جلسه بیستم آموزش مداحی ، مجمع الذاکرین هیات رزمندگان اسلام ، استاد میهمان حاج زین العابدین غلام

خانه / آموزش / محتوای دوره ها / محتوای دوره ها مداحان / جلسه بیستم آموزش مداحی ، مجمع الذاکرین هیات رزمندگان اسلام ، استاد میهمان حاج زین العابدین غلام

اَلسَّلامُ عَلَیکمْ یا اَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّهِ. السلام علیک یا اباصالح المهدی.

خب حرف زدن در محضر شما کار سختی است، منتهی چون در محضر استادم حاج آقای حدادیان بودم ایشان اصرار کردند که  بروید، گفتم چه بگویم به بچه ها؟ گفت هر چه که باید بگویید، همان ها را بگویید، من امشب در خدمت شما عزیزان و بزرگواران سعی می کنم که آنچه را که از اساتیدم یاد گرفتم، خیلی لقمه شده و آماده شده که شما می خواهید ده سال دنبالش بروید را، آن هایی که رفتند ضرر کردند چون از من که نه، از اساتید، آماده شده بگویم و شما ان شاءالله بتوانید سریع تر به آن مسیری که می خواهید برسید و ان شاءالله امیدوارم از نوکرهایی بشوید که خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) امضا کند برای شما.

مواردی در مورد عهد و وفا و پیمان و اخلاق و در هر صورت توفیقاتی که در مداحی می خواهید پیدا کنید را در قالب منابعی که من محضرشان بودم را عرض می کنم خدمتتان؛ خیلی از مداحان جوان دوست ندارند به تاریخ مراجعه بکنند، حالا بگویند در کتاب خواندیم مثلا فلانی فلان کار را کرد؛ من در محضر شما امروز آنچه را که می گویم منبعش را یا حاج سعید آقای حدادیان می گویند یا آقای حسین زاده که یازده سال از جانبازهای بزرگوار بودند، از جانبازهای بسیار عزیز و معنوی از استاد خوب ما بودند که ایام عید به رحمت خدا رفتند، یا از آقای ابوترابی می گویم که الگو است برای ما؛ در هر صورت در هیئت ها از محضر اساتید یادگرفتیم.

خب الان داشتم به آقای بکائی عرض می کردم در محضر حاج سعید آقای حدادیان، که یکی از چیزهایی که خیلی مهم است که یک نوکر در ابتدای کارش یاد بگیرد، بحث نفس است، کسانی که از این جا می روند و بعد سی دی می گیرند و سی دی را گوش می کنند، خب یک بهره ای می برند، اما کسانی که از نفس استاد بهره می برند خیلی جلوتر هستند، یعنی روبرو، چشم به چشم، چهره به چهره، نفس به نفس. سال ۱۳۷۴ بود، من هنوز خواننده نشده بودم، الان هم خواننده نیستم، سخنران هم نیستم، چیزی هم بلد نیستم بگویم، امشب هم حاج سعید آقا فرمودند برو صحبت کن، آمدم، با نفس ایشان، خب ایشان دعوت کردند در همدان، اولین زیارت اربعین در همدان، خب مجلس بسیار سنگین، جمعیت بسیار زیاد  در حدی که مسجد ها جا نبود، حسینیه ها جا نبود، خیابان ها بسته شده بود، و همه منتظر حاج سعید حدادیان بودند، تمام شهر هم بنر زده بودند، خب یک روز مانده ایشان کسالت پیدا کرد، دیدم که پیغام داد که سریع بیا تهران، رفتم منزلشان، آن موقع نازی آباد بود، (این ها را می گویم که شما یقین کنید که از نفس چقدر می شود بهره گرفت در راه مداحی)، بعد ایشان به من فرمود برو همدان، گفتم چه کار کنم حاج آقا؟ گفت برو آنجا(همدان)، اولین زیارت اربعین را بخوان، من کسالت دارم، گفتم من هنوز مجلس تهران هم جایی نفرستادید، نرفتم من، هیئت هم نخواندم هنوز، زیارت اربعین هم بلد نیستم بخوانم، گفت همین را که به تو گفتم، دست گذاشت روی سینه ام، و فرمود برو غلام؛ ماشین آمد سوار کرد ما را و برد برای همدان، در مسیر راه، سرم روی شیشه ی ماشین بود، یک گوشم بسته شد، یعنی وقتی رسیدم به همدان، من فقط از یک گوش می شنیدم، بیست و چهار ساعت چه اتفاقات عجیبی در همدان افتاد که آدم را باید پاک می کردند، سبک می کردند، تو لیاقت این جلسه را نداری، باید اینطوری بشوی تا اینطوری بشود؛ من را بردند محضر حضرت آیت الله علایی بزرگ، خدا رحمتش کند، آن جا دست کشید به گوشم، گلویم، باز نشد، من مال آن جلسه نبودم، زود بود هنوز، منتهی چون امر استاد و نفس استاد و دستور استاد بود، ادب حکم کرد که بروم، بالاخره کاری ندارم، بعدا اگر تنها شدید بیاید برایتان قصه اش را بگویم، خیری از توی آن در بیاورید؛ مطالبی که برای مسیر راه نیاز دارید؛ من رفتم مجلس، وقتی هم رسیدم زیارت اربعین تمام شده بود، از در پشتی ما را بردند، فقط ده دقیقه راه می رفتیم، با چه کسی می رفتم؟ با حاج حسن آقای حسین زاده که روز اول عید امسال به رحمت خدا رفت، ایشان از اساتید من بود و یازده سال اسیر عراق بود، چند سال در جوانی چهارده پانزده سالگی، زندانی ایرانی بود، هم سلول آقا بود و اتفاقاتی که می افتاد در مسیر، نفسی که خداوند به ایشان داده بود، یعنی می گفت بشو، می شد، حالا دیگر جرئت می کنم بگویم، امشب به حاج سعید آقا گفتم به بچه ها چیز هایی امشب می گویم که تا حالا جرئت نمی کردم بگویم، در جلسه خصوصی شاگردهای خودم نمی گفتم، یعنی یک ذاکری شده بود، یک مداحی شده بود که می گفت بشود، می شد، چون وقتی با اخلاص باشی، صادق باشی، برای رضای خدا نفس بزنی، برای ولایت نفس بزنی، خدا یک چیزی به تو می دهد که به هر کسی نمی دهد، فرق مداح ها هم همین است فقط، و الا همه دارند مداحی می کنند، بعضی از مداح ها، با بعضی دیگر فرق می کنند، فرقشان هم همین است. خدمتتان عرض کنم که با ایشان می رفتیم، عصا داشتند، رفتیم نشستیم باز هم گوشم باز نشد، تا اینکه همه ی مردم منتظر بودند، منتظر حاج سعید حدادیان بودند، نگفته بودند که حاج غلامی هم می آید می خواند، نشستم زانوی اول، زانوی دوم، دستشان روی زانوی من بود، نشستم گوشم آزاد شد و آن نوحه ی معروف حاج سعید آقای حدادیان، “دوباره آمدم به دشت کربلا عزا داری کنم برایت یا اخی الا ای هم سفر کمی آهسته تر” را خواندم، در و دیوار گریه می کرد، منی که در جلسات کوچک هم نرفته بودم، جرئت نمی کردم بروم، آن جلسه ی بزرگ همدان را بروید تحقیق کنید اصلا کسی دنبال من نبود، دنبال حاج غلام نبود، دنبال مداح نبود، انگار صدای حاج سعید حدادیان، خودش بود، در و دیوار گریه می کرد در حدی که وقتی بلند شدیم همه دیدند این کس دیگری است آمده، هی شماره تلفن از من می گرفتند و… حالا فکر کردند خبریه. پس اول نفس؛ نفس استاد، یعنی اگر شما هزاران جلسه هم، در این جلسه، جلسات دیگر هم بروید، اما یک استاد نداشته باشید، کارتان پایانی ندارد، یعنی یک استاد، و این افتخاری هم هست، در هر صورت من پنجاه و چهار سالم است و هنوز که میرسم، همه ی جمعیت شما باشید، شاید حاج سعید حدادیان اجازه ندهد دستش را ببوسید، ولی من را دستش را دراز می کند و من دستش را می بوسم، چون که می داند با تمام وجود دوستش دارم، و یقین دارم و اعتقاد دارم، ایشان می فرماید من عروس دارم، داماد دارم، می روم پهلوی آقای حاج منصور می نشینم و دستش را می بوسم، این قشنگ است این را یاد بگیرید در جلسات؛ جلسات فنون مداحی را شما در سایت ها هم می توانید تهیه بکنید، از کتاب ها هم می توانید تهیه بکنید، دنبال یک حلقه ی مفقوده باشید که آن اخلاص است، آن تقوا است، یک مداح نیازمند این است که یک نگهبان داشته باشد، آن نگاهبان کی است؟ تقوا است، اگر نداشته باشی بیچاره ای. شما نارگیل را نگاه بکنید، پوست نارگیل نگهبان نارگیل است، پوست سیب، پوست پرتقال …. ، یک مداح هم باید یک نگهبانی داشته باشد و آن هم تقوا است؛ تقوا را بخواهی جمع بندی بکنی، خلاصه بکنی، کم کنی و زیادکنی، می شود اخلاص، آقای حسین زاده از آن هایی بود که اخلاص داشت. در فاز اول بمانم، نفس و ادب، خدا رحمت کند مرحوم کربلایی می فرمود که هر کس که ادب ندارد در مداحی ، عقب گرد کند از همین جا تعطیل کند و بر گردد، چون به هیج جا نمی رسد. ادب از حاج سعید حدادیان می گویم برایتان چون استاد خودتان است و استاد بنده هم است، ایشان راضی نیست این حرف ها را بزنم ولی من آنچه را که دیدم را تا نمردم بگویم به شما، یک وقتی سال ۷۳ بود، خب مدام همراه ایشان بودم ، نوکر ایشان بودم، پای رکاب ایشان بودم، مرید ایشان بودم و الان هم هستم، رفتیم برای دروازه دولاب یک هیئتی بود همه پیر غلام، تازه حاج سعید حدادیان مثلا می گفتند سعید حدادیان چه کسی است، این جوان، رفتیم آن جا، در بحث حضرت مسلم می خواندند، وارد شدیم نشستیم یک کناری، بعد حاج محسن طاهری روی صندلی می خواندند، پیراهنشان روی شلوارشان بود، (این ها را می گویم که چون شما الحمدالله شایسته هستید و شایسته سالاری ها را دوست دارید، خودتان تفکیک کنید از قصه هایی که من می گویم، این ها قصه هم نه همه اش غصه است) بعد، حاج سعید حدادیان که تمام کرد آن پیرغلام رفت پشت تریبون و فرمود که این سعید حدادیان هم بیاید یک چند خط بخواند، ایشان پا شد که راه افتاد، کت و شلوار تنشان بود، بنده هم دنبالش می رفتم، من با تمام وجود دوستش داشتم و الان هم دارم، یعنی چندسال با گریه های حاج سعید گریه می کردم و با خنده هایش می خندیدم، بین جمعیت داشتیم می رفتیم، دیدیم نزدیک به اصطلاح این صندلی که رسید کتش را در آورد و داد دست من، پیراهنش را کشید روی شلوارش و رفت نشست، من هم نشستم، عجیب بود!  