تلك أُمّة قد خلت لها ما كسبت ولكم مّا كسبتم ولاتسئلون عمّا كانوا يعملون(134)
گزيده تفسير
عمل هر امتي مختص و متعلق به آن امت است؛ هيچ امتي عهدهدار كار امت ديگر نيست و مسئوليت امت ديگر را بر عهده نميگيرد، ازاينرو به جرم و وزر امت ديگر مؤاخذه نميشود.
تفسير
مفردات
امّت: امّت معاني متعددي دارد كه به يك اصل بازميگردد. امت گاهي در برابر امام و زماني مراد از آن مجموع امام و مأمومانِ پيرو است 1. آنچه در اينجا اراده شده امّت به معناي جامعه است كه متشكل از امام و پيروان اوست، پس مقصودْ شخص ابراهيم و شخص اسماعيل و شخص اسحاق(عليهم السلام)، هر يك جداگانه و به تنهايي نيست.
خَلَتْ: از مادّه «خلوّ» است و براي آن معاني متعددي مانند: برائت، خلوت، انفراد، تعرّي، مضيّ، ترك و… ذكر شده كه هيچ يك معناي حقيقي اين واژه نيست. خلوّ به معناي فراغت از وظيفه و اتمام كار است و فرق آن با
^ 1 – ـ ر.ك: معجم مقاييس اللغه، ج 1، ص 21 ـ 22.
182
«فراغ» اين است كه فراغ بعد از خلوّ حاصل ميشود 1. گاهي در فرق بين خلوّ و فراغ گفته ميشود كه خلوّ انفراد از شيء است و اما فراغ از چيز ممكن است با آن چيز همراه باشد؛ مانند فراغت از بنا كه با بنا همراه است 2 ؛ ليكن فراغ از بنا به معناي ساختن، هرگز با بناي به اين معنا جمع نميشود و آنچه جمع با آن ممكن است بناي به معناي مبنيّ، يعني ساختمان است؛ نه ساختن.
خلوّ گاهي به معناي تهي شدن زمان از متزمّن و مكان از متمكن است و گاهي به معناي سپري شدن و انقضاست. آنچه در اينجا منظور است همان سپري شدن است؛ ليكن نه به معناي زوال محض و عدم صرف، زيرا زايل محض و معدوم صرف هرگز پاداش يا كيفر ندارد و منتفع يا متضرّر نخواهد شد، پس مقصود زوال نسبي است؛ نه نفسي، زيرا مرگ امري است وجودي، چون هجرت و انتقال است و هيچ سفري زوال محض و عدم صرف نيست، هرچند زوال از يك محل معين را به همراه دارد. آنچه در آيه ﴿و إذا خلوا إليشيطينهم) 3 مطرح است از قبيل همين زوال نسبي است؛ نه نفسي.
ما: كلمه «ما» ميتواند موصوله يا مصدريه باشد؛ نظير آنچه در آيه ﴿ليس للإنسن إلاّ ما سعي) 4 گفته شده است و مصدريّه بودن آن از آيه ﴿و أنّ سَعْيَه سوف يُري) 5 استظهار ميگردد، چنان كه براي موصوله بودن آن نيز وجهي است. در صورت موصوله بودن، ضمير «ه» در ﴿كَسَبَتْ﴾ (كَسَبَتْهُ) و ﴿كَسَبْتُم﴾ (كَسَبْتُمُوهُ) محذوف است 6.
^ 1 – ـ التحقيق، ج 3، ص 123 ـ 124، «خ ل و».
^ 2 – ـ التبيان، ج 1، ص 477؛ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 401.
^ 3 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 14.
^ 4 – ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 39.
^ 5 – ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 40.
^ 6 – ـ تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 576.
183
تناسب آيات
اهل كتاب به ويژه يهود، افزون بر اينكه انتساب خويش به تبار ابراهيم را افتخاري براي خود ميدانستند و بر اين اساس در دنيا خود را نژاد و قومي برتر ميپنداشتند اين توهّم را هم داشتند كه انتساب آنها سبب نجاتشان در آخرت نيز ميشود و اعمال نيك و مكارم و كمالات نياكانشان سبب بخشوده شدن آلودگيها و گناهانشان ميگردد.
اين آيه پاسخي است براي چنين توهم ناروايي و پيام آن اين است كه هر شخص يا امّتي در گرو كار خويش است و حاصل اعمال نيك و بد هر كس و هر جامعهاي متعلّق به خود اوست.
احتمال ديگر در تناسب و پيوند اين آيه با آيات قبل اين است كه آيه پاسخ دومي است از ادّعاي هر يك از يهود و نصارا كه حضرت ابراهيم و فرزندانش به ويژه يعقوب را همكيش خود ميدانستند؛ يهود، آنان را يهودي و نصارا آنها را نصراني معرّفي ميكردند و هر يك مدّعي بود كه دين وي مورد وصيت آن بزرگواران بوده است. خداوند سبحان در جواب اين ادّعا دو پاسخ را مطرح كرده و گويا اين چنين ميفرمايد: اوّلاً ابراهيم و فرزندانش مسلمان و اهل توحيد و تسليم بودند، نه يهودي يا نصراني، و وصيتشان نيز وصيت به توحيد و تسليم بوده است. ثانياً بر فرض چنين باشد چه نفعي به حال شما دارد؟! يهودي بودن يا نصراني بودن و اعمال نيك آن نياكان پاك، سبب نجات فرزندان نميشود، چنانكه اعمال بد آنان نيز مسئوليتي براي فرزندان نميآورد.
٭ ٭ ٭
184
ويژگي اعمال و پيامد آنها
گزارش از انقضاي امت پيشين يك خبر بديهي و غير نافع است، مگر به لحاظ قيدي كه آن را همراهي ميكند.
بحث از قصص انبيا(عليهم السلام) به اين لحاظ كه آنان اُسوه ديگران هستند سودمند و آموزنده است، چنانكه خداي سبحان به پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: ما براي تثبيت قلب تو، اخبار پيامبران پيشين را براي تو گزارش ميكنيم: ﴿وكلاً نقصّ عليك من أنباءِ الرُّسل ما نثبّت به فؤادك) 1 اما صرف تحقيق و اثبات كيفيت تديّن امّتهاي گذشته نفع و ثمري براي بحثكننده يا ديگران ندارد، زيرا بر فرض ثبوت رستگاري آنان، اينان طرفي نميبندند، چنان كه اگر گذشتگان تبهكار باشند، ديگران مؤاخذه نميشوند: ﴿لها ما كسبت ولكم ما كسبتم ولاتسئلون عما كانوا يعملون﴾.
همانگونه كه در مسائل شخصي هيچ كس مسئول كردار ديگري نبوده وعهدهدار كار ديگران نيست: ﴿ولاتزر وازرةٌ وزر أُخري) 2 در مطالب جمعي نيز هيچ نوع و صنف و امتي عهدهدار كار امت ديگر نيست: ﴿تلك أُمّة قد خلت لها ما كسبت ولكم ما كسبتم﴾. بر اين اصل كلي و شعار قرآني به طور مكرر تأكيد شده كه هيچ فرد يا امتي به جرم و وزر فرد يا امت ديگر مؤاخذهنميشود: ﴿ولاتسئلون عما كانوا يعملون﴾. مطالب يادشده را ميتوان از آيات ديگر مانند: ﴿فقل لي عملي و لكم عملكم أنتم بريئوُنَ ممّا أعمل و أنا بَرِيءٌ مما تعملون) 3 ﴿قل لا تُسْئلون عمّا اَجْرمنا و لا نُسْئل عما
^ 1 – ـ سورهٴ هود، آيهٴ 120.
^ 2 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 164.
^ 3 – ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 41.
185
تعملون) 1 ﴿إن أحسنتم أحسنتم لأنفسكم وإن أسأتم فلها) 2 استفاده كرد.
در آيه مورد بحث اگر حرف «لام» در ﴿لها﴾ براي اختصاص باشد معناي صدر آيه اصل جامع و كلي اختصاص عمل به عامل است؛ خواه كار درست و خواه نادرست و معناي ذيل ناظر به بعضي از فروعات آن اصل جامع است، زيرا عمل هيچ كس به ديگري ارتباط ندارد؛ قهراً ديگري نه از عمل وي سود ميبرد و نه زيان ميبيند؛ و اگر حرف «لام» براي نفع باشد، در قبال حرف «عَليٰ» كه براي افاده ضرر است، معناي صدر ناظر به خصوص عمل نافع است كه از عامل جدا نميشود و معناي ذيل راجع به خصوص عمل ضارّ است كه از عامل خويش منفكّ نميگردد و ضلع ديگرِ بخشِ راجع به عمل ضارّ، محذوف است كه از قرينه مقام معلوم ميشود؛ يعني: «و لايُسْئلون عمّا تعملون» از فحواي كلام به دست ميآيد: «كلّ شاةٍ برجلها تُناط» 3 اين نكته نيز درخور ذكر است كه تقديم جار و مجرور (لها﴾، ﴿لكم﴾) ميتواند براي حصر باشد.
فرق محوري آيه مورد بحث و مانند آن با آيات ديگر كه پيوند عمل را با غيرعامل منقطع ميداند، اين است كه آيه مورد بحث و نظير آن پيام خاصي را هم دارند و آن اينكه نافع يا ضارّ تنها عمل، اعمّ از قلبي و بدني، يعني عقيده، خلق و عمل جارحهاي است؛ اما نَسَب و پيوند نژادي، سودمند يا زيانبار نيست، چنان كه در بحث روايي خواهد آمد.
تذكّر: 1. فحواي اصلي آيه مورد بحث اين است كه عمل صالح يا طالح
^ 1 – ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 25.
^ 2 – ـ سورهٴ اِسراء، آيهٴ 7.
^ 3 – ـ تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 577.
186
كسي به حال ديگري سودمند يا زيانبار نيست، هرچند آن ديگري از بستگان عامل باشد و هرگز ناظر به عمل طالح ابراهيم و اسماعيل و اسحاق(عليهم السلام) نبوده و از جمله ﴿و لاتُسئلون عمّا كانوا يعملون﴾ چيزي كه مخالف عصمت پيامبران(عليهم السلام) باشد استفاده نميشود، تا محتاج به تكلّف بوده و گفته شود كه محتواي آيه با عصمت انبيا مخالف است و بايد در صدد توجيه آن برآمد.
2. آلوسي نقل ميكند كه برخي از مفسران، آيه مورد بحث را چنين معنا كردهاند: هر يك از ابراهيم و اسماعيل و اسحاق(عليهم السلام) امت بودهاند؛ يعني در شرف و بها به منزله امّت بودهاند و شما مأمور به انجام كار آنها نيستيد، بلكه فقط به اعمالي مأمور هستيد كه پيامبر اسلام(صلّي الله عليه وآله وسلّم) به آن مأمور بود و آنچه در حوزه اسلام به صورت دستور رسمي رسيد حجّت است، نه آنچه انبياي پيشين عمل كردهاند. آنگاه ميگويد: اگر آيات مزبور كلام همين مفسّر بود حمل آن بر معناي بي اصل و فرع، ممكن بود؛ ليكن اين آيات كلام ربّ العالمين است كه اَجلّ از اينگونه حملهاست 1.
نحوه ارتباط عمل با عامل
عمل كه فقط با عامل خود ارتباط دارد، يا به نحو مباشرت است يا تسبيب؛ عمل مباشري گاهي به طور استقلال است و زماني به گونه شركت و گاهي نيز به نحو مظاهرت و پشتيباني و مانند آن. همه انحاي عمل مباشري مشمول آيه مورد بحث است، هرچند شمول آن نسبت به مصاديق مختلف خود يكسان نيست. عمل تسبيبي كه شخصْ ديگري را نايب خود قرار ميدهد و آن شخص
^ 1 – ـ روح المعاني، ج 1، ص 616 ـ 617، با تلخيص.
187
نايب كار را به قصد نيابت از منوبعنه انجام ميدهد نيز مشمول آيه مزبور است، زيرا تسبيب در كار نوعي از عمل محسوب ميشود هرچند براي تسبيب و استنابه هم مراتبي باشد، چنان كه ادلّه نيابت در اسلام براي كارهايي كه واجب عيني نيست و مباشرت در آن اعتبار نشده، كافي و تامّ است.
از اينجا معلوم ميشود استدلال برخي به آيه مورد بحث و آيه ﴿ليس للإنسَنِ إلاّ ما سعي) 1 براي نفي صحت نيابت در اعمال بَدَني ناتمام است.
برخي از اهل معرفت پس از ذكر آن استدلال، نظر خود را بيان كرده و با طرح مسئله اهداي ثواب گفتهاند: عمل و جزاي آن متعلق به عامل است و او طبق اراده خود در مورد قابل انتقال ثواب، ميتواند آن را به ديگري ببخشد و آن ديگري هيچگونه حق مطالبه ندارد؛ يعني جزاي او محسوب نميشود 2.
در نقد اين سخن بايد توجّه داشت كه اولاً اهداي ثواب به غيرعامل نه محذوري دارد و نه با پيام آيه مورد بحث ناسازگار است و نه منكر نيابت آن را نفي ميكند، زيرا محور سخن منكران نيابت خصوص عنوان جزاست و جزا در موردي مطرح ميشود كه استحقاق و حق مطالبه وجود داشته باشد.
