الحق من ربک فلا تکن من الممترین ، فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لّعنت الله علی الکذبین .
هرگاه بعد از علم و دانشي كه (در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) كساني با تو به محاجه و سجده برخيزند، به آنها)! بگو: «بيت ما فرزندان خود را دعوت كنيم؟! شما هم فرزندان خود را; ما زنان) خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان) خود را; ما از نفوس خود دعوت كنيم؟! شما هم از نفوس خود; آنگونه مباهله كنيم; و لعنتي خدا را بر دروغگويانند! قرار دهيم.
نكته اول:
«الحق من ربك» يعنى حق از خداى سبحان نشأت مىگيرد خواه در جريان عيسى و آدمعليهما السلام و خواه در جريان اصل نبوت و رسالت و خواه در مسائل ديگر. آنگاه «فمن حاجك فيه» يعنى اگر كسى با تو در اين حق كه مصداقش در جريان مباهله، عيساى مسيح و نبوت و رسالت توست، احتجاج كرد، مىتوانى با او مباهله كنى. از اين آيه كريمه مىتوان استفاده كرد كه مباهله معجزه باقيه پيغمبر خاتم است و اختصاصى به ترسايان نجران ندارد بلكه هر شأنى از شئون دين كه حق محض است اگر در نشئه صدور و ظهور مورد انكار كسى قرار گيرد راه مباهله همچنان باز است. بنابراين اگر ضمير «فيه» به عيسىعليه السلام برنگردد بلكه به حق بازگردد، چه اين كه مرجع در اين فرض نزديكتر است، مباهله به عنوان معجزه خالد تثبيت مىگردد. (1)
نكته دوم:
«فلاتكن من الممترين» يعنى شك در حريم تو راه ندارد نه اين كه شك دارى و با اين برهان زايل مىشود. پس مفاد اين نهى در حقيقت دفع شك است نه رفع آن. رسولخداصلى الله عليه وآله با افاضات الهى به علماليقين و بالاتر از آن به عيناليقين و بالاتر از آن به حق اليقين رسيد و خداوند درباره نحوه علم او فرمود «علمك مالم تكن تعلم». (2)
نكته سوم:
«ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم»
نوعى برهان منطقى است كه حتى براى منكرين وحى نيز حجت است و نتيجه اين برهان حصول علم است (3) و آنگاه كه مىفرمايد «فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم»
اين علم نسبت به رسولخداص علم حصولى نيست بلكه علم شهودى و ترديدناپذير است كه محصول عمل صالح است و نيز اعمال صالح را بناچار دنبال خود دارد علم شهودى مربوط به عقل عملى است و حكيمان متأله درجات عقل عملى را چنين ترسيم كردهاند: تجليه، تخليه، تحليه و فنا . اينها مراتب عقل عملى است يعنى پايان عمل صالح شهود حقايق است و اين مشاهده عين عمل است هرچه به جهان وحدت نزديك مىشويم ارتباط علم و عمل قوىتر مىشود و تا جايى مىرسند كه يكى مىشوند. به هر حال علمى كه خدا به پيغمبر خود داد علمى نبود كه قابل انتقال باشد اين علم كسبى نيست كه كسى دنبال آن برود بلكه موهبت الهى است. حال اگر آنها با اين برهان كه از وجدان و يافت شهودى تو نشأت مىگيرد توجيه نشدند آنها را به مباهله دعوت كن. (4)
نكته چهارم: در تعبير قرآن به «ندع ابنائنا» بايد توجه داشت كه مراد از ضمير متكلم معالغير در «ندع» غير از ضمير متكلم معالغير در «ابنائنا» است در مورد اول مجموع دو طرف متخاصم از مسلمان و مسيحى مقصود است و در مورد دوم نظر به جانب مسلمانان است. و در واقع رعايت نوعى ايجاز لطيف در كلام شده است و تقدير كلام چنين است: «ندع الابناء و النساء و الانفس فندعو نحن ابنائنا و نسائنا و انفسنا و تدعون انتم ابنائكم و نسائكم و انفسكم». (5)
نكته پنجم: در اين واقعه گرچه گفتگو و نزاع ميان رسولخدا و رجال نصارى بوده است ولى تعميم اين دعوت به فرزندان و زنان و همراه ساختن هر يك از دو گروه عزيزان خود را براى آن است كه صاحب ادعا اطمينان خود را به راستى ادعايش ثابت كند چراكه هر انسانى به طور طبيعى نسبت به فرزندان و زنان خود محبت و شفقت دارد و همواره تلاش مىكند كه هر خوف و خطرى را از آنان دور سازد و خود را سپر بلاى آنها سازد و لذا مىبينيد كه در تعبير قرآن «ابنائنا» مقدم بر «نسائنا» شده است؛ چون انسان در ميان نزديكان خود بيش از همه به فرزندان خود عنايت و توجه دارد. پس اگر صاحب ادعايى اهل و عيالات خود را به صحنهاى آورد كه در آن انتظار وقوع عذاب براى دروغگويان است، البته درستى ادعايش ثابت خواهد شد. از اينجا مىتوان نادرستى سخن برخى مفسرين (6) را فهميد كه گفتهاند مراد آن است كه «ندع نحن ابنائكم و نسائكم و انفسكم و تدعو انتم ابنائنا و نسائنا و انفسنا» چون ما گفتيم كه آمدن هر طرف با عزيزان خود براى اثبات ادعايش نتيجهبخشتر است. (7)
نكته ششم: صحيح بودن تعبير قرآن به «ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم…»
متوقف بر آن نيست كه هر طرف جمع زيادى از فرزندان و زنان را همراه خويش سازد بلكه مقصود آن است كه در ميان فرزندان و زنان و آنان كه به منزله جان انسان هستند، هر طرف كسانى را همراه خود بياورد كه عشق و محبت او به آنان گواهى صدق ادعايش باشد. و به اتفاق مفسرين و شهادت تاريخ و روايات بسيار رسولخدا براى مباهله حاضر شد ولى با او جز على و فاطمه و حسنينعليهم السلام كسى همراه نبود. و نمىتوان گفت او با اين كار خويش فرمان خدا به «ندع ابنائنا…» را امتثال نكرد و كم نيست مواردى كه لفظ قرآن عام است ولى مصداق آن به حسب شأن نزول خاص است. مانند
«الذين يظاهرون من نسائكم ما هن امهاتم» (مجادله، 2)
«لقد سمعالله قول الذين قالوا ان الله فقير و نحن اغنياء» (آل عمران، 181)
«يسألونك ماذا ينفقون قل العفو» (بقره، 219)
كه همه به لفظ جمع آمده است ولى مصداق آن مفرد است. (8)
جريان مفهوم غير از مصداق است. پيغمبر خاتم در خارج پسرانى غير از حسن و حسين و دخترى غير از فاطمه نداشت كه داراى علم شهودى باشد و صاحب دعوا و دعوت و دعايش مستجاب باشد . از جمله مواردى كه در قرآن لفظ جمع بكار رفته است و در خارج بيش از يك مصداق ندارد آيه شريفه
«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا…» (مائده، 55)
است. در اين قبيل موارد جمع در معناى فرد استعمال نشده است بلكه جمع در مفهوم عام خودش استعمال شده است ليكن در خارج بيش از يك فرد براى آن محقق نشده است. (9)
نكته هفتم: «نساء» اگر در برابر رجال قرار گيرد به معناى همسران است و اگر در برابر «ابناء» واقع شود به معناى دختران است مانند «يذبحون ابنائكم و يستحيون نساءكم». (بقره، 49).
مأمون به امام هشتم عرض كرد دليل شما بر خلافت علىبن ابىطالب چيست؟
آن حضرت فرمود به شهادت «انفسنا» كه مراد از آن علىعليه السلام است كه به منزله جان رسولخدا است. مأمون گفت «لولا نسائنا» يعنى منظور از «انفسنا» بايد رجال باشد به قرينه آمدن «نسائنا» و حضرت در جواب او فرمود «لولا ابنائنا» يعنى «انفسنا» در مقابل «نسائنا» اگر تنها بود چنين مىگفتيم اما «نسائنا» در مقابل «ابنائنا» است. (10)
نكته هشتم: بهله و ابتهال در «ثم نبتهل» مطلق ذكر شده است، با آن كه مقصود تضرع به پيشگاه خداوند است. و اين اطلاق به جهت آن است كه به طور طبيعى انسان به حضور كسى ابتهال مىكند كه زمام امور را بدست دارد و تواناى مطلق براى رفع نيازهاست. (11)
نكته نهم: «فنجعل لعنةالله على الكاذبين»
يعنى ابتهال ما را آنقدر به خدا نزديك مىكند كه ما مظاهر كار خدا خواهيم شد و واسطه از ميان برداشته مىشود. ديگر نمىگوييم خدا لعن را به صورت عذاب بر اينها نازل كن بلكه خودمان به مقام جعل عذاب مىرسيم. چون جعل عذاب صفت فعل است و اگر كسى به مقام ولايت رسيد مظهر فعل خدا مىشود يعنى در مقام فعل، خدا كار را با دست او انجام مىدهد.
نكته دهم: مقصود از «الكاذبين» همان دروغگويانى هستند كه در عالم خارج در يكى از دو طرف قرار گرفتهاند. يك طرفى كه گويد لا اله الا الله و عيسى عبده و رسوله و طرف ديگرى كه گويد ان الله ثالث ثلاثة و يا گويد عيسى ابنالله و يا گويد عيسى همان خداست. نكته مهم و درخور توجه آن است كه «الكاذبين» به صيغه جمع آمده است نه «الكاذب» بهصورت مفرد . و اين نشان مىدهد كه چنان كه در طرف مسيحيان جمعى بودند كه ادعايى داشتند در طرف مسلمانان نيز جمعى بودند كه ادعايى برخلاف آنها داشتند و اين تنها رسولخدا نبود كه در صف حق در مقابل آنان قرار گرفته بود بلكه همراهان او نيز شريك در ادعاى توحيد و عبوديت عيسى بودند و اساسا صدق و كذب در جايى تحقق مىيابد كه امكان مطابقت يا عدم مطابقت ادعايى با واقع در ميان باشد و اگر همراهان رسولخدا مىخواستند تنها نظارهگر اين درگيرى باشند و خود هيچگونه دخالتى نداشته باشند تعبير قرآن در حق آنان درست نخواهد آمد. (12) پس تعبير به «نجعل لعنة الله على الكاذبين»
قرينه است كه همراهان رسولخدا تماشاگر صحنه مباهله نبودند بلكه گزارشگر حقايق بودند . زيرا گزارشگر است كه مىتواند صادق يا كاذب باشد و در غير اينصورت نه صادق خواهد بود و نه كاذب. البته رسالت و نبوت مخصوص رسول گرامى اسلام است ولى ولايت الهى مشترك بين همه آنهاست. و چون همراهان رسولخدا مانند خود آن حضرت ولايت دارند گزارشگر غيب هستند، به خدا ايمان مىآورند و از آنجا خبر دارند و خبر مىدهند و مدعى هستند و دعايشان هم مستجاب است. (13) و اين نكته گوياى برجستهترين و بالاترين منقبت براى اهل پيغمبر است. هم چنان كه انتخاب حسن و حسين از ميان جمع فرزندان به عنوان فرزندان رسولخدا و انتخاب فاطمه زهرا س از ميان جمع زنان به عنوان تنها زنى كه از هر جهت نسبت او به رسولخدا تمام است و انتخاب علىعليه السلام از ميان جمع مردان به عنوان مردى كه مىتواند جان رسولخدا به شمار آيد، خود شاهدى بر مقام و منزلت اهلبيت است. (14)
نكته يازدهم: هرگز نمىتوان گفت حضور اين چهارتن از ميان جمع مردان و زنان و فرزندان مسلمانان به عنوان نمونه بوده است چراكه در اين صورت بايد رسولخدا دست كم دو مرد (15) و سه زن و سه فرزند همراه خود مىآورد تا به كارگيرى صيغه جمع عربى كه كمترين مرتبه آن سه فرد است توجيه داشته باشد. ناگزير بايد گفت رسولخدا تنها اين چهار تن را حاضر كرد چون در عالم خارج به جز آنها كسى ديگر يافت نشد كه شايسته همراهى او در اين دعوت و اين ادعا باشد و او در مقام امتثال جز اينان مصاديقى نيافت. پس احضار اين چهار تن از باب اختصاص و انحصار است نه از باب نمونه. (16)
نكته دوازدهم: اگر بخوبى در اين ماجرا تأمل كنيم مىبينيم كه بحث و گفتگوى مسيحيان با رسولخدا از آن رو بوده كه او خود را پيامبر الهى و سخنش را مستند به وحى مىدانست اما ديگر پيروان او و جماعت مسلمانان از اين نظر كه بدو ايمان آورده بودند اصلا طرف بحث و گفتگوى مسيحيان نبودند بنابراين اگر رسولخدا كسانى را همراه خود كرد معلوم مىشود كه آنان نيز طرف اين درگيرى بودند و ادعاى رسولخدا ادعاى آنان نيز بود و در صورت دروغگو بودن مانند رسولخدا خود را در معرض نزول عذاب مىدانستند پس نبايد كسى همراه رسولخدا در اين صحنه باشد جز آن كه شريك دعوت اوست نه آنان كه به ادعاى رسولخدا ايمان آوردهاند و طبعا كسانى كه دعوت رسولخدا آنان را به مدينه كشانده است با هر كسى كه صاحب اين دعوت است كار دارند، چه رسولخدا و چه همراهان او و با عنايت به كلمه «الكاذبين» اين نكته بيشتر روشن مىشود. ولى بايد توجه داشت كه اين مطلب به معناى آن نيست كه همراهان رسولخدا در امر نبوت با او شريك هستند بلكه يعنى در دعوت و تبليغ كه از شؤون و لوازم نبوت است با او شريكند و اين خود منصب و مقامى بزرگ است كه هر كس نمىتواند عهدهدار آن باشد . (17)
مواردى كه پيامبر اسلام علىعليه السلام را جان خويش شمارد
در جهت تأييد و تحكيم بيان قرآن و آشكار شدن مقام و منزلت علىعليه السلام كه تنها مصداق «انفسنا» در آيه مباهله است بايد به سيره نبوى بازگشت و از پيوستگى و وابستگى پيامبر به على و على به پيامبر اندكى بازگفت. اين نحوه ارتباط خاص از مطالعه مقاطعى چند از حيات پيغمبر بخوبى آشكار مىشود.
1 ـ رسولخدا به هيئت ثقيف گفت اسلام آوريد وگرنه به سوى شما مردى را مىفرستم كه از من است يا فرمود چون جان من است. پس گردنهاى شما را مىزند و زن و فرزندان شما را اسير خواهد كرد و اموال شما را خواهد گرفت. عمر گويد هيچگاه چون آن روز علاقمند به رياست نشدم و سينه خود را جلو دادم شايد كه حضرت بفرمايد اين ولى آن حضرت متوجه علىعليه السلام شد و دست او را گرفت و دوبار گفت او اين شخص است. (18)
اين حديث و چند حديث مشابه آن در بسيارى از كتب اهل سنت نقل شده است كه در اين احاديث يكى از تعابير زير آمده است «رجلا منى»، «رجلا مثل نفسى»، «رجلا كنفسى»، «رجلا عديل نفسى».
2 ـ از ابوذر نقل شده است كه رسولخدا فرمود: يا بنو وليعه از كار خويش دست برمىدارند و يا به سوى آنها مىفرستم مردى كه چون جان من است و دستور مرا در حق آنان اجرا خواهد كرد… عمر پرسيد منظور حضرت كيست من گفتم تو و رفيقت مقصود او نيستيد. گفت پس كى مقصود است؟ گفتم آنكه نعل را وصله مىزند و علىعليه السلام آن هنگام نعل رسولخدا را وصله مىزد. (19) در اين حديث هم تعبير شده است «رجلا كنفسى».
3 ـ رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم از برخى اصحاب خود ذكرى به ميان آوردند و چون از ايشان درباره علىعليه السلام پرسيدند، آن حضرت فرمود آيا از شخص درباره خودش سؤال مىشود . عين كلام رسولخدا در مورد علىعليه السلام چنين نقل شده است: «هل يسأل الرجل عن نفسه» (20) و در جاى ديگر از آن حضرت نقل شده كه فرمود شما از من درباره مردم پرسيديد ولى از نفس من چيزى نپرسيديد. در اين روايت آمده است: «سأل [النبى] عن بعض اصحابه فقال له قائل فعلى فقال ما سألتنى عن الناس و لم تسألنى عن نفسى» (21) و نيز از طريق اهل سنت نقل شده كه از رسولخدا پرسيدند محبوبترين مردم نزد شما كيست؟ فرمود عائشه. پرسيدند از مردان چه كسى؟ فرمود پدر او [يا پدر آن دو] آنگاه فاطمه گفت اى رسولخدا چطور شما در حق على چيزى نگفتيد. آن حضرت فرمود على جان من است. آيا ديدهاى كه شخصى در مورد نفس خويش چيزى بگويد. در اين روايت نيز آمده است «ان عليا نفسى هل رأيت احدا يقول فى نفسه شيئا». (22)
از نظر شيعه مجعول بودن صدر اين حديث واضح است ولى ذيل آن جاى ترديد ندارد چون مؤيدات آن بسيار است؛ در حالى كه نزد اهل سنت قضيه به عكس است و براى آنها ذيل حديث ممكن است مورد ترديد قرار گيرد و لذا ناقل حديث اضافه مىكند كه تتمه اين حديث كه سخن فاطمه س است از عبداللهبن عمرو كه از ثقات مىباشد نقل شده است و دلالت بر صحت اين زيادى مىكند، روايت صحيحى كه گويد چون آيه مباهله نازل شد، رسولخدا حسن و حسين و فاطمه و على را جمع كرد و اين دلالت دارد كه نفس على نفس رسولخدا است. (23)
4 ـ زمخشرى در تفسير خود آورده است كه پيغمبر خدا وليدبن عقبه و به نقلى خالدبن وليد را به سوى بنىالمصطلق فرستاد. چون آنان براى استقبال از فرستاده رسولخدا بيرون آمدند . او خيال كرد كه براى جنگ بيرون آمدهاند. پس به سوى رسولخدا بازگشت و گفت كه آنان مرتد شدهاند و زكات نمىدهند. اينجا بود كه رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود يا از كار خويش دست مىكشيد و يا به سوى شما مىفرستم مردى را كه نزد من چون جان من است آنگاه با دست خود به كتف علىعليه السلام زد. (24)
در اين نقل نيز تعبير شده است به: «لتنتهن او لابعث اليكم رجلا هو عندى كنفسى يقاتل مقاتلتكم و يسبى ذراريكم»
5 ـ در جمعه آخر ماه شعبان رسولخدا خطبهاى خواند و از روى آوردن ماه رمضان و بركات آن مردم را آگاه ساخت در پايان اين خطبه است كه علىعليه السلام پرسيد اى رسولخدا با فضيلتترين كارها در اين ماه چيست؟ آن حضرت فرمود: اى ابوالحسن بهترين اعمال در اين ماه اجتناب از محرمات الهى است سپس پيامبر خدا گريست علىعليه السلام پرسيد اى رسولخدا چه چيز شما را گرياند؟ فرمود اى على مىگريم بر حلال شدن و مباح شمردن خون تو در اين ماه. تا آنجا كه رسولخدا فرمود اى على كسى كه تو را بكشد بدون ترديد مرا كشته و كسى كه با تو دشمنى ورزد در حقيقت با من دشمنى ورزيده است و آن كه به تو ناسزا گويد مرا ناسزا گفته زيرا تو براستى به منزله جان من هستى روح تو از روح من است و سرشت و طينت تو از طينت من است. همانا خداوند من و تو را با يكديگر آفريد و با هم برگزيد، مرا براى نبوت اختيار كرد و تو را براى امامت. پس هر كس امامت تو را انكار كند نبوت مرا انكار كرده است. (25)
در اين روايت نيز آمده است «لأنك منى كنفسى»
6 ـ در حديث مناشده كه بعد از اين نيز بدان اشاره خواهيم كرد، اميرالمؤمنين اصحاب شورى را مخاطب قرار داده و مىفرمايد آيا در ميان شما كسى هست كه رسولخدا او را چون جان خويش خوانده باشد.
در متن اين حديث نيز آمده است: قال على عليه السلام: نشدتكم بالله هل فيكم احد قال له رسولالله صلى الله عليه وآله وسلم
«انت كنفسى و حبك حبى و بغضك بغضى؟ قالو: لا (26) .
نظير همين سخن از زبان عامربن واثله نقل شده است كه گويد بعد از مرگ عمر و در روز شورى شنيدم كه على عليه السلام مىگفت… نشدتكم بالله هل فيكم احد قال له رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم
لينتهين بنو وليعة او لأبعثن اليهم رجلا كنفسى طاعته كطاعتى و معصيته كمعصيتى يغشاهم بالسيف غيرى؟
قالو اللهم لا. (27)
اينها مواردى بود كه ما با نظرى سريع به منابع بدان برخورد كرديم و البته نمىتوان گفت كه شواهد منحصر در همين مقدار است. (28)
نصوصى كه در سابق از منابع شيعى و سنى نقل شد به صراحت دلالت داشت كه رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم علىعليه السلام را جان خويش شمرده است. ولى در اينجا ادله ديگرى است كه صراحت بدين معنا ندارد ولى مىتواند مويد و شاهد بر صحت مدعا باشد. اين ادله به لحاظ مضمون به چند دسته تقسيم مىشود:
1ـ رواياتى كه دلالت دارد علىعليه السلام پرورش يافته رسولخدا و از طفوليت مأنوس بدان حضرت بود و حتى سر وحى از علىعليه السلام پوشيده نبود.
از جمله اين روايات سخن دلنشين علىعليه السلام در خطبه قاصعه است كه مىفرمايد:
من در كوچكى سينههاى عرب را به زمين رساندم و شاخههاى نو برآمده قبيله ربيعه و مضر را شكستم و شما قدر و منزلت مرا نسبت به رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم به سبب خويشى نزديك و منزلت خاصى كه داشتم مىدانيد. زمان كودكى مرا در كنار خود پرورش داد و به سينهاش مىچسباند و در بسترش مرا در آغوش خود نگه مىداشت و تنش را به من ماليد و بوى خوش خود را به من مىبويانيد و چيزى را مىجويد و آنگاه در دهان من لقمه مىكرد و دروغ در گفتار و خطا و اشتباه در كردار از من نيافت و خداوند بزرگترين فرشتهاى از فرشتگانش را از وقتى كه پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم از شير گرفته شده بود همنشين آن حضرت گردانيد كه او را در شب و روز به راه بزرگوارىها و خوهاى نيكوى جهان سير دهد و من پى او مىرفتم مانند رفتن شتر در پى مادرش، در هر روزى از اخلاق خود نشانهاى آشكار مىساخت و پيروى از آن را به من امر مىفرمود و در هرسالى مجاورت بحراء (كوهى است نزديك مكه) را برمىگزيد و من او را مىديدم و شخص ديگرى نمىديد و در آن زمان اسلام در خانهاى نيامده بود مگر خانه رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم و خديجه كه من سومين ايشان بودم. نور وحى و رسالت را مىديدم و بوى نبوت را استشمام مىكردم و چون وحى بر آن حضرت نازل شد صداى ناله شيطان را شنيدم گفتم اى رسولخدا اين چه صدايى است؟ فرمود اين شيطان است كه از پرستيده شدن نوميد گشته است. تو مىشنوى آنچه من مىشنوم و مىبينى آنچه من مىبينم جز آن كه تو پيامبر نيستى ولى وزير و بر خير و نيكويى هستى. (29)
2ـ رواياتى كه دلالت دارد رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم خود و علىعليه السلام را دو نور مشتق از يك منبع و دو فرع مشتق از يك اصل و دو برادر و دو ياور جداناپذير به شمار آورده است.
در نامه 45 نهجالبلاغه كه علىعليه السلام عامل خويش عثمانبن حنيف را مخاطب قرار داده است، نسبت خود به رسولخدا را چون دو نور مشتق از يك جا و دو نخل روييده از يكبن دانسته است (30) و مىفرمايد
«انا من رسولالله كالضوء من الضوء و كالصنو من الصنو و الذراع من العضد».
باز از خود آن حضرت نقل است كه چون رسولخدا ميان اصحاب خويش برادرى انداخت من گفتم اى رسولخدا ميان اصحاب خود اخوت برقرار ساختى ولى مرا بدون برادر رها كردى پس آن حضرت فرمود
«انما اخترتك لنفسى انت اخى فى الدنيا و الآخرة و انت منى بمنزلة هارون من موسى». (31)
اهل سنت از رسولخدا نقل كردهاند كه فرمود: من و على در پيشگاه خداوند نورى بوديم قبل از خلقت آدم به چهارده هزار سال كه دو جزء شديم يكى من و ديگرى على. و در احاديث ديگر اضافه شده است كه چون آدم خلق شد آن نور در صلب او قرار گرفت و در صلب انبياء بعد نيز آن نور واحد بود تا در صلب عبدالمطلب جدا شد پس در من نبوت و در على خلافت است (32) و نيز روايات بسيارى كه دراين تعبير مشتركند «انا و على من شجرة واحدة و ساير الناس من شجر شتى». (33)
و يا روايتى كه از رسولخدا نقل شده است:
«انا و على من نور واحد و انا و اياه شىء واحد و انه منى و انا منه لحمه لحمى و دمه دمى يريبنى ما أرابه [اى يسوؤنى و يزعجنى ما يسوؤها و يزعجها] و يريبه ما أرابنى». (34)
و باز از همين قبيل است رواياتى كه علىعليه السلام خصلتهاى دهگانهاى براى خود برشمارد كه رسولخدا بدو داده است. در يكى از اين روايات آمده است كه براى من يكى از اين خصلتها از تمام آنچه آفتاب بر آن مىتابد مسرتبخشتر است. آنگاه آن حضرت فرمود: «قال لى رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم يا على انت الأخ و انت الخليل، و انت الوصى و انت الوزير و انت الخليفة فى الاهل و المال و فى كل غيبة اغيبها و منزلتك منى كمنزلتى من ربى و انت الخليفة فى امتى وليك وليى و عدوك عدوى و انت اميرالمؤمنين و سيد المرسلين من بعدى. (35)
و پرواضح است كسى كه اين صفات را دارد چون جان رسولخدا خواهد بود.
3ـ روايات بسيارى كه دلالت دارد رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم خود را از علىعليه السلام و علىعليه السلام را از خود دانسته است. اين روايات در مقاطع مختلف با تعابير مشابه به هم از رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است مثل «على منى و انا من على» و «انه منى و انا منه» و «انت منى و انا منك» و مثل «لايبلغ عنى الا رجل منى» كه در جريان ابلاغ سوره برائت بر مشركين به توسط علىعليه السلام، از آن حضرت شنيده شد و اگر بخواهيم باز هم به نمونهاى اشاره كنيم بايد از سخن رسولخدا در جريان نبرد احد ياد كنيم آنگاه كه ديد علىعليه السلام چون پروانهاى برگرد شمع وجودش مىچرخد و بر دشمنان شمشير مىزند و جبرئيل در حق او مىگويد «هذه هى المواساة»، پس حضرتش فرمود «انه منى و انا منه» و جبرئيل گفت «و انا منكما». (36)
ابن بطريق پس از نقل بيست مورد از مواردى كه اين حديث نقل شده است مىگويد «من» در اين روايات به چهار معنا مىتواند باشد: ابتداى غايت، تبعيض، زائده و تبيين جنس و تنها احتمال چهارم مىتواند صحيح باشد. آنگاه معناى اين روايات چنين خواهد بود كه على از جنس من است در جهت تبليغ و اداء و وجوب اطاعت. رسولخدا منصب نبوت و امامت داشت و استحقاق علىعليه السلام براى امامت مانند استحقاق رسولخدا براى امامت است و خصوصا تعبير «انا منه» نشان از مزيد شأن و جلالت علىعليه السلام است. (37)
4ـ رواياتى كه پيامبر خدا مقام و منزلت على را در نزد خود به مانند سر براى بدن دانسته است. (38) تعابير وارد در اين روايات چنين است:
«على منى مثل رأسى من بدنى»
«على بمنزلة رأسى من بدنى»
«على منى كرأسى من بدنى»
5ـ روايات متعددى كه در آنها به نقل از رسولخدا آمده است كه من و على دو پدر اين امت هستيم. (39)
تعابير وارد در اين روايات چنين است:
«انا و على ابوا هذه الامة»
«يا على انا و انت و ابوا هذه الامة»
«انا و انت موليا هذا الخلق»
6ـ زيارت اميرالمؤمنين در روز تولد رسولخدا(صلی الله علیه واله) و در روز و شب مبعث رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم كه در كتب ادعيه و زيارات وارد شده است، نشان از آن است كه جان على و جان پيغمبر يكى است و زيارت على همان زيارت رسولخداست.
محدث قمى در مفاتيح الجنان در بيان دومين زيارت از زيارات مخصوصه اميرالمؤمنين به نقل از سيدبن طاووس آورده است كه در هفدهم ربيعالاول (روز ولادت رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم) امام صادقعليه السلام بدين زيارت علىعليه السلام را زيارت كرد و آن را به محمدبن مسلم تعليم داد. محدث قمى در همانجا آورده است كه مردى اعرابى به خدمت رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم مشرف شد و عرض كرد يا رسولالله منزل من دور از منزل شماست و گاه كه به اشتياق زيارت و ديدن شما مىآيم، ملاقات شما برايم ميسر نمىشود و علىبن ابىطالب را ملاقات مىكنم و او مرا به سخن و مواعظ خود مأنوس مىكند و من با حال اندوه و حسرت بر نديدن شما بازمىگردم. پس آن حضرت فرمود هر كه على را زيارت كند مرا زيارت كرده است و هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. اين را از جانب من به قوم خود برسان و هر كه به زيارت او برود البته به نزد من آمده است و در قيامت او را جزا خواهد داد من و جبرئيل و صالح المؤمنين.
و نيز محدث قمى در بيان سومين زيارت از زيارات مخصوصه اميرالمؤمنين در روز و شب مبعث (بيست و هفتم رجب) زياراتى را به نقل از شيخ مفيد و سيدبن طاووس آورده است كه تأمل در مضامين بلند اين زيارتنامه و زيارتنامه پيشين از مقام و منزلت خاص آن حضرت در نزد رسولخدا پرده برمىدارد.
پی نوشت :
1) جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج 9، ص 183 و نظير اين سخن به اجمال از علامه طباطبائى در الميزان در ذيل آيه مباهله ديده مىشود ص .235
2) همان، ج 9، ص .184 نساء، .113
3) علامه طباطبائى، الميزان، ج 3، ص 222
4) جوادىآملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج 9، ص .184
5) علامه طباطبائى، الميزان، ج 3، ص .223
6) مانند محمد رشيد رضا در تفسير «المنار» ذيل آيه مباهله.
7) علامه طباطبائى، الميزان، ج 3، ص .223
8) علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله.
9) جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج 9، ص .185
10) همان، ج 9، ص 185؛ در بخشهاى بعدى نيز بدين حديث و سند آن اشاره خواهيم كرد.
11) همان، ج 9، ص .183
12) علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله.
13) جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج 9، ص .190
14) علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله.
15) از كلام مرحوم علامه طباطبائى در اينجا فهميده مىشود كه ايشان لفظ «انفسنا» در آيه مباهله را شامل شخص رسولخدا نيز مىداند. در برخى منابع اهل سنت و بهندرت در منابع شيعى تصريح بدين مطلب ديده مىشود. سبطبن جوزى در تذكرة الخواص، ص 14 آورده كه رسولخدا به نفس خود و نفس على اشاره كرد به وسيله «انفسنا»؛ ابراهيمبن محمد الجوينى در فرائد السمطين، ج 2، ص 23 به نقل از شعبى از جابر آورده است كه «انفسنا و انفسكم رسولالله و على و نساءنا و نساءكم فاطمه و ابناءنا و ابناءكم الحسن و الحسين»؛ ابنكثير در تفسير القرآن العظيم در ذيل آيه مباهله آورده است كه «انفسنا و انفسكم رسولالله و علىبن ابىطالب و ابناءنا حسن و حسين و نساءنا فاطمه»؛ بغوى در معالمالتنزيل و شيخ طوسى در التبيان و بيهقى در دلائلالنبوة و طبرى در تفسيرش و سيوطى در الدرالمنثور و حاكم حسكانى در شواهدالتنزيل نيز همين مطلب را آوردهاند؛ در تفسير فرات از امام باقرعليه السلام نقل شده است كه «ابناءنا و ابناءكم الحسن و الحسين و انفسنا و انفسكم رسولالله و على و نساءنا و نساءكم فاطمه» نگاه كنيد به موسوعةالامام علىبن ابىطالب، ج 8 ، ص .10 ولى ما درگذشته به برخى مباحث كلامى در ذيل آيه مباهله اشاره كرديم و دانستيد كه چرا نمىتوان انفسنا را شامل رسولخدا قرار داد. بنابراين سخن برخى مفسرين و نيز مضمون برخى روايات را بر فرض صحت سند بايد تأويل و توجيه كرد.
16) همان، ذيل آيه مباهله.
17) همان، ذيل آيه مباهله.
18) ابنبطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص 197 به نقل از ابنحنبل در فضائل الصحابه، ج 2، ص 593، حديث 1008؛ شروانى، ما روته العامة من مناقب اهلالبيت، ص 85 به نقل از استيعاب و شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد و مسند احمدبن حنبل؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص . 83
19) كنجى شافعى، كفاية الطالب، ص 288 به نقل از خصائص نسائى؛ سليمانبن ابراهيم، ينابيع المودة، ج 1، ص 131؛ احمدبن شعيب، خصائص اميرالمؤمنين، ص 108؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 83؛ سبطبن جوزى، تذكرة الخواص، ص .40
20) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 82
21) شيخ طبرسى، مجمعالبيان، ذيل آيه مباهله؛ شيخ طوسى، تلخيص الشافى، ج 2، ص 6 و در پاورقى مصحح كتاب سيد حسين بحرالعلوم بهعنوان مصادر اين حديث از ذخائر العقبى، صحيح ترمذى، البداية و النهاية، مسند ابوداود و مسند احمد ياد مىكند؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص .217
22) كنجى شافعى، كفاية الطالب، ص 287، باب 71 در تخصيص على به اين كه رسولخدا او را چون نفس خود دانسته است.
23) كنجى شافعى، كفاية الطالب، ص 287، باب 71 در تخصيص على به اين كه رسولخدا او را چون نفس خود دانسته است.
24) زمخشرى، جارالله، الكشاف، ذيل آيه 5 سوره حجرات «ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا. ..»؛ شروانى، ما روته العامله من مناقب اهلالبيت، ص 58 به نقل از تفسير زمخشرى.
25) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 357؛ شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 10، ص 239؛ محمديان، محمد، حياة اميرالمؤمنين عن لسانه، ص 238 به نقل از عيون اخبار الرضا و امالى صدوق؛ سليمانبن ابراهيم، ينابيع المودة، ج 1، ص .166
26) شيخ طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص .142
27) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 83 به نقل از خصال و بحارالانوار .
28) آيتالله ميلانى در كتاب «قادتنا كيف نعرفهم»، ج 1، ص 433 اشاره مىكند كه مرحوم بحرانى در «غاية المرام» از طرق اهل سنت سيزده حديث آورده است كه در همه آنها علىعليه السلام نفس رسولخدا شمرده شده است.
29) فيض الاسلام، نهجالبلاغه، خطبه 234؛ صبحى صالح، نهجالبلاغه، خطبه .192
30) در نهجالبلاغه، صبحى صالح تعبير اول و در نهجالبلاغه فيض الاسلام تعبير دوم آمده است.
31) محمديان، محمد، حياة اميرالمؤمنين عن لسانه، ص 67 به نقل از منابع متعدد شيعه و سنى؛ سيد ابنطاووس، كشف اليقين فى فضائل اميرالمؤمنين، ص 217 به نقل از ابنمغازلى شافعى؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 390 به بعد كه نصوص مختلف مؤاخاة در اين منبع جمعآورى شده است.
32) شبر، عبدالله، حق اليقين، ص 155به نقل از مسند احمدبن حنبل و مناقب ابنمغازلى شافعى؛ رى شهرى، محمد، موسوعةالامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 66 به نقل از خصال، مناقب خوارزمى، فرائد السمطين و اثبات الوصية.
33) آيتالله مرعشى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 438؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص .67
34) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 64 به نقل از عوالى اللآلى .
35) رى شهرى، محمد، موسوعةالامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 212 به نقل از منابع متعدد و نظير آن در ج 8، ص .309
36) ابنشهر آشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 217؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 78؛ شيخ طوسى، تلخيص الشافى، ج 2، ص 6؛ شيخ طبرسى، مجمع البيان، ذيل آيه مباهله؛ علامه حلى، كشف الحق و نهجالصدق، ص 177، سيدبنطاووس، الطرائف، ص 65؛ آيتالله مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 122؛ ابن بطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص 198؛ كنجى شافعى، كفاية الطالب، ص 274؛ محمدبن عيسىبن سورة، الجامع الصحيح (سنن ترمذى) حديث شماره 3716، ابنعساكر، تاريخ دمشق، ج 1، ص 148؛ محمدبن معتمد خان، نزل الابرار، ص 38؛ احمدبن شعيب النسائى، خصائص اميرالمؤمنين، ص 104، سليمانبن ابراهيم، ينابيع المودة، ج 1، ص .166
37) ابنبطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص .205
38) آيتالله مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 571؛ ابن بطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص 296 به نقل از مناقب ابنمغازلى؛ سليمانبن ابراهيم، ينابيع المودة، ج 1، ص 166؛ ابنشهر آشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 217؛ آيتالله ميلانى، قادتنا كيف نعرفهم، ج 1، ص 437 به نقل از منابع متعدد اهل سنت؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 77 به نقل از تاريخ بغداد، ذخائر العقبى، مناقب خوارزمى، امالى الطوسى، ينابيع المودة، مناقب ابن شهر آشوب، مناقب ابنمغازلى و تفسير فرات و همه اين منابع سند حديث را به ابن عباس يا سعدبن ابىوقاص رساندهاند؛ احمدبن عبدالله الطبرى، ذخائر العقبى، ص 63 به نقل از براءبن عازب.
39) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 92 به نقل از الفصول المختارة، مناقب خوارزمى، كمال الدين، الامالى للصدوق، بشارة المصطفى، ينابيع المودة، كنز الفوائد، معانى الاخبار، علل الشرايع و عيون اخبار الرضا.
بازدیدها: 164