در محضر علامه مصباح یزدی رضوان الله تعالی علیه
شام جمعه 12 دی ماه 1399 که در سالگرد شهادت سردار دلها و مالک اشتر امام خامنهای قرار داریم خبر ارتحال علامه مصباح یزدی ، داغ دل یاران انقلاب و امام خامنه ای را تشدید کرد. در فرصت های متعددی از کلام شیوا و رسای آن عالم جلیل القدر بهره بردیم و در این مجال هم به پرسش و پاسخی در محضر آیت الله مصباح یزدی پرداخته ایم تا بهانه ای برای یادکرد ایشان باشد.
استاد علامه حضرت آیت الله محمد تقی مصباح یزدی، در سال 1313 شمسی در میان خانوادهای شریف و مؤمن در یزد متولد شدند. بهرهگیری از استادان برجستهای چون آیات عظام بروجردی، امام خمینی، بهجت و علامهی طباطبایی رضوان الله تعالی علیهم از امتیازات زندگی علمی ایشان است. زمان آگاهی، حقمداری و مرزبانی از دین، ویژگیهای همیشگی این استاد فرزانه بوده است. تدریس، تحقیق و پژوهش در محورهای متافیزیک و فلسفهی اسلام و فلسفهی غرب، معرفتشناسی، انسانشناسی، کلام و دینپژوهی، فلسفهی اخلاق و اخلاق، فلسفهی حقوق و سیاست، علوم اجتماعی، تفسیر و علوم قرآن، حاصل بیش از 50 سال دغدغهی فکری، تأمل و ژرف کاوی علامه مصباح یزدی بوده است. از دیگر خدمات بزرگ استاد میتوان به تأسیس و تقویت بخش آموزش و پژوهش مؤسسه در راه حق، تأسیس بنیاد فرهنگی باقرالعلوم و پس از آن، موسسهی آموزش و پژوهشی امام خمینی و طرح تاسیس دفتر همکاری حوزه و دانشگاه اشاره کرد . حاصل این تلاشها تربیت صدها روحانی فاضل و نخبه و آگاه به مبانی دینی و اندیشههای جدید و زبان عصر است. حضرت استاد دارای تألیفات بیشماری هستند که سلسله معارف قرآن، آموزش فلسفه، آموزش عقاید، درآمدی بر مدیریت اسلامی، نظریهی سیاسی اسلام، نظریهی حقوقی اسلام و پرسشها و پاسخها نمونهای از آنها است.
جـناب استـاد! بدیهی اسـت که قبل از ورود به بحث قلمرو دین باید تعریف روشنی از دین داشته باشیم؛ لطفا به عنوان اولین سوال تعریف جامع و کاملی از دین ارائه بفرمایید.
قبل از پرداختن به مسائلی که حول محور دین مطرح میشود، باید تعریف روشنی از دین داشته باشیم. این کار از آن جهت اهمیت پیدا میکند که تعریف های مختلفی برای دین ارایه شده و بر اساس آن تعریفها، نتیجه گیری هایی شده که ما اگر بخواهیم آن نتیجه ها را نقد کنیم، ابتدا باید تعریفشان را نقد کنیم. به هرحال، لازم است که ما برای مباحثه با طرف مقابل خود، موضوع شناخته شده ای داشته باشیم و بر سر یک تعریف توافق پیدا کنیم.
در تمامی تعریفهایی که برای دین ارایه شده، سعی شده که از موارد استعمال در زبانهای مختلف، یک تعریف جامع به دست آید و تقریباً عموم جامعهشناسان به این نظر رسیده اند که دین عبارت است از اعتقاد به یک امر قدسی. تعبیری که آنها میکنند این است: اعتقاد به یک امر مقدس و انجام رفتارهایی بر اساس این اعتقاد. اما این که امر قدسی چیست؟ ملاک آن چیست؟ بحثهایی دارند که چندان مطلب صحیحی به دست نمیدهد.
بعضی، دین را یک تجربه ی شخصی و یک حالت درونی و روحی دانستهاند که فرد در درون خودش آن را درک میکند و بنابراین، اصلاً قابل ارایه به دیگران نیست. بحث ما بر سر حالات شخصی افراد نیست؛ بر سر چیزی است که از نظر عقلی بتوانیم روی آن بحث کنیم و بگوییم این درست است یا درست نیست. بحث ما در این است که قلمرو دین تا چه اندازه است؟ آیا شامل رفتارهای حقوقی، سیاسی و اقتصادی میشود یا نه؟ آن تجربه ی شخصی که کشش این حرف ها را ندارد، به بحث ما ارتباط پیدا نمیکند.
عده ای دیگر گفته اند که دین فقط یک سلسله عقاید است. لازمه ی این سخن این است که ما مطلقا احکام و دستورات عملی را جزء دین ندانیم. کسانی هم عکس این تعریف را گفته اند؛ گفته اند: دین ربطی به اعتقادات ندارد و فقط مجموعهی رفتارهایی است که بعضی اشخاص به نام دین انجام میدهند!
ما در مقابل این نگرش های مختلف یا تعاریف مختلفی که از دین ارایه می دهند، لازم است یک موضع مشخصی داشته باشیم و با طرف بحث خود در آن توافق کنیم.
ما طلاب عادت داریم که بگوییم تعریف، از جنس و فصل تشکیل میشود. جنس باید یکی از مقولات ده گانه باشد و فصلی هم به آن اضافه شده باشد تا تعریف شکل بگیرد. اما فراموش نکنیم که اینگونه تعریف کردن، اگر صددرصد هم درست باشد، مربوط به حقایق است؛ اما مفاهیم انتزاعی از این قاعده مستثنا است؛ چرا که آنها جنس حقیقی و فصل حقیقی ندارند.
ما در صدد هستیم که یک تعریف لفظی از دین ارایه بدهیم؛ میخواهیم بگوییم که این لفظ دین چه معنایی دارد. در حقیقت، تعریف ما نوعی شرح الاسم است، یا اگر دقیقتر بخواهیم بگوییم نوعی شرح اللفظ است. دین اصطلاح خاصی است، و بنا براین باید دقیقاً عناصر این اصطلاح را مشخص کنیم و منشأ انتزاع این اصطلاح را کشف نماییم؛ در این جا میگوییم که این اصطلاح کاشف از امری است که اصلیترین منبع شناخت آن قرآن است. آن دینی که میگوییم، آن اصطلاحی که همه میدانیم، اجمالا چیزی است به نام اسلام. این اسلام، راه شناختی دارد، منبع شناختی دارد و اصلی ترین منبع آن قرآن است.
بهترین راه این است که موارد استعمال دین را در قرآن پیدا کنیم و آنها را بگذاریم کنار هم، و یک تعریف جامع و کامل از آنها انتزاع کنیم.
موارد استعمال را بررسی کردیم و دیدیم که دین یک جا به معنای لغوی خاصی است که معنای جزا و پاداش و… دارد. این معنا محل بحث ما نیست.
کسانی فکر کرده اند که دین فقط دستورات عملی است؛ یعنی یک سلسله مقررات. اما ما به بعضی از آیات قرآنی که مراجعه میکنیم میبینیم که دین، تنها به مقررات اطلاق نمیشود؛ مثلا، «یا اهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم». غلو یعنی اعتقادهای افراطی؛ اعتقاد به این که مثلا مسیح خدا بود؛ این غلو است. قرآن میگوید: «در دین خود، غلبه نکنید»؛ اگر دین فقط مقررات عملی بود، غلو در آن معنا نداشت. غلو در اعتقاد است. از آن طرف کسانی گفته اند اصلا دین فقط اعتقاد است و هیچ ربطی به مقررات عملی و اجرایی ندارد. در حالی که آیاتی در قرآن کریم هست که در آن، دین را بکار برده و مربوط به عمل و یا قوانین اجتماعی است. ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهراً فی کتاب الله یوم خلق الله السموات والارض منها اربعة حرم ذلک الدین القیم«.
قرآن میفرماید: ماه های سال دوازده تا است. چهار ماهش، ماه حرام است. در این چهار ماه حرام، جنگ نباید کرد و… .
بعد میفرماید «ذلک الدین القیم»؛ دین استوار این است. اما این بر اساس خلقت است. «یوم خلق الله السمواات والارض».
اگر دین یک اعتقاد قلبی بود؛ چه ربطی داشت به عده ی ماه؟! چه ربطی به اعتقاد شخصی دارد؟ و دهها آیه ای که دربارهی احکام عملی است و اینها را به عنوان دین معرفی میکند. بنابراین در دینی که مصداقش اسلام است، دست کم دو بخش داریم: یک بخش اعتقادات قلبی و یک بخش احکام و مقررات عملی و رفتاری که بین این دو، پیوندی بر قرار است.
پس دین عبارت است از یک سلسله باورها نسبت به نظام هستی و رفتارهای ناشی از آنها که جهت، کیفیت و ارزشاش را از آن باورها میگیرد. اگر آن عقاید و باورها واقعیت داشته باشد، یعنی منطبق باشد بر واقعیت خارجی این دین، دین حق میشود. ارزش هایی هم که بر این مبتنی است، ارزش های حق میشود. احکامش هم میشود احکام صحیح و واجب و این دین است که بر همه ی ادیان دیگر غالب است. «لیظهره علی الدین کله».
شما که هنوز دین بودن قرآن و مصداق دین بودن اسلام را ثابت نکرده اید؟
توجه کنید که نباید تصور شود ما می خواهیم تعبداً به قرآن استناد کنیم. ما در این مقام نیستیم. در آن صورت، ما باید بگوییم قرآن کتاب خداست و چون خدا فرموده دین یعنی این، ما تعبداً می پذیریم؛ ولی ما چنین ادعایی نکرده ایم ما در صدد این هستیم که تعریف مشترکی با طرف بحث خود داشته باشیم. هدف ما در این بحث، این نیست که ادعا کنیم دین حقیقی کدام است. آیا قرآن منبع صحیحی برای دین است یا نه؟ و پرسشهایی از این قبیل. اینها بحث های بعدی است.
اگر دین را به گونهای تعریف کنید که بر بت پرستی هم صدق بکند، ما هرگز چنین تعریفی را نمیپذیریم. پس باید تعریفی ارایه شود که شامل آن دینی که ما میگوییم بشود. پس ما باید تعریفی را پیشنهاد بکنیم. طرف بحث ما نیز همین طور؛ او هم باید تعریف، را بپذیرید. یعنی ما میخواهیم بگوییم این دینی که ما در مورد آن بحث میکنیم و طرفدارش هستیم و میگوییم درست است، این دین به این معناست. طرف هم اول باید همین معنایی را که ما میگوییم بپذیرد، تا زمینهی بحث فراهم شود. پس این اشکال نمیشود که چرا ما از قرآن آیه میخوانیم؟ ما که نخواستیم استدلال تعبدی به قرآن بکنیم؛ میخواستیم بگوییم این دینی که مورد بحث ما است، همان است که این آیات قرآن در مورد آن بحث میکند. حالا درست یا غلط، فعلا در مقامش نیستیم. میخواهیم ببینیم که اصلا مفهومش چیست؟
آیا میتوان طبق آیه ی «لکم دینُکم وَلی دِینِ» دین را به گونه ای تعریف کرد که تمام مکاتب؛ حتی الحادی را شامل شود و سپس در مقام مقایسه از کمال یا حقانیت آنها سخن گفت؟
البته که می شود. دین یک معنای عام دارد که شامل بت پرستی هم میشود و بر همین اساس است که میگوییم دین حق و دین باطل. پس اصل مفهوم دین، هم شامل دین حق میشود و هم شامل دین باطل. این معنای عام دین را ما قبول کردیم؛ منتها گفتیم اگر خواستیم دربارهی دین بحث کنیم، باید تعریفی از دین ارایه دهیم که بر دین اسلام منطبق باشد. وگر نه گفتیم که بت پرستی هم دین است؛ وقتی که موسی(ع) تشریف آوردند تا فرعون را هدایت کنند، فرعون به مردم گفت: «إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ»[1] آنها که خدا پرست نبودند. فرعون رب اعلایشان بود و بت پرستی هم میکردند. منظور فرعون، همین بتپرستی بود.
پس میشود دین را به بت پرستی هم اطلاق کرد. اما ما که از آن دین دفاع نمیکنیم. مگر ما از هر دینی به هر معنایی دفاع میکنیم؟ این دینی که ما از آن دفاع میکنیم، مصداقی از دین است که آن دین حق است؛ دین اسلام پس اگر ما تعریف عام هم ارایه بدهیم، غلط نیست. منتها باید در محل بحثمان توجه داشته باشیم که ما از آن معنای عام دفاع نمیکنیم، بلکه از یک مصداقش دفاع میکنیم.
برخی معتقدند برای تعریف دین و قلمرو آن، نباید به سراغ منابع دینی برویم؛ بلکه باید از روشهای برون دینی بهره ببریم. آیا این سخن صحیح است؟
بله، برخی معتقدند که باید سؤال کنیم و ببینیم که چه نیاز برجا ماندهای داریم که دانش بشری و عقل انسان نمیتواند آن نیاز را پاسخ دهد که در این صورت باید دین پاسخگوی آن باشد. طبیعی است که خدای عالم که حکیم است و خلقتش بیحکمت نیست، این نیاز را پاسخ میدهد. بعد گفتهاند که در گذشته، چون انسانها علم و دانش امروزی را نداشتند، به هر نوع مسئلهای که برمیخوردند، آن را از دین میجستند. اما امروزه فقط یک نیاز برجای مانده است که پاسخ آن را فقط دین میتواند بدهد و آن نیاز این است که گاهی انسان حالت روانیای پیدا میکند که احتیاج دارد با یک موجود ماورایی که دیده نمیشود، ارتباط برقرار کند و با او راز و نیاز نماید. بنابراین ادعا، چیستی دین، ماهیت دین و حقیقت دین، کتاب و سنت نیست؛ بلکه یک تجربه و یک ارتباط درونی است بین خود و خدا. بنابراین نیاز انسان فقط در بعد درونی خواهد بود و در سایر ابعاد باید به علم و دانش و… مراجعه کند. اینان یک تصور غلطی پیدا کردهاند و بر اساس آن تصور غلط، یک نتیجهی نادرست گرفتهاند.
آن پندار نادرست این است که اگر ما بخواهیم در بحث قلمرو دین گفتوگو بکنیم، یا بخواهیم ماهیت دین را پیدا کنیم، باید ماهیت دین را به گونهای تعریف کنیم که همهی انسانها بپذیرند؛ جامعهشناسان، روانشناسان، اقتصاددانان، آدمیان و سایر انسانها. در صورتی که این یک مغالطه است و یک سخن نادرست. چرا که ما نمیخواهیم بودیسم را اثبات کنیم. نمیخواهیم دین مشرکان را ثابت کنیم؟ نمیخواهیم دین مسیحیت را که اعتقاد به تثلیث دارد ثابت کنیم. ما که سایر ادیان را نمیخواهیم تعریف کنیم تا ناچار باشیم تعریفی از دین ارایه دهیم که شامل آنها هم بشود، و بعد بیاییم در مورد محدوده و قلمرو آن صحبت کنیم. نه، بحث ما گسترهی دین است. بحث ما، تعریف و شناخت دین است. و ما میخواهیم اسلام و تعالیم اسلام را تبیین کنیم و آنها را روشن سازیم و اثبات نماییم. بر ما است که تعریفی از اسلام ارایه دهیم که مصداق اسلامی باشد که مسلمانان قبول دارند. با رد آن پندار (لزوم تعریف دین به گونهای که شامل همهی ادیان شود)، این نتیجهگیری هم (دین یعنی تجربهی دینی) باطل میشود.
برای پاسخ به این پرسش که اسلام چیست، نه تنها مراجعه به منابع دینی، و استفاده از روش درون دینی، نادرست نیست، بلکه اصلا لازم است. این اسلام است که باید خودش را بر ما عرضه کند و این پیامبر اسلام است که با تعالیم خود، وحی اسلامی را و دین اسلام را برای ما به ارمغان آورده و در منظر ما قرار داده است. بنابراین، ما باید نگاهی به این منابع دینی بکنیم و ببینیم خداوند چه چیزی را برای ما فرستاده است.
مقصود از دین اقلّی و اکثری چیست؟ و اساساً قلمرو دین در زندگی بشر در دو فرهنگ اسلامی و غربی کدام است؟
صرف نظر از این که هر دین خاصّی چه توصیههایی دربارهی زندگی بشر دارد، به عنوان نگاه برون دینی این پرسش مطرح میشود که اصولا در چه مسائلی میبایست از دین انتظار راهنمایی و کمک داشت؟
سه گونه پاسخ به این پرسش ارایه دادهاند: یکی از این پاسخها، در جانب افراط، دیگری در جانب تفریط و سومی در مسیر اعتدال قرار دارد:
پاسخ نخست: آن که گفته شود: بشر در تمام شئون زندگی فردی و اجتماعی خود، از کیفیّت غذا خوردن، لباس پوشیدن، خانهسازی و معماری، نشستن و برخاستن، راه رفتن و خوابیدن و… تا تشکیل حکومت، تعیین وظیفهی تک تک دولتمردان و چگونگی کشورداری و نیز بیان مطالب گوناگون علمی، باید از دین دستور العمل دریافت کند و بدون مشقت و تحمل کمترین رنج تحقیق و مطالعه، بیشترین موفقیت را از طریق دین عاید خود کند.
چنین نگرشی به دین، که دین را موظف به برآورده کردن همهی نیازهای انسان میداند، نگاه «اکثری» به دین نام دارد. این طرز تلقی از دین، کاملا ناصواب و به دور از حقیقت است و هرگز دین حقی را نمیتوان نشان داد که خواهان کنار گذاردن عقل و تواناییهای انسان باشد و خود را پاسخگوی تمام نیازمندیهای بشر معرفی کند.
پاسخ دوم: زندگی انسان مشتمل بر دو بخش دنیا و آخرت است و این دو بخش، کاملا مجزا و مستقل از یکدیگرند، به گونهای که عملکرد انسان در امور مربوط به دنیا، هیچ گونه تأثیری در سرنوشت اخروی او ندارد. بشر در امور اخروی و رابطهاش با خدا، بایستی از دین دستور بگیرد و در امور دنیوی و زندگی این جهانی، مجاز است آن گونه که خود میپسندد عمل کند. این همان دیدگاه سکولاریسم یا جدایی دین از عرصههای اجتماعی است و به دیدگاه «اقلی» معروف است.
این دیدگاه نیز ناتمام به نظر میرسد؛ زیرا اگر چه زندگی انسان قابل تقسیم به دو بخش دنیا و آخرت است، لیکن تقسیم یاد شده بدین معنا نیست که رفتار و اعمال انسان در دنیا نیز دارای دو بخش دنیوی و اعمال اخروی باشد که هیچ گونه ارتباطی با یکدیگر ندارند.
چنین نگرشی علاوه بر این که مستند به دلیل صحیحی نیست، به هیچ وجه با محتوای ادیان الهی سازگار نمیباشد و چنان که میدانیم هر دین حقی مدعی است که بشر موظف به تطبیق رفتار و اعمال خود در هر دو بعد فردی و اجتماعی با دستورات آن دین است و انسانها نمیتوانند به طور خود سر، در دنیا عمل کنند. این معنا با نگاهی گذرا به محتویات ادیان آسمانی، به خصوص دین مقدس اسلام به خوبی نمایان است.
پاسخ سوم: زندگی اخروی انسان، دقیقاً محصول و نتیجهی رفتار و اعمال دنیوی او است. انسان حقیقتی پویا و در حال شدن است که ساختار وجودی و شیوهی زندگی آن جهاتیاش را خود و با اعمال و رفتار خویش رقم میزند و در مقام گزینش شیوههای رفتار، باید احکام الزامی دین را رعایت کند. این نگرش که همان تفکر اسلامی ناب است، نه دیدگاه افراطی «اکثری» را بر میتابد و نه نگرش تفریطی «اقلی» را میپذیرد.
تمام اموری که اصل و یا کیفیّت انجام آنها مورد الزام دین نیست، در دایرهی برنامهریزی و تحقیق و مطالعهی انسان قرار میگیرد. تصمیمگیری دربارهی اصل و چگونگی انجام آنها، به عقل و نیروی فکر و اندیشهی انسانها وانهاده شده است، تا با کاوشهای خود و بهرهگیری از دستآوردهای علمی و تحقیقی دیگران، زمینه را برای هر چه بیشتر و بهتر به کمال رسیدن و تأمین مصالح خویش فراهم آورند.
اسلام، در عین این که برای هر عمل و رفتار و حتّی اندیشه و پندار انسانها دارای یکی از احکام پنجگانه (واجب، حرام ، مستحب ، مکروه و مباح ) است و به همین دلیل، کلیّهی اعمال انسان را در چارچوب نظام ارزشی خود درمیآورد، ولی هرگز در پی خاموش کردن فروغ عقل و جلوگیری از پویایی فکر و تواناییهای بشری نیست؛ بلکه با بیانهای گوناگون، انسانها را به علم جویی ، رشد فکری ، توسعه و پیشرفت و بهره گیری از دانش دیگران، اگر چه در دور دستها باشند (اُطلُب العِلمَ و لو بالصّین)تشویق میکند.[2]
این که برخی در پاسخ به مسئلهی انتظار از دین، اقلّی شدند و گفتند ما حداقل انتظار را باید از دین داشته باشیم و بر این اساس، کردارها و رفتارهای انسان را به دو بخش تقسیم کردند، ناشی از مغالطهای بود که بدان دست زدند. آنها پیش خود تصور کردند که اگر حداکثر انتظار را از دین داشته باشند، باید بیان همهی امور از جمله چگونگی غذا خوردن و ساختن خانه را از دین بخواهند و چون دیدند چنین انتظاری نه صحیح است و نه دین برآورده کنندهی آن است،گفتند ما حداقل انتظار را از دین داریم. مغالطه از آن روست که مسئلهی فوق تنها دو گزینه ندارد، بلکه گزینهی سومی نیز دارد که حق است و آن این که ما از دین انتظار نداریم که همه چیز حتی چگونگی غذا خوردن و پوشیدن لباس و ساختن خانه را برای ما بیان کند، هیچ کس چنین ادعایی ندارد، اما با این که دین بیان بسیاری از مسائل را به حوزهی علوم غیر دینی وانهاده، به نوعی آن مسائل نیز در قلمرو دین قرار میگیرند، و آن هنگامی است که رنگ ارزشی به خود گیرند.[3]
جناب استاد! با توجه به این که مخاطبان این نشریه به طور عمده حوزویان هستند، بفرمایید وظیفهی حوزه در مقابله با تهاجم فرهنگی چیست؟
ما امروز در جبههی فرهنگی در مقابل کفر جهانی قرار داریم؛ بنابراین نباید به فکر استراحت و رفاه باشیم. امروز کشور ما در جبههی فرهنگی صحنهی نبرد تحصیل کردگان متعهد در مقابل نیروهای دشمن است. عذر و بهانههایی از این قبیل که کارهای واجبتر هست یا امکانات کم است، موجب نمیشود که کسی از زیر بار مسئولیّت شانه خالی کند و هیچ گونه اقدامی انجام ندهد؛ بلکه همه باید با هوشیاری تمام سعی کنیم که اوضاع را به خوبی بشناسیم و با کمال اخلاص به قدر وسع و توانایی خود تلاش کنیم.[4]
در پایان، ما را با توصیهای اخلاقی، رهنمون سازید.
بیشتر به خود بپردازیم و این آیهی شریفه را جدّی بگیریم : «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ»[5] باید در صدد شناخت عیوب خود باشیم. برای اصلاح جامعه و مشکلات آن باید از خود شروع کنیم. اگر مشکلی وجود دارد، باید بیندیشیم که آیا ما نیز در حدوث یا بقای آن سهمی داریم آیا مسئولیّتی متوجه ما نیز هست یا فقط دیگران مسئولاند.
پی نوشت:
[1] . غافر/26.
[2] . پرسشها و پاسخها، ج 3، ص49ـ 45.
[3] . نظریهی سیاسی اسلام ،ج 1، ص56.
[4] . مباحثی دربارهی حوزه، ص143ـ 142.
[5] . مائده/105.
منبع: پرتال علوم انسانی
بازدیدها: 0