ثانياً اهداي ثواب، كه صحيح است، معناي جزا را كه استحقاق مطالبه در آن تعبيه شده ندارد و نيز نافي صحت نيابت، كه معناي جزا را به همراه دارد و به استحقاق مطالبه آميخته است، نيست.
اسناد عمل و نتيجه آن به انسان
ظاهر آيه مورد بحث اسناد عمل به انسان و اسناد نتيجه عمل به او از راه كسب
^ 1 – ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 39.
^ 2 – ـ ر.ك: رحمة من الرحمان، ج 1، پانوشت ص 206 ـ 207.
188
است، زيرا هم ضمير ﴿يعملون﴾ به امّت بازميگردد و هم ضمير ﴿كسبت﴾، چنان كه منظور از ضمير ﴿كسبتم﴾ انسانهاي مخاطباند. در تحليل كيفيّت فاعليت انسان آراي گوناگوني در ميان متكلمان، حكيمان و عارفان مطرح است كه در مبحث اشارات و لطايف به گوشهاي از آن اشاره ميشود.
اشارات و لطايف
1. تأثير متقابل عمل و عامل
بر اساس نظام علّي و معلولي عمل فرد يا جامعه اثر آنهاست و هر اثري فقط به مؤثر خود مرتبط است؛ يعني نه بيارتباط به چيز ديگر است و نه ارتباط آن غيرمنسجم و پراكنده است تا به هر چيزي يا شخصي وابسته شود. عمل حقيقي همان است كه در قلمرو حيات انسان يافت ميشود و آنچه بيرون از حوزه هستي اوست حاشيه جانبي عمل اوست؛ مثلاً متعلَّق كار صحيح يا عمل نادرستِ فاعل خارج از قلمرو هستي اوست؛ ولي اصل عمل كه عبارت از امانت يا خيانت است در اقليم وجودي وي جا دارد و هرگز بيرون از حوزه هستي او يافت نخواهد شد.
آنچه از حوزه وجودي عامل خارج است متعلَّق عمل اوست و در جان عامل اثري ندارد؛ مثلاً بناي محكمي كه درست كرد يا ديوار سستي كه بنا نهاد، بنا يا ديوار خارج از جان عامل است؛ ولي آن امانت و اين خيانت در درون حيات او جا گرفته، از اثر بودن به مؤثر شدن منتقل ميشود و ارتقا مييابد، چنان كه عامل از مؤثّر بودن به متأثّر شدن تنزّل مييابد؛ يعني عامل در گرو عمل خود قرار ميگيرد و تابع تأثير آن است، از اينرو آن عمل سبب سعادت يا شقاوت عامل و مايه صعود يا هبوط وي خواهد شد.
189
همه اين مطالب برهاني را قرآن حكيم دربردارد و آنها را به عنوان «تعليم حكمت»، چراغ راه راهيان كوي تحقيق و تحقق قرار داده است؛ يعني اصل نظم علّي و معلولي، اصل حيات و زنده بودن عمل، اصل ارتباط انحصاري عمل با عامل، اصل تفكيك عمل حقيقي و متعلَّق عمل، اصل تحول عمل به مقام عامل شدن و تنزل عامل به معمول شدن و… .
معارف ياد شده را بايد در متن اسلام كه دين واحد همه پيامبران است جستوجو كرد؛ نه در خصوص شريعت و منهاج. گوشهاي از اصول مزبور را ميتوان از آيات ذيل استفاده كرد: ﴿أم لم ينبأ بما في صُحُف موسي ٭ و إبْرهيم الذي وفّي ٭ ألاّ تزرُ وازرةٌ وزرَ أُخري ٭ و أن لّيس للإنسن إلاّ ما سعي ٭ و أنّ سَعيه سوف يُري) 1 ﴿كلّ امْريءٍ بما كسب رهينُ) 2 ﴿كلّ نفسٍ بما كسبت رهينةٌ) 3 ﴿بلي من كسب سيّئةً و أَحَطت به خطيئتهُ) 4 ﴿كلّا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون) 5 ﴿إليه يصعد الكلم الطّيّب و العمل الصَّلحُ يرفعه) 6 چون كلم طيب با جان عامل متحد است و عمل صالح سبب ارتفاع كلم طيب ميشود، پس عاملِ ارتفاعِ جانِ صاحب عمل خواهد شد. اين همان تحوّل عمل به عامل و تنزل عامل به معمول است، چنان كه متاع مرهون (رهين) در اختيار مرتهن و گرودار است و بدون اذن او فكّ نميشود.
^ 1 – ـ سورهٴ نجم، آيات 36 ـ 40.
^ 2 – ـ سورهٴ طور، آيهٴ 21.
^ 3 – ـ سورهٴ مدثّر، آيهٴ 38.
^ 4 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 81.
^ 5 – ـ سورهٴ مطفّفين، آيهٴ 14.
^ 6 – ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.
190
2. آراي گوناگون در اسناد عمل و نتيجه آن به انسان
در بحث تفسيري گذشت كه ظاهر آيه مورد بحث، اسناد عمل به انسان و اسناد نتيجه عمل به او از راه كسب است. تحليل كيفيّت فاعليت انسان از قبيل جبر، تفويض، اختيار و توحيد افعالي، مورد گفتوگوي متكلّمان، حكيمان و عارفان است و هركدام از فنون كلام و حكمت و عرفان وظيفه خود را ايفا ميكند. بخشي از اين بحث صعب بلكه مستصعب در مباحث پيشين آيات سوره مبارك بقره بازگو شد و ممكن است در آينده نيز مطلب تازهاي طرح گردد.
آنچه در اينجا به نقل اجمالي آن بسنده ميشود مطلبي است كه ابوحيان اندلسي بهتر از فخر رازي و به مراتب كاملتر از زمخشري ارائه كرده است و آن اينكه:
مذاهب اهل اسلام در اين باره چهارتاست: 1. قول جبريها كه ميگويند: بنده در كار خود مجبور است و هيچ اختياري ندارد و نسبت فعل به او مانند نسبت حركت شاخه است به آن (شاخه) هنگامي كه محرّكي آن را حركت ميدهد. 2. قول قَدَري و آن اينكه بنده در كار خود مجبور نيست، بلكه بر ايجاد فعل قدرت دارد. 3. قول معتزلي كه معتقد است بنده قبل از فعل قدرتي دارد كه خداوند براي او آفريده و وي متمكن از انجام دادن يا ندادن كار است. 4. مذهب اهلسنت و جماعت و آن اينكه خداوند براي بنده، تمكين و قدرت را با
191
فعل (نه قبل از آن) ميآفريند و وي با آن قدرت كار خير و شرّ را بدون اضطرار و الجاءانجام ميدهد و همين تمكين مناط تكليفي است كه عقاب و ثواب بر آن مترتب است. اهل سنت و جماعت پس از اتفاق بر اصل مزبور، در تفسير آن با سه رويكرد اختلاف كردهاند:
الف. قول ابيالحسن كه قدرت صفتي است متعلق به مقدور بدون تأثير در مقدور، بلكه قدرت و مقدور هر دو به خلقت خداوند حاصل ميشود؛ ليكن آنچه به خلقت خداوند حاصل شده كه همان متعلّق قدرت حادث است، كسب است.
ب. قول باقلاني كه ميگويد: براي ذات فعل صفت طاعت يا معصيت حاصل نميشود، بلكه اين صفت به وسيله قدرت حادث براي آن حاصل شده است.
ج. نظر ابياسحاق اسفرايني كه هرگاه دو قدرت قديم و حادث به مقدور تعلّق بگيرند آن مقدور به وسيله اين دو واقع خواهد شد، پس فعل بنده با اعانت واقع ميشود و اين همان كسب است 1.
برخي از مطالب منحول يا مختار اشاعره، با صعوبت تصور ميشود، هرچند تصديق به بطلان آن سهل است و آنچه درباره بيهوده بودن حال بَهْشَمي (قول ابي هاشم در معناي حال) و كسب اشعري گفته شده است از همين قبيل است.
^ 1 – ـ تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 576.
192
بحث روايي
عدم تأثير نَسَب در قيامت
قال رسول اللهص: ﴿يا بنيهاشم! لايأتيني الناس بأعمالهم ولاتأتوني بأنسابكم) 1
ـ عن النبيص: ﴿يا فاطمة لا اُغني عنكِ من الله شيئاً) 2
اشاره: مقصود آن نيست كه نسبت در معاد مؤثر است ولي اثر عمل صالح را ندارد، بلكه به قرينه آنچه پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) به حضرت فاطمهٍّ فرمود: منظور آن است كه صِرف نَسَب هرگز اثر ندارد و قيامت مانند دنيا نيست كه براي انساب برخي از مزايا فرض شده باشد.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ الكشاف، ج 1، ص 194.
^ 2 – ـ تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 576.
193
بازدیدها: 399