این چه کاری بود! بعد، مجلس را هفت دقیقه خواند ایشان، یک غزل و یک روضه خواند، دیوانه شده بودم دیگر، در و دیوار گریه می کرد، پیرغلام ها همه گریه می کنند، به به حاج سعید حدادیان، بعد، وقتی تمام شد و آمدیم در راه، گفتم که حاج سعید آقا شما چرا کتتان را در آوردید، فرمود یاد بگیر حاج غلام، در مداحی ادب را، من داشتم می رفتم دیدم استادم حاج محسن طاهری پیراهن روی شلوار نشسته می خواند، من اگر با کت و شلوار می نشستم یک خورده…. ، این یعنی زانو زدن، یعنی توفیق، یعنی عاقبت بخیری، یعنی عشق، یعنی معرفت، یعنی ادب، کرور کرور هم به آدم می دهند و همین است که دادند؛ دنبال معرفت باشید، مداحی که از معرفت شروع کند، بعد محبت به او می کنند، محبت که کردند محبوب می شود، محبوبیت پیدا می کند، وقتی محبوبیت پیدا کرد معروف می شود، معروف اهل بیت می شود، این دیگر معروف مردم نمی شود، زمین نمی خورد، یعنی طوری می برندش بالا که کسی نمی تواند بزند زمین، زمین و آسمان جمع بشوند بزندش زمین نمی توانند، چون از معرفت شروع کرده است، شما همه ی زیارت جامعه ی کبیره را که شناسنامه اهل بیت (علیهم السلام) است و منشور مداحی است برای شماها که یادتان باشد حتما یاد داشت کنید این منشور مداحی را، بخوانید، ترجمه کنید، معنی کنید، تفسیر کنید، حفظ بکنید، همراه خودتان داشته باشید، چون منشورتان این است، همه چی در آن آورده، آخرش می گوید که « اللَّهُمَّ إِنِّی لَوْ وَجَدْتُ شُفَعَاءَ أَقْرَبَ إِلَیْکَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الْأَخْیَارِ الْأَئِمَّهِ الْأَبْرَارِ لَجَعَلْتَهُمْ شُفَعائِی، فَبِحَقِّهِمْ الَّذِی أَوْجَبْتَ لَهُمْ عَلَیْکَ أَسْأَلُکَ أَنْ تُدْخِلَنِی فِی جُمْلَهِ العارِفِینَ بِهِمْ » من را با معرفت قرار بده، استارت مداحی، شروعش معرفت است، معرفت که داشتی اینطوری می برندت بالا، وقتی با معرفت شدی و معروف شدی یادتان باشد در کشور ما در مداحی اگر کسی معروف شد، بزرگ نشده، یعنی این هایی که خیلی معروف هستند، بزرگ نیستند، نگران نباشید ناراحت هم نباشید، دعا کنید که خدا کمکشان بکند، وقتی معروفیت به شما دادند بعد از محبوبیت، بعد به شما منبر می دهند، اول عشق می دهند بعد منبر می دهند، منبر می روی مینشینی روی پله ی اول، حضرت آیت الله بهجت(رحمت الله علیه) فرمودند که یک مداح و یک روضه خوان وقتی روی پله ی اول منبر می نشیند، تا آسمان هفتم او را بالا می برندش، وقتی یک سلام می دهی می گویی السلام علیک یا اباعبدالله، تا آسمان هفتم بالا می برندت، تو حلقه ی اتصال مستمع هستی با اهل بیت، خودش است که مداحش را پایین می آورد، اول به شما منبر می دهند بعد به شما میکروفن می دهند، میکروفن امانت امام حسین(علیه السلام) است دیگر، این امانت امام حسین(علیه السلام) را دست چه کسی می دهند، به دست بهترینش می دهند، که تو هستی، چون قبلش محبوبیت، چون قبلش معرفت پیدا کردی، عشقت را نشان دادی، اگر میکروفن به شما دادند سعی کن از منبع بگویی، یعنی روضه ی دروغ نخوان، حرف دروغ نزن، مطالب و مسائل که داده شده از اهل بیت کم و زیاد نکن، بعد آن وقت می شوی معروف، خود به خود معروف می شوی، همه ی عالم جمع بشوند که تو را زمین بزنند، خود اباعبدالله تورا برده بالا، دستشان به کسی نمی رسد؛ همه می گویند حضرت زینب(سلام الله علیها) سیلی خورد، اصلا دست کسی به زینب (سلام الله علیها) نمی رسد که سیلی بزند، چرا؟ چون نور شده، شما وقتی گریه می کنی، مادرتان گریه می کند، خواهرتان گریه می کند، خب دلش باز می شود، وقتی برای زینب(سلام الله علیها) برای امام حسین (علیه السلام) گریه می کند دلش باز می شود، قلبش نورانی می شود، چون وصل به نور می شود، این ها نور هستند دیگر. امام هادی(علیه السلام) این امام نازنین می فرماید که: این ها چه کسانی هستند که شما آنقدر عاشق آن ها شدید، پای رکاب شدید، اسمشان می آید گریه می کنید، بعد می فرماید که « خَلَقَکُمُ اللَّهُ اَنْواراً » خدا این ها را از نور خلق کرده، « فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقین » این ها در عرش خدا به تسبیح خدا مشغول بودند« حَتَّى مَنَّ عَلَیْنَا بِکُمْ » خدا بر ما منت گذاشت حسین(علیه السلام) را آورد پایین، تا ما دورش بگردیم، این نفس و ادب ببینید آدم را تا کجا می برد. یک نکته از ادب بگویم، جلسه، جلسه ی ادب است، چون بالاتر از این را می نمی توانم، من صفر کیلومتر هستم، حالا افتخاری است آوردن من را در این جلسه باید از همین اول شروع کنم، ادب را بگویم؛ ادب آقای ابوترابی، خدا رحمتش کند، سعی کنید سی دی هایش، سخنرانی هایش را جایی که دارد تهیه کنید، گوش کنید، اصلا مداح خوش دل و خوشگل می شوید، اصلا مداح با معرفت می شوید خود به خود وقتی کلام آن را می شنوید، آقای ابوترابی، در عراق بودند، خیلی آزارشان می دادند، یک افسر بسیار بد اخلاقی شکنجه می کردند، آزار می داد، شما می دانید، یک روزی از صلیب سرخ می آیند می گویند که نماینده ی اسرا بیاید، آقای ابوترابی می رود  با چند نفر دیگر، سوال می کنند که کسی این جا شما را اذیت می کند، فرمود نه، کسی شما را آزار می دهد، خیر، کسی شما را شکنجه می کند، خیر، آن افسر هم ایستاده و دارد نگاه می کند ابوترابی را، چرا ابوترابی نمی گوید؟!! چه شده! چرا نمی گوید! بعد هم این هایی که آمده بودند دو تا خانم بودند، دوتا آقا، مسلمان هم نبودند، بعد وقتی رفتند، این آمد زانو زد پیش آقای ابوترابی و گفت آقای ابوترابی ما که اینقدر شما را اذیت می کنیم چرا شما نمی گویید؟! فرمود آخر شما مسلمان هستید، ما هم مسلمان هستیم، ما در قرآن یک آیه داریم به ما یاد داده که شکایت مسلمان را پیش کافر نبریم، من چطور می توانم شکایت شما را پیش این ها می کردم!یک مداح می خواهد معروف بشود، خیلی خوب است، راهش را پیدا کند، از آقای ابوترابی سوال کردند چه طوری معروف شدید؟ فرمود بعد از اینکه آن آقایان رفتند، آمد به من گفت که حالا ابوترابی نگفتی به من بگو یک کاری برای تو بکنم، چه کار کنم برایت؟ گفتم اجازه بده در این بند های اسرا بروم یک دور بزنم، به آن ها سر بزنم، گفت آزادی از امروز، می رفتم در بند ها، کسی خواب دیده بود تعبیر خواب، کسی سوالی داشت مطلبی داشت موضوعی داشت به آن ها می گفتم، از هر بندی خارج می شدم همه اشاره می کردند ابوترابی، ابوترابی با ادب به قرآن کریم ابوترابی شد، اینطوری خانواده های شما هم عشق می کنند، الان می دانند که شما کجا هستید، در جلسه ای هستید که در بهشت است، وقتی بر می گردید باید این رفتار شما نشان بدهد که از بهشت دارید بر می گردید، جلسه ی آموزش مداحی اهل بیت(علیهم السلام). الان در جلسه ی حاج سعید آقای حدادیان حضور پیدا کردن کار خیلی عادی نیست، نمی خواهم تعریفش بکنم، اصلا رضایت ندارد می دانم، ولی ادب را می خواهم بگویم که استارتتان ادب باشد، من را ده جلسه هم بیارند این جا از ادب بگویم باز هم کم است، از این و آن هم نمی گویم، از کسی که درس دارد به شما می گوید، می گویم. سال ۷۳ بود، مهدیه تهران آقای حاج سعید حدادیان اعلام کردند که دعا می خواند، ماه رمضان بود، آن اتاق کوچکی بود، حاج سعید آقا قبل از اینکه دعا را شروع کنند و مجلس را شروع کنند، نکته: ایشان دو رکعت نماز می خواند، آن قدر در دعای دستش گریه می کرد که محاسنش خیس می شد، چه می گفت به خدا، نمازش که تمام شد به یکی از آن آقایان هیئت امنا گفت که آقا به آقای فاطمی نیا یاد داشت بدهید که من شب احیا است  باید برسم به آقای خوشوقت، (چون از آن جا بلافاصله می رفتیم آقای خوشوقت)، گفتند باشه آقا، دوباره گفت بگویید به ایشان، گفت می گوییم آقا، دو سه دقیقه مانده بود که قرار تمام بشود گفت آقا نمی گویید به ایشان؟!! میروما، یکی از این ها گفت خب پاشو برو، می رویم یک مداح دیگری می آوریم، من خیلی ناراحت شدم، (تهش را ببینید به کجا می رسد. می خواهم ادب رابگویم)، ما بلا فاصله سوار شدیم و حرکت کردیم، به سرعت رفتیم به مسجد آقای خوشوقت رسیدیم، ماشین را گذاشتم بیرون، ایشان رفت داخل، رفتم داخل آمد گفت حاج غلام، گفتم بله، گفت برگرد، گفتم چرا؟ گفت آقا فرمود که برای ما می خوانی، شما مگر برای کس دیگری می خوانی! برگرد، ما برگشتیم دیدیم در خیابان زن ها نشستند، جا نبود ماشین را بگذارم، خب چند دقیقه بیشتر هم نمانده بود که آقای فاطمی نیا بیاید پایین، یعنی مداح باید بخواند دیگر، بعد گفت بدو فقط، من در ماشین را بستم و دویدم، چند بار یادم است که در این جوی بزرگی که کنار مهدیه است، در آن افتادم و دوباره بلند شدم، وارد این اتاقک شدم، دیدم که حاج محمد آقای طاهری نشسته روی صندلی، سلام کردم گفت چه شده غلام جون؟ گفتم حاجی دارد می آید، گفت خب بیاید قربانت بشوم بنشین ببینم، نشستم حاج سعید آمد، این ها هم دیگر را بغل کردند، بوسیدند، نشستند، دو دقیقه که نشست این آقا آمد، هی می گفتند آقای طاهری بفرمایید حاج آقا تمام کردند منبر را،( ادب را نگاه کنید) می دانید چه گفت آقای محمد طاهری؟ فرمود که اول حاج سعید حدادیان دو خط بخواند بعد من می خوانم، گفت نه آقا، گفتند همین که گفتم، حاج سعید آقا رفتند دو خط خواندند، دادند محمد آقا، باز سوار شدیم سریع آمدیم دیدم که بله آقای خوشوقت بالای منبر، حاج سعید آقا همیشه پایین می نشستند، رسیده به امام حسن عسگری(علیه السلام) و می خواهد امام زمان(علیه السلام) وصل کند که بعد حاج سعید بخواند، این ارتباطات را ساده نگیرید، من خیلی خلاصه به شما گفتم، آمد و شد مهدیه به امام حسن را ساده نگیرید، حداقل شما همین الان بروید با ماشین، عادی بروید نیم ساعت چهل دقیقه هم باید بروید هم باید بیایید، ما پنج دقیقه وقت داشتیم، یک نوکر، نوکر باشد، یک نوکر مخلص باشد، آن را با آقایش اباعبدالله می شناسند، اباعبدالله هم دستش باز است، این ها حجت خدا هستند، اگر قرار است شما نوکر بشوید، نگویید من هم مثل حاج سعید حدادیان بشوم، همیشه حرف ایشان است، می گوید من مثل شهدا بشوم، تهش را بگویید، بزرگ بخواهید، دستشان باز است این ها، نوکر بشوید مثل حاج سعید حدادیان که بشوید عمار ولایت، یک نوکری بشوید که شروع، وسط و پایان جلسه تان از ولایت صحبت کنید، شجاع، هرجا دعوت کردند، کردند، نکردند که نکردند، از ولایت صحبت کنید، حاج سعید آقا می گفتند روزی محضر آقا عرض کردم آقا دعا کنید من شهید بشوم، دوباره گفتم دعا کنید من شهید بشوم، چیزی نگفتند، بارسوم گفتم آقا دعا کنید من شهید بشوم، آقا فرمود باشه به شرطی که همین دعا را برای من بکنی، در این موقعیت ما مداح می خواهیم، مداحی که شجاع باشد، قوی باشد، برخوردار از همه چیز باشد، محفوظات داشته باشد، صدا داشته باشد، اخلاص داشته باشد، ادب داشته باشد، حلیم باشد، بردبار باشد، صبور باشد، من نمی خواهم توهین کنم به مداح ختم خوان و زنانه خوان و … آن ها هم مداح هستند ولی الان این را می خواهیم، ما به روز می خواهیم، ما کسی می خواهیم که الان تشخیص بدهد، ظلم را بفهمد، با آن مبارزه بکند، حق را بفهمد حمایت بکند، دیر می شود، مداح این است. یک روزی در کلام باید یک کاری بکنی که اگر رفتی خانه تان، خاله ات خانه ی شما بود گفت، یا خانمت یا مادرت گفت که این بچه اش نیم ساعت است که هی دارد گریه می کند، نمی دانیم چه چیزی است؟ و نمی دانیم چه کاری باید بکنیم؟ بگو بیاوریدش بچه را، یک اناانزلناه، یک قرآن، یک نفس، هدف فقط نفس است، نفس بزن برایش، بعد دو دقیقه می بینی که بچه آرام می شود، یک ابهتی برایت آن جا ایجاد می شود، حضرت زهرا(سلام الله علیها) این را داده، اگر خوب تا کنی خوب بهت می دهد، ما سالی هزار کیلومتر از تهران تا مشهد می رفتیم با آقای ابوترابی، این آقای حسین زاده که به رحمت خدا رفت، ایشان از تهران با عصا با ما می آمد، جانباز بود، رسیدیم به میامی، آن جا یادم است که گفتم بچه ها، اگر امروز حواستان باشد، حضرت زهرا(سلام الله علیها) برایتان شیرینی می آورد چون روز عروسی حضرت زهرا(سلام الله علیها) و امیرالمومنین(علیه السلام) بود، امروز برایتان شیرینی می آورد چون می دانید در راه می آیید، اتفاقا الان که دارم به شما می گویم، اتفاقا ممکن است این شیرینیِ دست خورده باشد، چون یک دفعه یادش می آید که بچه هایش دارد می آید، بچه های حسینش دارند می آیند، گریه کنان حسینش دارند می آیند، آقای مداح اهل بیت، به این ریش سفیدم، من هیچ چیز ندارم؛ من پیاده پیاده هستم ولی نوکر امام حسین(علیه السلام) می گویم، هر جا می خواهی از طرف آن ها آبرو بگذار، آبرو داری می کنند، همین اول کارت هم است آبرو داری می کنند، تو بگذار، امشب رفتی امتحان بکن، ما این را گفتیم و یادمان رفت، حرکت کردیم در آن گرما داشتیم در آسفالت پیاده می رفتیم، سی چهل نفر باهم دیگر، یک باره ساعت چهار بود، این آقای شاه مرادی خدا حفظش کند، روحانی بزرگواری است، گفت حاج غلام پس چرا شیرینی نمی آوردند حضرت زهرا(سلام الله علیها)، حالا باید یک اتفاقی بیفتد در این بیابان، یا باید آبروی مداح برود یا باید بشود، اگر نشود چه می شود! همین آقای حسین زاده خدا رحمتش کند، ایشان به من فرمود که عیب ندارد بگو صد و ده تا یا علی بگیرند؛ آن موقع ها دوستان یادشان است تسبیح می رفت بالا یاعلی و یاعلی و… صد و ده تا تمام می شد باید می شد، و وقتی صد و ده تا تمام شد، به مادرمان حضرت زهرا(سلام الله علیها) یک ماشین ایستاد جلوی ما، بین جمعیت یک خانمی نشسته بود شیشیه ماشین را پایین داد، با یک پیرمردی که آنور نشسته بود، در جمعیت به ما گفت آقا این جعبه شیرینی  را بین این بچه ها تقسیم کن؛ خدا شاهد است، به حضرت زهرا(سلام الله علیها) قسم، در جعبه را برداشتیم دیدیم دست خورده است، حتی یک کلمه یک واو همه نگذاشته بود بی بی که آبروی نوکرش؛ نفس آقای حسین زاده بودا؛ بچه ها شیرینی را خوردند، یک ده دقیقه راه رفتیم دوباره تشنشان شد، باز شاه مرادی گفت حاج غلام اگر راست می گویی بگو آب بیاورند، ای بابا چه خاکی به سرمان بکنیم، گفتم حاج آقا آن چه چیزی بود یادمان دادی؟ گفت بگو صد و ده تا یا علی بگیرند، یاعلی و یاعلی شروع شد و من هم داشتم گریه می کردم می گفتم این بار هم بشود دیگر نمی مانم زود جدا می شوم می روم جلوتر، عقب تر، صدو ده تا که تمام شد، به اباالفضل العباس قسم علمدار کربلا که نگهبان جلسه شما است، دیدم که یک تانکر هشت هزار لیتری یک چند قدم جلوتر ایستاده، چهار تا شیر باز کرده، بچه ها دارند سر و صورت می شورند، آب می خورند، چفیه شان را خیس می کنند، بعد رسیدیم به این راننده تانکر عرض کردم آقا شما از کجا آمدی؟ گفت از اداره راه و ترابری شاهرود، گفتم چرا اینجا ایستادی؟ گفت نمی دانم داشتم رد می شدم انگار یک کسی به من گفت همین بغل بایست تا این بچه ها تشنه شان است آب بخورند. رسیدیم مشهد، خب دوستان تعریف کرده بودند، هفته ی بعد حضرت آیت الله جوادی آملی(حفظه الله) در خطبه ها فرموده بودند که یک کاروانی پیاده داشته می رفته مشهد دو چیز از خدا در بیابان خواسته، اگر ده چیز هم می خواست می شد. حالا خودت را شناختی که چه کسی هستی؟! که کجا پا گذاشتی؟! همه چیز دست امیرالمومنین(علیه السلام) است. « وَإِلَى أَخِیکَ بُعِثَ الرُّوحُ الْأَمِینُ » هر چه از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آورده در محضر امیرالمومنین(علیه السلام) است « آتَاکُمُ اللَّهُ مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِینَ » همه در محضر امیرالمومنین(علیه السلام) هستند« طأطأ کل شریف لشرفکم و بخع کل متکبر لطاعتکم  وَخَضَعَ کُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِکُمْ وَذَلَّ کُلُّ شَیْءٍ لَکُمْ وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِکُمْ وَ فَازَ الْفَائِزُونَ بِوِلاَیَتِکُمْ . مداح باید اینطوری باشد، مداح وقتی با معرفت شد این ها را راحت به او می دهند، اول آزمایشت می کنند بعد سریع بهت می دهند، این ها عادتکم الاحسان  هستند سجیتکم الکرم هستند، غصه نخورید شما، منتهی باید آن یقین را نشان بدهید، در زیارت جامعه ی کبیره که دارید می خوانید فراز بلند اول را تعریف می کنی اهل بیت را«الرّاشِدُونَ الْمَهْدِیُّونَ الْمَعْصُومُونَ الْمُکَرَّمُونَ الْمُقَرَّبُونَ الْمُتَّقوُنَ»، این ها را که می گویی می رسی به بابی انتم و امی و نفسی را ندارد، نمیگذارد تو بگویی، بابی انتم و امی و اهلی و مالی و اسرتی، جانم به فدایت را نمی گذارد بگویی چون هنوز امتحانت را ندادی، بعد که قشنگ امتحان می دهی اشهد الله و اشهدکم یعنی به جون مادرم قسم، اشهدالله و اشهدکم یعنی خدا را شاهد می گیرم، شما را هم شاهد می گیرم انی مومن بکم و بما آمنتم به، که من به شما ایمان کامل دارم، من برای مداحی اینطوری وارد شدم که روضه خوان شما بشوم، بعد بگویم آهان برای این آمدی حالا بگو بابی انتم و امی و نفسی و اهلی و مالی، به فراز های آخر که می رسد، می گویی بابی انتم و امی و نفسی و بقیه را ندارد دیگر، یعنی میروی در آغوش حضرت زهرا(سلام الله علیها)، همه چیز در محضر امیرالمومنین(علیه السلام) است، پس اولین حرکتمان ادب است، خیلی از بحث هایی که  در کلاس من، بچه ها می دانند نوشتنی نیست، ذخیره کردنی است، این را ذخیره اش بکن، بعد برو بعضی هایش را در بیاور و عمل کن، ببین چه اتفاقی می افتد؛ جلسه بعد حاج سعید می آیی چه اتفاقی می افتد، حرف می زند گریه می کنی،و قصه های دیگر. به بچه ها می گویم که بچه ها اگر کسی که ادب دارد بعضی از چهار چوب ها را هم رعایت بکند مثلا زنانه خوانی نمی رود، چون آن یک جنس دیگر است تو یک جنس دیگری هستی، قدرت معنویتت کاسته می شود، کم می شود، من به یکی از شاگردانم می گفتم یک وقت زنانه خوانی نروی ها، گفت باشه، اتفاقا در پایگاه بسیجشان عاشورا می خواند یک چندتا خانم پشت پرده بودند، آقایان هم جلو بودند، در همین کرج، بعد گفتم نکند این کار را بکنی، گرفتار نکنی خودت را، این رفته بود ناخودآگاه این جلسه خوانده بود، آخر جلسه یک دختر خانمی که در آن جلسه بوده به دوستش می گوید این مداح دوست من است می خواهی بروم شماره تلفنش را بگیرم؟ گفت نه بابا، این! فلانی! خواهر همین مداح هم در آن جلسه می آمد، مادرش هم آن جا می آمد، می گوید دختره آمد به ایشان گفتش که آقا ببخشید می شود آن دو بیتی اول شعرتان را که خواندید برای من بنویسید؟ خب ان هم کاغذ و خودکار و برایش نوشت، همین طور که می نوشت دختره هم یک نگاه به دوستش کرد و گفت دیدی! گرفت شعر را گذاشت در کیفش با سرعت هم رفت بیرون، چندتاهم شاهد، حالا بیا درستش کن؛ از هفته ی بعد جمعیت نصف شد، در کوچه، آن محله جایی است که آقا مثلا آقای عزیزی می خواهد یک جایی بخواند آن محل می شناسندش دیگر، همه جا شد عزیزی دوست  فلانی، چند هفته گذشت دید اینجوری است دید نه خانه هم تحویلش نمی گیرند، خواهرش هم دارد گریه می کند مدام که تو آبروی ما را بردی، چه شده؟ گفت بابا به من گفت این دو بیتی شعری که خواندی را برای من بنویس، من کجا شمارم را دادم! عجب! آمد گفت حاجی چه کار کنم اینطوری شده! گفتم خب نمی کردی! گفتم این جلسه را برو، بسم الله رحمن الرحیم بگو دعای فرج را بخوان، استغفارت را بکن بگو خواهر ها و برادرها در جریان باشید دو هفته ی قبل یک خانمی آمد به من گفت این دو بیتی اول شعرتان را بنویسید، من هم برایش نوشتم، ایشان ظاهرا رفته گفته که شماره تلفنی دادم، خدا از او نگذرد، می گوید همان موقع دیدیم که یکی دو تا خانم از جلسه رفتند و همه به جای زیارت عاشورا همه زمزمه می کردند، استغفار می کردند، زودتر تمام بشود بروند مثلا مردها ایشان را بغل کنند و در آغوش بگیرند و حلالیت بطلبند؛ گاهی وقت ها خدا درست می کند، اگر دلت واقعا نخواسته باشد، اگر با اخلاص باشی درست می کند برایت، اخلاص و ادب در مداحی حرف اول را می زند، اگر می خواهی بالا بروی، بقیه اش همه اش بازی است، تو می توانی استاد دستگاه آوازی فراوان پیدا کنی، می توانی فنون مداحی را فراوان یاد بگیری، آسیب ها را از زبان همه بشنوی، خودت اصلا در هیئت ها می روی آسیب ها را می بینی، اما اخلاق و ادب و اخلاص را خودت باید ایجاد کنی در خودت، باید تمرین بکنی باید اهل سحر بشوی، باید اهل سجده بشوی، باید اهل خاک بشوی، چون خودت از خاک هستی، آدم از خاک است بعد هم می خواهد برود زیر خاک، نرم ترین متکایی که برایت توی قبر می گذارند مشتی خاک را بالشت درست می کنند برایت، بعد هم خاک می شوی؛ دیدید آدم هایی که اعصاب و روان هم هستند، می روند پیش روانپزشک می گوید شما یک مقدار خاک رس تهیه کن هر شب با این بازی کن از این تشتک ها و کاسه ها و این چیز ها درست کن، دوباره فردا خرد کن، هدف این است که این با خاک مانوس بشود تا روحش آزاد بشود، صبور بشود، پر حوصله بشود، آدم هایی که ادب دارند، در کنارش نشاط هم  باید داشته باشند، ادب بدون نشاط نمی شود، نشاط هم بدون ادب نمی شود؛ یک نفر می رود در یک مجلس می خواند، خیلی نشاط دارد، اما بعد از آن می رود در آن اتاق کناری می نشیند قلیان می کشد می گوید این هم به عشق زینب، این ادب و این نشاط چقدر باهم فاصله دارد! اگر ادب را با اخلاص و با معرفت  و با قول و عمل یادگرفته باشی و تمرین کرده باشی، این اتفاق دیگر نمی افتد، اینجوری نمی شودو که تو بروی برای امام حسین(علیه السلام) نیم ساعت چهل دقیقه دو ساعت بخوانی بعد بروی بیرون ده نفر بایستند با ماشین ببرندت قلیون سرا، آن جا مثلا ۴۸۰ تومان صورت حسابت بشود، نفهمی چه کسی حساب کرد اصلا؛ از کجا معلوم که از طرف شیرازی ها نیامده باشد! فراوان در ایران هستند، تو برایت مهم نیست اصلا چه کسی حساب کرده چه خوردی! حلال و حرام حالیت نمی شود! این  بد است داری یاد می دهی بقیه هم این کار را انجام بدهند، می روی در مجلس حسین حسین می کنی مجلست گرفته به عشق ولایت به نفس ولایت، در سایه ی ولایت، آن وقت اباالفضل علمدار خامنه ای نگهدار می گوید دِمُدِه شده، این را برای چه بگوییم! دست خدا بر سر ما خامنه ای رهبر ما، دمده شده برای چه بگوییم! این از همین راه هایی است که می خواهند از جاده خاکی خارجت بکنند، از لیست می خواهند خارجت بکنند، اسمت را می خواهند حذف بکنند، وگرنه آنکه مداح شده آمده در این جلسه، از ازل اسمش را نوشتند، کسی جدید دیگر نمی تواند ثبت نام کند، الا کسانی که می توانند خارج بشوند از این لیست، آن هایی که ادب نداشته باشند پایدار نیستند، خیلی از مداح های کشور ما هستند که از این هدیه الهی دور هستند، آن هایی که ادب ندارند، عصبانی هم هستند، عصبانیت چه می کند با مداح؟  عصبانیت آن ریشه ادب را هم خشک می کند، متاسفانه اکثر ماهم عصبی هستیم، کم حوصله و کم صبر هستیم، آدم عصبی باید بایستد، آرام بشود، آب خنک بخورد، جابجا بشود، خود کنترلی داشته باشد، صبور باشد، شما ماشینتان جوش بیاورد چه کار می کنید؟ می زنید بغل کاپوت را می زنید بالا یک خورده آب می ریزی سرش خنک می شود بعد حرکت می کنید؛ اگر بخواهید تخت گاز بروید که موتور می سوزانید. شما در خانه تان یک کتری می گذارید روی گاز می جوشد اگر بخواهید آرامش کنید چه کاری می کنید؟ یک لیوان آب سرد می ریزید کتری آرام می شود. باید قورت داد عصبایت را، یک مداح باید از الان یاد بگیرد، زخم زبان ها را باید قورت بدهد، نباید بریزد بیرون، خانمتان، خواهرتان می رود کنار مغازه کیف فروشی مثلا کیف های تپل و خوشگل، می گوید آن کیف را بیاور پایین، مغازه دار می آورد پایین، تا زیپ را باز می کند یک مشت آشغال روزنامه در آن است، این کیف زشت می شود، آن روزنامه باید درونش باشد و الا کیف زشت می شود، آن چیزی که می خواهیم بریزیم بیرون باید درونش باشد. یک چیز دیگر هم غیر ادب که ما گرفتارش هستیم ما مداح ها، حسادت است، عجیب آدم را زمین می زند، یعنی در پله های بالاهم که هستی می کشدت پایین و می زندت زمین، این را بخشکانید، تمام رگ هایش را قطع کنید، تلاش کنید، گوشه گیر بشوید، غریب بشوید، مظلوم بشوید، عیبی ندارد، آدم حسود مثل شومینه می ماند، شومینه دیدید چه کار می کند! داغ می کند، دیگران را هم که اطرافش هستند داغ می کند، گرمشان می کند، اما دودش در چشم خودش می رود، قدیم ها مادرهایمان فرش ها را می آوردند آویزان می کردند بیرون در حیاط، روی دیوار، مثلا کسی می آمد چوب دستش بود، فرش را تکان می داد ایام عید، این می آمد اولین چوبی که می زد، این خاک اول روی خودش می نشست، آدم حسود اینطوری است. یکی از چیزها خودخواهی است، مداح یک دو جلسه می خواند، یکی سال دو سال می خواند تا می گویند صدایت قشنگ است، خودخواه می شود، مغرور می شود، این اتفاق خیلی بد است، آدم خودخواه مثل درخت پرتقال است دیدید سبز است، برگ هایش هم سبز است، خود پرتقال هم سبز است، تا سبز است، این پرتقال جایش آن بالای بالا است، همه به آن احترام می گذارند، اما تا یک مقدار خودخواهی می کند یک ذره رنگ می گیرد می کشندش پایین، بعد بازش می کنند می بینند اصلا پرتقال قابل خوردن نیست پرتش می کنند در لجن و جوی آب، همین طور که بعضی از مداحانمان دارند از لیست خارج می شوند می روند در جوی آب، حذف می شوند، اول با بهانه های مختلف هیئت شلوغ می شود، بعد که شلوغ شد آدم هایی که دورش هستند، بعد هم از ولایت فاصله بگیر، بعد هم عکس فلانی را بزن، بعد هم عکس فلانی را بکن، تمام شد. یا مرضی که الان بحث نرخ تعیین کردن ها مطرح شده، این ها تکراری است دارم به شما می گویم، همه ی اساتید من آمدند گفتند به شما؛ این ها مصیبت است، یک مداح بعد از اینکه با ادب شد خود به خود حلیم می شود، صبور می شود، بردبار می شود، مثل مادرش فاطمه (سلام الله علیها)، بردبار و حلیم که شد وقت نتیجه گیری است. یک وقتی با آقای ابوترابی خدا رحمتش کند رفته بودیم جهرم، شب بیست و یک من آنجا می خواندم، وقتی رفتیم جهرم گفتند یک شیخ اکبری است در این روستا عارف است، به دیدنش برویم، ابوترابی خودش عارف بزرگی بود، رفتیم محضر ایشان، ایشان یک گونی داشتند در آن پفک بود، آمد بنده و آقای ابوترابی و آقای حسین زاده و آقای قناعت پیشه نشسته بودیم در یک خانه ی گِلی، آقای ابوترابی بزرگ نشسته بود تا آقای شیخ اکبر آمد، آمد سلام کرد و آن روبرو نشست، فرمود که من نمی دانم چه می خواهید بگیرید از این مطلب من ، دارم زیباترین تجربه ام را  در بحث ادب به شما می فروشم، که سال ها اگر بگردی شاید پیدا نکنی. نشسته بودیم شیخ اکبر آمد گفت چیه می خواهید عاقبت بخیر بشوید، اینجوری باشید، یعنی با اخلاص باشید. ما در روستایمان یک آقا میرزا داشتیم یک زارع داشت، زارع آمد به آقا میرزا گفت که آقا میرزا گنجشک ها ریختند کنار خرمن دارند همه ی گندم ها را می برند، یک ساعت دیگر بمانند اثری از گندم نمی ماند، هرچه هم با تیر و تفنگ می زنیم خبری نیست، می گوید آقا میرزا به او گفت زارع برو دم خرمن بایست بگو آقا میرزا گفت همه از این جا بروید. رفتم گفتم آقامیرزاگفته از اینجا بروید، دسته دسته کوچ کردند رفتند. آقا انگار من دارم قصه می گویم نه؟!! شیخ اکبر رفت ، آقای ابوترابی رفت، آقای  حسین زاده هم  عید رفت، من هم که تهش ماندم حتما …، شاید ورقه های آخر شناسنامه من را دارند مهر می زنند و من را آوردند که برای شما حرف بزنم و الا من که قابل و لیاقت شما را ندارم، منتهی بگذارید این چندتا قصه ها برایتان بماند، تهش قشنگ است. شما یک جایی برسید که من عشق کنم بگویم این همان کسی است که از بچه های سرکلاس بود، این همان است روی منبر دارد می گوید السلام علیک … دارد گریه می کند و می گوید. بعد می گوید که من وحشت کردم آمدم گفتم آقا همه رفتند، گفت بله، زارع فردا شب نه پس فردا شب من از دنیا می روم ، پسر بزرگم می آید، من را اینجا غسل بدهید، تو هم روز چهلم من از دنیا می روی. فردا شب نه پس فردا شب پسرش آمد گفت بابا از دنیا رفت، گفتم وای . گاهی اوقات آدم با اخلاص باشد، نه، همیشه وقتی آدم با اخلاص باشد، حتی رفتنش را هم به او نشان می دهند، حتی ساعت رفتن را هم نشان می دهند، حتی جایش را هم نشان می دهند، ادب و اخلاص دوتا از گزینه های خاص یک مداح اهل بیت است که ان شاءالله شما می توانید آن را دارا باشید. من یک خرمن مطلب آورده بودم، منتهی چون دیگر فضا، فضای ساعتی است، من ۴۵ دقیقه باید حرف می زدم، منتها دوتا قصه گفتم ۴۵ دقیقه شد. ان شاءالله شما چیزی از این گرفته باشید، شما خسته اید از ساعت پنج آمدید. ان شاءالله اگر فرصتی شد باز از این قصه ها و غصه ها و باز از این مطالب برای شما می گویم.

الهی به حق امام زمان (علیه السلام) ده مرتبه یا الله. خدایا عاقبت ما را ختم بخیر بگردان.  خدایا به عزت زهرا(سلام الله علیها) همه ی اساتید مارا  اگر زیر خاک هستند روحشان راشاد بگردان ، اگر زنده هستند عاقبت بخیرشان بگردان. جوان ها را عاقبت بخیر بگردان. آن ها را در تحصیل، تعلیم، در ازدواج در اشتغال موفقشان بدار. ما را از نوکران واقعی اهل بیت قرار بده. اخلاص مان را روز به روز زیاد کن. ادبمان را روز به روز زیادکن. دعای  رهبرمان به اجابت کامل برسان. همه ی دست اندرکاران هیئت رزمندگان که این جلسات با صفا را برگذار می کنند هم را عاقبت بخیر بگردان. اللهم عجل لولیک الفرج. بر محمد و آل محمد صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

بازدیدها: 2

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *