ساعت۸صبح کاروان اسیران مجروح سوار بر اسب و استر به راه می افتد. در پیچ و خم دره صعب العبور دولتو به سمت شمال یعنی ایران در حرکت است. دقایقی بعد به محل زندان که اکنون تبدیل به ویرانه ای شده است می رسیم.
بار دیگر خاطره های تلخ و مصیبت بار این مکان در ذهن مان مرور می کنیم و آنگاه از آنجا عبور. از بلندی ها و ارتفاعات شمالی زندان که رد می شویم به محوطه هموار و صافی می رسیم. در اینجا صحنه دردآوری را برایمان تدارک دیده اند. دوستان و همرزمان و همبندان شهیدمان را به ردیف کنار هم چیده اند. تن های آنان را با علف پوشانده و صورت شان را باز گذاشته اند.
آنها به خوابی ابدی و همیشگی فرو رفته اند. کریم غفاری، علی اکبر رسولی، ناصر رنجبران، داود خدایی، و ده ها انسان بی گناه دیگر کنار هم آرمیده اند از آنان خداحافظی می کنیم و با اشک روان دیده، دور می شویم. غروب آنروز خود را روی تخت بیمارستان می بینم و مات و متحیر از این سرنوشت که برایم رقم خورده است. به آخرین لحظات عمر رسولی که صدایش هنوز طنین انداز گوشم است. او که راز سر به مهر مرا با خود برده و اگر دشمن به گوشه ای از آن راز و ترفند پی می برد هرگز راضی به زنده ماندنم نمی شد.
به مهندس یزدان پناه، مهندس اسلامی، مشکی، کاشانی، بابایی، مقدم، لاری زاده، جمالی: موحدی، محمدی و…. که با جانفشانی وایثار، بدن های مجروح و نیمه جان زندانیان را از زیر آوار نجات دادند و خود دوباره اسیر چنگال بی رحم دشمن شدند. به آن مرد موبور غربی که روزهای قبل از حادثه از محوطه اسارتگاه فیلم و عکس مفصل تهیه کرد.
به خروج سلطانی و عزیمت او به عراق، به غیب شدن مسئول زندان و همکارانش ساعتی قبل از قتل عام اسیران و به آخرین خوابی که چند شب پیش در دره توت ها دیده بودم که: “در روز روشن ستارگان فراوانی در کنار خورشید می درخشیدند و آیه هایی از قرآن بر پرده آبی و نیلگون آسمان از کنار این ستاره ها در حال عبور بودند.”
منبع : دفاع مقدس
بازدیدها: 93