قولوا ءَامنّا بالله وما أُنزل إلينا وما أُنزل إلي إبرهيم وإسمعيل وإسحق ويعقوب والاءسباط وما أُوتي موسي وعيسي وما أُوتي النّبيّون من ربّهم لانفرّق بين أحدٍ منهم ونحن له مسلمون(136)
گزيده تفسير
در برابر تعصب نژادپرستانه يهود و نصارا در پذيرش خصوص پيامبران مبعوث از قبيله خويش، خداي سبحان به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و ديگر مسلمانان امر كرد تا همانگونه كه به نبوت خاص و رهآورد آن ايمان دارند به نبوت عام و پيام آن نيز بدون لحاظ نژاد و قبيله پيامبران ايمان داشته و بين آنان فرق نگذارند.
مسلمانان بايد بگويند: ما به خداي سبحان و به همه معارف نازل شده از سوي او ايمان داريم. البته ايمان به «ما أنزل الله» لازم ايمان به «الله» است و تقدم و ذكر جداگانه ايمان به الله در اين آيه شريفه به لحاظ فطري بودن توحيد و اهميت آن است.
قرآن بر همه كتابها و صحيفههاي پيشين مهيمن است و جامعه بشري نيز به سبب اين آخرين حجّت تدويني خدا مأمور است به پيامبران پيشين همچون
214
ابراهيم(عليه السلام) ايمان آوَرَد و از همين رو قرآن بر ﴿ما أنزل إلي إبرهيم…﴾ مقدم شد.
قرآن كريم كه كاملترين كتاب معارف الهي است در عينحال كه بر رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و براي هدايت مردم نازل شده، به سوي مردم نيز نازل شده و از مبدأ تنزل آن تا سامعه انسانها ويژگي وحياني آن محفوظ است و تفاوتْ تنها در بيواسطه و باواسطه بودن دريافت آن است.
مؤمنان كه مطيع و منقاد خداي سبحاناند، به آنچه بر پيامبران نازل شده و به همه آنچه به آنان داده شده، از مقام نبوت و كتاب و معجزه و مانند آن ايمان دارند، چنانكه ميان هيچ يك از پيامبران در اصل نبوت فرق نميگذارند، بدينگونه كه برخي را بر حق و بعضي را باطل بدانند و به يكي از آنان يا به كتابشان ايمان داشته باشند و به ديگري مؤمن نباشند.
برخي پيامبران بر بعضي ديگر، به لحاظ تفاوت درجه رسالت، فضل و برتري دارند؛ ليكن در نبوت عام ميان آنان هيچ تفاوتي وجود ندارد و از همينرو اصل نبوت، تفريقپذير نيست. تفريق در سلسله انبيا با ايمان به مبدأ ناسازگار است.
تفسير
مفردات
اُنزل: عنوان انزال در اينگونه موارد مشعر به وحي بودن شيء نازل است؛ ولي مستلزم كتاب محسوس بودن آن نيست.
ما اُوتي: عنوان ايتاء مشعر به اعطا، تمليك، تسليط و مانند آن است (از اينرو انداختن دلو به درون چاه مصداق انزال است؛ نه ايتاء: «يقال: أنزلت الدلو إلي البئر و لايقال: آتيته»)؛ ولي مستلزم وحي نبوي بودن آن نيست؛ مانند
215
ايتاء در آيات ﴿و لقد ءَاتينا لُقمن الحكمة) 1 ﴿و اتل عليهم نبأ الّذي ءَاتينهُ ءَايتِنَا) 2 ﴿و لقد ءَاتينا بني اسرئيل الكتب و الحكم و النبوّة) 3 زيرا گيرندگان در اين موارد پيامبر نبودند. عنوان «ايتاء»، معجزات غيركتابي را نيز شامل ميشود، مانند ﴿و لقد ءَاتينا موسي تسع ءَايتٍ بيِّنت) 4 ولي عنوان «انزال» درباره معجزاتي نظير عصا، يد بيضاء و… كاربرد ندارد.
الأسباط: جمع سِبْط به معناي نوه (فرزندِ فرزند) است، به همين جهت حسن و حسين(عليهما السلام) دو سبط رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)اند. به قبايل دوازدهگانه بنياسرائيل به اعتبار انتسابي كه به دوازده فرزند حضرت يعقوب(عليه السلام) دارند و از نوادگان آن حضرت به حساب ميآيند «اسباط» گفته ميشود و مقصود از ﴿الأسباط﴾ در آيه نيز همين است.
سَبْط به معناي «گسترش و انبساط و توسعه چيزي به آساني» است 5 و بر همين اساس، به درختي كه شاخههايش فراوان و گسترده شده، «سَبَط» 6 و به مكان منبسط ميان دو بنا كه مايه ارتباط آنهاست «ساباط» گويند، و به نوه و نوادگان كه سبب گسترش نسل ميشوند «سِبْط» و «اَسباط» گفته ميشود، چنانكه شاخههاي يك درخت، سبب گسترش تنه و بدنه اصلي آن ميگردد.
لا نُفرّق: «تفريق» جدا كردن چيزي از چيز ديگر است كه قبلاً با هم
^ 1 – ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 12.
^ 2 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.
^ 3 – ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 16.
^ 4 – ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 101.
^ 5 – ـ ر.ك: مفردات، ص 394، «س ب ط».
^ 6 – ـ ر.ك: المعجم الوسيط، ص 413، «س ب ط».
216
بودهاند و «فَرْق»، قرار ندادن چيزي با چيز ديگر است، بنابراين، تقابل تفريق و جمع، تقابل دو امر وجودي ناسازگار و تقابل فرق و جمع، تقابل يك امر وجودي با يك معناي عدمي ناسازگار است 1.
