سرگذشت هایی ویژه از شهدا| شهید بابک نوری
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام آنکه شهدا در قهقه مستانه شان و شادی وصولشان نزد او روزی می خورند
امروز می خواهیم با هم برویم در خانه یکی از شهدای دهه ی هفتادی، با تیپی امروزی که اگر کسی چشم تیزبینی نداشته باشد نمی تواند از ظاهرش باطن قشنگش را بشناسد. شهید مدافع حرم بابک نوری. شهیدی که پدرش می گوید بعد از شهادتش متوجه شدم که بابکم چقدر دوندگی کرد تا یادبود شهدای گمنام پارک ملت رشت را بسازند. شاید برای بعضی ها باورکردنی نباشد پدرش می گوید بابک حتی در شادترین لحظاتش شهدا را فراموش نمی کرد. می گوید عکسهایی ازش دارم که نشون می ده بعد از عروسی یکی از دوستانش رفته گلزار شهدا. مادرش می گوید وقتی برادرش متوجه شد که بابک می خواهد سوریه برود به او پیشنهاد داد که برای ادامه ی تحصیل به آلمان برو، پدرش می گوید تقریبا کارهایش را انجام دادیم که به آلمان برود ولی قبول نمی کرد. مادرش می گوید دفعه اولی که صحبت از سوریه رفتنش شد به او گفتم نرو. ولی او به من گفت من باید بروم سوریه باید بروم اگر من نروم پس کی بره. من و امثال من باید برویم تا شما در امنیت باشید. نگران من نباش مادر من می روم پیش مادرم، آخه من یک مادر دیگه در سوریه دارم، مادر دیگرم حضرت زینبه. من دارم پیش او می روم، می روم تا ان شاء الله راه زیارت شما باز بشه. پدرش می گفت بعضی افراد به من میگفتند چرا موقع خداحافظی نرفتی به او بگویی نرو؟ آخه بابک روی حرف تو حرف نمی زد. به آنها گفتم بابک تحصیل کرده بود حتما باشناخت راهش را انتخاب کرده است. وقتی دیدم چطور بچه ام مشتاقانه مثل داماد در شب عروسیش دارد آماده رفتن می شود نتوانستم جلویش را بگیرم. بابک من من را یاد شهیدان می انداخت برای همین وقتی خداحافظی او را دیدم به برادرش گفتم برو خوب سیر بابک را نگاه کن آخه بابک دیگه برنمی گرده. 26 روز بعد در جریان آزاد سازی بوکمال و نابودی داعش بابک هم به شهادت رسید.
شادی روحش صلوات.
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 1000