الله برترین نام خدایى است که داراى همه کمالات وجودى است و الرحمن و الرحیم از صفات اوست که نشانه رحمت آن هستى بى پایان است ؛ با این فرق که رحمان بر کثرت رحمت دلالت مى کند و رحیم بر ثبات و دوام آن. پس رحمان خدایى است که رحمت فراگیرش همه چیز و همه کس را شامل مى شود (مؤ من، کافر، دنیا و آخرت ) و چنین رحمتى در برابر غضب نیست، بلکه غضب نیز از مصادیق آن است و اما رحیم خدایى است که رحمتى ویژه براى مؤ منان دارد و این رحمت در برابر غضب اوست. خداى سبحان، قرآن و نیز سوره را با نام خود مى گشاید و بدین گونه، ادب شروع کار با نام خدا را به انسانها مى آموزد.
ب: لفظ باء حرف جر است و مجموع جار و مجرور (بسم ) کلمه است، نه کلام و از این رو مفید معناى تام نیست، مگر با عنایت به متعلق آن که در تعیین متعلق، در پایان بحث از مفردات آیه کریمه (بسم الله…) سخنى خواهم آمد.
اسم: لفظى است که حاکى از مسماى خود باشد. این کلمه یا از سمه به معناى نشانه، اشتقاق یافته است، چنانکه کوفیان برآنند و یا از سمو به معناى بلندى مشتق است، چنانکه بصریان بر آن باورند؛ همچنین محتمل است مشتق از چیزى نبوده، وضع مختص به خود داشته باشد. البته اثبات این محتمل، همانند اثبات قول کوفیان دشوار است ؛ زیرا همان طور که راغب و برخى مفسران (۵۰۱) دیگر گفته اند، براى تشخیص مبداء اشتقاق مى توان به تحولهاى صرفى آن کلمه مراجعه کرد و ریشه اشتقاقى آن را به دست آورد و چون در جمع، تصغیر و نسبت، هر کلمه اى به مبداء اصلى خود بر مى گردد، مى توان استشهاد کرد که کلمه اسم از سمو مشتق است، نه از وسم ؛ زیرا جمع آن اسماء است، نه اءوسام و تصغیر آن سمى است، نه وسیم .
مؤ لف اءقرب الموارد، پس از بیان معناى اسم، دو قول یاد شده را بازگو مى کند و هیچ یک را ترجیح نمى دهد، لیکن کلمه اسم را در باب سمو مى آورد و همین وضع، احتمال تاءیید قول بصریان را در بردارد. به هر تقدیر، اسم در عرف و لغت به معناى لفظ دال بر شخص یا شى ء است و در این جا اسم در مقابل فعل یا حرف نیست..
اسم در اصطلاح اهل معرفت به معناى ذات با تعین خاص است ؛ یعنى ذاتى که صفتى از صفات یا همه صفات او مورد نظر باشد. اسم در این اصطلاح از سنخ وجود خارجى و عینى است، نه از مقوله لفظ. چنین اسمى خود داراى اسم است و مفهوم دال بر آن را اسم الاسم و لفظ دال بر آن را اسم اسم الاسم مى نامند.
الله: برترین نام از نامهاى ذات مقدسى است که هستى صرف و جامع و مبداء همه کمالات وجودى و منزه از هر نقصى است و چون آن ذات اقدس جامع همه اسماى حسنى و صفات نیکوست، گفته مى شود: الله اسم ذاتى است که جامع همه کمالات است و گرنه اشتمال بر کمالات در معناى این کلمه ماءخوذ نیست.
این نام مبارک که از آن به لفظ جلاله یاد مى شود و ۲۶۹۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است، در اصل اله بوده و همزه آن بر اثر کثرت استعمال حذف شده است و با پیوستن الف و لام به آن به صورت الله در آمده است. اله به معناى ماءلوه است و ماءلوه به معناى معبود است یا متحیر فیه (ذاتى که همه عقلها و دلها درباره او متحیر و سرگردانند )، یا مفهومى جامع بین این دو.
در زبان عرب و فرهنگ وحى، اله بر هر معبودى که عابدان در پیشگاهش خضوع کنند، اطلاق مى شود؛ حق باشد یا باطل: ( لا تتخذوا الهین اثنین ) (۵۰۲)، (اءراءیت من اتخذ الهه هواه ) (۵۰۳) (ءاءنت فعلت هذا بالهتنا ) (۵۰۴)؛ اما الله بر اثر کثرت استعمال، علم (اسم خاص ) ذات مقدس خداوند است که جامع همه صفات جلالى و جمالى است و جز بر او اطلاق نمى شود: هو الله الخالق البارى المصور له الاءسماء الحسنى (۵۰۵) و از این رو لفظ جلاله (الله ) موصوف همه اسماى حسناى خداوند از جمله الرحمن و الرحیم قرار مى گیرد، ولى خود، صفت هیچ اسمى واقع نمى شود و بر این اساس، گفته مى شود: الله اسم ذات و دیگر اسمهاى خداوند نامهاى صفات اوست .
الرحمن و الرحیم: دو صفت از صفات علیاى خداى سبحان است که از رحمت مشتق شده است. رحمان صیغه مبالغه است و بر کثرت دلالت مى کند و رحیم صفت مشبهه است و ثبات و بقا را افاده مى کند.
فرهنگهاى لغت براى رحمت معانى فراوانى مانند: رقت، راءفت، لطف، رفق، عطوفت، حب، شفقت و دلسوزى ذکر کرده اند؛ در حالى که اولا اینها مراحل پیشین رحمت است، نه خود آن ؛ زیرا با مشاهده صحنه هاى رقت آور، ابتدا در قلب انسان رقت، لطف، عطوفت، دلسوزى، محبت، شفقت و راءفت و سپس رحمت پدید مى آید. ثانیا: آنچه گفته شد، ویژگى مصداقى از مصادیق رحمت است که در آدمى حادث مى گردد، اما رحمتى که به ذات اقدس خداوند اسناد داده مى شود، منزه از هر گونه انفعال و تاءثر است ؛ چنانکه امیرالمؤ منین (علیه السلام ) مى فرماید: خداوند رحیمى است که به وقت موصوف نمى شود: رحیم لا یوصف بالرقه (۵۰۶). بنابراین، معناى جامع رحمت، همان اعطا و افاضه براى رفع حاجت نیازمندان است و به این معنا به خداى سبحان نیز اسناد داده مى شود: الرحمه من الله انعام و افضال (۵۰۷)
دو واژه رحمان و رحیم که در ماده مشترک است، بر اثر تفاوت در هیئت و ساختار لفظى، داراى دو معناى مختلف است: رحمان بر وزن فعلان و براى مبالغه است و وزن فعلان بر فراوانى و سرشار بودن دلالت دارد؛ مانند: غضبان که به معناى سرشار از خشم است. پس رحمان مبداء سرشار از رحمت است و رحمت رحمانیه ذات اقدس الهى همان رحمت فراگیر و مطلقى است که همه ممکنات را فرا گرفته، بر مؤ من و کافر افاضه مى شود.
این رحمت فراگیر همان فیض منبسط و نور فراگیر وجود است که هر موجودى را روشن کرده است: قل من کان فى الضلاله فلیمدد له الرحمن مدا (۵۰۸) و اما رحیم بر وزن فعیل و صفت مشبهه است که بر ثبات و بقا دلالت دارد و به تناسب هیئت خاص آن به معناى مبدئى است که رحمتى ثابتو راسخ دارد که از گسترش کمى به میزان رحمت رحمانیه برخوردار نیست و این همان رحمت خاصى است که تنها بر مؤ منان و نیکوکاران افاضه مى شود: (… و کان بالمؤ منین رحیما) (۵۰۹)
کلمه رحمن همانند اله ، بدون الف و لام بر غیر خداى سبحان نیز قابل اطلاق است ؛ اما با الف و لام، جز بر ذات اقدس خداوند اطلاق نمى شود. (۵۱۰)
متعلق باء در بسم الله…: بحث درباره متعلق باء در بسم الله مبتنى است بر آنچه معروف بین مفسران است که لفظ باء حرف جر است و مجموع جار و مجرور کلمه است، نه کلام و اما اگر لفظ باء حرف جر نباشد و مجموع بسم الله الرحمن الرحیم )، یا خصوص ( بسم الله ) عنوان و سرفصل شروع کارى مانند گفتار، نوشتار و کارهاى دیگر قرار گیرد و از سنخ کلمات تجزیه و ترکیب پذیر وابسته به قبل یا بعد ( محذوف یا مذکور) نباشد، در این صورت بحث از تعیین حرف جر روا نیست ؛ چنانکه برخى درباره عنوانهاى بعضى از سور مانند الحاقه و القارعه همین احتمال را داده اند. البته چنین احتمالى نه سند عقلى دارد و نه پشتوانه نقلى، بلکه صرف احتمال است.
همچنین اگر لفظ باء در بسم الله و نیز سایر حروف این کلمه هر کدام رمز خاص و خلاصه اى از اسم مخصوص الهى باشد، نظیر آنچه درباره برخى حروف مقطعه وارد شده، باز هم بحث مزبور بى ثمر است ؛ زیرا لفظ باء در این حال جزئى از اجزاى اسم خاص الهى است و نیازى به تعلق به غیر ندارد؛ چون حرف جز نیست تا در مورد متعلق آن گفتگو شود (۵۱۱)؛ لیکن این احتمال نیز مبرهن نیست.
آنچه به نظر مى رسد همان مبناى مشهور بین اهل تفسیر است که لفظ باء حرف جر است و متعلق مى طلبد. گرچه بحث درباره تعیین متعلق آن نسبت به سایر معارف قرآنى اهمیت ویژه اى ندارد. از این رو صدرالمتاءلهین (قدس سره ) تحقیق درباره مطالبى از قبیل: تعیین متعلق باء، تقدم یا تاءخر متعلق محذوف، معناى تعلق اسم به قرائت در (اقرء باسم ربک ) سر مکسور شدن لفظ باء، با این که حرفهاى بسیط مانند کاف تشبیه، لازم ابتداء، واو عطف و فاء عطف مبنى بر فتح است، و سایر مباحث این سطح را به تفاسیر مشهور به ویژه کشاف زمخشرى ارجاع کرد و خود به تحقیق آن نپرداخت (۵۱۲)، لیکن براى تفسیر دارج و رایج توجه اجمالى به آن سودمند است. از این رو استاد علامه طباطبایى با عبارت کوتاهى چونان مفسران گزیده گوى دیگر، از تعیین متعلق و اشاره به آن دریغ نکرده است. (۵۱۳)
لازم است توجه شود که چون خداوند سبحان به مقتضاى (هو الاءول ) آغاز هر کار و هر شاءن است، اگر کارى بدون توجه به او آغاز شود منقطع الاول است ؛ چنانکه اگر کار و شاءنى بدون قصد قرب به او که (هو الاخر ) است، انجام شود منقطع الآخر و ابتر خواهد بود. از این رو لازم است که هر کارى به نام خدا آغاز شود. قهرا چنین کارى بى رجحان نیست ؛ زیرا کار مرجوح که خدا از آن ناراضى است هرگز به خداوند نسبت ندارد.
معناى ابتداى کار به نام خدا این نیست که خصوص لفظ (بسم الله ) در آغاز آن مورد عنایت قرار گیرد، بلکه هر چه مایه تذکر الهى است، هر چند کلمه ویژه (بسم الله ) نباشد کافى است. بر این اساس، برخى از ادعیه بدون کلمه (بسم الله ) و با تحمید، تسبیح یا تکبیر آغاز مى شود که در همه موارد مزبور توجه به اسمى از اسماى حسنا و صفتى از اوصاف علیاى الهى است ؛ چنانکه در امتثال دستور خداوند درباره حلیت و طهارت مذبوح یا منحور و اشتراط آن به تسمیه، در آیه فکلوا مما ذکر اسم الله علیه ان کنتم بایاته مؤ منین (۵۱۴) و لا تاءکلوا مما لم یذکر اسم الله علیه و انه لفسق (۵۱۵) نقل شده است: شخصى هنگام ذبح، تسبیح یا تکبیر یا تهلیل یا تحمید خدا کرده است (کافى است یا نه ؟ ) امام (علیه السلام ) فرمود: نام خداوند در همه این کلمات آمده است و چنین سر بریدنى صحیح و آن مذبوح یا منحور حلال است: سئلته عن رجل ذبح فسبح اءو کبر اءو هلل اءو حمد الله قال: هذا کله من اءسماء الله، لا باءس به (۵۱۶)
گاهى اسم معنا با فعل معین همراه با لفظ باء که حرف جر است ذکر مى شود؛ مانند بحول الله و قوته اءقوم و اءقعد و (اقرء باسم ربک الذى خلق ) در این گونه موارد ابهامى در تعیین متعلق باء نیست و گاهى کار معینى به نام خدا شروع مى شود که به مثابه قرینه معینه مى تواند تعیین کننده متعلق حرف جر باشد؛ مانند آن که کسى بخواهد سوره اى تلاوت کند یا از جایى برخیزد یا به جایى بنشیند (۵۱۷) و نظیر آن که ذابح یا ناحر در هنگام ذبح گوسفند یا نحر شتر مى گوید: بسم الله…؛ یعنى به نام خداوند قربانى مى کنم و به نام او حیوان را سر مى برم و نیز مانند شروع مؤ لف یا مدرس یا صاحب صنعت معین که در این گونه موارد احتمال تعین متعلق حرف جر کاملا بجاست ؛ گرچه احتمال تعلق آن به متعلق عام که در موارد عمومى متحمل است، نظیر ابتداء و استعانت نیز معقول خواهد بود.
البته ممکن است متعلق اسم باشد تا جمله، اسمیه شود و ممکن است فعل باشد تا جمله، فعلیه گردد؛ مانند ابتدائى (ابتدائى ثابت که ظرف مستقر باشد، نه لغو) بسم الله… و ابتداءت بسم الله…؛ زیرا حرف جر نیازمند به متعلق است تا از نقص برهد و به تمامیت برسد و این نتیجه گاهى با اسم معنا حاصل مى شود؛ مانند:ابتدائى و زمانى با فعل حاصل مى گردد؛ مانند: ابتداءت. بحث درباره تعیین متعلق از آن جهت است که حرف جر نیازمند به آن است و از این لحاظ تفاوت بین اقسام مجرور نیست ؛ یعنى اگر گفته مى شد: بالله و کلمه اسم ذکر نمى شد نیز تعیین متعلق قابل طرح بود.
اما این که چرا به جاى بالله عنوان بسم الله انتخاب شد؟ وجوهى ذکر شده است ؛ مانند: ۱ براى تبرک به اسم. ۲ براى فرق بین شروع در کار مثلا و بین سوگند؛ زیرا قسم به الله حاصل مى شود، نه بسم الله. ۳ چون اسم عین مسماست، تفاوتى بین الله و بین بسم الله، وجود ندارد. ۴ اول با انس به نام خداوند، دلها از علایق و سرها از عوایق صاف شود تا کلمه الله بر دل نقى و سر صفى وارد آید.(۵۱۸)
محمد بن جریر طبرى حدیثى را به این مضمون از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نقل مى کند: مادر حضرت مسیح (علیه السلام ) فرزندش عیسى را به مکتب برد تا از آموزگار فن کتابت آموزد. معلم گفت: بنویس بسم الله. عیسى (علیه السلام ) فرمود: بسم چیست ؟ معلم گفت: نمى دانم. عیسى فرمود: باء بهاء خداست، سین سناى اوست و میم مملکت او. آنگاه طبرى مى گوید: مى ترسم گزارشگر نادرست نقل کرده باشد و منظور معلم ب ، س و م بوده است ؛ آن طورى که کودکان را در مکتب حروف ابى جاد (اءبجد) مى آموزند. شاید راوى حدیث اشتباه کرده و حروف سه گانه مزبور را به هم پیوسته به صورت بسم نقل کرد؛ زیرا تاءویل منقول یاد شده هرگز با کلمه (بسم الله الرحمن الرحیم ) بر موازین لغت عرب هماهنگ نیست. (۵۱۹)
محى الدین عربى متعلق حرف جر را در هر سوره اى که آغاز آن حمد است فعلى از ماده حمد مى داند؛ مانند: حمدته یا اءحمده . (۵۲۰) مولى عبدالرزاق کاشانى نیز متعلق آن را اءبدء و اءقرء مى داند. البته وى مراد از اسم را صورت نوعى انسان کامل جامع رحمت رحمانى و رحیمى مى داند که مظهر ذات الهى و اسم اعظم است. (۵۲۱)
در برخى از نصوص، چنانکه در مبحث روایى خواهد آمد، چنین وارد شده است: معنى قول القائل بسم الله، اءى اءسم نفسى بسمه من سمات الله عزوجل و هى العباده (۵۲۲) بنابراین، متعلق محذوف حرف جر مشتق از ماده اسم است و گوینده یا نویسنده درصدد آن است که خود را به نشانه بندگى خداوند موسوم سازد. برخى مفسران گفته اند: در این خبر تنبیهى است بر این که شایسته است گوینده (بسم الله…) در حین این گفتار کوشا باشد تا نمونه اى از اوصاف الهى را در خود ایجاد کند. (۵۲۳)
به هر تقدیر، اگر متعلق باء از ماده قرائت یا هر ماده مناسب دیگر باشد، چون اسم داراى مراتب است، قرائت یا کار مناسب دیگر نیز داراى درجات خواهد بود و گوینده (بسم الله ) با هر درجه اى که شروع کند مطابق همان مرتبه، کار خود را ادامه مى دهد؛ چنانکه وارد شده: اقراء وارق (۵۲۴)؛ بخوان و بالا برو.
نکته شایان توجه این که، قرآن کریم از آن جهت که کلام خداوند است و متکلم آن با ایجاد این حروف و کلمات، کتاب تدوینى را فراهم ساخت، صبغه تعلیم دارد و از آن جهت که بندگان خدا آن را تلاوت مى کنند و معانى آن را فرا مى گیرند و با عمل به محتواى آن تزکیه مى شوند، صبغه تعلم دارد. بر این اساس، هنگامى که خداوند مى فرماید: (بسم الله ) نباید متعلق آن را استعانت و مانند آن دانست یا معناى حرف جر را استعانت توهم کرد؛ اما هنگامى که بندگان خدا آن را تلفظ مى کنند متعلق آن مى تواند ماده استعانت و نظیر آن باشد؛ چنانکه معناى حرف جر نیز مى تواند استعانت باشد. البته این مطلب به معناى جمع دو استعانت نیست ؛ زیرا حتما باید از جمع آن دو پرهیز کرد.
به هر تقدیر، چون کلمه (بسم الله ) جز سوره و نیز جزء قرآن است، اگر براى استعانت یا عنوان دیگر قرائت شود، گرچه از لحاظ لفظ شامل حال خود نمى شود، ولى از جهت ملاک، خود را نیز در بر مى گیرد؛ یعنى استعانت از خداوند همان طور که نسبت به سایر اجزاى سوره و همچنین سایر کلمات قرآن مجید محقق است، نسبت به خود (بسم الله ) نیز محقق خواهد بود. حتى در ابتداى به نام خداوند، باید نام الهى را سرآغاز افتتاح و ابتداء و تسمیه و بسمله دانست. آرى اگر (بسم الله ) جزو سوره نبود و خارج از قرآن بود مى توانست به عنوان ابتداء به نام خدا قرار گیرد و با افتتاح آن، سوره شروع شود. به هر حال تسمیه الهى مفتاح هر در بسته و کلید هر مخزن است. (۵۲۵)
آیه کریمه (بسم الله الرحمن الرحیم ) که سر فصل ۱۱۳ سوره قرآن کریم است و در سوره مبارکه نمل افزون بر آغاز سوره، طلیعه نامه حضرت سلیمان (علیه السلام ) به ملکه سباء نیز آمده است، (۵۲۶) ۱۱۴ بار نازل شده است، نه این که یک بار نازل شده باشد و به دستور پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم سرفصل سور قرآنى قرار گرفته باشد.
در عصر نزول وحى، فرود آمدن آیه کریمه (بسم الله الرحمن الرحیم ) به عنوان اولین آیه سوره جدید، نشانه پایان پذیرفتن سوره پیشین و آغاز نزول سوره پس از آن بود: و انما کان یعرف انقضاء السوره نزول (بسم الله الرحمن الرحیم ) ابتداء للاءخرى (۵۲۷)
نزول مکرر آیه (بسم الله…) نشانه اختلاف معنا و تفسیر آن در هر سوره است. آیات (بسم الله…) در سراسر قرآن کریم گرچه از نظر لفظى یکسان است، لیکن از نظر معنوى و تفسیرى گوناگون و در نتیجه مشترک لفظى است. (۵۲۸)
اختلاف معنوى و اشتراک لفظى آیات (بسم الله الرحمن الرحیم ) از آن روست که بسم الله هر سوره جزئى از آن سوره و با محتواى آن هماهنگ و به منزله عنوان و تابلو آن سوره است و چون مضامین و معارف سوره هاى قرآن با یکدیگر متفاوت است، معناى بسم الله نیز در سوره ها مختلف خواهد بود و در هر سوره درجه اى از درجات و شاءنى از شئون الوهیت خداى سبحان و رحمانیت و رحیمیت او را بازگو مى کند و از این جهت همانند اسماى خداوند در پایان آیات است که با محتواى آیات هماهنگ و به منزله برهانى بر محتواى آن است. بر این اساس، اگر محتواى سوره اى به خوبى تبیین شود، تفسیر بسم الله آن سوره نیز روشن خواهد شد.
توضیح این که، در آیه کریمه (بسم الله الرحمن الرحیم ) هم سخن از الله است که اسم جامع و اعظم (۵۲۹) خداى سبحان است و سایر اسماى حسناى الهى را زیر پوشش داشته، در هر سوره ظهورى خاص دارد و هم سخن از رحمت رحمانیه است که همه صفات خداى سبحان زیر پوشش آن است و در هر مظهرى با اسمى خاص ظهور مى کند؛ در سوره هایى که محتوایى مهرآمیز دارد و اوصاف جمالیه خداوند را مطرح مى کند، در چهره جمال و در سورى که مضامینى قهرآمیز دارد و غضب الهى را بازگو مى کند؛ در چهره جلال تجلى مى کند (۵۳۰) و از این رو برخى گفته اند: کلمه الرحمن نیز همانند کلمه الله اسم اعظم است. بنابراین، تفسیر بسم الله… به اختلاف سوره ها متفاوت است.
احکام فقهى آیه کریمه (بسم الله الرحمن الرحیم ) نیز شاهد اشتراک لفظى این آیه است مانند این که:
۱ حرمت قرائت سوره عزائم بر صاحبان عذر، شامل تلاوت بسم الله… به قصد سوره هاى مزبور نیز مى شود.
۲ بسم الله… هر سوره، در نماز باید به قصد همان سوره اى باشد که نمازگزار قصد تلاوت آن را دارد.
۳ در صورت عدول نمازگزار از سوره اى به سوره دیگر، باید بسم الله… را به قصد سوره جدید تکرار کند.
لزوم تلاوت بسم الله هر سوره به قصد همان سوره، نشانه تعدد مقصود است ؛ زیرا تعدد قصد، تابع تعدد و تکثر مقصود است و گرنه مقصودى که هیچ کثرتى در آن نیست تا هر یک از واحدهاى آن نشانه خاصى داشته باشد و با آن نشانه، از واحدهاى دیگر متمایز گردد، قصد نمى تواند فارق و منشاء تکثر آن باشد؛ مگر این که قصد، خود مقصود آفرین باشد. بنابراین، بسم الله… هر سوره معنا و تفسیرى ویژه خود دارد و با معناى بسم الله در سایر سوره ها متفاوت است.
خداى سبحان دو گونه رحمت دارد: رحمتى مطلق، فراگیر و بى قابل، و رحمتى خاص که که در برابر غضب اوست و چنانکه گذشت، الرحمن بر رحمت مطلق و فراگیر و الرحیم بر رحمت متناهى و خاص الهى دلالت دارد.
رحمت رحمانیه خداوند همه چیز (کل شى ء) را زیر پوشش دارد: دنیا و آخرت و مؤ من و کافر و رحمتى است نامتناهى ؛ همانند آفتابى که بر زندگى همه مى تابد و بارانى که بر هر سرزمین مى بارد: و رحمتى وسعت کل شى ء (۵۳۱)، (ربنا وسعت کل شى ء رحمه ) (۵۳۲) و برحمتک التى وسعت کل شى ء (۵۳۳)، یا من سبقت رحمته غضبه (۵۳۴)
بنابراین، مقابل چنین رحمت فراگیرى عدم است، نه غضب ؛ زیرا تقابل آن با غضب الهى موجب خروج غضب از پوشش رحمت رحمانیه و تقیید رحمت مطلقه خواهد بود.
اما رحمت رحیمیه در مقابل عذاب و سخط الهى قرار دارد و متناهى (۵۳۵) و محدود است ؛ همان گونه که سخط الهى محدود است. توفیق یارى دین و فراگیرى معارف الهى، انجام دادن عمل صالح در دنیا و رسیدن به بهشت و رضوان الهى در آخرت، از مظاهر بارز رحمت رحیمیه است. (۵۳۶)
در برخى از آیات قرآن کریم تنها رحمت خاص الهى مطرح شده است ؛ مانند:
۱- یعذب من یشاء و یرحم من یشاء و الیه تقلبون (۵۳۷). در این آیه کریمه، رحمت الهى در برابر عذاب او قرار گرفته است و چنین رحمتى همان رحمت خاص الهى است.
۲- و لا تفسدوا فى الاءرض بعد اصلاحها و ادعوه خوفا و طمعا ان رحمه الله قریب من المحسنین (۵۳۸) رحمتى که به محسنان نزدیک است، رحمت خاص است و گرنه نیکوکار و تبهکار، هر دو شمول رحمت مطلق خدا هستند.
در بعضى از آیات نیز تنها به رحمت مطلق اشاره شده است ؛ مانند:
۱- ءاءتخذ من دونه الهه ان یردن الرحمن بضر لا تغن عنى شفاعتهم شیئا و لا ینقذون (۵۳۹) با این که در این آیه سخن از عذاب است از خداى رحمان یاد شده است، نه از خداى قهار و منتقم ؛ زیرا رحمت رحمانیه خداوند شامل عذاب نیز هست.
۲- (الرحمنَ علم القران ) (۵۴۰) در سوره مبارکه الرحمن پس از ذکر نام شریف الرحمن ، در شمار نعمتها و رحمتهاى الهى، همانند: تعلیم قرآن و نعیم بهشتى، از جهنم یاد کرده، مى فرماید: هذه جهنم التى یکذب بها المجرمونَ یطوفون بینها و بین حمیم ءانَ فباءى الاء ربکما تکذبان (۵۴۱).
جهنم کمالى وجودى و در ردیف بهشت و سایر آلاء خداى سبحان، زیر پوشش رحمت مطلق اوست.
۳- فان کذبوک فقل ربکم ذو رحمه واسعه و لا یرد باءسه عن القوم المجرمین (۵۴۲). رحمتى که در کنار تکذیب کافران و تعذیب مجرمان ذکر شده است، رحمت مطلقه است. (۵۴۳)
در برخى از آیات نیز هر دو قسم رحمت آمده است ؛ مانند: و اکتب لنا فى هذه الدنیا حسنه و فى الاخره انا هدنا الیک قال عذابى اصیب به من اءشاء و رحمتى وسعت کل شى ء فساءکتبها للذین یتقون و یؤ تون الزکوه و الذین هم بایاتنا یؤ منون (۵۴۴)
خداى سبحان در پاسخ حضرت موساى کلیم (علیه السلام ) که تثبیت حسنه (رحمت خاص ) را در دنیا و آخرت مسئلت مى کند، اصول سه گانه زیرا را تبیین مى کند:
۱- عذاب الهى بر اساس مشیت حکیمانه اش بر افرادى خاص نازل مى شود (عذاب خاص )
۲- گستره رحمت فراگیر الهى همه چیز (حتى عذاب ) را شامل مى شود (رحمت مطلق )
۳- در عین فراگیرى رحمت، آن را به مؤ منان پرهیزکار عطا مى کند (رحمت خاص ).
رحمتى که تنها بهره پرهیزکاران است، رحمت خاص (رحیمیه ) است، نه رحمت عام و مطلق (رحمانیه ) که هم پرهیزکار و هم تبهکار را زیر پوشش دارد.
تذکر: بحث در تفاوت و امکان تفکیک رحمان و رحیم، فرع بر آن است که هر کدام تعین خاص و وصف مخصوص را در برداشته باشد؛ اما بنابراین که مجموع هر دو، اسم خاص باشد مانند بعلبک و رامهرمز، چنانکه برخى از بزرگان اهل معرفت (۵۴۵) برآنند، نتیجه این است که پرورش نظام هستى امکانى بر محور تلفیق و جمع رحمت عام و خاص است و براى تفکیک مجالى نیست.
سوره مبارکه حمد که اولین سوره کتاب خداست، با آیه کریمه (بسم الله الرحمن الرحیم ) که حاوى اسم ذات و برخى اسماى صفات الهى است، آغاز مى شود. بنابراین، بسم الله هم در طلیعه سوره و هم در آغاز کتاب الهى آمده است و این گونه، خداى سبحان ادب دینى ورود به کار و شروع عمل را به ما مى آموزد.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز در مقام تبیین همین ادب دینى فرمودند، هر کارى که با نام خدا آغاز نگردد ابتر است: کل امر ذى بال لم یبداء فیه باسم الله فهو اءبتر (۵۴۶) ابتر به معناى منقطع الآخر و بى فرجام است و چون فاعل با پایان یافتن کارحمه الله علیه به هدف خود مى رسد، کارى که به هدف نرسد، ابتر است و از این رو به زیرکى و هوشى که در راه حق به کار نیاید، چون به هدف اصیل خویش نرسیده است، فطانت بتراء (زیرکى بى فرجام ) گفته مى شود.
آغاز کردن کار با نام خدا و ابتداى به اسم الله اشارتى لطیف و رمزگونه به لزوم حق بودن فعل و پاک بودن فاعل، یعنى جمع بین حسن فعلى و حسن فاعلى دارد. بنابراین، کارى را مى توان با نام خدا آغاز کرد که هم حسن فعلى داشته باشد و هم حسن فاعلى ؛ یعنى هم حق باشد و هم از قلب پاک و نیت خالص فاعل برخاسته باشد و اگر عملى فاقد هر دو حسن یا یکى از آن دو باشد، قابل شروع با نام خدا نیست و به مقصد نیز نمى رسد؛ زیرا کار باطل به باطل ختم مى شود. پس براى منتهى شدن کار به مقصد اصیل خود که حق است و مصونیت از نافرجامى که آفت فعل است، باید کار را با نام خدا و به حق آغاز کرد و از این رو خداى سبحان مسئلت ورود صادقانه به کار و خروج پیروزمندانه از آن را به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى آموزد و قل رب اءدخلنى مدخل صدق و اءخرجنى مخرج صدق… (۵۴۷) انسانى که با نام خدا وارد کارى شد و در حدوث و بقا آن نام را حفظ کرد، هرگز در بین راه نمى ماند: و من یتق الله یجعل له مخرجاَ و یرزقه من حیث لا یحتسب (۵۴۸) خداى سبحان در این سوره به ما مى آموزد که حتى حمد و عبادت او نیز اگربا اسم الله آغاز نگردد، گرچه حسن فعلى دارد، ولى چون فاقد حسن فاعلى است، ابتر است.
در فرهنگ دینى، ابتر بودن و نافرجامى هم به فعل اسناد داده شده است ؛ مانند آنچه در حدیث پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم گذشت، و هم به فاعل ؛ مانند: (ان شانئک هو الاءبتر ) (۵۴۹) انسان آلوده اى که کار باطل مى کند، یعنى هم قبح فعلى دارد و هم قبح فاعلى ، ابتر است و هرگز به مقصد نمى رسد.
مراد از ابتر بودن فاعل تنها انقطاع نسل نیست. فاجعه دردبار آن است که انسان به مقصد و مقصود اصیل آفرینش خود دست نیابد و گرنه عقیم شدن و انقطاع نسل فاجعه بار نیست ؛ به ویژه در جهان آخرت که سخنى از روابط نسبى نیست: (فلا اءنساب بینهم یومئد…) (۵۵۰) و هر کس مهمان عقاید، اخلاق و کارهاى خویش است.
حاصل آن که، خداى سبحان با آغاز کردن کتاب وحى به نام خود، ادب دینى در آغاز کردن کارها را به ما مى آموزد.
تذکر: الف: ادب دینى شروع کار با نام خدا، تنها ره آورد پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله و سلم نیست، بلکه از طلیعه نامه حضرت سلیمان (علیه السلام ) به ملکه سباء بر مى آید که سایر پیامبران نیز کارها و مکتوبات خود را با کلمه طیبه (بسم الله الرحمن الرحیم ) آغاز مى کردند: قالت یا اءیها الملاء انى اءلقى الى کتاب کریمَ انه من سلیمان و انه بسم الله الرحمن الرحیم (۵۵۱) و از روایات اهل بیت (علیهم السلام ) استفاده مى شود که همه کتب آسمانى با مضمون این کریمه آغاز شده است: ما اءنزل الله من السماء کتابا الا و فاتحته بسم الله الرحمن الرحیم (۵۵۲) و این سیره مشترک همه پیامبران الهى بوده است ؛ زیرا مهمترین خط حاکم بر رسالت همه مرسلان الهى، دعوت به الله بوده است و در نامه کریمانه حضرت سلیمان (علیه السلام ) نیز پس از نام خدا، دعوت به پذیرش توحید مطرح شده است: (اءلا تعلوا و اءتونى مسلمین ) (۵۵۳) و نباید پنداشت که در این نامه توحیدى، سلیمان پیامبر نام خود را بر نام خدا مقدم داشته است: انه من سلیمان و انه بسم الله…؛ زیرا جمله (انه من سلیمان…) ادامه سخن گزارشگر (ملکه سباء ) است، نه طلیعه نامه حضرت سلیمان.(۵۵۴)
ب: سر نافرجامى کارى که با نام خداى سبحان آغاز نگردد و جامع حسن فعلى و فاعلى نباشد آن است که بقا تنها از آن وجه خداست: کل من علیها فانَ و یبقى وجه ربک ذوالجلال و الاکرام (۵۵۵) ( کل شى ء هالک الا وجهه )(۵۵۶) و اگر کارى براى وجه خدا نبود و از بقا سهمى ندارد.
وجه خدا همان فیض اوست که در همه عوالم هستى ظهور دارد و بدون آن نه فاعل از بقا سهمى دارد و نه فعل او.
قرآن کریم با تبیین انحصار بقا در وجه الله ، هم راز حیات جاودانه کار نیک و هم رمز هلاکت و فناى کار باطل را بیان مى کند. هلاکت و فناى ماسواى وجه الله تنها مربوط به آینده نیست، بلکه هم اکنون جز وجه خدا همه چیز هالک و فانى است. (۵۵۷) بنابراین، در جهان هستى تنها وجه الله و آنچه به نام او و براى وجه اوست باقى است و آنچه به نام او و براى او نیست، هم اکنون هالک و فانى است و چنین نیست که جز وجه الله حقیقت مستقل دیگرى به نام آسمان ، زمین و… نیز باشد؛ زیرا آنچه از هستى بهره اى دارد وجه و آیت الهى است: (اءینما تولوا فثم وجه الله ) (۵۵۸). بنابراین، اگر آیت وجه الله بودن از چیزى گرفته شود، آن چیز دیگر باقى نیست.
قرآن کریم، هلاکت ماسواى وجه الله را با چند مثل گویا ترسیم کرده است:
۱- و الذین کفروا اءعمالهم کسراب بقیعه یحسبه الظمان ماء حتى اذا جاءه لم یجده شیئا و وجدالله عنده فوفاه حسابه و الله سریع الحساب (۵۵۹) رهگذر تشنه در بیابان، سراب را آب مى پندارد و براى دستیابى به آن مى شتابد، ولى هر چه پیش مى رود به مقصود خود نمى رسد. کافران که همواره در پى سراب باطلند، در هنگام مرگ در مى یابند که کارشان از آغاز هدر بوده است، نه این که کارهاى آنان سهمى از بقا داشته باشد، ولى در آن هنگام کارشان را نابود کنند.
۲- و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا (۵۶۰)از اعمال تبهکاران در این آیه کریمه به هباء منثور (ذرات پراکنده در هوا یاد شده است ؛ زیرا پراکنده شدن ذرات هر چیزى در هوا، مایه زوال صورت آن چیز است در حالى که خصوصیت هر چیزى به صورت طبیعى آن است.
۳- یا ایها الذین امنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاءذى کالذى ینفق ماله رئاء الناس و لا یؤ من بالله و الیوم الآخر فمثله کمثل صفوان علیه تراب فاءصابه وابل فترکه صلدا لا یقدرون على شى ء مما کسبوا و الله لا یهدى القوم الکافرین (۵۶۱)
اعمال ریاکاران منکر مبداء و معاد، همانند تخته سنگ لغزانى است که قشرى از خاک آن را پوشانده باشد و بارانى درشت قطره بر آن ببارد و در لحظه اى آن را شسته، به صورت سنگى روشن درآورد.
کسى که ابتر بودن کار خود را در دنیا نمى بیند، همانند تیراندازى است که در تاریکى شب هدفى را نشانه مى گیرد و به گمان اصابت، شادمان است ؛ اما همین که روز برآمد، مى بیند تیر او به هدف و کارش به مقصد نرسیده است. در قیامت که ظرف ظهور حقایق است، نافرجامى کارهاى باطل ظهور مى کند.
حاصل این که، آنچه با وجه الله پیوندى ندارد هم اکنون ابتر، فانى و هالک است و آنچه براى خداست تا ابد از گزند مرگ مصون است.
قرآن کریم معارف و احکامى را براى اسماى خداى سبحان بیان مى کند؛ مانند این که نام خدا همانند ذات اقدس او منزه و مقدس و همچنین مبداء و منشاء برکات فراوانى است و بر این اساس، انسانها را با دو وظیفه اى که در برابر نام خدا دارند آشنا مى کند:
وظیفه اول تسبیح نام خداست: (فسبح باسم ربک العظیم ) (۵۶۲) (سبح اسم ربک الاعلى ) (۵۶۳). تسبیح، تقدیس و تنزیه نام خدا آن است که نه آن را در امور باطل به کار برند و نه در کار حق از آن غفلت کنند و نه در کنار آن نام دیگرى را یاد کنند. همان گونه که مقتضاى تسبیح و تقدیس ذات اقدس الهى آن است که هر نقصى را از حریم او سلب کنند و آن ذات را مبداء مستقل هر اثر و منتهاى بالذات هر صیرورت بدانند و در کنار ذات او هیچ ذاتى را مستقل ندانند.
همان طور که خداى سبحان در مقام ذات خود منزه از هر عیب و نقص است و باید تنزیه شود، در مقام اسم نیز که نشانه ذات اقدس اوست باید تقدیس و تنزیه شود و یکى از مراتب تنزیه اسم خدا آن است که نه در عرض نام او نامى ذکر شود و نه در طول آن. بنابراین، هم آنچه برخى منحرفان مى گفتند: به نام خدا و به نام خلق… نارواست و هم آنچه ناآگاهان مى گویند: اول به نام خدا بعد به نام… چنین ذکرى از نام خداوند، توهین است، نه تنزیه.
پس از نزول آیه کریمه (فسبح باسم ربک العظیم ) پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند: آن را در رکوع نماز قرار دهید: اجعلوها فى رکوعکم و پس از فرود آمدن کریمه (سبح اسم ربک الاءعلى ) فرمودند: آن را در سجود نماز بگذارید: اجعلوها فى سجودکم (۵۶۴) و از این رو در رکوع نماز سبحان ربى الاءعلى و بحمده به عنوان ذکر و تسبیح تشریع شد و این نیز نشانه اى از اهمیت تقدیس نام خداى سبحان است.
وظیفه دوم انسانها در برابر نام خدا، مبارک دانستن آن و تبرک جستن به آن است: تبارک اسم ربک ذى الجلال و الاکرام (۵۶۵). قرآن کریم اسم خدا را منشاء برکات و نشانه هستى صرفى مى داند که همه برکات وجودى از ناحیه اوست. کسى که به حقیقت اسم خدا واصل شد و آن را تلفظ کرد او با اسم الله کارى مى کند که خود خداوند سبحان با کن انجام مى دهد و از این رو اهل معرفت گفته اند: بسم الله الرحمن الرحیم از عبد به منزله کن از مولاى اوست. خداى سبحان هر چیزى را اراده کند و با فرمان کن تحقق آن را بخواهد، آن شى ء تحقق مى یابد: انما اءمره اذا اءراد شیئا اءن یقول له کن فیکون (۵۶۶)؛ همان گونه که حضرت نوح (علیه السلام ) با اسم خدا بر آن طوفان سهمگین و امواج کوه گونه آب استیلا یافته، کشتى معروف خود را با نام خدا حرکت مى داد و آرام مى کرد: (بسم الله مجریها(۵۶۷) و مرسیها) (۵۶۸)
سر این که عبد کامل با بسم الله از امواج آتش گلستانى مى آفریند و یا کشتى عظیمى را در طوفانى سهمگین و بر روى امواجى کوه مانند، سیر و سکون مى دهد، آن است که خواسته ها و اراده هایش در مشیت حکیمانه الهى فانى شده است و نشانه این فنا آن است که جز خواست خداى حکیم، هیچ خواسته اى ندارد. البته چنین کارى از عهده بندگان و اولیاى خاص خدا بر مى آید، نه هر گوینده بسم الله .
این گونه آثار در روایات براى اسم اعظم نیز آمده است و نباید پنداشت که اسم اعظم از سنخ لفظ یا مفهوم است تا با لفظ و مفهوم بتوان در تکوین اثر کرد و مثلا مرده اى را زنده کرد یا از آتشى شعله ور بوستانى سرسبز آفرید؛ زیرا آفرینش تکوینى با مقام انسانى تاءمین مى شود، نه با لفظ و مفهوم. بنابراین، جستجوى اسم اعظم در میان الفاظ یا مفاهیم براى تاءثیر بر جهان عینى، کارى افسانه اى است و قرین کامیابى نیست ؛ چون جهان هستى با حقیقت اداره مى شود، نه با افسانه. بسم الله نیز اگر از قلب موحدى کامل نشئت گرفت به اذن آفریدگار هستى مى تواند بر عالم عینى تاءثیر بگذارد و از این رو امام رضا (علیه السلام ) مى فرماید: بسم الله الرحمن الرحیم به اسم اعظم الهى از سیاهى چشم به سفیدى آن نزدیکتر است: ان بسم الله الرحمن الرحیم اءقرب الى اسم الله الاءعظم من سواد العین الى بیاضها (۵۶۹)
اگر کسى همانند پیامبران و امامان (علیهم السلام ) به پایگاه رفیع ولایت باریافت و در کارهاى خیر نام خدا را بر زبان آورد و در عین رعایت نظام علت و معلول، هرگز به قدرت خویش و سایر اسباب و علل عادى تکیه نکرد، بلکه تنها مؤ ثر مطلق در جهان را خداى سبحان دید، آنگاه آثار اسم اعظم در کنار بسم الله او ظهور مى کند؛ چنانکه عصا با دست موسوى و انگشتر با انگشت سلیمانى مؤ ثر بود:
خود گرفتى این عصا در دست راست |
دست را دستان موسى از کجاست ؟ (۵۷۰) |
گر انگشت سلیمانى نباشد |
چه خاصیت دهد نقش نگینى (۵۷۱) |
هنگام تبعید حضرت ابوذر (رضوان الله علیه ) به ربذه، با این که حکومت وقت بدرقه اش را ممنوع کرده بود، حضرت امیرالمؤ منین و حسنین (علیهم السلام ) و برخى از صحابه خاص، مانند عقیل و عمار، حضور داشتند. حضرت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) در آن جمع، در نصیحتى به ابوذر فرمود: به خدا سوگند اگر درهاى آسمانها و زمین بر روى بنده اى بسته باشد و او تقواى الهى پیشه کند، خداوند برایش راهى مى گشاید. پس تو جز با یاد حق ماءنوس و جز از باطل نگران نباش: و الله لو کانت السماوات و الاءرض على عبد رتقا ثم اتقى الله عزوجل جعل منها مخرجا فلا یؤ نسک الا الحق و لا یوحشک الا الباطل. (۵۷۲) پس هرگز نباید به وسایل و اسباب عادى، که مجارى فیض الهى است، اعتنا و تکیه کرد. این گونه اعتماد به رزاقیت خداى سبحان، نشانه توجه و توکل کامل بر خداست و کسى که به این مرحله از مقام انسانى برسد شیرینى اسم اعظم را در حد توان خود خواهد چشید.
نکته اساسى آن است، که گرچه نظام هستى بر محور نظام علت و معلول اداره مى شود، نه صرف جریان عاده الله ، لیکن علل شناخته شده براى معلولهاى معین هرگز علتهاى منحصر نیست تا با فقدان برخى از شرایط آنها تحقق معلول ممتنع باشد؛ زیرا ممکن است تحقق آن به استناد شرایط و اوضاع غیر عادى باشد؛ یعنى کرامت خرق عادت است، نه خرق علیت و فارق این مطلب با آنچه از اشاعره منقول است در جاى خاص خود بازگو مى شود.
۳– عینیت یا مغایرت اسم با مسما
اختلاف متکلمان پیشین بر سر عینیت یا مغایرت اسم با مسما، ناظر به اسماى حقیقى و تکوینى ذات اقدس الهى است، نه اسماى لفظى او؛ چون هیچ موحدى الفاظ یا مفاهیم نامهاى خداوند را عین ذات مسماى به آنها نمى داند.
توضیح این که، اسم، چنانکه در بحث تفسیرى گذشت، معانى مختلفى دارد؛ در عرف و لغت بر لفظ دال بر مسما اطلاق مى شود و در اصطلاح اهل معرفت به معناى ذات همراه با تعین است و بنا بر این اصطلاح خاص، نامهاى لفظى ذات و صفات خداى سبحان اسم اسم الاسم است ؛ مانند اسمایى که در قرآن کریم و روایات و ادعیه، نظیر دعاى جوشن کبیر آمده است و مفاهیم نامهاى لفظى اسم الاسم است.
آثار و برکاتى که در برخى روایات و ادعیه مانند دعاى سمات براى اسماى الهى ذکر شده، مانند گسترده شدن زمین، بر افراشته شدن کوهها و یا آفرینش عرش، کرسى و ارواح، نتیجه اسماى لفظى نیست ؛ زیرا همان گونه که گذشت هرگز با لفظ و یا مفهوم نمى توان بر جهان عینى اثر گذاشت، بلکه منظور از آن اسماء همان ذات خداوند با تعین خاص است که با آن تعین این امور آفریده مى شود: و بکل اسم رفعت به سماءک و فرشت به اءرضک و اءرسیت به الجبال و اءجریت به الماء و سخرت به السحاب و الشمس و القمر و النجوم و اللیل و النهار و خلقت الخلائق کلها (۵۷۳) باسمک الذى خلقت به عرشک… (۵۷۴)
نکته: در برخى روایات، احصاى نامهاى خداى سبحان عامل ورود به بهشت معرفى شده است: ان لله تسعه و تسعین اسما من اءحصیها فقد دخل الجنه (۵۷۵) مراد از احصاى اسماء، بر شمارى و استخراج رقم و عدد اسماء نیست، بلکه منظور، متخلق شدن به حقایق آنهاست و گرنه شمارش و تلفظ این نامهاى مقدس، عبادتى لفظى است و آنچه مایه راهیابى به بهشت است، تخلق به حقایق این نامها و اوصاف است.
در میان اسماى لفظى خداى سبحان اسم مبارک الله ، اسم جامع و اعظم است و سایر اسماى الهى با واسطه یا بى واسطه، زیر پوشش این نام مقدس است ؛ مثلا اسم شافى که از اسماى جزئیه است زیر پوشش رازق و رازق تحت پوشش خالق و خالق زیر پوشش قادر و قادر زیر پوشش اسم جامع و اعظم الله است.