تناسب آيات
آيه مورد بحث ميتواند تبيين مبسوط ملت ابراهيم باشد كه از آن يا از آورنده آن به عنوان «حنيف» ياد شده است، و چون ملت ابراهيم حنيف، همان اسلام ناب يعني تنها دين مقبول الهي است و غير از آن مورد قبول خداوند نيست، آن را ميتوان به انبياي ديگر نيز اسناد داد.
بر اين اساس و با توجه به اينكه در آيه قبل و در جواب دعوت يهود و نصارا به يهوديت و نصرانيّت، به نحو اجمال سخن از پيروي آيين ابراهيم و ملّت حنيف به ميان آمد، در اين آيه به تفصيلِ آن اجمال و به نحوه و جلوه اين پيروي در مقام اعتقاد، گفتار و رفتار اشاره ميكند و ضمناً ارشادي است براي يهود و نصارا به طريق حقّي كه بايد بپيمايند. گويا ميفرمايد: ملّت و آيين ابراهيم عبارت است از شهادت به توحيد و حقّانيت آنچه بر پيامبران نازل شده بدون آنكه فرقي بين آنان گذاشته شود و تسليم در برابر پروردگار. به بيان ديگر اين آيه خطاب به مؤمنان ميفرمايد: شما مانند يهودي كه حضرت عيسي(عليه السلام) و حضرت محمد(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و دو كتاب انجيل و قرآن را قبول ندارند و مانند مسيحياني كه محمد(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و كتابش قرآن را ردّ ميكنند، نباشيد.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ ر.ك: المعجم الوسيط، ص 685، «ف ر ق».
217
ملاك اهل كتاب در پذيرش پيامبران
در برابر سخن متعصبانه يهود و نصارا كه گفتند: ﴿كونوا هوداً أو نصَري تهتدوا) 1 خداي سبحان به مؤمنان دستور داد بگويند: ﴿ءَامنّا بالله وما أُنزل إلينا… وما أُوتي النّبيّون من ربّهم لانفرّق بين أحدٍ منهم ونحن له مسلمون﴾.
راز تأكيد بر اينكه مؤمنان همانگونه كه به نبوت خاص ايمان دارند، به نبوت عام نيز بدون لحاظ نژاد و قبيله پيامبران ايمان داشته و بين هيچ يك از آنان فرق نميگذارند، تذكر اين نكته به اهل كتاب است كه شما بين پيامبران فرق ميگذاريد و تنها پيامبري را ميپذيريد كه از قبيله شما باشد. اين از آنروست كه شما خودمحور هستيد، نه حقمحور. براي شما ملاكِ مقبوليت در موارد پذيرش نيز هم قبيله بودن است، نه نبوت آن پيامبر.
قرآن كريم در تحليل اين مسئله رواني فرمود: برخورد برخي افراد با وحي و نبوت اينگونه است كه هرگاه رهآورد پيامبران الهي مطابق هوا و ميل و به سود آنان باشد آن را ميپذيرند و در غير اين صورت آن پيامبر را تكذيب و پيام الهي او را انكار ميكنند. اينان تابع وحي نيستند و اگر از حق پذيرشي دارند از اينروست كه اتفاقاً مطابق ميل آنهاست: ﴿أفكلّما جاءكم رسولٌ بما لاتهوي أنفسُكم استكبرتم ففريقاً كذّبتم وفريقاً تقتلون) 2 ﴿وإذا دعوا إلي الله ورسوله ليحكم بينهم إذا فريقمنهم معرضون٭وإن يكن لهم الحقّ يأتوا إليه مذعنين) 3
بر اين اساس، ميزان سنجش وحي مقبول و وحي نامقبول نزد اين گروه
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 135.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 87.
^ 3 – ـ سورهٴ نور، آيات 48 ـ 49.
218
هواي آنان است، زيرا آنان هوا را اصل، و وحي را فرع ميدانند. اميرمؤمنان علي(عليه السلام) در بياني نوراني كه ناظر به زمان ظهور حضرت بقيةالله(عجل الله تعالي فرجه) است، به نكته ياد شده چنين اشاره فرمود: آن هنگام كه ديگران قرآن را بر هواي خود منعطف كرده، آن را به رأي و خواستههاي خود تفسير كنند، آن حضرت آرا و نظرات همگان را بر قرآن منعطف كرده، تابع آن ميسازد: «يعطف الرأي عليالقرآن إذا عطفوا القرآن علي الرأي» 1
شمول خطاب آيه بر پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم)
خطاب الهي ﴿قولوا﴾ كه در آغاز آيه آمده، تنها مخصوص امت در برابر رهبر و پيشوا نيست، بلكه رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را نيز شامل است، چنانكه در آيهاي ديگر به صراحت و به طور مستقيم، خطاب متوجه پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) شده است: ﴿قل ءَامنّا بالله وما أُنزل علينا وما أُنزل عليإبْرهيم وإسمعيل وإسحق ويعقوب والأسباط وما أُوتي موسي وعيسي والنّبيّون من ربّهم لانفرّق بين أحدٍ منهم ونحن له مسلمون) 2 مضمون اين آيه و آيه مورد بحث، يكي است. صدر اين آيه مفرد و خطاب به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است؛ ليكن با توجه به اينكه آن حضرت، پيامبر امت است خطاب به او خطاب به امت نيز هست، از اينرو نفرمود «قل آمنت بالله و…»، بلكه فرمود: ﴿قل ءَامنّا…﴾.
گواه ديگر بر شمول خطاب ﴿قولوا﴾ بر پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) آيه شريفه ﴿ءَامن الرسول بما أُنزل إليه من ربّه والمؤمنون كلٌّ ءَامن بالله و ملَئِكته و كتبه ورسله لانفرّق بين أحدٍ من رسله) 3 است، بنابراين، آن حضرت نيز مانند امت موظف
^ 1 – ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 138.
^ 2 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 84.
^ 3 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
219
است بگويد: «آمنت بالله وما أُنزل إلينا وما أُنزل إلي إبْرهيم و…».
نكته: ﴿قولوا ءَامنّا بالله﴾ دليل بطلان قول اهل تعليم و اهل تقليد است 1. در مبحث اشارات و لطايف آيه 133 به باور و پندار «تعليميّه» و «مقلّده» اشاره شد.
توأم بودن ايمان به «الله» و به «ما أنزل الله»
ايمان به «ما أنزل الله» لازم ايمان به «الله» است، زيرا اگر كسي به خداوند ايمان آورد حكم نازل از ناحيه او را يقيناً ميپذيرد. از سوي ديگر «ما أنزل الله»، هم دربردارنده مبدأ است و هم معاد و وحي و نبوت را شامل ميشود.
راز تقدم و ذكر جداگانه ايمان به الله در آيه شريفه مورد بحث، فطري بودن و كفايت فطرت توحيدي و عدم نياز به معجزه و مانند آن در ايمان به خداي سبحان و نيز اهميت اين ايمان است، به گونهاي كه سرآغاز همه بحثهاي اعتقادي است. بر اين پايه ايمان به خداوند مستلزم ايمان به همه چيزهايي است كه از طرف او نازل شده است و قبول بعضي از نازل شده يا فرستاده شدهها و نكول از بعض ديگر همانند قبول اصل مبدأ و عدم پذيرش حكم صادر از او، مستلزم تناقض است.
نزول قرآن به سوي مردم
﴿ما أنزل إلينا﴾ كه يكي از مصاديق آن نيز قرآن كريم است، همه معارف را دربر ميگيرد، بنابراين، قرآن نه تنها «براي» هدايت انسانها بلكه «به سوي» آنان نيز نازل شده است: ﴿يأيُّها الناس قد جاءكم بُرهنٌ من رّبّكم وأنزلنا إليكم نوراً
^ 1 – ـ التفسير الكبير، ج 4، ص 78.
220
مبيناً) 1 ﴿أنزلنا إليك الذّكر لتبيّن للنّاس ما نزّل إليهم) 2 ﴿لقد أنزلنا إليكم كتباً فيه ذكركم أفلا تعقلون) 3 معناي متداولي كه از اين تعبيرها ارائه ميشود اين است كه قرآن كريم بر رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نازل شده و چون ما امت آن حضرت هستيم، مانند آن است كه بر ما نازل شده باشد، پس قرآن در حقيقت بر ما نازل نشده است؛ ليكن معناي دقيق اين تعبيرها آن است كه قرآن در عين حال كه بر رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نازل شده، به سوي مردم نيز نازل شده است.
توضيح اينكه قرآن حكيم تجلّي ويژه الهي است، زيرا اصل خلقت تجلي خداست: «الحمد لله المتجلّي لخلقه بخلقه» 4 و انزال قرآن كريم تجلي خاص خداست: «فتجلي لهم سبحانه في كتابه من غير أن يكونوا رأوه» 5 و تجلّي ويژه خدا نسبت به كوه توانفرساست: ﴿فلمّا تجلّي ربُّه للجبل جَعَلَه دكّاً) 6 همين مطلب عيني كه درباره جبل طور رخ داده، درباره نزول قرآن بر كوه به صورت فرض بيان شده است 7 ، از اينرو خداي سبحان قرآن كريم را «قول ثقيل» يعني
^ 1 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 174.
^ 2 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
^ 3 – ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 10.
^ 4 – ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 108.
^ 5 – ـ همان، خطبهٴ 147.
^ 6 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 143.
^ 7 – ـ خضوع تكويني، مشترك بين همهٴ موجودهاي سپهري و زميني است: ﴿فقال لها و للأرض ائتيا طوعاً أو كرهاً قالتا أتينا طائِعين﴾(سورهٴ فصّلت، آيهٴ 11)، بنابراين، منظور اين نيست كه چون كوه تكويناً فرمانپذير است متلاشي ميشود؛ مقصود آن است كه معارف قرآن در حدّ اعلاي ارج و حرمت است؛ زيرا گذشته از كمالهاي دانشي و ارزشي خود، مايهٴ حيات برين فرد و جامعه است و چيزي مهمتر از عامل حياتبخش نيست، گرچه متأسفانه مورد بهرهوري برخي قرار نميگيرد و منشأ اين محروميّت نداشتن تفكر لازم است: ﴿… و تلك الأمثٰل نضربها للناس لعلّهم يتفكّرون﴾(سورهٴ حشر، آيهٴ 21).
221
گفتاري وزين و سنگين معرفي كرده است: ﴿إنّا سنلقي عليك قولاً ثقيلاً) 1 وچون تحمل اين قول گرانسنگ و وحي ثقيل و وزين، بيواسطه ميسور افراد عادي نيست، راه نزول اين آبشار عظيم به سوي انسانها آن است كه نخست بر قلب مبارك پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فروريزد تا از فشار و سنگيني آن كاسته شده، معارف و حقايق و تأويل و باطن آن در آنجا بماند و سپس رشحات و ظاهر آن به ديگران برسد: ﴿نزَّل به الروح الأمين٭ عليقلبك لتكون من المنذرين) 2 اگر قرآن كريم به طور مستقيم بر قلب انسان عادي فرود آيد، آن را متلاشي خواهد كرد، چنانكه درباره فرض فرود آمدن آن بر كوه ميفرمايد: ﴿لو أنزلنا هذا القرءَان علي جبلٍ لرأيته خَشعاً متصدعاً من خشية الله) 3 انسان كامل كه از آسمانها و زمين برتر است توان تحمّل بيواسطه اين قول ثقيل را دارد.
براساس مطالبي كه گذشت قرآن حكيم بر مردم هم نازل شده است ازاينرو نقطه پاياني وحي قرآني، قلب مبارك رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نيست، بلكه آن پيام الهي در سير از قلب رسول امين(صلّي الله عليه وآله وسلّم) تا لبهاي مطهر آن حضرت و از آنجا تا گوش امت اسلامي همچنان وحي است، از اينرو خداي سبحان ميفرمايد: كسي كه به آيات قرآن گوش فراميدهد، كلام الله را ميشنود: ﴿و إن أحدٌ من المشركين استجارك فأجره حتّي يسمع كلمَ الله) 4 بر همين اساس، هنگام قرائت يا استماعِ ﴿يأيُّها الذين ءَامنوا﴾، گفتن «لبيك» مستحب است 5. از امام
^ 1 – ـ سورهٴ مزمّل، آيهٴ 5.
^ 2 – ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.
^ 3 – ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 21.
^ 4 – ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 6.
^ 5 – ـ بحارالأنوار، ج 82، ص 34: كان الرضا(عليه السلام) … إذا قرأ ﴿يٰأيّها الذين ءَامنوا﴾ قال: «لبّيك اللّهمّ لبيك»، سرّاً.
222
صادق(عليه السلام) نيز روايت شده: «ينبغي للعبد إذا صلّي أن يرتّل قراءته… وإذا مرّ بـ﴿يأيُّها الذين ءَامنوا﴾ قال: لبّيك ربّنا» 1 اين حكم استحبابي، مؤيد آن است كه خداوند هماكنون نيز با بشر سخن ميگويد و خطاب الهي فعليت دارد، پس اگر خداوند دستوري قولي دارد شايسته است اين قول با حفظ معنا و باورِ مضمون گفته شود، چنان كه از اميرمؤمنان(عليه السلام) رسيده است كه هنگام قرائت ﴿قولوا ءَامنّا﴾ بگوييد: «ءَامنّا» و اگر دستوري فعلي مانند سجده را صادر كرده مناسب است همان فعل، يعني سجده، به عنوان وجوب يا استحباب امتثال شود 2.
همانگونه كه فرشتگان پيك و مجراي وحي هستند: ﴿في صحفٍ مكرمةٍ٭ مرفوعةٍ مطهّرةٍ٭ بأيدي سفرةٍ٭ كرامٍ بررةٍ) 3 از قلب تا لبهاي مطهر پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و از آنجا تا گوش شنوندگان آيات نيز مجراي وحي است و آنچه از لبهاي مطهر آن حضرت به سامعه انسانها ميرسد دنباله وحي است: ﴿وما ينطق عنالهوي٭ إن هو إلاّ وحي يوحي) 4 وحي در همه اين مسير، از مبدأ تنزّل آن تا سامعه امت اسلامي، حراست ميشود و در رصد فرشتگان محافظ و مراقبي است كه پيشاپيش و در پي آن در حركتاند تا شياطين به آن راه نيافته، از تحريف و هرگونه كاهش يا افزايش و آسيبِ عيب و نقص، مصون و محفوظ بماند: ﴿علِمُ الغيب فلايظهر علي غيبه أحداً٭ إلاّ من ارتضي من رسولٍ فإنّه يسلك من بين يديه ومن خلفه رصداً٭ ليعلم أن قد أبلغوا رسٰلَـٰتِ
^ 1 – ـ تهذيب الأحكام، ج 2، ص 124؛ بحارالأنوار، ج 82، ص 34.
^ 2 – ـ بيان السعاده، ج 1، ص 148، با تحرير.
^ 3 – ـ سورهٴ عبس، آيات 13 ـ 16.
^ 4 – ـ سورهٴ نجم، آيات 3 ـ 4.
223
ربّهم وأحاط بما لديهم وأحصي كلّ شيءٍ عدداً) 1
با توجه به آنچه گذشت، راز اينكه در حديث ثقلين 2 از قرآن كريم به ريسماني الهي ياد شده، روشن ميشود؛ ريسماني كه يك سوي آن در دست خدا و سوي ديگر آن در دست انسانهاست.
حاصل اينكه آيات متعددي بر اين نكته دلالت دارد كه قرآن «به سوي» انسانها نازل شده است و هيچ دليل عقلي يا نقلي نيز برخلاف آن نيست تا با برگرداندن معناي ظاهري آنها به معناي غيرظاهر و نيز مجاز انگاشتن اين اِسناد، گفته شود نازل شدن به سوي انسان به معناي نازل شدن «براي» انسان است. قرآن كريم همانگونه كه براي انسان نازل شده به سوي او نيز فرود آمده است. البته نزول آن بر پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بيواسطه و بر امت با واسطه است، زيرا آن حضرت به عنوان رسول الهي، پيام خدا را به مردم ميرساند. رسول خدا كسي است كه آنچه را يافت، بدون كاهش و افزايش به جامعه بشري ميرساند. آن حضرت پس از دريافت وحي، هم رسول است و هم ترجمان و مفسّر و مبيّن آن. پس از آنكه كلام خدا به عنوان حجّت بالغ به مردم ابلاغ شد برخورد آنان با وحي به لحاظ پذيرش يا عدم پذيرش آن متفاوت است: ﴿ليهلك من هلك عن بيّنةٍ ويحيي من حي عنٍ بيّنةٍ) 3
گفتني است كه در آيه شريفه ﴿و أنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل إليهم) 4 دو تعبير «اِنزال به سوي پيامبر» و «تنزيل به سوي مردم»، در برابر هم
^ 1 – ـ سورهٴ جنّ، آيات 26 ـ 28.
^ 2 – ـ بحارالأنوار، ج 86، ص 13؛ اثبات الهداة، ج 1، ص 735.
^ 3 – ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
^ 4 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
224
قرار گرفته است. اين تفاوت تعبير ممكن است به لحاظ دفعي بودن يكي و تدريجي بودن ديگري، يا به لحاظ بيواسطه بودن تلقي وحي درباره پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و باواسطه بودن آن نسبت به مردم باشد.
نكته: 1. وحي «به سوي» امت فرود ميآيد؛ ليكن همچنان بر همگان اشراف داشته و بر آنان پرتو افكن است و پيامبر و امت را زيرپوشش خود ميپروراند، از اينرو انزال كه در آيه مورد بحث به همراه حرف «إلي» بيان شده: ﴿ءَامنّا بالله وما أُنزل إلينا وما أُنزل إلي…﴾، در آيهاي ديگر، با «عليٰ» استعمال شده است، تا بر علوّ دلالت كند: ﴿ءَامنّا بالله وما أُنزل علينا وما أُنزل علي) 1 از همينروست كه خداي سبحان در موارد متعدد، از دين با وصف «قيّم» ياد كرده است: ﴿ذلك الدّين القيّم) 2 دين خدا، قيّمِ امت است، زيرا در معارف، عقايد، اخلاق، فقه و حقوق به ذات خود قائم است و نيازي به تتميم و تكميل خارجي ندارد و ميتواند ديگران را قائم كند، بنابراين، راز تعبير به «عليٰ» در آيه شريفه ياد شده اين است كه انسانْ تحت قيّوميت دين الهي است؛ نه برتر از آن تا بتواند آن را تغيير دهد، و نه همتاي آن تا بتواند از آن بينياز باشد و به خود بسنده كند.
2. تقديم ﴿ما أنزل إلينا﴾ يعني قرآن بر ﴿ما أنزل إلي إِبرٰهيم و…﴾ يعني صُحُف آن حضرت با اينكه به لحاظ تاريخ نزول، صُحُف بر قرآن مقدم است گذشته از مُهَيمن بودن قرآن بر همه كتابها و صحيفههاي پيشين، براي آن است كه به سبب قرآن كه آخرين حجّت تدويني خداست، جامعه بشري مأمور است به انبياي گذشته همچون ابراهيم و… ايمان بياورد، زيرا هم حق بودن آنها را
^ 1 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 84.
^ 2 – ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 36.
225
تصديق و هم لزوم ايمان به آن را دستور داده است.
3. تكرار كلمه «ما» در ﴿ما أنزل إلينا و ما أنزل إلي إبرٰهيم و…﴾ براي بيان تفاوت چيزي است كه توسط رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بر مسلمانان نازل شده و چيزي كه بر حضرت ابراهيم و… نازل شده است.
4. براي اثبات استقلال ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب(عليهم السلام) از آنچه موسي و عيسي(عليهما السلام) داشتند چند راه وجود داشت؛ يكي تكرار «اِنزال» و ديگري تكرار «ايتاء» و سومي تفكيك، چنانكه هماكنون به اين وضع است كه درباره ابراهيم(عليه السلام) عنوان انزال و درباره موسي و عيسي(عليهما السلام) ايتا به كار رفته است.
5. انزال به اهل كتاب نيز نسبت داده شده، مانند آيه ﴿… و ما أُنزل إليكم مّن رَّبّكم) 1 ولي ايتا به آنها اسناد داده نشده و اين شايد براي تحريف چيزي باشد كه فعلاً در اختيار آنهاست.
راز اسناد وحي و كتاب به «اَسباط»
اسناد انزال كتاب به «اسباط»: ﴿و ما أُنزل إلي… الأسباط﴾ بدين جهت است كه هر يك از اين قبايل دوازدهگانه پيامبري داشتند؛ نه اينكه دوازده فرزند يعقوب(عليه السلام) از انبيا باشند، زيرا چنانكه از امام باقر(عليه السلام) نقل شده 2 از فرزندان آن حضرت فقط حضرت يوسف(عليه السلام) پيامبر بود. استناد نزول وحي بر آن پيامبران كه از بنياسرائيل بودند نيز مانند استناد نزول وحي به اسماعيل و اسحاق و يعقوب(عليهم السلام) به سبب صُحُف ابراهيم است كه تا زمان حضرت موسي(عليه السلام) در ميان آنان جاري بوده و آنها به فرمانهاي آن متعبّد و به انجام دادن احكام آن مكلّف
^ 1 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 68.
^ 2 – ـ ر.ك: الكافي، ج 8، ص 246؛ تفسير العياشي، ج 1، ص 62.
226
بودهاند وگرنه نزول كتاب بر اين پيامبران، معهود نيست 1.
درباره اسباط در بحث روايي نيز توضيحي خواهد آمد.
تفاوت تعبير در «ما أنزل» و «ما أوتي»
خداي سبحان به مؤمنان فرمود تا بگويند: ما به آنچه بر پيامبران نازل شده و به همه آنچه بديشان داده شده، از وحي و نبوت و رسالت و معجزه و مانند آن، ايمان داريم: ﴿قولوا ءَامنّا بالله وما أُنزل إِلينا وما أُنزل إلي إِبْرهيم وإسمعيل وإسحق ويعقوب والأسباط وما أُوتي موسي وعيسي وما أُوتي النبيّون من رّبّهم﴾.
گونهگوني تعبير به «اِنزال»: ﴿ما أنزل﴾ و «ايتاء»: ﴿ما أوتي﴾ كه اوّلي درباره حضرت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط(عليهم السلام) و دومي درباره حضرت موسي و عيسي(عليهما السلام) به كار رفته، اگر مراد از آن، صرف تفنّن در عبارت نباشد، ممكن است ناظر به نكته يا نكات ديگري باشد كه در آغاز بحث تفسيري به آن اشاره شد و در اين مبحث نيز شرح آن خواهد آمد. گفتني است كه خداي سبحان در آياتي از سوره «انعام» كه در آن گروهي از انبيا را ذكر ميكند، بدون آنكه بين پيامبران(عليهم السلام) فرق گذارد، درباره همه آنها تعبير به «ايتاء» كرده است: ﴿ووهبنا له إسحق ويعقوب…٭ أُولئِك الذين ءَاتينَهم الكتبَ والحكم والنبوّة) 2
اگرچه كلمه «ايتاء» بسان كلمه «اِنزال» ظهوري قوي در رسالت و نبوت ندارد، زيرا درباره غير انبيا نيز «ايتاء» مطرح است، چنان كه خداوند درباره
^ 1 – ـ آلاء الرحمٰن، ج 1، ص 252.
^ 2 – ـ سورهٴ انعام، آيات 84 ـ 89.
227
لقمان ميفرمايد: ﴿و لقد ءَاتينا لقمن الحكمة) 1 ليكن با ذكر متعلق «ايتاء» اين كمبود و ابهام برطرف ميشود، بر همين اساس، ايتاي نبوت و كتاب و مانند آن، صراحت و ظهور تام در وحي و نبوت و رسالت دارد، چنانكه خداي سبحان در آيات ياد شده در وصف شمار بسياري از پيامبران(عليهم السلام) فرمود: ﴿أُولئِك الذين ءَاتينهُمُ الكتب والحكم والنبوة) 2 در آيات ديگر نيز تعبير ايتاي كتاب، بينات و مانند آن درباره حضرت موسي و عيسي(عليهما السلام) آمده است؛ مانند: ﴿ولقد ءَاتينا موسي الكتب وقفّينا من بعده بالرُّسل وءَاتينا عيسيابن مريم البيِّنتِ) 3
نكتهاي كه در تفاوت مزبور، محتمل دانسته شده اين است كه «ايتاء» وسيعتر از «اِنزال» است؛ «انزال» در اينگونه موارد كه در مقابل ارسال قرار ميگيرد تنها شامل كتاب است، هرچند ممكن است در موردي هم بر خصوص تعليم احكام منطبق شود؛ اما «ايتاء» هم كتاب را دربر ميگيرد و هم مقام و معجزه را. درباره معجزات، از انزال و تنزيل و مانند آن كمتر سخن به ميان ميآيد، بنابراين، مراد از ايمان به آنچه به موسي و عيسي(عليهما السلام) داده شده، هم ايمان به مقام نبوت و رسالت آنان است و هم ايمان به خود تورات و انجيل و هم ايمان به معجزاتي كه خداي سبحان به آنان عطا فرموده است؛ مانند يدبيضاء، اژدها شدن عصا، زنده كردن مردگان، شفا دادن كور مادرزاد و….
در كنار كلمه «ايتاء»، كه دلالت دارد بر اينكه پيامبران(عليهم السلام) از خود چيزي ندارند، اين نكته نيز مطرح شده كه هرچه آنان دارند داده خداي سبحان است: ﴿…وما أُوتي النّبيّون منربّهم﴾.
^ 1 – ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 12.
^ 2 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 89.
^ 3 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 87.
228
عدم تفاوت پيامبران در نبوت عامّ
صدر و ساقه رهنمود الهي دعوت به توحيد و ايمان است، چنان كه سيرت مؤمنان راستين نيز اينچنين است، از اينرو در صدر آيه مورد بحث سخن از ايمان به ﴿ما أنزل إلينا﴾ و در ذيل آيه كلام از ﴿و نحن له مسلمون﴾ است. برابر همين انقياد و تسليم، تمام انبيا و همه آنچه بر اينان نازل شده و نيز همه آنچه به آنان ايتا شده مورد ايمان و باور ديني مؤمنان واقعي و منقادان الهي است. رقم انبيا هر تعداد، و عدد كتابهاي آسماني هر اندازه، و شمار معجزات الهي هر مقدار باشد مورد قبول بندگان منقاد است. البته تعيين صحيح ارقام و اعداد آن برعهده دليل معتبر نقلي است.
بر اين اساس، قرآن كريم ايمان به همه انبيا(عليهم السلام) و همه صحف پيامبران پيشين را لازم ميداند و مؤمنان نيز، در نبوت عام بين هيچ پيامبري با پيامبر ديگر در اصل نبوت فرق نميگذارند كه به يكي از آنان يا به يكي از كتابها و صحيفهها ايمان داشته باشند و به ديگري مؤمن نباشند: ﴿…لانفرّق بين أحدٍ منهم) 1 ﴿ءَامن الرسول بما أُنزل إليه من ربّه والمؤمنون كلٌّ ءَامن بالله وملئِكتِهِ وكتبه ورسله لانفرّق بين أحدٍ من رُّسله) 2
تفريق گاهي دروني است و زماني بيروني. تفريق دروني نظير آنچه تحريف كنندگان تورات و انجيل به آن مبتلا شدهاند، كه يهودان اصل نبوت حضرت موساي كليم(عليه السلام) و همچنين اصل تورات را پذيرفتهاند؛ ولي به طور فيالجمله، نه بالجمله، زيرا آنچه مطابق ميل آنها نبود دگرگون كردهاند. تفريق بيروني نظير
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 136؛ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 84.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
229
آنچه تبعيض دارندگان نبوت عام گرفتار آن آمدند. جمع بين تفكيك دروني و بيروني با هم دامنگير جحودان و ترسايان شده است كه هم برخي از پيامهاي كتاب الهي خود را نپذيرفتند و هم نبوت پيامبر ديگر را انكار كردند. البته انگيزه انكار نبوت پيامبر ديگر باعث تفريق دروني و تحريف آيات مربوط به آن شد.
كسي كه بين پيامبران فرق گذارَد در حقيقت بين خداي سبحان و پيامبران وي تفاوت گذاشته است: ﴿إنّ الذين يكفرون بالله ورسله ويريدون أن يفرّقوا بين الله ورسله ويقولون نؤمن ببعضٍ ونكفر ببعضٍ ويريدون أن يتّخذوا بين ذلك سبيلاً٭ أُولئك هم الكفرون حقّاً وأعتدنا للكفِرين عذاباً مهيناً) 1
اگر كسي به گمانِ يافتن راهي جديد و ميانه، تنها به بعضي از پيامبران يا بخشي از رهآورد آنان ايمان داشت، هم منكر نبوت خاص است، هم منكر نبوت عام و هم منكر اصل مبدأ، از همينرو در صدر اين آيه از اينگونه افراد با عنوان «كافران به خدا» ياد ميفرمايد: ﴿إنّ الذين يكفرون بالله ورسله﴾؛ يعني عدم پذيرش بعضي از پيامبران يا انكار حكم قطعي خداي سبحان مانند انكار اصل وجود خداوند است. آنان كه اصل مبدأ را نپذيرفتهاند هرگز نميگويند: ﴿نؤمن ببعض و نكفر ببعض﴾.
تفريق در سلسله انبيا(عليهم السلام) با توحيد الهي و ايمان به مبدأ جهان سازگار نيست، زيرا همه پيامبران فرستاده خداي يگانه هستند. ممكن نيست كسي به خداوند ايمان داشته باشد و اصل وحي و نبوت عام را بپذيرد ولي بين پيامبران او فرق گذارد: ﴿والذين ءَامنوا بالله ورسله ولميفرّقوا بين أحدٍ منهم أُولئِك سوف يؤتيهم أجورهم) 2
^ 1 – ـ سورهٴ نساء، آيات 150 ـ 151.
^ 2 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 152.
230
چون تفريق فيالجمله به انكار كلي منتهي ميشود، درباره كافراني كه پيامبر اعزامي خود را نپذيرفتند چنين آمده است كه آنها همه پيامبران را تكذيب كردهاند: ﴿لقد كذّب أَصحبُ الحِجْر المرسلين) 1 بنابراين، بر انسان موحّد لازم است تا شعاع حجّت الهي منقاد باشد؛ اگر چيزي به طور تفصيل براي او ثابت شد تفصيلاً به آن معتقد و اگر به نحو اجمال براي وي معلوم شد اجمالاً به آن مُؤمن باشد.
تذكّر: 1. يكساني پيامبران در نبوت عام و اصل رسالت و نبوت، بدان معنا نيست كه همه آنان به لحاظ درجه رسالت و نبوت نيز يكسان هستند و هيچ تفاوتي از اين منظر بين آنان نيست. خداي سبحان درباره برتري بعضي از انبيا و رسولان بر برخي ديگر از آنان(عليهم السلام) چنين ميفرمايد: ﴿تلك الرُّسل فضّلنا بعضَهم علي بعضٍ) 2 ﴿ولقد فضّلنا بعضَ النّبيِّين عليبعضٍ) 3 اين برتري، با حقانيت همه آنان در اصل نبوت و رسالت سازگار است، زيرا تفاضلْ مربوط
^ 1 – ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 80.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
^ 3 – ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
231
به درجه نبوت و رسالت آنان است.
2. برخي احتمال دادهاند كه معناي ﴿لانفرّق بين أحدٍ منهم…﴾ اين است كه ما در اصول دين انبيا را هماهنگ ميدانيم و نميگوييم آنان در اصول ديانات متفرّقاند، چنان كه خداوند فرمود: ﴿شرع لكم من الدين ما وصّي به نوحاً و الّذي أوحينا إليك و ما وصّينا به إبرهيم و موسي و عيسي أنأقيموا الدين ولاتتفرّقوا فيه) 1 اين احتمال با تعبير ﴿بين أحدٍ منهم﴾ موافق نيست، همانطور كه با آيات ديگر و شأن نزول و جريان خارجي و تاريخي سازگاري ندارد و فخر رازي نيز آن را نپذيرفته است 2.
بحث روايي
1. مخاطبان اصلي امر «قولوا»
عن أبي جعفر(عليه السلام) في قوله عزّ وجلّ: ﴿قولوا ءَامنّا بالله وما أنزل إلينا﴾ قال: «إنّما عني بذلك عليًّا وفاطمة والحسن والحسين(عليهما السلام) وجرت بعدهم في الأئمة، ثمّ رجع القول من الله في الناس فقال: ﴿فإن ءامنوا﴾ يعني الناس ﴿بمثل ما ءامنتم به﴾ يعني علياً وفاطمة والحسن والحسين والأئمة(عليهم السلام) ﴿فقد اهتدوا وإن تولّوا فإنّما هم في شقاق) 3 يعني الناس» 4
اشاره: چون ايمان به خداوند و به آنچه از ناحيه او فرستاده و نازل شده يا
^ 1 – ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 13.
^ 2 – ـ ر.ك: التفسير الكبير، ج 3، ص 92.
^ 3 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 137.
^ 4 – ـ الكافي،٭ ج 1، ص 415 ـ 416؛ تفسير العياشي، ج 1، ص 62، با اندكي تفاوت. اين روايت، نظر به ارتباط بخشي از آن با آيهٴ بعد، در بحث روايي آن آيه نيز خواهد آمد.
232
به عنوان معجزه ايتا شده بر همگان واجب است و اختصاصي به امام يا امت ندارد، هرچه در اين زمينه مشعر به اختصاص باشد، ناظر به كاملترين مصداق است؛ نه دليل انحصار مصداق.
2. اسباط
قال النبيص: «إن الأسباط كانوا من ولد يعقوب وكانوا اثنيعشر رجلاً» 1
ـ قال ابو جعفر الباقر(عليه السلام): «… وكان بين هودٍ و إبراهيم من الأنبياء عشرة أنبياء… فجري بين كلّ نبيٍّ ونبيٍّ عشرة آباء وتسعة آباء وثمانية آباء، كلّهم أنبياء… حتي انتهي إلي يوسف بنيعقوب بن إسحاق بن إبراهيم ثمّ صارت بعد يوسف في الأسباط إخوته [في أسباط إخوته خل» 2
ـ عن نشيط بن صالح البجلّي قال: قلت لأبي عبدالله(عليه السلام): أكان إخوة يوسف(عليه السلام) أنبياء؟ قال: «لاولابررةً أتقياء وكيف وهم يقولون لأبيهم يعقوب: ﴿تالله إنّك لفي ضَلَلِكَ القديم) 3
ـ عن سليمان بن عبدالله الطلحي قال: قلت لأبي عبدالله(عليه السلام) ما حالُ بني يعقوب هل خرجوا منالإيمان؟ فقال: «نعم». قلت له: فما تقول في آدم؟ قال: «دع آدم» 4
ـ قال أبو عبدالله(عليه السلام): ﴿إنّ بني يعقوب بعد ما صنعوا بيوسف أذنبوا فكانوا
^ 1 – ـ بحارالأنوار، ج 36، ص 312.
^ 2 – ـ همان، ج 11، ص 47.
^ 3 – ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 95. تفسير العياشي، ج 2، ص 194. اين روايت در صفحهٴ 195 همين تفسير نيز با اندكي تفاوت در سند و الفاظ متن، نقل شده است.
^ 4 – ـ تفسير العياشي، ج 2، ص 194.
233
أنبياء) 1
ـ عن الحسن بن اسباط قال: سألت أباالحسن: في كم دخل يعقوب من ولده علي يوسف؟ قال: «في أحد عشر إبناً له». فقيل له: أسباط؟ قال: «نعم» 2
ـ عن حنّان بن سدير عن أبيه عن أبيجعفر(عليه السلام) قال: قلت له: كان ولد يعقوب أنبياء؟ قال: «لاولكنّهم كانوا أسباط أولاد الأنبياء و لم يكونوا يفارقوا الدنيا إلاّ سعداء، تابوا وتذكّروا ما صنعوا» 3
ـ عن ابن عباس قال: الأسباط بنو يعقوب، كانوا اثني عشر رجلاً كل واحد منهم ولد سبطا أمةٍ من الناس 4.
اشاره: بسياري از مفسران، مانند طبري 5 و ابن عربي 6 و… بر اين باورند كه اسباط انبيا بودهاند. گروهي از مفسران، مانند طوسي و طبرسي و… بر اين مطلب اصرار دارند كه اسباط به معناي فرزندان يعقوب و برادران يوسف، پيامبر نبودند، زيرا اينان معصوم نبودهاند و پيامبر بايد معصوم باشد، پس اينان پيامبر نبودهاند 7.
لازم است عنايت شود كه هرچند از اسباط در آيه مورد بحث و نيز در آيه 84 آل عمران و… در سياق فضيلت مداران ياد شده ليكن هيچ آيهاي از قرآن بر
^ 1 – ـ تفسير العياشي، ج 2، ص 194.
^ 2 – ـ همان، ص 197.
^ 3 – ـ همان، ج 1، ص 62.
^ 4 – ـ الدر المنثور، ج 1، ص 339.
^ 5 – ـ روح البيان، ج 1، ص 618.
^ 6 – ـ رحمة من الرحمان، ج 1، هامش ص 208.
^ 7 – ـ التبيان، ج 1، ص 482 ـ 481؛ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 405.
234
نبوت آنان دلالت نميكند و صرف نزول به سوي آنها ميتواند از قبيل نزول به سوي امّت باشد: ﴿أنزل إلينا﴾. روايات وارد در اين زمينه صرفنظر از سند آنها متعارض است و بايد بر قرآن كريم عرضه شود.
لزوم عصمت انبيا و نزاهت آنان از هر تباهي، اصلي است قرآني كه بعد از عرض احاديث بر آن، معلوم ميشود كه برادران يوسف فاقد صلاحيت براي سمت والاي نبوت بودهاند. البته فرزندان، اسباط و احفاد حضرت ابراهيم(عليه السلام) دو گروهاند: صالح و طالح، محسن و ظالم…؛ آنكه محسن و صالح بوده يا باشد از فيض ويژه امامت الهي برخوردار بوده يا خواهد شد و آنكه طالح و ظالم بوده به آن مقام برين نميرسد و چون روايت موافق قرآن مقدم بر مخالف آن است، حديثي كه نبوّت اسباط را نفي ميكند رجحان دارد.
٭ ٭ ٭
235
بازدیدها: 339