وقالَ لَهُم نَبِيُّهُم اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَكُم طالوتَ مَلِكًا قالوا اَنّي يَكونُ لَهُ المُلكُ عَلَينا ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلكِ مِنهُ ولَم يُؤتَ سَعَةً مِنَ المالِ قالَ اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَيكُم وزادَهُ بَسطَةً فِي العِلمِ والجِسمِ واللهُ يُؤتي مُلكَهُ مَن يَشاءُ واللهُ وسِعٌ عَليم (بقره، 247)
گزيده تفسير
پيامبر بنياسرائيل، پس از درخواست مَلأ آنان گفت كه خداوند طالوت را براي فرماندهي آنان برگزيده است و براي جلوگيري از نافرماني احتمالي، مبعوث شدن طالوت از طرف خداوند را گوشزد كرد.
در مقابل، ملأ و اشراف بنياسرائيل بر اساس تكبّر و خودبيني و تفكر باطل انكار نسخ در تشريع و بداء در تكوين، به انتخاب طالوت اعتراض كردند. پيامبر آنان نيز پاسخ داد كه اولاً خداوندِ آگاه به اسرار او را برگزيده است
628
و ثانياً معيار شايستهتر بودن افراد براي فرماندهي همانا تخصص علمي در زمينه مديريت جنگ و توان بدني برتر است و ثالثاً خداوند سلطنت خود را به هر كه صلاح بداند، بر اساس حكمتش ميبخشد و رابعاً دست خداوند در هر زمينهاي باز است، زيرا عليم به همه چيز است.
تفسير
مفردات
طَالُوتَ: درباره واژه «طالوت» دو نظريه هست: 1. طالوت اسم عَلَم أعجمي 1 عبري است؛ مانند داود و جالوت، از اينرو منصرف نشده است.
2. طالوت لغت عربي از طُول يا طَوْل 2 به معناي فضل و رحمت است و اصل آن «طَوَلوت» مانند رَهَبوت و رحموت است كه «واو» متحركِ ما قبل مفتوح به الف قلب شده است و منع صرف آن به علت عَلَميت و شبه عَجَمي بودن است، زيرا وزن طالوت از ابنيه لغت عربي نيست 3. اگر كلمه طالوت ريشه عربي داشته باشد، همانا طَول مناسبتر از طُول است، چنانكه جمع دو جهت نيز محتمل است.
طالوت به دست اشموئيل 4 ؛ نبي و در پي درخواست بنياسرائيل به مقام
^ 1 – ـ مفردات، ص533، «ط و ل».
^ 2 – ـ خداوند، ذي الطَول است.
^ 3 – ـ روح المعاني، ج 2، ص 251.
^ 4 – ـ «اشموئيل» به عربي، اسماعيل نيست كه در مجمع البيان آمده (مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص410)، زيرا اسماعيل در عبري «يشمع ايل» است (آلاء الرحمن، ج1، ص411 ـ 412).
629
سلطنت و رهبري در اداره حكومت و جامعه منصوب شد. او مردي درستكار، دانا و تنومند بود كه با جالوت، سلطان فلسطيني مبارزه كرد و با شكست دادن او بنياسرائيل را از ظلم و تجاوز وي نجات داد.
زَاد: «زياده»، ضميمه شدن چيزي به ساختار اصلي شيء است كه گاه ناپسند و زماني شايسته است. زياده علم و جسم به طالوت كه برتري وي بر اهل زمانش را در پي داشته است، از نوع دوم است 1.
اصْطَفهُ: «اصطفاء» از ريشهء «صفو» و «صفاء» به معناي خلوص از كدورت است. اصطفاء كه به معناي برگزيدن مشتاقانه صفا و پاكي شيء است 2 ، گاهي با حرف «علي» به كار ميرود و به معناي ترجيح دادن است؛ نه انتخاب بر ضرر «منتخب عليهم»؛ مانند انتخاب انبياي الهي(عليهمالسلام) بر مردم: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفي ءادَمَ ونوحًا وءالَ اِبرهيمَ وءالَ عِمرنَ عَلَي العلَمين) 3 و ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَيكُم وزادَهُ بَسطَةً فِي العِلمِ والجِسم﴾، زيرا وجود و انتخاب برگزيدگان الهي، همواره منشأ خيرات و بركات براي عالميان است، پس نميتوان حرف «علي» را در اين موارد به معناي زيان گرفت.
اگر واژه «اصطفا» با حرف «لام» همراه باشد، نشان ميدهد كه هدف از انتخاب (دين يا فرد منتخب)، سود و كمال «منتخب لهم» است؛ مانند انتخاب دين براي مردم: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفي لَكُمُ الدِّين) 4 زيرا انتخاب دين براي كمال انسان است و در اين ميان، دين اسلام كه دين واحد همه انبياست بر
^ 1 – ـ مفردات، ص 385 ـ 386، «ز ا د».
^ 2 – ـ التحقيق، ج 6، ص 299، «ص ف و».
^ 3 – ـ سوره آل عمران، آيه 33.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه 132.
630
ساير اديان متنبّيان يا شريعت و منهاج منسوخ رجحان دارد: ﴿هُوَ الَّذي اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدي ودينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَي الدّينِ كُلِّه) 1 پس آنچه براي كمال انسانها گزيده ميشود، بر غير خود رجحان دارد و در حقيقت جمله ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَيكُم﴾ به قضيه «إنّ الله اصطفاه لكم» برميگردد؛ يعني كسي كه از طرف خداوند براي رهبري ترجيح مييابد، براي كمال امّت انتخاب شده است نه بر ضرر آنان.
٭ ٭ ٭
تعيين فرمانده
قوم جالوت كه در ساحل بحر روم ساكن بودند، بين مصر و فلسطين افراد فراواني را به اسارت گرفتند 2. آوارههاي بنياسرائيل به فكر علاج بودند و آنرا در دفاع جستوجو ميكردند و بدون امير لشكر آن را نافع نميدانستند و امارت آن را نيز به دستور پيامبرشان مؤثر ميدانستند.
پس از درخواست ملأ بنياسرائيل براي تعيين فرمانده لشكر براي مبارزه با ستمگران و تأكيد آنان بر پايداري در نبرد، پيامبرشان گفت: خداوند طالوت را براي فرماندهي شما برگزيده است: ﴿اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَكُم طالوتَ مَلِكا﴾.
آن پيامبر، خودش فرماندهي جهاد را بر عهده نگرفت، زيرا شرايط زماني و موقعيتهاي مكاني فرق ميكند: گاهي به اقتضاي شرايط، فرمانده لشكر همان فرمانده كل قواست؛ مانند حضرت داود و حضرت سليمان(عليهماالسلام) كه هم فرماندهي لشكر را بر عهده داشتند و هم رهبري جامعه و فرماندهي كل قوا را و
^ 1 – ـ سوره توبه، آيه 33.
^ 2 – ـ الكشاف، ج1، ص291.
631
مانند جنگهايي كه حضرت علي(عليهالسلام) در زمان خلافت خود در آنها حضور داشتند؛ و زماني فرمانده لشكر با فرماندهي كل قوا فرق دارد؛ مانند جنگ مصر كه حضرت علي(عليهالسلام) مالك اشتر» را با سمت عنوان زمامدار و فرمانده لشكر اعزام كردند و خود كه فرمانده كلّ قوا بودند حضور نداشتند.
به هر روي، جمله ﴿اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَكُم طالوتَ مَلِكا﴾ حاوي دو نكته مهم و اساسي درباره چگونگي تعيين فرمانده سپاه است:
1. اسناد «بعث» فرمانده به «الله»: دستور پيامبر، فرمانِ خداست: ﴿مَن يُطِعِ الرَّسولَ فَقَد اَطاعَ الله) 1 ولي گاه رسول خدا براي محكمكاري و جلوگيري از مخالفت امّت، كار را مستقيماً به خداوند نسبت ميدهد. اسناد بعث مَلِك به خداوند، تنبيه بر اشتباه گفتاري بنياسرائيل نيز ميتواند باشد، زيرا ادب درخواست ميطلبيد كه آنان به پيامبرشان بگويند كه از خدا بخواه تا فرماندهي برايمان برانگيزد، مگر آنكه بر اثر انكار نسخ، بداء و مانند آن، خداوند را مغلول اليد بپندارند. آنچه پيامبر آنها انجام داد و گفت، ضمن ابطال تفويض و اثبات بازبودن دست خدا، تعيين فرمانده لشكر را از راه وحي و نبوّت دانست تا شبهه سكولاريزم و مانند آن اصلاً مطرح نشود.
2. تعيين رهبر از طرف خداوند به نفع مردم: كاربرد حرف «لام» در آيه پيشين و جمله ﴿اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَكُم طالوتَ مَلِكا﴾ كه براي نفع است، نشان ميدهد كه رهبر الهي به سود مردم و براي تأمين منافع آنان كار ميكند. نيز حكومت الهي به نفع انسانهاست نه بر ضرر آنان؛ ليكن در حكومتهاي به اصطلاح دمكراسي، زمامداراني كه رهبري مردم را بر عهده دارند، «حاكم
^ 1 – ـ سوره نساء، آيه 80.
632
عليالناس»اند، گرچه ظاهراً به نام آزادي و مردم سالاري سياست ميبازند و در اين جهت فرقي بين مسئولان بلند پايه اجرايي، نظامي، تقنيني و قضايي نيست.
گفتني است كه تكرار فعل «قال» در آيه كنوني با حرف عطف: ﴿وقالَ لَهُم نَبِيُّهُم اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَكُم طالوتَ مَلِكا﴾ نشان تعدّد قول است؛ نه آنكه دومي دنباله گفتار اولي باشد.
اعتراضات بنياسرائيل
مبارزه براي رهايي از استعمار و رسيدن به استقلال، مطلوب خداست و مقاتله در راه خداوند به شمار ميآيد؛ ليكن چون هدف اصيل، احياي دين خدا به عنوان ﴿كَلِمَةُ اللهِ هِي العُليا) 1 نيست، فلتههايي نظير ﴿اَنّي يَكونُ لَهُ المُلكُ عَلَينا ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلكِ مِنه﴾ و مانند آن را به همراه دارد؛ به طوري كه صريحاً به پيامبر عصر خود چنين گفتار باطلي روا ميدارند و همين ناهنجاري، مايه تفكيك علم از ايمان ميشود، زيرا با اينكه براي بنياسرائيل يا براي خصوص ملأ و اشراف آنها كه سخنگوي رسمي جمهور بنياسرائيل بودند، ثابت شده بود كه پيامبر آنان از طرف خدا سخن ميگويد نه غير او، از پذيرش فرماندهي طالوت تمرّد كردند، چنانكه عدهاي در آزمون بين راه مردود شدند.
اشراف و ملأ بنياسرائيل بر اساس نعمتها و فضيلتهاي فراواني كه خدا براي آزمايش و حقسپاسي به آنان داده بود، خود را قوم برتر ميپنداشتند و به بهانهجويي و لجاجت عادت داشتند، از اينرو پس از اعلام فرماندهي طالوت
^ 1 – ـ سوره توبه، آيه 40.
633
از طرف خداوند، اعتراض كردند و به رغم پاسخ صريح پيامبر به اشكالات آنان باز هم عدهاي آن را نپذيرفتند و معجزه طلبيدند.
اعتراض نخست
قرآن كريم از نخستين اعتراض ملأ و اشراف به جا مانده بنياسرائيل اينگونه ياد ميكند: ﴿قالوا اَنّي يَكونُ لَهُ المُلكُ عَلَينا﴾. آنان در برابر فرمان خداوند، «چرا» گفتند، چنانكه در امّت اسلامي نيز كساني بودند كه برابر دستور خدا اعتراض ميكردند و خداي سبحان آنان را از اين كار باز داشت: ﴿وما كانَ لِمُؤمِنٍ ولامُؤمِنَةٍ اِذا قَضَي اللهُ ورَسولُهُ اَمرًا اَن يَكونَ لَهُمُ الخِيَرَةُ مِن اَمرِهِم) 1
سرّ نداشتن حق انتخاب براي زن يا مرد با ايمان در برابر داوري و حكم خدا و رسول او، اموري است كه برخي از آنها عبارت است از اينكه انسان از مبدأ و معاد و اسرار عالم، بيخبر و به سود و زيان خود ناآگاه است و روشن است كه چنين موجودي بايد كار را به دست كسي بسپارد كه از مبدأ و منتهاي او و كلّ جهان آگاهي دارد و نيز از خصوصيات فردي و نيازهاي وي و عامل رفع احتياجاتش آگاه است و براي برآوردن نيازهاي او قدرت دارد.
جنگ و صلح از مهمترين عوامل حيات جامعهاند و سپردن جان، مال، آبرو، كشور و… از اين قبيلاند و همه اين امور بايد به كسي سپرده شود كه به حال انسان از خود او مهربانتر است، زيرا خداوند به طور مطلق «اَرحمالراحمين» است و محال است موجودي به خود يا ديگران مهربانتر از خداي سبحان باشد، پس كسي مانند خداوند خير افراد را نميداند: ﴿وهُوَ
^ 1 – ـ سوره احزاب، آيه 36.
634
بِكُلِّ شيءٍ عَليم) 1 و نيز خداوند بيش از خود افراد، خيرخواه آنان است، چون تنها او «اَرحم الراحمين» است و نيز كسي نميتواند ادّعا كند كه توانايياش براي انجامدادن خير از خداوند بيشتر است: ﴿وهُوَ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير) 2 از اينرو معنا ندارد كه انسان جز به خداوند توكّل كند و كار را به خود يا ديگران واگذارد و در برابر فرمان الهي، لب را به اعتراض بگشايد، بنابراين بنياسرائيل حق نداشتند به حكم خداوند اعتراض كنند.
تذكّر: گرچه پاسخ اعتراضهاي بنياسرائيل بعداً مطرح ميشود، مبادرت به آن زمينه پذيرش آن را فراهم ميكند.
اعتراض دوم
ملأ و اشراف بنياسرائيل، خود را براي احراز مقام فرماندهي لشكر از طالوت شايستهتر ميدانستند: ﴿ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلكِ مِنه﴾. براي اين اعتراض، دو منشأ ميتوان برشمرد:
1. تفضّل بيشتر خداوند درباره بنياسرائيل نسبت به ديگر اقوام: بيشتر انبياي ابراهيمي(عليهمالسلام) از فرزندان حضرت يعقوب، با لقب اسرائيل (بنده خدا) بودند و در ميان آنان عدّهاي مانند داود و سليمان را به سلطنتي رساند كه نصيب ديگران نشد. نيز در ميان بنياسرائيل، افزون بر انبيا(عليهمالسلام) ملوك فراواني با رهبري انبيا كار ميكردند كه اين نعمت بزرگ را خداوند به اقوام ديگر نداده است: ﴿واِذ قالَ موسي لِقَومِهِ يقَومِ اذكُروا نِعمَةَ اللهِ عَلَيكُم اِذ جَعَلَ فيكُم اَنبِياءَ
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 29.
^ 2 – ـ سوره شوري، آيه 9.
635
وجَعَلَكُم مُلوكًا وءاتكُم ما لَم يُؤتِ اَحَدًا مِنَ العلَمِين) 1
بنياسرائيل به جاي آنكه نعمتهاي الهي را وسيله آزمون او بدانند و هرگز آنرا مايه خود برتربيني قرار ندهند، خويش را براي فرمانروايي شايستهتر از ديگران دانستند و اين، همان تفكّر شيطاني خودبيني است كه هنگام خلقت حضرت آدم(عليهالسلام) از سوي ابليس مطرح شد: ﴿قالَ ما مَنَعَكَ اَلاّتَسجُدَ اِذ اَمَرتُكَ قالَ اَنا خَيرٌ مِنه) 2 و در بنياسرائيل با اين گفتار ظهور كرد كه «طالوت از خاندان اشراف و ملوك نيست؛ ولي ما از دودمان حكومت و از تبار فرمانروايان هستيم».
خلاصه آنكه اسباط يعقوب(عليهالسلام) دو گروه شدهاند: أ. فرزندان لاوي كه به مقام شامخ نبوّت رسيدهاند. ب. فرزندان يهودا كه به مقام سلطنت نائل آمدهاند و طالوت نه از دوده نبوّت بود و نه از اُسره سلطنت، از اينرو با انكار ﴿اَنّي يَكونُ لَهُ المُلكُ عَلَينا﴾ روبهرو شد 3.
2. پندار بنياسرائيل مبني بر انكار نسخ در تشريع و نفي بداء در تكوين: به زعم آنان خداوند جهان را آفريد و پس از آفرينش دخالتي در امور تكويني ندارد، چنانكه بعد از شريعت حضرت موسي(عليهالسلام) كار تشريعي نميكند و فقط در آخرت به حساب افراد رسيدگي ميكند و اكنون دست خدا بسته است: ﴿وقالَتِ اليَهودُ يَدُ اللهِ مَغلولَة) 4 از اينرو محال است كه شريعت حضرت موساي كليم(عليهالسلام) نسخ شود؛ يا سلطنت از خاندان ويژه بنياسرائيل يعني از نسل
^ 1 – ـ سوره مائده، آيه 20.
^ 2 – ـ سوره اعراف، آيه 12.
^ 3 – ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج3، ج6، ص173.
^ 4 – ـ سوره مائده، آيه 64.
636
يهودا بيرون رود، زيرا آنچه در ازل بايد بگذرد، گذشته است، در نتيجه پس از موساي كليم(عليهالسلام) پيامبري نخواهد آمد كه از بنياسرائيل نباشد و شريعت جديدي بياورد و نيز مُلك از دودمان يهودا كه طالوت از آن خارج بوده است، بيرون نخواهد رفت.
تذكّر: ميان سؤال بنياسرائيل در آيه مورد بحث ﴿ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلكِ مِنه﴾ با سؤال فرشتگان در جريان آفرينش آدم(عليهالسلام) كه در برابر اعلام خداوند گفتند: ﴿قالوا اَتَجعَلُ فيها مَن يُفسِدُ فيها ويَسفِكُ الدِّماءَ ونَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ ونُقَدِّسُ لَك) 1 فرق است، زيرا سؤال فرشتگان در جريان آفرينش انسان، نوعي استفهام حقيقي درباره خلافت آدم بود 2 نه اعتراض به آن؛ برخلاف سخن استكباري ملأ بنياسرائيل: ﴿ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلك﴾ و كلام افتخارآلود شيطان: ﴿اَنا خَيرٌ مِنه﴾.
اعتراض سوم
ملأ و اشراف بنياسرائيل ميپنداشتند كه فرمانده آنان بايد داراي امكانات مالي فراوان باشد تا بتواند جنگ را فرماندهي كند و طالوت چنين نبود: ﴿ولَم يُؤتَ
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 30.
^ 2 – ـ نشانه استفهامي بودن سؤال فرشتگان دو چيز است: أ. كلام فرشتگان در نوع سؤالها با تسبيح و تنزيه خداوند آغاز شده است: «سُبحنَكَ… » (سوره بقره، آيه 32)؛ يعني تو از هرگونه نقص و عيب منزهي؛ مطلب را به ما تفهيم كن. ب. اعتراف فرشتگان به آگاه نبودن خود به اسرار خلقت: «… لاعِلمَ لَنا اِلاّما عَلَّمتَنا». اگر كلام آنان مسبوق به تسبيح نبود، بوي فخر و تكبّر ميداد و چنانچه ملحوق به اعتراف نبود، موهِم اعتراض بود.
637
سَعَةً مِنَالمال﴾، از اينرو همين مطلب را بهانه و به انتصاب او اعتراض كردند.
اين تفكر در آل فرعون نيز مشهود بود، زيرا زماني كه موساي كليم(عليهالسلام) دعوت خود را آغاز كرد، فرعون درحالي كه بر بالاي قصر خويش نشسته بود و نهرهاي آب از زير كاخ او ميگذشت، گفت كه من سلطان مصر هستم و اين نهرها كه اركان مهم اقتصادي است، از زير پاي من روان است؛ چرا موسي دستبندهاي طلا ندارد و صَفي از فرشتگان او را همراهي نميكنند: ﴿ونادي فِرعَونُ في قَومِهِ قالَ يقَومِ اَلَيسَ لي مُلكُ مِصرَ وهذِهِ الاَنهرُ تَجري مِن تَحتي اَفَلا تُبصِرون ٭ اَم اَنا خَيرٌ مِن هذا الَّذي هُوَ مَهينٌ ولايَكادُ يُبين ٭ فَلَولا اُلقِي عَلَيهِ اَسوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ اَو جاءَ مَعَهُ المَلئِكَةُ مُقتَرِنين) 1 پس تفكر فرعون قبط در اشراف بنياسرائيل نفوذ كرد و خطر استصنام و پرستش مال، اشراف اسرائيلي را بر آن داشت كه به فرماندهي طالوت اعتراض كنند.
گفتني است تفكّر «استصنام مال» در جاهليّت حجاز نيز بوده است و امروز نيز مردم دنيا به آن گرفتارند. جاهلان حجاز به پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ميگفتند كه چرا قرآن كه نشانِ رهبر بودن آورنده آن است، بر يكي از سرمايهداران نامي طائف يا مكّه فرود نيامد. نزد آنان پيامبر بايد مردي بزرگ ميبود و عظمت نيز از نظر آنها در داشتن مال فراوان بود: ﴿وقالوا لَولا نُزِّلَ هذا القُرءانُ عَلي رَجُلٍ مِنَالقَريَتَينِ عَظيم) 2
پس از بيان اعتراضات ملأ و اشراف بنياسرائيل، اكنون به ذكر پاسخهاي
^ 1 – ـ سوره زخرف، آيات 51 ـ 53.
^ 2 – ـ سوره زخرف، آيه 31.
638
صريح به آنها ميپردازيم، هرچند زوايايي از پاسخ در اثناي تقرير اعتراض گذشت.
خلاصه اعتراض ملأ بنياسرائيل دو چيز است: شايستگي خود و عدم لياقت طالوت. براي عدم لياقت وي تصريحي داشتند و تلويحي: تصريح آنها همين تعبير ﴿ولَم يُؤتَ سَعَةً مِنَ المال﴾ است و تلويح آنان همان است كه سند شايستگي خود ميپنداشتند و براساس وضوح پنداري، نيازي به استناد نميدانستند: ﴿ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلكِ مِنه﴾، زيرا طالوت نه از دودمان نبوت بود و نه از خاندان سلطنت؛ بر خلاف اينان كه از اين اُسره بودهاند.
پاسخ يكم
بنياسرائيل خود را براي مقام فرماندهي لشكر از طالوت شايستهتر ميدانستهاند. تكيهگاه آنها در اين تفاخر، زندگي محدود برخي از نياكان آنان بوده است؛ ولي با كمي بازگشت به عقب روشن ميشود كه غير از چند نسل گذشته آنها نياكانشان انسانهايي عادي بلكه مستضعف و تحت سلطه آل فرعون بودهاند؛ همچنين جدّ اعلاي همگان حضرت آدم(عليهالسلام)، سلطان و فرمانفرما نبوده است و آنان سلسلهاي جداي از ديگر انسانها نيستند.
اگر در گذشته فضيلتي نصيب آنها شده، بر اثر گزينش الهي بوده است، پس محور شايسته بودن افراد، اصطفا و گزينش الهي است كه نصيب هر كسي شود، او مصطفي و صفوة الله و شايسته براي رهبري است: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفي ءادَمَ ونوحًا وءالَ اِبرهيمَ وءالَ عِمرنَ عَلَي العلَمين) 1 آري خداوند حكيم
^ 1 – ـ سوره آل عمران، آيه 33.
639
كساني را برميگزيند كه پاكدل باشند، گرچه در خاندان آنان سابقه نبوّت و مُلك نباشد.
بر اين اساس، خداي سبحان طالوت را كه فردي شايسته و از صفاي باطن و ملكات اخلاقي برخوردار بود، براي فرماندهي برگزيد و خداوند حكيم شايستهترين را انتخاب ميكند، پس طالوت به سبب گزينش الهي از ديگران براي تصدّي فرماندهي شايستهتر بود: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَيكُم﴾، چون واژه «اصطفا» به همراه حرف «علي» معناي ترجيح را افاده ميكند؛ گويا فرموده است: «إنّ الله رجّحه عليكم».
پاسخ دوم
نداشتن امكانات فراوان مالي، مايه نداشتن قدرت فرماندهي نيست، زيرا فرمانده بايد همراه تقواي الهي، دو ويژگي تخصص علمي و توان بدني را داشته باشد و خداوند هر دو را به طالوت مرحمت كرده بود: ﴿وزادَهُ بَسطَةً فِي العِلمِ والجِسم﴾، پس فرمانده بايد داراي گوهري طاهر و استعدادي ممتاز و برگزيده خدا و متعهّد باشد: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَيكُم﴾ و در مسائل علمي نيز فردي متخصص، كارآمد و آگاه به مسائل جنگ و در هدايت عمليات نيز از نيروي بدني مناسبي برخوردار و از همه زيردستان نيرومندتر باشد. حاصل آنكه از آيه شريفه استفاده ميشود كه فرمانده لشكر بايد داراي سه ويژگي باشد:
أ. تعهّد و شايستگي لازم: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَيكُم﴾.
ب. تخصّص و آگاهي كافي به مسائل نظامي و جنگ: ﴿وزادَهُ بَسطَةً فِيالعِلم﴾.
ج. توانايي و قدرت بدني مناسب: ﴿وزادَهُ بَسطَةً فِي العِلمِ والجِسم﴾،
640
چون اگر تنها مسئله اداره جنگ و نقشهكشي در قرارگاه بود، تعهد و تخصص علمي كافي بود؛ ولي چنانچه بخواهد در ميدان نبرد و خط مقدم برزمد، افزون بر اصطفا و تخصّص علمي بايد توان جسمي نيز داشته باشد تا بتواند لشكر را در تمام صحنهها هدايت كند و اگر با همه اين اوصاف كمبودي داشته باشد، خداوند آن را تأمين ميكند: ﴿واللهُ يُؤتي مُلكَهُ مَن يَشاء﴾، حال آنكه ملأ و اشراف بنياسرائيل هيچ يك از اين ويژگيها را نداشتند.
تذكّر: 1. در ذكر ويژگيهاي فرمانده، چون علم مبسوط اهمّيت بيشتري دارد، پيش از نيروي بدني آمده است: ﴿وزادَهُ بَسطَةً فِي العِلمِ والجِسم﴾.
2. جمله ﴿وزادَهُ بَسطَةً فِي العِلم﴾ كه بر آگاهي و تخصص طالوت به عنوان فرمانده لشكر دلالت دارد، نسبت به مسائل جنگ و نقشههاي نظامي و رشته افسري و فرماندهي نص است و نسبت به ساير رشتههاي علوم اسلامي كشورداري ظهور اطلاقي دارد.
پاسخ سوم
گفتيم كه بنياسرائيل بر اساس انكار نسخ در تشريع و نفي بدا در تكوين، به انتخاب طالوت براي فرماندهي اعتراض داشتند. قرآن كريم در پاسخ به تفكر باطل بنياسرائيل، خداي سبحان را داراي دو دست گشاده ميداند كه قدرت هر كاري را دارد؛ نسخ در تشريع باشد يا بدا در تكوين: ﴿وقالَتِ اليَهودُ يَدُ اللهِ مَغلولَةٌ غُلَّت اَيديهِم ولُعِنوا بِما قالوا بَل يَداهُ مَبسوطَتانِ يُنفِقُ كَيفَ يَشاء) 1
شايد سرّ درخواست از پيامبر نه خداوند، همين غائله تفويض باشد،
^ 1 – ـ سوره مائده، آيه 64.
641
گرچه قبلاً احتمال ديگري نيز مطرح شد. نكته اساسي در طرح درخواست ملأ بني اسرائيل اين بود كه اينان بر اساس انحصارطلبي فكر نميكردند از غير دودمان آنها كسي به اين سمت منصوب ميشود، بنابراين درخواست مزبور با توهم ياد شده ارائه شده است كه هم با مبناي انكار نسخ و بداء هماهنگ باشد و هم شايستگي انحصارطلبانه اينان با امضاي خدا و پيامبر او تثبيت شده باشد؛ امّا وحي الهي اعطاي نبوّت و مُلك و سلطنت را در انحصار خداوند ميداند كه به هر كس لازم بداند ميتواند آن را عطا كند و جايي براي اعتراض كسي نيست: ﴿واللهُ يُؤتي مُلكَهُ مَن يَشاء﴾.
هر چند جمله ﴿واللهُ يُؤتي مُلكَهُ مَن يَشاء﴾ قضيه مهمله است، خداي حكيم، مشيّت و ارادهاي حكيمانه دارد و در اين موارد، معيار اعطا را «صلاح» و تقوا قرار داده است: ﴿ولَقَد كَتَبنا فِي الزَّبورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِي الصّلِحون) 1 ﴿اِنَّ الاَرضَ لِلّهِ يورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ والعقِبَةُ لِلمُتَّقين) 2 پس صالحان و پارسايان، شايسته اعطاي مُلك و سلطنت هستند و سرانجام، زمين را به ارث ميبرند.
نكته: راز اضافه شدن كلمه «ملك» به ضمير: ﴿مُلكه﴾ آن است كه در صدر آيه، مالك الملك بودن خداوند بيان نشده است و با اضافه ملك به خدا ميرساند كه خداي حكيم به هر كه بخواهد آن را حكيمانه عطا ميكند؛ برخلاف آيه شريفه ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ و… ) 3 كه كلمه «ملك» به ضمير اضافه نشده است، چون در صدر آيه، مالك الملك
^ 1 – ـ سوره انبياء، آيه 105.
^ 2 – ـ سوره اعراف، آيه 128.
^ 3 – ـ سوره آل عمران، آيه 26.
642
بودن خداوند آمده است.
پاسخ چهارم
جمله ﴿واللهُ وسِعٌ عَليم﴾ اعتراضات ملأ و اشراف بنياسرائيل را چنين پاسخ ميدهد:
1. خداوند، واسع علي الاطلاق است، از اينرو همانگونه كه در گذشته نياكان بنياسرائيل را براي اعطاي مُلك برگزيد، اكنون نيز ميتواند ديگران را به اين مقام برساند و نيك ميداند چه كسي شايستگي آن را دارد: ﴿واللهُ وسِعٌ عَليم﴾.
2. خداوند در همه زمينهها قدرت گشايش دارد و همانگونه كه به ديگران گشايش مالي داده است، در صورت لزوم ميتواند به برگزيده خود نيز امكانات فراوان مالي بدهد: ﴿واللهُ وسِعٌ عَليم﴾ بنابراين نداشتن مال فراوان طالوت نميتواند منشأ اعتراض به انتخاب وي باشد.
تذكّر: أ. سرّ اينكه در سه پاسخ ياد شده نام مبارك «الله» آمده و از ضمير استفاده نشده است، اهمّيت و عظمت موضوع و نيز اصرار بر ترك اعتراض در برابر «الله» است.
ب. آنچه در ذيل آيه ذكر شده، حجت الهي است و در تعليل مطلبْ سهم تعيين كننده دارد، زيرا اين دو جمله يا كلام خداست يا گفته پيامبر الهي است و در هر دو صورت، وحي خداوند است و هر يك ميتواند حد اوسط برهان واقع شود، چنانكه در تقرير استدلالهاي گذشته از آنها استفاده شد.
643
اشارات و لطايف
1. دلالت آيه بر برخي شرايط امامت
شيخ طوسي از بلخي نقل كرده است كه آيه مورد بحث، دليل فساد قول به وراثت امامت است، چون خداوند تعليل قائلان به استحقاق خود و عدم استحقاق طالوت را ردّ كرد و مدار امامت را علم و قدرت اعلام كرد نه وراثت؛ آنگاه افزوده است كه اصحاب ما اماميه بر آناند كه آيه دلالت دارد كه شرط امامت آن است كه امام اعلم از رعيت و افضل از همه آنها باشد، چون تعليل خداوند در جريان تقديم طالوت بر ديگران، همانا اعلم و اقوا بودن اوست 1.
لازم است عنايت شود كه امامت شرايط فراواني دارد كه برخي از آنها مطرح شد و عنصر محوري آن كه عصمت است ذكر نشد. البته اگر انسان كاملي به ملكه عصمت باريابد، حتماً مصطفاي خداوند ميشود و همانند اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) جامه امامت را با جام ولايت كلي الهي براي هدايت جامعه از خداي سبحان دريافت خواهد كرد.
فخر رازي ضمن ردّ وراثت امامت چنين اظهار داشته كه «عالم قوي بهتر از نسيب غني است» 2 يعني طالوت كه به تعليم الهي از انبساط علم و به تقويت خداوندي از قوت جسماني و بدني طرفي بسته بود، بهتر از ملأ بنياسرائيل بوده است كه رهين نَسَب و گرو انتساب به دوده سلطنت بوده و از ثروت مادي برخوردار بودهاند.
^ 1 – ـ التبيان، ج2، ص291 ـ 292، با تحرير اندك.
^ 2 – ـ التفسير الكبير، مج3، ج6، ص174.
644
2. نفي تفكر برتري طلبي
در برخي از كتابهاي تاريخي آمده است كه به اميرمؤمنان، حضرت علي(عليهالسلام) اعتراض كردند كه چرا در تقسيم بيتالمال و غنايم جنگي ميان عرب و غير عرب فرق نميگذاري و با همگان به عدل و مساوات رفتار ميكني و آن حضرت در پاسخ مشتي خاك از زمين برداشت و فرمود: اجزاي اين خاك با هم برابر است؛ فرزندان حضرت اسماعيل و حضرت اسحاق(عليهماالسلام) هر دو از خاكاند و اينكه مادر يكي هاجر و مادر ديگري ساره است مايه برتري و افتخار يكي بر ديگري نيست، چون با اندكي بازگشت به مبدأ در مييابيد كه ريشه هر دو يكي است 1.
ملاك شرافت و برتري افراد، امكانات مالي و نياكان و مانند آن نيست، بلكه هر كه را خداوند برگزيد، نشانه شايستگي و وارستگي اوست و شرافت و برتري حقيقي را با اعطاي الهي داراست.
3. افزايش ظرفيت وجودي با علم و آگاهي
خداي سبحان به برگزيده خود (طالوت) علم فراواني داد تا بتواند از هر جهت فرماندهي لشكر را برعهده بگيرد. علم فراوان، ظرفيت وجودي انسان را افزايش ميدهد، چون ظرف و مظروفهاي مادي با ظرف و مظروفهاي معنوي فرق دارند: مظروفهاي مادي گنجايش ظرف خود را پر ساخته و عرصه را بر ديگران تنگ ميكنند؛ ولي مظروفهاي معنوي، ظرفيت آن ظرف را توسعه ميدهند و جا را براي مطالب ديگر باز ميكنند.
