زندگینامه
محمد تقى مصباح يزدى در سال 1313 هجرى شمسى در شهر كويرى يزد ديده به جهان گشود. وى تحصيلات مقدماتى حوزوى را در يزد به پايان رساند و براى تحصيلات تكميلى علوم اسلامى عازم نجف شد; ولى به علت مشكلات فراوان مالى، بعد از يكسال براى ادامه تحصيل به قم هجرت كرد. از سال 1331 تا سال 1339 ه.ش در دروس امام راحل(قدس سره) شركت و در همين زمان، در درس تفسير قرآن، شفاى ابن سينا و اسفار ملاصدرا از وجود علامه طباطبايى(رحمه الله)كسب فيض كرد. وى حدود پانزده سال در درس فقه آيت الله بهجت مدظلّه العالى شركت داشت. بعد از آن كه دوره درسى ايشان با حضرت امام به علت تبعيد حضرت امام قطع شد، معظّم له به تحقيق در مباحث اجتماعى اسلام، از جمله بحث جهاد، قضا و حكومت اسلامى، پرداخت. وى در مقابله با رژيم معدوم پهلوى نيز حضورى فعّال داشت كه از آن جمله، همكارى با شهيد دكتر بهشتى، شهيد باهنر و حجة الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجانى است و در اين بين، در انتشار دو نشريه با نام هاى “بعثت” و “انتقام” نقش داشت كه تمام امور انتشاراتى اثر دوم نيز به عهده معظّم له بود. سپس در اداره، مدرسه حقّانى به همراه آيت الله جنتى، شهيد بهشتى و شهيد قدوسى فعّاليّت داشت و حدود ده سال در آن مكان به تدريس فلسفه و علوم قرآنى پرداخت. از آن پس، قبل و بعد از انقلاب شكوه مند اسلامى با حمايت و ترغيب امام خمينى (قدس سره)، چندين دانشگاه، مدرسه و مؤسّسه را راه اندازى كرد كه از مهم ترين آنها مى توان از بخش آموزش در مؤسّسه در راه حق، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه و بنياد فرهنگى باقرالعلوم نام برد.
ايشان هم اكنون رياست مؤسّسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(رحمه الله) را از جانب مقام معظّم رهبرى برعهده دارد. معظّم له در سال 1369 به عنوان نماينده مجلس خبرگان از استان خوزستان و اخيراً نيز از تهران به نمايندگى مجلس خبرگان برگزيده شده است. ايشان داراى تأليفات و آثار متعددى در زمينه هاى فلسفه اسلامى، الهيّات، اخلاق و عقايد مى باشد.
سوابق تحصیلی
آغاز طلبگی
محمد تقی نوجوان در سال تحصیلی 26ـ1325 دوره ابتدایی را به پایان برد. انتظار به سر آمده بود و شیفتگی به فراگیری علوم دین موجب شد که او به جای گذراندن تعطیلات و تفریحات، از همان ابتدای تابستان وارد حوزه علمیه یزد شود
هجرت به نجف
طلبه جوان، با ذوق و شوق فراوان گرم تحصیل بود که بار دیگر شیخ احمد آخوندی که اول بار انفاس قدسی اش او را دلباخته معارف قرآن و عترت علیهم السلام ساخته بود، به میهمانی شان آمد. شیخ با مشاهده آن همه علاقه و پیشرفت، وی را تشویق کرد که برای ادامه و تکمیل تحصیلات به نجف اشرف هجرت کند و خانواده را نیز ترغیب نمود تا برای حمایت از او به نجف مهاجرت کنند و مقیم آن دیار شوند.
به این ترتیب پدر و مادر که دلبسته فرزند بودند، تصمیم گرفتند خانه و وسایل کارشان را بفروشند و به نجف هجرت کنند. هرچند پیشنهاد اولیه محمدتقی این بود که به او اجازه دهند به قم سفر کند و در آن حوزه ادامه تحصیل دهد؛ اما خانواده اصرار داشتند که از همان ابتدا به نجف بروند. به هرحال مجاورت مرقد امیرمؤمنان علیه السلام و رونق فراوان حوزه نجف سبب شد که آنان در این تصمیم جدی تر باشند و سرانجام به نجف هجرت کنند. از این رو، اواخر سال 1330 بود که همگی راهی نجف شدند.
قرار بود طلبه جوان با خیال آسوده به درس و تحقیق بپردازد و پدر و مادر کار بافندگی خود را در آنجا از سر گیرند؛ اما پس از شش ماه که به زحمت در آنجا ماندند، وضع کاری خانواده رونقی نگرفت و تلاش های فراوانِ پدر برای کسب درآمد کارگر نیفتاد، و در نهایت مجبور شدند به ایران مراجعت کنند. محمد تقی اصرار داشت که دست کم اجازه دهند او برای مدتی به تنهایی در نجف بماند و وقتی وضع مالی شان در ایران سامان یافت نزد آنان بازگردد; اما والدین او و به خصوص مادر به هیچوجه رضایت نمی دادند. مرحوم آقا شیخ محمد علی سرابی و مرحوم آقا سیدعلی فانی(علامه فانی) به منزل آنان آمدند و به پدر اصرار کردند که بگذارید فرزندتان اینجا بماند. یکی از آنان گفت:«اگر شما پسرت را با این استعداد سرشار، از اینجا ببری و نگذاری به تحصیل ادامه دهد، امام زمان علیه السلام از شما راضی نخواهند بود». اما پدر گفت: من می توانم تحمل کنم ولی مادرش نمی تواند، و آن قدر به او دلبستگی دارد که جانش در فراق او به خطر می افتد.
به هر روی، تقدیر نبود که محمدتقی در نجف بماند و تقریباً پس از یک سال تحصیلی، اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد سال بعد همراه خانواده به تهران عزیمت کرد، و چون هنوز سر و سامانی نداشتند و از طرفی پایان سال تحصیلی فرا رسیده بود، محمدتقی تابستان آن سال را در تهران و با خانواده سپری کرد.
اقامت در نجف، هرچند کوتاه بود، خاطرات بسیاری به یادگار گذاشت. گرمی بازار درس و بحث و حضور علمای بزرگی چون مرحوم حکیم، مرحوم شاهرودی، مرحوم سیدعبدالهادی شیرازی، مرحوم میرزا آقا استهباناتی که آن روزها از علمای تراز اول بودند و امثال مرحوم خویی که در رتبه بعد قرار داشتند، شکوه و جلال خاصی به حوزه نجف بخشیده بود.
او از همان آغاز می کوشید ضمن احترام به همه بزرگان حوزه، به هیچ بیتی وابسته نشود. از همین روی، تمام مدتی که در نجف بود به خانه هیچ یک از مراجع رفتوآمد نمی کرد؛ مگر در یکی از اعیاد که به اتفاق استادش، آقای فانی، برای عرض تبریک، چند دقیقه ای به خانه همسایه شان مرحوم آقا سید جمال گلپایگانی رفتند. او این شیوه را در قم نیز ادامه داد، و با وجود ارادت و محبتی که از بزرگان حوزه در دل داشت، جز برای درس گرفتن، یا شرکت در مجالس سوگواری اهل بیت علیهم السلام که در منزل مرحوم آیت الله العظمی بروجردی برپا می شد، به بیوت آنان رفت و آمد نمی کرد.
هجرت به قم
خانواده از نجف بازگشتند و قرار شد برای مدتی در تهران بمانند. اما محمدتقی تصمیم داشت برای تحصیل به قم عزیمت کند. خانواده ابتدا بنای مخالفت گذاشت که «ما هنوز استقرار پیدا نکرده ایم و درآمد قابل توجهی نداریم که به تو کمک کنیم تا بتوانی درس بخوانی» و حتی از بعضی بستگان اهل علم خواستند تا او را قانع کنند که دست کم یک سال در تهران بماند تا پس اندازی برای خرج تحصیلش فراهم کنند. ولی او به هرحال نمی پذیرفت؛ زیرا معتقد بود درس خواندن در حوزه یک واجب شرعی است که رضایت والدین در آن دخالتی ندارد؛ هرچند سرانجام توانست با گفتوگوهای مؤدبانه و دلایل متین خود، آنان را قانع سازد و رضایتشان را جلب کند. به این ترتیب، محمدتقی تابستان آن سال را در انتظار آغاز سال تحصیلی همراه خانواده در تهران ماند.
مهدی، برادر کوچک تر محمدتقی بود، و در یک فروشگاه ظروف آلومینیوم شاگردی می کرد. او از پس انداز ناچیز خود در طول تابستان، یک چراغ فتیله ای، یک بشقاب، یک قابلمه، یک قاشق و یک قوری فلزی برای برادر خرید تا با خاطری آسوده تر در قم زندگی کند و درس بخواند.
البته محمد تقی نیز در تابستان بی کار نبود و با تدریس در کلاس های تابستانی توانست شصت تومان به دست آورد. با چهل تومانِ آن یک پتو خرید و بیست تومان باقی مانده را خرج راه ساخت. او حدود بیست روز مانده به آغاز درس ها راهی قم شد تا بلکه بتواند حجره ای بگیرد و سامانی بیابد.
یافتن حجره کار آسانی نبود. آن روزها دو ـ سه مدرسه کوچک در گوشه و کنار قم، و دو مدرسه بزرگ در نزدیکی حرم مطهر وجود داشت: یکی مدرسه فیضیه و دیگری مدرسه حجتیه. احتمال اینکه در این دو مدرسه به کسی حجره بدهند، بیشتر بود؛ اما با وجود این، شرط ورود به مدرسه تازه ساز حجتیه آن بود که طلبه می بایست بیست سال تمام داشته باشد، و محمدتقی هنوز 19 ساله بود. به این ترتیب تنها مدرسه فیضیه باقی می ماند. پیدا کردن متولی مدرسه بسیار مشکل بود. «می بایست هر روز ساعت ها کنار حسینیه ای که نزدیک منزلش بود می نشستی که اگر یک وقت از منزلش خارج شد، پیدایش کنی و دست به دامنش شوی و از او حجره بخواهی! او هم اگر سرِحال بود و حوصله داشت، برخورد خوبش این بود که حالا شما چند روز صبر کنید، شاید حجره خالی پیدا شود! و از این جور جواب های سربالا.
یکی دو ماه به همین صورت گذشت و او موفق نشد حجره ای پیدا کند. در این مدت، هر چند روزی میهمان یکی از دوستان و همشهری ها بود، و کم کم احساس می کرد میزبان ها از حضورش خسته شده اند. از طرفی درس ها شروع شده بود و او هنوز سرگردان بود، و از سویی پس اندازش نیز تمام شده بود.
این گرفتاری ها عرصه را بر او تنگ کرده بود، تا اینکه سرانجام روزی متولی را در حیاط مدرسه دید و با ناراحتی به او گفت: «آقا! من دو ماه است اینجا سرگردانم و شما هم با اینکه حجره خالی دارید، مرتب وعده می دهید و عمل نمی کنید. شاهدش هم این است که شخصی که بعد از من آمده بود، به شما مراجعه کرد و به او حجره دادید، و با اینکه من قبل از او آمده بودم، به من حجره ندادید!..». متولی مدرسه نیز در پاسخ، جواب تندی داد و کاملا مأیوسش کرد. بر اثر ناامیدی و احساس غربت، بغضش ترکید و با گریه زمزمه کرد: «اگر به من حجره ندهید، از شما به حضرت معصومه علیها السلام شکایت می کنم!» اما متولی مدرسه هیچ متأثر نشد.
طلبه جوان با حالت گریان از او دور می شد که مشهدی ماشاءاللّه، خادم مدرسه فیضیه، صدایش کرد و گفت: آقای یزدی! چرا گریه می کنی؟! و بعد آهسته گفت: ناراحت نباش، من به شما حجره می دهم!
مشهدی این را گفت و از او دور شد. مدتی گذشت و او همچنان در انتظار آمدن مشهدی ماشاءاللّه بود. بالاخره خادم مدرسه با طلبه دیگری به نام سید علی محمد پیدا شد. او نیز جوانی یزدی بود و دنبال حجره می گشت، و به این ترتیب با هم به حجره مورد نظر رفتند. حجره که چه عرض شود، یک فضای باریکه ای بود که در واقع انباری زیر پله های واقع در زاویه مدرسه به شمار می رفت و اسباب آبپاشی و جارو و از این قبیل را آنجا نگهداری می کردند. تخت شکسته ای هم در یک گوشه آن افتاده بود. دیوارها تا سقف نم داشت و ابداً آفتاب به آنجا نمی تابید، و درِ آن هم شیشه نداشت!
با این حال هر دو آن قدر خوشحال شدند که گویی بهشت را به آنان داده اند. محمد تقی و سید علی محمد حجره را تمیز و مرتب کردند و تصمیم گرفتند در آن زندگی کنند.
با وجود آنکه روزها بیشتر بیرون حجره به سر می بردند و شب ها نیز فقط برای چند ساعت استراحت به آنجا می آمدند، بعد از ده ـ دوازده روز هر دو، بر اثر رطوبت، دچار پادرد و کمردردی شدید شدند. مدتی با همین وضع گذشت تا اینکه روزی یکی از طلبه های یزدی نزد آنان آمد و گفت که رفیق هم حجره اش ازدواج کرده به منزل منتقل شده است، و وسایل حجره آنان را به حجره خودش برد، و به این ترتیب از آن به بعد ایشان حجره دار شدند; حجره ای که به اصطلاح آبرومند بود و می شد در آن زندگی کرد. سال اول به این منوال در مدرسه فیضیه گذشت.
…نهایت کمکی که خانواده ام می توانستند به من بکنند ماهیانه حدود بیست تومان بود، که آن هم مرتب نمی رسید، و گاه می شد که حتی یک لقمه نان برای شب نداشتیم. طوری برنامه ریزی کرده بودیم که روزی 6 تا 7 قران بیشتر خرجمان نشود، و این، تنها پولِ یک نان سنگک و یک سیر پنیر می شد. بعضی وقت ها هم نصف نان سنگک می خریدیم و برای شب هم بعد از نماز سی شاهی می دادیم و از خشکه پزی کنار درب فیضیه یک نان کسمه کوچک می گرفتیم و این شام ما بود…. یک روز پولمان کاملا تمام شده بود و من تصمیم گرفتم پولی قرض کنم.
در خلوت با خدا نجوا کردم که خدایا می خواهم برای رضای تو و برای اعتلای دین تو درس بخوانم! خودت می دانی که توقع زیادی هم ندارم! هرگونه که خودت صلاح می دانی وسیله ای فراهم کن که من مقداری پول از کسی قرض کنم یا بگیرم! می دانی که من آدمی نیستم که بتوانم پیش کسی بروم و تقاضای حاجت کنم. خودت برسان! اگر هم صلاح نمی دانی، توفیق بده تا بتوانم صبر کنم.
تا اینکه عصر یک روز، که ظهرش ناهار حسابی نخورده بودم، داشتم در حیاط مدرسه فیضیه قدم می زدم که شنیدم پستچی از طلبه ها سراغ محمدتقی یزدی را می گیرد. جلو رفتم و با ناباوری از اینکه کسی برایم نامه بفرستد، نامه را گرفتم. از یکی از علمای یزد بود که آن وقت ها ارتباطی با ایشان نداشتم. ایشان یک حواله بیست تومانی برای من فرستاده بودند، که بعد از چند ماه سفره مان رونق گرفت…
آن زمان مرحوم آقای حجت به طلبه ها مُهر نان می داد. من هم به فکر افتادم از ایشان تقاضای مُهر نان کنم؛ اما نمی خواستم به دستگاه ایشان مراجعه کنم. بنابر این نامه ای به این مضمون نوشتم:
حضرت آیت الله حجت، من شخصی به این نام هستم و در قم درس می خوانم و در درس آقای حائری شرکت می کنم. شنیده ام که مُهر نانی به طلبه ها می دهید. اگر شامل من هم می شود، من هم طلبه هستم.
ویژگی های برجسته اخلاقی و شخصیتی
یکی از ابعاد کمتر شناخته شده حضرت آیت الله مصباح یزدی ویژگی های خاص اخلاقی ایشان است. آیت الله مصباح یزدی را میتوان از اساتید برجسته اخلاق نظری و عملی در دوران معاصر دانست. علاوه بر شاگردی ایشان نزد حضتر آیت الله بهجت و استفاده های معنوی فراوانی که ایشان از حضرت علامه طباطبایی نموده اند؛ می توان مدعی شد که درس اخلاق ایشان یکی از درس های اخلاق برجسته در کشور است. علاوه بر این شخص ایشان نیز از فروتنی و خضوعی مثال زدنی برخودارند که برای کسانی که از دور با شخصیت ایشان آشنا هستند قابل تصور نیست. صرفا به عنوان یک مثال در این زمینه می توان به مصاحبه ایشان در جمع مسوولان همایش روز جهانی فلسفه اشاره کرد که ایشان در مورد حضرت آیت الله جوادی آملی چنین بیان می دارند: «اگر ما اينجا براي چند طلبه بحث فلسفي مطرح ميكنيم، معنايش اين نيست كه نام بنده در كنار حضرت آيت الله جوادي آملي برده شود؛ من اين را واقعاً از ته دل ميگويم و ايشان از مفاخر عالم اسلام ميدانم و مفتخرم كه دست ايشان را ببوسم. بهطور معمول هروقت خدمت ايشان شرفياب ميشوم، سعي ميكنم اين كار را انجام بدهم. حق اين كار واقعاً بوسيله ايشان انجام ميشود و خوب است كه ايشان به دنيا هم شناسانده شود؛ ايشان واقعاً مجاهدت نمودند و عمر شريف خود را وقف فلسفه كردند. البته منحصراً نه در تفسير كار مرحوم آقاي طباطبايي را ادامه دادند و با امكاناتي كه حالا فراهم است به بهترين نحو همچنان ادامه ميدهند و اين باقيات صالحاتي است كه قرنها دوام خواهد يافت واين افتخار نصيب ايشان ميشود كه يك دوره كامل تفسير را با اين عظمت، با اين وسعت و با اين شكوه بيان كنند و خوشبختانه همزمان يا با اندكي تأخير در رسانهها پخش شود مردم استفاده كنند علما استفاده كنند. بنده از ته دل خيلي خوشحال هستم و دعا ميكنم كه خدا توفيقات ايشان را زياد كند و اين كار را به نحو نيكو به پايان برسانند. افزون بر فعاليتهاي ديگري كه در زمينه فلسفه، فقه، اصول و ساير علوم دارند. تنها چيزي كه ميتواند مجوز اين باشد كه مثلاً بنده هم در اين محفل شركت بكنم اين است كه قدر بزرگان شناخته شود از باب تعرف الاشياء با ضدادها معلوم ميشود كه واقعاً آقاي جوادي يعني چي. این در حالی است که به اذعان بسیاری از علمای کارشناس در این زمینه حضرت آیت الله مصباح از بزرگان فلسفه معاصر و از نوادر موجود در این زمینه هستند. اما میزان خضوع و فروتنی ایشان و نحوه بیان ایشان در مورد عالم بزرگورای مانند آیت الله جوادی آملی حاکی از روح بزرگوار و منش عارفانه و عالمانه ایشان است. در کنار این منش عارفانه و عالمانه ایشان از چراغ های فروزان اخلاق در کشور و از مصابیح هدایت هستند که امید است حوزویان و عموم جامعه ما از این بعد از شخصیت این عالم فرزانه نیز بهره مند شوند.
آشنایی با آیت بهجت(رحمة الله علیه)
از جمله ديگر بزرگانى كه محمدتقى در همان سال هاى اول با ايشان آشنا شد، حضرت آيت الله بهجت(مدظله العالى) بود. منزل آيت الله كنار مدرسه حجتيه قرار داشت و معمولاً در رفتوآمدها، و به خصوص صبح ها كه ايشان از حرم بازمى گشتند، در كوچه با ايشان برخورد مى كرد. مدتى گذشت و از دوستان شنيد كه آيت الله بهجت از نظر علمى بسيار برجسته اند و سال هاى قبل، از شاگردان ممتاز آقاى بروجردى بوده اند، همچنين از نظر اخلاقى و معنوى برگزيده و اهل مقامات اند، و در نجف از شاگردان عارف كامل، مرحوم سيدعلى آقاى قاضى بوده اند، كه ديگر شاگردان آن مرحوم، از مقامات عالى معنوى او خبر مى داده اند. يكى از شاگردان مرحوم قاضى كه جانشين ايشان نيز به شمار مى آمد، مى گفت: «آقاى بهجت هنوز محاسنش درست در نيامده بود كه به مقامات بسيار بالايى رسيده بود. همچنين مرحوم حاج آقا مصطفى خمينى مى گفت پدرش، وجود اين مقامات را در آقاى بهجت تصديق مى كند».
اين اوصاف، محمد تقى را كه هميشه تشنه فضيلت و معنويت بود، ترغيب مى كرد كه از چنين شخصيتى بهره برد; ولى از آنجا كه آيت الله بهجت به آسانى كسى را نمى پذيرفت، با عده اى از دوستان تصميم گرفتند براى تقويت بنيه فقهى شان از ايشان بخواهند به طور خصوصى براى آنان فقه بگويد و به اين طريق بتوانند از خصوصيات اخلاقى ايشان نيز بهره گيرند. آيت الله بهجت پذيرفتند و درس فقه پربارى همراه با دقت نظرهاى كم نظير و استقلال رأىِ تحسين برانگيز، ارائه فرمودند. شيخ محمدتقى كه مدت پانزده سال در آن درس شركت نمود، محضر درسى آن آيت حق را اين گونه توصيف مى كند:
درسى بسيار پرمحتوا، دقيق و خوب بود، و آنچه بر خوبى آن مى افزود اين بود كه ايشان غالباً پيش از درس تشريف مى آوردند و به مناسبتى ـ كه گاهى در آن زمان آن مناسبت را درك نمى كرديم ـ حديثى مى خواندند، يا داستانى نقل مى كردند، و ضمن آن، مطالب اخلاقى و دينى اى را كه مورد نظرشان بود مى فهماندند، و عجيب اين بود كه هم من و هم دوستان ديگر، تجربه كرده بوديم مطالبى كه آنجا گفته مى شد و ظاهراً بدون مناسبت به نظر مى رسيد، در واقع نكته هايى بود كه براى افراد سازندگى داشت، و اشاره به مسايلى بود كه به بعضى از افراد حاضر در جلسه مربوط مى شد و خود آنها درك مى كردند، و گاهى هم با خيره شدن در چشم شخص، گويا به او مى فهماندند كه «دارم به تو مى گويم!…» و همين طور گاهى درباره يك مسئله سياسى، جريانى را قبل از وقوع آن پيش بينى مى كردند. مخصوصاً آن زمان ها در كوران انقلاب و حملاتى كه دژخيمان شاه به فيضيه مى كردند، ايشان اصرار داشتند كه بايد اين وقايع را نوشت و منتشر كرد. طرح اين مسائل از طرف ايشان انگيزه اى شد كه ما نيز بيشتر در فعاليت ها و مبارزات، مشاركت داشته باشيم.
اين آشنايى پانزده ساله، زمينه ارتباط و علاقه هر چه بيشتر استاد و شاگرد را فراهم ساخت، و رفته رفته استاد نيز به استعداد و نبوغ علمى و اخلاقى شاگرد خود پى برد، و اين امر سبب شد كه آيت الله بهجت، او را در مقام مدرس اخلاق به مردم معرفى كند. حجة الاسلام والمسلمين، دكتر مرتضى آقاتهرانى6 در اين باره مى گويد:
قبل از پيروزى انقلاب، عده اى از بازاريان قم خدمت آيت الله بهجت آمده و از ايشان درخواست كرده بودند كه خودشان يا يك نفر از روحانيون مورد تأييدشان يك درس اخلاق برگزار نمايند. آيت الله بهجت فرموده بودند كه جناب آقاى مصباح يزدى در اين زمينه مورد تأييد من است. برويد از ايشان بخواهيد و من هم از ايشان مى خواهم كه درس اخلاق را بيان كنند. اين درس اخلاق تا مدت ها در منزل مرحوم اسلامى در قم كه بعداً به حسينيه يا مسجد تبديل شد، ادامه داشت.
آشنایی با امام خمینی (رحمة الله علیه)
شيخ محمدتقى از همان سال اول ورود به قم، با امام خمينى(رحمه الله)، كه از سال ها پيش استاد برجسته حوزه بود، آشنا شد و خدمت ايشان ارادت يافت. با اينكه هنوز كفايه و مكاسب مى خواند، گاهگاهى براى كسب آمادگى در درس خارج ايشان شركت مى جست و از سال دوم به بعد به طور مرتب در آن درس حاضر مى شد.
از جمله خصوصيات بارز امام(رحمه الله)، دقت نظر، نقادى آزادانه و آزادى انديشه بود كه در درس هاى ديگر اساتيد كمتر ديده مى شد. اين ويژگى ها براى ذهن پوياى طلبه اى چون او بسيار جذاب بود. از سوى ديگر تعطيلى درس اخلاق امام(رحمه الله) افسوس برانگيز بود; درس اخلاقى كه از جذابيت، تأثيرگذارى و بى نظيرى آن حكايت ها نقل مى كردند، و البته گواه نقل هاى دوستان در رفتار و منش امام(رحمه الله) كاملا آشكار بود. متانت و وقار در شخصيت ايشان موج مى زد. امام خمينى(رحمه الله) در مجالس بسيار كم سخن مى گفت و گاه سراسر مجلس را با سكوت برگزار مى كرد و فقط به پرسش هاى علمى و دينى افراد پاسخ مى داد. ابّهت ايشان مانعِ آن مى شد كه در حضورش مسائل متفرقه و بى فايده مطرح شود.
از ديگر ويژگى هاى برجسته امام(رحمه الله) اين بود كه اجازه نمى داد هيچ كس در مسير، كنار ايشان يا پشت سرشان حركت كند و غالباً تنها راه مى رفت، و اگر كسى سؤالى داشت، مى ايستاد و پاسخ مى داد و دوباره حركت مى كرد. به طور كلى ايشان در عين تواضع و فروتنى، وقار و سنگينى به خصوصى داشت، كه جمع بين اين دو ويژگى جز از كسانى كه با عوالم ديگر ارتباط روحى و معنوى دارند، ميسر نيست. تنها كسانى مبتلا به كبر نمى شوند و در عين حال متانت و وقار خود را حفظ مى كنند كه توجه قلبى خاصى به خداوند داشته باشند.
منبع : سایت شبکه خبر
بازدیدها: 4