بنابراین، اسم الله نسبت به نامهاى دیگر خداوند ( که زیر پوشش آن است ) اسم اعظم است و اگر آیه اى مشتمل بر اسم اعظم حق بود،
سید آیات به شمار مى رود و از این رو در برخى روایات، آیه کریمه (بسم الله الرحمن الرحیم ) به گرامیترین و بزرگترین آیه قرآن وصف شده است: سرقوا اءکرم آیه فى کتاب الله: (بسم الله الرحمن الرحیم ) (۵۷۶)؛ عمدوا الى اءعظم آیه فى کتاب الله… و هى (بسم الله الرحمن الرحیم ) (۵۷۷)
تذکر: نام شریف الله در بسیارى از آیات قرآن کریم آمده است و سر این که آیه (بسم الله الرحمن الرحیم ) سید آیات به شمار مى رود اختلاف معنوى و تفسیرى کلمه الله در بسم الله و سایر آیات است. (۵۷۸)
۵- رسالت نامهاى خدا در سوره حمد
سه اسم از اسماى حسناى خداوند سبحان در آیه کریمه (بسم الله الرحمن الرحیم ) آمده است. همین نامها در دو آیه بعد نیز ذکر شده است ( الله در آیه دوم و الرحمن و الرحیم در آیه سوم ) و نباید پنداشت که این، تکرار است ؛ زیرا اسماى الهى گاهى در چارچوبى محدود و فضایى بسته مطرح مى شود و رسالت آنها تبیین همان محدوده مرزبندى شده است ؛ چنانکه اگر به عنوان دلیل ذکر شده باشد، مدلول خاص خود را برهانى مى کند؛ ولى گاهى چنین محدودیتى ندارد و از این قیود رها و آزاد است.
اسماى حسناى الله ، الرحمن و الرحیم در آیه کریمه بسم الله… از قبیل قسم دوم است و آنچه در آیات بعد آمده است از قبیل قسم اول ؛ زیرا نام الله ، در آیه دوم، با اشاراتى که به ذات جامع صفات کمالى دارد و الرحمن و الرحیم ، در آیه سوم، با اشعارى که به رحمت مطلق و مخصوص الهى دارد، هر یک حد وسط برهانى بر انحصار حمد در خداى سبحان است و در پى تبیین و تثبیت محمود بودن خداوند است و نه مهروب عنه بودن او. مثلا با این که آن ذات اقدس مورد رهبت خدا ترسان نیز هست: (و ایاى فارهبون ) (۵۷۹) اما این نامها در آیه بسم الله چنین چارچوب و محدوده اى ندارد، بلکه باز و بى مرز است
چنانکه گذشت، نام مقدس الله در اصل اله بوده و اله به معناى ماءلوه یعنى معبود یا متحیر فیه است. ماءلوه بودن خداى سبحان از آن روست که همه عقلها و دلها درباره آن ذات اقدس متحیر و سرگردانند.
حضرت امام سجاد (علیه السلام ) در زیارت امین الله به خداى سبحان عرض مى کند: بار خدایا، دلهاى خاشعان و خداترسان واله و حیران توست: اللهم ان قلوب المخبتین الیک والهه (۵۸۰). تحیر در ذات حق تعالى، تحیرى ممدوح و زیباست. تحیر و سرگشتگى براى انسان راه نپیمودده، رنج آور و براى سالک به مقصد رسیده شیرین و لذت بخش است.
تحیر انسان به مقصد نرسیده مانند تحیر رهگذر تشنه اى است که در دامنه کوه سرگردان است و به چشمه هاى آب کوهستان دسترسى ندارد، اما تحیر سالک و اصل همانند تحیر رهپویى است که با راهنمایى راه بلدى آشنا، چشمه ساران کوهستان را یافته، با مشاهده چشمه هاى فراوان، اکنون متحیر است از کدامین چشمه بنوشد و تن تب زده از عطش خود را به کدامین چشمه بسپارد.
این تحیر شورانگیز، ویژه ره یافتگان و واصلان است و از این رو رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در مناجات خود با خداى سبحان عرضه مى داشت: بارخدایا، تحیرم را درباره ذات خودت افزون کن: رب زدنى فیک تحیرا و این همان تحیر ره یافتگان و واصلان است که در حیرتند که از کدام نام خداى سبحان تبرک جویند و از کدامین چشمه سار زلال فیض الهى بنوشند.
اوصافى که به خداى سبحان اسناد داده مى شود منزه از حدود نقص آمیز است. بنابراین، لوازم امکانى که صفات انسانى را همراهى مى کند، به حریم پاک او راه ندارد و تنها اصل این کمالات براى خداوند ثابت است، بدون لوازم و حدود نقص آمیز آن ؛ مثلا رحمت در انسان همراه با تاءثر قلبى و انفعال درونى در برابر امور رقت بار است. انسان در پى چنین انفعال و تاءثرى به یارى دردمند و محرومى مى شتابد، ولى آنچه مایه کمال آدمى است، همان رسیدگى به بیچارگان است و تاءثر و انفعال درونى، ناشى از کاستیهاى وجودى خود انسان است که نباید کمال پنداشته شود.
یارى محروم در روابط بشرى، نقص دیگرى نیز دارد و آن این که بیشتر دستگیران درصدد رفع تاءثر قلبى خویشند، نه در پى امتثال تکلیف دینى و به تعبیر دیگر کمک آنها بر اساس ترحم به درمانده است، نه بر پایه احترام به همنوع. زدودن تاءثر قلبى با یارى کردن محروم نیز جزو حقیقت و گوهر رحمت نیست، بلکه ناشى از نقص آدمى است و معناى مبرات بودن رحمت الهى از لوازم نقص آمیز، آن است که خداوند بدون انفعال، تاءثر و تحول، نیاز نیازمندان را برطرف مى کند.
علم خداى سبحان نیز از نظر نزاهت همین گونه است ؛ زیرا علم بشرى هم سابقه جهل دارد: و الله اءخرجکم من بطون اءمهاتکم لا تعلمون شیئا (۵۸۱) و هم لاحقه نسیان لکیلا یعلم من بعد علم شیئا (۵۸۲) و جهل و نسیان از نقصهاى علم بشرى است و علم الهى از آنها منزه است، ولى گوهر کمالى علم که همان ظهور و حضور و کشف و شهود معلوم است به خداى سبحان اسناد دارد.
در رحمت رحمانیه و رحیمیه نیز اصل گوهر کمالى رحمت براى خداوند ثابت است، بدون لوازم نقص آمیز مانند دلسوزى، انعطاف و تاءثر و این نقایص در گوهر رحمت و در معناى آن ماءخوذ نیست تا اطلاق رحیم بر خداى سبحان، فرشتگان و انسانهاى کامل، که رحمت آنان نیز از این نقصها مبراست، مجاز یا از باب اشتراک لفظى باشد.
انسان کامل که قلبش متیم به حب و مالامال از عشق خداست، در یارى مسکین سخن از انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا (۵۸۳) دارد و یارى او نه ناشى از ترحم و تاءثر است و نه براى پاداش و تشکر. چنین قلبى غیر خدا را به خود راه نمى دهد و احسان به مسکین و یتیم و اسیر تنها به خاطر امتثال امر خداست، نه از سر دلسوزى به آنان. او خود گرسنه مى ماند، ولى مسکین را اطعام مى کند و کارش تنها براى وجه خدا است، نه براى ارضاى غریزه ترحم.
صفات خداى سبحان برخى ذاتى و برخى فعلى است. صفات ذاتى عین ذات و همچون ذات، نامحدود بوده، در مقابل آنها هیچ وصف کمالى قرار ندارد؛ مانند: علم و حیات و قدرت و چون مقابلهاى این صفات ( نادانى، مرگ، ناتوانى ) براى خداوند ممتنع است، خداى سبحان به آنها متصف نمى شود.
اما صفات فعل صفاتى است که از مقام فعل خداوند انتزاع مى شود و در برخى موارد مقابل دارد و با داشتن مقابل خداوند به مقابلهاى آنها نیز متصف مى شود؛ مانند اراده، رضا، احیاء و بسط که مقابلهاى آنها ( کراهت، سخط، اماته، قبض ) نیز صفات فعل خداى سبحان است.
بر اساس همین فرق بین صفات ذات و صفات فعل، حضرت امام رضا (علیه السلام ) به شخصى که در محضر ایشان گفت: خدا را حمد مى کنم تا آن جا که مرز علم اوست: الحمد لله منتهى علمه ، فرمودند: این گونه تعبیر نکن ؛ زیرا علم خدا که عین ذات نامحدود اوست، حدى ندارد. گوینده پرسید: خدا را چگونه حمد کنم ؟ آن حضرت فرمودند: بگو الحمد الله منتهى رضاه (۵۸۴). چون رضاى خدا محدود است. او از ایمان و مؤ من راضى است، ولى از کفر و کافر ناخشنود است: ( و لا یرضى لعباده الکفر ) (۵۸۵) در جهان آخرت نیز بهشت و نعیم آن گستره رضاى خدا و جهنم و عذابهایش محدوده غضب اوست. (۵۸۶)
تذکر: کارهاى خداوند، تنها به اوصاف کمالى فعل متصف خواهد شد و هرگز به اوصاف نقصى آن متصف نمى شود؛ مثلا اگر کارى از خداوند صادر شد حتما عدل و وفاست و هیچ گاه ظلم و جفا نخواهد بود. پس اتصاف به دو طرف مقابل به معناى موصوف شدن ذات اقدس الهى به اوصاف نقصى آن نیست.
قداست و برکت نام خدا منشاء اعتبار احکامى فقهى براى اسماى لفظى خداى سبحان شده است. برخى از این احکام عبارت است از:
الف: حرمت تنجیس و آلوده کردن آن.
ب: وجوب تطهیر آن، در صورت آلوده شدن.
ج: حرمت هتک آن، به هر نحو.
د: حرمت مس آن بدون طهارت.
ه. ممنوع بودن جدال با آن ( سوگند به صورت لا و الله و بلى و الله ) در احرام عمره و حج.
و: لزوم ذکر و تسبیح آن در رکوع و سجود نماز.
ز: اشتراط ذبح و تذکیه حیوان به آن.
ح: مشروط بودن حلیت صید به ذکر آن.
ط: احکام سوگند.
ى: استحباب شروع کار با ذکر آن.
برخى از این احکام از سنت معصومان (علیهم السلام ) و برخى از قرآن کریم استفاده مى شود؛ مثلا قرآن کریم هم ذکر نام خدا به هنگام ذبح حیوان را توصیه مى کند: (فاذکروا اسم الله علیها) (۵۸۷) و هم از خوردن گوشت حیوانى که بدون ذکر نام خدا صید یا ذبح یا نحر شده است، منع مى کند و لا تاءکلوا مما لم یذکر اسم الله علیه (۵۸۸) اثر اسماى لفظى خداى سبحان به پایه اى است که حیوان پاک و حلال، اگر بدون ذکر نام او کشته شود، مردار، حرام و آلوده مى شود. پس نام خدا با نامهاى دیگر یکسان نیست تا ذکر و عدم ذکرش تفاوتى نداشته باشد و یا تنها نیت و خطور ذهنى آنها کافى و کارساز باشد.
تذکر: برخى براى فرق بین یمین که فقط به الله حاصل مى شود و بین تیمن که به اسم الله تحقق مى یابد، نکته تبرک به نام خدا را ذکر کرده اند؛ یعنى سوگند بر اساس حکم فقه، به الله حاصل مى شود، نه به اسم الله ، لیکن تبرک به اسم الله حاصل مى شود، چه رسد به ذات الله (۵۸۹)
عن الرضا (علیه السلام ): معنى قول القائل بسم الله اءى اءسم نفسى بسمه من سمات الله عزوجل و هى العباده. قال: فقلت له: ما السمه ؟ قال: العلامه . (۵۹۰)
اشاره: همان طور که در نظام تکوینى انسان مانند دیگر پدیده ها نشانه خالق خویش است، در نظام تشریع نیز لازم است، انسان سالک وسمه و علامت عبادت خدا را در جهان خود بنهد تا روح او در عبادت آفریدگار خویش موسوم و نشاندار گردد. چنین انسان سالکى به خوبى آیه الله خواهد بود؛ زیرا علامت معبود، یعنى عبادت در جان او ظهور کرده است.
۲- مبداء اشتقاق الله و معناى مالوه
عن الصادق (علیه السلام ): و الله اله کل شى ء (۵۹۱)
عن هشام بن الحکم اءنه ساءل اءبا عبدالله (علیه السلام ) عن اءسماء الله عزوجل و اشتقاقها، فقال: الله هو مشتق من اله و اله یقتضى ماءلوها… (۵۹۲)
عن امیرالمؤ منین (علیه السلام ): الله… هو الذى یتاءله الیه عند الحوائج و الشدائد کل مخلوق عند انقطاع الرجاء من جمیع من دونه… (۵۹۳)
اشاره: ربط تکوینى موجودى که عین فقر است، تنها به خدایى است که عین غناست و این پیوند گرچه در حال عادى محجوب و مستور است، لیکن در حالت اضطرار مکشوف و مشهود خواهد بود و در همه احوال تنها ملجاء هر مخلوق فقط خداوند است و در حال عادى که فیض به وسیله اسباب و علل ظاهرى به مخلوق نیازمند مى رسد، همه آن وسایط، مجارى فیض است، نه فیاض.
خلاصه آن که، توحید رجاء و توحید التجاء به این معناست که تنها مرجو و ملجاء خداست و اگر تفاوتى هست به لحاظ مقام اثبات است، نه ثبوت. همان طور که به مقتضاى بطلان تسلسل، یک متفکر به سرآغاز سلسله علل، که همان خداست، پى مى برد و آنگاه معلوم مى گردد که سبب حقیقى هر مسببى خداوند است و علل دیگر، آیات اوست، در مورد رجاء و التجاء نیز این چنین است که گرچه در صورت قطع امید از ماسوى الله آنگاه به خداوند التجا مى کنند، لیکن در حقیقت تکیه گاه اصلى همه رجاها و التجاها خداست.
عن امیرالمؤ منین (علیه السلام ):کان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقرؤ ها [ بسم الله الرحمن الرحیم ] و یعدها آیه منها… (۵۹۴)
و التمسیه فى اءول کل سوره آیه منها و انما کان یعرف انقضاء السوره بنزولها ابتداء للاءخرى و ما اءنزل الله کتابا من السماء الا و هى فاتحته (۵۹۵)
عن ابى داود عن ابن عباس قال: کان النبى صلى الله علیه و آله و سلم لا یعرف فصل السوره حتى ینزل علیه (بسم الله الرحمن الرحیم ) (۵۹۶)
اشاره: مقصود آن است که چون با آغاز سوره جدید، سوره قبلى منقضى مى شد، نازل شدن بسم الله…، که اولین آیه سوره بعدى است، نشانه انقضاى سوره قبلى بود، نه آن که بسم الله ، آیه پایانى سوره قبلى باشد و گرنه لازم بود براى انقضاى آخرین سوره قرآن نیز بسم الله… نازل گردد.
۴- تبیین رحمت رحمانیه و رحیمیه
عن الصادق (علیه السلام ): الرحمن بجمیع خلقه و الرحیم بالمؤ منین خاصه (۵۹۷)
الرحمن اسم خاص بصفه عامه و الرحیم اسم عام بصفه خاصه (۵۹۸)
عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم: اءن عیسى بن مریم قال: الرحمن رحمن الدنیا و الرحیم رحیم الآخره (۵۹۹)
عن الرضا (علیه السلام ) اءنه قال فى دعائه:… رحمن الدنیا و الآخره و رحیمهما… (۶۰۰)
عن اءمیرالمؤ منین (علیه السلام ): الرحمن الذى یرحم ببسط الرزق علینا (۶۰۱)
الرحمن… العاطف على خلقه بالرزق لا یقطع عنهم مواد رزقه و ان انقطعوا عن طاعته (۶۰۲)
… و اءما الرحمن فهو عدن لکل من آمن و هو اسم لم یسم به غیر الرحمن تبارک و تعالى و اءما الرحیم فرحم من عصى و تاب آمن و عمل صالحا (۶۰۳)
اشاره: چون رحمان به معناى مبداء رحمت بى کران است: (رحمتى وسعت کل شى ء) (۶۰۴) همه اشیا و اشخاص ملکى و ملکوتى، مرحوم خواهند بود، نه رحمان ؛ از این رو نام رحمان براى هیچ کس جز خداوند شایسته نیست. اما رحیم، چون بى کرانى رحمت در آن ماءخوذ نیست، ممکن است موجود محدودى که خود نیز مرحوم رحمان است، از جهتى مصداق رحیم قرار گیرد و برخى از حقوق از دست رفته خود را عفو کند، لیکن رحیم حقیقى خداوند است ؛ زیرا همه حقوق و احکام مختص اوست و اگر تضییعى رخ دهد، نسبت به حقوق الهى رخ داده است.
عن اءمیرالمؤ منین (علیه السلام ): فقولوا عند افتتاح کل اءمر صغیر اءو عظیم: بسم الله الرحمن الرحیم (۶۰۵)
ان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم حدثنى عن الله عزوجل اءنه قال: کل اءمر ذى بال لم یذکر بسم الله الرحمن الرحیم فهو ابتر (۶۰۶)
عن الصادق (علیه السلام ): لا تدع بسم الله الرحمن الرحیم و ان کان بعده شعر (۶۰۷)
ولر بما ترک بعض شیعتنا فى افتتاح اءمره بسم الله الرحمن الرحیم فیمتحنه الله عزوجل بمکروه لینبهه على شکر الله تبارک و تعالى علیه و یمحق عنه و صمه تقصیره عند ترکه بسم الله… (۶۰۸)
اشاره: چنانکه آغاز هر چیز، خداوندى است که (هو الاءول ) است ؛ ثمر دادن هر کارى نیز رهین آغاز کردن آن با نام خداست و گرنه آن کار با واقعیت خاص خود هماهنگ نخواهد شد و به ثمر نرسیده، ابتر مى گردد. در این حال، خداى سبحان برخى افراد را از راه آزمونهاى مخصوصى بیدار مى کند تا نقص تقصیر و عیب تفریط خود را ترمیم کنند؛ مگر این که خداوند آنان را به حال خود واگذار کرده باشد.
عن الباقر (علیه السلام ):… و ینبغى الاتیان بها (بسم الله ) عند افتتاح کل اءمر عظیم اءو صغیر لیبارک فیه (۶۰۹)
عن امیرالمؤ منین (علیه السلام ): ان العبد اذا اءراد اءن یقراء اءو یعمل عملا فیقول بسم الله الرحمن الرحیم فانه تبارک له فیه (۶۱۰)
اشاره: کارى که با نام خداوند شروع شد نه تنها ابتر نیست و به ثمر مى رسد، بلکه مورد برکت نیز قرار گرفته، بیش از مقدار متوقع، نتیجه مى دهد و معناى برکت در هر چیزى، ظهور خداوند سبحان با وصف مبارک بودن خود در آن است و هر جا که صفت فعلى مبارک بودن خداوند تجلى کند آن جا بیش از اندازه پیش بینى شده ثمر مى دهد.
از برخى احادیث مرسل چنین بر مى آید که اشتغال به قرائت (بسم الله…) مایه نجات است گرچه به عنوان شروع در کارى نباشد؛ مانند آنچه از حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم روایت شده که آن حضرت فرمود: هر که خواهد که حق تعالى او را از زبانیه دوزخ که نوزده اند نجات دهد، باید که به قرائت (بسم الله الرحمن الرحیم ) اشتغال نماید؛ زیرا که آن نوزده حرف است، تا حق تعالى هر حرف از آن را سپرى و حاجبى گرداند از جهت رفع هر یک از ایشان چه آن نوزده زبانه نشانه غضب الهى اند… (۶۱۱) نوزده نفر بودن از آیه (علیها تسعه عشر ) (۶۱۲) استفاده مى شود.
۷- مغایرت اسماى لفظى با مسماى آنها
عن الصادق (علیه السلام ):… و الاسم غیر المسمى… لله عزوجل تسعه و تسعون اسما فلو کان الاسم هو المسمى لکان کل اسم منها هو اله و لکن الله عزوجل معنى یدل علیه بهذه الاءسماء و کلها غیره (۶۱۳)
اشاره: همان طور که الفاظ، که اسماى مفاهیم ذهنى است، غیر از هویت مطلق الهى است، معانى ذهنى نیز خارج از ذات خداوند است و اگر معناى ذهنى اسماى الهى عین مسما باشد، گذشته از آن که از تعدد اسم، تعدد مسما لازم آمده، از توحید خارج خواهد شد، محذور اکتناه واجب را نیز در پى دارد؛ زیرا ذهن کاملا مفهوم ذهنى اسماء را ادراک و به آن احاطه حاصل مى کند، در حالى که خداوند نامحدود، هرگز مورد اکتناه ممکن محدود قرار نمى گیرد.
عن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: بسم الله الرحمن الرحیم اسم من اسماء الله الاءکبر و ما بینه و بین اسم الله الاءکبر الا کما بین سواد العین و بیاضها (۶۱۴)
عن اءمیرالمؤ منین (علیه السلام ):… اسم الله فانه اسم فیه شفاء من کل داء و عون على کل دواء (۶۱۵)
اشاره: در مباحث پیشین روشن شد که مضمون هر اسمى، مقامى از مقامهاى تکوینى است و هرگز با صرف لفظ یا تصور مفهوم ذهنى نمى توان در نظام هستى تاءثیر على داشت و واقعیت خارج را تسخیر کرد؛ هر چند ممکن است بر اثر ادراک صحیح معناى اسماى الهى و انبعاث روحى به سمت مصداق آنها زمینه مستعدى براى دریافت فیض از مبادى عالى فراهم کرد.
عن اءمیرالمؤ منین (علیه السلام ):… ان قولک الله، اءعظم اسم من اءسماء الله عزوجل (۶۱۶)
اشاره: گاهى تعبیر اعظم به معناى نسبى و اضافى و با عنایت و تسامح است ؛ نظیر اءکبر من کل کبیر (۶۱۷) و گاهى به معناى نفسى و واقعى و بدون تسامح است ؛ مانند: الله اءکبر من اءن یوصف (۶۱۸). که در این گونه موارد، تکبیر به تسبیح و تنزیه بر مى گردد.
عن اءمیرالمؤ منین (علیه السلام ): رحیم لا یوصف بالرقه (۶۱۹)
عن الصادق (علیه السلام ): ان الرحمه و ما یحدث لنا منها شفقه و منها جود و ان رحمه الله ثوابه لخلقه و للرحمه من العباد شیئان اءحدهما یحدث فى القلب الراءفه و الرقه لما یرى بالمرحوم من الضر و الحاجه و ضروب البلاء و الآخر ما یحدث منا بعد الراءفه و اللطف على المرحوم و المعرفه منا بما نزل به… و قد یقول القائل: انظر الى رحمه فلان و انما یرید الفعل الذى حدث عن الرقه التى فى قلب فلان… و انما یضاف الى الله عزوجل من فعل ما حدث عنا من هذه الاءشیاء و اما المعنى الذى فى القلب فهو منفى عن الله کما وصف عن نفسه فهو رحیم لا رحمه رقه (۶۲۰)
و اءما الغضب فهو منا اذا غضبنا تغیرت طباعنا و ترتعد اءحیانا مفاصلنا و حالت اءلواننا ثم نجى ء من بعد ذلک بالعقوبات فسمى غضبا، فهذا کلام الناس المعروف و الغضب شیئان اءحدهما فى القلب و اءما المعنى الذى هو فى القلب منفى عن الله جل جلاله و کذلک رضاه و سخطه و رحمته على هذه الصفه (۶۲۱)
اشاره: اوصاف فعلى خداوند که از مقام فعل خارجى او انتزاع مى شود، خارج از ذات خداوند است و تغیر در خارج از ذات الهى محذورى ندارد، لیکن اوصاف ذاتى که مبداء پیدایش اوصاف فعلى است از هر گونه تحول مصون است. رضا و غضبى که در انسان پدید مى آید منشاء نفسانى داشته، تحول اوضاع نفسانى را به همراه دارد، لیکن در ذات خداوند هیچ گونه تحولى راه ندارد و چون این گونه تحولها از خصوصیت برخى مصادیق است و در مفهوم جامع رضا یا غضب ماءخوذ نیست، اطلاق این اسماء درباره خداوند نه از باب مجاز است و نه مشترک لفظى.
عن امیرالمؤ منین (علیه السلام ) انا نقطه تحت الباء (۶۲۲)
ان کل ما فى القرآن فى الفاتحه و کل ما فى الفاتحه فى بسم الله الرحمن الرحیم و کل ما فیه فى الباء و کل ما فى الباء فى النطقه و اءنا نقطه تحت الباء (۶۲۳)
اشاره: برخى از مفسران گفته اند:
سوره مبارکه حمد جامع همه معارف قرآن کریم است و معارف این سوره نیز در آیه کریمه (بسم الله الرحمن الرحیم )و معارف بسم الله در حرف باء آن جمع شده است و حضرت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) نقطه باى بسم الله است(۶۲۴)
بعضى از مفسران این سخن را نامعقول و نوعى غلو دانسته اند (۶۲۵) و برخى نیز اشتمال باى بسم الله بر معارف قرآن را همانند جاى گرفتن نظام کیانى با زمین و آسمان خود، در پوست تخم مرغ بدون بزرگ شدن تخم مرغ یا کوچک شدن کیان پنداشته اند (۶۲۶)
در پاسخ این مفسران باید گفت: قرآن کریم جامع همه حقایق و اسرار عالم است ؛ اما این معارف گسترده تنها از ظواهر آن استفاده نمى شود، بلکه مستفاد از خواص حروف یا بطون قراوان قرآن کریم است که تنها در دسترس پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و عترت طاهرین (علیهم السلام ) است. سخن حضرت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) نیز که فرمود: علم آینده و حدیث گذشته در قرآن است و من سخنگوى قرآنم. اشارتى به همین واقعیت است:ذلک القرآن فاستنطقوه و لن ینطق و لکن اءخبرکم عنه. اءلا ان فیه علم ما یاءتى و الحدیث عن الماضى و دواء دائکم و نظم ما بینکم (۶۲۷)
خداى سبحان براى قرآن کریم که تنها تنزیل و ظاهرش در دسترس ماست، کتاب دیگر و مقام مکنونى بیان مى دارد: انه لقرآن کریمَ فى کتاب مکنونَ لا یمسه الا المطهرون (۶۲۸). پس این کتاب در کتابى دیگر است و قرآن در ظواهر آن خلاصه نمى شود.
راه فهم این گونه معارف روایى باز و شواهد آن نیز آشکار است و آنان که توفیق فهم چنین اسرار و حقایقى را نیافته اند، نباید به آن بپردازند، بلکه باید علمش را به اهلش واگذارند تا به ورطه انکار نیفتد.
اما داستان قرار گرفتن زمین در پوست تخم مرغ، چون سؤ ال کنندگان از قدرت خدا بر چنین کارى، در یک سطح نبودند، پاسخهایى که به آنان داده شده مختلف است: در یک پاسخ، حضرت امام رضا (علیه السلام ) مى فرماید: خداوند آسمان و زمین را در ظرفى کوچکتر از تخم مرغ جاى مى دهد و آن هنگامى است که تو با گشودن چشم خود آسمان و زمین را مشاهده مى کنى: جاء رجل الى الرضا (علیه السلام ) فقال: هل یقدر ربک اءن یجعل السماوات و الاءرض و ما بینهما فى بیضه ؟ قال: نعم و فى اءصغر من البیضه و قد جعلها فى عینک و هى اءقل من البیضه لاءنک اذا فتحتها عاینت السماء و الاءرض و ما بینهما ولو شاء الله لاءعماک عنها (۶۲۹)
این گونه پاسخها تنها براى متوسطان از انسانها نافع است. در پاسخى دیگر، حضرت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) مى فرماید: خدا عاجز نیست، اما آنچه تو پرسیدى ناممکن است: قیل لاءمیرالمؤ منین (علیه السلام ): هل یقدر ربک اءن یدخل الدنیا فى بیضه من غیر اءن تصغر الدنیا اءو تکبر البیضه ؟ قال: ان الله تبارک و تعالى لا ینسب الى العجز و الذى ساءلتنى لا یکون. (۶۳۰)
قدرت بى کران خداى سبحان به هر چیز (کل شى ء) تعلق مى گیرد: (ان الله على کل شى ء قدیر ) (۶۳۱)، اما محالات و ممتنعات شى ء نیست تا قدرت خدا به آنها تعلق گیرد.
تذکر: نقد سخن منقول از حضرت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) به این که خط رایج عصر نزول، خط کوفى بود و خط مزبور فاقد نقطه است، چنین پاسخ داده مى شود که بر فرض پذیرش هر دو مقدمه یاد شده و قبول آن که به دست خود حضرت على (علیه السلام) اعجام و اعراب حاصل نشد، بالاخره براى امتیاز حروف از یکدیگر علامتهاى ویژه اى وجود داشت تا مثلا (خر) را از جر و حر امتیاز دهد و براى حرف باء نیز علامت ویژه اى بود که آن نشانه مخصوص در حدیث مزبور بر فرض صحت آن، مراد بوده است.
بازدیدها: 256