جریان سفر اعرابی از زبان امام حسن علیه السلام
من هم اکنون تو را از جریان این سفرت آگاه مینمایم (و چگونگی آمدنت را بیان میکنم):
تو در شبی که هوا صاف و روشن بود بیرون آمدی، ناگهان طوفان شدیدی وزید، تاریکی همه جا را فرا گرفت، آسمان تاریک گشت، ابرها تحت فشار قرار گرفتند، تو همانند اسب سرخ رنگی در تنگنا قرار گرفتی که اگر پا جلو گذارد گردنش زده میشود و اگر برگردد پی خواهد شد.
نه صدای پای کسی را میشنیدی، و نه صدای زنگی، در عین حال ابرها تو را احاطه کرده و ستارگان از دیدگان تو پنهان شده بودند که نه میتوانستی به وسیلهی ستارهای درخشان راه را بیابی و نه دانشی بود که تو را روشن نموده و آگاهت نماید.
مسافتی حرکت میکردی خود را در یک بیابانی بیپایان میدیدی که انتها نداشت و اگر بر خودت سختی میگرفتی و حرکت میکردی، ناگاه میدیدی که بر فراز تپهای راه افتاده و مسیر زیادی را از راه، دور شده ای، بادهای تندی تو را از پای در می آوردند، و خارها در یک فضای تاریک و نیز رعد و برق ترسناک تو را آزار میدادند، تپه های آن بیابان تو را به وحشت انداخت و سنگریزههایش تو را خسته کرده بودند، که ناگاه متوجه شدی که نزد ما هستی، چشمت روشن گردیده و دلت باز و آه و نالهات برطرف شد.
گویا از اعماق دلم خبر میدهی
اعرابی (که از این بیانات امام حسن علیهالسلام در شگفت شده) گفت: پسر جان؛ تو از کجا می گویی؟ گویا از اعماق دل من پرده برداشتی، گویا تو با من حاضر بودی و چیزی از من نزد تو پنهان نیست، گویا تو علم غیب داری. آنگاه عرض کرد: ای پسر؛ اسلام را برای من بیان کن.
امام حسن علیه السلام فرمود: الله اکبر؛ بگو:
أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله.
گواهی میدهم که معبودی جز خدا نیست که یکتا است و شریکی ندارد و همانا محمد صلی الله علیه و آله و سلم بنده و فرستاده ی او است.
در این هنگام اعرابی اسلام آورد و اسلام وی نیکو شد، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و مسلمانان از این امر خوشحال و مسرور شدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قسمتی از قرآن را به او آموخت.
اعرابی عرض کرد: ای رسول خدا؛ اجازه میفرمایید نزد قومم باز گردم و آنها را از این جریان آگاه سازم؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او اجازه داده و او به سوی قومش بازگشت.
آنگاه اعرابی با گروهی از قبیله ی خود بازگشته و مسلمان شدند.
پس از این قضیه هرگاه مردم به امام حسن علیه ا لسلام نگاه میکردند میگفتند: به این شخص مقام و منزلتی عنایت شده که به احدی از جهانیان عطا نشده است( بحارالانوار،ج۴۳،ص۳۳۳،صحیفه الابرابر،۲/۱۶۲،ح۴۳)
منابع:
۱٫برگی از فضایل وکرامات اهل بیت علیهم السلام،فاطمه عسگری،lوسسه فرهنگی هنری مشعر،تهران،۱۳۹۱،ص۷۱-۷۳٫
۲٫ اعجاز امیران عالم،احمد متوسل،انتشارات دارالفکر،صص۴۲-۴۶٫
درخت خرما
امام مجتبى علیه السلام در یکى از سفرها، با مردى از فرزندان «زبیر» همسفر شد. در میان راه به منزلگاهى رسیدند و براى برداشتن آب و استراحت توقف کردند. همراهان ایشان زیر نخل خشکیدهاى، فرشى براى امام پهن کردند و امام روى آن نشست. آن مرد نیز پارچهاى کنار امام پهن کرد و بر آن نشست. وقتى چشم مرد به آن نخل خشکیده افتاد، گفت: «کاش این نخل خشک خرما مىداد و کمى خرما مىخوردیم» . امام مجتبى علیه السلام خطاب به او فرمود: «خرما مىخواهى؟» در پاسخ گفت: «آرى» .امام دست به سوى آسمان دراز کرد و دعا فرمود. در این هنگام، درخت خرما در عین ناباورى حاضران سبز شد، برگ درآورد و خرماى اعلایى داد. ( مناقب آل ابىطالب، ج ۴، ص ٩٠)
منبع: برگی از فضایل و کرامتهای اهل البیت علیهم السلام،فاطمه عسگری،موسسه فرهنگی هنری مشعر،تهران:۱۳۸۱،صص۷۰-۷۱٫
نیایش پذیرفته
مردم که از ستم «زیاد بن ابیه» به تنگ آمده بودند، پیش امام مجتبى علیه السلام از او شکایت کردند. امام نیز دست به دعا برداشت و او را نفرین کرد و فرمود: «خدایا! انتقام ما و شیعیانمان را از زیاد بن ابیه بگیر و عذاب خود را به او بنما، به راستى که تو بر هر چیزى توانا هستى» .
در آن هنگام، خراشى در انگشت شست دست او پدیدار شد و زخم تمام دستش را تا گردن فرا گرفت. سپس ورم کرد و سبب مرگ زیاد شد. ( مناقب آل ابىطالب، ج ۴، ص ١٠)
منبع: برگی از فضایل و کرامات اهل بیت علیهم السلام،فاطمه عسگری،موسسه فرهنگی هنری مشعر،تهران:۱۳۹۱،ص۶۹٫
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 0