فَهَزَموهُم بِاِذنِ اللهِ وقَتَلَ داوودُ جالوتَ وءاتهُ اللهُ المُلكَ والحِكمَةَ وعَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرضُ ولكِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ عَلَيالعلَمين ٭ تِلكَ ءايتُ اللهِ نَتلوها عَلَيكَ بِالحَقِّ واِنَّكَ لَمِنَ المُرسَلين (بقره 251 و252)
گزيده تفسير
پس از دعاي طالوتيان، خداي سريعالاجابه بيدرنگ آنان را ياري كرد و با نصرت الهي دشمنان خود را شكست دادند. در اين ميان، حضرت داود(عليهالسلام) توانست جالوت (سركرده طاغيان) را بكشد و خداوند نيز به وي سلطنت و حكمت عطا كرد و از آنچه ميخواست به او آموخت.
700
داستان طالوتيان از مصاديق سنّت دائمي دفع الهي درباره مفسدان است كه هدفش برداشتن فساد از زمين است. راز جلوگيري از فاسد شدن زمين، تفضّلي است كه خدا بر جهانيان دارد و به مردم مخصوص يا عصر خاص اختصاص ندارد.
تعبير «دفع» (نه دفاع) درباره كار خداوند، از آنروست كه دفاع درباره كسي است كه طرف مقابل داشته باشد و چيزي در برابر خدا نيست، بلكه همه موجودات لشكر الهي هستند؛ حتّي اعضا و جوارح كافران.
خداي سبحان در آيه دوم به پيامبر اعظم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ميفرمايد كه آنچه از سرگذشت پيشينيان برايت بيان كرديم نشانههاي قدرت و علم و اراده و احاطه خداوند است نه صرف داستان؛ و نيز نشان حقانيت رسالت توست و قطعاً تو از پيامبراني.
تفسير
مفردات
فهزموهم: «هزم» به معناي فشار سخت است كه سبب شكست صورت چيزي ميشود و هزيمت لشكر بدين معناست كه براثر شدّت فشار خصم، چنان ضعف و شكست بر آن وارد شود كه نتواند هيئت خود را حفظ كند 1. برخي بر آناند كه واژههاي هَزم، هَشْم، هَضم و هَصم، همگي به معناي شكستن است، گرچه شكست بعضي بيش از بعض ديگر است 2.
دفع: مشهور بين علما اين است كه «دفع» به معناي جلوگيري از وجود
^ 1 – ـ التحقيق، ج 11، ص 261، «ه ز م».
^ 2 – ـ روض الجنان، ج3، ص376.
701
شيء و «رفع» به معناي برداشتن شيء موجود است. در غالب منابع لغوي كهن نيز «دفع الشيء» را به معناي «تنحية الشيء» (دوركردن) دانستهاند 1. خليل هم ميگويد: دفع به معناي منع است و «دفعت عنه كذا و كذا أي منعت» 2
در مقابل، برخي لغت پژوهان ميگويند:
دفع نه به معناي منع از وجود، كه به معناي منع از بقاي موجود و ادامه وجود است و آنچه به معناي منع از اصل وجود و براي جلوگيري از اصل تحقق شيء است، «منع» است كه مانع از تأثيرگذاري مقتضي و سبب است. «تنحيه» نيز به معناي دور كردن اصل وجود و جلوگيري از اصل تحقق شيء نيست، بلكه به معناي دوركردن شيء موجود از سمت و جانبي خاص است 3.
بر اين اساس، آيه شريفه بدين معناست كه اگر خداوند برخي مردم را مانع ادامه دشمني و استمرار فساد برخي ديگر قرار نميداد، فساد سراسر زمين را فرا ميگرفت.
فضل: بسياري گفتهاند: الفضل: الزيادة 4 ؛ ولي فضل افزون بر مقدار لازم و زايد بر حد مقرر است نه مطلق زياده؛ و به لحاظ همين خصوصيت است كه بر خير، باقي، احسان، شرف، مانده غذا و مالهاي فراوان اطلاق ميشود.
فضل خداوند سبحان عطاي زايد بر مقدار لازم و مقرر است؛ خواه در
^ 1 – ـ ر.ك: المصباح، ص 196، «د ف ع»؛ معجم مقاييس اللغه، ج 2، ص 288، «د ف ع».
^ 2 – ـ ترتيب كتاب العين، ج 1، ص 580، «د ف ع».
^ 3 – ـ التحقيق، ج 3، ص 226؛ «د ف ع».
^ 4 – ـ المصباح، ص475، «ف ض ل»؛ معجم مقاييس اللغه، ج 4، ص 508، «ف ض ل».
702
تأمين نيازهاي مادي باشد يا در عطاهاي معنوي. رحمت، اجر عظيم، خشنودي الهي، عفو و مغفرت و ترفيع مقامات تكويني و تشريعي از مصاديق فضل خداوند است 1.
تناسب آيات
آيه اول كه با فاء تفريع به آيه قبلي عطف شده است، گوياي اجابت دعاي طالوت و ياران مؤمن اوست كه توانستند در پرتو اذن تكويني و نصرت الهي بر سپاه جالوت پيروز شوند و داود(عليهالسلام) فرمانده آنان را از پاي درآورد. آيه دوم ناظر به مجموع اين داستان حكمتآموز و عبرتانگيز است كه خداوند بر حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) تلاوت فرموده است.
٭ ٭ ٭
اجابت سريع دعاي رزمندگان
در پي دعاي اصحاب طالوت، خداي سريعالاجابه، بيدرنگ خواسته آنان را پذيرفت و آنها را به پيروزي رساند: ﴿فَهَزَموهُم بِاِذنِ الله﴾.
گاهي قرآن كريم نقل ميكند كه رزمندگان از خداوند درخواست كمك كردند و خدا در مقام اجابت فرمود كه شما را با فرشتگان ياري ميكنم: ﴿اِذ تَستَغيثونَ رَبّكُم فَاستَجابَ لَكُم اَنّي مُمِدُّكُم بِاَلفٍ مِنَ المَلئِكَةِ مُردِفين) 2 ولي در آيه مورد بحث سخن از استجابت قولي نيست؛ يعني خداوند نفرمود كه دعاي آنان را مستجاب ميكند و نيز نفرمود كه به آنها وعده ظفر ميدهم، بلكه
^ 1 – ـ التحقيق، ج 9، ص 106، «ف ض ل».
^ 2 – ـ سوره انفال، آيه 9.
703
پس از دعاي طالوتيان بيدرنگ دشمنان آنان شكست خوردند و حرف «فاء» در ﴿فَهَزَموهُم﴾، نشان همين تعقيبِ بيفاصله در پيروزي داعيان بر دشمن است.
معناي اذن خدا
پيروزي طالوتيان به اذن خداوند بود و اذن الهي بدين معنا نيست كه خداي سبحان به آنان اجازه لفظي داد تا دشمن را شكست دهند، بلكه خداوند خود اين عمل را انجام داد، زيرا اذن خدا كار اوست، چنانكه اميرمؤمنان(عليهالسلام) فرمود: يقول لمن أراد كونه: ﴿كُن فَيَكون) 1 لا بصوت يُقرع و لا بنداء يسمع؛ و إنّما كلامه سبحانه فعل منه أنشأه و مثَّله 2 ، بنابراين تعبير ﴿فَهَزَموهُم بِاِذنِ الله﴾ مانند «فهزموهم بافراغ الصبر عليهم و بتثبيت اَقدامهم و نصرهم علي الكافرين» خواهد بود.
بهرهمندان از نصرت الهي را كسي نميتواند شكست دهد، چنانكه مخذولان الهي هرگز ناصر نخواهند داشت، پس لازم است همگان بر خداوند توكل كنند: ﴿اِن يَنصُركُمُ اللهُ فَلا غالِبَ لَكُم واِن يَخذُلكُم فَمَن ذَا الَّذي يَنصُرُكُم مِن بَعدِهِ وعَلَي اللهِ فَليَتَوَكَّلِ المُؤمِنون) 3
قرآن كريم شكستناپذيري موحّدان را در قالب قياسي منطقي چنين بيان كرده است: صغراي اين قياس، جمله ﴿اِن تَنصُرُوا اللهَ يَنصُركُم) 4 و كبراي آن
^ 1 – ـ سوره انعام، آيه 73.
^ 2 – ـ نهج البلاغه، خطبه 186، بند 17.
^ 3 – ـ سوره آل عمران، آيه 160.
^ 4 – ـ سوره محمّدص، آيه 7.
704
جمله ﴿اِن يَنصُركُمُ اللهُ فَلا غالِبَ لَكُم) 1 است.
جمله ﴿فَلا غالِبَ لَكُم﴾ نفي جنس است و امكان شكست موحّداني را كه براي نصرت دين خدا قيام ميكنند، و از نصرت الهي برخوردارند، به كلي نفي ميكند. اين مطلب به نبرد طالوت با جالوت اختصاصي ندارد، چنانكه آيه بعدي خطاب به پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است كه اين سرگذشتها سنّتها و آيات الهياند كه ما بر تو ميخوانيم نه صرف داستان، تا گفته شود كه اينها حوادث گذشته است و اكنون در وقوعش ترديد باشد، بلكه اين سنّتها همواره ثابت است و به عصر يا مصر و يا نسل معيّني اختصاص ندارد.
قرآن كريم شكست گروههاي باطل را چنين بيان كرده است: ﴿جُندٌ ما هُنالِكَ مَهزومٌ مِنَ الاَحزاب) 2 و نيز درباره دشمنان دين خدا كه خود را پيروز ميدان مبارزه ميپنداشتند، شكست قطعي آنان را به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) وعده داده است: ﴿اَم يَقولونَ نَحنُ جَميعٌ مُنتَصِر ٭ سَيُهزَمُ الجَمعُ ويُوَلّونَ الدُّبُر) 3
برخي از علل پيروزي سپاه طالوت
مايه نجات بنياسرائيل آواره، اولاً احساس مسئوليت و داشتن غيرت و ثانياً متحد بودن و ثالثاً رجوع به پيامبر عصر خود و رابعاً داشتن رهبر مقتدر و منصوب الهي بود. اگر آن وحدت تا پايان محفوظ ميماند بركات فراواني بهره همگان ميشد. آنچه مانع فساد زمين و تباهي اهل آن است قدرت اجراي احكام فقهي و حقوقي خداوند است كه بدون حكومت حاصل نميشود.
^ 1 – ـ سوره آل عمران، آيه 160.
^ 2 – ـ سوره ص، آيه 11.
^ 3 – ـ سوره قمر، آيات 44 ـ 45.
705
علل فراواني براي پيروزي سپاه طالوت و هزيمت لشكر جالوت وجود داشت كه يكي از آنها قتل جالوت به دست داود(عليهالسلام) بود. از آيه مورد بحث برنميآيد كه قتل جالوت عامل مهم هزيمت سپاه او شد، چون هزيمت سپاه و قتل جالوت به دست داود، با كلمه «واو» ذكر شده است كه مفيد ترتيب نيست.
برخي بر آناند كه قتل جالوت به دست داود سبب هزيمت لشكر مقتول شد و سرّ تأخير نام داود از نقل هزيمت براي حفظ وحدت سياق نسبت به ساير عطاياي الهي به وي بود. چون چهار مطلب در اين آيه درباره داود(عليهالسلام) مطرح شده است: 1. قتل جالوت. 2. ايتاي خدايي ملك و سلطنت. 3. ايتاي الهي حكمت. 4. تعليم خدا او را به آنچه ميخواست. اگر جريان قتل داود قبل از ذكر هزيمت لشكر جالوت مطرح ميشد، بين مطلب اول و مطالب سهگانه بعدي كه همگي درباره داود(عليهالسلام) است فاصله ميشد 1. البته تمام اين مسائل بعد از آن است كه مقصود از داود در اين قصّه همان داود بن سليمان معروف باشد.
به هر روي، داود(عليهالسلام) در اين جنگ تحت فرماندهي طالوت بود. از اينجا ميتوان حدس زد كه وي در آن مقطع تاريخي هنوز به مقام شامخ نبوت نرسيده بوده است، وگرنه تحت رهبري طالوت (بنابراينكه پيامبر نباشد) قرارنميگرفت.
آيا رسيدن داود به مقام نبوت، مرهون فداكاري و شركت وي در نبرد نابرابر با لشكر جالوت بود يا نه؟ البته اصل احتمال مطرح است، چنانكه رسيدن حضرت ابراهيم(عليهالسلام) به مقام منيع امامت در گرو سرافرازي وي از ابتلاي ويژه
^ 1 – ـ آلاء الرحمن، ج1، ص419، با تحرير اندك.
706
الهي بود: ﴿واِذِ ابتَلي اِبرهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماما) 1 ليكن قرآن حكيم در اين باره تصريحي ندارد و با فرستادن آيه ﴿اَللهُ يَصطَفي مِنَ المَلئِكَةِ رُسُلًا ومِنَ النّاس) 2 تفضّل بودن اعطاي اينگونه از منصبها را گوشزد فرموده است، هرچند تفضّل الهي منافي رعايت سوابق درخشان افراد نيست.
بهرهمندي داود(عليهالسلام) از ملك و حكمت
حضرت داود(عليهالسلام) توانست جالوت را بكشد و زمينه پيروزي طالوتيان را فراهم سازد؛ يا آنكه پيروزي آنها را شكوفاتر كند و خداي سبحان نيز حكومتي آميخته با حكمت به او مرحمت كرد و از علومي كه خود ميخواست به آن حضرت عطا كرد: ﴿وقَتَلَ داوودُ جالوتَ وءاتهُ اللهُ المُلكَ والحِكمَةَ وعَلَّمَهُ مِمّا يَشاء﴾ و در بسياري از مسائل قضايي و فقهي او را عالم و فهيم قرار داد و كوهها و پرندهها را در زمينه تسبيح خداوند همراه او مسخّر كرد: ﴿وداوودَ وسُلَيمنَ اِذ يَحكُمانِ فِي الحَرثِِ… ٭ فَفَهَّمنها سُلَيمنَ وكُلًّا ءاتَينا حُكمًا وعِلمًا وسَخَّرنا مَعَ داوودَ الجِبالَ يُسَبِّحنَ والطَّيرَ وكُنّا فعِلين) 3
حضرت داود(عليهالسلام) و صنعت زرهبافي
يكي از مصاديق دانشي كه خدا به حضرت داود(عليهالسلام) آموخت: ﴿وعَلَّمَهُ مِمّا يَشاء﴾ ميتواند به تناسب جنگ، علم زرهبافي باشد كه قرآن كريم در بخش
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 124.
^ 2 – ـ سوره حجّ، آيه 75.
^ 3 – ـ سوره انبياء، آيات 78 ـ 79.
707
ديگري به آن اشاره كرده است: ﴿وعَلَّمنهُ صَنعَةَ لَبوسٍ لَكُم لِتُحصِنَكُم مِن بَأسِكُم فَهَل اَنتُم شكِرون) 1 ﴿اَنِ اعمَل سبِغتٍ وقَدِّر فِي السَّرد) 2
لازم است عنايت شود كه اين نوع كارها را بشر نيز ميتواند انجام دهد، چنانكه به صنايعي برتر از صنعت زرهبافي دست يافته است؛ ولي اينكه كسي بتواند آهن سرد را مانند موم با دستهاي ظريف خود به حالات گوناگون درآورد، از محدوده علم و صنعت بيرون است، از اينرو خداي سبحان اين عمل (نرم كردن آهن) را علم نخواند و نفرمود كه ما نرم كردن آهن را به داود(عليهالسلام) آموختيم، بلكه فرمود: آهن را براي داود نرم ساختيم: ﴿واَلَنّا لَهُ الحَديد) 3 زيرا آهن را ميتوان در كورههاي آتشين و گداخته با شيوه علمي نرم كرد؛ اما با انگشتان دست نرم شدني نيست، مگر با اعجاز الهي.
دفع يا دفاع
پس از آنكه خداي سبحان پيروزي طالوتيان و سهم حضرت داود(عليهالسلام) در اين پيروزي را بيان كرد و نعمتهاي خودش بر او را برشمرد، به تبيين حكمت جهاد و ضرورت دفاع در راه خدا پرداخت و هدف از آن را حفظ زمين از فساد خواند: ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرض﴾ و علت اينكه خداوند زمين را با دفع مفسدان حفظ ميكند، تفضّل و لطف فراوان او بر جهانيان شناساند: ﴿ولكِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ عَلَيالعلَمين﴾.
^ 1 – ـ سوره انبياء، آيه 80.
^ 2 – ـ سوره سبأ، آيه 11.
^ 3 – ـ سوره سبأ، آيه 10.
708
لازم است عنايت شود كه وقتي انسانها در قبال يكديگر سنجيده ميشوند، باب مفاعَلَه گشوده ميشود و به دنبال آن سخن از جهاد و دفاع است؛ ولي واژه دفاع درباره خداوند مفهومي ندارد، زيرا نسبت به خدا طرف مقابلي نيست، بلكه هر مقابل مفروضي براي خداوند، خودش از سپاهيان اوست: أعضاؤكم شهوده و جوارحكم جنوده و ضمائركم عيونه و خلواتكم عيانه 1 ، از اينرو ﴿دَفع﴾ تعبير شده است نه دفاع: ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاس… ﴾.
هرگاه نيز كه درباره كار خداوند، واژهاي از باب مفاعله استفاده شده است: ﴿اِنَّ اللهَ يُدفِعُ عَنِ الَّذينَ ءامَنوا) 2 يا «مفاعله» به معناي فعل ثلاثي مجرّد است و دفاع به معناي دفع است؛ يا به معناي مبالغه است؛ يا به لحاظ مظاهر حق است؛ يا از آنروست كه گاهي اهل باطل به مقابله برميخيزند؛ مانند عنوان محاربه با خدا، وگرنه كار خداوند فقط دفع است نه دفاع، چنانكه پيروزي مطلق از آنِ اوست: ﴿كَتَبَ اللهُ لاَغلِبَنَّ اَنَا ورُسُلي) 3
در قرآن كريم گاهي شكست ناپذيري كار خداوند، به شكل اثباتي آمده است: ﴿كَتَبَ اللهُ لاَغلِبَنَّ اَنَا ورُسُلي﴾ و زماني در قالب سلبي: ﴿اِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَوقِع ٭ ما لَهُ مِن دافِع) 4 گرچه سياق اين آيات درباره عذاب آخرت است؛ ولي سياق از اطلاق و ظهورِ اطلاقي آيه نميكاهد و مورد نيز مخصّص نيست، پس عذاب خدا دافع ندارد؛ چه در دنيا و چه در آخرت.
^ 1 – ـ نهج البلاغه، خطبه 199.
^ 2 – ـ سوره حجّ، آيه 38.
^ 3 – ـ سوره مجادله، آيه 21.
^ 4 – ـ سوره طور، آيات 7 ـ 8.
709
در تعبيرات ديگر قرآن كريم نيز آمده است كه هيچ چيزي نميتواند جلوي حكم خدا را بگيرد يا از پشت سر حكمِ خدا را تعقيب كند: ﴿واللهُ يَحكُمُ لامُعَقِّبَ لِحُكمِه) 1 در نتيجه كار خداوند همواره دفع است نه دفاع، از اينرو در آيه مورد بحث واژه دفع به كار رفته است نه دفاع، هرچند برخي آن را دفاع قرائت كردهاند.
نكته: قانون اصيل جهان، جذب و تلائم است نه دفع و تنافي، مگر به نحو عرض؛ يعني همانطور كه خيرْ مقصود بالذات است و شر منظورِ بالعرض، اصل حاكم بر نظام جهان اين است: «لولا جذب الله بعضاً ببعض لفسدت السموات و الارض»؛ اگر خداوند نظم علّي و معلولي را برقرار نميكرد و اجزاي مركب واحد و عناصر حقيقت فارد يكديگر را نميشناختند و همديگر را فرا نميخواندند و گرد هم نميآمدند، آسمان و زمين پيدا نميشد و بر فرض پيدايش دوام نمييافت؛ امّا طرد بيگانه و دفع ناآشنا و رفع مزاحم و منع مهاجم، گذشته از آنكه در خصوص منطقه حركت و طبيعت است و در قلمرو مجرّدها مجالي براي تزاحم نيست، مطلبي است بالعرض و تبعي. از اينجا ميتوان اصالت را به قانون تجاذب در تحقق و در بقا داد و قانون تنازع را عَرَضي و تَبَعي تلقي كرد.
مبدأ اصيل هماهنگ كننده مناسبها بالذات و طرد كننده منافيها بالعرض، همان خداي بينديد است كه كسي او را نديده است و منشأ نديدن وي نيز ديدن اسباب است كه حجاب ظلماني يا نوراني خداي سبب ساز و سبب سوز است:
^ 1 – ـ سوره رعد، آيه 41.
710
اي يرانا لا نراه روز و شب ٭٭٭ چشم بندِ ما شده ديد سبب
ديدِ روي جز تو شد غُلِّ گلو ٭٭٭ كل شيءٍ ما سوي الله باطلُ
ذرّه ذرّه كندراين ارض و سماست ٭٭٭ جنس خود را هر يكي چون كهرباست 1
حكمت دفع الهي
جنگ انسان موحّد و نپذيرفتن ذلّت و صلح تحميلي براي اين است كه در صورت ترك جنگ، مفسدان في الارض زمين را به تباهي ميكشند: ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرض﴾. اين عموم تعليل، دامنه مسئله را گسترش ميدهد. ديگر بحث لزوم جنگيدن بنياسرائيل براي رهايي از آوارگي به عنوان جريان خاص مطرح نيست، بلكه سخن در اين است كه اگر جنگ با مهاجمان نباشد، عدّهاي از خونخواران محرومان را آواره ميكنند و زمين را به فساد ميكشند و بر فرض، در اين ميان با گروهي خاص كاري نداشته باشند، ديگران را هدف قرار ميدهند، بنابراين هرجا دستهاي بخواهند زمين را به تباهي بكشند، آحاد مردم بايد با آنان به نبرد برخيزند، گرچه مفسدانْ مكاني خاص و افراد خاصي را هدف گرفته باشند. غرض ضرورت غمخواري بر ضد خونخواران است، هرچند خونريزان با حاميان درگير نباشند.
تذكّر: مقصود از فساد زمين: ﴿لَفَسَدَتِ الاَرض﴾، انهدام نظام حاكم بر
^ 1 – ـ مثنوي معنوي، ص1013، دفتر ششم، بيتهاي 2889، 2898، 2900.
711
آن است. در اين حال همانطور كه موجودهاي زنده مانند انسان و حيوان آسيب ميبينند، ديگر مخلوقات زميني نيز صفا و لطافت و اثر طبيعي خود را از دست ميدهند و اين مطلب همان است كه مسائل زيست محيطي عهدهدار تبيين آن است؛ به گونهاي كه آب دريا با زبالههاي اتمي آلوده ميشود و هواي صحرا با آزمايشهاي ميكروبي تباه ميگردد و زمين توان رويش گياه را از دست ميدهد و مانند آن. همه اين امور در ضرورت دفاع از كيان زمين سهيماند و خداوند به دست عدّهاي از صالحان جلوي تباهكاري طالحان را ميگيرد. هماكنون از نظام سلطه و استكبار همان مشهود است كه قرآن مجيد چنين خبر داده است: ﴿اِنَّ المُلوكَ اِذا دَخَلوا قَريَةً اَفسَدوها وجَعَلوا اَعِزَّةَ اَهلِها اَذِلّة) 1
چگونگي دفع الهي
جمله ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ… ﴾ دفع را به خداوند نسبت ميدهد و نيز از آياتي مانند ﴿وكَفَي اللهُ المُؤمِنينَ القِتال) 2 برميآيد كه دافع مفسدان خداوند است.
معناي ﴿بَعضَهُم بِبَعض﴾ نيز اين است كه خداوند كافران را با مؤمنان دفع ميكند، چنانكه گاهي با سيل و صاعقه و در لشكركشي ابرهه با پرندگان ابابيل كافران را دفع كرد: ﴿اَلَم تَرَ كَيفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِاَصحبِ الفيل) 3 و در اين جهت فرقي بين كمك انساني و غير انساني نيست، زيرا همگي سپاه الهياند: ﴿ولِلّهِ جُنودُ السَّموتِ والاَرض) 4
^ 1 – ـ سوره نمل، آيه 34.
^ 2 – ـ سوره احزاب، آيه 25.
^ 3 – ـ سوره فيل، آيه 1.
^ 4 – ـ سوره فتح، آيات 4 و 7.
712
گستره دفع
اصل حاكم در نظام اسلامي همان سبقت رحمت بر غضب است، زيرا انسان مسلمان خليفه خداست و خليفهْ برنامه مستخلف عنه را اجراء ميكند؛ نه خواسته خود را كه برخاسته از هواست: ﴿اَفَرَءَيتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَوه) 1 برنامه خداوند بر تقديم مهر بر قهر است؛ به طوري كه غضب وي با رحمت او ظهور ميكند: تسعي رحمته اَمام غضبه 2 ؛ يعني مهندس قهر او مهر است و جايي كه قهر محض است نه قهر نسبي يعني اصلاً مهر در آنجا حضور نداشته باشد و غضب به صورت خشونت صِرف ظهور كند هرگز وجود ندارد، بنابراين رفتار اوّلي انسان مسلمان نيكي با هر انسان ديگر است: ﴿وقولوا لِلنّاسِ حُسنا) 3
قول در ﴿وقولوا لِلنّاسِ حُسنا﴾ مطلق رفتار اعم از كردار و گفتار و نوشتار و… است و ﴿ناس﴾ مطلق مردم اعم از مؤمن و غير مؤمناند و حُسن، مطلق خير و نيكي و زيبايي است، چنانكه دستور اساسي اسلام در برابر بدي، حلّ و اصلاح آن به سبك نيك و طرز بديع است و آيات ﴿ويَدرَءونَ بِالحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ اُولئِكَ لَهُم عُقبَي الدّار) 4 ﴿اِدفَع بِالَّتي هِي اَحسَنُ فَاِذا الَّذي بَينَكَ وبَينَهُ عَدوَةٌ كَاَنَّهُ ولِي حَميم) 5 و ﴿اِدفَع بِالَّتي هِي اَحسَنُ السَّيِّئَة) 6 شاهد گوياي آن است.
^ 1 – ـ سوره جاثيه، آيه 23.
^ 2 – ـ صحيفه سجاديه، دعاي 16.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 83.
^ 4 – ـ سوره رعد، آيه 22.
^ 5 – ـ سوره فصّلت، آيه 34.
^ 6 – ـ سوره مؤمنون، آيه 96.
713
از اينجا ميتوان به گستره دفع پي برد كه اختصاصي به امور نظامي ندارد، بلكه بخش فرهنگي و فقهي و حقوقي را نيز دربر ميگيرد. البته دفع عذاب از تبهكار به بركت پرهيزگار، از مساق آيه مورد بحث و نيز آيات ياد شده بيرون است و هرگز نطاق مفهومي آيه درباره آن نيست، چنانكه طرد ظالم با ظالم از محور تفسيري آيه خارج است، گرچه آياتي نظير ﴿نُوَلّي بَعضَ الظّلِمينَ بَعضا) 1 ناظر به آناند.
تفضل الهي، سبب دفع فساد از زمين
دفع الهي و حكمت آن، در آيه مورد بحث به صورت قياس استثنايي آمده است: جمله ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرض﴾ مقدّم و تالي است و از طرف ديگر، فساد زمين با تفضّل پروردگار ناسازگار است: ﴿ولكِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ عَلَي العلَمين﴾، پس تالي (فساد زمين) به دليل تفضّل پروردگار بر جهانيان باطل و ناممكن است، در نتيجه مقدّم نيز كه عدم دفع فساد مزبور است، محال و باطل است. وقتي عدم دفع الله باطل شد، دفع الله محقّق ميشود.
دفع فساد از زمين به نسل مخصوص و عصر خاص اختصاص ندارد، زيرا تفضّل خداوند شامل همه جهانيان در تمامي اعصار است: ﴿ولكِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ عَلَيالعلَمين﴾.
در آيات گذشته نيز نمونه اين بحث آمد كه طبق آيات ﴿واِذا تَوَلّي سَعي فِي الاَرضِ لِيُفسِدَ فيها ويُهلِكَ الحَرثَ والنَّسلَ واللهُ لايُحِبُّ الفَساد ٭ واِذا قيلَ لَهُ
^ 1 – ـ سوره انعام، آيه 129.
714
اتَّقِ اللهَ اَخَذَتهُ العِزَّةُ بِالاِثمِ فَحَسبُهُ جَهَنَّمُ ولَبِئسَ المِهاد) 1 بعضي شَرور و مفسد في الارض و ويرانگر حرث و نسل و موعظهناپذير هستند و خداوند آنان را به جهنّم تهديد ميفرمايد. در برابر اين گروه، مردان الهياند كه جان خود را براي طلب خشنودي خدا ميفروشند: ﴿ومِنَ النّاسِ مَن يَشري نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللهِ واللهُ رَءوفٌ بِالعِباد) 2
با آنكه تصور ميشد در قبال جهاد، از بهشتي بودن مجاهدان در راه خدا و وعده آنها به بهشت گفته شود، رأفت خداوند به بندگانش مطرح شده است؛ يعني خداوندي كه نسبت به بندگانش رئوف است با جهاد و جانبازي افراد خالص نميگذارد عدّهاي مفسد في الارض مزاحم حرث و نسل بندگان باشند، پس اصل كلي اين است: خداوندي كه بر مردم تفضّل دارد، در طول تاريخ نميگذارد مفسدان مزاحم مردم باشند و ممكن نيست با قيام در راه خدا، نظام اسلامي شكست بخورد، گرچه خط پربركت شهادت و راه پر فروغ شهيد همچنان باقي است.
تشريح چگونگي فساد زمين
مشابه قياس استثنايي آيه مورد بحث ولي با تحليلي دقيقتر در آيه ﴿اَلَّذينَ اُخرِجوا مِن دِيرِهِم بِغَيرِ حَقٍّ اِلاّاَن يَقولوا رَبُّنَا اللهُ ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَهُدِّمَت صَومِعُ وبِيَعٌ وصَلَوتٌ ومَسجِدُ يُذكَرُ فِيهَا اسمُ اللهِ كَثيرًا ولَيَنصُرَنَّ اللهُ مَن يَنصُرُهُ اِنَّ اللهَ لَقَوِي عَزيز) 3 آمده است.
^ 1 – ـ سوره بقره، آيات 205 ـ 206.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 207.
^ 3 – ـ سوره حجّ، آيه 40.
715
بر اساس اين آيه به مظلوماني كه به جرم خداخواهي از وطن خود رانده شدهاند، اذن نبرد داده شده و دليل اين امر در قياسي استثنايي آمده است: عبارت ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعض﴾ مقدم قياس و ﴿لَهُدِّمَت صَومِعُ وبِيَعٌ وصَلَوتٌ ومَسجِدُ يُذكَرُ فِيهَا اسمُ اللهِ كَثيرا﴾ تالي آن است و آيه بدين معناست كه اگر دفع خداوند نباشد، مفسدانْ مراكز مذهب را ويران ميكنند و از آنجا كه ويراني مراكز مذهبي، خواسته خدا نيست و خداوند چنين كاري را اجازه نميدهد، پس دفع الهي محقّق ميشود، بدين جهت مراكز ديني همواره پابرجا خواهند بود.
راضي نبودن خداوند به انهدام مراكز مذهبي، بر اساس همان اصل كلي تفضّل خداوند بر مردم است: ﴿ولكِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ عَلَيالعلَمين﴾؛ يعني خداي سبحان كه به مردم تفضّل دارد، آنان را هدايت ميكند و از آنجا كه هدايت مردم به آبادي مراكز مذهب وابسته است، خداوند راضي به انهدام آنها نيست و جلوي ويران شدنشان را ميگيرد، بنابراين جمله ﴿ولكِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ عَلَيالعلَمين﴾، دليل بطلان تالي در هر دو قياس استثنايي است؛ ليكن تفاوت فساد زمين و ويران كردن مراكز مذهب، اين است كه اين دو در طول يكديگرند؛ طغيانگران اگر بخواهند در زمين فساد كنند، تا مراكز تعليم و تهذيب و تربيت و حوزههاي علميه را نابود سازند، موفقيتي نخواهند داشت، پس طاغيان نخست هدم مساجد و كنائس و صوامع و بِيَع را در دستور كار خود ميگذارند و سپس به فساد در زمين ميپردازند.
در آيات گذشته نيز خداي سبحان فرمود كه تلاش بيگانگان، در درجه نخست اين است كه دين مؤمنان را از آنان بگيرند: ﴿ولايَزالونَ يُقتِلونَكُم
716
حَتّي يَرُدّوكُم عَن دينِكُم اِنِ استَطعوا) 1 زيرا وقتي ديني در كار نباشد، عامل اساسي تعليم كتاب و حكمت و پايه استوار تزكيه نفوس منهدم خواهد بود و در اين حال، بشرْ درندهخو و فاسد و تابع طاغوت ميشود و به راحتي بعد از غارت معارف و اخلاق پسنديده ميتوان منابع و معادن و ذخاير طبيعي او را به يغما برد.
خلاصه: 1. پايگاه اعتقادي در حكم عمود استقلال و آزادي يك ملت است.
2. عنصر محوري پايگاه ايماني همانا مراكز مذهبي است، زيرا بر اساس ﴿فيهِ رِجالٌ يُحِبّونَ اَن يَتَطَهَّروا) 2 و برپايه اصل ﴿في بُيوتٍ اَذِنَ اللهُ اَن تُرفَع) 3 مسجد و مانند آن هسته مركزي تأمين عقايد، اخلاق و عمل به احكام فقهي و حقوقياند.
3. معمور شدن اينگونه از مراكز به دست مردان معتقد است و با ويرانكردن آن مباني و معاني، راه براي گسترش فساد باز ميشود.
تذكّر: دأب قرآن اين است كه در هرجا تالي متناسب را ميآورد؛ مانند ﴿فَلَولافَضلُ اللهِ عَلَيكُم﴾ كه با اين تاليها آمده است: ﴿لَكُنتُم مِنَ الخسِرين) 4 ﴿لاَتَّبَعتُمُ الشَّيطن) 5 ﴿لَهَمَّت طائِفَة) 6 ﴿واَنَّ اللهَ تَوّابٌ
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 217.
^ 2 – ـ سوره توبه، آيه 108.
^ 3 – ـ سوره نور، آيه 36.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه 64.
^ 5 – ـ سوره نساء، آيه 83.
^ 6 – ـ سوره نساء، آيه 113.
717
حَكيم) 1 ﴿لَمَسَّكُم في ما… ) 2 و ﴿ما زَكي مِنكُم مِن اَحَد) 3 بر همين اساس، در دو آيه ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرض﴾ و ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَهُدِّمَت صَومِعُ وبِيَعٌ وصَلَوتٌ ومَسجِد) 4 با اينكه مقدّم در هر دو قياس يكي است، تاليها متفاوت است.
تبيين مشار اليه آيه
﴿ءايتُ الله﴾ خبر ﴿تِلك﴾ است و جمع بودن خبر، قرينه است كه ﴿تِلك﴾ نيز در معنا جمع است، گرچه در لفظ مفرد آمده است. راز مفرد بودن ﴿تِلك﴾، اين است كه آيات الهي حقيقت واحد دارند، گرچه در ظاهر متكثّرند.
مشار اليه ﴿تِلك﴾ چند چيز است: 1. قصّه أُلوف: ﴿اَلَم تَرَ اِلَي الَّذينَ خَرَجوا مِن دِيرِهِم وهُم اُلوفٌ حَذَرَ المَوتِ فَقالَ لَهُمُ اللهُ موتوا ثُمَّ اَحيهُم… ) 5 2. تمام مراحل نبرد طالوتيان با جالوتيان. 3. سنّت دفع الهي.
گفتني است كاربرد ﴿تِلك﴾ كه براي اشاره به دور است، به جاي اسم اشاره نزديك، همانطور كه در ﴿ذلِكَ الكِتب) 6 و مانند آن گذشت، نشان عظمت آيات الهي و منزلت والاي آنهاست؛ يعني به راحتي نميتوان به حقيقت
^ 1 – ـ سوره نور، آيه 10.
^ 2 – ـ سوره نور، آيه 14.
^ 3 – ـ سوره نور، آيه 21.
^ 4 – ـ سوره حجّ، آيه 40.
^ 5 – ـ سوره بقره، آيه 243.
^ 6 – ـ سوره بقره، آيه 2.
718
واحد آن دست يافت، مگر آنكه انديشه انسان اوج بگيرد و طهارت قلب پديد آيد.
لازم است عنايت شود كه در اينگونه از موارد (قصه الوف، طالوت و…) كه اشاره به جريان دور است، مصحّح ظاهري هم براي استعمال كلمه «تلك» به جاي «هذه» وجود دارد.
سرّ تلاوت آيات الهي
از جمله ﴿نَتلوها عَلَيكَ بِالحَقّ﴾ سه مطلب استفاده ميشود:
1. كاربرد ماده «تلو» نشان ميدهد كه هدف از بيان اين قصهها كه به دنبال يكديگر و گام به گام ميآيند، استفاده تعليمي و تربيتي پيامبر براي رشد دادن مردم است.
2. تلاوت اين قصّهها مطابق با واقع است و سخنان باطل در آنها راه نيافته است.
3. بيان اين قصهها براي شخص پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نشان نبوّت آن حضرت است، چنانكه ذكر داستانهايي كه در كتابهاي عهد عتيق آمدهاند، آن هم با تحليلهاي رواني و اجتماعي دقيقي كه در قرآن كريم براي آنها بيان شده است و نيز از زبان فردي امّي، نشان ارتباط وي با غيب است، زيرا نه كتابهاي آنان در دسترس بوده است و نه پيامبر اعظم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) اهل خواندن و نوشتن، پس خود اين مسئله مؤيد رسالت پيامبر اسلام(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است.
تذكّر: قصه طالوت و جالوت و حضور داود(عليهالسلام) آن طوري كه در قرآن حكيم آمده است، ممكن است با عهدين يا برخي از كتابهاي تاريخ هماهنگ نباشد. اين عدم هماهنگي شايد در ساير داستانهاي قرآني يافت شود و گاهي
719
ممكن است همين ناهماهنگي مايه نقد قرآن قرار گيرد، از اينرو لازم است اولاً به اعتبار فنّ تاريخ و ثانياً به اعتماد كتابهايي مانند عهدين و ثالثاً به راه صحيح حل تعارض در صورت ناهماهنگي منقولهاي ديگران با نقل الهي در قرآن عنايت خاص شود: مطلب اوّل يعني اعتبار تاريخ، از يكسو مرهون خبيربودن مورّخ و از سوي ديگر، امكان ضبط همه جوانبِ دخيل در رخداد تاريخي و از سوي سوم امين بودن مورّخ و از سوي چهارم، آزاد و مستقل بودن او از نفوذ قدرت مركزي حاكمان طاغي و از سوي پنجم، مصون بودن وي از دخالت احساسات مذهبي، قومي، حزبي، از لحاظ سياست، نژاد، و مانند آن و بالاخره، محفوظ بودن از فقدان مقتضي و وجود مانع است. از اينجا معلوم ميشود كه احراز صدق گزارش تاريخي دشوارتر از اطمينان به صدق خبر فقهي است، زيرا برخي از موانع احراز صدق تاريخ در جريان گزارش حكم فقهي يافت نميشود.
اكنون تحليل مطلب دوم و سوم مورد توجّه است و عصاره آن اين است: أ. قرآن كتاب حكمت و هدايت است نه تاريخ و داستان.
ب. آنچه از جريانهاي تاريخي كه در قرآن آمده است، همان مواضع حسّاس درسآموز و عبرتآميز است، ازاينرو بخشهاي زيادي از حوادث همراه آن مواضع را نقل نميكند، زيرا سهم تعيينكنندهاي در حكمت و هدايت جامعه ندارد.
ج. آنچه در اين كتاب متقن و معجز الهي آمده است، مصون از نقص و منزّه از نقض و مبرّاي از عيب است.
د. كتاب عهدين كه از گزند تحريف مصون نماندهاند، معيار ارزيابي
720
وقايع تاريخي نيستند.
غرض آنكه با احراز اعجاز قرآن حكيم، تنها مرجع داوري همين كتاب الهي است نه كتابهاي مُحرَّف، بنابراين از چند جهتْ مجالي براي نقد قرآن حكيم بر اثر ناهماهنگي قصّه قرآني با تاريخ عهدين و مانند آن نميماند 1.
رسالت پيامبر اسلام
پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) افزون بر نبوت و آگاهي از غيب، مأمور ابلاغ كلام الهي و اجراي احكام خداوند است: ﴿واِنَّكَ لَمِنَ المُرسَلين﴾، پس اين جمله براي تأييد مقام رسالت آن حضرت و لزوم ابلاغ احكام و حِكَم الهي است؛ نه صرف نبوّت آن حضرت كه از جمله ﴿نَتلوها عَلَيكَ بِالحَق﴾ هم استفاده ميشود.
تذكّر: برخي از متأخران اهل تفسير از چهارده مطلب به عنوان سنّتهاي اجتماعي قرآن درباره امتها و استقلال آنان ياد كرده است 2 كه ضمن سمين و ثمين بودن بعضيشان شماري از آنها غثّ و رخيصاند. جرح و تعديل گسترده آنها از رسالتِ كنوني اين مكتوب خارج است و ممكن است در فرصتهاي مناسب با احترام به مطالب وزين آن، ملاحظاتي پيرامون مسائل ديگرش ارائه شود. انكار وصيّت و نصب رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) راجع به مقام خلافت و امامت بعد از ارتحال خود، از مطالب مورد ملاحظه و نقد صريح است، چنانكه با تدبّر آنچه در بحث تفسيري گذشت و در اشارات نيز خواهد آمد، برخي از ملاحظات در سنّتهاي برشمرده مفسّر مزبور معلوم ميشود.
^ 1 – ـ الميزان، ج2، ص306 ـ 308، با تحرير و تلخيص.
^ 2 – ـ تفسير المنار، ج2، ص492 ـ 498.
721
اشارات و لطايف
1. ويژگيهاي حضرت داود(عليهالسلام)
قرآن كريم هنگام يادآوري به رسول خدا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) گاهي از انبيا به صورت عموم ياد ميكند: ﴿تِلكَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلي بَعض) 1 و زماني از پيامبران اولواالعزم سخن به ميان ميآورد: ﴿فَاصبِر كَما صَبَرَ اولوا العَزمِ مِنَ الرُّسُل) 2 و وقتي نيز از برخي انبيا نام ميبرد: ﴿واذكُر فِيالكِتبِ اِبرهيم) 3 ﴿واذكُر فِي الكِتبِ موسي) 4
حضرت داود(عليهالسلام) از انبياي مبارزي است كه قرآن كريم با صراحت از او ياد كرده و به پيامبر اسلام(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ذكر بردباري داودي را فرمان داده است. همچنين حضرت داود(عليهالسلام) را فردي قدرتمند خوانده و براي اينكه توهّم نشود او اين قدرت را از فلاخن (سلاح انفرادي) به دست آورده، نخست كلمه «عبد» را آورده است تا بفهماند قدرت وي در سايه عبوديت اوست: ﴿اِصبِر عَلي ما يَقولونَ واذكُر عَبدَنا داوودَ ذَا الاَيدِ اِنَّهُ اَوّاب) 5
آري حضرت داود(عليهالسلام) پي در پي به آستان قدس الهي سر ميزند و دائماً به آنجا رفت و آمد ميكند: ﴿اِنَّهُ اَوّاب﴾، زيرا گاهي صرف به ياد خدا بودن مشكل دفاع و مانند آن را حل نميكند. اگر انسان هماره به آستان الهي رفت و آمد كند، دَرِ رحمت ويژه باز ميشود و در اين صورت، كسي نميتواند آن را
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 253.
^ 2 – ـ سوره احقاف، آيه 35.
^ 3 – ـ سوره مريم، آيه 41.
^ 4 – ـ سوره مريم، آيه 51.
^ 5 – ـ سوره ص، آيه 17.
722
ببندد: «ما يَفتَحِ اللهُ لِلنّاسِ مِن رَحمَةٍ فَلا مُمسِكَ لَها» 1
2. اسلام و صنايع تسليحاتي
با آنكه خداي سبحان انبيا(عليهمالسلام) را به شمشير و سلاح آهن مسلح كرده: ﴿واَنزَلنَا الحَديدَ فيهِ بَأسٌ شَديد) 2 در ساختن سلاحهاي نظامي، تقدّم را به سلاحهاي دفاعي داده است، نه تسليحات تهاجمي و تخريبي، چنانكه به حضرت داود(عليهالسلام) ساختن زره را آموخت ﴿وعَلَّمنهُ صَنعَةَ لَبوسٍ لَكُم) 3 نه نيزه و شمشير را.
از امام صادق(عليهالسلام) پرسيدند كه هنگام گرمي بازار سلاح بر اثر جنگ اهل دو منطقه غير مسلمان، آيا ميتوان به آنان اسلحه جنگي فروخت؛ آن امام همام(عليهالسلام) فرمود كه سلاحهاي محافظ آنان را بفروشيد مانند زره: بعهما ما يكنّهما كالدّرع و الخفّين و نحو هذا 4 ، پس اصل فروش سلاح در زمان جنگ به كافران درگير با يكديگر جايز است؛ ليكن سلاح بايد به هر دو طرف فروخته شود، تا يكي تقويت و ديگري تضعيف نشود. نيز بايد سلاحهاي دفاعي مانند سپر و زره را فروخت تا آنها را حفظ كند نه سلاحهاي تخريبي را.
اين روايت از جلوههاي بشر دوستي اسلام است كه نمونه آن حتّي به صورت ظاهري نيز در منشورهاي سازمان ملل و حاميان دروغين حقوق بشر يافت نميشود؛ چه رسد به طرح و تصويب و اجراي آن.
^ 1 – ـ سوره فاطر، آيه 2.
^ 2 – ـ سوره حديد، آيه 25.
^ 3 – ـ سوره انبياء، آيه 80.
^ 4 – ـ الكافي، ج 5، ص 113.
723
3. بررسي فرضيه انتخاب احسن و اصلح و تطبيق آيه بر قانون تنازعبقا
درباره آيه ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرضُ ولكِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ عَلَيالعلَمين﴾ اين پرسش درخور توجه است كه آيا قرآن كريم در صدد بيان قانون طبيعي و تجربي تنازع بقا و انتخاب احسن است يا نه؛ در صورت دوم آيا محتواي اين آيات توجيه قانون تنازع بقا و انتخاب احسن است؛ يا تبيين قانون انطباق با محيط است كه جاي فرضيه تنازع بقا و انتخاب احسن را گرفته است؟ در فرض منفي بودن پاسخ، قرآن كريم در اينگونه آيات درصدد بيان چه مطلبي است و دليل آن چيست؟
پيش از ورود به اصل مطلب، تذكّر چند نكته سودمند است:
أ. طرح قانون تنازع بقا، انتخاب احسن و نيز ارائه اصل انطباق با محيط و مانند آن مطلبي حاشيهاي و گذرا است نه مطلب متني و اصيل، از اينرو از ورود در گستره آن پرهيز و به حكايت آن در حدّ ضرورت اكتفا ميشود و براي اهل درايت اشارت كافي است.
ب. هرچند طرح قانون تنازع بقا و انتخاب احسن و نيز اصل انطباق با محيط به طور حاشيه و گذرا خواهد بود، نقد اينگونه از قوانين تجربي و منفعتگرا، هم از رهگذر معيار پذيرفته شده خود آن فنون ارائه خواهد شد و هم از مسير آنچه حق است، يعني معرفت شناسي بر اصول واقعگرا نه عملگرا.
توضيح: حقيقتجويي غير از منفعتطلبي است. در صحنه معرفتشناسي، معيار اصيل، رسيدن به واقع است نه نافع. هرچند در منطقه
724
كارايي برخي بر مدار نافع صرف كوشش دارند، واقعگرايان ضمن رسيدن به نافع از حقيقت طرفي ميبندند.
آنكه به صرف منفعت ميانديشد ممكن است به لازمِ مشترك چند فرض بسنده كند كه فقط يكي از آنها واقع است و غير آن پندار محض؛ و به فكر رسيدن به ملزوم خاص نباشد. چنين شخص و چنان برنامه، ملاك صحت و اعتبار كار خويش را توفيق در عمل ميداند؛ ولي كسيكه به منفعت در پرتو حقيقت ميانديشد، به لازمِ مشتركِ چند ملزوم اكتفا نميكند بلكه ملزوم خاص آن را ميجويد تا هم به واقع رسيده و هم از حيثيّت نافع بودن آن استفاده كرده باشد؛ مثلاً مسئله حركت بر اساس زمينمحوري يا خورشيدمحوري كه يكي حق است و ديگري باطل، هر دو لازمِ مشتركي دارند كه بسياري از محاسبات و برنامههاي نجومي بر آن لازمِ مشترك مترتب ميشوند و هر يك از دو فرضيه ياد شده كه يكي صحيح و ديگري ناصحيح است ميتواند آن لازم مشترك را تأمين كند.
داشتن ابزاري كه براي رفاه و رفع نياز اندوخته ميشود نه براي كشف واقع، معيار صحت و سقم قراردادي آن كارآمدي در متن عمل است. نمونهاي از آن را ميتوان در جريان فنّ مهندسي و معماري يافت: عنصر محوري اين دانش نزد بعضي رفع نياز در متن عمل يعني احداث خط، سطح، حجم و ايجاد ساختمان، سدّ، پل و مانند آن بر مبناي ابعاد سهگانه مزبور است و اين هدف بر فرض وجود آنها (خط، سطح و حجم) حاصل ميشود، در حالي كه فرض مزبور واقعيت ندارد، زيرا تحقق حجم بر تحقق سطح متوقف است و تحقق سطح، وابسته به خط و تحقق خط متوقف بر اتّصال جسم است؛ مثلاً روي يك مشت آرد نميتوان خط كشيد، چون ذرّات ريز و پراكنده آن از هم
725
گسستهاند و با گسستگي، خطِ واحدِ متّصل پديد نميآيد. بر اساس تركّب اجرام طبيعي از ذرّات ريز اتمي هرگز اتصال در جسم يافت نميشود و با فقدان اتصال هرگز خط رسم نميشود و با فقدان خط هرگز سطح و حجم به دست نميآيند 1 ؛ ولي امروز تمام افراد اطاق را مكعب و برخي بناها را منشور، استوانه يا هَرَم ميدانند و اين دانستن بر معيار حقيقت نيست، بلكه بر محور نافعگرايي است. غرض آنكه معيار صحت و سقم مطالب، مطابقت با واقع است نه نافع، هرچند تمام اهتمام عده فراواني اين است كه هر چيزي كه در عمل كارآمد و موفق است صحيح است، گرچه مطابق با واقع نباشد.
لازم است عنايت شود كه قوانين طبيعي، فنون تجربي و علوم منفعتگرا و كارآمدي مانند قواعد فراطبيعي، فنون تجريدي و علوم واقعگرا، محكوم نَضْد علّي و معلولي و نظم ويژه تدبير الهياند و معيار همه آنها در معرفتشناسي تطبيق با واقع و حق است، چنانكه مدار همه آنها در هستيشناسي بر نظام علت و معلول و انتهاي سلسله علل تكويني به هويّت مطلق خداوند است و خلقت مُلك و ملكوت، به حق است كه از اين حق در اصطلاح اهل معرفت به «حق مخلوقٌ به» ياد ميشود و ظاهراً اين اصطلاح برگرفته از تعبير قرآني است كه خداوند فرمود كه آسمانها و زمين مخلوق به حقاند و من آنها را به حق آفريدهام 2.
ج. فنّ جامعهشناسي، معرفت تاريخ و ديگر شاخههاي علوم انساني بيش از شاخههاي علوم تجربي، مانند زمينشناسي، گياهشناسي، ستارهشناسي و
^ 1 – ـ البته ذرات ريز اتمي به سبب داشتن بُعد متصل، شكل هندسي خاص دارند؛ ولي آن اَشكال هندسي و طبيعي در دسترس نبوده و منظور كنوني نيستند.
^ 2 – ـ سوره حجر، آيه 85؛ سوره احقاف، آيه 3.
726
نظاير آن، به معرفت فراطبيعي وابستهاند و بايد بر معيار قواعد تجريدي ارزيابي شوند؛ يعني در ضمن استمداد از اصول تجربي و كمال احترام به آنها بايد بين لزوم و كفايت فرق نهاد؛ به اينمعنا كه اصول تجربي در شناخت مسائل ياد شده «لازم» است؛ نه آنكه «كافي» باشد، زيرا همه اصول و فروع تجربي تحت پوشش اصول تجريدياند و هرگز تجربه محض بدون استعانت از مباني و مبادي تجريدي كفايت نخواهد كرد.
ويژگي علوم انساني به اين است كه عنصر محوري آنها را معرفت انسان تشكيل ميدهد؛ يا كاربرد اوّلي آنها درباره انسان است. به هر روي، تا انسان شناخته نشود، علوم انساني سامان نميپذيرند و انسان همانند نظام سپهري، راه شيري، كواكب ثابت و سيار نيست كه از دخان ساخته شده باشد و سرانجام به تيرگي و تاريكي ختم گردد: ﴿ثُمَّ استَوي اِلَي السَّماءِ وهِي دُخانٌ… ٭ فَقَضهُنَّ سَبعَ سَمواتٍ… وزَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنيا بِمَصبيح) 1 ﴿اِذَا الشَّمسُ كُوِّرَت ٭ واِذَا النُّجومُ انكَدَرَت) 2 بلكه او خليفه الهي است كه آغاز آفرينش وي با ﴿ونَفَختُ فيهِ مِن رُوحي) 3 است و انجام خلقتش با ﴿ياَيُّهَا الاِنسنُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلي رَبِّكَ كَدحًا فَمُلقيه) 4 شناخت چنين گوهري با اصول تجربي محض ميسور نيست؛ خواه به عنوان جامعه، يا تاريخ و خواه به عنوانهاي ديگر.
د. قرآن حكيم مدار تعليم كتاب و حكمت و محور تزكيه نفوس را كه برنامه
^ 1 – ـ سوره فصّلت، آيات 11 ـ 12.
^ 2 – ـ سوره تكوير، آيات 1 ـ 2.
^ 3 – ـ سوره حجر، آيه 29؛ سوره ص، آيه 72.
^ 4 – ـ سوره انشقاق، آيه 6.
727
سهگانه و رسمي خود اعلام كرد، بر اين تثليث منسجم قرار داد: 1. تبيين ساختار اساسي نظام تكويني آسمانها و زمين. 2. تبيين ساختمان اصلي نظام انساني از بدن مادي و روح مجرد. 3. تبيين كيفيّت پيوند انسان و جهان و تعامل متعادل عالم كبير و صغير و تقرير قواعد متقابل خليفه خدا و قلمرو خلافت او.
صدر و ساقه اين كتاب آسماني، عهدهدار هماهنگ كردن مُلك و ملكوت، طبيعت و فراطبيعت، دنيا و آخرت، فن تجربي و تجريدي و مانند آن است. پيمودن چنين اقيانوس ژرفي با قايق تجربه، بدون استعانت از اقيانوس پيماي عقل تجريدي ميسور نخواهد بود، بنابراين نميتوان در تبيين سنّت الهي در جنگ و صلح، پيروزي و هزيمت، استضعاف و استكبار، حق و باطل، قوي و ضعيف، باقي و فاني، احسن و غير احسن و مانند آن فقط به برخي از اصول تجربي اعتماد كرد كه تاريخ مصرف آنها گذشته است، با اينكه مبناي حقگرايي قرآن در معرفت شناسي و در هستيشناسي بر اين است كه حق در جريان حكمت نظري (بود و نبود) و عدل در روند حكمت عملي (بايد و نبايد) حاكم گردد، از همينرو طبقه مستضعف را بر حقمداري و عدلمحوري، بر طبقه مستكبر پيروز ميكند و آنان را به امامت زمين برميگزيند و حكومت در زمين را ميراث آنان ميداند: ﴿ونُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ استُضعِفوا فِي الاَرض) 1 ﴿اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِي الصّلِحون) 2
چنين كتابي را چگونه ميتوان بر مبناي تنازع بقا و انتخاب احسن با احتساب قدرت مادي و احسن پنداشتن تفكر بشري نسبت به علوم وحياني
^ 1 – ـ سوره قصص، آيه 5.
^ 2 – ـ سوره انبياء، آيه 105.
728
تفسير كرد. آري اگر تنازع بقا و انتخاب احسن و نيز انطباق با محيط درست تبيين شود كه ضمن احترام به دستاورد تجربي از اصول مُتقن تجريدي استعانت شود و حق مدارانه به جهان و عدل محورانه به جامعه و تاريخ نگريست و اقدام علمي و عملي كرد، آنگاه ميتوان از اين اصول در تفسير آيات الهي استمداد جست، چنانكه شمّهاي از آن در بحث تفسيري گذشت.
بررسي اصل مطلب (فرضيه انتخاب احسن و تطبيق آيه بر قانون تنازع بقا): «احسن» در نزد پيروان محض علوم تجربي و گريزان از علوم وحياني و عقلي، همانا نظام كمونيسم يا كاپيتاليسم است؛ ولي «احسن» از نظر خداي سبحان، نظام توحيدي است كه در محور دعوت به حق و عمل صالح دور ميزند: ﴿ومَن اَحسَنُ قَولاً مِمَّن دَعا اِلَي اللهِ وعَمِلَ صلِحًا وقالَ اِنَّني مِنَ المُسلِمين) 1 انسان داراي روح مجرد و ابدي و بين دنيا و آخرت او پيوندي ناگسستني است و حيات اصيل او پس از مرگ شروع ميشود و موجود زنده ابدي، زاد و توشه ابدي ميخواهد كه تنها تقواي الهي است، پس دين پديدهاي طبيعي مانند ساير پديدهها نيست و مدار انتخاب احسن آن، تكاثر و اسراف و اتراف و رفاه و مانند آن نيست، بلكه محور انتخاب احسن نيز كوثر، كرامت و تقواست: ﴿اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللهِ اَتقكُم) 2
خلاصه آنكه «احسن الهي» در موضوع و محمول قضيّه، در ربط ميان موضوع و محمول و در مبادي تصوري و تصديقياش با آنچه دانشمندان علوم تجربي گفتهاند، بسيار اختلاف دارد و هرگز آيات قرآن كريم مؤيد نظر آنان نيست و آيه مورد بحث نيز ربطي به قانون تنازع بقا و انتخاب اصلح ندارد،
^ 1 – ـ سوره فصّلت، آيه 33.
^ 2 – ـ سوره حجرات، آيه 13.
729
گرچه اينگونه قوانين، فيالجمله نه بالجمله، توجيه پذيرند.
موضوع انتخاب احسن و حركت نظام به سوي آن را بيشتر دانشمندان علوم تجربي پذيرفتهاند؛ ولي اختلاف در اين است كه علّت انتخاب احسن و قرباني شدن «حسن» پيش پاي «احسن»، قانون تنازع بقاست يا قانون انطباق با محيط يا….
در علوم طبيعي، سير بحث اينگونه است كه انسان پديدهاي اجتماعي است و جامعهها نيز از منظري پديدههاي طبيعياند كه بر مبناي تنازع بقا و انتخاب احسن، جامعه برتر شكوفا ميشود؛ يا به استناد قانون انطباق با محيط و انتخاب احسن، پديدههاي اجتماعي با يكديگر ناسازگاري دارند تا جامعه برتر (منطبق با محيط) انتخاب شود و پابرجا بماند، پس حل مسئله جامعهشناسي به مبناي پديده طبيعيشناسي وابسته است و جامعه برتر بر اساس يكي از اين دو قانون ياد شده ميماند.
همه اين سخنان در محور حسن و قبح طبيعي است، زيرا دانشمندان علوم طبيعي و جامعهشناسي تجربي، «احسن» را در محور طبيعت يا شناخت تجربي جامعه خلاصه ميكنند: آنان ميگويند كه محصول تجارب بشر اين است كه افراد يك نوع و انواع يك جنس با يكديگر درگير بودهاند و در اين نبرد همواره ضعيف پايمال شده است تا قوي بماند، چنانكه كشفيّات نيز نشان ميدهد كه انواع ضعيف از يك جنس رخت بربسته و نوع قوي از آن مانده است. به گفته آنان پديده اجتماعي نيز از يك نظر به طبيعت تكيه ميكند و قهراً افراد سنخ واحد و اصناف نوع واحد و انواع جنس واحد، از ديدگاه پديدههاي اجتماعي، ناتوانانشان فدايي نيرومندانشان ميشوند، در نتيجه ملّت برتر باقي ميماند و ملّت برتر به زعم مكتب كمونيسم، كمونيستها و به خيال
730
بعضي كاپيتاليستهايند؛ تا ترقّي در چه باشد و «حسن» را در چه چيزي بدانيم.
بر پايه اين تفكر، برخي مفسّران آياتي مانند ﴿اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِي الصّلِحون) 1 ﴿كَتَبَ اللهُ لاَغلِبَنَّ اَنَا ورُسُلي) 2 و ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرض﴾ را بر اساس همين علوم و مقدمات تجربي تفسير ميكنند 3 ، حال آنكه اينگونه از برداشتها تحميل رأي بر وحي است نه استنباط رأي از آن؛ به طوري كه وحي ميشود محمول رأي نه منبع معرفتي آن.
استاد، علامه طباطبايي در پاسخ اين پندار مطالبي فرموده است:
در مواردي كه يقين اعتبار دارد، انسانِ متفكّر بايد به بديهي و اوّلي تكيه كند نه به فرضيه. تفاوت قضيّه بديهي با فرض در اين است كه پيش فرضها اصول موضوعهاي همراه قضايايي پيچيده و نظري هستند و ممكن است اين قضايا در جاي خود نيز حلّ نشده باشند؛ ولي وقتي در اين مسئله از آن اصول سخن به ميان ميآيد، ميگويند كه اين مسئله بايد در جاي خود حلّ شود و ما آن را فعلاً اصل موضوعي ميدانيم و از آن مدد ميجوييم.
چنين مسئلهاي كه وابسته به مقدمه «علي ما في محلّه» باشد، علم و جزم فعلي پديد نميآورد، زيرا بعضي از مبادي آن، جزو اصول موضوعهاند و اگر مستمع خوشباور بوده و به گوينده اطمينان داشته باشد، براي او پذيرفتني است، وگرنه اين پيش فرضها مصادرات تلقي ميشوند و با اعتماد بر چنين مبادي بالفعل چيزي براي مستمع حلّ نخواهد شد.
قضيه بديهي، بالفعل حلّ شده است: بداهت بديهي، يا بالاصل است يا
^ 1 – ـ سوره انبياء، آيه 105.
^ 2 – ـ سوره مجادله، آيه 21؛ ر.ك: الميزان، ج 19، ص 203.
^ 3 – ـ ر.ك: الميزان، ج 2، ص 293 ـ 295؛ ر.ك: التفسير الكبير، مج3، ج6، ص 206.
731
به قضيه بديهي بالاصل تكيه دارد و مُبَيّن است. به تعبير فنّي، مقدّمات بايد بَيِّن يا مُبَيّن باشند و پيش فرضها و اصول موضوعهاي كه فرضيهاي بيش نيستند، مشكلي را حلّ نميكنند و هيچ قضيّه يقيني با آنها ثابت نميشود.
در تعبير لطيفي از حضرت علامهِ چنين آمده است: قضيّه فرضيّه براي آن است كه متفكّر با تكيه به آن، خودش حركت كند؛ مانند پرگار كه دو پا دارد و پاي لنگ و ثابت آن كاري نميكند و فقط ميايستد تا پاي ديگر بگردد و دايره بكشد 1 ، پس قضاياي فرضي و اصول موضوعه پويا نيستند و نميروند تا مطلب نظري را ببرند؛ ولي قضاياي بديهي خودشان رواناند و بار قضاياي نظري را نيز بر دوش ميكشند.
فرضيّه تنازع بقا و انتخاب احسن در علوم طبيعي، بَيّن يا مُبَيّن نيست، چنانكه دانشمندان طبيعي متأخر نيز بر آن نقد دارند. شواهد تجربي فقط گمانآورند و تا به صد در صد نرسند، جزمآور نيستند.
آري تنازع بقاي متقابل، انكار پذير نيست؛ اما انتخاب احسن به معناي انقراض ضعيف و بقاي قوي ثابت نيست، زيرا انواعي قوي بودهاند كه اكنون نيستند و برعكس گياهان و حيوانات ضعيفي نيز بودهاند كه همچنان هستند، پس دليل يقيني بر بقاي دائمي قويتر و پايمال شدن هميشگي ضعيفتر نيست.
همين حقيقت سبب شد تا در علوم تجربي، قانون «تنازع بقا و انتخاب احسن» را به قانون «انطباق با محيط و انتخاب احسن و اصلح» تبديل كنند؛ بدين معنا كه پرورش افراد و اصناف و انواع ضعيف در محيط مناسب، سبب
^ 1 – ـ مجموعه آثار، ج6، ص347 ـ 348 [اصول فلسفه و روش رئاليسم]، «پيدايش كثرت در علم و ادراك».
732
بقاي آنها خواهد شد. نوع ميتواند خود را با زمان و مكان و شرايط مخصوص محيط هماهنگ كند و به بركت آثار مناسب محيط پرورش يابد و پايدار بماند و بدينسان، قانون تنازع بقا جاي خود را به قانون انطباق با محيط سپرد 1.
غرض آنكه قانون تنازع بقا و انتخاب احسن نقد پذيرند و در حد فرضيهاي نارسا به بلوغ علمي نرسيدهاند، چون ممكن است كه گاه با انطباق با محيط و حفظ تمامي شرايط، ضعيف بماند و قوي نابود گردد، پس قضيّه يقيني و اصلي صد درصد قطعي در دست نيست تا بتوان مسائل جامعهشناسي را براساس پديده طبيعيشناسي تفسير كرد؛ آنگاه اولاً چگونه ميشود كه دين را صرفاً پديدهاي اجتماعي پنداشت و ثانياً دربارهاش همان داورياي را كرد كه راجع به فسيلها و گياهان و حيوانات و ستارگان ميشود.
بايد عنايت كرد كه دين پديدهاي اجتماعي نيست، بلكه به وحي الهي وابسته است و زيربناي اين تفكر (پديده اجتماعي بودن)، اصول موضوعهاند نه اصول بديهي، پس آيه ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرض﴾ را نبايد بر اساس اين اصول تجربي ثابت نشده تفسير كرد.
اين سخن كه اهل زد و بند و قدرتنمايي برنده هستند، همان مدعاي آل فرعون است كه امروز تكرار ميشود: ﴿وقَد اَفلَحَ اليَومَ مَنِ استَعلي) 2 شعار قرآن كريم برتري و رستگاري در پرتو تزكيه نفس است: ﴿قَد اَفلَحَ مَن تَزَكّي) 3 ﴿والعقِبَةُ لِلمُتَّقين) 4 و ميان اين دو تفكر، فاصله بسيار است.
^ 1 – ـ ر.ك: الميزان، ج 2، ص 300 ـ 306.
^ 2 – ـ سوره طه، آيه 64.
^ 3 – ـ سوره اعلي، آيه 14.
^ 4 – ـ سوره اعراف، آيه 128؛ سوره قصص، آيه 83.
733
انسان موحّد، دين را پديدهاي طبيعي نميشمرد و آن را در رديف فسيل و گياه و حيوان قرار نميدهد و صلاح و بقاي جامعه را نيز در قدرتنمايي و زد و بند نميداند، بلكه آن را در وارستگي ميجويد و به ديگر سخن، بايد دست دين را گرفت و به آسمان رساند؛ نه آنكه پاي دين را گرفت و بر زمين كوبيد و آن را پديدهاي اجتماعي و مانند سنّتها و آدابِ عرفي دانست. عادات و سنّتها و رسوم اقوام و ملل به آسمان وصل نيستند، بلكه پاي همه آنها در گِل فرو رفته است، از اينرو ميشود درباره اين موضوعات، نظريهاي مساعد با نظريه پديدههاي طبيعي داد، زيرا آداب و سنتهاي عرفي و نيز اديان ساختگي از زمين برخاستهاند؛ ولي اديان الهي وَحْيانياند: ﴿اِنّا اَوحَينا اِلَيك) 1 ﴿وما يَنطِقُ عَنِ الهَوي ٭ اِن هُوَ اِلاّوحي يوحي) 2 و نميتوان علوم تجربي را كه وابسته به طبيعت است، بر وحي آسماني پيراسته از طبيعت حاكم كرد.
عصاره سخن: يك. دين مولود طبيعت و رخدادهاي طبيعي نيست، بلكه امري آسماني براي پرورش جامعه انساني است تا طبيعتزده نشود.
دو. قوانين طبيعي و تجربي به پيشفرضها وابستهاند نه به قضاياي بديهي؛ و اين قوانين، اصول موضوعهاند نه اصل متعارف.
سه. دين، وحي آسماني است نه پديدهاي زميني، از اينرو فكر بشري نميتواند مفسر اديان الهي باشد، چنانكه خداي سبحان به پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نيز از آن جهت كه بشر است، حركت زبان و سخن گفتن از پيش خود را اجازه نداد: ﴿لاتُحَرِّك بِهِ لِسانَكَ لِتَعجَلَ بِه ٭ اِنَّ عَلَينا جَمعَهُ وقُرءانَه) 3 و ايشان نيز
^ 1 – ـ سوره نساء، آيه 163.
^ 2 – ـ سوره نجم، آيات 3 ـ 4.
^ 3 – ـ سوره قيامت، آيات 16 ـ 17.
734
از فرمان پروردگار اطاعت كردند: ﴿وما يَنطِقُ عَنِ الهَوي٭ اِن هُوَ اِلاّوحي يوحي) 1 پس انبياي الهي با آنكه جزو نوابغ بشري هستند، حق ندارند درباره دين از پيش خود سخني بگويند، بلكه درجايي كه تربيت انسانها به ابديّت آنان وابسته است، پيام خداي سرمدي لازم است تا راهنماي بشر شود، زيرا انسانها از راه دوري آمدهاند و راه ابدي را در پيش دارند و مسافري كه خود نميداند از كجا آمده است و به كجا ميرود و تنها كولهباري در دست دارد، به راهنماي آغاز و انجام شناس محتاج است و غير او حق راهنمايي چنين مسافري را ندارد.
اينجا سخن از ابديت انسان است كه «تا» و «حتّي» ندارد، از اينرو خداي سبحان به پيامبرش فرمان ميدهد كه تنها گفته مرا به مردم برسان و از آن طرف به مردم نيز ميفرمايد كه رسول من فقط از وحي سخن ميگويد. معرفت وحياني، به مبدأ جهان متصل است.
غرض آنكه روي اصول جامعهشناسي صِرف نميشود درباره دين بحث كرد. آري برخي از بحثها در حدّ علتهاي قابلياند و اگر كسي بخواهد برپايه قانون عليّت سخن بگويد، شناخت علّت مادي و علت قابلي كه عناصري مادياند به او كمك ميكند، چون عادات و رسوم و سنّتها و ويژگي اقليم و رنگ پوست مردم مبدأ قابلي و پذيراي ديناند و هيچيك از اينها مبدأ تدوين دين نيست.
«دين» مانند معدن خاكي نيست كه با شكافتن كوه بيرون بيايد؛ يا نظير گوهر عمق دريا نيست كه با غوّاصي درآيد؛ يا چون ماه و ستاره نيست كه در
^ 1 – ـ سوره نجم، آيات 3 ـ 4.
735
آسمان ظاهري باشد، بلكه «وحي» به ملكوت و غيب جهان متكي است و دين به وحي وابسته است و براي ادراك وحي، روحي مقدّس و منزّه و پاك لازم است تا بتواند وحي را بيابد: ﴿لايَمَسُّهُ اِلاَّالمُطَهَّرون) 1 و «مطهّرون» يعني اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) نيز به حكم آيه ﴿اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا) 2 افرادي ملكوتي هستند كه دين را تحويل ميگيرند و به مردم ميرسانند و اين مطلب به اصل تنازع بقا و انتخاب احسن تجربي ارتباطي ندارد.
گردانندهنظام موجود، انسان را براي هدفي آفريده است كه در شهود علمي و خلوص عملي او خلاصه ميشود؛ يعني انسان «علماً» شاهد و «عملاً» خالص باشد، پس فهمهاي حصولي او بايد به شهود حضوري برسند و كارهاي مشوب وي به خلوص، تا مخلص شود.
خداي سبحان از ميان مخلِصان (به كسر)، عدهاي را گلچين و استخلاص ميكند كه آنان مخلَص (به فتح) و گلِ سرسبد جوامع بشري و انبيا و اولياي الهي هستند و بارزترين مصاديق اين گروه در ميان اوصيا، امام علي بن ابيطالب و فرزندان او(عليهمالسلام) هستند. كاملترين مرحله علم شهودي و اخلاص در عمل نيز زمان حضرت وليعصر(عجل الله تعالي فرجه) ظهور ميكند و در آن روز، دين حق بر اديان باطل غلبه مطلق مييابد: ﴿لِيُظهِرَهُ عَلَي الدّينِ كُلِّهِ ولَو كَرِهَ المُشرِكون) 3 و آن هنگام بندگان صالح خداوند زمين را به ارث ميبرند: ﴿اِنَّ
^ 1 – ـ سوره واقعه، آيه 79.
^ 2 – ـ سوره احزاب، آيه 33.
^ 3 – ـ سوره توبه، آيه 33.
736
الاَرضَ لِلّهِ يورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ والعقِبَةُ لِلمُتَّقين) 1 ﴿اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِي الصّلِحون) 2
انسان زماني از خداوند ارث ميبرد كه با او پيوند داشته باشد، زيرا ارث ملكوتي با كشفيّات و پيشرفت علوم تجربي و صنايع به دست نميآيد و بايد عبد صالح شد تا وارث مولا گشت؛ «عبد» با مولا پيوند دارد و از او ارث ميبرد.
امور كسبي غير از ميراث است و كند و كاو زمين و احيا و مالكيت آن، به ارث بردن زمين نيست. رسولخدا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: من أحيي أرضاً مواتاً فهي له 3 ، زيرا روز بعد همان زمين به دست ديگري ميافتد؛ حتي مالي را كه از مرده به ارث ميرسد، به حسب ظاهر ارث ميگويند، چون در حقيقت كسب است؛ ولي ارثرسيدن زمين به صالحان حقيقتاً ارث است نه كسب: ﴿اِنَّ الاَرضَ لِلّهِ يورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ والعقِبَةُ لِلمُتَّقين﴾.
مراد از ﴿مَن يَشاءُ مِن عِبادِه﴾ بندگان صالح خداوند است كه در آيه ﴿اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِي الصّلِحون﴾ آمده است. تعبير ﴿الصّلِحون﴾ از ﴿وعَمِلوا الصّلِحت) 4 برتر است، زيرا ﴿الصّلِحون﴾ به ذات افراد نظر دارد و صالح، كسي است كه گوهر وجودياش صلاح است؛ اما تعبير ﴿وعَمِلوا الصّلِحت﴾ به مقام فعل اشخاص نظر دارد و به كساني گفته ميشود كه كار خوب ميكنند و ممكن است احياناً دچار لغزش هم شوند، پس زمين به كساني
^ 1 – ـ سوره اعراف، آيه 128.
^ 2 – ـ سوره انبياء، آيه 105.
^ 3 – ـ تهذيب الاحكام، ج7، ص152؛ وسائل الشيعه، ج 25، ص 412.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه 25.
737
ميرسد كه گذشته از آنكه كار خوب انجام ميدهند، خوبي در گوهر ذات آنها رسوخ كرده است.
از مجموع مطالب گذشته روشن شد كه قرآن كريم ضمن احترام به قوانين علوم تجربي كه توجيهكننده علل قابلي جهان هستند، هرگز جنگ را ميان ضعيف و قوي برقرار نميكند و پايمال شدن حتمي ضعيف را نميپذيرد، بلكه قرآن همواره تنازع را ميان حق و باطل، صدق و كذب و نافع و ضارّ ميشمرد و حق و صدق و نافع را ماندني و باطل و كذب و ضارّ را رفتني ميداند.
بين اين اصل و قانون تنازع ميان ضعيف و قوي تفاوت فراواني است: بر اساس تفكر قرآن، در نظام آفرينش باطل هميشه پايمال است، هرچند ظهور كاذب داشته و ظاهراً قوي باشد؛ ولي بر اساس تفكر مادي در نظام طبيعت ضعيف هميشه پايمال است، گرچه حق باشد.
قرآن كريم اصل تنازع ميان حق و باطل و نابودي باطل را با مثالي روشن بيان كرده است: ﴿اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَت اَودِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحتَمَلَ السَّيلُ زَبَدًا رابِيًا ومِمّا يوقِدونَ عَلَيهِ فِي النّارِ ابتِغاءَ حِليَةٍ اَو مَتعٍ زَبَدٌ مِثلُهُ كَذلِكَ يَضرِبُ اللهُ الحَقَّ والبطِلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفاءً واَمّا ما يَنفَعُ النّاسَ فَيَمكُثُ فِي الاَرضِ كَذلِكَ يَضرِبُ اللهُ الاَمثال) 1 يعني همانگونه كه هنگام نزول باران، ظروف گوناگون، درّهها، درياها، چاهها و بيابانها به اندازه ظرفيت خود آب را ميگيرند و روي آبهاي متراكمِ سيلآسا كفي شكل ميگيرد و سرانجام، آب ميماند و كف روي آب نيست ميشود و يا همانطور كه هنگام ذوب كردن
^ 1 – ـ سوره رعد، آيه 17.
738
طلا، روي فلز آب شده كفي پديد ميآيد و عاقبت، اين كف رخت برميبندد و آن فلز گرانبهاست كه به صورت زينتها و زيورهاي گوناگون درميآيد، هنگامي نيز كه بركات و فيضهاي الهي فرود ميآيد، هر كس به اندازه استعداد خود از آنها بهره ميگيرد و كفها و حبابهاي باطلي كه همراه سيل فيض الهي ظهور ميكند، رخت برميبندد و تنها حق ميماند.
نتيجه آنكه نظام عالم، نظام علّي و معلولي است كه خداي سبحان مبدأ علتها و معلولهاست و نيز هدفي دارد كه حفظ حق است و نيز تقسيم فيض الهي به اندازه استعدادهاي گوناگون افراد است؛ همچنين در جهان طبيعت كه حركت و برخورد هست، حق با باطل نميآميزد و در كنار حق باطلها ظهور ميكنند؛ نيز مدير عالم تنها خداي حكيم است و او باطل را نميپروراند، بلكه باطل پوك را پس از مدتي نيست ميكند و حق لبيب و مغزدار را براي منافع جامعههاي بشري نگه ميدارد: ﴿بَل نَقذِفُ بِالحَقِّ عَلَي البطِلِ فَيَدمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِق) 1
آري در جهانبيني قرآن كريم در نظام آفرينش، باطل پايمال و حق جاودانه است: ﴿وقُل جاءَ الحَقُّ وزَهَقَ البطِلُ اِنَّ البطِلَ كانَ زَهوقا) 2 با ظهور حق مجال هيچ باطل نيست؛ نه باطلِ كهنه و نه باطل نو: ﴿قُل جاءَ الحَقُّ وما يُبدِي البطِلُ وما يُعيد) 3
^ 1 – ـ سوره انبياء، آيه 18.
^ 2 – ـ سوره اسراء، آيه 81. فعل «كان» در اينگونه از موارد منسلخ از زمان است و تنها از كَيْنونَتْ خبر ميدهد.
^ 3 – ـ سوره سبأ، آيه 49.
739
4. غلبه باطل بر باطل
هماره عدّهاي زير سلطه بودند و طاغياني همچون فرعون بر آنان حكومت كردهاند؛ ليكن در اينگونه موارد، باطلي بر باطل ديگر پيروز شده است نه باطل بر حق، زيرا همانگونه كه سلطهگري باطل است، سلطهپذيري نيز از گناهان نابخشودني است، از همينرو در ادعيه آمده است: خدايا! اگر ظلمي بر ما شد و ما دفاع نكرديم، به تو پناه ميبريم و از تو مغفرت ميطلبيم 1! ، پس همانگونه كه ظالم بايد توبه كند، ستمپذير نيز بايد استغفار كند، زيرا انظلام او هم باطل است، گرچه ممكن است حق با او باشد.
بر اساس آيه ﴿كَم مِن فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثيرَةً بِاِذنِ الله) 2 هر ملّتي كه سلطه ظالمان را نپذيرد و به دفاع از حق مشروع خود برخيزد، با اذن الهي بر آنان پيروز خواهد شد، گرچه تعدادشان كم باشد، پس منطق قرآن كريم پيروزي حق و پايمال بودن باطل است نه چيرگي قوي بر ضعيف؛ و مبارزه با ظلم حق است و ترك آن باطل.
5. تحليل درست پيروزي قوي بر ضعيف
قرآن كريم نيز پيروزي را از آنِ قوي ميداند؛ ليكن با تفكر ماديگرايان در تشخيص صغرا و فرد قوي اختلاف دارد: در جهانبيني ملحدان، علل تنها در ماده و صورت خلاصه ميشوند و از نظر آنان علّت مادي برتر و غالب است؛ ولي قرآن كريم علل را فقط در ماده و صورت منحصر نميكند بلكه علت فاعلي
^ 1 – ـ صحيفه سجاديه، ص 357، دعاي 38.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 249.
740
و غايي را نيز معتبر ميداند و فاعل قويتر را كه خداي سبحان است، پيروز اعلام ميكند: ﴿واللهُ غالِبٌ عَلي اَمرِه) 1 ﴿وهُوَ القاهِرُ فَوقَ عِبادِه) 2 ﴿كَتَبَ اللهُ لاَغلِبَنَّ اَنَا ورُسُلي) 3 ﴿كَم مِن فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثيرَةً بِاِذنِ الله) 4
در فرهنگ قرآن گروهي كه از نظر كمّيت و كيفيّت مادي ضعيف به نظر ميرسند و اهل ايماناند، از گروهي كه از ساز و برگ مادي قويتري برخوردارند و ايمان ندارند، نيرومندترند و هنگام نبرد با اذن الهي بر آنها پيروز ميشوند، بنابراين نكته مهمّي كه ملحدان از آن غفلت ميكنند و ناديده ميگيرند، اين است كه درگيري را ميان موجودات طبيعي خلاصه ميكنند كه در صورت درستي اين مطلب، ممكن بود منطقِ ﴿وقَد اَفلَحَ اليَومَ مَنِ استَعلي) 5 درست باشد؛ ولي نظام عالم به مبدأ غيبي وابسته است كه به هر چيزي علم دارد و بر هر كاري تواناست: ﴿وهُوَ القاهِرُ فَوقَ عِبادِه﴾ و زمام همه موجودات به دست اوست: ﴿ما مِن دابَّةٍ اِلاّهُوَ ءاخِذٌ بِناصِيَتِها) 6 و ميتواند مؤمنان را حفظ كند: ﴿وقَد مَكَروا مَكرَهُم وعِندَ اللهِ مَكرُهُم واِن كانَ مَكرُهُم لِتَزولَ مِنهُ الجِبال ٭ فَلا تَحسَبَنَّ اللهَ مُخلِفَ وَعدِهِ رُسُلَهُ اِنَّ اللهَ عَزيزٌ ذُو انتِقام) 7
خداي سبحان به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ميفرمايد: ﴿وما بَلَغوا مِعشارَ ما ءاتَينهُم
^ 1 – ـ سوره يوسف، آيه 21.
^ 2 – ـ سوره انعام، آيه 18.
^ 3 – ـ سوره مجادله، آيه 21.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه 249.
^ 5 – ـ سوره طه، آيه 64.
^ 6 – ـ سوره هود، آيه 56.
^ 7 – ـ سوره ابراهيم، آيات 46 ـ 47.
741
فَكَذَّبوا رُسُلي فَكَيفَ كانَ نَكير) 1 يعني اينان كه در برابر تو سرسختي ميكنند هرگز كاري از پيش نميبرند، زيرا ما كساني را پيش از آنان نابود كردهايم كه صناديد قريش و سران ستمپيشه حجاز، يك دهم قدرت آنها را ندارند.
آري همواره ميان حق و باطل (در قلمرو طبيعت) جنگ است و در اين ميدان، هميشه حق با اذن الهي پيروز است، زيرا حق به پشتوانه غيبياش قوي و غالب است و باطل، ضعيف و مغلوب است و سرانجام نيز زمين را صالحان به ارث ميبرند و باطل از ميان ميرود.
گفتني است ملحدان كه همه چيز را در طبيعت خلاصه ميكنند: ﴿اِن هِي اِلاّحَياتُنَا الدُّنيا نَموتُ ونَحيا) 2 و در نظام طبيعت هميشه ضعيف را پايمال ميدانند، در مقابل پيروزي گروههاي با ايمان و به ظاهر ضعيف كه از قدرت الهي مدد ميگيرند، از شانس سخن ميرانند، زيرا بشر بايد خود را به پشتوانهاي ذهني قانع كند و وقتي كه آن پشتوانه با برهان عقلي تأمين نشود، به وهميّات سر ميسپارد و كمبود فرشته عقل را با شيطنتِ وهم پر ميكند، درحالي كه عقل و فلسفه و قرآن و سنّت، شانس را جزو خرافات ميدانند.
بحث روايي
1. كشته شدن جالوت به دست حضرت داود(عليهالسلام)
عن الرضا(عليهالسلام): فأوحي الله إلي نبيّهم أنّ جالوت يقتله من يستوي عليه درع موسي(عليهالسلام) و هو رجل من ولد لاوي بنيعقوب(عليهالسلام) اسمه داود ابن آسي؛ و كان آسي راعياً و كان له عشرة بنين أصغرهم داود. فلمّا بعث طالوت إلي بنياسرائيل
^ 1 – ـ سوره سبأ، آيه 45.
^ 2 – ـ سوره مؤمنون، آيه 37.
742
و جمعهم لحرب جالوت، بعث إلي آسي أن أحضر ولدك؛ فلمّا حضروا دعا واحداً واحداً من ولده، فألبسه درع موسي(عليهالسلام).
منهم من طالت عليه و منهم من قصرت عنه. فقال لآسي: هل خلفت من ولدك أحداً؟ قال: نعم، أصغرهم تركته فيالغنم يرعاها؛ فبعث إليه ابنه فجاء به. فلمّا دعي أقبل و معه مقلاع 1. قال: فنادته ثلاث صخرات في طريقه؛ فقالت: يا داود! خذنا فأخذها في مخلاته؛ و كان شديد البطش قوياً في بدنه شجاعاً. فلمّا جاء إليطالوت، ألبسه درع موسي فاستوت عليه… فجاء داود حتّي وقف بحذاء جالوت؛ و كان جالوت عليالفيل و علي رأسه التاج وفي ياقوت يلمع نوره؛ و جنوده بين يديه. فأخذ داود من تلك الأحجار حجراً فرمي به في ميمنة جالوت؛ فمرّ في الهواء و وقع عليهم، فانهزموا؛ و أخذ حجراً آخر فرمي به في ميسرة جالوت فوقع عليهم فانهزموا؛ و رمي جالوت بحجر ثالث فصكّ الياقوتة في جبهته و وصل إليدماغه و وقع الي الأرض ميتاً؛ فهو قوله: ﴿فَهَزَموهُم بِاِذنِ اللهِ وقَتَلَ داوودُ جالوت) 2
عن أبي بصير، قال: سمعته يقول: فمرّ داود علي الحجر فقال الحجر: يا داود! خذني فاقتل بي جالوت… فلمّا أن أصبحوا و رجعوا إلي طالوت و التقي الناس قال داود: أروني جالوت؛ فلمّا رآه أخذ الحجر فجعل في مقذافه 3 فرماه فصكّ به بين عينيه فدمغه و نكس عن دابته و قال الناس: قتل داود جالوت و ملّكه الناس حتّي لم يكن يسمع لطالوت ذكر؛ و اجتمعت بنوإسرائيل علي داود
^ 1 – ـ آلة يرمي بها الأحجار إلي الصيد و نحوه.
^ 2 – ـ تفسير القمي، ج 1، ص 82 ـ 83.
^ 3 – ـ آلة القذف أي الرمي.
743
و أنزل الله عليه الزبور و علّمه صنعة الحديد فَلَيَّنَه له 1.
اشاره: با اغماض از سند، نداي سنگها چنين توجيه ميشود كه اولاً تمام اشيا، اعم از سنگ و خاك و غيرآن، تسبيح و تحميدگوي خدايند، پس اهل ادراك و نيز اهل عبادتاند. ثانياً مأمور همآوايي با حضرت داود شدند. اين ندا هرچند قبل از تسخير جبال و طير بوده، زمينه چنين مطاوعه فراهم بوده است، ازاينرو قبول نداي مزبور بيمحذور است. ثالثاً از پيامبر اعظم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نقل شده است كه سنگي قبل از بعثت هر وقت مرا ميديد سلام ميكرد و من هماكنون آن سنگ را ميشناسم 2. از اين قصه معلوم ميشود كه گفتوگوي جمادها با انبيا، قبل از نبوت آنها ممكن است.
2. پيامبرانِ داراي مُلك
عن أبي جعفر(عليهالسلام) قال: إن الله تبارك و تعالي لم يبعث الانبياء ملوكاً فيالأرض إلاّ أربعة بعد نوح: ذوالقرنين و اسمه عياش و داود و سليمان و يوسف(عليهمالسلام). فأمّا عياش فملك ما بين المشرق و المغرب؛ و أمّا داود فملك ما بين الشامات إلي بلاد اصطخر؛ و كذلك كان ملك سليمان؛ و أمّا يوسف فملك مصر و براريها و لم يجاوزها إليغيرها 3.
عن رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) قال: عاش داود(عليهالسلام) مأة سنة؛ منها أربعين سنة في ملكه 4.
^ 1 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص134 ـ 135؛ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 249.
^ 2 – ـ التبيان، ج1، ص310 «واِنَّ مِنَ الحِجارَةِ… لَما يَهبِطُ مِن خَشيَةِ الله» (سوره بقره، آيه 74).
^ 3 – ـ كتاب الخصال، ص248؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص252.
^ 4 – ـ كمال الدين و تمام النعمه، مج1 ـ 2، ص203؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص252.
744
اشاره: با اغماض از سند، منصب نبوّت با مقام امامت و رهبري جامعه همراه است. گاهي امامت يك پيامبر به فعليت ميرسد و زماني بر اثر تمرّد مردم يا سلطه طاغي حاكم، در قوّه ميماند. آنجا كه امامت به فعليت ميرسد، گاهي همراه سلطنت ظاهري، نبرد با سلطان جائر و از بين بردن او يا با تسليم و مصالحه وي همراه است و زماني چنين نيست بلكه به صورت اداره آرام منطقهاي خاص مثلاً ظهور دارد. آنچه براي اين چهار پيامبر(عليهمالسلام) مطرح شده است، از همين قسم خاص است.
3. پيامبرانِ مأمور به جهاد مسلحانه
عن أبي الحسن الأوّل(عليهالسلام)، قال: قال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): إنّ الله تبارك و تعالي اختار منكلّ شيءٍ أربعة؛ … اختار من الأنبياء أربعة للسيّف: إبراهيم و داود و موسي و أنا 1.
اشاره: با صرف نظر از بحث سندي، همانطور كه در جريان امامت دوازده امام معصوم(عليهمالسلام) برخي به سيف قيام كرده و بعضي بر اثر آماده نبودن شرايط، به شمشير قيام نكردهاند، درباره نبوّت انبيا نيز چنين بوده است. گرچه قرآن كريم مبارزه مسلحانه حضرت ابراهيم و موسي(عليهماالسلام) را صريحاً ارائه نكرده است، لازمِ چنان مقاومت گسترده و دست به تَبَر بردن و شكستن بتها و…، قيام به سيف است.
4. برخي از مصاديق ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاس﴾
عن أبي عبدالله(عليهالسلام)، قال: إنّ الله [ل] يدفع بمن يصلي من شيعتنا عمّن
^ 1 – ـ كتاب الخصال، ص225؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص252.
745
لايصلّي من شيعتنا؛ ولو اجمعوا علي ترك الصلاة لهلكوا؛ و إن الله ليدفع بمن يُزكّي من شيعتنا عمّن لا يُزكي؛ ولو اجمعوا علي ترك الزكاة لهلكوا؛ و إن الله ليدفع بمن يحجّ من شيعتنا عمّن لايحجّ؛ ولو اجمعوا علي ترك الحجّ لهلكوا و هو قول الله (عزّوجلّ): ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ… ﴾. فوالله! ما نزلت إلاّ فيكم و لا عني بها غيركم 1.
و في مجمع البيان روي عن النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) أنه قال: لولا عباد لله ركّع و صبيان رُضّع و بهائمٌ رُتّع لصُبّ عليكم العذاب صبّاً؛ و روي جابر بن عبدالله قال: قال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): إنّ الله يصلح بصلاح الرجل المسلم ولده و ولد ولده و أهل دويرته و دويرات حوله؛ ولايزالون في حفظ الله مادام فيهم 2.
اشاره: برخي از اين روايات، مانند روايت اول، بيان مصداق و از باب جري و تطبيق است و بعضي اصلاً ناظر به آيه مورد بحث نبوده و به آن تمسّك نشده است، ازاينرو روايت دوم را نميتوان در بحث روايي آيه مورد بحث مطرح كرد؛ ليكن عدّهاي از مفسّران چنين كردهاند.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ الكافي، ج 2، ص451.
^ 2 – ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 621.
746
بازدیدها: 333