^ 1 – ـ ر.ك: تاريخ يعقوبي، ج2، ص82؛ الغارات، ص46 ـ 48.
645
اميرمؤمنان، علي(عليهالسلام) درباره ويژگي معنوي علم ميفرمايد: هر ظرفي با آمدن مظروف از ظرفيتش كاسته ميشود، مگر ظرف علم كه با آمدن آن توسعه مييابد: كل وعاءٍ يضيق بما جُعل فيه إلاّ وعاء العلم، فإنّه يتّسع به 1 ؛ مثلاً كسي كه ظرفيت فراگيري يكصد مسئله علمي را دارد، با يادگيري آن، ظرفيتش براي فراگيري پانصد مسئله آماده ميشود، چون خاصيت علم آن است كه روح را شرح و توسعه ميدهد.
مؤيد اين مطلب، روايت اميرمؤمنان(عليهالسلام) است كه فرمودند: پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) هزار در از علم به من آموخت كه از هر دري هزار درِ ديگر گشوده ميشود 2.
4. نسبت عهدين با قرآن كريم
درباره تطابق يا عدم تطابق سخنان قرآن كريم با كتابهاي مقدس عهدين و تورات و انجيل بايد دو نكته مطرح شود:
1. تاريخ، علمي اصالي نيست بلكه ابزاري براي برخي از معارف است و بناي قرآن كريم بر اين است كه نكات برجسته تاريخ را بازگو كند و براي بيان سرگذشت و داستان عادي و روزمره پيامبران نازل نشده است، پس اگر برخي از زواياي تاريخي پيامبران در قرآن حكيم نيامده و در بعضي كتابهاي ديگر ذكر شده است، اين مطلب، نه دليل نقص قرآن است و نه نشان نقض آن.
2. ارزش عهدين و كتابهاي مقدّس به هماهنگي آنها با قرآن كريم است، زيرا در قداست و اعجاز جاودانه قرآن كريم ترديدي نيست و تحريف در آن راه نداشته و ندارد؛ ولي كتابهاي آسماني ديگر تحريف شدهاند.
^ 1 – ـ نهج البلاغه، حكمت 205. اين حديث بر تجرّد روح و علم دلالت دارد.
^ 2 – ـ كتاب الخصال، ص572؛ بحار الانوار، ج 22، ص462 و 470.
646
برپايه آيات قرآن كريم اهل كتاب بخشي از آيات تورات و انجيل را عمداً حذف يا آن را دگرگون ميكردهاند: ﴿فَبِما نَقضِهِم ميثقَهُم لَعَنّهُم وجَعَلنا قُلوبَهُم قسِيَةً يُحَرِّفونَ الكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ ونَسوا حَظًّا مِمّا ذُكِّروا) 1 ﴿ومِنَ الَّذينَ قالوا اِنّا نَصري اَخَذنا ميثقَهُم فَنَسوا حَظًّا مِمّا ذُكِّروا بِه) 2 پس كتابهاي تحريف شده نميتوانند معيار سنجش صحت مطالب قرآن كريم باشند، بلكه قرآن كريم معيار سنجش آنهاست.
نكته: كتابهاي مقدّس در گذشته دور به زبانهاي عبري، بابِلي و يوناني بوده و از غير يهود و ترسا ممنوع ميشدهاند و در مذهب اين گروه نشر مضامين آنها براي خواص روا بوده است نه عوام؛ و از وقتي كه فرقه انجيليها در نصارا پيدا شدند آن را به هر زباني ترجمه و در بلاد منتشر كردهاند. لازم است عنايت شود كه تحريف كتابهاي مزبور كمتر از تحريفات رايج در افواه و دارج در زبانهاي توده مردم است 3.
بحث روايي
1. استدلال حضرت علي(عليهالسلام) به داستان طالوت براي حقانيت خود
من كلام لأمير المؤمنين(عليهالسلام): اسمعوا ما أتلو عليكم من كتاب الله المنزل علي نبيّه المرسل لتتّعظوا؛ فإنّه و الله ابلغ عظة لكم فانتفعوا بمواعظ الله و ازدجروا عن معاصي الله؛ فقد وعظكم الله بغيركم، فقال لنبيّه(صلّي الله عليه وآله وسلّم): ﴿اَلَم تَرَ… واللهُ عَليمٌ بِالظّلِمين ٭ وقالَ لَهُم نَبِيُّهُم… واللهُ وسِعٌ عَليم﴾. أيّها النّاس! إنّ لكم في
^ 1 – ـ سوره مائده، آيه 13.
^ 2 – ـ سوره مائده، آيه 14.
^ 3 – ـ آلاء الرحمن، ج1، ص416 ـ 417، با تحرير اندك.
647
هذه الآيات عبرة لتعلموا أنّ الله جعل الخلافة و الإمرة من بعد الأنبياء في أعقابهم؛ و إنّه فضّل طالوت و قدّمه علي الجماعة باصطفائه إيّاه و زيادة بسطة في العلم و الجسم. فهل تجدون الله اصطفي بني أُميّة علي بني هاشم و زاد معاوية عليّ بسطة في العلم و الجسم 1.
اشاره: اميرمؤمنان(عليهالسلام) ميفرمايد كه مردم بايد از داستان طالوت پند گيرند و با تدبر در آن دريابند كه خلافت حق خاندان پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است نه معاويه. چه كسي باور ميكند خدا بنياميه را بر بنيهاشم ترجيح دهد و علم و توان معاويه را افزون بر دانش و قدرت اميرمؤمنان(عليهالسلام) بدارد؟
2. علمِ برتر از شرايط امامت
عن الرّضا(عليهالسلام) في وصف الإمامة و الإمام: إنّ الأنبياء و الأئمّة يوفّقهم الله و يؤتيهم من مخزون علمه و حكمه ما لا يؤتيه غيرهم؛ فيكون علمهم فوق كلّ علم أهل زمانهم في قوله (عزّوجلّ): ﴿اَفَمَن يَهدي اِلَي الحَقِّ اَحَقُّ اَن يُتَّبَعَ اَمَّن لايَهِدّي اِلاّاَن يُهدي فَما لَكُم كَيفَ تَحكُمون) 2 و قوله (عزّوجلّ) في طالوت: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَيكُم وزادَهُ بَسطَةً فِي العِلمِ والجِسمِ واللهُ يُؤتي مُلكَهُ مَن يَشاءُ واللهُ وسِعٌ عَليم) 3
اشاره: أ. هدايت ديگران به سوي حق منحصراً در اختيار مهتدي بالذات يعني خداوند سبحان است.
ب. غير خدا وقتي ميتواند هادي ديگران باشد كه از مهتدي بالذات (خداوند) هدايت يابد.
^ 1 – ـ الاحتجاج، ج1، ص407 ـ 408؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص244 ـ 245.
^ 2 – ـ سوره يونس، آيه 35.
^ 3 – ـ عيون اخبار الرضا(عليهالسلام)، ج1، ص199؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص245.
648
ج. در جهان امكان و بين افراد مختار، انسانهاي معصوم(عليهمالسلام) كه نگار به مكتب نرفتهاند و به غيرخداوند نيازي ندارند، شايسته هدايت ديگراناند.
د. غير معصوم تا به دست معصوم مهتدي نشود، صلاحيت هدايت كسي را ندارد.
ه . هرگز محتاج به هدايتِ استاد، همانند بينياز از استاد نيست؛ يعني هيچگاه غير معصوم مانند معصوم استحقاق هدايت جامعه را نخواهد داشت.
3. راز گرفتاري بنياسرائيل به حكومت جالوت
عن أبي بصير عن أبي جعفر(عليهالسلام): إنّ بني إسرائيل بعد موسي(عليهالسلام) عملوا المعاصي و غيّروا دين الله و عتوا عن أمر ربّهم؛ و كان فيهم نبيّ يأمرهم و ينههُم فلم يطيعوه 1.
روي أنّه إرمي النبيّ فسلّط الله عليهم جالوت و هو من القبط؛ فأذلّهم و قتل رجالهم و أخرجهم من ديارهم و أموالهم و استعبد نساءهم. ففزعوا إلي نبيّهم و قالوا: سل الله أن يبعث لنا ملكاً نقاتل في سبيل الله؛ و كانت النبوّة في بني إسرائيل في بيت و الملك و السلطان في بيت آخر، لم يجمع الله لهم النبوّة و الملك في بيت واحد؛ فمن ذلك قالوا: ﴿ابعَث لَنا مَلِكًا نُقتِل في سَبيلِ اللهِ﴾ (فقال لهم نبيّهم) ﴿هَل عَسَيتُم اِن كُتِبَ عَلَيكُمُ القِتالُ اَلاّ تُقتِلوا قالوا وما لَنا اَلاّ نُقتِلَ في سَبيلِ اللهِ وقَد اُخرِجنا مِن دِيرِنا واَبنائِنا﴾ و كان كما قال الله تبارك و تعالي: ﴿فَلَمّا كُتِبَ عَلَيهِمُ القِتالُ تَوَلَّوا اِلاّقَليلاً مِنهُم واللهُ عَليمٌ بِالظّلِمين﴾.
﴿وقالَ لَهُم نَبِيُّهُم اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَكُم طالوتَ مَلِكًا﴾ فغضبوا من ذلك و قالوا: «اَنّي يَكونُ لَهُ المُلكُ عَلَينا ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلكِ مِنهُ ولَم يُؤتَ سَعَةً مِنَ
^ 1 – ـ تفسير القمي، ج1، ص81؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص245.
649
المال» و كانت النبوّة في ولد لاوي و الملك في ولد يوسف، و كان طالوت من ولد ابن يامين أخي يوسف لأمّه، لم يكن من بيت النبوّة و لا من بيت المملكة.
فقال لهم نبيّهم: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَيكُم وزادَهُ بَسطَةً فِي العِلمِ والجِسمِ واللهُ يُؤتي مُلكَهُ مَن يَشاءُ واللهُ وسِعٌ عَليم﴾ و كان أعظمهم جسماً و كان شجاعاً قويّاً و كان أعلمهم إلاّ أنّه كان فقيراً فعابوه بالفقر، فقالوا ﴿ولَم يُؤتَ سَعَةً مِنَ المال) 1
اشاره: أ. يكي از سنتهاي الهي اين است كه اگر ملتي از دين فاصله بگيرد و سركشي را عوض بندگي خدا جايگزين كند، گرفتار بلاهاي عمومي مانند جور سلاطين ميشود. نمونهاش قوم بنياسرائيلاند كه پس از حضرت موسي(عليهالسلام) از اطاعت خدا و پيامبر سرباز زدند و گرفتار حكومت مستبد جالوت شدند. دو آيه ﴿واِن عُدتُم عُدنا) 2 و ﴿واِن تَعودوا نَعُد) 3 ناظر به اصل جامع و سنّت مستمر خداوند است؛ البته برپايه ﴿اِنَّ اللهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّي يُغَيِّروا ما بِاَنفُسِهِم) 4
ب. پيشبيني پيمان شكني، ترك جنگ، هراس از دشمن سختكوش و مانند آن، محصول سنّت كهنه و بهجامانده اسرائيلي است كه به حضرت موساي كليم گفتند: ﴿فَاذهَب اَنتَ ورَبُّكَ فَقتِلا اِنّا ههُنا قعِدون) 5
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ ر.ك: تفسير القمي، ج1، ص81؛ تفسير نور الثقلين، ص245 ـ 246.
^ 2 – ـ سوره اسراء، آيه 8.
^ 3 – ـ سوره انفال، آيه 19.
^ 4 – ـ سوره رعد، آيه 11.
^ 5 – ـ سوره مائده، آيه 24.
650
بازدیدها: 573