تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد چهارم،سوره بقره،آیه ۵۸و۵۹

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد چهارم،سوره بقره،آیه ۵۸و۵۹

با سپرى شدن دوران چهل ساله تحیّر کیفرى بنى اسرادیل در صحراى سوزان سینا، فرمان رسید که به سرزمین که چهل سال ورود به آن برایشان حرام شده بود وارد و در آن ساکن شوند. این قریه به قرینه با برکت بودن و فراوانى نعمت و فراهم بودن عیش گوارا در آن و نیز قداست و شرافت آن، بخشى از آن سرزمین مقدس و شهرى خاص، جز بیت المقدس، بوده است ؛ زیرا شهر بیت المقدس پس از موساى کلیم و به دستور حضرت سلیمان بنا نهاده شد، مگر این که گفته شود: آن فرمان که به حضرت موسى علیه السلام نازل گردید، ناظر به فرزندان و نسل هاى بعدى بنى اسرائیل بوده، یا از فرمان هایى است که در طول تاریخ بنى اسرائیل و در زمان پیامبران دیگر آنان نازل شده است ؛ چنان گه گفته شد: فرمان ادخلوا را خود موساى کلیم علیه السلام ابلاغ کرد، لیکن به هنگام اجراى آن از دنیا رفته بود

آیه ۵۸- و اذ قلنا ادخلوا هذه القریه فکلوا منها حیث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجّدا و قولواحطّه نغفر لکم خطایکم و سنزید المحسنین

آیه ۵۹- فبدّل الّذین ظلموا قولا غیر الّذى قیل لهم فانزلنا على الّذین ظلموا رجزا من السماء بما کانوا یفسقون

گزیده تفسیر 

با سپرى شدن دوران چهل ساله تحیّر کیفرى بنى اسرادیل در صحراى سوزان سینا، فرمان رسید که به سرزمین که چهل سال ورود به آن برایشان حرام شده بود وارد و در آن ساکن شوند. این قریه به قرینه با برکت بودن و فراوانى نعمت و فراهم بودن عیش گوارا در آن و نیز قداست و شرافت آن، بخشى از آن سرزمین مقدس و شهرى خاص، جز بیت المقدس، بوده است ؛ زیرا شهر بیت المقدس پس از موساى کلیم و به دستور حضرت سلیمان بنا نهاده شد، مگر این که گفته شود: آن فرمان که به حضرت موسى علیه السلام نازل گردید، ناظر به فرزندان و نسل هاى بعدى بنى اسرائیل بوده، یا از فرمان هایى است که در طول تاریخ بنى اسرائیل و در زمان پیامبران دیگر آنان نازل شده است ؛ چنان گه گفته شد: فرمان ادخلوا را خود موساى کلیم علیه السلام ابلاغ کرد، لیکن به هنگام اجراى آن از دنیا رفته بود.

بنى اسرائیل مى بایست به شکرانه نعمت هاى الهى، به ویژه نجات از سرزمین تیه، از در مخصوص آن آبادى، یا در خیمه و قبه منصوب براى عبادت، یا درى خاص از بیت المقدس، با خضوع و خشوع وارد شوند.

گفته شده: آنان به هنگام ورود به این در، متعبد به تلفظ عین لفظ حطّه شدند. اگر چه تلفظ به این لفظ خاص، نشانه اعتراف به گناه و نیازمند روح تعبد و قلب خاشع است، لیکن اثبات چنین تعبدى جز با روایت معتبر آسان نیست، به ویژه آن که لغت نبطیان، عبرى یا سریانى و مانند آن بوده، نه عربى، حال این حطّه واژه اى عربى است. بنابراین، ظاهرا مقصود، استغفار و درخواست حطّ و ریزش گناهان است.

کسانى که سه فرمان ورود به قریه، ورود باب در حال خضوع، و گفتن حطّه و طلب آمرزش را نیکو به جا آوردند، افزون بر مغفرت و بخششش گناهانشان از رحمت و ثواب الهى نیز برخوردارند، و اگر محسنان کسانى باشند که آزمون چهل ساله تیه را به دور از هرآلودگى و لغزشى سپرى کردند، انجام دستورهاى سه گانه مزبور سبب افزایش حسنات آنهاست. تعبیر سنز ید المحسنین به جاى و نزد المحسنین مانند: نغفر اشاره است به این که انسان محسن حتما اوامر یاد شده را امتثال مى کند.

از بزرگ ترین ظلم هاو ناسپاسى هاى بنى اسرائیل رفتار ناروایى بود که در مورد ورود به سرزمین مقدس از خود نشان دادند. برخى اسرائیلیان لجوج و عنود، فرمان سوم را که نیازمند خضوع و خشوع و نشان بندگى و استغفار بود امتثال نکردند و با مخالفت عملى و جایگزین کردن شیوه و قولى دیگر، از تواضع و استغفار سر بار زدند. فسق مستمر و تبه کارى مستدام بنى اسرائیل، زمینه نزول عذاب را فراهم کرد و سرانجام با این مخالفت شدید و ظلم خاص، آن گروه متمرد از بنى اسرائیل مستحق عذاب شده و خداوند بر آنان رجزى آسمانى فرو فرستاد، رجزى که قابل دفاع و دفع نبود.

تفسیر 

القریه: قریه بر شهر نیز اطلاق مى شود ؛ زیرا اصل این واژه به معناى اجتماع است و قریت الماء فى الحوض بدین معناست که آب را در حوض جمع کردم. پس این که صاحب تفسیر منهج الصادقین،(۱۲۸۸) قاطعانه واژه قریه در این آیه را به معناى ده گرفته ناصواب است، به ویژه با ملاحظه ۵۶ مورد استعمال این کلمه در قرآن.

از بررسى کلمات لغویان و موارد کاربرد واژه قریه در قرآن کریم (بیش پنجاه مورد) اطمینان حاصل شود که آنچه در واژه قریه ملحوظ است مطلق عمران و آبادى ظاهرى و مادى است، اعم از این که شهر باشد یا روستا و امّ القرى باشد یا بنت القرى و آنچه در مقابل قریه قرار دارد واژه مدینه نیست ؛ بلکه مقابل آن واژه بدو و بادیه است که بر بیابان یا منطقه محروم از عمران اطلاق شود. از این رو حتى اگر منطقه اى از آبادانى نسبى برخوردار باشد ولى در مقایسه با منطقه اى آبادتر، عدم آبادى آن لحاظ شود به آن بدو اطلاق مى شود و این همان است که احتمال آن دراین آیه و جاءکم من البدو بعد ان…(۱۲۸۹) قابل طرح است ؛ یعنى اطلاق بدو بر شهر کنعان در کلام حضرت یوسف، به سبب محرومیت آن از آبادى در مقایسه با شهر بزرگ مصر است، یعنى کنعان در مقایسه با مصر، بادیه به حساب مى آید.

نکته: آنچه از عنوان مدینه فهمیده مى شود، از عنوان قریه استهضار نمى شود. از این رو تعبیر انا مدینه العلم و علّى بابها(۱۲۹۰) گویاتر از انا قریه العلم… است.

حطّه: واژه حطّه که به معناى ریزش گناهان و لازمه آن بخشوده شدن و از بین رفتن آن است،(۱۲۹۱) اسم مصدر حطّ یحطّ حطّا یعنى مساءلتنا حطّه ؛ درخواست ما ریزش گناهان ماست، نظیر مساءلتنا عفوک بر خلاف صورت نصب که مفعول اءطلب قرار مى گیرد: اءطلب حطّه یااطلب عفوک یا به تعبیر دیگر:(۱۲۹۲) سجودنا و عبادتنا حطّه لذنوبنا. بنابراین که جمله خیریه اى باشد که از آن دعا اراده شود ؛ یعنى اجعل سجودنا و عبادتنا سیبا لحطّ ذنوبنا عنّا.

در تفسیر منهج الصادقین آمده است:

و این در اصل منصوب است ؛ یعنى حطّ عنا ذنوبنا حطّه و ابدال آن رفع، براى افده معناى بقاست، مثل قول خداوند: فصبر جمیل (۱۲۹۳) که در اصل اءصبر صبرا جمیلا بوده. پس معنا و مراد آن است که ما ثابت و مستمریم در گفتن کلمه حطّه که موضوع است براى طلب مغفرت.(۱۲۹۴)

فبدّل: عنوان تبدیل در بسیارى از خصوصیات مفهومى، با عنوان تغییر هماهنگ است، لیکن تفاوتهایى نیز با هم دارد. برخى از مفسران در مغایرت بین آن دو چنین گفتند:

تغییر غالبا در دگرگونى احوال به کار مى رود و تبدیل در دگرگونى اشخاص و زاهدان را از این جهت ابداع گویند که عده اى مى روند و دیگران به جاى دیگر جاى آنان مى نشینند؛ یا از آن جهت که آنها احوال بهیمى را به احوال فرشتگى تبدیل مى کنند؛(۱۲۹۵) فاذا اردت مقام الابدال، فعلیک به تبدیل الاحوال.(۱۲۹۶)

رجزا: با ملاحظه موارد استعمال واژه رجز در قرآن کریم به دست مى آید که این هم واژه به معناى عذاب مى آید، نظیر انا منزلون على اءهل هذه القریه رجزا من السماء(۱۲۹۷) و هم به معناى رجس و آلودگى و پلیدى ؛ نظیر: و ینزّل علیکم من السماء ماء لیطرّکم به ویذهب عنکم رجز الشیطان (۱۲۹۸) ؛ چنان که واژه رجس هم به معناى پلیدى و آلودگى مى آید: انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس و اءهل البیت.(۱۲۹۹) و هم به معناى عذاب: قال قد وقع علیکم من ربکم رجس و غضب.(۱۳۰۰)با این تفوت که واژه رجز غالبا به معناى عذاب است، در حالى که کلمه رجس غالبا به معناى آلودگى مى آید. از این رو نمى شود نتیجه گرفت که این دو واژه مترادف است.

اما آنچه جاى بحث دارد این است که آیا به هر نوع عذابى رجز گفته مى شود یا به نوع خاصى از عذاب اطلاق مى شود که طاعون از مصادیق آن است ؟

ابن فارس رجز را در اصل به معناى اضطراب مى داند(۱۳۰۱) و راغب نیز با او موافق است.(۱۳۰۲) مطابق این معنا به عذابى رجز گفته مى شود که اضطراب و لرزه و تشویشى را به وجود بیاورد؛ نظیر زلزله یا مرض ‍ طاعون که گفته مى شود مبتلایان به آن دچار اضطرابند که چنین بى تابى در بیماران عادى پدید نمى آید. نتیجه این که رجز نوعى عذاب است که طاعون از مصادیق آن به حساب مى آید.

تذکر: عنوان رجز عذاب را مى فهماند و عنوان رجز پلیدى را: و الرجز فاهجر.(۱۳۰۳) رجز مخلوق قابل دفاع و دفع است، ولى رجز خالق قابل دفاع و دفع نیست.

تناسب آیات  

این دو آیه، یادآور دهمین نعمتى است که جانب پروردگار به بنى اسرائیل افاضه شد و نیز، ناسپاسى دیگرى از ناسپاسى هاى آنان را گوشزد مى کند؛ نعمت به پایان رسیدن سرگردانى در بیابان و وارد شدن به سرزمینى که ورود به آن چهل سال بر آنان حرام شده بود و ناسپاسى تبدیل فرمان خدا؛ یعنى به یاد آورید زمانى را که به بنى اسرائیل گفتیم وارد این قریه شوید و هر گونه که خواستید فراوان و گوارا، از نعمت هاى آن بخورید و از آن در مخصوص با خضوع و خشوع وارد گردید و در هنگام ورود بگویید: حطه ؛ یعنى خدا گناهان ما را بریز. اگر چنین کنید گناهان و خطاهایتان را مى بخشیم و به نیکوکاران پاداش افزونترى نیز مى دهیم. اما ستمگران قول الهى حطه را به گفتار دیگرى تبدیل کردند و نتیجه این شد که ما نیز بر ستمگران، بر اثر فسق و ستم پیوسته آنان، از آسمان عذابى فرستادیم.

مراد از القریه 

واژه قریه در آیه مورد بحث از دو جهت، بررسى شده: نخست این که آیا مراد از قریه، سرزمین بیت المقدس است یااریحا، از شهرهاى شام، یا مصر، یا یکى از روستاهاى میان راه یا محله اى از محله هاى بادیه که بنى اسرائیل براى مدتى محدود و پیش از هبوط در شهر(که در سه آیه بعد مطرح مى شود) در آن، سکونت گزیدند؟

جهت دیگر این که در هر صورت آیا قریه اى که آنان ماءمور شدند به آن درآیند در حد ده بوده یا در حد شهر. در صورت دوم باید به این پرسش پاسخ داده شود که چرا ادخلوا هذه المدینه گفته نشده است ؟

اما جهت اول، مهم ترین دلیلى که براى بیت المقدس بودن آن اقامه شده، آیه اى از سوره مائده است که مى گوید: اى قوم من ! به سرزمین مقدسى که خداوند براى شما مقرر داشته است درآیید! و به عقب باز نگردید که زیانکار خواهید شد؛ یا قوم ادخلوا الارض المقدّسه الّتى کتب اللّه لکم ولا ترتدّوا على اءدبارکم فتنقلبوا خاسرین (۱۳۰۴)، ولى این استدلال نا تمام است ؛ زیرا آیه سوره مائده مربوط به دوران پیش از سرگردانى در بیابان است و آیه مورد بحث مربوط به بعد از آن و شاهدش این است که مجازاتى که بر تمرّد بنى اسرائیل بعد از این آیه بیان شده، نفس سرگردانى در بیابان است: قال فانها محرّمه علیهم اءربعین سنه یتیهون فى الارض…(۱۳۰۵) با آن که مجازاتى که بر عصیان از فرمان وارد در آیه مورد بحث، مترتب شده، نزول رجز از آسمان و نابودى گروه ظالمان و فاسقان بنى اسرائیل است:فانزلنا على الذین ظلموا رجزا من السّماء بما کانوا یفسقون.

البته دو چیز قرینه مى شود که مقصود از قریه همان سرزمین مقدس است (اگر چه فرمان در این آیه غیر از فرمان در آیه ۲۱ سوره مائده باشد؛ یعنى این آیه مربوط به پایان سرگردانى در بیابان و آن آیه مربوط به پیش از سرگردانى باشد)، یکى تعبیر به فکلوا منها حیث شئتم رغدا، زیرا این تعبیر دلیل بر فراوانى نعمت در آن قریه و با برکت بودن آن است. در نتیجه نظیر تعبیر بارکنا حوله (۱۳۰۶) مى شود که درباره سرزمین مقدس در شمارى از آیات وارد شده است که اگر اختصاص به برکات مادى نداشته باشد و کنایه از فراوانى خصوص نعمت هاى ظاهرى نباشد، حتما آن را نیز شامل مى شود.

دیگر امر به سجده و استغفار در هنگام ورود است:وادخلوا الباب سجّدا و قولوا حطّه ؛ زیرا این گونه تعبیر دلیل بر قداست ویژه این مکان است و این که مى توان از طریق شرافت آن به خدا تقرب جست و از گناهان گذشته استغفار کرد.

البته این دو قرینه، تنها مى تواند در حد احتمال مساءله را به اثبات برساند، آن هم به این صورت که قریه در این آیه بخشى از الارض المقدّسه است، نه همه آن ؛ زیرا اولا، علت عدم ورود بنى اسرائیل در ابتداى امر، وجود عمالقه جبّار و عدم شهامت و جراءت بنى اسرائیل براى جنگیدن با آنان بود و در صورت بقاى عمالقه در سرزمین مقدس، ترس بنى اسرائیل نیز باید به حال خود باقى باشد(زیرا از گناه تبدیل آنها: فبدّل الذین ظلموا…به دست مى آید که روحیه بهانه جویى و تمرد آنها از بین نرفته بود) و در این صورت اگر این قریه همان سرزمین مقدس باشد، مى بایست همان بهانه ها تکرار شود.

ثانیا، ظاهر مجموع آیات این است که همه این قضایا مربوط به زمان حیات حضرت موسى علیه السلام بوده و مطابق گفته شمارى از مفسّران و آنچه در تورات کنونى (۱۳۰۷) آمده، بنى اسرائیل درزمان حیات آن حضرت وارد سرزمین مقدس نشدند، بلکه پس از رحلت آن حضرت به فرماندهى وصى او یوشع وارد اریحا(از بلاد شام کنونى و در واقع بخشى از سرزمین مقدس ) شدند. از این رو فیض کاشانى با استناد به تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى علیه السلام قریه را بر اریحا تطبیق مى دهد.(۱۳۰۸)

ثالثا: مقصود از الارض المقدّسه در سوره مائده، مجموعه اراضى مقدسه، یعنى منطقه شامات است که به گواهى تاریخ، مهد پیامبران الهى و سرزمین ظهور ادیان بزرگ است و از چنین منطقه وسیعى تعبیر به هذه القریه نمى شود. ظاهر این تعبیر، شهر یا روستاى خاصى است که باید طبق دو قرینه مزبور هم مکان مقدس باشد و هم از نعمت هاى فراوان برخوردار باشد.

پس یا باید مراد از قریه را خصوص شهر اریحا دانست، که یکى از شهرهاى فلسطین امروز و بخشى از مجموعه سرزمین مقدس است و در این صورت فرمان ادخلوا در زمان حضرت موساى کلیم علیه السلام و به وسیله خود آن حضرت ابلاغ گردید، اگر چه هنگام اجراى آن، حضرت موسى علیه السلام از دنیا رفت و پس از فتح قدس به دست یوشع، بنى اسرائیل از طریق اریحا وارد این سرزمین شدند.(۱۳۰۹) یا مقصود از قریه، شهر بیت المقدس کنونى است. البته با این قید که این فرمان مربوط به زمان حضرت موسى علیه السلام و یوشع نیست، بلکه یکى از فرمان هایى است که در طول تاریخ بنى اسرائیل، در زمان پیامبران دیگر آنان نازل شده، یا اگر در زمان حضرت موسى علیه السلام نازل گردیده، از جمله احکامى است که ناظر به فرزندان بعدى بنى اسرائیل در زمانهاى آینده است و حضرت موسى علیه السلام آن را براى بنى اسرائیل قرائت مى کرد. شاهد این سخن آن که طبق تحقیق بلاغى رحمه الله علیه قریه اى به نام بیت المقدس در زمان موسى وجود نداشته است. او مى نویسد:

بیت المقدس قریه اى بود که حضرت سلیمان (از احفاد حضرت موسى ) آن را بنا نهاد… تورات رایج مى گوید: حضرت موسى علیه السلام از طریق وحى، احکام آمدن بنى اسرائیل به مکان موعود(مکانى که خداوند بعد از خیمه مخصوص عبادت، براى آنان اختیار کرد) را برایشان بیان مى کرد؛ چنان که در سفر تثنیه از باب ۱۲ تا۳۱، به طور متفرق آمده است.(۱۳۱۰)

بنابراین، تعیین قطعى قریه مزبور با استفاده از قرآن کریم میسور نیست و اگر علم به آن ضرورى بود، حتما در قرآن مطرح مى شد. عمده تحلیل عبرت آموز داستان بنى اسرائیل در این باره است.

اما جهت دوم، شواهدى وجود دارد که مراد از قریه در آیه مورد بحث شهر است، نه روستا. این شواهد عبارت است از:

۱- فرمان حضرت موسى علیه السلام به همه آنها که وارد آن قریه شوند؛ زیرا یک روستا گنجایش آن همه جمعیت (مطابق بعضى از نقل ها شش صد هزار نفر(۱۳۱۱)) را ندارد.

۲- فراوانى نعمت و این که هر چه مى خواستند فراوان در آن جا یافت مى شد: فکلوا منها حیث شئتم رغدا.

تذکر:

۱- برخى از بزرگان اهل معرفت از تعیین قریه که بیت المقدس است یا اریحا بر اثر عدم ثبوت خوددارى کردند، لیکن از مزار حضرت موساى کلیم علیه السلام که در نزدیک اریحا در سرزمین بریصا با مشخصات خاص اقلیمى است، خبر داده اند.(۱۳۱۲)

۲- جمله فکلوا منها حیث شئتم رغدا(۱۳۱۳) دلیل بر این است که مقصود از ورود به قریه، یعنى مراد از ادخلوا هذه القریه سکنا گزیدن در قریه است ؛ زیرا عیش گوارا و اکل واسع و طیّب غالبا در سایه اسکان و اقامت و استیطان تحقق مى یابد. بر این اساس، در سوره اعراف، تعبیر به اسکنوا هذه القریه (۱۳۱۴) شده است، و مقصود از، اکل در این آیه، همانند آیه ولا تاءکلوا اموالکم بینکم بالباطل (۱۳۱۵) مطلق تصرف است نه خصوص خوردن.

مقصود از الباب  

مقصود ازالباب یا در مخصوص آبادى اریحاست، بنابراین که مراد از قریه، آبادى اریحا باشد که مطابق روایتى، بنى اسرائیل در زمان حضرت موسى علیه السلام وارد این قریه شدند(۱۳۱۶) یا مقصود، باب قبّه اى است که آن حضرت در بیابان، آن را براى عبادت بر پا کرد و مقدس شمرد(۱۳۱۷)، یا مراد یکى از درهاى بیت المقدس (باب الحطّه ) است (۱۳۱۸)، بنابراین که آیه مزبور در مقام حکایت از ورود بنى اسرائیل به بیت المقدس پس از رحلت موسى علیه السلام باشد؛ زیرا مطابق تصریح برخى مفسران (۱۳۱۹) بنى اسرائیل در زمان حیات حضرت موسى علیه السلام وارد بیت المقدس نشدند.

تذکر: مقصود ازباب هر کدام از ابواب یاد شده باشد، درى است که به باب الحطّه معروف شده است.

باب حطّه که همان در انحطاط، تواضع و فروتنى است، هماره به روى سالکان کوى حقّ گشوده است و طالبان آن اندک و واردان آن واصلند. از جیلانى که نزد گروهى از حرمت خاص برخوردار است نقل شده: به تمام درها رفتم همه را پر از ازدحام یافتم، به در تذلل و افتقار آمدم آن را خالى یافتم، پس وارد آن در شدم و گفتم: بیایید.(۱۳۲۰)

ورود خاضعانه و شاکرانه 

سجّدا جمع ساجد و حال براى ضمیر فاعل ادخلوا است ؛ یعنى با حال خضوع و خشوع یا در حال انحنا وارد شوید(۱۳۲۱) یا مراد از سجده این است که نفس ورود شما براى سجده و عبادت و استغفار است (۱۳۲۲)، و نیز گفته شده: مراد از سجده، قرار دادن پیشانى بر زمین نیست ؛ زیرا چنین سجده اى با حرکت و ورود به قریه سازگار نیست، بلکه مراد از آن در این جا روح سجده است که عبارت از خضوع و خشوع در برابر اوامر الهى است، با در نظر گرفتن عظمت و جلال خداوندى و ملاحظه نعمت هایى که ارزانى داشت. خضوع و خشوع و توجهى که مى تواند به منزله سجده شکرى باشد براى نجات از سرگردانى چهل ساله در بیابان، یا توفیق ورود به بیت المقدس، در حالى که درزمان حیات حضرت موسى علیه السلام ازورود به آن محروم بودند(۱۳۲۳)، هر چند بعید نیست که ظاهر آیه، به ویژه با توجه به سایر موارد کاربرد واژه سجده در قرآن، همان سجده معروف باشد و مراد این باشد که وقتى به در قریه رسیدید، ابتدا سجده کنید و پیشانى بر خاک بگذارید و سپس وارد شوید؛ چنان که اگر گفته شوددر حال سجده داخل باب حرم شوید؛ یعنى وقتى به درگاه حرم رسیدید، ابتدا سجده کنید و سپس وارد شوید و هیچ منافاتى با ورود و حرکت عرفى ندارد، لیکن احتمال اراده خضوع و شکر از واژه سجده قوى است.

تذکر: درباره سجده مزبور آرایى ارائه شده که جامع آنها حالت تذلّل، خضوع و مانند آن است، لیکن برخى از متاءخران احتمال داده اند، منظور حالت انخفاض جاسوسى و خمیدگى کارآگاهانه و خبر چینى باشد؛ زیرا سجده شکر در قبال نعمت است و یهودى ها که از هراس عمالقه جراءت ورود به چنان قریه اى را نداشتند، نعمت غنیمت و برکت پیروزى نصیب آنان نشده بود تا شاکرانه وارد شوند(۱۳۲۴)، لیکن شهادت سیاق از یک سو و گواهى آیات مشابه از سوى دیگر و تاءیید احادیث از سوى سوم نشان مى دهد که سجود یاد شده صبغه جاسوسى و خبر چینى نداشت، بلکه به شکرانه برخى از نعمت هاى الهى بوده است که نجات از تیه یکى از آنهاست.

درخواست ریزش گناهان 

اثبات تعبد به لفظ خاص حطه و استفاده آن از ظاهر آیه آسانى نیست، مگر این که روایات معتبر عهده دار چنین اثباتى باشد. روایاتى که از تفسیر امام حسن عسکرى علیه السلام (۱۳۲۵) و از طریق عامه (۱۳۲۶) از رسول گرامى صلى الله علیه و آله درباره جمله بعدى آیه فبدّل الذین… نقل شده، موید این مطلب است ؛ زیرا مطابق این روایات آنان به جاى لفظ حطه کلمه اى شبیه آن را بر زبان جارى مى ساختند.

تلفظ به لفظ خاص که نشانه اعتراف به گناه و نیازمند روح تعبد و قلب خاشع است، براى انسانهاى متکبر و متمرد، کار آسانى نیست تا صاحب المنار بگوید:آنها مکلف به تلفظ نشدند؛ از باب این که چیزى براى انسان آسانتر از تلفظ نیست(۱۳۲۷). با توجه به این که در لسان شرع نیز موارد فراوانى نیز یافت مى شود که مکلفان را مامور به تلفظ به لفظ خاص مى کند. نظیر آنچه در باب نماز و تلبیه احرام عمره و حج و رد اسلام و اداى شهادت مشاهده مى شود، بلکه اساسا در شریعت اسلامى هر عملى که بیانگر خضوع و خشوع و تذلل در مقابل پروردگار است (نظیر رکوع و سجود) غالبا با لفظى که نشانه عظمت پروردگار یا ذلّت و طاعت عبد باشد همراه است ؛ نظیر ذکر سبحان ربّى العظیم و بحمده در حال رکوع و سبحان ربّى اعلى و بحمده در حال سجده.

حاصل اینکه بنى اسرائیل براى بخشوده شدن خطایا و گناهانشان به سه چیز مکلّف شدند:

۱- وارد شدن از در مخصوص قریه (که مطابق آنچه در برخى از تفاسیر(۱۳۲۸) آمده، درى کم ارتفاع و داخل شدن از آن، مستلزم خم شدن بود و روشن است که ورود از چنین درى، غرور آدمى را مى شکند و انسان متکبر را به خضوع وا مى دارد). البته مقصود از سجده در این حال، رکوع و انحنا نیست ؛ زیرا لازم طبیعى ورود از در کوتاه، انحنا و خم شدن است.

۲- وارد شدن در حال سجده با معانى متعددى که بیان شد(که مطابق بعضى از آنها، امر دیگرى غیر از داخل شدن از در مخصوص و مطابق بعضى، عین همان است ).

۳- گفتن کلمه حطه در حال ورود. ظاهر روایات این است که تلفظ به خصوص واژه حطه نیز جزو فرمان بوده است. مگر آن که احراز شود مقصود استغفار و درخواست حطّ و ریزش گناهان است، نه تلفظ به لفظ خاص.

معناى جامع احسان 

مراد از احسان در و سنزید المحسنین نیکوکارى و نیکو به جا آوردن عمل است. بر این اساس، مقصود آیه این است: کسانى که سه فرمان مزبور(۱- ورود به قریه ؛ ۲- ورود باب در حال خضوع ؛۳- گفتن حطه ) را نیکو به جا آورن افزون بر مغفرت و بخشش گناهانشان، به آنان رحمت ثواب نیز مى دهیم ؛ اولا، با وصف غفار آنان را مى آمرزیم و ثانیا، با صفت رحیم از رحمت خاص برخوردارشان مى کنیم ؛ یعنى ابتدا با بخشش ‍ گناه، گردگیرى و غبارروبى کرده سپس رنگ آمیزى به صبغه الهى صورت مى پذیرد.

لازم این معنا آن است که عنوان محسن در معناى لغوى خود، یعنى مطلق نیکو به جا آوردن عمل به کار رفته باشد؛ چنان که در روایت عمر بن یزید از امام صادق علیه السلام نقل شده است: اذا اءحسن المؤ من عمله ضاعف اللّه عمله بکلّ حسنهٍ سبعماه ؛ اگر مومن عملش را نیکو کند خداوند در برابر هر حسنه اى هفتصد حسنه مى نویسد. راوى در ادامه حدیث، معناى احسان را از آن حضرت مى پرسد (فقلت له: و ما الاحسان ) حضرت صادق علیه السلام مى فرماید:((احسان آن است که در نماز رکوع و سجود آن را نیکو به جا آورى و در روزه همه عوامل فاسد کننده آن را ترک کنى… و هر عملى که براى خدا انجام مى دهى از آلودگى ها پاک باشد، اذا صلّیت فاءحسن رکوعک و سجودک و اذا صمت فتوقّ کل ما فیه فساد صومک… و کلّ عمل تعمله اللّه فلیکن نقیّا من الدّنس (۱۳۲۹).

لیکن از مجموع آیات و برخى روایات وارده درباره محسنان بر مى آید که وصف محسن بیانگر کمالى برتر است. محسن، تنها کسى نیست که کار خود را نیکو انجام دهد، بلکه کسى است که از معرفت و یقین نیکویى به خداوند نیز بهره مند باشد و به تعبیر رسول اکرم صلى الله علیه و آله احسان آن است که آن گونه خدا را عبادت کنى که گویا او را مى بینى و اگر تو او را نمى بینى دست کم، بدانى که او تو را مى بیند: ان تعبداللّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک. (۱۳۳۰)

ممکن است گفته شود این معنا لازم خوب به جا آوردن عمل است ؛ یعنى کسى مى تواند اعمالش را نیکو انجام دهد که از چنان پشتوانه قلبى و اعتقادى برخوردار باشد، نه این که معناى لغوى احسان تغییر یافته باشد، لیکن در عین حال مى شود گفت که از مجموع آیات در این زمینه بر مى آید که محسن به صورت یک مصطلح عبادى و اخلاقى درآمده و مفهوم جدیدى یافته که در بخش لطایف و اشارات آیات آن خواهد آمد.

به همین لحاظ و چون آنچه در آیه مورد بحث آمده، عنوان محسن به شکل اسم فاعل است (که ظاهرا معناى صفت مشبهه را مى فهماند)، بعضى از مفسران (۱۳۳۱) مقصود از محسن در آیه را، نیکو انجام دادن فرمانهاى سه گانه فوق نگرفتند، بلکه مى گویند: آنان کسانى هستند که تا کنون به خطایى آلوده نشدند و ثابت و استوار و به دور از هر آلودگى مسیر پر فراز و نشیب چهل ساله بیابان را پیمودند. از این رو جمله نغفر لکم خطایاکم شامل آنان نمى شود، بلکه شایسته است درباره آنان گفته شود: انجام دستورهاى سه گانه مزبور سبب افزایش حسناتشان مى شود(یعنى امتثال اوامر مزبور نسبت به گنه کار توبه به حساب مى آید، اما نسبت به نیکوکاران سبب مزید حسنات مى شود).

نکته: براى احسان دو معنا یاد شده: یکى کار نیک کردن و دیگرى نسبت به غیر نیکى کردن، و نسبت بین این دو معنا عموم و خصوص مطلق است ؛ یعنى هر جا نیکى نسبت به دیگرى است انجام کار نیک صادق است، و برخى از موارد، انجام کار نیک صادق است و عنوان نیکى نسبت به دیگرى صادق نیست مانند:

۱- تهذیب نفس و تزکیه روح و سایر مسائل اخلاقى که هر کدام از آنها در حد خود، مصداق احسان به معناى انجام کار نیک است، ولى مصداق احسان به معناى نیکى نسبت به دیگرى نیست.

۲- تنبیه متجاوز و اجراى حد شرعى بر ظالم، که چنین کارى در حد خود احسان به معناى انجام کار نیک است، ولى نسبت به آن ظالم احسان به معناى نیکى نسبت به او نیست، هر چند حکم عدل و اجراى حد الهى نسبت به همگان خیر و نیکى است.

افزایش ثواب و احسان محسنان 

این که جمله سنزید المحسنین از صورت جواب به صورت وعده در آمده، یعنى نفرموده است: م نزدالمحسنین، تا در نتیجه ادامه اى باشد براى نغفر لکم و مفهوم جمله این چنین شود: اگر محسنین، به اوامر مزبور عمل کنند ما بر احسانشان مى افزاییم یا افزون بر مغفرت گناهان، به آنان ثواب نیز مى دهیم، بلکه پس از اتمام جواب، به طور مستقل فرمود: ما بر ثواب و احسان محسنان مى افزاییم، شاید اشاره به این باشد که انسان محسن، حتما اوامر یاد شده را امتثال مى کند و در صدد آن است و کلمه اگر که نشان تردید است نسبت به او شایسته او نیست.(۱۳۳۲)

دشوارى تعبد بر ستمگران متمرّد 

در آیه دوم درباره تمرد ظالمان سخن به میان آمده است ؛ فرمان اخیر را که انجام آن نیازمند خضوع و بندگى و استغفار بود، امتثال نکردند، بلکه آن را به کلمه اى استهزاآمیز تبدیل کردند. از این رو بر ستمگران عذابى از آسمان فرو فرستادیم:فبدّل الذین ظلموا قولا غیر الذى قیل لهم فانزلنا على الذین ظلموا رجزا من السماء بما کانوا یفسقون.

برخى مفسران مراد از تبدیل در فبدّل را مخالفت عملى دانسته اند(۱۳۳۳)؛ نظیریریدون ان یبدّلوا کلام اللّه (۱۳۳۴) یعنى فبدّل بدین معناست که آنان عملا استغفار نکردند و تواضع نشان ندادند، نه این که لفظ مورد دستور را به لفظ دیگر تبدیل کردند، لیکن ظاهر کلمه تبدیل همان است که جمهور مفسران برآنند و روایات نیز آن را تاءیید مى کند؛ یعنى به جاى گفتن کلمه حطّه بدلى براى آن ساختند و واژه بدیل را به جاى اصیل بر زبان جارى کردند. به همین دلیل است که عده اى خواسته اند از این آیه لزوم محافظت بر الفاظ ماثوره و روا نبودن تغییر لفظى آن را استفاده کنند.(۱۳۳۵)

اگر چه ممکن است جواب داده شود که ظاهر سیاق، تبدیل قول مورد دستور به قولى است که از سر لجاجت و مخالفت گفته شود و معناى متضادّ داشته باشد و چنین تبدیلى شامل نقل به معنا نمى شود ؛ زیرا لفظ آیینه معناست، اگر معنا که مقصود اصلى است محفوظ بماند، تبدیل جامه زیانى وارد نمى کند.

در این که قول دیگرى که آن را جایگزین حطّه ساختند چه بود، تعبیرهاى مختلفى نقل شده است ؛ مرحوم بلاغى با استفاده از تورات جدید مى نویسد: شاید قول جایگزین شده این شده باشد که آنان گفتند: خداوند به آنها امر فرمود که زکواتشان را بفروشند و با آن شراب و گاو و گوسفند بخرند و در بیت المقدس انفاق کنند و در پاورقى مى نویسند:کلمه اى که به لغت عبرانى به جاى لفظ شراب، در تورات (فصل چهارم، سفر تثنیه ) آمده، صریح در معناى شراب است و قابل تاءویل نیست !(۱۳۳۶). تفسیر صافى از تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى علیه السلام نقل مى کند: مخالفت و تبدیل آنان این بود که وقتى به قریه رسیدند آن را درى مرتفع که نیازى به خم شدن براى ورود در آن نیست یافتند. از این رو گفتند: تا کى موسى و وصیّش یوشع ما را مسخره مى کنند… و با جسارت و لجاجت، به جاى آنکه از رو وارد قریه شوند از پشت داخل آن شدند و به جاى کلمه حطّه کلمه دیگرى به کار بردند که معناى گندم سرخ (حنطه حمراء) است (۱۳۳۷) و مطابق روایتى که در صحیح مسلم از رسول مکرم صلى الله علیه و آله نقل شده ؛ آنان از عقب، کشان کشان داخل باب شدند و حبّه فى شعره (گندمى که در پوسته زرین خود است ؛ گندم سرخ ) گفتند: فدخلوا الباب یزحفون على اءستاههم و قالوا حبّه فى شعره (۱۳۳۸). در صورت صحت تاریخ و حدیث مزبور ممکن است اختلاف آن مستند به تعدد گویندگان و تبدیل کنندگان باشد که هر کدام به گونه خاصى تبدیل کردند.

علت تبدیل کلمه حطّه این است که گفتن این کلمه گر چه بر زبان آسان است، اما چون دلیل بر تعبّد است، یر روح کسانى که دیو درون را رام نکردند و در جهاد اکبر پیروز نشدند سنگینى مى کند؛ نظیر نماز که خواند آن با این که زحمتى ظاهرى و جسمانى ندارد در عین حال براى کسى که نمى تواند نفس ‍ خویش را بشکند و در برابر خداوند خضوع کند، بسیار سنگین است ؛ و انها لکبیره الا على الخاشعین.(۱۳۳۹)

و نظیر گفتن لا اله الا اللّه که گرچه بر زبان آسان است خفیفه على اللسان (۱۳۴۰)، براى مشرکان صدر اسلام سنگین بود؛ چون لازمه اش کنار گذاشتن بت پرستى و پذیرفتن الوهیت و ربوبیت راستین ذات اقدس خداوند بود و این تبدیل عقیده کار آسانى نبوده است.

تبدیل ظالمانه سخن حق 

قید ظلموا در جمله فبدّل الذین ظلموا دلیل بر این است که کسانى که قول مورد دستور را تغییر دادند و با آن مخالفت کردند همه بنى اسرائیل نبودند و تکرار آن در جمله فانزلنا على الذین ظلموا نیز، هم مى تواند براى اخراج غیر ظالمان، از استحقاق کیفر رجز آسمانى باشد؛ یعنى تنها بر آنان که کلام خدا را تغییر دادند، عذاب فرستادیم و هم مى تواند اشاره به سبب نزول عذاب باشد و این که سبب نزول رجز ظلم آنان بود. در عین حال که قبح ظلم آنان را نیز، تثبیت و تشدید مى کند و نیز اشاره دارد به این که حکم الهى درباره همه ظالمان یکسان جارى مى شود، خواه از آل فرعون باشند یا از بنى اسرائیل و این که اگر بر آل فرعون عذاب فرستاده شد نه بدان جهت بود که آنها آل فرعون بودند، بلکه چون با مشاهده آیات الهى، دست از لجاجت بر نمى داشتند و ظلم مى کردند. بنى اسرائیل لجوج و عنود نیز از این جهت تفاوتى با آل فرعون ندارند.

تذکر: نکته تعبیر به غیر الذى قیل لهم و عدم تعبیر به مثل:فبدّل الذین ظلموا القول بغیره خصوصا با توجه به این که اساسا تبدیل، بدون مغایرت نخواهد بود، ممکن است این باشد که تعبیر مزبور دلیل بر مخالفت شدید آنها با دستور الهى و اشاره به این است که مغایرت لفظ بدلى با اصلى، همه جانبه و از هر جهت بود، به گونه اى که به هیچ وجه قابل توجیه نبود. گویا آنان از آغاز ماءمور به گفتن مبدّل الیه بودند.(۱۳۴۱)

مصداق رجز نازل شده بر بنى اسرائیل 

فسق مستمر و تبه کارى مستدام بنى اسرائیل زمینه نزول عذاب را فراهم کرد و سرانجام متمردان از بنى اسرائیل رجزى آسمانى بر آنان فرو فرستاده شد.(۱۳۴۲)

طبق روایت رسول گرامى صلى الله علیه و آله درباره طاعون که فرمود: انه رجز عذّب به بعض الامم قبلکم (۱۳۴۳) مى توان احتمال داد رجزى که بر بنى اسرائیل نازل شد طاعون بوده است ؛ چنان که برخى تفاسیر عامه نیز آن را بر طاعون تطبیق داده اند(۱۳۴۴) که بر اثر آن بیست و چهار هزار نفر نابود شدند(۱۳۴۵) و مطابق روایتى هفتاد هزار نفر از بزرگان و شیوخ آنان از بین رفتند.(۱۳۴۶)

برخى مفسران مى گویند:

خداوند از بیان نوع عذاب و حقیقت آن سکوت اختیار کرده و روشن نکرده که آیا طاعون بوده (چنان که بعضى گفته اند) یا برف بوده است (چنان که عده اى دیگر گفته اند) و همچنین از بیان تعداد کسانى که با این عذاب نابود شدند، که آیا هفتاد هزار نفر یا بیشتر یا کمتر بوده اند و هم چنین از مدت زمان نزول این عذاب که آیا در یک لحظه و یک ساعت بوده یا در طول یک روز. از همه اینها نیز سکوت اختیار کرده است. ا این رو ما نیز ساکت مى شویم و براى بیان آن به تکلف نمى افتیم، چنان که دیگران با اعتماد بر قولى ضعیف یا روایتى متروک به تکلف افتاده اند.(۱۳۴۷)

البته اگر حدیث معتبرى در صدد تعیین آن بر آمد کاملا مورد عنایت و حمایت خواهد بود، زیراروایت صحیح در هدایت تائهان تفسیرى سهم موثرى دارد.

نکته: تنوین رجزا براى بیان عظمت و هولناک بودن عذاب است (۱۳۴۸). استنباط این گونه از نکات گاهى از بررسى سیاق آیه، و زمانى از شواهد لبّى و لفظى آیه دیگر است.

هشدارى به فاسقان 

تعبیر به بما کانوا یفسقون با توجه به این که فعل ماضى کانوا بر سر مضارع در آمده دلالت بر استمرار آنان در فسق دارد و پیامش این است:

۱- آنچه سبب نزول رجز آسمانى شد اصرار آنان بر گناه و استمرارشان در معصیت و خوددارى از توبه است.

۲- هشدارى است براى هر شخص و ملّتى که به گناه آلوده است و بر آن اصرار مى ورزد و عادت به آن کرده است که به هوش باشید عذاب الهى فرا مى رسد. به بیان دیگر، اگر این تعبیر نبود با توجه به على الذین ظلموا و با توجه به فاء ترتیب در فانزلنا گمان مى شد که سبب نزول عذاب، ظلم خاص آنان در ارتباط با ورود به قریه، و خوددارى آنان از توبه در این مورد بود، اما جمله بما کانوا یفسقون مى رساند که نزول رجز، مرتبط به مجموعه قبایحى است که آنها مرتکب شدند، نه خصوص این ظلم در این مورد خاص ؛ یلکه ظلم آنان در تمرّد از ورود به قریه، مزید بر علت شد وگرنه فسق و تبه کارى مستدام آنان زمینه نزول رجز را فراهم کرده است.

بعضى خواسته اند نفس تعبیر به فسق، یفسقون بعد از تعبیر به ظلم، الذین ظلموا را و به بیان دیگر تعلیل نزول رجز به فسق را با آن که على الذین ظلموا اشعار به این داشت که علت نزول رجز، ظلم آنان است خصوصا با توجه به فاء ترتیب در فانزلنا دلیل بر غلوّ آنان در ظلم و اشاره به شدت ظلم آنها بگیرند و این که ظلم آنها به حد فسق و خروج از طاعت و بندگى خداوند رسیده بود(۱۳۴۹). شاید به این لحاظ که فسق در اصل به معناى خروج از پوسته اصلى و فطرى است و فسقت الرطبه عن قشرها، یعنى خرما از پوست خود بیرون جست.

لیکن این بیان مشروط به این است که واژه فسق منفى تر از واژه ظلم باشد وگرنه ممکن است از قبیل تفنّن در تعبیر باشد و بما کانوا یفسقون همان معنایى را افاده کند که بما کانوا یظلمون مفید آن است ؛ به ویژه با توجه به این که در سوره اعراف در مورد مخصوص همین قضیه تعبیر به یظلمون شده است:فبدّل الذین ظلموا منهم قولا غیر الذى قیل لهم فاءرسلنا علیهم رجزا من السماء بما کانوا یظلمون (۱۳۵۰). پس ‍ نکته اى که در جمله بما کانوا یفسقون قابل ذکر است، همان است که گذشت.

لطایف و اشارات  

۱- سرزمین فلسطین و ناسپاسى هاى بنى اسرائیل 

یکى از بزرگترین ظلم ها و ناسپاسى هاى بنى اسرائیل، رفتار ناروایى بود که در مورد ورود به سرزمین مقدس ‍ و پر برکت بیت المقدس، از خود نشان دادند.

قرآن کریم از منطقه بیت المقدس گاهى به قریه تعبیر مى کند، نظیر آیه مورد بحث (بنابراین که مراد از قریه در این آیه و همچنین آیه ۱۶۱ سوره اعراف، سرزمین بیت المقدس باشد که بحث آن در بخش ‍ تفسیر گذشت ) و گاهى به سرزمین مقدّس و گاهى نیز تعبیر به سرزمین با برکت مى کند؛ زیرا این منطقه هم از لحاظ معنوى متنعم و با برکت است، چون انبیاى فراوانى از آن جا برخاستند و معبد آن به دست مبارک حضرت سلیمان بنا شده است و هم از جهت ظاهرى منطقه حاصل خیز و پر برکتى است.

از این رو از زمان حضرت ابراهیم خلیل، از این سرزمین با وصف مکان مبارک و مقدس یاد مى شود. در جریان حضرت ابراهیم علیه السلام چنین آمد:و نجّیناه و لوطا الى الارض التى بارکنا فیها للعالمین (۱۳۵۱) و پس از او در جریان حضرت موساى کلیم علیه السلام نیز چنین آمده است:یا قوم ادخلوا الارض المقدسه التى کتب اللّه لکم ولا ترتدوا على اءدبارکم فتنقلبوا خاسرین (۱۳۵۲) و پس از او وقتى نوبت به سلیمان نبّى و داود پیامبرعلیه السلام مى رسد چنین آمده است:و لسلیمان الریح عاصفه تجرى باءمره الى الارض التى بارکنا فیها(۱۳۵۳). پس از آنان در زمان عیساى مسیح علیه السلام و سپس در زمان پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله نیز از امکان با وصف سرزمین مبارک یاد مى شود؛ چنان که درباره معراج رسول گرامى صلى الله علیه و آله مى فرماید: سبحان الذى اءسرى بعبده لیلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى بارکنا حوله (۱۳۵۴).

در بعضى از آیات نیز از این سرزمین به مسکن صدق تعبیر شده:ولقد بوّانا بنى اسرائیل مبوّاء صدق (۱۳۵۵) و سرزمین صادق سرزمینى است که همه لوازم و امکانات را داراست و هیچ کذبى در آن نیست. مسکن صدق همانند وعد صدق، لسان صدق، قدم صدق و جایگاه صدق (۱۳۵۶) با جامعه بشرى راست مى گوید، هم در نعمت هاى معنوى و هم در نعمت هاى مادى.(۱۳۵۷)

بنى اسرائیل پس از خارج شدن از مصر و نجات از دریا، ماءمور مى شوند تا به چنین سرزمین مبارک و مقدسى وارد شوند، اما این قوم بهانه گیر و ناسپاس در جواب فرستاده خدا گفتند:ان فیها قوما جبّارین و انا لن ندخلها حتى یخرجوا منها…(۱۳۵۸) وفاذهب انت و ربّک فقاتلا انا هیهنا قاعدون (۱۳۵۹)، و آنگاه پس از چهل سال سرگردانى و آوارگى در صحراى سوزان سینا، دوباره ماءمور به ورود به آن مى شوند(بنابراین که قریه در آیه مورد بحث و آیه ۱۶۱ سوره اعراف اشاره به بیت المقدس باشد) اما باز هم این قوم ناسپاس تحریفگر(قومى که هم احبار و رهبانشان دست به تحریف تورات زدند و هم توده کم فکر و ضعیف الایمان آنها کلام الهى را تبدیل کردند) به شرایط ورود به این مکان پاک (استغفار از گناهان سابق و اظهار خشوع و تواضع و بر زبان جارى ساختن کلمه حطّه عمل نکردند و کلام خدا را تبدیل و تحریف کردند و در نتیجه به عذاب الهى دچار شدند.

تذکر: اثبات قداست بیت المقدس مستلزم ترجیح احتمال اراده آن از کلمه القریه نیست، بلکه چون یکى از محتملات آن است در این جا مطرح شد.

۲- رفاه گرایى بنى اسرائیل 

اوامرى که در آیه مورد بحث آمده الزامى است، مگر امر فکلوا که براى اباحه و ترخیص است. یهودیان عصر حضرت موسى علیه السلام اوامر الزامى را ترک یا تبدیل کردند، ولى امر ترخیصى را که همراه رفاه و آسایش بود پذیرفتند. اما اوامر سه گانه را چنین طرد کردند که درباره اصل دخول قریه صریحا با حضرت کلیم اللّه به مجادله سیّئه پرداختند و درباره دخول ساجدانه و متواضعانه، تمرّد کرده متعنتاته و مختالانه وارد شدند و درباره قول حطّه و طلب مغفرت یا گفتن کلمه توحید همراه با قبول ولایت… مستکبرانه و مستنکرانه برخورد کردند. اما درباره امر ترخیصى تصرف رفیهانه و آسودمندانه هیچ دریغى نورزیدند.

تبدیل که گاهى ترک بدون عوض است و زمانى با تعویض همراه است، توسط یهودیان عصر حضرت کلیم اللّه نسبت به اوامر سه گانه معهود صورت پذیرفت.

۳- اوصاف محسنان در قرآن کریم 

چنان که در مباحث تفسیرى گذشت، از مجموع آیات و برخى روایات بر مى آید که عنوان محسن و محسنین محتوایى بیش از خوب به جا آوردن عمل دارد و در آن تقواى ویژه نیز مطرح است.((محسن در فرهنگ قرآنى از مقوله احسانى است که ویژگى آن در روایت نبوى تبیین شده و در بحث تفسیرى گذشت. ان تعبد اللّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک. (۱۳۶۰)

آیاتى که عنوان محسن را تفسیر مى کند، شجره طیبه اى را به تصویر مى کشد که هم از جهت عقیده، ریشه در اعماق زمینه هاى اعتقادى و مایه هاى ایمانى دارد و هم از جهت عمل و شاخ و برگ و فروع، سر به آسمان برافراشته و سینه ملکوت را شکافته، میوه ها و اعمال صالح درخشانى به بار آورده است:مثلا کلمه طیّبه کشجره طیّبه اءصلها ثابت و فرعها فى السماء# تؤ تى اءکلها کل حین باذن ربّها.(۱۳۶۱)

بعضى از صفاتى که آیات قرآن براى محسنان ذکر مى کند، عبارت از:

۱ تا ۳- کمى از شب را مى خوابند و در سحر گاهان استغفار مى کنند، مقدارى از اموالشان را(غیر از حقوق واجب مالى ) به نیازمندان مى دهند:

…انهم کانوا قبل ذلک محسنین# کانوا قلیلا من الیل ما یهجعون# وبالاحسار هم یستغفرون# و فى اءموالهم حقّ للسائل و المحروم (۱۳۶۲). البته این کرایم اخلاق لازم تقواى ویژه اى است که در محسنان یافت مى شود.

۴- از زینت هاى دنیا چشم مى پوشند و رو به جانب آخرت دارند؛ از دار غرور، پهلو تهى مى کنند و به سوى دار خلود، شتابان در حرکتند و در آن جا پهلو مى گیرند:یا اءیّها النّبى قل لازواجک ان کنتنّ تردن الحیوه الدّنیا و زینتها فتعالین اءمتّعکنّ و اءسرّحکنّ سراحا جمیلا # و ان کنتنّ تردن اللّه و رسوله و الدار الاخره فان اللّه اءعدّ للمحسنات منکنّ اءجرا عظیما.(۱۳۶۳)

۵- منادى عامل و معتقدى براى دین هستند، هم به حق معتقدند و به آن عمل مى کنند و هم حق مى گویند و آن را نشر مى دهند:و الذى جاء بالصّدق و صدّق به اءولئک هم المتّقون # لهم ما یشاءءون عند ربّهم و ذلک جزاء المحسنین.(۱۳۶۴)

۶ تا ۸- نماز به پا مى دارند، زکات مى دهند و به آخرت یقین دارند: تلک ایات الکتاب الحکیم # هدىً و رحمهً للمحسنین # الذین یقیمون الصلوه و یؤ تون الزکوه و هم بالاخره هم یوقنون.(۱۳۶۵)

۹- مجاهدانى مخلص و فداکارانى از خود گذشته در راه خدا هستند و از معیّت ویژه الهى برخوردارند:و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و ان اللّه لمع المحسنین (۱۳۶۶)، در احیاى مآثر دینى از هیچ ایثار و نثارى دریغ ندارند و از اجر مخصوص خدا بهره مندند:ذلک بانهم لا یصیبهم ظماء ولا نصب ولا مخمصه فى سبیل اللّه… ان اللّه لا یضیع اءجر المحسنین.(۱۳۶۷)

۱۰- در راه خدا صبور و پایدار و با استقامتند: انه من یتّق و یصبر فان اللّه لا یضیع اءجر المحسنین.(۱۳۶۸)

۱۱- اهل کرامت و گذشتند: قالوا یا ایّها العزیز ان به اءبا شیخا کبیرا فخذ اءحدنا مکانه انا نریک من المحسنین (۱۳۶۹)، فاعف عنهم واصفح ان اللّه یحبّ المحسنین (۱۳۷۰)، و متّعوهنّ على الموسع قدره و على المقتر قدره متاعا بالمعروف حقا على المحسنین.(۱۳۷۱)

۱۲- در حال خوف و رجا به سر مى برند و با بیم و امید خدا را مى خوانند و رحمت خاص الهى به آنان نزدیک است: ولا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها وادعوه خوفا و طمعا ان رحمت اللّه قریب من المحسنین.(۱۳۷۲)

۱۳ تا ۱۶- در پذیرش حق استکبار نمى ورزند، حقیقت را دریافته اند و در پى آن نسبت به آیات الهى، عشق و شوق از خود نشان مى دهند و پیوسته ملحق شدن و رسیدن به صالحان را از خدا طلب مى کنند:… انهم لا یستکبرون # و اذا سمعوا ما انزل الى الرّسول ترى اءعینهم تفیض من الدمع ممّا عرفوا من الحقّ یقولون ربّنا امنّا فاکتبنا مع الشاهدین # و ما لنا لا نؤ من باللّه و ما جاءنا من الحق و نطمع ان یدخلنا ربّنا مع القوم الصالحین # فاءثابهم اللّه… و ذلک جزاء المحسنین.(۱۳۷۳)

۱۷- با همه پایمردى ها و استقامت ها در راه خدا، پیوسته از گناهان خود اظهار عجز و شرمسارى مى کنند و از خداوند،

آمرزش گناهان، ثبات قدم و نصرت بر کافران را مى طلبند:و کاءیّن من نبىّ قاتل معه ربیّون کثیر…# و ما کان قولهم الا ان قالوا ربّنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا فى اءمرنا و ثبّت اءقدامنا و انصرنا على القوم الکافرین # فاتاهم اللّه ثواب الدنیا و حسن ثواب الاخره واللّه یحبّ المحسنین.(۱۳۷۴)

۱۸و ۱۹- حتى در حال تنگ دستى نیز اهل انفاقند و خشم خویش را فرو مى برند. از این رو از محبوبان ویژه خدا هستند:الّذین ینفقون فى السّرّاء و الضّرّاء و الکاظمین الغیظ… واللّه یحبّ المحسنین.(۱۳۷۵)

از مجموع صفات مزبور، اجمالا بر مى آید که محسن تنها به معناى نیکو به جا آورنده عمل یا نیکوکار نیست، بلکه احسان، مقامى است که براى تحدید حدود و لوازم و آثار آن، تدبّر بیشترى لازم است.

بحث روایى 

۱- تطبیق آیه بر ولایت محمد و آل محمد صلى الله علیه و آله

عن العسگرى:.. و ادخلوا الباب باب القریه سجّدا مثّل اللّه عز و جلّ على الباب مثال محمد و علىّ و اءمرهم ان یسجدوا تعظیما لذلک المثال و یجددوا على انفسهم بیعتهما و ذکر موالاتهما و لیذکروا العهد و المیثاق الماءخوذین علیهم لهما و قولوا حطّه اءى قولوا: ان سجودنا للّه تعالى تعظیما لمثا محمد و على و اعتقادنا لو لا یتهما حطّه لذنوبنا و محو لسیئاتنا.

قال للّه تعالى: نغفر لکم بهذا الفعل خطایاکم السالفه و نزیل عنکم آثامکم الماضیه و سنزید المحسنین من کان منکم لم یقارف الذنوب التى قارفها من خالف الولایه و ثبت على ما اءعطى اللّه من نفسه من عهد الولایه فانا نزید هم بهذا الفعل زیاده درجات و مثوبات و ذلک قوله تعالى: و سنزید المحسنین.(۱۳۷۶)

عن الباقر فى قولهم باب اللّه:معناه ان اللّه احتجب عن خلقه بنیّنه و لاوصیاء من بعده و فوض الیهم من العلم ما علم احتیاج الخلق الیه. و لمّا استوفى النبى على علىّ العلوم و الحکمه قال: انا مدینه العلم و على بابها و قد اءوجب اللّه على خلقه الاستکانه لعلّى بقوله: وادخلوا الباب سجّدوا و قولوا حطّه نغفر لکم خطایاکم و سنزید المحسنسین اءىّ الذین لا یرتابون فى فضل الباب و علّو قدره….(۱۳۷۷)

عن امیر المومنین و الباقر فى قوله تعالى: و لیس البّر بان تاءتوا البیوت (۱۳۷۸) الآیه و قوله تعالى: و اذا قلنا ادخلوا هذه القریه: نحن البیوت التى اءمر اللّه ان توتى من اءبوابها الحدیث.(۱۳۷۹)

عن امیر المومنین:هؤلاء بنو اسرائیل نصب لهم باب حطّه و انتم معشر امه محمد نصب لکم باب حطّه، اهل بیت محمد: اءمرتم باتیّاع هداهم، و لزوم طریقتهم لیغفر لکم بذلک خطایاکم و ذنوبکم و لیزداد المحسنون منکم، و باب حطّتکم اءفضل من باب حطّتهم ؛ لانّ ذلک کان باءخاشیب و نحن الناطقون الصادقون المومنون الهادون الفاضلون الحدیث.(۱۳۸۰)

عن امیر المومنین: قال رسول اللّه: لکل امّه صدیق و فاروق و صدّیق هذه الامه و فاروقها علىّ بن اءبى طالب ؛ ان علیّا سقینه نجاتها و باب حطّتها.(۱۳۸۱)

و عنه:فانى سمعت رسول اللّه یقول لى: مثلک فى امتّى مثل باب حطّه فى بنى اسرائیل ؛ فمن دخل فى ولایتک فقد دخل الباب کما اءمره اللّه عزو وجل.(۱۳۸۲)

عن الباقر:نحن باب حطّتکم.(۱۳۸۳)

عن الصادق:قال امیر المومنین فى خطبه: انا باب حطّه.(۱۳۸۴)

عن امیر المومنین فى خطبه الوسیله:اءلا و انى فیکم اءیّها الناس کهارون فى آل فرعون، و کباب حطّه فى بنى اسرائیل (۱۳۸۵)

عن رسول اللّه:ان اللّه عزو وجل جعل اءهل بیتى فى اءمّتى کسفینه نوح… و مثل باب حطّه فى بنى اسرائیل، من دخله کان امنا.(۱۳۸۶)

اشاره الف: با اغماض از سند، آنچه به اصل ولایت اهل بیت و عصمت باز مى گردد، امرى است قطعى و کاملا ثابت شده و نیازى به بازگو کردن ندارد.

ب: تنظیر باب ولایت در اسلام به باب حطّه بنى اسرائیل بى محذور است ؛ چنان که ترجیح باب ولایت بر باب حطّه از لحاظ معنوى بودن باب ولایت و مادى بودن باب حطّه کاملا مورد اذعان است و نیازمند تحلیل نیست.

ج: مهم ترین مطلب این گونه احادیث تمثّل مقام ولوى اهل بیت عصمت براى نجات یافتگان بنى اسرائیل است. آنچه از مجموع روایات متفّرق راجع به امم و اقوام و ناظر به انبیاء و اولیا از آدم و بعد از آن وارد شده این است که انسانهاى کامل و برین و ممتاز که واجد قدر اول خلافت الهى هستند، کلمات تّام خدایند و حضرت آدم آنها را تلقّى کرد و دیگران نیز از آنها تنعّم یافتند. بنى اسرائیل نیز در هنگام ورود به باب حطّه در پیشگاه آنان تعظیم کردند.

۲- مراد از قریه، باب و حطه

عن العسکرى:…ادخلوا هذه القریه و هى اءریحا من بلاد شام و ذلک حین خرجوا من التیه فکلوا منها من القریه حیث شئتم رغدا واسعا بلا تعب و لا نصب….(۱۳۸۷)

عن اءبّى اسحق عمّن ذکره و قولوا حطّه مغفره حطّ عنّا اءى اغفر لنا.(۱۳۸۸)

عن الباقر: و ادخلوا الباب سجدا ان ذلک حین فصل موسى من اءرض التیه فدخلوا العمران و کان بنو اسرائیل اءخطؤ وا خطیئه فاءحبّ اللّه ان ینقذهم کنها ان تابوا فقال لهم: اذا انتهیتم الى باب القریه فاسجدوا و قولوا: حطّه تنحطّ عنکم خطایاکم فاءمّا المحسنون ففعلوا ما اءمروا به، و امّا الذین ظلموا فزعموا حنطه حمراء فبّدلوا فانزل اللّه تعالى رجزا.(۱۳۸۹)

عن ابن عباس وادخلوا الباب قال: باب ضیق سجّدا قال: رکعّا.(۱۳۹۰)

اشاره الف: با صرف نظر از سند و اعتراف به صعوبت اثبات مطالب علمى و غیر تعبّدى با این گونه اخبار مشابه تاریخ، اعتماد به محتواى خبرى که قریه مزبور را اریحا مى داند آسان نیست ؛ زیرا مضون آن با شواهد دیگرى که قریه یاد شده را بیت المقدس معرفى مى کند هماهنگ نیست.

ب: انفصال حضرت موسى از سرزمین تیه معقول و. مقبول است ؛ زیرا سرگردانى و تحیّر در آن وادى یک نوع تنبیه الهى بوده است و چنین توبیخى مناسب شان حضرت کلیم نبوده است و تفصیل آن در ضمن آیه یتیهون فى الارض (۱۳۹۱) خواهد آمد.

ج: این که معناى حطّه، درخواست مغفرت و ریزش گناه باشد کاملا با بحث تفسیرى هماهنگ است و اما این که معناى سجود، همان رکوع و انحناى طبیعى باشد که به کوتاهى در ورودى استناد داشته باشد، مطابق با ظاهر آیه و مناسب با مطالب گذشته نیست.

۳- مراد از تبدیل و رجز 

عن الباقر:نزل جبرئیل بهذه الایه على محمد هکذا:فبدّل الذین ظلموا آل محمد حقّهم قولا غیر اذى قبل لهم فانزلنا على الذین ظلموا آل محمد حقّهم رجزا من السماء بما کانوا یفسقون.(۱۳۹۲)

عن العسکرى:.. لم یسجدوا کما اءمروا و لا قالوا ما اءمروا و ظلموا ولکن دخلوها مستقبلها باءستاههم و قالوا:هطا سمقانا یعنى حنطه ء حمراء نتقوتها اءحبّ الینا من هذا الفعل و هذا القول. قال اللّه تعالى: فانزلنا على الذین ظلمونا و غیّروا و بدّلوا ما قیل لهم و لم ینقادوا لو لایه اللّه و ولایه محمد و على و آلهما الطیبین الطاهرین رجزا من السماء بما کانوا یفسقون یخرجون من اءمر اللّه و طاعته. و الرجز اذى اءصابهم انه مات منهم بالطاعون فى بعض یوم مائه و عشرون اءلفا و هم من علم اللّه انهم لا یومنون و لا یتوبون، و لا ینزل هذا الّجز على من علم اللّه انه یتوب او یخرج من صلبه ذریه طیبه توّحد اللّه و تومن بمحمد و تعرف مولاه على وصیّه و اءخیه.(۱۳۹۳)

عن الحسن بن على بن ابى طالب:… ثّم اءقبل رسول اللّه على الیهود و قال: احذروا ان ینالکم بخلاف اءمر اللّه و خلاف کتاب اللّه ما اءصاب اءوائلکم الذین قال اللّه فیهم: فبدّل الذین ظلموا قولا غیر الذى قیل لهم و اءمروا بان یقولوه. قال اللّه تعالى: فانزلنا على الذین ظلموا رجزا من السماء عذابا من السماء طاعونا نزل بهم فمات منهم مائه وعشرون اءلفا ثّم اءخذهم بعد ذلک فمات منهم مائه وعشرون اءلفا اءیضا و کان خلافهم انهم لمّا ان بلغوا الباب راءوا بابا مرتفعا فقالوا: ما بالنا نحتاج ان نرکع عند الدخول ههنا ظننّا انه باب متطامن لا بّد من الرکوع فیه و هذا باب مرتفع الى متى یسخر بناء هؤ لاء یعنون موسى و یوشع بن نون و یسجدونا فى الاءباطیل، و جعلوا استاهم نحو الباب و قالوا بدل قولهم: حطّه الذى امروا به: همطاسمقانا، یعنون حنطّه حمراء، فذلک تبدیلهم.(۱۳۹۴)

عن رسول اللّه: ان هذا الطاعون رجز و بقیه عذاب به اناس من قبلکم، فاذا کان بارض و انتم بها فلا تخرجوا منها و اذا بلغکم انه باءرض فلا تدخلوها.(۱۳۹۵)

اشاره الف: چون قرآن و همانند آفتاب و ماه در طول تاریخ مى تابد و هماره مواضع، اماکن، اشیا و اشخاص را روشن و معرفى کرده و آن را محمود یا مذموم مى داند، عناوین ماءخوذ در آیه مورد بحث از قبیل تبدیل حقّ به باطل، تغییر حسن به قبیح، تحویل معروف به منکر و مانند آن طبق آنچه در این گونه احادیث آمده است، انطباق یافت و گرنه مضامین روایات مزبور از سنخ تفسیر مفهومى آیه مورد بحث نیست.

ب: لغت نبطى هاى اسرائیلى، عبرى، سریانى و… بوده است ؛ آنان هرگز به عربى تکلم نمى کردند و آنچه به عنوان قصه یهودى ها در قرآن و نیز در این بخش وارد شده از سنخ نقل به معناست ؛ یعنى تمام گفتمان حضرت کلیم اللّه و هارون و یوشع علیه السلام با بنى اسرائیل و همه قبول و نکول آنان به لغت عبرى تاءدیه مى شد؛ کلمه حطّه که مورد امر قرار گرفت و واژه حنطه که محور تبدیل واقع شد، همگى از قبیل ترجمه گفته هاى عبرى یهود است، نه متن گفته هاى آنان.

ج: بیمارى طاعون مى تواند از مصادیق رجز به معناى عقوبت الهى باشد و اصل پدید آمدن آن نیز درباره برخى از اقوام گذشته محتمل است و در صورت صحت خبر مزبور مورد وثوق خواهد بود، لیکن تطبیق آن بر جریان یهودى هاى مبتلا به گناه تبدیل، نیازمند دلیل خاص است که در حدیث فوق به آن اشاره نشده است.

د: حکم دخول و خروج سرزمین طاعون زده از مدار بحث کنونى بیرون است.

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *