نه راه امکان و نه راه حرکت و نه راه حدوث است. برهان نظم یا حرکتی که حضرت ابراهیم(علیهالسلام) اقامه کرده همان
۳۰۶
﴿فَاِنَّ اللّهَ یَأتی بِالشَّمسِ مِنَ المَشرِقِ فَأتِ بِها مِنَ المَغرِب) ۱ است، که همچون ﴿رَبِّی الَّذی یُحیی ویُمیت) ۲ برهان تامی است که از مبادی حکمت نظری محض تشکیل شده و هم بر برهان حرکت و هم بر برهان نظم و برهان حدوث قابل تطبیق است.۴٫ محبت تکوینی موجوداتهمه اشیا و پدیدههای عالم همراه با تسبیحگویی پروردگار، به او محبّتی تکوینی نیز دارند ۳ که مانند کیفیّت تسبیح آنان از فهم انسان دور است:﴿واِن مِن شیءٍ اِلاّیُسَبِّحُ بِحَمدِهِ ولکِن لاتَفقَهونَ تَسبیحَهُم) ۴ چنانکهدرباره سجده همه اجزای عالم برای خدای سبحان گفته شده: کافر خودش سجده نمیکند؛ ولی سایهاش (بدنش) سجده میکند ۵ ، بنابراین، ملحد و جهنّم و… نیز محبّ خداست و بر همین اساس و رعایت جهات دیگر خدای سبحان جهنّم را همچون بهشت در شمار نعمتهای خویش ذکر میکند: ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتی یُکَذِّبُ بِهَا المُجرِمون ٭ یَطوفونَ بَینَها وبَینَ حَمیمٍ ءان ٭ فَبِاَی ءالاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان) ۶ این محبّت تکوینی در انسان که کمال وی در آن است که مختارانه دوست خداوند باشد اگر فاقد محبّت اختیاری باشد، مشکلی را حلّ نمیکند.
^ ۱ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۲۵۸٫
^ ۲ – ـ همان
^ ۳ – ـ ر.ک: الحکمه المتعالیه، ج ۷، ص ۱۴۸، الفصل (۱۵، ۱۶، ۱۷)، فی اثبات أن جمیع الموجودات عاشقهلله (سبحانه) مشتاقه إلی لقائه.
^ ۴ – ـ سورهٴ اسراء، آیهٴ ۴۴٫
^ ۵ – ـ مجمع البیان، ج ۵ ـ ۶، ص ۴۳۶٫
^ ۶ – ـ سورهٴ الرحمن، آیات ۴۳ ـ ۴۵٫
۳۰۷
بحث روایی
۱- مصداق بارز اهل ایمانعن أبی جعفر وأبی عبدالله(علیهمالسلام)، قوله: ﴿ومِنَ النّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دونِ اللّهِ اَندادًا یُحِبُّونَهُم کَحُبِّ اللّهِ والَّذینَ ءامَنوا اَشَدُّ حُبًّا لِلّه﴾ قال: «هم آلمحمد(صلّی الله علیه وآله وسلّم» ۱اشاره: اینگونه از احادیث صرفنظر از بحث سندی، راجع به تطبیق بر مصداق کامل است؛ نه ناظر به تفسیر مفهومی. همانطور که محبّت انسانهای کامل معصوم(علیهماالسلام) به خدای سبحان معادل ندارد محبّت الهی نسبت به این ذوات قدسی(علیهماالسلام) هم مشابه ندارد و حدیث شریف قرب نوافل شاهد صدق است. احادیث آینده هم مؤیّد آن است.۲٫ قلب مُتیَّمعن علیٍ أمیرالمؤمنین(علیهالسلام): «اللّهمّ… اجعَلْ… قلبی بحبّک متیّماً» ۲ـ عن علیّ بن الحسین(علیهمالسلام): «اللّهمّ إنّی أسئلک أن تملاَ قلبی حبّاً لک» ۳ـ عن أبی عبدالله(علیهالسلام) أنّه کان یقول: «اللّهمّ املأ قلبی حبّاً لک» ۴اشاره: قلب لبریز از محبت را «مُتیَّم» گویند. اگر قلب، لبریز از محبت خدا شد جا برای غیر او خالی نمیماند. در این محبت چون عقلی است، نه
^ ۱ – ـ تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۷۲٫
^ ۲ – ـ مصباح المتهجّد، ص ۷۸۰؛ مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
^ ۳ – ـ مصباح المتهجّد، ص ۵۳۸؛ مفاتیح الجنان، دعای ابو حمزه ثمالی.
^ ۴ – ـ الکافی، ج ۲، ص ۵۸۶٫
۳۰۸
نفسی و مانند آن، محبوب هر قدر کاملتر باشد محبت عقلی پرفروغتر است.گاه انسان به حبّ حلال مبتلاست و به چیزی محبت میورزد لیکن از آن اطاعت نمیکند؛ مانند اینکه به فرزند و دارایی خویش علاقهمند است؛ ولی دستورهای عبادی خود را نیز انجام میدهد. این علاقه و محبت که برای تنظیم امور دنیاست، چنانکه خدای سبحان فرمود: ﴿وجَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّهً ورَحمَه) ۱ حرام نیست؛ لیکن مانع کمال است، مگر آنکه صبغه دینی داشته باشد؛ مانند محبت حضرت رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت(علیهماالسلام) و نیز محبّت پدر و مادر به فرزند مؤمن و متعهد دینی خود، وگرنه چنین قلبی متیَّم به حبّ خدا نیست و قهراً حضور و خلوص کامل و تامّ ندارد.توضیح آنکه طبق آیه ﴿اِنَّ مِن اَزوجِکُم واَولدِکُم عَدُوًّا لَکُم فَاحذَروهُم… ٭ اِنَّما اَمولُکُم واَولدُکُم فِتنَه) ۲ محبّت برخی از اولاد با محبّت الهی هماهنگ نیست؛ ولی برخی دیگر از اولاد که عبد صالح پروردگارند محبّت آنها صبغه محبّت الهی دارد، چنانکه بیان شد.۳٫ راه نیل به محبّتعن علی(علیهاالسلام) أمیرالمؤمنین(علیهالسلام) فی صفه الملائکه: «… قدْ ذاقوا حلاوه معرفته وشربوا بالْکأس الرّویّه من محبّته» ۳اشاره: طبق این بیان نورانی، فرشتگان حلاوت و لذت معرفت خدا را چشیده و کاسه و قدح پر و سیراب کننده محبت را نوشیدهاند.
^ ۱ – ـ سورهٴ روم، آیهٴ ۲۱٫
^ ۲ – ـ سورهٴ تغابن، آیات ۱۴ ـ ۱۵٫
^ ۳ – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ ۹۱، بند ۵۲ ـ ۵۳٫
۳۰۹
در این سخن، درباره «معرفت» تعبیر به ذوق و چشیدن و درباره «محبت» تعبیر به شرب و نوشیدن شده است. معرفت را به مقدار کم به انسان میچشانند و همان مقدار اندک سبب نوشیدن جام محبت است، بنابراین، معرفت وسیله نیل به محبت است و اگر کسی حتی اندکی از معرفت حق را «بچشد» محبت خدا را «مینوشد».گفتنی است که علمهای مفهومی در حدّ خود لذیذ است؛ لیکن چون فراتر از تصور و تصدیق و مفهوم نیست چندان هم با لذت همراه نیست؛ اما علمهای مصداقی که در حد شهود باشد یقیناً گواراست.۴٫ محبّت خدا، اساس دینعن علیّ أمیرالمؤمنین(علیهالسلام): «ثمّ إنّ هذا الإسلام دین الله الذی اصْطفاه لنفسه، و اصْطَنَعه علی عیْنه و أصفاه خیره خلْقه، و أقام دعائمه علی مَحبّته» ۱ـ قال أبوجعفر(علیهالسلام): «و هل الدّین إلّاالحبّ» ۲ـ عن فضیل بن یسار قال: سألت أباعبدالله(علیهالسلام) عن الحبّ والبغض، أمن الإیمان هو؟ فقال: «وهل الإیمان إلا الحبّ والبغض؟» ثمتلا هذه الآیه: ﴿حَبَّبَ اِلَیکُمُ الایمنَ وزَیَّنَهُ فی قُلوبِکُم وکَرَّهَ اِلَیکُمُ الکُفرَ والفُسوقَ والعِصیانَ اُولئِکَ هُمُ الرّشِدون) ۳
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ ۱۹۸، بند ۱۲٫
^ ۲ – ـ الکافی، ج ۸، ص ۸۰٫
^ ۳ – ـ سورهٴ حجرات، آیهٴ ۷٫
^ ۴ – ـ الکافی، ج ۲، ص ۱۲۵٫
۳۱۰
اشاره:
اسلام دینی است که خدای سبحان آن را برای خود برگزیده و در مشهد و محضر خود آن را ساخته و هیچ شخص دیگری آن را نساخته و بر آن نیفزوده و از آن نکاسته. این دین، مصنوع خدا و صنیع الله است و خداوند ارکان آن را بر محبت خویش استوار کرده است.اساس دین، محبّت خداست و چنانکه قبلاً گذشت محبت اولیای الهی و احکام دینی وسیله نیل به آن حُبِّ والاست؛ مثلاً اگر کسی جهاد در راه خدا را دوست بدارد ۱ به عنوان تشریف جهاد میکند؛ نه تکلیف. چنین رزمندهای ممکن است در آغازِ کار، جهاد را وظیفه بداند؛ لیکن آنگاه که به عظمت آن پیبرد به آن دل میبندد و آنرا حق مسلّم خود میداند و برای استیفای آن میکوشد؛ یعنی اجتهاد میکند تا به جهاد برسد. سایر احکام نیز چنین است.چون ریشه اصلی دین، محبت است تنها آنان که به محبت اصیل برسند، به ریشه دین نایل میشوند، و این مقامی مکنون است که جز پاکان کسی را به آن راه نیست. کسی که به این بارگاه منیع راه یافت معاصی و قبایح نزد او مکروه و منفور و او از آلودگی به آنها بیزار است.۵٫ دوستی و دشمنی در راه خداعن أبی عبدالله(علیهالسلام) قال: «من أحبّ لله و أبغض لله و أعطی لله فهو ممّن کمل إیمانه» ۲ـ عن أبی عبدالله(علیهالسلام) قال: «مِن أوْثق عُرَی الإیمان أن تحبّ فی الله و تبغض
^ ۱ – ـ سورهٴ توبه، آیهٴ ۲۴٫
^ ۲ – ـ الکافی، ج ۲، ص ۱۲۴ ـ ۱۲۵٫
۳۱۱
فی الله، و تعطی فی الله، و تمنع فی الله» ۱ـ عن أبی جعفر(علیهالسلام) قال: «قال رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) : ودّ المؤمن للمؤمن فی الله من أعظم شعب الإیمان، ألا و من أحبّ فی الله و أبغض فی الله و أعطی فیلله و منع فی الله فهو من أصفیاء الله» ۲ـ عن أبی بصیر، عن أبی عبدالله(علیهالسلام)، قال: سمعته یقول: «إنّ المتحابّین فی الله یوم القیامه علی منابرَ من نور، قد أضاء نورُ وجوههم و نورُ أجسادهم و نوُر منابرهم کلّ شیء حتّی یُعرفوا به، فیقال: هؤلاء المتحابّون فی الله» ۳ـ عن أبی جعفر(علیهالسلام) قال: «إذا أردت أن تعلم أنّ فیک خیراً فانْظر إلی قلبک، فإن کان یحبّ أهل طاعه الله و یبغض أهل معصیته ففیک خیر والله یحبّک و إن کان یبغض أهل طاعه الله و یحبّ أهل معصیته فلیس فیک خیر والله یبغضک، والمرء مع من أحبّ» ۴عن أبی عبدالله(علیهالسلام) قال: «ما التقی مؤمنان قطّ إلّاکان أفضلهما أشدّهما حبّاً لأخیه» ۵ـ عن أبی عبدالله(علیهالسلام) قال: «کلّ من لم یحبّ علی الدّین و لم یبغض علی الدین فلا دین له» ۶اشاره: أ. همه محبتهای انسان به خوبان، یعنی تولّی، و همه عداوتهای او نسبت به بَدان، یعنی تبرّی، راههایی است تا انسان با کمک آن به مرحلهای نایل آید که به تدریج تبرّی از او گرفته شود و سرانجام تنها با تولّی زندگی کند.
^ ۱ – ـ الکافی، ج ۲، ص ۱۲۵٫
^ ۲ – ـ همان
^ ۳ – ـ همان
^ ۴ – ـ همان، ص ۱۲۶ ـ ۱۲۷٫
^ ۵ – ـ همان، ص ۱۲۷٫
^ ۶ – ـ همان
۳۱۲
تبرّی آن بُرد را ندارد که تا جنّه اللقاء پیش برود. این بخش از راه، سهم تولّی است؛ یعنی آنچه تا ابد راه دارد محبت است. البته تولّی و تبرّی، هر دو، از ارکان مهم فروع دیناند و همه انسانهای کامل معصوم(علیهماالسلام) به لحاظ مرحله تکلیف حتماً تبرّی دارند. عمده آن است که جریان سبقت رحمت بر غضب و تقدّم محبّت بر عداوت و سبقت تولّی بر تبرّی معلوم گردد.توضیح اینکه تبرّی به منزله شمشیر دفاعی و برای راندن رهزن است. اگر انسان به جایی رسید که همه ساکنان آن حَرَمْ دوستِ یکدیگرند و دوستی آنها الهی است، مانند جوار خدای متعالی، جنّه اللقاء و نشئه فرشتگان، در آنجا مبارزه نبوده و نیازی به شمشیر نیست.تبرّی، ابزارِ کارِ بین راه، یعنی از آنِ نشئه طبیعت و نشئه مثال و در مرحلهای است که عدوّ مبین، یعنی شیطان و جنود او وجود دارند. تا آنجا که محدوده شیطنت شیاطین است بر انسان واجب است تبرّی داشته باشد. حتی آنان که به مقام اخلاص و نشئهای رسیدهاند که سراسر محبّت است نسبت به نشئه مادونْ، تبرّی دارند. آنگاه که انسان از محدوده شیطنت شیطان گذشت و به مرز اخلاص رسید و جزو بندگان مخلَص (به فتح) شد آنجا که دیگر کسی نیست تا انسان از او تبری جوید آن تبرّی که ابزار کار بین راه بود و دیگر نیاز بهن نیست، از او گرفته میشود. در این نشئه که سراسر محبت است، سراسرِ قلب را محبت پر میکند.ب. سفارش به دوستی برای خدا که محور روایات یاد شده است، به محبتها جهت میدهد. همانگونه که نمیتوان انسان را از اصل تغذیه نهی و منع کرد و به او گفت غذا نخور؛ ولی میتوان گفت: غذای حرام نخور، غذای
۳۱۳
حلال بخور، همچنین نمیتوان اصل دوست داشتن را بر وی تحریم کرد و گفت اصلاً محبّت نداشته باش؛ لیکن میتوان محبت او را راهنمایی کرد که چه چیزی را دوست بدارد و کدام شخص یا چیز را دوست نداشته باشد.ج. محبّت هر محبوبی که محدود و ناقص است و علاقه به او صبغه دینی دارد، طریق برای محبوب حقیقی است که نامحدود و کامل مطلق است.د. کسی که همه دوستیها و دشمنیها و بخششهای وی برای خدا باشد «کامل الإیمان» است. این محبت که عمل جانحی و اصل آن معرفت است، به اعمالِ جوارح فروغ میبخشد، چنانکه اعمال نیز سبب تکامل آن محبت خواهد بود، و این دو با یکدیگر تعامل دارند.هـ . محبت در راه خدا همان عروه وثقایی است که ﴿لاَانفِصامَ لَها) ۱و. گاه مؤمنی مؤمن دیگر را به این لحاظ که همسایه، همکار، همکلاس و مانند آن است دوست دارد و از همین رو سعی میکند لغزشهای احتمالی او را توجیه کند. در این گونه موارد اگر چه محبّ و محبوب هر دو مؤمن هستند؛ لیکن این محبّت از سنخ محبت الهی و حبّ فی الله و محبّت لله نیست. نشان آن این است که هنگام ابتلای به عیب، عیب و نقص آن دوست را توجیه میکند و با توجیه لغزش او سعی در حفظ و تداوم عیب او دارد؛ نه اینکه آن را با امر به معروف و نهی از منکر برطرف کند.ز. در قیامت بساط همه اجرام نوری، مانند خورشید، ماه و ستارگان را که اکنون گستردهاند درهم پیچانده و جمع میکنند و به کناری میافکنند:﴿یَومَ
^ ۱ – ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۲۵۶٫
۳۱۴
نَطوِی السَّماءَ کَطَی السِّجِلِّ لِلکُتُبِ) ۱ ﴿وخَسَفَ القَمَر ٭ وجُمِعَ الشَّمسُ والقَمَر) ۲ ﴿فَاِذا النُّجومُ طُمِسَت) ۳ ﴿اِذَا الشَّمسُ کُوِّرَت ٭ واِذَا النُّجومُ انکَدَرَت) ۴ تنها نور مؤمن است که صحنه بهشت را روشن میکند و در آنجا غیر از ایمانِ مؤمن، نوری نیست. ایمان در آنجا چهره، پیکر و منابر کسانی را که محبت آنها در راه خداست روشنی میبخشد و آنان به این فیض معروف هستند.ح. از بهترین نشانهها و ادله تولّی و تبرّی این است که انسان نسبت به ایمان، تولّی و نسبت به کفر و فسق و معصیت، تبرّی داشته باشد.٭ ٭ ٭
^ ۱ – ـ سورهٴ انبیاء، آیهٴ ۱۰۴٫
^ ۲ – ـ سورهٴ قیامت، آیات ۸ ـ ۹٫
^ ۳ – ـ سورهٴ مرسلات، آیهٴ ۸٫
^ ۴ – ـ سورهٴ تکویر، آیات ۱ ـ ۲٫
۳۱۵
بازدیدها: 903