چند روز پیش بود که خبر رسید پیکر یکی از 17 شهید تازه تفحص شدهای که در کردستان عراق کشف شده است و از مرز باشماق وارد کشور شده، پیکر مطهر سردار شهید منصور سودی فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ انصار المهدی(عجل الله التعالی الفرج الشریف) از لشکر 31 عاشورا است. سرداری از دیار زنجان که رزمندگان لشکر خوبان او را خوب میشناسند. فرمانده 24 ساله اطلاعات و عملیات که برای حفظ مواضع رزمندگان در عملیات نصر7 جانش را فدا کرد.
سردار شهید منصور سودی دهم خردادماه 1342 در یکی از روستاهای مشرف به شهرستان زنجان به نام (امند) به دنیا آمد و دوران مدرسه تا دبیرستان را در شهر زنجان سپری کرد. قبل از انقلاب با شروع اعتراضات مردمی در سال 1356 به خیل جوانان و نوجوانان مبارز شهر زنجان پیوست. بعد از پیروزی انقلاب در بهمن ماه 1357 در تمامی میادین سیاسی و فرهنگی شهر مشغول حفاظت و پاسداری از آرمانهای حضرت امام(ره) شد. با آغاز جنگ تحمیلی از سوی عراق در مهرماه 1359، شهید سودی بیدرنگ تحصیل در دبیرستان را رها کرد و راهی میدان نبرد شد که از سال 1361 به صورت مستمر در جبهه حضور داشت و عمر و جوانی خود را وقف جنگ و دفاع کرد. شهید سودی در میدانهای نبرد بسیار نترس و جسور بود. او برای خدمت در یگانهای اطلاعات و عملیات انتخاب شد.
شهیدسودی با تشکیل تیپ انصارالمهدی(علیه السلام) استان زنجان در سال 1366 به عنوان فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ منصوب شد و در اولین ماموریت در منطقه کوهستانی «سلیمانیه» عراق، با شجاعت و جسارت فراوان موفق به شناسایی ارتفاعات و محورهای عملیاتی شد و عملیات شکوهمند(نصر 7) در تاریخ 14 مردادماه 1366 با رمز مبارک «یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)» را در منطقه آغاز کرد. علی رغم هوشیاری نسبی دشمن؛ در اولین ساعات حمله خطوط اول نیروهای عراقی، ارتفاعات مهمی همچون «دوپازا» به تصرف نیروهای رزمنده زنجانی درآمد و رزمندگان مشغول تثبیت خطوط پدافندی شدند.
مناطق و ارتفاعات تصرف شده یکی از مهمترین معبرهای ورودی ایادی گروهکهای ضد انقلاب به داخل کشور و منطقه کردستان بود، برای همین هم نیروهای بعثی اصلا تمایلی نداشتند این معبر بسته شود و برای همین هم از بامداد روز عملیات با تمام توان اقدام به تک کردند. با چندین تیپ و لشکر پیاده و نیروهای گارد ریاست جمهوری و صدها تانک به مواضع رزمندگان ما یورش آوردند و چنان آتش سنگین و سهمناکی به روی منطقه ریخته شد که به گفته شاهدان عینی جهنمی برپا گشت. در این میان تعداد کثیری از رزمندگان ناجوانمردانه و مظلومانه شهید و زخمی شدند، اما با این وجود بچههای باغیرت و شجاع زنجانی میدان را خالی نکردند و با دلیری و صلابت به نبرد و پیکار ادامه دادند به همین خاطر توان نیروهای بعثی در مقابل رزمندگان ما کم آورد و در نهایت ذلت ناچار به فرار و عقب نشینی شدند.
روز دوم عملیات دشمن شکست خورد، به همین نیروها و ادوات بیشتری وارد منطقه کرد تا شکست خود را جبران کند. در این میان خبر میرسد که عراقیها به ارتفاعات مهم “بلفت” نزدیک شدند و خط دفاعی بچهها در حال سقوط است. شهید سودی هم که از اهمیت این ارتفاعات به خوبی آگاهی داشت، با چند نفر دیگر از رزمندگان به کمک نیروهای خودی رفت و بعداز نبردی سنگین با تعداد زیادی از تانکها و نیروهای پیاده و گارد عراقی، در 16 مردادماه سال 1366 و در ارتفاعات “بلفت” مظلومانه به شهادت میرسند و پیکرهایشان در میان صخرهها و شیارهای این ارتفاعات به یادگار میماند.
سردار شهید منصور سودی همانطوری که آرزویش بود و در وصیت نامهاش هم قید کرده بود، پیکر مطهرش مفقود شد و با اینکه تمام منطقه عملیاتی چندین بار تفحص و پیکر مطهر همرزمانش پیدا شد، اما نشانی از پیکرش به دست نیامد. تا اینکه 28 سال بعد از شهادتش طی عملیات تفحص پیکر او کشف و شناسایی شد. با توجه به محل شهادت سردار شهید منصور سودی و نشانههای موجود به همراه پیکر، پیکر مطهرش توسط همرزمان او شناسایی شده است. سردار باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در حاشیه بازگشت پیکرهای مطهر 17 شهید تازه تفحص شده از مرز باشماق به کشور با اشاره به هویت یکی از شهدایی که به استان کردستان وارد شده این خبر را اعلام کرد که پیکر یکی از شهدای تفحص شده مربوط به سردار شهید «منصور سودی» فرمانده اطلاعات گردان انصارالمهدی(عجل الله التعالی الفرج الشریف) لشکر عاشورا بوده که در زنجان تشییع خواهد شد.
روز چهارشنبه 11 شهریور ماه خانواده سردار شهید تازه تفحص شده منصور سودی فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ انصار المهدی(عجل الله التعالی الفرج الشریف) از لشکر 31 عاشورا با پیکر مطهر شهیدشان بعد از گذشت 28 سال از شهادتش برای نخستین بار در معراج شهدای مرکز دیدار کردند. در این دیدار مادر، فرزند، همسر، خواهران و برادران شهید حضور داشتند. آنها از شهر زنجان زادگاه شهید برای دیدار پیکر منصور سودی به تهران آمده و پیکر شهید 24 ساله خود را بعد از گذشت سالها زیارت کردند.
شهید سودی او چهار برادر و پنج خواهر دارد که یکی از برادران او به نام علی از نیروهای رزمی لشکر 31 عاشورا و غواصان عملیات کربلای 4 از همرزمان شهید در جبهههای جنگ تحمیلی بوده است. از شهید منصور سودی یک فرزند به نام زینب به یادگار مانده است که در زمان شهادت پدر خردسال بود. ناصر شهبازی داماد خانواده شهید سودی نیز معاون اطلاعات عملیات لشکر 17 علی ابن ابیطالب(علیه السلام) بود که در هشت سال جنگ تحمیلی به شهادت رسید.
مادر سردار شهید اطلاعات و عملیات: نمیتوانم گریه کنم
«صدیقه ریاحی» مادر سردار شهید تازه تفحص شده منصور سودی است. او بعد از 28 سال برای دیدار فرزندش پا در معراج شهدای تهران گذاشته است.مادر 28 سال است که پسر را ندیده اما مانند دیگر اعضای خانواده بی تابی نمیکند. با آرامش و وقار خاصی استخوانهای کفن پوش پسر را در آغوش میگیرد و زمزمه هایی زیر لب میکند. نوای «خوش گَلدی» اعضای خانواده رو به شهید با لهجههای شیرین زنجانی فضای معراج شهدا را پر کرده است. اما صدای مادر آرام تر از آنست که چیزی شنیده شود. او بی صدا و آرام با فرزندش وداع میکند، بدون آنکه چندان اشکی بریزد. و معتقد است روحیه بشاش شهید در دوران حیاتش اجازه گریه کردن را به او نمیدهد. او در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، میگوید: منصور فرزند اول خانواده بود. کودکیهایش هم بچه شلوغی بود. مثل بقیه بچهها شور نوجوانی داشت. دستگیر بود و دستش در کار خیر بود و به نیازمندان کمک میکرد. در فامیل افرادی داشتیم که به انقلاب کم لطف بودند، منصور با آنها هم مدارا میکرد و کنار میآمد. برادرش آقا مهدی هم در اخلاق و سیره مثل اوست. هم روحیهاش و هم ویژگیهای رفتاریاش شبیه برادرش شده است.
به خاطر روحیه بشاش شهید نمیتوانم گریه کنم
مادر شهید ادامه میدهد: آخرین بار در 19 مرداد سال 66 او را دیدم اما تاریخ مفقودیتشان مربوط به 24 مرداد ماه است. از کادر سپاه بود. فرمانده اطلاعات عملیات تیپ انصار المهدی از لشکر 31 عاشورا. دامادم هم شهید ناصر شهبازی معاون اطلاعات عملیات لشکر 17 علی ابن ابیطالب(علیه السلام) بود. شهید منصور سودی اینقدر بشاش بود و روحیه متعالی داشت که الان به علت روحیه بشاش شهید نمیتوانم گریه کنم. وقتی پیکر را میبینم به یاد طراوت و شادابی روحیه منصور میافتم.
او خوب تاریخ ها را به خاطر دارد. و در مورد آخرین دیدارش با منصور میگوید: شب آخر یعنی روز 19 مرداد خانه ما بود و در خانه ما پدرش بساط منقل و کباب جگر پهن کرده بود. خصیصه پدرش این بود که زمان اعزام در جیب منصور پول توجیبی میگذاشت اما آن شب منصور اینقدر عجله داشت دیگر حتی شام خود را درست و حسابی نخورد و پول تو جیبی پدر هم فراموش شد. رفت و صبح زود به جبهه اعزام شد و این آخرین رفتنش بود. آن شبی که میرفت من اتفاقا خواب دیدم که یک گلوله به کتف منصور اصابت کرد و بعد هم که خبر شهادتش آمد.
اسارتش را نمیخواستم؛ یا آمدنش را آرزو میکردم و یا شهادتش را
صدیقه ریاحی آنقدر به پسری که تربیت کرده بود ایمان داشت که او را در کاری منع نمی کرد. او در رابطه با مخالفت کردن یا نکردن با جبهه رفتن منصور میگوید: درست است که بچه با شور و نشاطی بود و خیلی هم شلوغ میکرد منتها اینقدر کار مثبت و خوب و برجسته داشت که هر کاری هم میکرد ما مخالفت نمیکردیم این جبهه رفتنش هم از همین قسم کارها بود که مخالفتی نداشتیم. قبل از شهادت جانباز هم شد. یک روز قبل از فتح خرمشهر یک گلوله به پای آقا منصور خورده بود و یک گلوله هم به کتفش اصابت کرده بود و مجروح شده بود.
خیلی از شهدای مفقود الاثر سال ها به نظر می رسید که در دست رژیم بعث اسیر باشند. شاید برخی خانواده ها آرزو می کردند نام فرزندشان در لیست اسرای ازاد شده باشد و دوباره بتوانند او را ببینند اما مادر شهید سودی اینطور فکر نمیکرد. او میگوید: اطرافیان دعا میکردند و به من امیدواری میدادند که انشاالله میآید اما من چنین دعایی نمیکردم. خدا نکند منصور اسیر شود. برود دست رژیم بعث و صدام شکنجه شود. و من اینجا با خیال راحت بنشینم. یا آمدنش را آرزو می کردم و یا شهادتش را و اصلا دوست نداشتم که اسیر شده باشد.
به همسرش گفته بود امیدوارم مفقود شوم و شما ذرهای از مصائب خانواده شهدای مفقود الاثر را بچشید
مادر در جواب این سوال که آیا از شهادت منصور ناراحت شدی پاسخ جالبی میدهد و میگوید: ناراحتی آن موقع است که یک جوان خلافکار را بیاورند دم در خانه که مایه آبروریزی خانواده باشد یا بیاورند در ملا عام اعدامش کنند آن موقع ناراحتی دارد. الان که شهادت برای ما سعادت و افتخار است. و من افتخار می کنم که مادر شهید است. منصور به همسرش گفته بود من میروم و امیدوارم مفقود شوم و پیکرم برنگردد و شما ذره ای از آن صبر و مصائب خانواده شهدای مفقود الاثر را بچشید. همیشه ذکر و نام و یاد منصور در خانه بوده و برای ما حی و حاضر بوده است. ما درد دوری اش را حس نکردیم و همیشه آن ذکر صلوات را به یادش داشتهایم.
همانطور که امام(ره) میگفت: قبر مفقودین قلب ماست، منصور هم در قلب ماست
مادر شهید سودی توصیهها و حرفهای متفاوتی هم دارد. از زخم زبان برخی از مردم به خانواده شهدا تا سخن امام که سرلوحه او در زمان مفقودیت منصور بوده است. او میگوید: جوان و نوجوان نسل امروز هم هرچند ممکنه است ظاهر مناسبی نداشته باشند اما مثل همان جوانهای نسل جنگ هستند. جوانان بدی نیستند منتها زرق و برق دنیا گرفتارشان کرده. زخم زبانها و کم لطفی اطرافیان که گاهی اشاره میزدند تو میخواهی مادر شهید باشی تا ارج و قرب زیادی داشته باشی و احترامت کنند، برخورد خوبی نیست اما امام(ره) فرمود: قبر مفقودین قلب ماست. منصور هم در قلب ماست. و من ناراحت این شماتت ها و زخم زبان ها نیستم.
بچههای واحد اطلاعات عملیات را کسی نمیشناخت/ منصور در جبهه هم گمنام بود
علی سودی برادر شهید منصور سودی سردار شهید تازه تفحص شده منصور سودی فرمانده اطلاعات عملیات تیپ انصار المهدی(عجل الله التعالی الفرج الشریف) از لشکر 31 عاشورا است. علی سودی از غواص های عملیات کربلای 4 است. او تنها برادر شهید است که همرزمش نیز بوده و در برخی مناطق عملیاتی او را همراهی میکرده است. او که بسیاری از جرئیات حضور برادر را در جبههها میداند، 28 سال بعد از شهادت برادر در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم از احوالات برادر شهیدش میگوید.
علی و منصور هر دو در یک لشکر خدمت میکردند اما در واحدهای متفاوت. علی سودی در این باره میگوید: 5 سال از شهید سودی کوچکتر هستم. شهید متولد سال 42 و من متولد سال 47 هستم. هر دو در لشکر 31 عاشورا بودیم. منصور فرمانده واحد اطلاعات و عملیات بود و من هم در گردانهای رزمی بودم. البته در زمان عملیلات کربلای 4 و 5 همدیگر را ملاقات کرده و میدیدیم اما چون واحد کاری ما با او فرق میکرد در جبهه زیاد با هم نبودیم. منصور در جبهه هم گمنام بود چون بچههای واحد اطلاعات عملیات را کسی نمیشناخت و کسی نمیدانست اینها بین نیروها هستند. برای اینکه اطلاعات لو نرود اینها کمتر میان بچهها دیده میشدند. اما در عملیات کربلای 4 و 5 چون آموزش غواصی در اطلاعات و عملیات بود. ایشان آمده بود کنار گردان ما و او را میدیدم.
او ادامه میدهد: از سال 1360 که وارد سپاه شد و رفت منطقه تقریبا در اکثر عملیاتهایی که در جنوب و غرب کشور اجرا میشد شرکت داشت. اوایل در گردانهای زرهی بود و بعدا وارد اطلاعات عملیات شد. تا اواخر سال 62 بچههای زنجان در لشکر 17 علی ابن ابیطالب بودند. بچه هایی در اطلاعات عملیات این لشکر بودند که بعد آمدند لشکر عاشورا و بعد تیپ 36 انصار المهدی(عجل الله التعالی الفرج الشریف) تشکیل شد و مسئولیت اطلاعات عملیات تیپ هم با منصور بود. شهید یک فرزند بیشتر نداشت که سه ساله بود که پدرش شهید شد.
غواص کربلای 4 بودم/ منصور تا کنار آب با ما آمد
برارد سردار شهید منصور سودی که یکی از غواص های عملیات کربلای 4 بود از علاقه حضور شهید سودی در این عملیات میگوید و فیلمی که از او در این عملیات به یادگار دارد. او میگوید: در عملیات کربلای 4 تا کنار آب با ما و غواصها همراه بود. مسئولش نگذاشته بود که در عملیات شرکت کند. در این عملیات از من فیلمی گرفت و در آن از من مصاحبه کرد که می پرسید اینجا چه وضعیتی دارید و چه میکنید؟ من در آن عملیات 18 ساله بودم.
علی سودی به روایت شهادت برادر میپردازد و در این باره میگوید: بعد از اینکه عملیات نصر 7 در کردستان منطقه سردشت آغاز شد در تپههای دوپازا و بلفت که برای عراق بود کار ادامه داشت. بعد از عملیات عراق پاتک زده بود. من آن هنگام زنجان بودم. اصولا نیروهای اطلاعات عملیات نباید در عملیات شرکت کنند اما آن تپهای که آنجا قرار داشت از لحاظ نظامی خیلی مهم بود و بایستی حفظ میشد. ما هم در نیروها تلفات زیادی داده بودیم. برای حفظ تپه دیگر نیرویی نبود. دوستانی که آنجا بودند گفتند از طرف مسئولین گردان اعلام شد این تپه باید به هر قیمت حفظ شود. من چند نفر جوان میخواهم که بیایند و این کار را انجام دهند. یکسری از نیروهایی که هنوز مجروح نشده بودند برای این ماموریت رفتند. آنجا آتش دشمن خیلی شدید بود و عراقیها هم حمله کرده بودند.
ماجرای شهادت شهید منصور سودی
سالها بعد دوستان تفحص رفته و در این منطقه چند تن از شهدا را تفحص کرده و بازگرداندند. کسانی همچون شهید عباس غلامی، شهید مسعود پارسا و شهید ودود روغنی از دوستان هم محلی و هم شهری ما بودند که آنها را میشناختم. آخرین نفری که برادرم را در این عملیات دیده بود آقای کاظم پور بود. او وقتی با من صحبت کرد گفت وقتی این بچهها در داخل یک کانال تپه را دور زدند، صدایشان کردم دیدم اوضاع خیلی به هم ریخته است و گفتم منصور بیایید برویم. دیدم از پشت تپه به جای منصور یک عراقی درآمد با او درگیر شدم و دیدم جای ماندن نیست. تنها ماندم و برگشتم و منطقه دست عراق بود. بعدا از کوههای بالاتر، دیدبانهایی که به آن منطقه دید داشتند گفتند ما میدیدیم تا سه روز یک نفر آنجا تکان میخورد و زخمی شده بود و احتمال داشت منصور باشد.
دامادمان فرمانده اطلاعات عملیات لشکر 17 علی ابن ابیطالب(علیه السلام) در کربلای 4 شهید شد
برادر شهید سودی از شهید دیگر خانواده که در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید میگوید و از ماجرای شنیدن خبر شهادت او روایت میکند و ادامه میدهد: داماد ما ناصر شهبازی فرمانده اطلاعات عملیات لشکر 17 علی ابن ابیطالب(علیه السلام) در عملیات کربلای 4 شهید شد او غواص عملیات کربلای 4 بود. ولی ما ابتدا اطلاعی از شهادت ایشان نداشتیم خصوصا ما که در منطقه بودیم تا عملیات کربلای 5 یعنی تقریبا سه هفته بعد کربلای 4، حفاظت اطلاعات نمیگذاشت تماسی با داخل داشته باشیم تا اطلاعات عملیات لو نرود. ما اطلاعاتی از داخل شهر نداشتیم. یکبار در منطقهای آموزش غواصی میدیدیم که دیدم منصور آمد و گفت برویم قدمی بزنیم. رفتیم بیرون چادر. گفت از خانه چه خبر؟ من گفتم اطلاعی ندارم چون تماسی ندارم. گفت از آقا ناصر چه خبر؟ وقتی این سوال را پرسید من گفتم چه شده؟ شهید شده؟ گفت نه من شنیدم که زخمی شده. من گفتم اگر اتفاقی افتاده بگو. و در آخر گفت او هم رفت پیش خدا.
وصیت نامه سردار شهید سودی: شهادت برای من از آغوش مادر و از درد و دل با همسر شیرینتر است
متن وصیتنامه سردار شهید منصور سودی فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ انصارالمهدی(علیه السلام) در ادامه میآید:
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
«و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»: «و حساب نکنید کسانى که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه آنها زنده اند و در نزد خدایشان روزى مى خورند». (سوره آل عمران آیه 169)
به نام «الله» پاسدار حرمت خون شهیدان گلگون کفن اسلام و با درود و سلام به محضر مبارک حضرت ولى عصر مهدى موعود، امام زمان(عجل الله التعالی الفرج الشریف) و نائب برحقش رهبر کبیر انقلاب اسلامى حضرت آیت الله العظمى الامام الخمینى و با درود به روان پاک شهداى گلگون کفن انقلاب اسلامى ایران و با سلام فراوان بر امت قهرمان و شهیدپرور انقلاب اسلامى ایران و با سلام گرم بر آن پدرانى که با زحماتى فراوان، نانى حلال تهیه کرده و بر خانواده خود دادند و با سلام گرم بر آن مادرانى که چندین سال با زحمات فراوان خود فرزندانى برومند و رشید بزرگ کرده و آنها را به جاى خلعت دامادى، لباس رزم به دامادشان مىپوشانند و آنها را روانه جبهههاى جنگ حق علیه باطل، اسلام علیه کفر، مستضعف علیه مستکبر مىکنند و هنگامى که خبر شهادت پر افتخار آنها را مىشنوند با قلبى آکنده از عشق، ایثار و ایمان خالصانه فریاد برمىآورند و فریاد مى زنند به درگاه خداوند متعال و مىگویند: «پروردگارا! این قربانى ناقابل از ما قبول بفرما».
با سلام گرم و فراوان بر آن پیر جماران، امید مستضعفان جهان و رهبر کبیر انقلاب و ابرمرد تاریخ بشریت، امام امت که چگونه مثل کوه استوار و مثل دریای خروشان و مثل شیر خدا، على مرتضى(علیه السلام) غران و مثل حسین ابن على(علیه السلام) شهادت طلب و مثل على(علیه السلام) یار مظلومان و مستضعفان و ستمکشان و یتیمان که این انقلاب را به یارى خداوند قادر و متعال و به حکم امام زمان(عجل الله التعالی الفرج الشریف) رهبرى مىکند و بالاخره سلام بر خون جوشان شهدا که درخت پرثمر اسلام را آبیارى کردند.
هرگز امام را تنها نگذارید/ تن به شایعهپراکنی ندهید
باز سلام و سخنى با امت قهرمان و شهیدپرور ایران دارم؛ باید بگویم من شرمندهام از اینکه بتوانم سخنى با این ملت قهرمان پرور بگویم و من خیلى خیلى کوچکتر از آنم که براى شما پیامى بدهم. اى ملت قهرمان و شهیدپرور! من عاجزانه از شما مىخواهم که هرگز این امام عزیز را تنها نگذارید و همیشه گوش به فرمان این پیر جماران باشید و هرگز تن به شایعه پراکنى ندهید و این فساد بزرگ را ریشهکن کنید و همانطور که امام عزیزمان فرمودند: «دیگر این انقلاب مسیر و راه خود را پیدا کرده و فقط از داخل کشور مواظبت کنید و هرگز جبهههاى جنگ را فراموش نکنید» و همانطور که امام عزیزمان فرمودند: «مسئله اصلى جنگ است».
اى پدران و مادران! شما وظیفه مهمى را به دوش دارید و آن هم این است که باید فرزندانى پرورش دهید که راه این شهیدان را ادامه دهند. از شما عاجزانه مىخواهم که هرگز از رفتن فرزندانتان به جبهههاى جنگ جلوگیرى نکنید بلکه آنها را به این کار تشویق کنید.
شمایی که پشت میز نشستهای! بدان این میز ِ ریاست نیست
اى برادران پاسدار از شما نیز عاجزانه مىخواهم که مواظب کارهاى خود و برخورد خود با مردم باشید و بدانید که حاصل خون و تلاش این ملت است که شما به این مرتبه رسیدهاید و بدانید که این مکانى که شما در آنجا خدمت مىکنید در آن مکان قبل از شما برادرانى خدمت مىکردند که بندگان خالص خدا بودند و از این مکان شهیدانى چون «قامت بیات» و «ابوالفضل پاکداد» و «اصغر محمدیان» و «اکبر منصورى»ها و غیره رفتهاند و این خدمت و کار و مکان مقدس را به شما سپردهاند. برادر تویى که اکنون چگونه راه آنها را ادامه بدهى و برادرم شمایى که اکنون در پشت میز نشستهاى! بدان که این میز، میز ریاست نیست. مواظب باش که یادت نرود این میز حاصل خون این جوانان عزیز و برومند است.
برادرم! هرگز خانوادههاى عزیز شهدا را فراموش نکنید. چون آنها چشم انتظارند که شما چگونه راه عزیزانشان را ادامه مىدهید و هرگز از معنویات دور نشوید و آنها را از یاد نبرید و به مادیات دل نبندید که انسان را از یاد خدا غافل مىکند. هرگز با مردم، بدرفتارى نکنید و مواظب باشید که این مردم از شماها بدبین نباشند و از خداوند متعال آرزوى موفقیت شما عزیزان را خواهانم، خداوند به من و شما توفیق عنایت بکند، خداوند پشتیبان شما باشد و از خداوند آرزوى توفیق ادامه راه شهیدان را خواهانم.
سخنى چند با پدر و مادر، همسر، برادران و خواهرانم دارم و بالاخره سلام بر پدر و مادر، بر همسر و برادران و خواهرانم. پدرم! من از شما عاجزانه مىخواهم، سلام گرم مرا که فرزندى بودم برایت، نامهربان و اذیت آور بپذیر. پدرم! من از شما عاجزانه مىخواهم که در حق خودتان که حق پدرى است و حق پدرى حق بزرگى است بر گردن فرزند، بگذرید و مرا حلالم کنید و پدرم! من ناقابل ارزش این حق را ندانستم و کوتاهى کردم. مرا ببخشید.
پدرم! مىدانم که در این بیست سال زندگى خود چگونه زحمتها کشیدید که تا مرا به این جا رساندید ولى حالا که نوبت من بود که خدمتى به شما بکنم، شما را رها کردم و به دنبال کار خود رفتم. پدرم! اى عزیزترین و گرامىترین ِ پدران، مىدانم که به خاطر اینکه من فرزندى صالح و درست به بار آیم، چقدر برایم زحمت کشیدى و از خیلى کارها مرا منع کردی که من فکر مىکردم، بدى مرا مىگفتى، بعدها فهمیدم که سخنان شما برایم پر ارزشترین سخنان بود و باعث شد که الحمدلله به گمراهى کشیده نشوم و به گروهکهاى چپى و راستى نپیوندم. پدرم! من نمىتوانم و نتوانستم این محبتهاى شما را جبران کنم، ولى از شما مىخواهم که به خاطر خدا؛ حق و نان خود را برایم حلال کنید، چون عاق والدین شدن سخت است و تحمل عذاب آن نیز خیلى سخت بوده و این کار من نیست که بتوانم، تحمل کنم. پدر عزیزم! به هر حال از شما عاجزانه مىخواهم که مرا ببخشید.
مادرم! اى مهربانترین مهربانان و اى عزیزترین عزیزان! اى مادرى که راه زهرا(سلام الله علیها) را رفتى و مرا در دامان گرم خود بزرگ کردى، به این حد رساندى و به من شیر حلال دادى، شبها بالاى گهوارهام بیدار ماندى و خواب را به چشم خود حرام کردی تا مرا به این حد رساندى. ولى من به جاى تشکر و قدردانى از زحماتت، به تو اذیت کردم و یادم هست که چگونه به خاطر من رنجها کشیدى و گاهى مواقع به خاطر من گریه مىکردى.
مادرم! مانند مادر حر و کسانی باش که بیشتر فرزندانشان را از دستدادهاند
اى مادرم! اى مهربانترین مادر از تو نیز تقاضاى عفو و حلالیت دارم و امیدوارم که مرا حلال کنید. مادرم! از تو مىخواهم که هنگامى که خبر کشته شدن مرا به تو دادند، هیچگونه ناراحت نباشى. همچون مادر حر دلاور که وقتى خبر شهادت فرزندش را دادند، گفت: «فرزندم اکنون شیرم را حلالت کردم و حق خودم را به تو بخشیدم» باشى و صبور باشى در این راه و تو باید فرزندان دیگرت را نیز در این راه بدهى. چون یک فرزند در راه انقلاب دادن خیلى کم است و مانند مادرانى باش که شش یا بیشتر فرزندانشان را دادهاند و شوهرشان را نیز از دست دادهاند و مىگویند: «که اگر امام اجازه دهد، خودم هم مىروم». مادر تو را به صبر و بردبارى، سخاوت، شجاعت و استقامت مىخوانم و از تو مىخواهم که همچون زینب کبرى(سلام الله علیها) آن شیر زن کربلا باشى و مادرم به همسرم نیز دلدارى بده و از طرف من از ایشان مواظبت کن و نگذار او خود را تنها بداند و او را به جاى من بدان.
برادرانم را به جبهه بفرستید/شهادت برای من از آغوش مادر و از درد و دل با همسر شیرینتر است
مادرم تو باید بعد از من، برادارنم را یکى یکى بفرستى چون ما ارزش نداریم و در برابر این اسلام بزرگ و این انقلاب عزیز و در برابر این مادران و این رزمندگان، ما خیلى کوچک هستیم. مادرم! هرگز برایم نگران و ناراحت نباش. چون اگر لیاقت شهادت را پیدا کردم و شهید شدم، بدان که شهادت براى من از آغوش گرم تو شیرینتر و از کنار همسرم بودن و درد دل کردن با وى، بهتر و از عسل نیز برایم شیرینتر است. خلاصه شهادت آرزوى دیرینه من است. مادرم! امیدوارم اگر به خاطر خدا هم شده، شیرت را برایم حلال کنى و از حقت بگذرى. مادرم از خداوند متعال برایت آرزوى صبر و بردبارى را خواهانم و مادرم خداوند یار و پشتیبان تو باد.
همسرم! همچون ام لیلا و عروس قاسم باش/در برابر زخمزبانها صبوری کن
سخنى چند با همسرم: همسرى که همدرد و همغم من هستى. از تو مىخواهم که از فراق من هیچگونه غم و اندوهى به خود راه ندهى و بردبار و شکیبا باشى. اى همسرم! صبر داشته باش و صبر کن. همسرم تو باید راه ما را ادامه بدهى و اگر فرزندى به دنیا آوردى، او را طوری تربیت کنى که همچون على ابن الحسین(علیه السلام) که راه حسین(علیه السلام) عزیز را ادامه داد راه ما و راه شهیدان را ادامه بدهد. همسرم! همچون املیلا و نیز همچون عروس قاسم باشى و براى ادامه دادن راه حسین(علیه السلام) عزیز و زینب کبرى(سلام الله علیها) بمان و هر گونه سخن و رنجى را تحمل کن و هیچگونه نگران نباش و همسرم بعد از من مىدانم به تو زخم زبانها خواهند زد و خیلى حرفها برایت خواهند گفت، منظورم همانهایى است که در هنگام حیاتم مىگفتند، ولى همسرم هیچگونه از این حرفها را به خود نگیر و صبر داشته باش، همانطوری که به زینب(سلام الله علیها) زخم زبانها زدند و صبر کرد.
همسرم مىدانم که من حق همسرى به تو را ادا نکردم و خیلى کوتاهى کردم و تو را به این زودى رها کردم و به دنبال کار خود رفتم. ولى همسرم تو را به حق زهرا(سلام الله علیها) قَسَمت مىدهم که هر گونه رنج، نگرانى و کوتاهى را که از من دیدهاى، حلالم کنى. همسرم! همچون همسر دیگر شهدا باش که شوهرشان را دادهاند و خود نیز راهشان را ادامه مىدهند.
همسرم سنگر تو حجاب است، در حفظ آن سستی نکن
همسرم از تو مىخواهم که سنگرت را هرگز خالى نگذارى و یا در سنگرت سستى نکنى؛ سنگر تو «حجاب» است و اگر سنگرت را خداى ناکرده رها کنى و یا در حفظ آن سستى کنى، این را بدان که روحم همیشه در رنج و مشقت خواهد بود. همسرم! تو را به خداوند متعال مىسپارم. از خدا خواهانم که به تو توفیق موفقیت در همه کارهاى خیر را عنایت فرماید. همسرم هرگز نگران نباش که اگر شهید شدم، اگر هم فرزندى از ما به دنیا بیاید از تو این انتظار را دارم که همچون زهرا(سلام الله علیها) که چگونه فرزندش را بزرگ کرد و با کربلا زینب(سلام الله علیها) و حسین(علیه السلام) اسلام را پاینده نگه داشت، تو هم باید فرزندى بزرگ کنى که ادامه دهنده راه حسین(علیه السلام) و زینب(سلام الله علیها) باشند. همسرم تو را به خداى بزرگ مى سپارم و آرزوى موفقیت تو را دارم. در پایان از خدا آرزوى پیروزى نهایى اسلام و سلامتى امام را خواهانم.
والسلام: «منصور سودی»
منبع : تسنیم
بازدیدها: 336