donya

دنیا کجاست؟ آمده ام برای چه؟

خانه / علما وسخنرانان / دیگر سخنرانان / دنیا کجاست؟ آمده ام برای چه؟

کلام در چند پرسش بود که از قدیمی‌ترین روزگار دنیا برای انسان مطرح بوده است. یکی از پرسش‌ها این بوده که من از کجا آمدم، پرسش بعد به کجا آمدم، پرسش بعد برای چه آمدم و پرسش دیگر این‌که کجا خواهم رفت. با اتصال به منابع الهی به پاسخ های خوبی می توانیم برسیم.

دنیا کجاست؟ آمده ام برای چه؟/سخنرانی حاج شیخ حسین انصاریان

وضعیت ایمان پاسخ گیرنده‌ها

     کلام در چند پرسش بود که از قدیمی‌ترین روزگار دنیا برای انسان مطرح بوده ولی پاسخ این پرسش‌ها را از فرهنگ‌های اختراعی و زمینی و مادی نگرفته و آنهایی که پاسخ نگرفتند در سرگردانی و حیرت زندگی کردند و آرامشی در درون خود نیافتند.

     یکی از پرسش‌ها این بوده که من از کجا آمدم، پرسش بعد به کجا آمدم، پرسش بعد برای چه آمدم و پرسش دیگر این‌که کجا خواهم رفت، البته (حالا ما خیلی خبر از امت‌ها نداریم ولی دورنمای پاسخ این سوالات را از فرمایشات انبیا خدا که با امت‌ها حرف زدند و در قرآن آمده تقریباً می‌یابیم که) هر کس با این فرستادگان الهی تماس گرفت و این پرسش‌ها را مطرح کرد طبق آیات قرآن تبدیل به یک انسان مومن شد. مومن یعنی آن کسی که ایمنی و آرامش دارد، هم در دنیا، هم هنگام مرگ، هم هنگام برزخ و هم روز قیامت واقعاً آرامش دارد.

سختی کشیدن در راه خدا و دین

     من روایتی را دیدم که وجود مبارک فیض کاشانی در جلد هشتم کتاب بسیار پرقیمت خود «محجّه البیضاء» نقل می‌کند، حدود چهار هزار صفحه است البته به چاپ زمان ما و در این چهار هزار صفحه خدا می‌داند که این مرد چه خدمت عظیمی به اخلاق، به روان و به زندگی ظاهر مردم در ارائه‌ی عالی‌ترین مسائل ظاهری و باطنی کرده است. البته این یک کتابش است که چهار هزار صفحه است، یک کتاب هم دارد به نام “وافی” که نزدیک پانزده هزار صفحه است که این کتاب شاهکار کتاب‌هایش است. این دوتا از کتاب‌هایش است، دویست و نود و هشت‌ کتاب دیگر دارد که خیلی‌هایش چاپ شده، کتاب‌های خیلی زنده‌ای است.

     ایشان خیلی اهل توفیق بود. آدمی که پنج قرن قبل در کاشان زندگی می‌کرده، آن هم نه محله­های بالای کاشان، نه در باغ و قمصر و نه در مناطق خوش آب و هوای اطراف کاشان. من کاشان که برای منبر می‌رفتم حدود منزلش را پرسیدم، ته شهر کاشان بوده، آن‌هم کاشان پانصد سال پیش. کاشان هم تقریباً پنج ماه خیلی گرم است؛ مخصوصاً تیر و مرداد. ایشان کل خنک‌کننده‌ی منزلش بادبزن دستی بود و چیز دیگری که پانصد سال پیش نبود. گرم‌کن زمستانش هم کمی هیزم بوده که (حالا بخاری هم که آن وقت‌ها نبوده) در منقل بیرون می­سوزاندند وقتی زغال سرخ می‌شد می‌آوردند داخل اتاق می‌گذاشتند یا نهایتاً پولدارها کرسی می‌گذاشتند. یعنی در آن هوای گرم، در آن خانه‌های کاه‌گلی که بیشتر سقف‌ها هم گنبدی بود، با یک قلم چوبی و با یک مشت کاغذ چقدر بیداری کشیده که این سیصد جلد کتاب را نوشته و چه وقتی استراحت می‌کرد. اینها به‌خاطر دین خدا انگار استراحت را به خودشان ممنوع کرده بودند!

     ایشان در باب مردن مومن، یعنی آن لحظات آخر که دیگر مومن دارد از دنیا بیرون می‌رود یا او را می‌برند، از قول پیغمبرعظیم‌الشأن‌اسلام صلّی الله علیه و آله نقل می‌کند که پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود: «المَوتُ هَدِیَةُ المُؤمِنِ» مردن هدیه‌ی خدا به بنده‌ی مومنش است.

پاسخ به سوال بیست‌ساله در خواب

     اینکه برایتان نقل می‌کنم کتابی در اصفهان نوشته شده که هشت جلد است، به نام “روضات الجنات”، فارسیش “باغ‌های بهشت” می‌شود. تقریباً با عصر علامه‌ی مجلسی خیلی فاصله ندارد. صاحب این کتاب از قول یکی از نخبه‌ترین شاگردان مرحوم مجلسی، سید نعمت‌الله جزائری، می‌نویسد که من زمانی به امام جمعه‌ی قبل اهواز که از اولاد‌های این مرحوم سید نعمت الله است، به او گفتم: شما از نامه‌ی جدتان درباره‌ی برخورد با مجلسی خبر داری؟ ایشان گفت: نه ما نمی‌دانیم و ندیدیم، کجاست؟ گفتم: در روضات الجنات است. خیلی خوشحال شد که این نامه‌ی جدشان ثبت شده و از بین نرفته است. ایشان نوشته: در دوره‌ی عمر من هیچ حادثه‌ای به اندازه‌ی مرگ استادم مجلسی روی من تأثیر نگذاشت؛ یعنی اصلاً زندگی و دنیا برایم بی‌معنی شده بود، تیره و تار شده بود و یک اشکالی هم به استادم داشتم که بیست سال در دلم مانده بود و رویم نمی‌شد به استادم بگویم آخرش هم ایشان مرد و این اشکال هم پیش من ماند. اشکال من این بود که استاد من چرا با اینکه خودش دارای عظمت معنوی است، چرا با عظمت ظاهری زندگی می‌کند؛ یعنی یک خانه‌ی بزرگی و لباس‌های تقریباً فوق العاده‌ای دارد، از خانه که بیرون می‌آید هفت هشت نفر دنبالش راه می‌افتند، از درس که برمی‌گردد آن‌ها راه می‌افتند و گاهی به دربار صفویه می‌رود، اینها را من نمی‌پسندیدم، اما هر وقت آمدم به او بگویم نتوانستم و دهان و زبانم باز نشد و بالاخره هم استاد مُرد.

     سید می‌نویسد که من وقتی استادم را دفن کردند اصلاً دیگر پا نداشتم به خانه بروم سر قبر استاد گریه می‌کردم، دعا و قرآن می‌خواندم، خسته می‌شدم و بعد به خانه می‌رفتم. یکی از این شب‌ها که به نظر می‌آید شب جمعه بوده، می‌گوید من کنار قبر استاد خیلی گریه کردم و (این را با خط خودش نوشته است) خوابم برد.

     من یک شب اینجا عرض کردم خواب در اسلام «فی الجمله» قابل قبول است؛ یعنی مقداری، ولی «بالجمله» مورد قبول نیست که هر کس هر خوابی دید خوابش درست باشد، خواب‌های درست کم است و از کجا می‌فهمیم درست است؟ وقتی با قرآن یا روایات میزان و نزدیک باشد این را می‌فهمیم.

دنیا کجاست؟ آمده ام برای چه؟
دنیا کجاست؟ آمده ام برای چه؟

     می‌گوید من کنار قبر استاد بعد از آن همه گریه خوابم برد. یعنی کنار قبر دراز کشیده و در خواب بودم. دیدم که در عالم خواب قبر استاد شکافت و استاد از داخل قبر بیرون آمد و بالای سر قبر خودش نشست. به من گفت: سید برای چه بیست سال به من ایراد داشتی و ایراد را در دلت نگه داشته بودی؟ خب همان بیست سال پیش می‌گفتی تا من به تو بگویم من آدم زاهدی در دنیا بودم، میل به ثروتمندی و مادیت و میل به شاهان صفوی مطلقاً نداشتم، من زمانه را می‌دیدم، یک طوری پیش آوردند که اگر من بخواهم با یک لباس معمولی، با یک جفت گیوه و با دو متر پارچه‌ی به سر زندگی کنم اینقدر از چشم مردم می‌افتم که کسی حرف من را قبول نمی‌کند.

     من هم دلم برای گرفتاران و مشکل‌داران به شدت می‌سوخت. من آمدم یک ظاهری به زندگیم دادم که حالا از خانه می‌آیم بیرون به سلام و صلوات بیایم و وقتی برمی‌گردم با سلام و صلوات برگردم. یک عظمت ظاهری با عمد ایجاد کردم و در چشم مردم اصفهان خیلی بزرگ آمدم. در چشم دولتی‌ها هم خیلی بزرگ آمدم. هر مشکل‌داری به من مراجعه کرد اگر اداری بود و مظلوم واقع شده بود، با یک پیغام به مدیران دولتی مشکلش را حل می‌کردم، اگر پولی بود با یک پیغام به دوتا تاجر بازار مشکل مادیش را حل می‌کردم، تو چرا بیست سال به من ایراد داشتی و در دلت می‌گفتی چرا استاد با این علم و ایمانش این زندگی را برای خودش برپا کرده؟ مردم به حرف گوش نمی‌دادند؛ مردم اغلب ظاهربین شده بودند و گوش نمی‌دادند. چه کار کنم؟

عنایت طبع شعر در خواب

     من دو حادثه برای خودم اتفاق افتاد که جالب است. این کتاب مناجات عارفان را که حدود سیصد و بیست صفحه است و کل آن‌هم هم شعر مناجاتی است و اصلاً شعر دیگری ندارد و شعرها هم از هم جدا جدا است. هر صفحه این کتاب چهارده خطی است. این را من سال شصت و دو یا شصت و سه بر اساس یک خواب (یعنی من بلد نبودم شعر بگویم) یک بار خواب دیدم خدمت استاد کم نظیرم مرحوم الهه قمشه‌ای رسیدم. دیدم ایشان در یک اتاق است و وسط اتاق پرده است، دارد قیمه پلو می‌خورد ولی از پشت پرده صدای گریه می‌آید. من به استاد گفتم: استاد چه کسانی هستند که دارند گریه می‌کنند؟ (ایشان سال هزار و سیصد و چهل و هفت دنیا رفت و من این خواب را هزار و سیصد و شصت و دو دیدم) گفت: زن و بچه‌ام هستند. گفتم: چرا گریه می‌کنند؟ گفت: خیال کردند من مرده‌ام، مومن که مرگ ندارد، مومن یک انتقال عالی با یک حیات خیلی فوق العاده دارد. گفت: اینها خیال می‌کنند من مردم و تمام شده! یک بشقاب خالی برداشت و کمی برنج ریخت و کمی هم قیمه ریخت، گفت: بخور خوب است. گفتم: چشم. من بشقاب قیمه را با برنج را خوردم و بعد که بیدار شدم نماز صبحم را خواندم. فردا به بعد به قول بچه‌ها دیدم شعرم می‌آید.

قضاوت از روی ظاهر و لباس

     اولین کار من این مناجات عارفان بود و کار دومم هم در شعر دیوان مسکین است که هزار و دویست و چهل صفحه است. این کار دوم است و خودم هم آن را نداشتم و آنجایی هم که چاپ کرده بودند نداشتند. من هم همیشه با لباس معمولی بودم، یک عبایی که آن زمان حدود پانزده، بیست تومان بود و پارچه‌ی معمولی ایرانی که پالتویم بود و عمامه‌ام هم فکر کنم کوچکتر از این بود، الان کمی بزرگ است، اندازه‌ی علمم نیست اشتباهی است، در ناصر خسرو مناجات خودم را پشت ویترین یک کتاب‌فروشی دیدم. حالا قیمتش آن وقت چقدر بود؟ بیست‌تا تک تومان، بیست تومان. گفتم بروم یکی از این کتاب را ‌بخرم که خودم داشته باشم. وارد شدم و سلام کردم، صاحب مغازه هم خیلی آدم سنگین و رنگینی بود جواب سلام من را داد. گفتم: مناجات عارفان را می‌خواهم، گفت: آقا تشریف ببرید، پول این را نداری بدهی، قیمت این بیست تومان است، تو طلبه‌ی جُلُنبُل پولت کجا بود که این را بخری! حالا من خدا خدا می‌کنم به او بگویم که این کتاب کار خود من است و نمی‌خواهم ریا شود یا نگویم، بالاخره کتاب را می‌خواستم، گفتم آقا این کتاب سروده‌ی خود من است حالا می‌خواهی (آن وقت که کارت ملی نبود) شناسنامه‌ای چیزی به تو نشان بدهم که ببینی این اسمی که روی کتاب است مال من است؟ گفت: آقا ببخشید، پولش را نمی‌خواهم، گفتم: نه، من پولش را دارم و می‌دهم. پولش را هم دادم.

     یک بار دیگر هم سر یک چیز دیگر این مسأله برایم پیش آمد. خدا مرحوم حاج شیخ عباس قمی را رحمت کند. حاج شیخ عباس هفتاد جلد کتاب نوشته و بهترین کتاب‌اش سفینه البحار است که به چاپ جدید هشت جلد است و معروف‌ترین کتابش هم مفاتیح الجنان است که من با اجازه‌ی آخرین فرزندش کل فارسی هشتاد سال پیش ایشان را به قلم روز بدون اینکه دست بخورد به چهارچوب کار حاج شیخ عباس عوض کردم و کل دعاهایش را هم ترجمه‌ی جدید کردم و خیلی هم دارد چاپ می‌شود. البته من از چاپ‌خانه‌ها هم خبری ندارم، هر کسی توانسته آن را چاپ کرده است.

     ایشان یک بار دم بازار آهنگرها برای خریدن کتاب مفاتیح خودش می‌رود و این پالتوی آخوندیش کمی کوتاه بود و عبایش هم کهنه بود، اصلاً کهنه‌پوش بود، اگر به عکس‌هایش نگاه کنید عمامه‌اش هم کوچک بود. به کتاب‌فروش می‌گوید: یک مفاتیح به من بده. من بعداً که خودم طلبه شدم بچه‌های آن کتاب‌فروش را شناختم و با من هم رفیق شدند. حاج شیخ عباس را ندیده بودم اما مفاتیحش در کل ایران پخش شده بود. به او می‌گوید: آقا یک مفاتیح به من بده. کتاب‌فروش می‌گوید: آقا شیخ، خدا حواله‌ات را جایی دیگر بکند، برو بیرون، با این قیافه‌ات تو مفاتیح می‌خواهی چه کار؟ مگر تو درس هم خواندی؟ بعد شیخ خیلی نرم به او می‌گوید: من خودم این مفاتیح را نوشتم، من شیخ عباس قمی هستم. صاحب مغازه می‌گوید: دیگر ما آخوند ندیده بودیم دروغ هم بگوید، تو این کتاب را نوشتی؟ بالاخره به او ثابت می‌کند؛ یعنی یک چیزهایی را از مفاتیح آدرس می‌دهد و او می‌فهمد و بعد هم خیلی عذرخواهی می‌کند.

     سید نعمت الله می‌گوید وقتی در خواب دیدم قبر شکافته شد و مرحوم مجلسی آمد نشست و به من گفت: تو بیست سال به من ایراد داشتی، چرا نگفتی؟ ببینید این خواب می‌شود خواب درست.

اطلاع داشتن از امور دنیوی در دنیای آخرت

     دوسال پیش روز هفتم ذی الحجه دو روز به دعای عرفه مانده بود که بنا بود دعای عرفه را من در حسینیه‌ی هدایت ساعت سه بعدازظهر بخوانم. ببینید خواب‌ها بعضی‌هایش خیلی خواب‌های درستی است. شب پدرم را خواب دیدم با یک لباس نو و کت و شلوار حسابی، اصلاح کرده بود. خیلی خوشحال شدم و به او گفتم: بابا شما از آن دنیا برگشتی به این دنیا؟ گفت: نه باباجان، نه، من سه چهار سال است مردم الان هم برنگشتم، یک گوشه‌ی پرده کنار رفته و تو داری من را می‌بینی. گفتم: حالا آمدی چه کار؟ گفت: پس فردا دعای عرفه می‌خواهی بخوانی، اجازه گرفتم به آنجا بیایم و در عرفه شرکت کنم، وقتی تمام شود می‌روم.

دنیا کجاست؟ آمده ام برای چه؟
دنیا کجاست؟ آمده ام برای چه؟

کیفیت مرگ برای مومنان

استاد به او گفت: تو نباید ایرادت را در دلت پنهان می‌کردی. بعد به او گفتم: استاد چطوری مردی؟

     این خیلی مهم است، که پیغمبر صلّی الله علیه و آله می‌فرماید: «المَوت هَدِیَةُ المُؤمِنِ». یک روایت دیگر دارد «تُحفَةُ المُؤمِن» خدا یک چشم روشنی که به مومن می‌دهد کیفیت مرگ مومن است.

     به من گفت: من در بستر افتاده بودم، تمام اعضا و جوارحم به نهایت درد رسیده بود، سید درد من را بی‌طاقت کرده بود، سرم، دلم، پا و دستم درد می‌کرد، در آن درد شدید یک توجهی به حضرت حق کردم و گفتم من را از این درد شفا بده! حالا در اتاق زن و بچه‌ام هم همه نشستند و دارند وضع من را می‌بینند و دلشان هم می‌سوزد، دواهای دکتر هم اثری نکرده است. گفت یک مرتبه جوانی را پایین پایم دیدم که به زیبایی قیافه، اندام و آرامشش در این عمرم در اصفهان ندیده بودم. لبخندی به من زد و گفت: علامه مثل اینکه خیلی درد داری! گفتم: دارم. گفت دستش را روی پای من تا مچم کشید و درد به کل رفت؛ دستش را بالا آورد و تا زانو درد رفت، تا شکم درد رفت، دست همینطوری آرام آمد و روی گلوی من قرار گرفت، درد فرار کرد، اینقدر بدنم سبک شد که چه حال لذتی به من دست داد! دستش را به سر و صورتم کشید و رفت. دیدم صدای گریه‌ی زن و بچه‌ام بلند شد و مردم اصفهان داخل کوچه پر شدند، همه دارند ناله می‌زنند و سینه می‌زنند و آمدند بدن من را از روی رختخواب بلند کردند و داخل تابوت گذاشتند. من هر چه به اینها می‌گویم: برای چه دارید گریه می‌کنید؟ من یک زندگی خیلی عالی پیدا کردم، هیچ کس گوش نمی‌داد، تا من را همینجا آوردند که الان تو بالای سر قبرم نشستی و اینجا خاکم کردند. این جمله‌ی آخر مرحوم مجلسی بود. سید نعمت الله یک مرتبه از خواب بیدار شد.

بالاخره یک حسابی در این عالم است و برای خواب‌ها هم حساب هست.

واجب بودن پرسیدن سوال در اسلام

     به اوّل سخن برگردم، آنهایی که زمان انبیا پیش انبیا آمدند و سوال کردند. باید سوال بشود، خدا سوال‌کننده را دوست دارد. در فرهنگ اهل بیت(علیهم‌السّلام) سوال واجب است، در فرهنگ غیر شیعه سوال حرام است.

     من در مسجدالحرام سه چهار قدمی بیت نشسته بودم. دیدم یک روحانی غیرشیعه کنار دست من است. (حالا سوال من را ببینید) من لباسم تنم نبود و با یک پیراهن عربی بودم، گفتم: من می‌‌خواهم اعمال حج را انجام بدهم، به فتوای چه کسی انجام دهم؟ گفت: دلت می‌خواهد به فتوای ابوحنیفه انجام بدهی درست است، به فتوای شافعی انجام بده درست است، به فتوای مالکی انجام بده درست است و به فتوای احمد حنبل هم درست است؛ یعنی چهار مذهب اهل سنت را به من گفت. گفت: برابر فتوای همین چهار مذهب انجام بده، درست است. گفتم: مولانا، یک سوال دیگر دارم. گفت: بگو. گفتم: اگر من امسال حجم را به فتوای اهل بیت(علیهم‌السّلام) و پیغمبر صلّی الله علیه و آله انجام دهم حجم درست است یا باطل است؟ گفت: السوال حرام! و بلند شد رفت. جواب نداد.

     ولی در شیعه اینگونه نیست. آنهایی که زمان انبیا پیش انبیا آمدند و پرسیدند: آقا ما از کجا آمدیم، به کجا آمدیم، برای چه آمدیم و کجا داریم می‌رویم، جواب‌های درست را از بارگاه ربوبیت و وحی الهی می‌گیرند (بالاخره خداوند ما را ساخته، دنیا، برزخ و آخرت را ساخته) جواب همه‌ی این سوال‌ها را هم خدا داده است.

مبدأ انسان‌ها

     شما دیشب دیدید در سوال اول پاسخی که داده شد تمام بر مبنای آیات و صفات خدا بود که من حس می‌کردم بعضی‌هایتان از پاسخ دیشب لذت می‌بردید که چه کسی هستید، چه چیزی هستید، چقدر ارزش دارید و مبدأتان چیست. شنیدید دیگر، مبدأ ما خاک نیست، مبدأ ما ارادت الله است، علم الله، رحمت الله، فضل الله و احسان الله است. خاک، کانال ورودی ما به دنیاست، نه علت ماست و نه مبدأ ما. این جواب‌ها را هر کس از انبیا گرفت مومن شد. مومن یعنی چه؟ (اینها در روایات است) مومن یعنی انسانی که خیلی راحت به او اجازه می‌دهند از صراط رد شود و به بهشت برود، یعنی آن کسی که با درکِ ایمانش و با انجام عمل صالح آرامش درونی دارد گرچه آرامش بیرونی از دست دشمنان نداشته باشد اما درونش راحت است.

خوشی مومن در زمان ناخوشی

بعضی چیزهایی که من در عمرم از دیگران دیدم گاهی ترسم این است روی منبر بگویم و مردم با کمی مشکل قبول کنند.

     به یکی از مومنین رده‌ی بالا سوند وصل بود؛ یعنی حبس شده بود و سوند آهنی بود. در زمان جوانی‌های ما این سوندها لاستیکی نبود و سوند آهنی به او وصل بود. دکتر یک نسخه نوشته بود و کمی دوایش گران بود و نسخه کنار تشک‌ او بود و پول نداشت نسخه را بگیرد. تمام بدن را هم درد گرفته بود. آن شب هم شام‌شان فقط دوتا نان تافتون بود و هیچ چیز دیگری نبود؛ یعنی گیر نیاورده بودند. یکی از علمای تهران که من برایش قبل از انقلاب ده شب منبر رفتم و عالم بزرگی بود، به دیدنش آمد و به این مریض خیلی ارادت داشت. عالم گفت: آقا حالتان چطور است؟ (خوب گوش می‌دهید این مریض مومن که سوند به او وصل بود و پول نسخه را نداشت به این عالم چه گفت) گفت: علی بن ابیطالب علیه السّلام چه کسی است؟ این عالم هم گفت: آقا خودتان می‌دانید امیرالمومنین علیه السّلام معدن همه‌ی ارزش‌هاست! گفت: این را یقین داری؟ گفت: بله. گفت: به حقیقتِ امیرالمومنین علیه السّلام قسم، الان، در کره‌ی زمین، خدا بنده‌ای را در خوشی واقعی خوشتر از من ندارد! این آرامش است.

     آنهایی که نرفتند جواب بگیرند این سوالات ماند و یا غلط جواب گرفتند و زندگی خوبی در دنیا نداشتند، زندگی آلوده، درهم و پر از گناهی داشتند، من نمی‌خواهم خیلی وارد این بحث‌ها شوم، شما برادران بعضی‌هایتان دانشجو هستید و دانشگاه دیده هستید، شما جواب سوال دوم را می‌دانید که برای چه ما به اینجا آمدیم.

هدف و سخن بزرگان نامسلمان‌‌‌ها

     فروید آخرین جوابش به مردم در اروپا و اتریش که بود این بود که ما به دنیا آمدیم تا از هر چه که می‌شود لذت شهوانی ببریم و بعد هم گورمان را گم کنیم و برویم خاک شویم! این جواب جناب فروید است.

     برای چه در دنیا آمدیم؟ الان کتاب‌هایش در اروپا را ببینید تا بفهمید چه بلایی سر اروپایی‌ها آورد. اروپایی‌ها یواش یواش دارند به طرف عریانی جامعه‌ای پیش می‌روند. به نظرم الان کمی ته حیا پیش‌شان مانده، اگر آن هم تمام شود دیگر تمام است. الان لب ساحل‌های دریا که می‌روند، زن و مرد، در تابستان لخت مادرزاد هستند، از برکت پاسخ‌های فروید.

     برای چه اینجا آمدیم؟ شما از مارکس، از درکاین، از هگل بپرس برای چه؟ می‌گوید: کل هدف ما از آمدن به دنیا وجود مبارک حضرت دلار است، ما هدف دیگری نداریم؛ یعنی هدف واقعی را پیدا نمی‌کنند و آن طرف را هم که خبر ندارند.

دنیا کجاست؟ آمده ام برای چه؟
دنیا کجاست؟ آمده ام برای چه؟

     من یک شب چهار ساعت با یک دانشجوی دانشگاه انگلستان کنار پارکی صحبت می‌کردم. هیچ جوری از حرف‌های من قانع نشد، نهایتاً به او گفتم: این همه گناه، این همه فساد، این همه زنا، اینها چه می‌شود؟ گفت: ما اینها را گناه نمی‌دانیم، اصلاً تز ما این است از هر چه لذت می‌بری خودت را محروم نکن. گفتم: مسیح چه می‌گوید؟ گفت: ما به مسیح کار نداریم، مسیح برای روزهای یکشنبه در کلیساست نه در متن زندگی. گفتم: مریم؟ گفت: او هم مثل پسرش. گفتم: بعد از مردن کجا می‌روید؟ گفت: خاک می‌شویم و تمام می‌شود.

     اگر بعد از مردن خاک می‌شوید و تمام می‌شود، جواب بیست میلیون کشته به دست هیتلر، بیست و چند میلیون کشته به دست استالین، جواب هفتاد و دو نفر قطعه قطعه شده‌ی در کربلا و جواب بچه‌هایی که فرعون سر برید، قرآن می‌گوید: اصلاً جواب کل ستمکاران چه می‌شود؟ مردنِ خاموشِ جنایاتِ جنایت‌کارانی مانند ترامپ هیچ و عبادت انبیا و ائمه و شما مردم مومن هم هیچ؟ اینکه شد جهان بر مبنای باطل، بر مبنای پوچی و پوکی!

ساخت دنیا به دست انسان

     حالا سوال دوم این است: اینجا کجاست؟ خدا ما را اینجا آورده و اینجا اسم زیبایی دارد، اینکه می‌گویم زیبا این یقینی است، اسم زیبایی به نام دنیا دارد. کلمه‌ی دنیا مونث است، کلمه‌ی دنیا یعنی نزدیک‌تر و مذکرش ادنی است یعنی نزدیک‌تر؛ یعنی ما را به جایی آورده که به آخرت نزدیک‌تر است. این اصل جای ما است. از اول تا آخر قرآن اگر خداوند متعال حمله‌ای کرده باشد به دنیا حمله نکرده است، اصلاً در قرآن مجید هر کجا لغت دنیا را آورده یک کلمه‌ی حیات به آن وصل کرده و می‌گوید “زندگی دنیا”. این زندگی را هم می‌گوید: انسان (نه من) دو جور پرونده برای آن درست می‌کند، بر اساس افکار، عقاید، فرهنگ‌ها و مکتب‌ها یک زندگی دنیا برای خودش درست می‌کند که پایان این زندگی دنیا «وَ فِي اَلْآخِرَةِ عَذٰابٌ شَدِيدٌ» ﴿الحديد، 20﴾ و یک زندگی دنیا برای خودش درست می‌کند که پایان جاده «وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اَللّٰهِ» ﴿الحديد، 20﴾ بخشش خدا و بهشت خداست؛ یعنی دنیا به دست انسان دو چهره پیدا می‌کند. خود دنیا که همه‌اش نعمت است؛ آسمان‌ها، زمین، دریاها، صحراها، گیاهان، حیوانات، پرندگان، گل‌ها و حبوبات، اینها که قابل رد نیست، این منم که می‌آیم برای زندگی‌ام یک کانال درست می‌کنم که از این کانال روان ربا وارد شود، رشوه، غصب، پول دزدی و شهوت حرام مثل زنا وارد شود. من حیات دنیا را به این شکل می‌سازم.

     یکی هم می‌آید که به او می‌گویند آقا اینجایی که آمدی اینجا برای این است که این را امام رضا علیه السّلام می‌گوید: دلت به پروردگار عالم گره بخورد، بدنت هم به واجبات الهی گره بخورد، روح و نفست هم به حسنات اخلاقی گره بخورد. صد و بیست و چهار هزار پیغمبر در این دنیا پیغمبر شدند، امیرالمومنین علیه السّلام اینجا علی شد، ابی عبدالله علیه السّلام اینجا ابی عبدالله علیه السّلام شد، این منم که یا راه ورود ارزش‌ها را به زندگیم باز می‌کنم یا راه ورود پستی‌ها را؛ یعنی دنیا را من شکل می‌دهم. شکل خوب می‌دهم می‌شود دنیای مثبت و شکل بد می‌دهم می‌شود دنیای منفی. حالا از شما می‌پرسم دنیای ابراهیم علیه السّلام بد بود یا خوب بود؟ بهترین دنیا بود. دنیای نمرود خوب بود یا بد بود؟ بدترین دنیا بود. دنیای موسی علیه السّلام بهترین دنیا بود و دنیای فرعون بدترین بود. دنیای امیرالمومنین علیه السّلام بهترین دنیا بود و دنیای معاویه بدترین دنیا بود. دنیای ابی عبدالله علیه السّلام بهترین دنیا بود و دنیای یزید هم بدترین دنیا بود.

     این پاسخ سوال دوم که به کجا آمدیم. یک جای خیلی عالی، جایی که انبیا در آن به وجود آمدند، ائمه در آن به وجود آمدند، این همه مومن، عارف، شاعران با ادب، با منطق و عارفان دلداده به وجود آمدند. خیلی جای خوبی است اما بدان بعد از مرگ می‌فهمند چقدر شکل بدی به دنیای خودشان دادند. ان شاء الله بقیه‌ی مطلب فردا شب اگر زنده بودم.

بازدیدها: 0

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *