قصه حضرت صالح (علیهالسلام)
حضرت صالح(علیهالسلام) از پیامبران عظیمالشأنی است، که نام مبارکش در کلام الله مجید نه بار آمده،[۱] و از حیث زمان بعد از نوح و قبل از ابراهیم(علیهماالسلام) بوده است. آن حضرت دو هزار و نهصد و هفتاد و سه سال بعد از هبوط آدم(علیهالسلام) به دنیا آمد، وی بر قوم ثمود[۲] مبعوث گردید.
قطب راوندی گفته است: او از نوادههای سام بن نوح است بدین ترتیب: صالح بن ثمود بن عاثر بن ارم بن سام بن نوح.[۳]
حضرت صالح(علیهالسلام) در شانزده سالگی به پیامبری مبعوث گشت و تا سن صد و بیست سالگی در میان قومش به ارشاد آنها پرداخت. ولی جز ا ندکی به او ایمان نیاوردند.[۴]
آن حضرت دویست و هشتاد سال عمر کرد و قبرش در نجف اشرف،[۵] یا بین حجرالاسود و مقام ابراهیم (علیهالسلام) در کنار کعبه قرار دارد.[۶]
رسالت صالح(علیهالسلام) در میان قوم ثمود
خداوند بنده خالص خود به نام صالح(علیهالسلام) را که از خاندان خود آنها بود، به عنوان پیامبر خدا به سوی آنها فرستاده تا راه، از چاه، به آنها نشان دهد و آنها را از زنجیرهای ذلت، گمراهی، بت پرستی، تبعیضات، قبیلهگرایی و تباهیهای دیگر برهاند، حضرت صالح(علیهالسلام) در دعوت و راهنمایی مردم، از راههای گوناگون وارد شده و به نصیحت آنها پرداخت.
این پیامبر به آنها میگفت: ای قوم! خدای یگانه را بپرستید و کسی را شریک او قرار ندهید، هم اوست که شما را از خاک آفرید و به آبادانی آن واداشت و اسباب عمران و آبادی را برایتان فراهم ساخت… .[۷]
اما قوم ثمود پذیرای دعوت وی برای پرستش خدا و یگانگی او نشدند و سر به استان بتانی میساییدند، که بالغ بر هفتاد نوع بود.[۸] یکی از عادات ثمودیان زیاده روی در لذات مادی، چون خوردن و آشامیدن و بنای ساختمانهای مجلل بود.
پیامبرشان حضرت صالح(علیهالسلام) آنها را بر این کارشان نکوهش کرد و فرمود: آیا شما تصور میکنید خداوند شما را در لذتهایی که از این نعمتها میبرید، به حال خود رها ساخته و خویشتن را از عذاب الهی مصون میدانید؟ چرا هرگونه که خود میخواهید از باغ و بستانها و چشمهساران و کشتزارها و خرمای شیرین و تازه، بهره میبرید و از کوه برای خود خانههایی میتراشید که در آن آسوده خاطر زندگی کرده و از آنها لذت ببرید، ولی خدا بر این نعمتهای فراوان سپاس نمیگویید؟ از خدا بترسید و رهنمودهایم را گردن نهید واز اسراف کنندگان اطاعت نکنید…[۹] و یاد آورید آن گاه که خداوند شما را پس از قوم عاد جانشین قرار داد و در زمین جایگزینتان ساخت… .[۱۰]
قوم ثمود، پند و اندرز حضرت صالح(علیهالسلام) را نپذیرفتند، بلکه او را به هذیان گویی متهم ساختند و گفتند: جادو بر عقل و خردش مستولی شده و به او چنان وانمود کرد که فرستاده خداست، آنان از حضرت خواستند معجزهای بیاورد تا دلیل بر حقانیت پیامبری او از نزد خدا باشد.
از ا ین رو خداوند ماده شتری را به صورت غیر عادی آفرید، برایشان فرستاد و به آنها دستور داد تا به آن شتر آسبی نرسانند. نه آزار و اذیت شود و نه آن را رم دهند و نه وسیله سواری قرار گیرد و نه ذبح شود، خداوند آب آشامیدن آن را، در روز معین قرار داد و استفاده مردم را از آب، در روز دیگر مقرر فرمود و در صورت آسیب رساندن به آن شتر،آنها را به عذاب الهی تهدید کرد و سلامت آنان را در گرو سلامت آن شتر قرار داد. [۱۱]
معجزه حضرت صالح(علیهالسلام)
صالح(علیهالسلام) که در شانزده سالگی به پیامبری رسیده بود و تا صد و بیست سالگی در میان قومش به ارشاد آنها پرداخت.
عاقبتکه از هدایت قوم خویش مأیوس گشته بود به آنها پیشنهادی کرد. ا و خطاب به مردمش گفت: من از خدایان شما درخواستی دارم اگر خواسته مرا برآوردند، از میان شما میروم (و دیگر کاری به شما ندارم) و یا شما از خدای من حاجتی بخواهید تا از خداوند خواستار اجابت آن گردم، در این مدت طولانی از دست شما به ستوه آمدهام و هم شما از من به ستوه آمدهاید.
قوم ثمود گفتند: پیشنهاد شما منصفانه است. بنابر ، این شد که نخست حضرت صالح(علیهالسلام) از بتهای آنها تقاضا کند، روز و ساعت تعیین شده فرا رسید. بتپرستان به بیرن شهر کنار بتها رفتند و خوراکیها و نوشیدنیهای خود را به عنوان تبرک کنار بتها نهادند، سپس ان خوراکیها را خوردند و نوشیدند، و از درگاه بتها ، به دعا و التماس و راز و نیاز پرداختند.
حضرت صالح(علیهالسلام) در آنجا حضر شده بود، آنگاه آنها به صالح (علیهالسلام) گفتند: آنچه تقاضا داری از بتها بخواه. صالح(علیهالسلام) اشاره به بت بزرگی کرد و به حاضران گفت: نام این چیست؟ گفتند: فلان! صالح(علیهالسلام) به آن بت بزرگ خطاب کرد و گفت: تقاضای مرا برآور، ولی بت جوابی نداد. صالح(علیهالسلام) به قوم گفت: پس چرا این بت جواب مرا نمیدهد؟ گفتند: از بت دیگر، تقاضایت را بخواه.
صالح(علیهالسلام) متوجه بت دیگر شد، و تقاضای خود را درخواست کرد، ولی جوابی نشنید، قوم ثمود به بتها رو کردند و گفتند: چرا جواب صالح(علیهالسلام) را نمیدهید؟ باز جوابی از ایشان ظاهر نشد. گفتند: ای صالح(علیهالسلام) دور شو ما را با خدای خود اندک زمانی بگذار.
سپس (قوم ثمود) برهنه شدند و در میان خاک زمین در برابر بتها غلطیدند و خاک را بر سرشان میریختند و به بتهای خود میگفتند: اگر امروز به تقاضای صالح(علیهالسلام) جواب ندهید، همه ما رسوا و مفتضح میشویم.
آنگاه صالح(علیهالسلام) را خواستند و گفتند: اکنون تقاضای خود را از بتها بخواه. صالح(علیهالسلام) تقاضای خود را از آنها خواست، ولی جوابی نشنید.
صالح(علیهالسلام) به قوم فرمود: ساعات اول روز گذشت و خدایان شما، به تقاضای من جواب ندادند، اکنون نوبت شماست که تقاضای خود را از من بخواهید، تا از درگاه خداوند بخواهم و همین ساعت تقاضای شما را برآورد.
هفتاد نفر از بزرگان قوم ثمود، سخن صالح(علیهالسلام) را پذیرفتند و گفتند: ای صالح! ما تقاضای خود را به تو میگوییم، اگر پروردگار تو تقاضای ما را برآورد، تو را به پیامبری میپذیریم و از تو پیروی میکنیم و با همه مردم شهر با تو بیعت میکنیم. صالح(علیهالسلام) گفت: آنچه میخواهید تقاضا کنید. ثمودیان گفتند: ای صالح! بیا برویم نزدیک این کوه (کوهی که در نزدیکی ایشان بود) که در آنجا تقاضای خود را میگوییم، چون به نزدیک کوه رسیدند در این هنگام آن هفتاد نفر، به صالح(علیهالسلام) گفتند: از خدا بخواه! تا در همین لحظه، شتر سرخ رنگی که پر رنگ و پر پشم است و بچه ده ماه در رحم دارد و عرض قامتش به اندازه یک میل باشد از همین کوه خارج سازد.
صالح(علیهالسلام) گفت: تقاضای شما برای من بسیار عظیم است، ولی برای خداوند آسان میباشد، هماندم صالح(علیهالسلام) به درگاه خدا متوجه شد و عرض کرد: در همین مکان شتری چنین و چنان خارج کن.
چیزی نگذشت که با دعای صالح(علیهالسلام) کوه شکافته شد، به گونهای که نزدیک بود از شدت صدای آن، عقلهای حاضران از سرشان بپرد، سپس کوه مانند زنی که درد زایمان گرفته باشد، مضطرب و نالان گردید و ناگهان سر شتری ماده، از آن بیرون آمد و به دنبال آن سایر اعضای بدن آن شتر بیرون آمد و روی دست و پایش به طور استوار بر زمین ایستاد.
بت پرستان (قوم ثمود) که از این معجزه عظیم حیرت زده گشته بودند، از صالح(علیهالسلام) خواستند که اگر خدای او قدرت دارد، هم اینک بچه شیرخواره آن حیوان را نیز به د نیا آورد، چیزی نگذشت که بچه شتر در کنار ناقه صالح(علیهالسلام) به خزیدن مشغول شد.
صالح(علیهالسلام) در این هنگام به آن هفتاد نفر خطاب کرد: آیا دیگر تقاضایی دارید؟ گفتند: نه، بیا با هم نزد قوم خود برویم و آنچه دیدیم به آنها خبر دهیم تا آنها به تو ایمان آورند.
صالح(علیهالسلام) همراه آن هفتاد نفر به سوی قوم ثمود، حرکت کردند، ولی هنوز به قوم نرسیده بودند، که شصت و چهار نفر انها مرتد شدند و گفتند: آنچه دیدیم سحر و جادو و دروغ بود.
وقتی که به قوم رسیدند آن شش نفر باقی مانده و گواهی دادند که: آنچه دیدیم حق است، ولی قوم سخن آنها را نپذیرفتند، و اعجاز صالح(علیهالسلام) را به عنوان جادو و دروغ پنداشتند.
از میان آن شش نفر، هم بعدها یک نفر کافر گشت و او همان کسی بود که آن شتر را پی کرد و کشت.[۱۲]
این شتر مدتی میان آنان بود واز گیاهان زمین تغذیه میکرد و برای آشامیدن آب یک روز میرفت و یک روز دیگر از خوردن آب باز میایستاد، تردیدی نبود که این حالت عده زیادی از قوم صالح(علیهالسلام) را به خود جذب کرده بود، چرا که آنها وجود این شتر را نشانهای به صدق نبوت و پیامبری حضرت صالح (علیهالسلام) میدانستند.
اما این کار، طبقه اشراف را به وحشت انداخت و آنها بر نابودی دولت خویش و سپری شدن قدرت و شوکت خود،بیمناک شدند. به همین دلیل تصمیم گرفتند ناقه صالح(علیهالسلام) را به قتل برسانند.
حضرت صالح(علیهالسلام) متوجه نقشه آنان گردید و به آنها فرمود: ای قوم! چرا پیش از توبه، برای رسیدن عذابی که به شما وعده داده شده شتاب میکنید؟…
ولی قوم او در پاسخش گفتند: ما تو و گروندگان همراهت را به فال بد میگیریم، زیرا پس از آنکه تو رسالت خود را برای ما آوردی، قحطی و خشکسالی، دامنگیر ما شد و …[۱۳]
اشراف متکبر، مؤمنان را بر ایمانشان مورد نکوهش قرار میدادند و میگفتند: ما به آنچه شما ایمان آوردهاید کافریم.[۱۴]
نقشه قتل حضرت صالح(علیهالسلام)
میان قوم ثمود نه نفر (از سران آنها) وجود داشتند، که بیش از دیگران در زمین فساد و تباهی کرده، و کفر ورزیده بودند، این افراد بین خود نقشه قتل صالح(علیهالسلام) را کشیده و سوگند یا د کردند، که بر او و خانوادهاش شبیخون زده و به طور نهانی آنها را قتل عام کنند، و زمانی که طرفداران و بستگانش در جستجوی قاتلین برآمده و مطالبه خون او کنند،آنان از این جرم، اظهار بیاطلاعی کنند و با اطمینان بگویند که وقت کشته شدن او حضور نداشته و در آن دخالت نداشتهاند.
در کنار شهر حجر کوهی بود که غار و شکافی داشت، صالح(علیهالسلام) برای عبادت خدا به آنجا می رفته و گاهی شبانه نیز به آنجا میرفت و به مناجات و شب زندهداری میپرداخت.
دشمنان آن حضرت، تصمیم گرفتند به طور مخفیانه به آن کوه رفته و در پشت سنگهای کوه پنهان شوند و در کمین حضرت صالح(علیهالسلام) به سر برند، وقتی که صالح(علیهالسلام) به آن جا آمد او را به قتل رسانند و پس از شهادتش به خانه او حملهور شده و شبانه کار اهل خانه را یکسره نمایند و سپس مخفیانه به خانههای خود برگردند و اگر کسی از این حادثه پرسید اظهار بیاطلاعی نمایند. ولی خداوند به طرز عجیبی توطئه آنها را خنثی کرد.
آنها هنگامی که در گوشهای از کوه کمین کرده بودند، کوه ریزش کرد و صخره بسیار بزرگی از بالای کوه سرازیر شد و آنها را در لحظهای کوتاه در هم کوبید و نابود کرد.[۱۵]
چگونه کشتن ناقه[۱۶] صالح(علیهالسلام)
در مورد چگونگی کشتن ناقه، روایات مختلفی وارد شده است. از کعب نقل شده که: زنی به نام «مکاء» در میان قوم ثمود زندگی میکرد و داعیه حکمفرمایی داشت، وقتی که دید گروهی به حضرت صالح(علیهالسلام) ایمان آوردهاند و روز به روز بر جمعیت آنها افزوده میشود، به مقام صالح(علیهالسلام) حسادت ورزید، در آن عصر زنی به نام «قطام» معشوقه مردی بنام «قدار بن سالف» و زن دیگر به نام «قبال» معشوقه مردی به نام «مصدع» وجود داشتند. قدار و مصدع هر شب شراب میخوردند و با آن دو زن به عیش و نوش میپرداختند.
«ملکاء» به این دو زن گفت: هرگاه «قدار و مصدع» نزد شما آمدند، تا با شما همبستر شوند، از آنها اطاعت نکنید و به آنها بگویید: ملکه ثمود، به خاطر ناقه و رونق گرفتن دعوت صالح(علیهالسلام) اندوهگین است، ما تمکین نمیکنیم، مگر اینکه ناقه را به هلاکت برسانید.
آن دو زن بدکاره، سخن «ملکاء» را پذیرفتند، وقتی که «قدار و مصدع» سراغ آنها آمدند آنها گفتند: ما تمکین نمیکنیم، تا وقتی که ناقه به هلاکت برسد.
آن دو نیز به کمک هفت نفر دیگر در کمین آن شتر نشستند، هنگامی که ناقه پس از آشامیدن آب، بازگشت و از کنار مصدع رد شد، مصدع تیری به ساق پای او زد، که قسمتی از عضله پای ناقه متلاشی گردید، سپس قدار از کمینگاه خارج شد و با شمشیر به ناقه حمله کرد و آن چنان بر پشت پای ناقه ضربت زد که عصب پای او قطع شد و ناقه بر زمین افتاد و فریاد جانسوزی سر داد که بر اثر آن، بچهاش وحشت زده گریخت، سپس قدار ضربت دیگری بر سینه ناقه زد آنگاه ناقه را نحر کرد و کشت.[۱۷]
اهالی شهر کنار ناقه آمدند و گوشت او را قطعه قطعه نموده و بین خود تقسیم کردند و پختند و خوردند. بچه آن ناقه که مادرش را کشته یافت، به طرف ارتفاعات گریزان شد و با نالههای دردناکی که دل را چاک میکرد، در پی مادرش بیتابی میکرد، سپس قوم ثمود نزد صالح(علیهالسلام) آمدند و هر یک گناه نحر ناقه را به گردن دیگری میانداخت.
حضرت صالح(علیهالسلام) فرمود: بروید سراغ بچه ناقه، اگر آن را سالم به دست آوردید، امید آن است که عذاب از شما برطرف گردد. آنها به بالای کوه رفته و به جستجوی بچه ناقه پرداختند، ولی بچه ناقه را نیافتند. [۱۸]
سرنوشت قوم ثمود
با کمال بیشرمی نزد حضرت صالح(علیهالسلام) آمده و گفتند: ای صالح! اگر تو فرستاده خدا هستی، پس عذابی که به ما وعده داده بودی برایمان بیاور.[۱۹]
خداوند به صالح(علیهالسلام) وحی کرد: به آنها بگو عذاب من تا سه روز دیگر به سراغ شما خواهد آمد، و آن عذاب وعدهای راستین است. [۲۰]
صالح(علیهالسلام) پیام خداوند را به آنان ابلاغ کرد: گفتند: اگر راست میگویی آن عذاب را برای ما بیاور. صالح(علیهالسلام) به آنها فرمود: ای قوم! نشانه عذاب این است که چهره شما در روز اول از این سه روز، زرد میشود و در روز دوم، سرخ میگردد و در روز سوم سیاه میشود.
همین نشانهها در روز اول و دوم و سوم ظاهر شد، در این میان بعضی مضطرب شدند و به بعضی دیگر میگفتند: مثل اینکه عذاب نزدیک شده … سرانجام نیمههای شب، جبرئیل امین(علیهالسلام) بر آنها فرود آمد و صیحه زد، این صیحه به قدری بلند بود، که بر اثر آن پردههای گوششان دریده شد و قلبهایشان شکافته گردید و جگرهایشان متلاشی شد و همه آنها در یک لحظه به خاک سیاه مرگ افتادند.
وقتی که آن شب به صبح رسید، خداوند صاعقه آتشین و فراگیری از آسمان به سوی آنها فرستاد، آن صاعقه تار و پود آنها را سوزانید و آنها را به طور کلی از صفحه روزگار برافکند.[۲۱]
ولی حضرت صالح(علیهالسلام) و افرادی که به او ایمان آورده بودند نجات یافتند.[۲۲]
اصحاب الحِجر[۲۳]
همان قوم سرکشی که در سرزمینی به نام «حجر» زندگی مرفهی داشتند و پیامبر بزرگشان، صالح(علیهالسلام) برای هدایت آنها مبعوث شد، ولی آنها او را تکذیب کردند. در اینکه: «این شهر در کجا واقع شده بود؟» بعضی از مفسران و مورخان چنین نگاشتهاند: که شهری بود در مسیر کاروان مدینه و شام در یک منزلی «وادی القری» و در جنوب «تیمه» و امروز تقریباً اثری از آن نیست.
میگویند این شهر در گذشته یکی از شهرهای تجاری عربستان بوده و تا آنجا اهمیت داشته که «بطلمیوس» در نوشتههایش به عنوان یک شهر تجاری از آن نام برده است.[۲۴]
شرح حال آنها را در بحث داستان صالح(علیهالسلام) به طور مفصل ذکر کردیم به آنجا مراجعه شود.
پی نوشت :
[۱] – قاموس قرآن: ج ۴، ص ۱۴۴ – سور و آیاتی که نام صالح در آنها ذکر شده است عبارتند از: اعراف، آیات ۷۳، ۷۵ و ۷۷ – هود، آیات ۶۱، ۶۲ و ۸۹ – شعراء، آیه ۱۴۲٫
[۲] – ثمود بیست و شش بار در قرآن کریم امده، نام یکی از نوادههای نوح(علیهالسلام) است، که قبیله صالح(علیهالسلام) بنام او نامگذاری شدهاند (قاموس قرآن: ج ۱، ص ۳۱۴) قوم ثمود، امتی از عرب بودند که پس از قوم عاد، به وجود آمدند و در سرزمین وادی القری (بین مکه و شام) در شهر حجر (که هم اکنون بعضی از آثار آن شهر، در میان تخته سنگهای عظیم دیده میشود) می زیستند و از قبائل مختلف تشکیل شده بودند و همچون قوم عاد در بت پرستی، فساد، ظلم و طغیان غوطهور بودند و در زندگیشان جز انحراف و گمراهی چیز دیگری دیده نمیشد. آنها در ظاهر دارای تمدن پیشرفته و شهرها و آبادیهای محکم بودند و از قطعههای عظیم سنگهای کوهی، ساختمان میساختند و برای حفظ خود پناهگاههای استواری ساخته بودند و در شهر حجر دارای امکانات وسیع مادی و تشکیلات پر زرق و پرق بودند، از این رو آنها را «اصحاب الحجر» مینامند. (قصههای قرآن: ص ۶۸ – تفسیر نمونه: ج ۱۱، ص ۱۲۲).
[۳] – بحارالانوار: ج ۱۱، ص ۳۷۷ – حیوه القلوب: ج ۱،ص ۱۱۰٫
[۴] – روضه کافی: ص ۱۶۱ – تفسیر عیاشی: ج ۲م ص ۲۰ – تفسیر نورالثقلین: ج ۲،ص ۴۷٫
[۵] – در بخش آغازین گورستان وادی السلام بنا به روایتی حضرت هود و صالح (علیهما السلام) مدفونند (اماکن زیارتی و سیاحتی عراق: ص ۲۶) و روایت شده که حضرت علی در بستر شهادت به امام حسن (علیهالسلام) وصیت فرمودند: وقتی که از دنیا رفتم، مرا در کنار قبر برادرانم هود و صالح(علیهماالسلام) به خاک بسپارید (تهذیب الاحکام: ج ۶، ص ۳۳).
[۶] – بحارالانوار: ج ۱۱، ص ۳۷۹٫
[۷] – هود، آیه ۶۱٫
[۸] – قوم ثمود دارای هفتاد بت بودند و چندین بتکده داشتند، بتهای بزرگ آنها عبارت بود از: «لات، عزی، منوت، هبل و قیس» (قصص الانبیاء: نجار، ص ۱۱۰).
[۹] – شعراء، آیات ۱۴۱-۱۵۲٫
[۱۰] – اعراف، آیه ۷۴ – هنگامی که قوم عاد به هلاکت رسیدند، فرزندان «ثمود بن جازر بن ثمود بن ارم بن سام بن نوح» جایگزین آنها شدند. (بحارالانوار: ج ۱۱، ص ۳۷۷).
[۱۱] – سورههای شعراء، آیات ۱۵۳و۱۶۶ – قمر، آیات ۲۷و۲۸٫
[۱۲] – ر.ک: حیوه القلوب: ج ۱، ص ۱۱۱ – تفسیر عیاشی: ج ۲، ص ۲۰ – روضه کافی: ص ۱۶۱٫
[۱۳] – نمل، آیه ۴۶و۴۷٫
[۱۴] – اعراف، آیه ۷۵و۷۶٫
[۱۵] – سوره نمل، آیات ۴۸-۵۲ – تفسیر نمونه: ج ۱۵، ص ۴۹۷٫
[۱۶] – شتر ماده.
[۱۷] – آنها ناقه را شب چهارشنبه کشتند.
[۱۸] – ر.ک: مجمع البیان: ج ۴، ص ۶۸۱ – بحارالانوار: ج ۱۱، ص ۳۹۲ – ریاحین الشریعه: ج ۵، ص ۲۸۶٫
[۱۹] – سوره اعراف، آیه ۷۷٫
[۲۰] – سوره هود، آیه ۶۵٫
[۲۱] – حیوه القلوب: ج ۱، ص ۱۱۰ – تفسیر قمی:ج ۱، ص ۳۳۱٫
[۲۲] – سوره هود، آیه ۶۶٫
[۲۳] – همان قوم ثمود (قوم صالح) هستند. طبرسی گوید: علت این تسمیه آن است که نام شهرشان حجر بود. (قاموس قرآن: ج ۲،ص ۱۰۹).
[۲۴] – تفسیر نمونه: ج ۱۱،ص ۱۲۲٫
بازدیدها: 827