تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد۲،سوره بقره،آیه ۷

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد۲،سوره بقره،آیه ۷

راز هدایت ناپذیرى کافران عنود آن است که خداوند، به کیفر عناد تبهکارى آنان، بر دلها و گوشهایشان مهر زده و بر دیدگان آنان نیز پرده اى ستبر آویخته است

آیه ۷ – ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصرهم غشوه ولهم عذاب عظیم
گزیده تفسیر
راز هدایت ناپذیرى کافران عنود آن است که خداوند، به کیفر عناد تبهکارى آنان، بر دلها و گوشهایشان مهر زده و بر دیدگان آنان نیز پرده اى ستبر آویخته است و از این رو حق را نه مى فهمند، نه مى شنوند و نه مى بینند و چون علم مقدمه ایمان است و اینان فاقد ابراز تحصیل آنند، ایمان نیز نمى آورند.
مراد از قلب و سمع و بصر مهر شده کافران همان دل و چشم و گوش باطنى است، نه ظاهرى و هر یک از این سه، حجابى ویژه خود دارد که بر اثر هواپرستى و عناد حاصل مى شود و چنین حجابى، اضلال کیفرى خداى سبحان است و نه اضلال ابتدایى.
کافران که قلبى واژگون و مهر شده دارند و بر اثر کفر و عصیان کور و کر شده اند، گرفتار عذابى بزرگ هستند.
تفسیر 
ختم: ختم در مقابل فتح (آغاز کردن و گشودن شى ء) و به معناى کامل کردن یا رسیدن به پایان آن است. سر این که از ختم در زبان فارسى به مهر کردن یا مى شود آن است که مهر کردن نامه نشانه پایان آن است که مهر کردن نامه نشانه پایان آن است. نامه آنگاه مهر مى شود که پایان یافته باشد. صحیفه جان آدمى نیز تا آنجا که راهى براى نفوذ هدایت در آن باشد و راه توبه به کلى بسته نشده باشد مختوم نیست. اما اگر انسان با سوء اختیار خود راه توبه را که خداى سبحان بر روى انسان گشوده: انت الذى فتحت بابا الى عفوک و سمیته التوبه (۵۳۶) و تا آخرین مهلت باز است عمدا بر روى خود بست و آن را انکار و استهزا کرد، صحیفه جان او مختوم مى شود و دیگر جایى براى نوشتن حسنات به دست کرام کاتبین در آن نیست.
سمعهم: در قرآن کریم قلب و بصر به صورت جمع و سمع به صورت مفرد به کار مى رود. همچنین سمع بر بصر مقدم مى شود. در این مورد چند نکته سودمند ذکر مى شود:
 ۱- این که لفظ قلوب و ابصار به صورت جمع ذکر شد ولى لفظ سمع، به صورت مفرد شاید این باشد که سمع، در اصل مصدر بوده و در آن افراد، تثیه و جمع مانند تانیث و تذکیر یکسان است، برخلاف لفظ اذن که چون مصدر نبوده، (۵۳۷) در آیه (وجعلنا على قلوبهم اکنه ان یفقهوه و فى اذانهم وقرا)  (۵۳۸) به صورت جمع آمده است. از طرف دیگر، برخى لفظ سمع را اسم جمع و داراى معناى جمع دانسته اند.
صاحب تفسیر المنار بعد از نقد و نقض مصدر بودن سمع، به این که لفظ بصر هم مصدر است، پس چرا به صورت جمع یاد شده، مى گوید:
سر آن به نظر من این است که عقل داراى وجوه ادراکى فراوانى است، چنانکه بصر داراى شعب بى شمار است، بر خلاف سمع، زیرا اسماع مردم در ادراک مسموعها یکسان است ؛ یعنى، هم مسموع بیش از یکى نیست و آن خصوص صوت است و هم شنونده ها در ادراک اصوات یکسانند. از این رو سمع مفرد آمده است. (۵۳۹)
لیکن این سخن ناصواب است ؛ زیرا اولا بسیارى از لطایف به کمک حس ‍ سمع به عقل مى رسد که حس بصر از چنین اعداد و امدادى ناتوان است. از این رو برخى از محققان، سمع را افضل از بصر دانستند، ولى صاحب المنار، بعد از نقل فضیلت مزبور مى گوید: من درباره فضیلت سخن نمى گویم، آن به خدا و رسول او مربوط است و من موجودى را شرح مى دهم و تناسب لفظى آن را بازگو مى کنم.
اگر به طور دقیق دلیل برترى سمع بر بصر روشن گردد، نزدیکى سمع به عقل بیش از شباهت بصر به عقل درک مى شود و در سرنوشت بحث ادبى سهم به سزایى خواهد داشت. به هر تقدیر، بحث معقول، مسموع و مبصر را باید از بحث عاقل، سامع و مبصر جدا کرد. در این که عاقلها، سامعها و مبصرها متعددند بحثى نیست و تساوى اسماع به معناى وحدت آنها نیست. از این رو باید رمز تعدد مصداق با مفرد بودن لفظ را در نکته دیگر جستجو کرد.
 ۲- برخى سمع را بر بصر ترجیح داده، تجرد آن را از تجرد بصر بالاتر دانسته اند و تقدیم ذکر سمع بر بصر را محصول چنان تقدمى اعلام داشته، شاهدى نیز بر تقدم مزبور یاد کرده اند که در بعضى از مراتب نوم، چشم مغلوب خواب مى شود، ولى گوش هنوز مغلوب نشده بلکه مى شنود. (۵۴۰)
در مقابل، از اکثر اهل کلام چنین نقل شده که بصر برتر از سمع است ؛ زیرا سمع فقط اصوات و کلمات را ادراک مى کند ولى بصر، اجسام، الوان و هیئتها را ادراک مى کند و چون متعلق آن بیش از متعلق سمع است، از آن برتر است. (۵۴۱)
 ۳- سمع و بصر از مجارى ادراکى است، و لى این که آیا قلب جسمانى نقشى در ادراک و سهمى در عواطف دارد یا نه ؟ در خلال بحثهاى تفسیرى روشن خواهد شد. البته این مطلب از اصول موضوعه و مفروغ عنه است که نفس انسان و همچنین ادراک کلى مجرد است ، چنانکه کارهاى عقل عملى، مانند اراده و محبت نیز مجرد است و براى هر یک از امور یاد شده مصادیق جزئى است که با ابزارهاى بدنى، مانند مغز، قلب، سمع و بصر در ارتباط است و آنچه همه این شئون را بر عهده دارد نفس انسان است که درجات مختلف بدون حلول در بدن، ظهور دارد.
غشاوه: غشاوه ساترى است (مادى یا معنوى) که بر چیزى مستولى شود و آن را کاملا در بر گیرد و آنچه از موارد کاربرد مشتقات آن در قرآن استظهار مى شود، پوشش فراگیر و احاطى است، مانند: (یغشاه موج)، (۵۴۲) (غاشیه من عذاب الله). (۵۴۳)
لهم: گاهى لام به معناى سود است و در مقابل على (به معناى ضرر) به کار مى رود، مانند (من اهتدى فانما یهتدى لنفسه و من ضل فانما یضل علیها) (۵۴۴) و گاهى لام به معناى اختصاص است، نظیر: (لیس ‍ الانسان الا ما سعى). (۵۴۵) هر عملى اختصاص به عامل خود دارد و از او جدا نیست ؛ حسنات به محسنان و سیئات به تبهکاران اختصاص دارد و از او جدا نیست ؛ حسنات به محسنان و سیئات به تبهکاران اختصاص دارد و از این رو در آیه کریمه (ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساتم فلها) (۵۴۶) نیز که سخن از احسان و اسئه است، لام براى اختصاص عمل به او عامل است، نه این که از باب مشاکله، لام به جاى على به کار رفته باشد، زیرا در مواردى مانند: (لها ما کسبت وعلیها ما اکتسبت) (۵۴۷) نیز رعایت مشاکله نشده است.
در آیه محل بحث نیز لام براى اختصاص است و بدین معناست که عذابى که به عظمت موصوف شده، ویژه معاندان و کافران است.
در آیه قبل سخن از هدایت ناپذیرى کافران و ایمان نیاوردن آنان بود و در آیه محل بحث راز آن بیان شده است که چون خداى سبحان بر دلها و گوشهاى آنان مهر زده و بر چشمهاى آنان پرده اى ستبر آویخته شده، قهرا نه مى فهمند، نه مى شنوند و نه مى بینند و چون علم، مقدمه ایمان است و اینان فاقد ابراز تحصیل آنند، ایمان هم نمى آوردند.
تعبیرهاى گوناگون از هدایت ناپذیرى کافران 
در قرآن کریم از هدایت ناپذیرى و بسته بدن دلهاى کافران و معاندان، افزون بر ختم، تعبیرهاى دیگرى نیز شده است، مانند طبع: (اولئک الذین طبع الله على قلوبهم)، (۵۴۸) صرف : (صرف الله قلوبهم)، (۵۴۹) کنان: (انا جعلنا على قلوبهم اکنه)، (۵۵۰) غلاف : (وقالوا قلوبنا غلف)، (۵۵۱) رین: (کلا بل ران على قلوبهم)، (۵۵۲)، فقل: (ام على قلوب اقفالها)، (۵۵۳) تقلیب : (و نقلب افئدتهم وابصارهم)، (۵۵۴) قساوت : (ثم قست قلوبکم) (۵۵۵) و مرض : (فى قلوبهم مرض).(۵۵۶)
قلب روحانى و سمع و بصر درونى
انسان داراى دو گونه قلب است: قلب جسمانى صنوبرى شکل، که یکى از اندامهاى بدن است، و قلب روحانى و معنوى. قرآن کریم در همه آیاتى که سخن از مختوم و مطبوع شدن قلب دارد، یا از رین و چرکى که قلب را مى پوشاند و چهره شفاف و آیینه گون آن را مستور مى کند، سخن مى گوید، یا درباره قفل و غلاف و کنان و صرف و قساوت آن معارفى را به بشر مى آموزد، مراد، قلب روحانى است، نه جسمانى و رابطه بین بیمارى و سلامت قلب جسمانى و روحانى عموم و خصوص من وجه است ؛ زیرا ممکن است قلب جسمانى انسان در کمالات سلامت باشد، ولى بر اثر کفر یا تبهکارى وى، قلب جسمانى انسان در کمال سلامت باشد، ولى بر اثر کفر یا تبهکارى وى، قلب روحانى او بهره اى از سلامت نداشته باشد و ممکن است قلب جسمانى انسان مومن، بیمار باشد ولى قلب روحانى او سالم باشد: (اذ جاء ربه بقلب سلیم)؛ (۵۵۷) چنانکه گاهى هر دو قلب بیمار است ؛ مانند کافرى که به بیمارى قلبى مبتلاست و یا هر دو قلب سالم، مانند مومنین که از سلامت قلب جسمى نیز بهره مند است.
همان گونه که فعالیت و کارآمد بودن قوا و حواس مادى انسان به سلامت قلب جسمانى او وابسته است، فعالیت و کارآمدى قوا و حواس معنوى او نیز به سلیم بودن قلب معنویش بستگى دارد. در آیه شریفه محل بحث، مراد از قلب و سمع و بصر، قلب و سمع و بصر باطنى انسان است، نه قلب و چشم و گوش ظاهرى باشد و تنها مراد از قلب نیروى فهمنده آدمى باشد.
انسانى که مشمول قهر الهى قرار گیرد، قلب او که مراکز ادراکهاست نسبت به حق بسته مى شود. آنگاه با این که چشم ظاهریش بیناست، دلى که در نهان و نهاد اوست کور مى شود: (فانما لا تعمى الابصار ولکن تعمى القلوب التى فى الصدور) (۵۵۸) و آنگاه که در قلب بسته شد، نه عقاید باطل و صفات رذیله از آن بیرون مى رود و نه عقاید حق و صفات نیکو در آن مى نشیند؛ همان گونه که ظرف سربسته و سر به مهر، نه مى توان گل و لاى را از آن خارج ساخت و نه مى توان آب زلال را به آن وارد کرد.
کافران محفوف به دو حجابند  
در این آیه کریمه خداى سبحان مهر زدن بر دلها و گوشهاى کافران را به خود نسبت مى دهد: (ختم الله) ولى قرار دادن غشاوه و پرده بر چشمهایشان را به خود اسناد نداده است: (ولى ابصارهم غشاوه). (۵۵۹) گرچه در برخى آیات، هر سه به خداوند اسناد داده شده است: (اولئک الذین طبع الله على قلوبهم و سمعهم وابصارهم)، (۵۶۰) ولى تغییر سیاق در آیه محل بحث نشان مى دهد که کافران محفوف به دو حجابند: حجابى که آنان بر اثر چشم پوشى از حق بر چهره خویش افکنده اند و حجابى که خداى سبحان به کیفر چشم پوشى از حقایق بر آنان افکنده و آن مهر زدن بر دلها و گوشهاى آنان است و اعمال کافران بین این دو حجاب و ظلمت قرار گرفته است. به هر تقدیر، تکرار کلمه على، نشان مى دهد که براى هر کدام از دل، سمع و بصر، حجاب و غطایى است که براى افاده چنین تاکیدى، کلمه على تکرار شده است.
راز بسته شدن دلهاى کافران 
انسان در ابتداى تولد، فاقد علم حصولى است: (والله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا) و خداى سبحان، هم ابراز تحصیل علم حصولى را به انسان مى بخشد: (وجعل لکم السمع والابصار والافئده لعلکم تشکرون) (۵۶۱) و هم فطرت او را ملهم و از علم حضورى بهره مند مى کند: (ونفس و ما سویها# فالهمها فجورها وتقویها). (۵۶۲)
انسان که از یک سو با سرمایه الهام فطرت و شعور درونى، بد را از خوب، زشت را از زیبا و فجور را از تقوا باز مى شناسد و از سویى دیگر ابراز مناسبى براى تحصیل علم حصولى دارد، اگر این سرمایه هاى خداداد را شکوفا کند از مجارى ادراکى خود بهره صحیح مى برد و در پرتو شکوفایى آنها به رستگارى مى رسد: (قد افلح من زکیها) (۵۶۳) و این همان شکر نعمت است که در پایان آیه ۷۸ سوره نحل به آن اشاره شده است: (لعلکم تشکرون). اما اگر جان خود را در گور شهوتها و غرایز نفسانى دفن کرد و مجارى ادراکى، یعنى سمع و بصر و قلب او که باید معارف الهى و اسرار عالم را بشناسد اسیر شهوات و هواهاى نفسانى شد و با گناه آلوده گشت جایى براى تابش ‍ نور هدایت بر آن نمى ماند.
بنابراین، بسته شدن دل دو عامل عمده دارد: یکى هواپرستى که انسان پس ‍ از روشن شدن حق به جاى خدا محورى هوا محور و هوس مدار باشد که مشمول اضلال کیفرى خداوند قرار مى گیرد و خداوند سمع و قلب او را مختوم مى کند و بر چشم او پرده اى ستبر مى افکند که پس از آن حق را نمى شنود و نمى بیند و نمى فهمد؛ زیرا او عالمانه هواپرست شده است: (افریت من اتخذ الهه هویه واضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوه فمن یهدیه من بعد الله). (۵۶۴)
عامل دیگر بسته شدن دل، گناه است. کافران به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) مى گفتند قلب ما، در غلاف و کنان، و گوش ما سنگین است و سخنانت را نمى شنویم و بین ما و تو حجابى است که بر اثر آن تو را نمى بینم:
(وقالوا قلوبنا فى اکنه مما تدعونا الیه و فى اذننا وقر ومن بیننا وبینکم حجاب فاعمل اننا عاملون)  (۵۶۵) حجابى که در این آیه آمده، همان گناه است که حجاب مستور است، نه حجاب مشهود: (واذا قرات القرآن جعلنا بینک و بین الذین لایومنون بالاخره حجابا مستورا)  (۵۶۶) (اولئک الذین لعنهم الله فاصمهم واعمى ابصارهم) (۵۶۷) و در برخى آیات از آن به رین (زنگار دل) تعبیر شده است:  (کلا بل ران قلوبهم ما کانوا یکسبون # کلا انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون)  (۵۶۸) عقیده باطل و اخلاق رذیله و عمل باطل و ناپاک به صورت چرک و غبارى حجاب آیینه جان آدمى مى شود و از آن پس، نور هدایت در آن نمى تابد.
مردى به امیرالمومنین (علیه السلام) عرض کرد: توفیق نماز شب ندارم. آن حضرت فرمودند: گناهان تو پاى بند توست:  جاء رجل الى امیرالمومنین (علیه السلام) فقال: یا امیرالمومنین انى قد حرمت الصلاه باللیل. فقال له امیرالمومنین (علیه السلام): انت رجل قد قیدتک ذنوبک .(۵۶۹)
قلب عاصى و تبهکار واژگون مى شود: (ونقلب افئدتهم) (۵۷۰) و از فهم حق بازداشته مى شود: (ثم انصرافوا صرف الله قلوبهم) (۵۷۱) و در نتیجه به تکذیب حق مى پردازد: (و ما یکذب به الا کل معتد اثیم) (۵۷۲) و این گونه صحیفه نفس آدمى با قهر الهى مهر مى شود وگرنه خداى سبحان اضلال ابتدایى ندارد تا در ابتدا دل کسى را وارونه سازد و آن را مهر کند.
قرآن کریم به نمونه هایى از گناهانى که مایه انصراف قلب آدمى است اشاره مى کند؛ مانند تکبر که عامل حرمان متکبر از فهم آیات الهى است:
(ساصرف عن ایاتى الذین یتکبرون فى الارض بغیر الحق وان یروا کل آیه لا یومنوابها و ان یروا سبیل الرشد لا یتخذوه سبیلا…) (۵۷۳)
خوددارى از شرکت در جهاد فى سبیل الله نیز باعث حرمان از درک حقایق ایمان مى گردد: (و اذا ما انزلت سوره نظر بعضهم الى بعض هل یریکم من احد ثم انصرفوا صرف الله قلوبهم…)  (۵۷۴) آنگاه که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) آیات دفاع تا اگر کسى آنان را نمى نگرد در پناه کسى بیرون روند. در آیه دیگر درباره آنان مى فرماید: (قد یعلم الله الذین یتسللون منکم لواذا) (۵۷۵) و خداى سبحان بر اثر این رفتار ناشایسته، دلهایشان را منصرف مى کند و آنان دیگر آیات الهى را درک نمى کنند.
لطایف و اشارات  
۱- تهاجم همه جانبه شیطان 
هدف اغواى شیطان بسته شدن دل آدمى است. او اصرار دارد انسان را در تباهى و گناه نگهدارد و از این رو از همه جوانب: از پیش رو و پشت سر و از سمت راست و چش بر انسان تهاجم مى کند: (قال فبما اغویتنى لا قعدن لهم صراطک المستقیم # ثم لا تینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم)  (۵۷۶) تا خطاها بر انسان احاطه کند: (احاطت به خطیئه) (۵۷۷) و راهى براى نفوذ معارف حق در دل او باقى نماند.
۲- گوناگونى مدرکات و ابزارهاى ادراکى انسان 
همان گونه که بین قلب و سمع و بصر ظاهرى با باطنى فرق است، بین ادراک قلب باطنى و سمع و بصر باطنى نیز فرق است ؛ زیرا قلب باطنى، معارف عالیه را بدون تمثل و تنزل به عالم مثال درک مى کند، ولى سمع و بصر باطنى مراحل متوسط معارف را با تمثل و همراه با کم و کیف و شکل و صورت درک مى کنند؛ چنانکه پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در معراج بسیارى از معارف عمیق معقول را با قلب جان یافت و بخشى از معارف را با چشم دل دید: (ما کذب الفواد ما راى… لقد راى من آیات ربه الکبرى). (۵۷۸) همچنین انسانها در قیامت، بخشى از حقایق را با چشم و گوش مثالى مى بیند و مى شنود، اما مطالب عمیق و معارف بلند معقول را که برتر از سطح عالم مثال است با قلبى که برتر از چشم و گوش مثالى است مى فهمد. در، یافته هاى قلبى سخن از شکل و کم و کیف نیست تا ادراک آن با چشم و گوش مثالى صورت پذیرد.
۳- مراتب مختوم شدن دل  
بسته شدن و واژگونى دل، ویژه کافران و منافقان نیست، بلکه به هر میزانى که دل آدمى به زنگار گناه آلوده گردد، واژگون و مختوم گشته، به همان اندازه از فهم آیات الهى محروم مى گردد و این واژگونى دل را از آلودگى به مکروهات آغاز مى شود و به گناهان صغیره و سپس به کبیره مى رسد و از اکبر کبایر که کفر به خداست، سربر مى آورد. معیار سنجش بیمارى قلب نیز مقدارى بى توجهى انسان به فهم آیات الهى یا انزجار از آنهاست.
۴- حرمان قلب واژگون، از برکات آسمانى
قلب انسان ظرفى مجرد و غیر مادى است: ان هذه القلوب اوعیه که چهره و روى آن در آغاز آفرینش به طرف خداى سبحان است: (فاتم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التى فطر الناس علیها) ، (۵۷۹) ولى بر اثر کفر و تبهکارى واژگون مى شود و از باب تشبیه معقول به محسوس ‍ مى توان گفت: ظرف دل همانند ظروف مادى است ؛ ظروف مادى اگر رو به بالا باشد و به طور طبیعى قرار گیرد، هم از تابش آفتاب بهره مى برد و هم از باران آسمان پر مى شود، ولى اگر واژگون گردید، باران از پشت آن مى لغزد و فرو مى ریزد و آفتاب نیز به دورنش نمى تابد تا از نور و حرارتش بهره اى بگیرد.
ظرف مجرد جان آدمى نیز اگر رو به خدا باشد از پرتو نور وحى بهره مى گیرد و از آب زندگى پر مى شود، اما اگر واژگون و پشت به خدا و رو به زمین شد: (اثاقلتم الى الارض)، (۵۸۰) (اخلد الى الارض) (۵۸۱) همانند ظرف وارونه از برکات آسمانى محروم است، به طورى که نه از حرارت و فروع (نور السموات والارض) بهره مند مى شود و نه از آب حیات وحى که دلها را زنده مى کند بهره مى برد.
۵- کافران و موانع سیر در آیات آفاقى و انفسى 
یکى از راههاى خداشناسى، شناخت آیات آفاقى و انفسى، یعنى جهان شناسى و خودشناسى است: (و فى الارض آیات للموقنین # وفى انفسکم افلا تبصرون) (۵۸۲) و کافران، هم راه جهان شناسى را به خود بسته اند و هم راه خودشناسى را مسدود کرده اند. قرآن کریم درباره آنان مى فرماید: (انا جعلنا فى اعناقهم اغلا لا فهى الى الاذقان فهم مقمحون# وجعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون و سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یومنون)  (۵۸۳) غلهایى که بر گردن کافران است و تا چانه هایشان برآمده، آنان را مقمح، یعنى سر به هوا ساخته و حلقه هاى آهن سردى که بر گردنشان آویخته ره آورد سیئات آنهاست ؛ چنین انسانى نمى تواند سر فرود آورد و خود را ببیند تا خویشتن را بشناسد و خودشناسى را سرپلى براى خداشناسى قرار دهد. همچنین او دیوار عظیمى در پیش رو و پشت سر دارد که مصالح آن جدار غلیظ، محصول هواپرستى است و این دیوار و پرده اى که بر چشمانشان آویخته مانع جهان شناسى و سیر در آفاق جهان هستى است.
۶- نفرین موساى کلیم درباره فرعون
یکى از بدترین نفرینهاى حضرت موساى کلیم (علیه السلام) به فرعون مصر و پیروان او، این بود که از خداى سبحان مسئلت کرد تا افزون بر آن که اموالشان را نابود مى کند، دلهایشان را سخت و نفوذناپذیر کند، توفیق ایمان از آنان ستانده شود و به عذابى دردناک گرفتار شوند، زیرا آنان با اموال و زیورها و تمکنهاى مادى خود مردم راه از راه خدا گمراه مى کردند. (و قال موسى ربنا انک اتیت فرعون وملاه زینه و اموالا فى الحیوه الدنیا ربنا لیضلوا عن سبیلک ربنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم فلا یومنوا حتى یروا العذاب لالیم)  (۵۸۴) و جناب هارون نیز در این نیایش با حضرت موساى کلیم هماهنگ بود. خداى سبحان نیز مى فرماید: دعایتان اجابت شد: (قد اجیبت دعوتکما) (۵۸۵) و آنگاه نحوه اجابت دعایشان را نیز بیان مى کند.
۷- حجاب کافران، مانع شهود عذاب نیست
مختوم شدن دلها و گوشهاى کافران و کور بودن آنان گرچه محدود به دنیا نیست: (و من کان فى هذه اعمى فهو فى الاخره اعمى و اضل سبیلا) (۵۸۶) اما این بدان معنا نیست که جهان آخرت هیچ حقیقتى را نمى فهمند، بلکه آنان حقایق بسیارى از جمله عذاب الهى را درک مى کنند و مى دانند که به سوء اختیار خود، خویش را کور کرده اند، زیرا آن روز همه اسرار و سرایر آشکار مى شود: (یوم تبلى السرائر) (۵۸۷) و انسان نیز بسیارى از امور را با دیده اى تیزبین درک مى کند: (لقد کنت فى غفله من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید)  (۵۸۸) پس کورى آنان مانع مشاهده جمال الهى است وگرنه جلال خدا و عذاب و کیفر او را مشاهده مى کنند.
بحث روایى  
بررسى رایات تفسیرى در این مبحث و مباحث دیگر نشان مى دهد که بسیارى از نکات روایى مستنبط از جمع بندى آیات قرآنى است ؛ گرچه مطالب ابتکارى در تطبیق و مانند آن، در نصوص یافت مى شود.
۱- ختم کیفرى دلهاى کافران
– عن الرضا (علیه السلام) فى قول الله عزوجل: (…ختم الله على قلوبهم و على سمعهم)، قال: الختم هو الطبع على قلوب الکفار عقوبه على کفرهم کما قال تعالى: (بل طبع الله علیها بکفرهم فلا یومنون الا قلیلا (۵۸۹) و (۵۹۰).
اشاره: معناى استثناى قلیل (فلا یومنون الا قلیلا) یا ناظر به این است که امکان ایمان تا آخرین لحظه حیات محفوظ است و در نتیجه آیه محل بحث تقیید مى شود، یا این که ناظر به تبدل کفر به نفاق است که در بعضى از نصوص وارد درباره ایمان قلیل منافقان آمده است که آنها براى دنیا و در حضور مردم ایمان مى آورند و این گونه ایمان منافقان نه اندک و کم و بى ارزش است.
عنوان، ختم، طبع، اغفال و مانند آن که در قرآن کریم به خداوند اسناد داده شده با امور ویژه اى هموار است که آشنایى به آنها در بحثهاى تفسیرى سودمند است:
الف. عناوین مزبور عدمى است ؛ نظیر عنوان عمى، جهل عجز و…، که اگر هر کدام از اینها محمول قضیه اى قرار گیرد، آن قضیه موجبه معدوله خواهد بود، نه محصله.
ب. عناوین یاد شده هرگز در ابتدا به خداوند اسناد داده نمى شود، بلکه از باب کیفر است و آن هم بعد از تمامیت نصاب امهال.
ج: معناى قضایایى که در آنها یکى از عناوین مزبور به خداوند اسناد داده شده، امساک فیض خاص و عدم اعطاى نوال مخصوص است، نه آن که خداوند امر وجودى خاصى را مثلا، به عنوان ختم یا طبع به کافران عطا مى کند.
۲- شاهدان دلهاى مختوم
– عن العسکرى (علیه السلام) انه قال فى قوله تعالى: (ختم الله…): اى وسمها بسمه یعرفها من یشاء من ملائکته فیعرفونهم بها و یبصرها رسول الله (صلى الله علیه وآله) و یبصرها خیر خلق الله بعده على بن ابیطالب (علیه السلام)…. (۵۹۱)
اشاره: همه موجودهاى مجرد و عالى که در ضبط اعمال انسانها حضور دارند ممکن است با اعلام الهى از مهر شدن قلب مختوم دلان آگاه باشند، چنانکه انسانهاى کامل که اعمال بشر بر آنان عرضه مى شود با تعلیم خداوند، باخبرند و امام هر عصر که مسئول ویژه هدایت ارواح و نفوس ‍ مستعد است، با تعریف الهى مستحضر است و مقربان که شاهد اعمال و قلوب ابرارند، به طریق اولى از اعمال و قلوب که شاهد اعمال و قلوب ابرارند، به طریق اولى از اعمال و قلوب فجار آگاهند. بنابراین، آنچه مزبور آمده، بیان برخى مصادیق شاهد است، نه همه آنها.
۳- علت طبع قلب
– عن العسکرى (علیه السلام) فى قوله تعالى: (وعلى ابصارهم غشاوه): وذلک انهم لما اعرصوا عن النظر فیما کلفوه ؟ وقصروا فیما ارید منهم جهلوا ما لزمهم من الایمان فصاروا کمن على عینیه غطاء لا یبصر ما امامه فان الله عزوجل یتعالى عن العبث والفساد و عن مطالبه العباد بما منعهم بالقهر منه فلا یامرهم بمغالبته ولا بالمصیر الى ماقد صدهم بالقسر عنه. (۵۹۲)
اشاره: ختم الهى، کیفرى است، نه ابتدایى و بر اساس تجسم یا تمثل اعمال، همان اعراض از یاد خدا ممکن است به صورت طبع، تمثل یابد و تشبیه به لحاظ اعضا و جوارح ظاهرى است وگرنه به لحاظ اعضا و جوارح باطنى، حقیقه غطاء است، نه تشبیها و چون به عنوان کیفر است، نه ابتدایى و با امکان عقلى ایمان به دعوى و دعوت انبیا (علیه السلام) همراه است، از این رو جبر نخواهد بود. مطالب چهارگانه فوق از حدیث مزبور قابل استنباط است. تحلیل دقیق معناى قلب و حواس درونى آن روشن مى کند که اسناد ختم دل به خداوند مى تواند حقیقت باشد، نه مجاز و نباید آنرا به غشاوه حسى بر سمع و بصر حسى بر سمع و بصر حسى مقایسه کرد، و آنچه در تفسیر کاشف آمده (۵۹۳) ناصواب است.
۴- اطلاق عذاب عظیم نسبت به دنیا و آخرت
– عن العسکرى (علیه السلام) فى قوله تعالى: (ولهم عذاب عظیم): یعنى فى الاخره العذاب المعد للکافرین و فى الدنیا لمن یرید ان یستصلحه بما ینزل به من عذاب الاستصلاح لینبهه لطاعته او من عذاب الاصطلام لیصیره الى عدله و حکمته. (۵۹۴)
اشاره: عذاب آخرت محض در کیفر است و هیچ گونه آزمونى در آن نیست، لیکن عذاب دنیا ممکن است، زمینه آزمون را به همراه داشته باشد و اگر فرد یا گروه معذب، تنبه یابد، و توبه و تضرع کند، بخشى از دشواریهاى خود را ترمیم خواهد کرد و صدر آیه (فلولا اذجائهم باسنا تضرعوا…) (۵۹۵) شاهد آن است.
۵- قلب و سمع و بصر درونى در کلمات معصومان (علیهم السلام)
عن الصادق (علیه السلام): ما من قلب الا وله اذنان على احدهما ملک مرشد و على الاخر شیطن مفتن هذا یامره و هذا یزجره. (۵۹۶)
– عن امیرالمومنین (علیه السلام):  الا ان ابصر الابصار مانفذ فى الخیر طرفه الا ان اسمع الاسماع ماوعى التذکیر وقبله. (۵۹۷)
– فلو رمیت ببصر قلبک نحو ما یوصف لک منها (الجنه) لعزفت نفیک عن بدایع ما اخرج الى الدنیا من شهواتها و لذاتها و زخارف مناظرها. (۵۹۸)
– والهوى شریک العمى. (۵۹۹)
– ان للقلوب شهوه واقبالا وادبارا فاتوها من قبل شهوتها و اقبالها فان القلب اذا کره عمى. (۶۰۰)
– و ما کل ذى قلب بلبیب ولا کل ذى سمع بسمیع ولا کل ناظر ببصیر.(۶۰۱)
– و من عشق شیئا اعشى (اعمى) بصره و امرض قلبه فهو ینظر بعین غیر صحیحه و یسمع باذن غیر سمعه قد خرقت الشهوات عقله و اماتت الدنیا قبله. (۶۰۲)
– والامانى تعمى اعین البصائر. (۶۰۳)
– فانى اوصیکم بتقى الله… فان تقوى الله دواء داء قلوبکم و بصره عمى افئدتکم و شفاء مرض اجسادکم و صلاح فساد صدور کم وطهور دنس انفسکم و جلاء عشا (غشاء) ابصارکم. (۶۰۴)
– … الحکمه التى هى حیاه للقلب المیت و بصر للعین العمیاء وسمع للاذن الصماء. (۶۰۵)
– و ما جالس هذا القرآن احد الا قام عنه بزیاده اونقصان: زیاده فى هدى او نقصان من عمى. (۶۰۶)
اشاره: انسان همان گونه که در محدوده بدن خود اعضا و جوارح ادراکى و تحریکى دارد که گاهى سالم است و گاهى بیمار، گاهى صحیح است و زمانى معیب، چنانکه گاهى هست و گاهى بیمار، گاهى صحیح است و زمانى معیب، چنانکه گاهى هست و گاهى اصلا نیست، در محدوده روح نیز اعضا و جوارح ادراکى و تحریکى هست که مانند احکام بدن ، لوازم خاص خود را دارد. همان طور که در بین اعضاى ادراکى ظاهرى عنوان سمعه و بصر از عناوین دیگر بیشتر مطرح است، در بین اعضاى ادراکى باطنى نیز، همین دو عنوان از دیگر عناوین مطرح تر است وگرنه در نهان انسان شامه اى است که با استشمام آن مى گوید: (انى لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون) (۶۰۷) و آنچه در نصوص فوق بازگو شد گوشه اى از آثار حیات روح و سلامت اعضا و جوارح ادراکى و تحریکى آن است که تفصیل آنها در ذیل آیات مناسب، با استمداد از روایات مربوط، بیان خواهد شد.
در پایان توجه به این مطلب براى اصحاب صفا و ارباب ذوق سودمند است: از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که دلهاى داراى اعراب چهارگانه است: رفع، فتح، خفض و وقف (اصطلاح مزبور مطابق با عرف ادیبان نیست). رفع دل، در یاد خداست و فتح دل، در راضى بودن از خدا و خفض دل، در سرگرمى به غیر او، و وقف دل، در غفلت از خداست. (۶۰۸)

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *