زندگینامه آزاده اسیر،حجت السلام سید علی اکبر ترابی

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / دفاع مقدس / آزادگان / زندگینامه آزاده اسیر،حجت السلام سید علی اکبر ترابی

01

سید آزادگان سید علی اکبر ابوترابی

تولد
سال ۱۳۱۸ هجری شمسی در حالی آغاز شد که شعله های جنگ جهانی دوم، با حمله ی ارتش آلمان هیتلری به لهستان، افروخته شد و فشار حکومت استبداد مطلق رضاخانی در سراسر ایران گسترده بود .
رضا خان میرپنج که اینک بر اریکه پادشاهی تکیه زده بود ، در راستای تأمین اهداف اربابان انگلیسی خود، در محو دین و دینداری ، تلاشی مضاعف داشت.
تصویب قانون کشف حجاب و صدور فرمان لباس متحدالشکل، محدود کردن مردم متدین در اجرای فرایض دینی و وارد کردن شدیدترین فشارها بر روحانیت شیعه، از جمله تلاش هایی بود تا جامعه ی ایران از دین تهی گردد و به طور مطلق تحت سیطره ی اهداف شوم استعمار پیر انگلیس درآید.
در چنین سال و در چنان شرایط و اوضاع و احوالی، در شهر کریمه اهل بیت (س) – قم – در خانواده ای اهل علم و اجتهاد و منتسب به بیت رسالت (ص)، در دامن مادری علویه ، فرزندی پا به عرصه وجود نهاد که او را «علی اکبر» نامیدند.
هر چند سید علی اکبر ابوترابی فرد – قزوینی – در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود، ولی به علت اینکه سند این ولادت، در حوزه طالقان، تنظیم و به ثبت رسید ، در بعضی از اسناد موجود، طالقان، به عنوان محل تولد ایشان، ثبت شده است.
خانواده
اجداد سید علی اکبر ابوترابی ، همه از سلسله جلیله سادات و اهل علم و اجتهاد بودند. ایشان در معرفی خود، در بازجویی های ساواک در سال ۱۳۴۹، در این رابطه چنین می گوید: « اجدادم همه بیشتر تا چند طبقه در نجف اشرف تحصیل کرده اند و فعلا نیز مرقد جمعی از آنها نیز آنجاست ».
جد پدری سید علی اکبر، مرحوم آیت الله سید ابوتراب حسینی ابوترابی فرد، از علمای بزرگ شهرستان قزوین بود، ایشان در یک ارزیابی کلی ، توسط ساواک ، اینگونه معرفی شده است: « در قزوین نفوذش خوب است و یک چهارم از سکنه شهر و دهات مقلد و طرفدار دارد و نفوذش در اثر زهد و تقوی اوست. مرجع تقلید است، در قزوین و نجف تحصیل کرده ، رساله عملیه او چاپ و منتشر شده است. در سال ۱۳۴۱ تلگراف مخالفت با انجمن های ایالتی و ولایتی را امضا کرده و در وقایع ۱۵ خرداد شرکت داشته است.»
آیت الله ابوتراب ابوترابی در فروردین ماه سال ۱۳۵۲ به رحمت ایزدی پیوست، که سخنران مراسم چهلمین روز درگذشت معظم له، در حسینیه شاهزاده حسین (ع) قزوین، حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی بود.
جد مادری سید علی اکبر، آیت الله سید محمدباقر علوی قزوینی، از علمای بزرگ و مجتهدین به نام بود. وصف معظم له از بیان حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی، چنین است: « مرحوم جد مادری ما، در نجف اشرف به درجه اجتهاد می رسند. در مسجد جامع قزوین مشغول خدمت بودند تا اینکه مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری، رضوان الله تعالی علیه از اراک عازم قم شدند. مرحوم جدمان به قصد دیدار مرحوم آیت الله حائری به قم مشرف شدند و از قم نامه نوشتند به منزل که خانه و زندگی من را بفروشید، بعد از فروختن و تبدیل آن به پول نقد مرا خبر کنید» همه را می فروشند و به پول نقد تبدیل می کنند و به ایشان خبر می دهند.
حاج آقا از قم تشریف می برند قزوین. روز جمعه ای، جمعیت زیادی را دعوت می کنند که برای نماز تشریف بیاورند مسجد جامع، بعد از نماز، جریان را توضیح می فرمایند . می فرمایند: من به دعوت حضرت آیت الله حائری به قم مشرف شدم و اهالی محترم قزوین هم بدانند که بنا نیست چیزی با خودم ببرم … برای اینکه مردم گمان نکنند که مرحوم جد ما، پول از قزوین برده اند و در قم خانه ساخته اند، در قزوین اعلام می کنند که تمام دارایی من تبدیل به این قدر پول شده و بیش از این هم با خودم به قم نبردم.» ۱
استاد و همسفر و همراه سید علی اکبر، پدر بزرگوار وی، حجت الاسلام والمسلمین، حاج سید عباس ابوترابی، یکی از مبارزان و مجاهدان عصر استبداد پهلوی ها می باشد. ایشان از ابتدای قدم نهادن در راه علم و مبارزه، در زمان رضا خان قلدر که عمله استعمار پیر بود، حاضر به خموشی نشد و در سال ۱۳۰۴ که سال شروع استبداد مطلق رضاخانی است و فشارهای مضاعفی بر روحانیت عزیز اسلام وارد می آمد، به قم مهاجرت کرد تا ضمن بهره گیری از محضر بزرگان حوزه علمیه قم، در صف اول مبارزه نیز حضور داشته باشد.
مرحوم سید عباس ابوترابی، پس از رحلت پدر بزرگوارش، به قزوین بازگشت تا خلأ وجود آن مرحوم را پر کند و به جانشینی پدر، زعامت مردم قزوین را به عهده گیرد.
ساواک در یک ارزیابی کلی در سال ۱۳۵۴، ایشان را چنین معرفی کرده است: « نامبرده در محافل مذهبی از علمای طراز اول شناخته می شود، ولیکن از لحاظ ملی و سیاسی فرد مورد اعتمادی نیست.»
در سال ۱۳۵۷ در حالی که شجره طیبه قیام خونین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، به رهبری حضرت امام خمینی (ره) به بار نشسته بود و ندای انقلاب اسلامی، در تمامی شهرهای ایران طنین انداز بود، حجت الاسلام والمسلمین سید عباس ابوترابی، نیز رهبری حرکت های مردمی شهر قزوین را به عهده داشت و به همین اتهام دستگیر و زندانی شد.
ساواک در مرداد ماه سال ۱۳۵۷، ایشان را چنین معرفی کرد: « نامبرده از روحانیون افراطی مخالف دولت بوده که به وسیله سخنرانی های خود، موجب تحریک مردم به اغتشاش در شهرستان قزوین گردیده است.»
سید علی اکبر ابوترابی در رابطه با نقش پدر خویش، در جریان انقلاب اسلامی در شهرستان قزوین چنین می گوید: « و یادم هست در پایان یکی از راهپیمایی ها در مسجدالنبی قزوین، تجمع سنگینی بود، ایشان برای اثبات اعلمیت حضرت امام(س)، روزنامه ۱۳۴۰ ( پس از فوت مرحوم آیت الله بروجردی ) که آن روزنامه را در یک کیسه پلاستیکی نگهداری و سعی کرده بودند در جایی حفظ بکنند، بیرون آوردند و روی منبر اعلام فرمودند: رژیمی که حضرت امام(س) را تبعید کرده، خود این رژیم پس از فوت آیت الله بروجردی، ایشان را به عنوان یکی از چهار مرجع معرفی کرده اند و روزنامه را به مردم نشان دادند. ایشان را دستگیر کردند و در زندان کمیته و قصر بازداشت نمودند.» ۲
اعتقاد دیرینه سید عباس ابوترابی به امام خمینی (ره) از پرسش و پاسخی که در بازجویی های ساواک، به ثبت رسیده، مشهود است. آنجا که ساواک از ایشان سوال می کند: « آیا شما آیت الله خمینی(س) را به عنوان یک مرجع تقلید قبول دارید؟»
و پاسخ این چنین ثبت شده است: « بلی، مشارالیه از نقطه نظر همه علما و مراجع یکی از مراجع تقلید است و اینجانب نیز مشارالیه را به همان می شناسم.»
و مادر بزرگوار سید علی اکبر، سیده علویه ای است که در دامان علم و اجتهاد پرورش یافت و در مسیر سخت مبارزه، همواره، همراه و همسنگر همسر خویش بود و در دامان پاک خود، فرزندان برومندی را تقدیم اسلام و جامعه اسلامی می نمود.

02
تحصیلات
سید علی اکبر – علی رغم آن که از دوران تشخیص در محضر پدر بزرگوار و مادر محترمه اش، به علم آموزی اشتغال داشت – مانند دیگر همسالان خویش، در سن هفت سالگی جهت آموزش رسمی، پای به راه تحصیل گذاشت و در مدرسه ای در نزدیکی محل سکونت، ثبت نام کرد و تا کلاس پنجم ابتدایی در آن مکان به تحصیل پرداخت و در حدود سال های ۳۲-۳۱ به شهر آبا و اجدادی خود – قزوین – کوچ کرد و کلاس ششم ابتدایی را در آن سامان، به پایان برد.
سید علی اکبر پس از اخذ مدرک پایانی دوره ابتدایی، به قم بازگشت و دوران متوسطه را در دبیرستان های دین و دانش و حکیم نظامی سپری کرد.
هوش و استعداد وافری که خداوند تعالی در وجود سید علی اکبر به ودیعه نهاده بود، او را به تحصیل در رشته ریاضی هدایت کرد و در همین رشته تحصیلی بود که موفق به اخذ دیپلم گردید. علی رغم اصرار بعضی از اقوام، مبنی بر ادامه تحصیل در کشورهای اروپایی، سید علی اکبر پس از به پایان رساندن دوره متوسطه، قدری در شهر قم تأمل کرد و سپس جهت کسب علوم حوزوی و بهره گیری از فیض حضور در جوار حضرت ثامن الحجج ( علیه آلاف التحیه والثنا ) در سال ۱۳۳۷ به مشهد مقدس، تشرف یافت و در حجره محقری در مدرسه نواب سکنی گرفت و به تعلیم و تعلم اشتغال یافت.
ایشان خاطره خود را در این رابطه، چنین نقل می کند: « بعد از گرفتن دیپلم، با پیشنهادی که پدرمان به ما دادند، ما را علاقمند کردند که وارد حوزه بشویم و به درس و بحث های حوزوی اشتغال پیدا کنیم. در این رابطه، حاج آقا والد معظم بنده، سهم بسیار زیادی دارند؛ چون ابتدا خودم تمایلی نداشتم و مرحوم دایی [ حجت الاسلام سید علی علوی ] هم اصرار داشتند که بنده را به آلمان اعزام بکنند تا در آنجا ادامه تحصیل بدهم.» ۳
« به هر حال، علاقه زیادی پیدا کرده بودیم که وارد حوزه بشویم. دیدیم در قم، مرحوم دایی ما پافشاری زیادی می کنند، با اجازه پدر بزرگوارمان به مشهد مقدس مشرف شدیم که دیگر از پافشاری دایی مان مقداری فاصله گرفته باشم.» ۴
سید علی اکبر ابوترابی، سختی زندگی طلبگی در مدرسه نواب مشهد و چگونگی ملبس شدن خود، به لباس شریف روحانیت را، چنین شرح می دهد: « یادم هست در مشهد مقدس، فقط نان سنگک می خریدم. آن را خشک می کردم و می خوردم؛ چون شهریه مان خیلی ناچیز بود و به غیر از نان سنگک نمی توانستیم چیز دیگری بخوریم.» ۵
« شبی که بنده می خواستم در مشهد مقدس معمم بشوم، با مرحوم آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی در این رابطه مشورتی داشتم. همان شب، مرحوم جدمان ( آیت الله حاج سید محمدباقر علوی قزوینی ) را در خواب دیدم. خواب دیدم که قبر ایشان باز شد. آب زلالی با ماهی های سرخی که درون آب در رفت و آمد بودند، از میان قبر جوشید. بدن ایشان هم بر سطح آب بود و همین طور که آب بالا می آمد، بدن ایشان هم روی آب قرار گرفته بود . وقتی که آب به کف زمین رسید، نشستند روی آب و رو کردند به من و فرمودند: علی ! ما نمردیم، زنده ایم. دو مرتبه روی آب خوابیدند و آب رفت پایین. بنده دیگر مطمئن شدم که نظر مبارک ایشان این بوده که ما هر چه زودتر معمم بشویم؛ لذا فردای آن، مفتخر شدم به ملبس شدن به این لباس پر افتخار » ۶
سید علی اکبر ابوترابی، با شروع نهضت حضرت امام خمینی (س)، قم را مرکز و سنگر مبارزه یافت و به شهر خون و قیام مراجعت کرد و در مدرسه حجتیه سکنی گرفت تا در متن فعالیت های یاران امام(س)، قرار داشته باشد.
پس از تبعید حضرت امام خمینی ( رضوان الله تعالی علیه ) و به سردی گراییدن ظاهری حرکت های انقلابی، سید علی اکبر نیز، در سال ۱۳۴۴، برای پیوستن به پیر و مراد خویش، از راه بندر خرمشهر و بطور مخفی، به بصره رفت و از آنجا به نجف اشرف روانه شد تا در محضر اساتید بزرگوار، حوزه علمیه نجف، به کسب فیض مشغول گردد.
ایشان در سال ۱۳۴۹ در حالی که سطح را به پایان رسانده و در «کلیه الفقه» وابسته به دانشگاه الازهر نیز تحصیل می کرد. در راه بازگشت به ایران، در مرز خسروی دستگیر و زندانی شد و پس از آن نیز اجازه بازگشت به حوزه علمیه نجف اشرف را نیافت و لاجرم در قم ساکن شد و در ضمن تحقیق و تعلیم و تدریس، به مبارزه ای بی امان، علیه حکومت ستمشاهی پرداخت.
ازدواج
برای هر مردی که پای در مسیر مبارزه می گذارد و تن به خطر می دهد، انتخاب همسری همراه با ویژگیهای اخلاقی خاص در طریق مبارزه و صبر و تحمل در نشیب و فرازهایی که در دوران زندگانی یک مبارز قرار دارد، از اهمیت فوق العاده ای، برخوردار است .
سید علی اکبر، که ۲۸ بهار از عمرش گذشته بود، خانواده محترم حاج آقای صدیقی – محمدزاده قزوینی – را که از بنکداران متدین بازار تهران بود و دل در گرو مبارزه در پیروی از امام خمینی (س) داشت و فرزندانش نیز در این مسیر قرار داشتند، را برای وصلت در نظر گرفت، تا هم برای مسیر سخت و طاقت فرسای مبارزه یاوری داشته باشد و هم مادری فداکار برای فرزندان خویش.
ایشان در سال ۱۳۴۶ از نجف اشرف به ایران بازگشت و پس از انجام این امر مهم، به همراه همسر محترمه اش، به نجف اشرف مراجعت کرد.
همسری که در غم و شادی همراهش بود و در دوران سخت مبارزه، یار و یاور ایشان و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس، جای خالی پدر را در کانون گرم خانواده پر کرد و در ایام اسارت آن بزرگوار بار سنگین تربیت فرزندان را به تنهایی به دوش گرفت و با صبری مثال زدنی، تکیه گاه فرزندان خویش بود.
فعالیت ها
سید علی اکبر ابوترابی که در سال های کودکی، شاهد هجمه همه جانبه رضا خان – عامل سرسپرده و حلقه بگوش استعمار پیر انگلیس – علیه دین و حوزه های علمیه و روحانیت اسلام بود و خانه نشینی زنان عفیف خانواده را، در دوران کشف حجاب، دیده بود و از محدودیت ها و اهانت های سازمان یافته دشمنان دین، در براندازی حوزه های دینی و شاگردان مکتب امام صادق (ع) آگاهی داشت و اجداد خود را در مسیر مبارزه با برنامه های آشکار و پنهان دین ستیزی حکومت پهلوی ها یافته بود، همیشه بر این باور بود که در مبارزه ای سازمان یافته، برای اعتلای کلمه حق، شرکت جوید.
بر اساس این بینش بود که از دوران نوجوانی، در این مسیر گام نهاد و چون سربازی فداکار و همیشه بیدار، خود را برای جانفشانی مهیا ساخت .
الف – فعالیت های قبل از انقلاب :
۱- فدائیان اسلام
سید علی اکبر ابوترابی ، هنوز پای به دبستان ننهاده بود که آوازه فدائیان اسلام به رهبری شهید «سید مجتبی نواب صفوی»، سراسر ایران را فرا گرفت . کانون گرم مبارزات فدائیان اسلام که با اعدام انقلابی احمد کسروی، رونقی دیگر یافته بود، هر انسان درد کشیده ای را که از ظلم و جور حکومت مستبد شاهنشاهی، به تنگ آمده بود، به خود جذب می کرد.
در دورانی که مبارزات فدائیان اسلامی به اوج خود رسید ، سید علی اکبر ابوترابی، در سن نوجوانی قرار داشت و با شرکت در مراسم آنان، ضمن همراهی و همدلی با ایشان، خود را برای مبارزه ای همه جانبه آماده می کرد.
ایشان در رابطه با چگونگی شرکت خود، در این مراسم ، چنین نقل می کند: « از نظر سنی ، سن ما در آن سال های قیام به حق آنها، در حدی نبود که بتوانیم در جمع آنها حضور داشته و بهره مند باشیم. فقط در بعضی از اجتماعاتی که داشتند می توانستیم تماشاگر باشیم. خصوصا صلوات هایی که آنها می فرستادند ، خیلی جذاب بود؛ که « اللهم صل علی محمد و آل محمد ». بله، طنین خاصی داشت؛ خصوصا با صحبت هایشان که خیلی بی پرده بود. درست مثل قدرتی که حاکمیت پیدا کرده، برای پیشبرد اهداف خودش با مردم چطور آزاد صحبت می کند؟ وقتی که صحبت می کردند، به این صورت بود.» ۸
سید علی اکبر ابوترابی به فدائیان اسلام، ارادتی خاص داشت و زیربنای قیام امام خمینی (رضوان الله علیه ) را، حرکت آنان می دانست. ایشان در این رابطه می گوید: « خلاصه اینکه، از حرکت امام در سال ۴۱ باور کنید ۶ ماه نگذشت، در سراسر ایران موجی عظیم به وجود آمد. زیربنایش را فدائیان اسلام فراهم کرده بودند. زیرسازی انجام شده بود، با فرمان امام یک مرتبه جریان تکان خورد. مقدار زیادی از زیربنا آنجا کارش تمام شده بود، به دست این شهیدان گلگون کفن [ شهدای فدائیان اسلام ] و شایستگان از بندگان مخلص خدا» ۹
۲- پانزده خرداد
غائله انجمن های ایالتی و ولایتی، فرصت مناسبی بود تا حضرت امام خمینی « س » بر سردمداران رژیم طاغوتی، یورش برد و به تبعیت از ایشان، سیل تلگراف های مخالفت با این مساله، به دربار سرازیر گردد.
در این دوران، سید علی اکبر ابوترابی، که به کسوت شریف روحانیت در آمده بود و در مدرسه نواب، در شهر مقدس مشهد، در جوار حرم حضرت ثامن الحجج (ع) ساکن بود. شاهد این حرکت عظیم و سازمان یافته و تلگراف مخالفت پدربزرگ و پدر خویش، در مخالفت با این غائله بود و خود نیز در این مسیر از هیچ تلاشی فروگذار نبود.
در زمانی که این مقدمات، به دستگیری امام راحل(س) ، قیام خونین ۱۵ خرداد و تبعید آن بزرگوار ، منتهی گردید، سید علی اکبر ابوترابی ، از مشهد مقدس به قم آمد، تا ضمن قرار گرفتن در کانون مبارزه، در سازماندهی فعالیت ها نیز نقش داشته باشد.
در هجوم چکمه پوشان رژیم منحوس پهلوی، با لباس مبدل به مدرسه فیضیه، سید علی اکبر نیز، مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
ایشان در نقل خاطرات آن روزها، چنین می گوید: « بعد از قیام امام ، قم یک پارچه آتش است . صدایی هم آن طور که باید بلند شود، نیست. روز عید فطر، در مدرسه حجتیه که از فیضیه بزرگتر است، نماز عید فطر برگزار شد … بعد از نماز هیچ کس فکر نمی کرد – یک دفعه دیدند ایشان [ آیت الله فومنی ] رفتند روی منبر … صحبت زیاد کرد. از جمله: دستگاه تبلیغاتی دشمن، روزنامه، مجله، رادیو، تلویزیون، همه چیز در اختیارش است و مأمورین و نماینده هایش هم پخش هستند … گفتند: امروز روز عید است، صد تا یا الله می گویم، یک دعا دارم … فرمودند: « ما از خدا عیدی می خواهیم » … نهایتا: [ گفتند ] : خدایا این شاه و این سگ را بردار و سگی بدتر از این بر ما مسلط مکن … »۱۰
۳- تشرف به نجف اشرف
سرکوب قیام جاودانه ۱۵ خرداد با صدور فرمان آتش به اختیار، برای نیروهای امنیتی و نظامی، باعث شد تا در شهرهای قم، تهران، شیراز و … تظاهرکنندگان را به رگبار ببندند و هزاران نفر از مردم بدون سلاح را به شهادت برسانند و متعاقب آن، تبعید حضرت امام خمینی (س) به ترکیه و نجف اشرف، این قیام عظیم را به آتشی زیر خاکستر مبدل کرد و مبارزه را به سمت و سوی دیگر کشاند.
در این برهه از تاریخ، سید علی اکبر ابوترابی که از پیر و مراد خویش، جدا افتاده بود، به عزم دیدار امام(س) و کسب فیض از محضر معظم له و دیگر بزرگان حوزه علمیه نجف اشرف، از راه بندر خرمشهر و بطور مخفی با بلم به بصره و از آنجا به نجف اشرف رفت .
شرکت در حوزه درس امام خمینی (س) و دیگر علمای نجف، فرصتی بود تا سید علی اکبر ابوترابی دوره سطح را با موفقیت، پشت سر بگذارد و از نزدیک نیز در جریان مبارزه حضرت امام (س) قرار داشته باشد.
ایشان با مراجعت به ایران و برگزاری مراسم ازدواج ، همسر خویش را به نجف اشرف برد، تا ضمن تبعیت از سنت نبوی (ص) و تشکیل کانون گرم خانواده ، از این فرصت نیز در راستای مبارزه با رژیم طاغوت بهره گیرد.
هنوز یکسال و نیم از تولد اولین فرزند این زوج جوان – فاطمه – نگذشته بود که به عزم دیدار خانواده، قصد مراجعت به ایران کردند .
در هماهنگی های صورت گرفته با همسنگران ، قرار بر این شد که اعلامیه های حضرت اما م (س) در رابطه با شهادت آیت الله سعیدی در زندان، به وسیله سید علی اکبر ابوترابی به ایران انتقال یابد.
بر این اساس، اعلامیه ها در چمدانی جاسازی شد و سید علی اکبر و حجت الاسلام سید حمید روحانی، بر سیبل احتیاط، داستانی ساختگی را با هم مرور کردند تا اگر احیانا مأموران رژیم شاه از جاسازی اعلامیه ها، اطلاع حاصل کردند، کمترین هزینه را در بر داشته باشد.
با این تمهیدات بود که سید علی اکبر ابوترابی ، دست همسر و فرزند خود را گرفت و به بهانه دیدار خانواده، راهی ایران شد.
۴- دستگیری
مأموران امنیتی رژیم پهلوی که پس از شهادت آیت الله سعیدی، منتظر عکس العمل نیروهای مذهبی و از همه مهمتر از عکس العمل حضرت امام خمینی (س) وحشتزده بودند، مرز خسروی را به شدت تحت کنترل قرار دادند و در روز ۱۴ مرداد ۱۳۴۹ در حالی که سید علی اکبر ابوترابی به همراه خانواده، قصد خروج از مرز را داشت، با آمادگی قبلی بر ایشان یورش بردند و پس از خارج کردن اعلامیه ها از جاسازی چمدان، ایشان را دستگیر و به ساواک کرمانشاه هدایت کردند و پس از یک روز ، به تهران منتقل نمودند. تدبیر سید علی اکبر در برخورد با بازجویان ساواک ، در جلسات بازجویی و پاسخگویی عادی به سؤالات، هر چند آنان را قانع نکرد ولی باعث شد تا دوران محکومیت ایشان، طولانی نگردد و پس از محکومیتی ۶ ماهه، از زندان آزاد و به زندگی مبارزاتی خویش بازگردد.
۵- دوران پس از آزادی
تلاش سید علی اکبر ابوترابی – پس از آزادی از زندان – برای بازگشت به نجف اشرف، با شکست روبرو شد و محمل هایی از قبیل: تصمیم به فروش خانه مسکونی
در نجف، نیز مؤثر واقع نشد.
سید علی اکبر ابوترابی که مرد میدان مبارزه بود، در این دوران، به صف مبارزات پنهان پیوست. هر چند کنترل مأموران امنیتی رژیم شاه بیشتر می شد، پنهان کاری مبارزین نیز، بیشتر می گردید. ارتباط سید علی اکبر ابوترابی با شهید مظلوم سید علی اندرزگو، از نقطه های عطف زندگی ایشان به شمار می رود .این دو مبارز و مرید حضرت امام (ره) به گونه ای پای در میدان مبارزه نهادند که دیگر جدایی و فاصله ای بین آنها نبود.
رعایت اصول مبارزه مخفیانه، از طرف این دو بزرگوار ، به حدی است که تنها گوشه ای از این فعالیت ها، آن هم در نقل خاطرات و به طور ناقص ثبت گردیده است و مأموران امنیتی رژیم نیز، به دلیل عدم دسترسی به ایشان ، قدرت ثبت و پرونده سازی آن را نداشته اند .
برای آن که این مقطع از دوران مبارزات سید علی اکبر ابوترابی فرد به همراه شهید اندرزگو، دوره ای حساس از زندگی ایشان است، نقل خاطراتی از بیان خود ایشان، مناسب به نظر می رسد.
« خدا رحمت کند مرحوم شهید « آقا سید علی اندرزگو » را. ایشان در سال ۴۲ در جریان ترور ” منصور ” نخست وزیر وقت، « محمد بخارایی» شرکت داشتند.
… ایشان در اولین مرتبه که به قول معروف لو رفتند. وقتی بود که در « شمیران »،« چیذر» قسمتی از شمیرانات، مدرسه ای است، ایشان درس می خواندند، درس می دادند، حتی مسوول مدرسه هم که بزرگواری هستند و امام جماعت همان محله که خدمتشان رسیدیم، ایشان را نمی شناختند که او کی هست و چی هست.» ۱۱
« در آن رابطه، خوب، ما هم دستگیر شدیم ولی الحمدالله بخیر گذشت. چون گزارش شده بود که ما هم با شیخ عباس رابطه داریم، آمدند و ریختند و ما را توی خیابان گرفتند …. آوردند اوین » ۱۲
« یک شب ساعت حدودا ده شب، توی خیابان دولت شمیران – خیابان های سمت راستش خانه های اشرافی است – در آن آدرس منزلی که می خواستیم یک مقداری ابتدا اشتباه کردیم و در نتیجه، یکی – دو مرتبه به طور مشکوک رفتیم و آمدیم. آنجا معمولا خانه وکیل و وزیر است و اکثرا هم نگهبان دارد. یکی از مأمورین ایست داد و یکی هم آمد طرف ما. ایشان[ شهید اندرزگو ] آن طور با آرامش برخورد کرد که طرف خیلی مؤدبانه اشاره کرد که: آن خیابانی که می خواهید این نیست، خیابان بعدی است …» ۱۳
هر نوع تماس و رابطه با شهید سید علی اندرزگو – که داغ شناسایی خویش را بر دل دستگاه امنیتی رژیم پهلوی نهاده بود– از حساسیت ویژه ای برخوردار بود.
در اسفند ماه سال ۱۳۵۱ یکی از منابع ساواک، گزارش کرد که در ملاقات با سید علی اکبر ابوترابی، از ارتباط وی با شیخ عباس تهرانی ۱۴ مطلع گردیده است. ۱۵
این گزارش منجر به دستگیری سید علی اکبر ابوترابی گردید. ولی به علت اینکه بازجویان ساواک نمی خواستند، همکار خویش را به سیدعلی اکبر معرفی کنند، از سوال مستقیم و طرح مساله گزارش، پرهیز کردند و همین موضوع باعث شد تا سید علی اکبر نیز با تظاهر به سادگی از چنگ آنها بگریزد.
ایشان در این رابطه چنین نقل می کند: « در آن رابطه ، خوب ، ما هم دستگیر شدیم. ولی الحمدالله به خیر گذشت. چون گزارش شده بود که ما هم با شیخ عباس رابطه داریم، آمدند و ریختند ما را توی خیابان گرفتند دیدیم توی کوچه و خانه پر است از اینها و ما را آوردند اوین . ما فهمیدیم جریان شیخ عباس است. چند سؤالی کردند، وقتی گفتیم می شناسیم، فشار را کم کردند, چشمهایمان بسته بود باز کردند … صبح که ما را بردند بازجویی، گفتند: « شیخ عباس را از کجا می شناسی؟ گفتم: « از نجف اشرف » و من شخصی به نام ” شیخ عباس مینایی ” را که از نجف اشرف می شناختم معرفی کردم. فشار شروع شد، ولی خوب ما هم خیلی همچنین خودمانی و ساده، همیشه می گفتم: دیگر این شیخ عباس چه کرده که با من چنین می کنید؟ آدرسش مشخص است . کروکی خانه اش را حتی برای آنها کشیدم … الحمدالله آن جریان گذشت و ما هم در حدود ۲۵ روز یا بیشتر، طولی نکشید که عذرخواهی کردند» ۱۶
سید علی اکبر ابوترابی با مبارزاتی چون شهید بزرگوار محمدعلی رجایی – که نسبتی نیز با هم داشتند – و آیت الله شهید دکتر بهشتی و همچنین رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای ارتباط نزدیک و همکاری تنگاتنگ داشت. ۱۷
تلاش در سنگر تبلیغ، یکی از فعالیت هایی بود که سید علی اکبر، در شهر و روستا به آن اشتغال داشت و در این مسیر از هیچ کوششی دریغ نمی کرد. تلاش او به حدی بود که در یکی از گزارشات ساواک اینگونه معرفی شد: « سید علی اکبر ابوترابی فردی فعال است که دائم بین قم و تهران در حال تردد است . او آرام ندارد.» ۱۸
او واقعا آرام نداشت و در هر کجا که بود در مسیر انقلاب اسلامی سر از پا نمی شناخت. رعایت اصول مخفی کاری از سوی او ، باعث شده بود تا، گزارشگران ساواک که وی را تحت مراقبت داشتند، تنها گزارش رفت و آمدهای او را ثبت کنند .
تلاش و پایمردی سید علی اکبر ابوترابی ، محدود به مکان و زمان نبود، در این رابطه به لبنان رفت تا از نزدیک شاهد تلاش مبارزان لبنانی باشد و از نزدیک وضعیت بیت المقدس را مشاهده نماید. ۱۹
ایشان در نقل خاطرات خود، در این رابطه می گوید: « یک سفر به زیارت مسجد الاقصی و خلیل الرحمان که مرقد مطهر حضرت یوسف علیه السلام است، مشرف شدیم . گفتیم برویم بیت اللحم، همین کلیسایی که زادگاه حضرت [عیسی] علیه السلام است … بعد رفتیم خلیل الرحمان . بچه ها آنجا وقتی فهمیدند ما ایرانی هستیم ، جایتان خالی ، ما را سنگباران کردند. ابتدا تعجب کردیم که چرا آنها ما را با سنگ مهمان نوازی می کنند. وقتی سؤال شد، گفتند که شماها بودید که بنزین دادید به اسرائیل، فلسطین را اشغال کرد … »۲۰
سید علی اکبر ابوترابی که به همراه سید علی اندرزگو به فعالیت های چریکی و مسلحانه روی آورده بود، خاطره چگونگی اعزام یکی از همرزمان را، برای انتقال اسلحه از لبنان به ایران چنین نقل می کند: « برای تهیه اسلحه و اینها، ایشان[ شهید اندرزگو ] با زحمت زیاد و مشکلات زیادی برخورد می کرد. یک روز گفت: بیائید، کم کم اساسیش کنیم. می روم لبنان … مسافرتی رفتند لبنان با ماشین، که تصادف هم کردند. مرحوم شهید دکتر چمران خیلی به ایشان خدمت کرده بود. آمدند. بنا شد … ماشینی فرستاده شود … اسلحه جاسازی کنند ، بعد دوباره بیاورند . ماشین تهیه شد ، از این ماشین های دو دره آمریکایی خوابیده مدل بالا یکی کمی پهن، که جای جاسازی آن بیشتر از ماشین های دیگر است …» ۲۱
در دورانی که شعله های انقلاب خونرنگ اسلامی، سراسر ایران را فرا گرفته بود، فعالیت های سید علی اکبر ابوترابی، گسترده تر و علنی تر شد. در این ایام او و همسنگرانش، شب و روز را از هم نمی شناختند. ایشان در این رابطه می گوید:
« در آن روزهای پر التهاب، کار ما سنگین بود. بسیار اتفاق می افتاد که در طول ۲۴ ساعت شبانه روز کمتر از یکساعت می‌خوابیدیم.» ۲۲
در این دوران بود که شهید سیدعلی اندرزگو مورد شناسایی و مراقبت ساواک قرار گرفت و در این رابطه سید علی اکبر ابوترابی نیز در حلقه مراقبتی و کنترل قرار داده شد.
نام عملیات شناسایی و کنترل شهید اندرزگو و مرتبطین وی «سرفراز» برگزیده شد و نام رمز عملیات کنترل سیدعلی اکبر ابوترابی نیز «ساغر» گذاشته شد.
نزدیکی و هماهنگی شهید اندرزگو و سیدعلی‌اکبر ابوترابی به حدی بود که در بسیاری از برگه‌های کنترل تلقن شهید اندرزگو، مأمور ساواک، نام سیدعلی‌اکبر ابوترابی را به جای شهید اندرزگو نوشته است که پس از آگاهی مسوولین، روی آن خط کشیده شده و نام اندرزگو را نوشته‌اند. ۲۳
متأسفانه، سوابق عملیات «ساغر» که منحصر به کنترل مرحوم حجت‌الاسلام سیدعلی‌اکبر ابوترابی بود، به دست نیامد و تاریخ از این قطعه زیبا و پربار، محروم گردید و تنها برای نمونه، اسنادی که در این رابطه است، از سوابق شهید سیدعلی اندرزگو، به این مجوعه، الحاق شد.در زمانی که انقلاب اسلامی فراگیر شد و در بدنه دستگاه‌های وابسته به رژیم پهلوی نیز رخنه کرد، دستگاه امنیتی نیز کارآیی خود را از دست داد و مردم به وسعت ایران اسلامی، به مخالفت با سلسله شاهنشاهی ، قیام کردند، ساواک دیگر فرصت آن را نیافت تا سیدعلی اکر ابوترابی را که محور عملیاتی ساغر بود، دستگیر و شکنحه و زندانی نماید.
سیدعلی‌اکبر در این اوضاع و احوال به فعالیت‌های خویش افزوده بود. از برقراری ارتباط با گروه منصورون۲۴ گرفته تا شرکت در کمیته استقبال از امام. ایشان در این خصوص می‌گوید: «بنده از چهارراه ولی عصر با ماشین‌های کارخانه‌ برق، از قبل از طلوع آفتاب در آن محدوده بودم. پشت ماشین ایشان، بنا بود در رکابشان باشیم لذا تا بهشت زهرا پشت ماشین ایشان بودیم …» ۲۵
ب ـ پس از پیروزی انقلاب اسلامی
روز ۲۲ بهمن ماه سال ۱۳۵۷، اراده الهی بر پیروزی مستضعفین و مظلومین بر مستکبران و ظالمین، تحقق یافت و یاران امام خمنیی (ره) که عمری را در مسیر مبارزه گذرانده بودند، کمر به خدمت بستند تا دین خدا را در جای جای سرزمین شهیدان، ساری و جاری نمایند.
سید علی‌اکبر ابوترابی نیز یکی از کسانی بودکه شهر آباء و اجدادی خود را سنگر خدمت و فعالیت، قرار داد. تشکیل کمیته انقلاب اسلامی و هدایت آن، یکی از اقداماتی بود که برای سازماندهی و جلوگیری از هرج و مرج، ضروری بود و سید علی‌اکبر این مهم را به عهده گرفت و پس از چندی با رأی قاطع مردم، به عضویت شورای شهر انتخاب و سپس ریاست آن را به عهده گرفت.
آغاز جنگ تحمیلی
هنوز طعم شیرین پیروزی بر طاغوت در کام مردم رنجدیده ایران اسلامی، کامل نشده بود و کشور از لوث وجود دست نشاندگان رژیم پهلوی، پاک نگردیده بود که شیاطین شرق و غرب ، برای خاموش کردن فریاد حق طلبانه ملتی که می‌رفت تا الگوی همه کسانی باشد که تحت ظلم و جور قرار داشتند، با علم کردن دیوانه‌ای به نام صدام حسین، در غرب و جنوب ایران، آتش جنگی خانماسوز را برافروختند.
در این برهه حساس که ارتش در نابسامانی اش از حذف امرای امریکایی خود قرار داشت و از سازماندهی لازم و کافی برخوردار نبود، می‌بایست مردمی که با اتحاد و همدلی خود، رژیم پهلوی را سرنگون کردند، اداره جنگ را نیز به عهده گیرند و با ابتدایی ترین اسلحه‌ها و تجهیزات جنگی در مقابل دشمن تا بن دندان مسلح صف‌آرایی کرده و ضمن باز‌ پس‌گیری سرزمین‌های اشغال شده، دشمن را از ادعای فتح کوتاه مدت ایران ناامید و مأیوس نمایند.
سید علی‌آکبر ابوترابی، «درست در آغاز جنگ تحمیلی، از قزوین با لباس رزم ، رو به سوی جبهه آورده و در کنار شهید دکتر مصطفی چمران در ستاد جنگ‌های نامنظم به سازماندهی نیروهای مردمی پرداختند و شخصا به مأموریت‌های شناسایی رژیمی و دشوار می‌رفتند. آزادی منطقه پرحادثه و خطرناک «دب حردان» به فرماندهی وی در رأس یک گروه متشکل از یک صد رزمنده سراز پا نشناخته، یکی از اقدامات ایشان است. ۲۶
سرانجام در روز ۲۶ آذر ۵۹، در یکی از مأموریت‌های شناسایی در حالی که هفت کیلومتر از نیروهای خودی فاصله گرفته و تا ۲۰۰ متری دشمن پیشروی کرده بود، در راه بازگشت، مورد شناسایی و تعقیب دشمن قرار گرفت و به اسارت درآمد.
سید علی‌اکبر ابوترابی در خصوص چگونگی اسارت خود، می‌گوید: «در تاریخ ۲۶/۹/۵۹ در تپه‌های الله اکبر به اسارت در آمدم، در تپه‌های الله اکبر مدت یکسالی بود که دشمن در مرتفع‌ترین قله‌ها سنگر گرفته بود و زمین مسطح وسیعی جلویش خالی بود … ما هم با یک گروهی که مسوولیت کلی آن را مرحوم شهید دکتر چمران این بنده صالح خدا عهده‌دار بودند، وارد عمل شدیم.
…. ما افتخار پیدا کردیم که با حدود صد نفر از بین دشمن عبور کنیم و از پشت با دشمن درگیر بشویم تا نیروها بتوانند این فاصله ۷ کیلومتر را پیشروی کنند … روز دوم بود که لازم بود یک شناسایی دقیقی برای عبور شب دوم داشته باشیم لذا ما برای شناسایی رفتیم … به طوری که فاصله ما با آنها کمتر از ۲۰۰ متر بود … شناسایی شدیم». ۲۷
شهادتنامه شهید چمران، در رثای سید علی‌اکبر ابوترابی که گمان قوی بر شهادت ایشان داشت، گواهی گویا در نقش تعیین کننده ایشان در محورهای عملیاتی جنوب کشور می‌باشد». ۲۸
دوران اسارت
هنوز چند ماهی از جنگ تحمیلی سپری نشده بودکه تقدیر بر این تعلق گرفت تا سید علی‌اکبر ابوترابی، به اسارت نیروهای بعثی عراق در آید و در طول هشت سال دفاع مقدس، در اردوگاه‌های عراقی،‌ با تیغ زبان به مصاف دشمنان برخیزد و روشنی بخش جمع اسیرانی باشد که به مرور زمان بر تعداد آنان افزوده می‌شد. سید علی‌اکبر ابوترابی، روزهای اول اسارت خود را چنین به تصویر می‌کشد: «در سلول برای اعتراف گرفتن، چندین بار مرا به پای جوبه دار بردند و شماره ۱ و ۲ را گفتند و دوباره برگرداندند. در طول روز چندین بار مرا بردند و آوردند. بالاخره شب مرا به مدرسه العماره بردند و یک تیمسار عراقی به افرادی که آنجا بودند گفت: این حق خوابیدن ندارد. ما نیمه شب برای اعتراف گرفتن می‌آییم، اگر اطلاعات لازم را به ما نداد سرش را با میخ سوراخ می‌کنیم. نیمه شب هم آمدند و سرم را با میخ سوراخ کردند؛‌ ولی ضربه طوری نبود که راحت شوم». ۲۹
آن روزهایی که سید علی‌اکبر ابوترابی، در شکجه گاههای عراق، الگویی از صبر و مقاومت را به نمایش گذاشته بود، در جمهوری اسلامی ایران، شایع شد که ایشان به شهادت رسیده است. مجالس بزرگداشت و سخنرانی‌های شخصیت‌هایی چون شهید رجایی و تعطیلی و عزای عمومی در شهرستان قزوین و شرکت آیات عظام: سید هاشم رسولی ، یوسف صانعی و محمد علی نظام‌زاده، از سوی حضرت امام خمینی (س) در مجلس یاد بود ایشان و ابلاغ تسلیت امام امت، * ابعادی از شخصیت‌ این عالم عامل را روشن ساخت و دولت عراق نیز، از این طریق ایشان را به عنوان یک روحانی سرشناس، شناسایی کرد.
بدون تردید، دوران مشقت‌بار ده ساله اسرای ایرانی در اردوگاه‌ها و زندان‌های عراق، سرانجامی عزت بخش و افتخار‌آفرین داشت.
تسلیم‌ناپذیری، همزیستی آرام و ایثارگرانه، همراه با امید و نشاط، تحمل ناملایمات و تخلکامی‌ها، تلاش در جهت سالم نگه داشتن جسم و روح، رشد فضیلت‌های اخلاقی و علمی و مواردی از این قبیل، ویژگی عمده آزادگان سرافراز، در این دوران بود، دورانی که حرکت کلی اسیران ایرانی در اردوگاه‌هایی که سیدعلی‌اکبر ابوترابی حضور داشت، تحت هدایت مستقیم و غیر مستقیم قوه‌ای عاقله، قرار داشت و رهبری خردمند و مهذب، خط مشی کلی اسارت را، به ویژه در بحران‌ها و تندبادهای سخت آن حکیمانه تبیین می‌کرد.
سید علی‌اکبر ابوترابی، نمودار تحمل، مقاومت، خدامحوری، آرامش، تواضع و در یک کلام، مجمع خوبی‌ها بود، انسانی دوست‌داشتنی و راز‌داری امین و گره‌گشای بی‌منت.
از این روست که با تصور واژه آزادگان، ابتدا تصویر او بر آئینه خاطرها نقش می‌بندد. همو که پناهگاه اسیرانی مظلوم و در بند بود و مانند پدری مهربان، آن بندگان مجاهد و بی‌توقع خدا را، در سایه سار محبت خویش، جای می‌دادو گرد غم و اندوه را از چهره آنان، می ‌زدود تا یأس، طرد، رکود، اختلاف و کسالت، از جمع آنان رخت بربندد و امید و جاذبه و تحرک و اتحاد و نشاط، جایگزین آن شود.
پس از اسارت
سرانجام پس از گذشت ده سال، سید علی‌اکبر ابوترابی، که به حق « سید آزادگان» لقب گرفته بود، با عزت و سربلندی به میهن اسلامی بازگشت.
سید علی‌اکبر ابوترابی هیچگاه از تلاش و فعالیت خسته نشد و در زندگی سراسر تلاش و مبارزه خود، هماره در صدد به دست آوردن رضای الهی بود.
نمایندگی ولی فقیه در امور آزادگان و نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی پس از آزادی، در کنار نام او قرار گرفت ولی او تغییری نکرد. همان روحانی بی‌ادعای بی‌اعتنا به چرب و شیرین دنیا باقی ماند و جز به خدا و تلاش برای آسایش و کمال خلق خدا نیندیشید». ۳۰
پایان زندگی
سید علی‌اکبر ابوترابی که تمام زندگیش عشق به اهل بیت عصمت و طهارات علیهم السلام بود، بر اساس این عشق، وجودش آفتابی شده بود و با آن که نشان شکنجه‌های رژیم پهلوی و بعث عراق را در پیکر داشت و سختی‌های بسیاری را تحمل کرده بود ولی آرام‌بخش رنج مردمان بود. او شجره طیبه‌ای بود که سر به آسمان ساییده بود و محنت‌های زمینیان در برابرش حقیر و خوار می‌نمود.
او ستاره شب اهل عشق بود و همچون ابر با طراوتی، باران برکات آسمانی خویش را بی‌هیچ توقعی، نثار دل دوستان می‌کرد.
دوازدهم خرداد ماه سال ۱۳۷۹ ، روزی است که روح ملکوتی این سید بزرگوار به همراه پدر جلیل‌القدرش در مسیر زیارت حضرت ثامن‌الحجج (علیه الاف التحیه و الثناء) از قفس تن جدا گشت و در جایگاه ابدی اهل تقوی آرام گرفت.
پی نوشت ها، مربوط به زندگی نامه:
۱ پاک باش و خدمتگزار ، صص ۱۶-۱۵
۲ همان – ص ۱۱
۳ پاک باش و خدمتگزار – به کوشش عبدالمجید رحمانیان – ص ۲۸
۴ همان – ص ۲۹
۵ همان – ص ۳۱
۶ همان – ص ۳۰
۷ مدرسه حجتیه از بزرگترین مدارس شهرستان قم می باشد که به همت مرحوم آیت الله العظمی حجت کوه کمری در سال ۱۳۶۴ قمری ساخته شده است . برای اطلاع بیشتر به پاورقی صفحه ۱۷۲ همین کتاب مراجعه شود .
۸ از تربت کربلا – ص ۲۱۳
۹ همان – ص ۲۱۷
۱۰ همان – صص ۱۴-۱۳
۱۱ همان – ص ۲۴۲
۱۲ همان – ص ۲۴۵
۱۳ همان – ص ۲۵۶
۱۴ یکی از نام های مستعار شهید سید علی اندرزگو
۱۵ سردار سرفراز ، شهید حجت الاسلام سید علی اندرزگو به روایت اسناد ساواک ، ص ۱۷۷
۱۶ از تربت کربلا – صص ۶- ۲۴۵
۱۷ پاک باش و خدمتگزار – ص ۳۳
۱۸ سند شماره ۱۳۷۴/ ۲۱-۴/۵/۵۰
۱۹ پاک باش و خدمتگزار – ص ۳۳
۲۰ از تربت کربلا – صص ۷-۵۴۶
۲۱ همان – صص ۲۶۰-۲۵۹
۲۲ – پاک باش و خدمتگزار ـ ص ۳۴
۲۳ – برای نمونه به متن سند صفحات ۳۵۰ و ۳۵۴ کتاب «سردار سرفراز» شهید حجت‌الاسلام سیدعلی اندرزگو به روایت اسناد ساواک مراجعه شود.
۲۴ – از تربت کربلا – ص ۲۴۵
۲۵ – همان – ص ۱۹۵
۲۶ – پاک باش و خدمتگزار صص ۵-۳۴
۲۷ – همان – صص – ۵۱-۴۹
۲۸ – همان ص – ۵۷
۲۹ – همان – ص ۵۲
۳۰ – دکتر غلامعلی حداد عادل به نقل از پاک باش و خدمتگزار ، ص ۷۲

بازدیدها: 2

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *