آیه ۷۶- و اذا لقوا الّذین امنوا قالوا امنّا و اذا خلا بعضهم الى بعض قالوا اتحدّثونهم بما فتح اللّه علیکم لیحاجّوکم به عند ربّکم افلا تعقلون
آیه ۷۷- اولا یعلمون انّ اللّه یعلم ما یسرّون وما یعلنون
گزیده تفسیر
برخى از یهودیان مدینه به سبب سلامت فطرت و سذاجت سرشت یا نفاق و دو چهره بودن، هنگم برخورد و دیدار با مؤ منان، صادقانه و خالصانه یا منافقانه مى گفتند: ما ایمان آورده ایم. برخى از آنان که منافقانه اظهار ایمان مى کردند، افراد بسیط و ساده اى بودند که صفات و ویژگى هاى رسول اکرم صلى الله علیه و آله را نیز که در تورات بیان شده بود، افشا کرده و اسرار را فاش مى کردند. رهبران دینى و اجتماعى یهود در خلوت با اعتراض به افشاکنندگان اسرار، آنان را سرزنش مى کردند که چرا تعقل نکرده و حقایق تورات را که خدا به شما آموخت، براى مسلمانان بازگو مى کنید تا آنها به زیان شما محاجّه کنند. این تعبیر و توبیخ، از جهت افشا و اظهار اسرار، نه از جهت اظهار اصل ایمان، و عامل آن هراس از روشن شدن اصل حقیقت بود؛ از این رو اگر اظهار اسرار به انگیزه احتجاج مسلمانان علیه یهودیان بود یا با علم به چنین زمینه اى صورت مى پذیرفت، توبیخ و تقبیح تشدید مى شد.
حس گرایان یهود، اظهار ایمان و افشاى اسرار مکتب براى مسلمانان را، چون فاقد پشتوانه حسّى است سفاهت و بى خردى دانسته، منافقان و اوساط یهود را که در دیدار با مسلمانان اظهار ایمان کرده و برخى مطالب حق و مکتوم یهود را آشکار مى ساختند، تسفیه کرده و کار آنها را نابخردانه اعلام داشتند.
منشاء مشؤ وم کتمان سرّ، نخست پرهیز از دادن دستاویز و بهانه به دست مسلمانان بود، تا مبداء آنان با اطلاع بر اسرار تورات علیه یهود استدلال کرده، برترى خود را نسبت به قوم یهود در برابر وحى الهى ثابت و در قیامت نزد خدا با این حجت علیه یهود احتجاج کنند؛ غافل از این که همان مبداء غیبى که فتاح است و با فتح باب غیب، اسرار نهانى را براى موساى کلیم علیه السلام مکشوف کرد و به برکت حضرت کلیم بهره هاى فراوان علمى نصیب امت یهود شد، درهاى غیب را براى رسول اکرم صلى الله علیه و آله مفتوح کرد و به برکت حضرت ختمى مرتبت امت اسلامى را متنعم کرد.
دوم، تعمیه و پوشاندن راز و رمز بر خداى سبحان بود، تا مبادا خداوند با اظهار چنین سرّى از نهان و نهاد یهود با خبر گردد؛ زیرا خداوند، به گمان آنان، اسرار مکتوم افراد را (معاذاللّه ) نمى داند و تنها از راه گزارش حسّى دیگران آگاه مى گردد. یهود حس گرا به احتجاج خداوند در غیر مورد محسوس ایمان ندارد و گرچه به ظاهر در باور آنان مهم احتجاج خداست، لیکن مى پندارند تا مسلمانان اسرار را در معاد بازگو نکنند او آگاه نخواهد بود و احتجاج نخواهد کرد؛ غافل از این که سرّ و علن، غابر و قادم، همس و جهر و مانند آن در پیشگاه علم مطلق الهى یکسان و همگى معلوم خداست. خداوند که سراسر جهان مشهود اوست و چیزى براى او غیب نیست، به آشکار و نهان هر کس عالم است و خود در محکمه معاد احتجاج و یهود را محجوج و به سود مسلمانان علیه جهودان حجت ارائه مى کنند؛ چه یهودى ها اسرار را فشار کنند یا نکنند و چه مسلمانان علیه یهود احتجاج کنند یا نکنند.
راز تقدیم سر بر علن در آیه دوم این است که علن معلول اندیشه سرّى و عزم نهانى است و تعلق علم خادوند به سبب نیز قبل از تعلق آن به مسبب است. نیز اشاره است به این که منافقان قبل از رسوایى علنى به فضیحت سرّى محکوم و مبتلایند.
تفسیر
فتح
مقصود از فتح در (فتح اللّه علیکم ) گشودن و بیان کردن است و (ما فتح) اشاره به صفات و خصوصیاتى است که درباره رسول مکرّم صلى الله علیه و آله در تورات بیان شده است (۵۷۵). گویا کسى که قبلاً از این ویژگى ها آگاهى نداشت، به محصورى تشبیه شده که به جهت گشایشى که بعداً از طریق وحى الهى برایش فراهم شده، از ضیق و محدودیت جهل و بى خبرى رهایى یافته است.(۵۷۶)
لیحاجوکم
این واژه از مادّه حجّ به معناى قصد، اگر چه از باب مفاعله است و باید بدین معنا باشد که هر کدام از دو طرف نزاع، با حجّت و دلیل معتبر، قصد ردّ دیگرى را کرده، با او به جدال برمى خیزد، لیکن معناى مفاعله در این آیه مراد نیست و مراد از محاجّه همان احتجاج است و تعبیر از آن به صورت مفاعله، صرفاً براى مبالغه است (۵۷۷).
تذکّر: عامل توبیخ افشا و اظهار برخى از اسرار، هراس ا زروشن شدن اصل حقیقت بود؛ خواه افشا کننده به انگیزه احتجاج مسلمانان علیه یهود به چنین کارى اقدام کرده باشد یا نه. البته برخى از عوامل اختلاف بین فرقه هاى مذهبى بوده و هسنتد که اسرار مکتب هر کدام را براى دیگرى براى مبارزه مذهبى و رویارویى فرقه ها بازگو کرده و مى کنند، ولى آنچه مورد تعیر شد، اصل اظهار اسرار بود. اگر اظهار مزبور براى دستاویز قرار دادن مسلمانان بود یا با علم به چنین زمینه اى صورت مى پذیرفت، توبیخ و تقبیح تشدید مى شد؛ از این رو مى توان حرف لام در (لیحاجّوکم ) را همانند لام در فالتقطه ءال فرعون لیکون لهم عدوّاً و حزناً(۵۷۸)، لام عاقبت دانست، نه لام غایت .
تناسب آیات
در آیات قبل سخن از قساوت دل هاى بنى اسرائیل و تحریف آنان نسبت به آیات الهى بود و این که نمى شود از نسل و پیروان چنین انسان هاى عنودى با وجود تشابه قلبى توقّع ایمان داشت. در این دو آیه به یکى دیگر از صفات ناپسند آنان، یعنى نفاق و دورویى گروهى و مکر و کتمان مذموم جمعى دیگر از آنان اشاره مى کند تا هم برگ دیگرى را از دفتر سیئات این قوم لجوج دیگر از آنان اشراه م یکند تا هم برگ دیگرى را از دفتر سیّئات این قوم لجوج و بهانه جو ارائه دهد و هم ناصواب بودن طمع و توقع ایمان از آنان را بیشتر تثبیت کند. مى فرماید: امیدى به ایمان یهودیان مدینه نیست ؛ نه توقعى نسبت به جماعت ساده اندیش و متوسط آنان که هر روز تابع رهنمودى باطل از سوى حبار و رهبان خود هستند و نه طمعى به ایمان خود احبار و رهبان ؛ زیرا آنان در ملاقات با مؤ منان به قرآن کریم مى گوید: ما ایمان آورده ایم، در عین حال به پیروان خود که از روى صفا و صداقت، یا نفاق، حقایق تورات و بشارت هاى آن نسبت به رسول مکرّم صلى الله علیه و آله را براى اصحاب پیامبر بازگو مى کردند و به این صورت به حقّانیت این دین اعتراف مى کرند، در خفا اعتراض کرده، مى گویند: چرا تورات را براى مسلمانان بیان مى کنید؟ زیرا این کار سبب مى شود که آنان در روز قیامت، نزد پروردگارتان، در برابر شما احتجاج کرده، بگویند: با آنکه در تورات بشارت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را مشاهده کردید و تطابق تورات اصیل با قرآن را یافتید، چرا به رسول گرامى صلى الله علیه و آله ایمان نیاوردید؟ آیا نمى دانید که این اعتراف به زیان شماست ؟!
در آیه دوم مى فرماید: اینان مى پندارند که اگر پیروان آنان چنین اعترافى نمى کردند و حقایق تورات را همچنان کتمان مى کردند، احتجاج بر ضدّ آنان ممکن نبود. غافل از این که خداى سبحان به سرّ و آشکار آنها آگاه است و اعتراف کنند یا نکنند، با آنان احتجاج خواهد کرد؛ هر چند دیگران نتوانند علیه آنان حجّت اقامه کنند.
مرجع ضمیر در (قالوا) ى اوّل غیر از مرجع ضمیر در (قالوا)ى دوم است ؛ ضمیر در (قالوا)ى اوّل به افراد متوسط یا منافق از یهود مدینه بازمى گردد که در ملاقات با مسلمانان مؤ من مى گفتند: ما ایمان آورده ایم، و ضمیر (قالوا)ى دوم به رهبران فکرى آنها، حبار و رهبان یهود رجوع مى کند که در خلوت به اوساط یا منافقان اعتراض مى کردند که چرا حقایق تورات را که خدا به شما آموخت براى مسلمانان بازگو مى کنید، تا آنها به زیان شما احتجاج کنند؟!
از این بیان روشن مى شود که مراد از (بعضهم ) همان گروه متوسط یا منافق و مقصود از (بعض ) احبار و رهبان یا زمامداران فکرى و اجتماعى دیگر یهود است.
توضیح این که اولاً، محور اصلى آیه مورد بحث نکوهش یهود و قطع هرگونه طمع به ایمان آوردن آنان است.
ثانیاً، منافق گاهى به اظهار اصل ایمان اکتفا مى کند و زمانى برخى از اسرار مکتب خود را افشا مى کند. اگر به اظهار صرف ایمان بسنده کرد و مورد اعتراض هم کیشان خویش قرار گرفت، یا براى این که سرزنش نشود مى گوید: من در اظهار ایمان قصد استهزا داشتم، نه ایمان واقعى، مانند آنچه در آیه : و إ ذا القذوا الذین ءامنوا قالواءمنّا و إ ذا خلوا إ لى شیاطینهم قالوا إ نّا معکم إ نّما نحن مستهزءون (۵۷۹)، واقع شده است و اگر گذشته ا زاظهار اصل ایمان، بعضى از اسرار مکتب خود را فاش کرد، مدار اصلى اعتراض همانا افشاى سرّ است ؛ نظیر آنچه در آیه مورد بحث واقع شده است.
ثالثاً ظاهر آیه این است که اعتراض بعض به بعض در حال خلوت آنان رخ داده و مى دهد و چون خلوت مسبوق به جلوت و اشتغال است، پس هر دو طرف قبلاً اشتغال داشتند و مقصود از اشتغال در این جا همان ملاقات و دیدار با مؤ منان است.
رابعاً، در حال دیدار با مؤ منان برخى اظهار ایمان کردند و اسرارى را بازگو کردند و بعضى ساکت بودند و این سکوت یا نسبت به اصل ایمان ود یا راجع ب ه افشاى بعضى از اسرار مکتب یهود و آنچه در حال خلوت به آن اعتراض قرار گرفت، اظهار اصل ایمان نبود؛ زیرا براى آن توجیهى منافقانه داشتند، بلکه افشاى برخى از مطالب تورات بود که براى اظهار آن توجیه قانع کننه نمى یافتند؛ زیرا آن را زیانبار تشخیص دادند.
منشاء افاشى بعضى از مطالب ممکن است این باشد که در جمع اظهارکنندگان منافقانه نسبت به اصل ایمان افراد بسیط و ساده اى بودند که اسرار را فاش کردند و از جهت افشاى سرّ سرزنش شدند، نه از جهت اظهار اصل ایمان.
خامساً، ضمیر در (لقوا) به یهود بازمى گردد و ضمرى در (قالوا)ى اول به افشاکنندگان اسرار و ضمیر در (قالوا)ى دوم به اعتراض کننده گان نسبت به افشاى راز.
دو خصلت نارواى یهود
براساس آنچه گذشت این دو آیه، در واقع به دو خصلت ناروا و دو انحراف گروهى از یهود اشاره مى کند: نخست انحراف عملى نفاق و حیله گرى و دیگر انحراف فکرى و عقیدتى که ءز بینش مادّى و گرایش حسى آنها نشاءت مى گیرد؛ یعنى توهّم این که خداى سبحان در حد یک موجود مادّى است که با اظهار انسان آگاه مى شود و با کتمان او بى خبر و ناآگاه است. غافل از اینکه خداوند به غیب و شهادت یکسان آگاه است.
احتجاج خدا در امور نامحسوس
مطابق آنچه گذشت (عند ربّکم ) به معناى نزد پروردگار در روز قیامت است، لى جمعى از مفسّران آن را به معناى ما اءنزل ربّکم فى کتابه ) گرفته اند، ب ااین بیان که دو جمله هو فى کتاب اللّه کذا و هو عند اللّه کذا به یک معناست و در جمله (لیحاجّوکم به عند ربّکم ) به معناى لیحتجّوا علیکم بما اءنزل ربّکم فى کتابه است ؛ یعنى آیا اسرار خود را نزد مسلمانان افشا مى کنید تا آنان به وسیله کتابتان در برابر شما احتجاج کنند؟!(۵۸۰) بعضى از مفسران با آن که اعتراف کرده ناد که معناى اوّل از سیاق و نظام آیه دور نیست، آن را مخالف انکار و ملامت گروه ملامت گر دانسته اند. به این بیان که اگر (عند ربّکم ) به معناى احتجاج در آخرت باشد، این خود اعترافى است به این که مسلمانان بر حقّ هستند، حقّى که تنها آن مى تواند نجات بخش در روز قیامت باشد و چنین اعتراف و اعتقادى که باعث تاءیید آن اوساط و تقویت آنان در این افشاگرى مى گرد، نمى تواند در مقام انکار و ملامت آنان صادر شود(۵۸۱)، لیکن لازم است عنایت شود که اولاً، محور اعتراض این است که با افشاى اسرار یهود مسلمانان در قیامت علیه آنها نزد خدا احتجاج مى کنند و اگر افشا نشود آنان علیه یهود حجتى ندارند. پس اعتقاد به معاد و ایمان به اصل احتجاج در محکمه خدا در قیامت مانع اعتراض نمى شود. ثانیاً، آنچه مهم است احتجاج خداوند است، نه احتجاج قومى علیه قوم دیگ و یهود حسّگرا به احتجاج خداوند در غیر مورد محسوس ایمان ندارند؛ یعنى اگر یهودى ها اسرار خود را فاش کنند و مسلمانان از آن آگاه شوند و آن اسرار را در معاد بازگو کنند، خداوند آگاه مى شود وگرنه آگاه نخواهد بود و از این رو احتجاج نخواهد کرد. ثالثاً، آیه دوم عهده دار همین عنصر محورى است که خداوند به سرّ و علن آگاه است و احتجاج مى کند؛ چه یهودى ها اسرار را فاش کنند و چه نکنند و چه مسلمانان علیه یهود احتجاج کنند یا نکنند.
احتمالى ناصواب
مقتضاى سیاق آیه این است که مخاطب در (اءفلا تعقلون ) همان ممخاطب در (اءتحدّثونهم ) باشد؛ یعنى منافقان یا اوساط از یهود که حقایق تورات را افشا مى کردند و مورد سرزنش رؤ ساى دینى خود قرار مى گرفتند. به بیان دیگر، این جمله نیز ادامه گفتارى است که با (قالوا) شروع مى شود؛ چنان که مقتضاى سیاق آیه بعد و تعبیر به (اءولا یعلمون…) نیز چنین است ؛ چون معنا ندارد که در اثناى نقل قول آنها و سپس انکار و توبیخ آنان با (اءولا یعلمون…)(۵۸۲)، به مؤ منان خطاب شود که آیا شما تعقل نمى کنید که بنى اسرائیل چنین هسنتد. این گونه فاصله انداختن، به تعبیر برخى مفسّران (۵۸۳)، به منزله فاصله انداختن بین درخت و پوسته آن است. پس احتمالى را که بعضى دیگر از مفسّران (۵۸۴)داده اند که این جمله خطاب خداوند به مؤ منان باشد (به این معنا که آیا تعقّل نمى کنید که بنى اسرائیل در اقوال و اعمال خود منافقند و آنها حقیقتاً ایمان نمى آورند، پس چه طمعى دارید؟!) احتمالى ناصواب است.
یکسانى سرّ و علن براى خدا
خداى سبحان براى تعلیم این مطلب که سرّ و علن، غابر و قادم، موجود معدوم، همس و جهر و نظایر آن در پیشگاه علم مطلق الهى یکسان وهمگى معلوم خداوند است، تعبیرهایى گونه گون به کار برده است ؛ گاهى نظیر آیه مورد بحث و آیه إ ن تخفوا ما فى صدورکم اءو تبدوه یعلمه اللّه (۵۸۵)، سرّ و نهان را بر علن و آشکار مقدم مى دارد و زمانى نیز به عکس آن سخن مى گوید؛ یعنى اظهار را بر اخفا مقدّم ذکر مى کند. شاید نکته تقدیم سرّ بر علن در آیه مورد بحث ین باشد که اولاً، سرّ مقدم بر علن است ؛ زیرا هر کار علنى مسبوق به عزم سرّى است ؛ ه رچند هر سرّى ملحوق به علن نیست ؛ زیرا انسان هر چه در نهان دارد آن را نمى گوید و طبق آن کار نمى کند، بلکه فقط بعضى از آنها را به کار مى گیرد. ثانیاً، علم خداوند به اشیاء برابر ترتیب علّى و معلولى آنهاست. وقتى کار علن معلول اندیشه سرّى و عزم نهانى است، تعلّق علم خداوند به سبب نیز قبل از تعلّق آن به مسبّب خواهد بود. ثالثاً، این گروه نفاق نزد خداوند قبل از رسوایى علنى به فضیحت سرّى محکوم و مبتلایند و شاید سرّ تقدیم علن بر سرّ در آیه وإ ن تبدا ما فى اءنفسکم اءو تخفوه یحاسبکم به اللّه (۵۸۶) و آیه واءعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون (۵۸۷)، این باشد که در محکمه حساب و دیوان دادرسى معاد اول به اعمال ظاهر پرداخته مى شود؛ یعنى اصل ماحسبه در مدار کارهایى است که خارج ذهن انجام شده، نه فقط جزو خاطرات ذهن بوده است. گاهى سرّ به معناى کار پنهانى است که همین سرّ در برابر کار قلبى علن محسوب مى شود؛ هر چند به لحاظ مستور بودن از اطلاع دیگران. گاهى نیز به معناى امر قلبى است که هنوز به مقام عمل نرسیده و جنبه نفسى محض دارد. البته هر دو قسم معلوم خداوند است و مورد حساب رسى قرار مى گیرد.
لطایف و اشارات
۱٫ علل روانى نفاق
منشاء اظهار ایمان برخى از یهود هنگام برخورد با مسلمانان یا سلامت فطرت و سذاجت سرشت آان بوده یا نفاق و دو چهره بودن آنان. هر دو طلب از دیرباز در جوامع بشرى راه داشتش ه است ؛ زیرا برخى از افراد از آن سلامت متنعم و بعضى به این بیمارى مبتلا بوده و هستند و هیچ کدام از این دو پدیده اختصاصى به حوزه اسلام به مناى خاص ندارد؛ از این رو نشان هر دو صفت در ملت یهود یافت مى شود.
براى نفاق علل فراوان منطقى و روانى قابل طرح است. بعضى از اسباب روانى نفاق را مى توان در ضعف اراده منافق یا قوّت دسیسه او جستجو کرد؛ گاهى ضعف تصمیم و فرسودگى عزم باعث مى شود که چنین انسان ضعیف العزم در دیدار با هر گروه، برابر میل آنان سخن بگوید و گرایش منافقانه خویش را به گزارش بگذارد. زمانى قوّت نیرنگ و شدّت احتیال و حدّت فریب اقتضا دارد که چنین انسان قوىّالحیله اى در برخورد با هر فرقه اى مطابق با خواسته آنان به گفتگو بنشیند. تفاوت ضعیف و قوىّ و امیاز قوىّ بر ضعیف را مى شود در امور فراوانى جستجو کرد. یکى از آنها این است که نفاق برخاسته از ضعف اراده، براى مصون بودن از ضرر احتمالى طرف مقابل است و نفاق نشاءت گرفته از قوّت نیرنگ براى استعمار، استثمار، اسعباد و بلکه استحمار طرف مقابل است.
افراد غیرمتعهد در هر ملتى مبتلا به نفاقند؛ هر چند نفاق برخى مرهون وهن اراده آنها و نفاق بعضى دیگر در گرو غیض و بغض و ضغن آنان نسبت به معارف الهى است. البته اطلاق دلیل لفظى در محل بحث یا موارد دیگر مى تواند شامل هر دو قسم نفاق شود؛ چنان که اگر محذور خاصى در بین نباشد، اطلاق مزبور مى تواند شامل اظهار خالصالنه و صادقانه هم بشود؛ یعنى عنوان جامع در تعبیر (امنّا)، ممکن است هر سه گروه را شامل شود.
۲٫ منشاء کتمان حق
منشاء کتمان حق هنگام دیدار با مؤ منان امور فراوانى است که برخى از آن ها را مى توان پرهیز از قرار دادن دستاویز و بهانه در اختیار مسلمانان دانست و بعضى از آنها را تعمیه و پوشاندن راز و رمز بر خداى سبحان تلقى کرد؛ هر چند ممکن است بعضى افراد در مکتوم نگه داشتن اسرار مکتب یهود به هر دو انگیزه مبتلا بوده باشند. در آیه مورد بحث به هر دو منشاء مشؤ وم کتمان سرّ اشاره شده : یکى آن که مبادا مسملانان با اطلاع بر اسرار تورات علیه یهود استدلال کنند و برترى خود را نسبت به قوم یهود در برابر وحى الهى ثابت کنند و دیگر آن که مبادا خداوند با اظهار چنین سرّى از نهان و نهاد یهود باخبر گردد. اما مطلب اول از تعبرى (لیحاجّوکم ب عند ربّکم ) برمى آید و امّا مطل بدوم از تدبّر در همین جمله یاد شده استنباط مى گردد؛ زیرا کسى که خداوند را قبول دارد و به محکمه عدل او در معاد معتقد است و ایمان دارد که خداى سبحان به آشکار و نهان هر کسى عالم است، چنین انسان معتقدى هرگز نمى گوید: اسرار مکتب خود را فاش نکنید تا مبادا آنان (مسلمانان ) در قیامت نزد خدا علیه شما احتجاج کنند؛ زیرا چون خداوند احتجاج مى کند و یهود را محجوج مى کند و به سود مملانان علیه جهودان حجّت ارائه مى کند؛ بنابراین، منشاء کتمان یهود درباره تعمیه بر خدا به این بازمى گردد که خداوند فقط از راه نگرش حسّى دیگران آگاه مى گردد و گرنه اسرار مکتوم افراد را (معاذاللّه ) نمى داند.
این گونه تفکّر نازل و بى محتوا دستاویزى براى دگراندیشان قرار گرفت ؛ به طورى که گفتند: از پیامبر مسلمانان نقل شده که خداوند انسان را به صورت خود آفرید، ولى پیروان آن پیامبر خداوند را بر صورت آدم مى پندارند که اگر چیزى اظهار شد، آگاه مى گردد، وگرنه عالم نخواهد بود.(۵۸۸)
البته آفریده شدن آدم به صضورت خداى سبحان در دو حدیث جداگانه مطرح شده که پیام یکى تصویب معناى صحیح آن و مضمون دیگرى تخطئه معناى باطل آن است.(۵۸۹)
۳٫ معیار ارزش از نظر حس گرایان یهود
هر چند محور اندیشه را عقل نظرى برعهده دارد ومدار انگیزه را عقل عملى تدبیر مى کند، لیکن پیوستگى این دو پدیده درونى به این است که اندیشه، برنامه هاى اجرایى انگیزه را سامان مى بخشد و انگیزه، دستور علمى خود را از اندیشه مى طلبد. حسّگرایان یهود به استناد بینش مادى و تجرب یو تدوین صول ارزشى براساس دانش حسّى و علم تجربى، براى چیزى ارزش قائل بودند که پشتوانه و پشتیبان حسّى و تجربى داشته باشد. آنان کارى را که فاقد پشتوانن حسّى باشد بى ارزش ومنشاء چنین کارى را سفاهت و بى خردى مى دانستند؛ از ین رو نسبت به کسانى که در دیدار با مسلمانان اظهار ایمان مى کردند و برخى از مطالب حق و مکتوم یهود را آشکار مى ساختند موضع گیرى کرده آنان را تسفیه و کار آنها را نابخردانه اعلام مى داشتند و به آنان مى گفتند: (اءفلا تعقلون )؛ یعنى عقل عملى که عهده دار تنظیم انگیزه است، از عقل نظرى که مسؤ ول سامان بخشى به اندیشه است، چنین مى طلبد که اسرار مکتب کتمان شود و افشاى آن را سفاهت مى داند؛ یعنى عقل محمود و ممدوح همان حسّ و تجربه حسّى است و خرافه، اسطوره و پندار که باطل است همان عقل تجریدى و مطلب حق فراطبیعى است که از نقد ماده و کالاى ارزشى طبیعى چیزى به همراه ندارد؛ هر چند حاوى برکات فراوان معنوى دیگر باشد.
آنچه از حسّ گرایان درباره پیروان دین صحیح نقل شده، به آنچه این گروه درباره اصل دین و راجع به پیامبران الهى مى گفتند، مسبوق است ؛ زیرا گاهى اصل دین را خرافه مى پنداشتند و زمانى انبیاء را به جنون (۵۹۰)، سفاهت (۵۹۱) و ضلالت (۵۹۲) رمى مى کردند و در حقیقت هویت خویش را در مرآت دین ناب و در آیینه نبوّت انبیاء و رسالت پیامبران و ولایت اولیا و امامت ائمه حق مى دیدند و از آن سفه، جنون و تخبّط خود سخن مى گفتند.
۴٫ گشاینده درهاى علوم غیبى
نکته فاخرى که از فروع علم ناحدود الهى است و بر یهود مستود بود و قرآن کریم ضمن تصدیق تورات اصیل و غیرمحرّف آن را به صورت روشن تبیین کرده این است که آنچه رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله درباره کتاب هاى آسمانى، انبیا و رسولان، امّتها و صعود و هبوط آنان فرموده و مسلمانان را از آنها آگاه کرده، بر اثر وحى الهى بوده، نه از گزارش یهود یا کتابت دیگران، تا گزارشگران مورد اتراض حبار و رهبان یا سایر مسؤ ولان سیاسى جهود لدود قرار گیرند و رسول گرامى صلى الله علیه و آله متهّهم به دریافت اخبار از بشر عادى شود گزارش هاى او صبغه عجاز و علم غیب نداشته باشد.
همان خداوندى که درهاى بسته غیب را بر روى موساى کلیم علیه السلام گشود و با فتح باب غیب اسرار نهانى را مکشوف کرد و به برکت حضرت کلیم علیه السلام بهره هاى فراوان علمى نصیب امت یهود شد، همان مبداء غیبى که فتّاح است و مفاتیح غیب نزد اوست و مقالید آسمان و زمین به دست اوست، درهاى بسته غیب را براى حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله مفتوح کرد و آن حضرت را از اسرار غیبى آگاه فرمود و به برکت حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله امت اسلامى را متنعّم کرد و گوشه هایى از سنت و سیرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله را براى امت یهود بازگو کرد و آنان را مطلع ساخت و از آیه وکانوا من قبل یستفتحون على الذین کفروا(۵۹۳)، چنین برمى آید که یهودان از طلوع صاحب نامى که با کتاب و دین و برنامه خاص مبعوث مى شود، آگاه بودند و همین خبر مسرّت بخش را زمینه ظفرمندى خود بر مشرکان تلقى مى کردند و خود را نسبت به کافران بت پرست حجاز که از آموزه وحب الهى مرحوم و از کتاب خدا به دور بودند، برتر مى دانستند؛ هر چند هنگام طلوع موعود و ظهور منتظر، به نکث، نقض، ظغوا و کفر مبادرت کردند(۵۹۴) و با کافران و مشرکان هم پیمان شدند و احیاناً آنها را بر مسلمانان تقدیم مى داشتند و متمدقّن تر و هدایت یافته تر تلقى مى کردند: (اءلم تر إ لى الذین اءوتوا نصیبا من الکتاب یؤ منون بالجبت والطّاغوت ویقولون للذین کفروا هؤ لاء اءهدى من الذین ءامنو سبیلاً)(۵۹۵).
۵٫ شیوه رفتار با منافقان
از آیه مورد بحث، در صورت دلالت بر نفاق، و همچنین از برخى آیات گذشته، مانند وإ ذا لقوا الذین ءامنوا قالوا ءامنّا وإ ذا خلوا إ لى شیاطینهم قالوا إ نّا معکم إ نّما نحن مستهزءون (۵۹۶) و آیات مشابه آن برمى آید که گروهى از اهل نفاق در مدینه به سر مى بردند و رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله با اعلام الهى از نفاق آنها آگاه بود، ولى آنها را تحمل مى کرد از آنها چشم پوشى مى کرد تا سرانجام گروهى هدایت شدند و گروه دیگر به هلاکت رسیدند. مدار بحث تفسیرى و نیز فقهى و حقوقى این است که آیا حکم مزبور نسخ شده یا همچنان ادامه دارد و هم اکنون امّت اسلامى و رهبران مسلمانان مى توانند در برخورد با منافقان اغماض و آنها را تحمل کنند؟ برخ مفسران برآنند که حکم مزبور نسخ شده است ؛ زیرا علّت آن، یعنى ضعف اسلام و نیازمندى آن به تاءلیف دل ها از میان رفته است. اکنون که اسلام به قدرت رسیده و حتاج به تاءلیف قلوب نیست مجالى براى معلول، یعنى حکم مزبور نیست ؛ زیرا معلول با زوال علت از میان مى رود. گروه دیگر از اهل تفسیر بر این باورند که حکم مزبور به استناد دوام علّت آن موجود اسست و نسخ نشده ؛ زیرا کافران بیش از مؤ منانند و اینان محتاج به ازدیاد یاور و کثرت رقمند. قول اول از قول دوم مشهورتر است ؛ گرچه قول دوم بدون شهرت نیست.(۵۹۷)
لازم است عنایت شود که اوّلاً، سنّت و سیرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله براى همه ملکّفان تا قیامت حجت بالغ الهى و اسوه دینى است، مگر آن که در مقام حدوث دلیلى بر اختصاص آن حکم به رسول گرامى اقامه شود؛ یعنى از مختصات پیامبرصلى الله علیه و آله باشد یا در مقام بقا نسخ آن ثابت شده باشد. ثانیاً، نه دلیلى بر اتخصاص حدوثى ارائه شده و نه سندى بر نسخ بقایى اقامه شده است ؛ از این رو مى توان به تداوم حکم مزبور فتوا داد. ثالثاً، خطوط کلى کتاب و سنّت بر این است که اگر کسى در حوزه اسلامى منافقانه به سر مى برد، مادامى که ضر رنفاق او به غیر وى سرایت نمى کند، مى توان با اغماض با او رفتار و به افشاى اجمال، نه تفصیلى و به امر به معروف و نهى از منکر بسنده کرد.
تذکّر: اصل بحث تاءلیف قلوب غیرمسلمانان و دوام یا نسخ آن در تفسیر آیه مصارف صدقات (۵۹۸) خواهد آمد. إ ن شاءاللّه.
۶٫ داناى غیب و شهادت
چنان که در مباحث تفسیرى اشاره شد، اعتراضى که رهبران دینى بنى اسرائیل نسبت به منافقان یا اوساط آنان درباره افشاى حقایق تورات داشتند ناشى از نگاه مادّى آنها و تنزّل دادن خداوند متعال تا سر حدّ موجودى طبیعى است ؛ موجودى که با اظهار انسان آگاه مى شود و با کتمان او در جهل باقى مى ماند؛ در حالى که خداوند (عالم الغیب و الشّهاده )(۵۹۹) است و به آنچه انسان ها آن را آشکار مى کنند یا پنهان مى دارند، آگاهى دارد: (اءو لایعلمون اءن اللّه یعلم ما یسرّون و ما یعلنون ).
این نگاه همانند نگاه دشمنان خداست که براساس بینش مادّى کتمان بعضى ازگناهان خود در دنیا پس از شهادت پوست بدن آنان در قیامت، به پوست تن خود اعتراض مى کنند که چرا علیه ما گواهى دادید؟: (ویوم یحشر اءعداءاللّه إ لى النار… وقالوا الجلودهم لم شهدتم علینا)(۶۰۰). خداوند مى فرماید: شما اگر گناهان خود را مخفى مى کردید، نه به جهت این بود که از شهادت اعضاى بدن خود هراس داشتید، بلکه چون مى پنداشتید که اگر چیزى علن و محسوس باشد، معلوم خداست و چیزى که کتمان شود، خدا از آن آگاه نیست : (و ما کنتم تستترون اءن یشهد علیکم سمعکم ولا اءبصارکم و لاجلودکم و لکن ظنتم اءنّ اللّه لایعلم کثیراً مما تعملون )(۶۰۱). سپس مى فرماید: آرى این گمان بدى بود که درباره پروردگارتان داشتید و همان موجب هلاکت شما گردید و سرانجام از زیانکاران قرار گرفتید؛ (وذلکم ظنّکم الّذى ظنتم بربّکم اءردیکم فاءصبحتم من الخاسرین )(۶۰۲)؛ چنان که در جاى دیگر مى فرماید: در شب نشینى ها و بیتوته ها خدا با شماست ؛ وهو معهم إ ذ یبیّتون ما لا یرضى من القول (۶۰۳).
امیر مؤ منان على علیه السلام نیز مى فرماید: از نافرمانى خدا در خلوت ها بپرهیزید؛ زیرا شاهد امروز داور فرداست ؛ اتّقوا معاصى اللّه فى الخلوات فإ ن الشاهد هو الحاکم (۶۰۴). نیز مى فرماید: بدانید که خلوت هاى شما مشهود اوست ؛ ضمارئکم عیونه و خلواتکم عیانه (۶۰۵).
شایان ذکر است که تفکّر مادى مزبور به یهود اختصاص ندارد، بلکه در غالب انسان هایى است که در خلوت دست به گناه مى زنند، وجود دارد. از این رو امام هشتم حضرت عل بن موسى الرضاعلیه السلام در مناظره اى درباره بداء، به متکلّم خراسانى (سلیمان مروزى ) مى فرماید: تفکّر تو در این مساءله شبیه تفکّر یهودیان است : اءحسبک ضاهیت الیهود فى هذا الباب (۶۰۶) و اصرار آن حضرت علیه السلام این است که این گونه تفکّر مادى در بین مسلمانان نباشد.
در هر حال، اهل بیت عصمت علیهم السلام که خواسته اند بشر را از شهادت و طبیعت به قلمرو غیب و فراطبیعت منتقل سازند، به انسان ها مى گویند: خلوت شم جلوت خداست و این که در آداب اسلامى نیز آمده است که هنگام ورود به خانه ها سلام کنید، اگر چه کسى در خانه نباشد؛ فإ ذا دخلتم بیوتاً فسلّموا على اءنفسکم (۶۰۷)، براى آن است که گرچه انسانى در خانه نیست، ام افرشتگان خدا در آن جا حضور دارند و لازم است که همواره انسان، مراقب نفس خویش باشد و بداند که در هیچ حالى تنها نیست و خداوند و سربازان او حضور دارند. گنه کارى که در حال گناه بداند، عده اى او را مى بینند، به توبه موفق مى شود؛ زیرا او بینش توحیدى خود را حفظ کرده است ؛ گرچه شهوت عملى مانع مقطعى تاءثیر این بینش در او شده است ؛ برخلاف کسى که تنهایى را ستار و پوشش تلقّى مى کند و مى پندارد که در این مکان خاصّ هیچ کس او را نمى بیند. چنین کسى در واقع به بینش مادّى مبتلا شده و خصلت بنى اسرائیلى در او ظهور کرده و در قیامت به او خطاب مى شود: و ذلک ظنّکم الّذى ظنتم بربّکم (۶۰۸) همین فکر باطل است که سبب سقوط وى مى شود: (فاءصبحتم من الخاسرین )(۶۰۹).
نکته : (عالم الغبى و الشّهاده )(۶۱۰) بودن خدا بدین معناست که برخى اشیا براى خدا غیب و برخى شهادت است و خداى سبحان به هر دو قسم آن آگاه است، بلکه غیب و شهادت در این تعبیر امرى اضافى و فقط نسبت به دید انسان هاست، چون حقیقت علم، عبارت از شهود و حضور معلوم است، و حضور معلوم با غایب بودن آن سازگار نیست. سراسر جهان مشهود خداست و چیزى براى او غیب نیست.
تقسیم جهان به غیب و شهادت نظیر تقسیم موجود به مجرّد و مادّى نیست که تقسیمى حقیقى است، بلکه نسبت به خادوند از قبیل نفى موضوع است ؛ یعنى آنچه نزد شم ابر دو قسم است، نزد خدا بیش از یک قسم نیست ؛ نظیر سخن امیرالمؤ منین على علیه السلام : لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً(۶۱۱) که اشاره به نفى غطا و پرده است، نه بدین معنا که در برابر چشم دل من پرده اى است و اگر آن پرده کنار رود، چیزى بر یقین من افزوده نمى شود.
بحث روایی
شان نزول
عن الباقرعلیه السلام : کان قوم من الیهود لیسوا من المعاندین المتواطئین إ ذا لقوا المسلمین حدّثوهم بم افى التوراه من صفه محمّدصلى الله علیه و آله فناهم کبرائهم عن ذلک وقالوا لاتخبروهم بم افى التوراه من صفه محمّدصلى الله علیه و آله فیحاجّوکم به عند ربّکم فنزلت هذه الا یات (۶۱۲).
اشاره الف. با صرف نظر از سند، صحت چنین شاءن نزولى معلوم نیست و بر فرض پذیرش آن، هرگز مفید حصر نیست ؛ یعنى ممکن است مطلب دیگرى هم مصداق آیه قرار گیرد یا شاءن نزول آن باشد؛ مانند آنچه در خبر دیگرى از حضرت ابوجعفرعلیه السلام نقل شده که وقتى رسول گرامى صلى الله علیه و آله امیرمؤ منان علیه السلام را به عنوان پیک خاص براى یهود بنى قریظه اعزام فرمود و آنان نسبت به رسول گرامى صلى الله علیه و آله اهانت روا داشتند، آن حضرت درباره اینان فرمود: یا إ خوه القرده لخنازیر. آنگاه یهودان به یکدیگر گفتند: آیا اسرار تورات را که خداوند درباره بوزینه و گراز شدن نیاکان گذشته نسبت به شما گشود شما آن را براى مسلمانان بازگو مى کنید تا آنان علیه شما احتجاج کنند و بگویند: ما نزد خدا از شما محبوب ترین ؟(۶۱۳) البته شیخ طوسى ؛ ضمن اشاره به هر دو جریان همان داستان گزارش بعثت را ترجیح مى دهد و آن را تقویت مى کند.(۶۱۴)
ب. خبر ر از آن جهت حدیث گویند که از حوادث و رخدادهاى تازه آگاه مى کند. البته این نکته حکمت تسمیه است نه علت آن ؛ از این رو گزاش از مطلبى کهن بلکه ازلى نیز مى تواند مصداق خبر باشد.
بازدیدها: 300