1. بازگشت حق
پس از قتل عثمان معاویه موفق به سوار شدن بر موج شکل گرفته در میان امت اسلامی نشد و جریان به نحوی پیش رفت که سرانجام با امیرالمؤمنین علیه السّلام، نه به عنوان امام اول که به عنوان خلیفه چهارم بیعت شد. اگرچه این نوع بیعت در ظاهر مشکلی ایجاد نمی کرد، اما حوادث بعدی نشان داد که فرق بسیار است میان مردمی که به دنبال حاکمی می گردند تا امور آنان را سامان دهد، و مردمی که در پی ولیّ خدایند تا اوامرش را بی چون و چرا اطاعت کنند.
اتفاقاتی که در طول این بیست و پنج سال افتاده و سیاستهای اقتصادی و فرهنگی ای که به اجرا درآمده بود، سبب خروج بسیاری از مسلمانان آن دوره به ویژه برخی اصحاب بزرگ و متقدمین در اسلام از شیوه ی زندگی زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شده بود. در علاج این زخم عمیق، امیرالمؤمنین علیه السّلام از مدتی پیش دست به کار تربیت نسلی جوان و مؤمن ویژه ی شرایط آن روز شده بود، رویشی که در پی ریزش های شدید آن دوره می توانست نویدبخش آینده ای روشن برای جامعه اسلامی باشد. به نظر می رسد این الگوی تاریخی به شکلی کاملاً مشابه در این دوره از انقلاب اسلامی نیز تکرار شد و ما در پی آن شاهد ریزش ها و رویش هایی بودیم که در جریان فتنه 88 به اوج ظهور رسید.
متأسفانه این شرایط و ادامه دشمنی معاویه و تلاش وی برای تصاحب خلافت، کار را به جایی رساند که امیرالمؤمنین علیه السّلام را در طی چهار سال و نه ماه حکومت درگیر سه جنگ بزرگ داخلی کرد. نخستین درگیری با گروهی از نامداران صحابه بود که در پی آنچه توضیح داده شد در خود توان تحمل حکومت علی و بازگشت به زمان پیامبر را نمی دیدند. تحرکات معاویه نسبت به این صحابه برای درگیر نمودن ایشان با علی علیه السّلام نقش زیادی در شعله ور شدن آتش جنگ داشت. این گروه به نام ناکثین و پیمان شکنان و این واقعه تلخ به نام “جنگ جمل” و با پیروزی امیرالمؤمنین علیه السّلام در تاریخ ثبت شد.
به دنبال این جنگ تحولاتی در جغرافیای سیاسی جریان انبیاء رخ داد. مدینه که تا آن روز پایگاه اصلی اسلام در جانشینی مکه به عنوان نقطه آغاز دین مبین به شمار می رفت، در پی خالی شدن از اصحاب بزرگ و از سنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و از آن مهمتر با توجه به مقاومت در برابر پذیرش هرگونه تحول در دینداری، به دو پاره تقسیم شد: معاویه و حزب شیطان در شام به عنوان چهار راه راهبردی جهان به تبلیغ اسلام انحرافی و شیطانی خویش پرداختند و امیرالمؤمنین علیه السّلام با پایگاه کردن کوفه برای حزب الله و شیعیان خود دست به مهاجرتی تاریخ ساز زد. این سرزمین همان بود که انبیای پیشین از آنجا کار خود را آغاز کرده بودند. تاریخ دوباره تکرار شد. این تغییر نقطه مرکزی درست در همان جهتی بود که از سال ها پیش حزب شیطان آن را آغاز کرده و با ورود به عراق گام بلندی به سمت شرق و قوم آخرالزمانی فارس و ایران برداشته بود. با این اقدام مرکزیت خلافت به قوم ایرانی نزدیکتر شد.
این نزدیکی در دوران کوتاه امیرالمؤمنین علیه السّلام تنها در بعد جغرافیایی باقی نماند و ایرانیان و موالی توانستند در آن دوره از عنایت اهل بیت علیهم السّلام برخوردار شده و از این طریق ارادت خود را به ایشان اثبات نمایند. ورود ایرانیان در خلافت به حدی رسیده بود که شخصی مانند اشعث بن قیس را-که کارنامه ننگینی از خود در تاریخ مقابله با اهل بیت علیهم السّلام بر جای گذاشته-برآشفته و وی را به ناسزا و امیرالمؤمنین را به پاسخی قاطع می کشاند.(1) عاقبت سوء اشعث در نقش وی در به شهادت رساندن امیرالمؤمنین علیه السّلام و نقش دخترش جعده در به شهادت رساندن امام مجتبی علیه السّلام و پسرش محمّد در جریان عاشورا از عجایب و عبرت های بزرگ تاریخ است.
در دومین جنگ با توجه به عدم امکان ایستادگی ادعای دینداری معاویه در برابر حکومت دینی امیرالمؤمنین علیه السّلام در داوری افکار عمومی جامعه اسلامی آن روز، گروهی طراحی و به صحنه آورده شدند که با برخورداری از ظاهری دینی به جنگی وحشیانه با مسلمانان دست زدند. این گروه که در تاریخ اسلام به نام های خوارج، مارقین و بیرون شدگان از دین مشهور شدند، در دوران معاصر بیشترین شباهت را با گروههایی تروریستی همچون القاعده و طالبان دارند که دقیقاً با همین هدف و ساز و کار برای مقابله با انقلاب اسلامی ایجاد شده اند. در سال های نخستین انقلاب اسلامی نیز سازمان منافقین به دنبال ایفای چنین نقشی بود. سرانجام این فتنه و جنگ نیز که به “جنگ نهروان” شهرت یافت با پیروزی امیرالمؤمنین علیه السّلام و سپاهیان ایشان آرام گرفت.
با پیروزی امیرالمؤمنین علیه السّلام در این دو فتنه شعله ور شده از سوی حزب شیطان، اینک زمان رویارویی مستقیم با معاویه و سپاه شام فرا رسیده بود. این درگیری در محلی به نام “صفین” رخ داد که سومین جنگ را نیز به نام خود در تاریخ ثبت کرد. در این جنگ تمامی تزویر کفر، نفاق منافقان و جهل امت در کنار هم قرار گرفت تا سرانجام نبرد را به حکمیتی مضحک بکشاند که در تاریخ به عنوان یک بی آبرویی برای حزب شیطان ثبت شد. جنگ پایان نیافت تا سرانجام با طراحی و تحریک معاویه و با عاملیت بقایای اندک خوارج، امیرالمؤمنین علیه السّلام در سال چهلم هجری به شهادت رسید و صحنه برای خلافت معاویه آماده شد. سمّی که عبدالرحمن بن ملجم مرادی شمشیر خود را بدان آغشته بود تا تضمینی بر موفقیت ترور باشد، از روم آورده شده بود.
2. دوران صبر و مظلومیت
امام مجتبی علیه السّلام در چنین شرایطی زعامت جامعه اسلامی را در دست گرفت. ایشان از همان ابتدا و با همان جدیت امیرالمؤمنین علیه السّلام کار مقابله با معاویه را پی گرفت، اما حزب شیطان در این دوره اقداماتی را طراحی و اجرا نمود که مسلمانان را در پی گیری جنگ و ریشه کنی فتنه سست کرد. سوء قصد به جان امام علیه السّلام که در تفسیر آیات سوره اسراء بدان اشاره شده، راه اندازی ترورهای شبانه در خیمه گاه سپاه اسلام و ایجاد رعب و وحشت در میان سپاهیان، رقم زدن سرنوشتی نامعلوم برای عبیدالله بن عباس فرمانده لشکر امام و پخش شایعه پیوستن او به سپاه معاویه و موارد بسیار دیگری که در تاریخ ثبت شده است، دست به دست هم داد تا امام علیه السّلام را به صلح مجبور کند. در این شرایط-همانند دوران حدیبیه-صلح تنها راهی بود که با گذشت زمان می توانست پلیدی حزب شیطان و بنی امیه را آشکار کرده و تلاشی دوباره را در تاریخ برای گردهم آمدن حزب الله آغاز نماید. شیعیان آخرالزمانی بایستی در این کوره ها آبدیده شود.
در پی این صلح پایگاه کوفه رنگ باخت و قدرت به شام منتقل شد. امام علیه السّلام به مدینه بازگشته و در انتظار روز موعود به تربیت کادر و شیعیان پرداختند، اما معاویه همین مقدار را هم به ضرر حکومت خود می دید تا سرانجام امام را با زهری که این بار نیز از روم آمده بود و از طریق نفوذ در خانه ایشان و به دست جعده دختر اشعث، به شهادت رساند. با این شهادت در سال پنجاهم هجری، معاویه و حزب شیطان گام دیگری به سقوط و اضمحلال نزدیک شد.
3. ورود به عصر عاشورا
از این دوره به بعد جریان خلافت و امامت در دو مسیر کاملاً جدا به راه خود ادامه دادند. خلافت به پادشاهی و امپراتوری کشانده شد و امامت به تربیت شیعیان و تمدن سازی پرداخت. پس از شهادت امام مجتبی، حسین بن علی علیها السّلام به امامت شیعیان رسید و در ده سال دوران نخست امامت خود که مقارن با خلافت معاویه بود، همان سیاستی را در پیش گرفت که امام مجتبی علیه السّلام بدان پایبند بود. فتنه معاویه و جهل امت به اندازه ای بود که تدریج و گذر زمان را در پیگیری مقابله اجتناب ناپذیر می نمود.
با مرگ معاویه و معرفی یزید به جای او-برخلاف مفاد صلحنامه بود-شرایط تازه ای در هر دو جبهه شکل گرفت. حزب شیطان به خیال خود با خلافت یزید در پی آن بود که آشکارا اساس اسلام را مورد پرسش قرار داده و با تثبیت چهره و شخصیت فاسد و ضد دینی یزید از خلافت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تقدس زدایی نماید. تا پیش از یزید، خلفا و جانشینان پیامبر خود را در چارچوب دین اسلام و سنت ایشان معرفی کرده بودند، تا جایی که معاویه خود را خال المؤمنین می نامید، اما یزید این سنت را بر هم زد و آشکارا موضوع دین را نزاع بر سر پادشاهی میان بنی هاشم و بنی امیه اعلام نمود. شعر منسوب به یزید در همین راستا سروده و آشکارا در تاریخ رواج داده شده است.(2)
اما حزب الله در این دوره به رهبری سیدالشهداء علیه السّلام در پی آن بود که تا ضمن جلوگیری از بروز این اتفاق خانمان سوز، باطن پلید حزب شیطان را در تاریخ آشکار کرده و پرچمی در این قله درگیری به بلندای تاریخ نصب نماید تا همه آنانی را که پس از این، قدم در راه بصیرت و جهاد می نهند، راهنما باشند. این چنین بود که در بلندترین لحظه تاریخ درگیری حزب الله و حزب شیطان، عاشورای سال 61 رخ داد.
عاشورا اوج تجلی حزب الله و علوّ کبیر حزب شیطان بود در زمین. عاشورا در زمانی رخ داد که حزب شیطان به خیال خام خود در تقابل با حزب الله به آخرین مراحل مأموریت خویش رسیده بود. حکومت یزید با توجه به ادعاهای ضد دینی وی اگر تثبیت می شد برای همیشه نام دین و اسلام را از صفحه زندگی بشر زدوده بود. قیام سیدالشهداء علیه السّلام و یاران اندک وی در آن شرایط سرنوشت ساز تاریخی نه تنها راه را به رهروان نمایاند، که آنان را در این راه با خود همراه ساخت. عاشورا در دریای طوفان زده تاریخ هم چراغ هدایت شد و هم کشتی نجات:
ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة (3)
به درستی که حسین علیه السّلام چراغ هدایت و کشتی نجات است.
در بازنگری تاریخ تمدن بشر و برای رسیدن به درکی روشن از وضعیتی که انسان معاصر در برابر آن قرار دارد، ناچار از توجه جدی به موضوع عاشورا به عنوان واقعه محوری تحلیل تاریخ هستیم. به دیگر بیان همان گونه که در نگارش تاریخ تمدن بشر موضوع رنسانس، به عنوان واقعه محوری در شکل گیری جامعه مدرن و تحولات پس از خود مطرح بوده است، در نگاه قرآنی به تاریخ تمدن بشر، واقعه عاشورا این توان را دارد که تمامی حوادث و جریانات پیش و پس از خود را بر محور خویش گرد آورده و به آنها معنی دهد. به تعبیری ظریف هر آنچه پیش از عاشورا اتفاق افتاده، مقدمه عاشورا و هر آنچه پس از آن شکل گرفته نتیجه آن بوده است. این تبیین، موضوع غیبت و ظهور را نیز که با انگیزه خونخواهی عاشورا رخ می دهد در بر می گیرد.
بر این اساس، عاشورا نیز همانند غیبت نباید صرف یک اتفاق دانست. عاشورا یک سنت مبنی بر عهد الهی و صحنه ای برای به ظهور رساندن اوج فداکاری و ولایت پذیری انسان ها است که تمامی پیامبران الهی از پیش در جریان آن قرار گرفته بودند. در جریان قربانی نمودن اسماعیل علیه السّلام، و فرمان خداوند مبنی بر توقف این آزمایش الهی در پی موفقیت ابراهیم علیه السّلام در عزم برای انجام آن، قرآن کریم چنین می فرماید که: “و فدیناه بذبح عظیم (4)” و او را در ازای قربانیِ بزرگی باز رهانیدیم. فدیة اسماعیل، ذبح عظیمی از سوی خداوند قرار گرفت که متأسفانه در اسرائیلیات قوچی دانسته شده است (5) که-علیرغم صحت در واقعیت اتفاق افتاده-به هیچ وجه با بیان ویژگی “عظیم” از سوی خداوند همخوانی ندارد. بر اساس روایات، این ذبح عظیم جریان عاشورا بود که اساس دین اسلام را در سخت ترین شرایط حفظ کرد.(6) برخی در همین راستا روایت شریف نبوی را که فرمود: “حسین منی و انا من حسین”(7) بدین گونه تفسیر نموده اند که با ذبح اسماعیل، مجالی برای تولد و ظهور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باقی نمی ماند و سیدالشهداء با این فداکاری زمینه ظهور پیامبر آخرالزمان را فراهم نموده اند. جریان محافظت از اجداد و انتقال نطفه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از اینجا آغاز می شود. حافظ نیز در یکی از اشعار خویش به این موضوع اشاره می کند:
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ*** چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
پیر مغان در شعر حافظ رحمه الله، سیدالشهدا علیه السّلام و منظور از شیخ، شیخ الانبیاء، حضرت ابراهیم خلیل است. وعده ای که شیخ با خداوند داشت و پیر مغان آن را به جا آورد، ذبح فرزند بود که در واقعه عاشورا اتفاق افتاد.
در حاشیه ی این بیت، توجه به بیتی دیگر نیز از این عارف و شاعر بزرگ در موضوع ولایت پذیری در عاشورا لازم می نماید. حافظ در نخستین غزل خود در دیوان چنین می سراید:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید*** که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
اگر بر این اساس آنچه در جریان معراج گذشت، سالک را وجود مقدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بدانیم، این بیت اشاره دارد به اِخبار و سفارش های ایشان در خصوص موضوع عاشورا و لزوم تبعیت از امام حسین علیه السّلام در این جریان، سفارشاتی نظیر: “الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا”.(8)
این دلدادگی و شیفتگی جناب حافظ نسبت به سیدالشهداء است که او را شایسته زیارت مرقد منور ایشان در کربلا و دیدن نور خدا می نماید. گزارش این سفر در بیت زیر آمده است”
در خرابات مغان نور خدا می بینم*** وین عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
به هر حال، با نگاهی آخرالزمانی می توان عاشورا و حوادث پس از آن را اینگونه تحلیل کرد که حوادث پیش از عاشورا و خود این واقعه ی بزرگ نشان داد که برای رساندن نهضت پیامبران الهی به روز موعود و بهشت ظهور ناچار از تربیت شیعیانی مخلص و فداکار در یک کلام ولایت پذیر هستیم تا در خدمت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بتوانند این مأموریت بزرگ الهی را که تمامی انبیا برای آن مجاهدتها نمودند به سرانجام برسانند. عاشورا نشانه ای بود در تاریخ که ره پویان با توجه به آن نه تنها را خود را در ظلمتکده غیبت بیابند که با تمسک به آن خود را به ساحل نجات نیز برسانند، آنگونه که در جریان انقلاب اسلامی ایران اتفاق افتاد.
با همین تحلیل می توان تمامی تلاش های اولیای الهی و ائمه معصومین علیهم السّلام و علمای بزرگ اسلام را در دوره پس از غیبت نیز در راستای تربیت این شیعیان زمینه ساز ظهور دانست. این جریان بلافاصله پس از عاشورا و به دست بزرگ بانوی اسلام حضرت زینب کبری سلام الله علیها در قالب ماجرای کاروان اسرا آغاز شد و تا نهضت بزرگ تبلیغی اربعین ادامه یافت. نقش این اقدام در زنده نگه داشتن عاشورا به حدی جدی و روشن است که امروزه نیز پس از گذشت بیش ز 1370 سال همچنان شیعیان از زلال آن سیراب می شوند.
4- امام سجاد علیه السّلام و پیوند علم و اخلاق
در ادامه این نهضت و در زمان امام سجاد علیه السلام ضمن استمرار این حرکت و در راستای آن جریان اصیل دیگری نیز آغاز می شود که اساس آن بر پایه رشد علمی قرار دارد. در واقع می توان جهت گیری اصلی این ماجرا را در یک نگاه کلی به سمت علم و دانش و شکوفاسازی آن در میان مسلمانان دانست. آخرالزمان در این نگاه با برپایی نهضتی علمی از سوی مسلمانان و مؤمنان آن دوره پیوندی عمیق دارد. از سویی دیگر از آنجا که در دیدگاه الهی، علم و اخلاق همیشه توأم با یکدیگر معنی می یابند و توسعه ی دانش بدون برخورداری از زیربنای محکم اخلاقی محکوم به زوال و فنا است-آنچنان که در دوره معاصر و در تجربه تلخ تمدن غرب شاهد آن هستیم-آغاز راه نهضت علمی در دوره امام سجاد علیه السّلام با بستر سازی اخلاقی و عرفانی و مقابله با تهدیدهای اخلاقی دوره یزید گره می خورد:
“سیاست امویان بر این بود که مکه و مدینه را از مرکزیت دینی، اجتماعی و قداست براندازند. تنها راه چاره را در این دیدند که مردم را به ابتذال و اباحی گری بکشانند و آن شهرها را به مراکز فساد و فحشا تبدیل نمایند. ترویج فرهنگ ابتذال در جامعه با ایجاد و گسترش مجالس لهو و لعب، آوازه خوانی و رقص، باده گساری و قماربازی، و سرگرم کردن مردم به غنا و موسیقی و مجالس طرب بود .آوازه خوانان معروفی چون مالک بن ابی السمح، ابن عایشه، دحمان، جمیله، ابن شریح، غریدی، عزه المیلا و بسیاری دیگر از خنیاگران و رقاصان، در مدینه به برپایی چنین مجالسی پرداختند. کلاسهای تعلیم رقص و آواز، و نیز محافل رقص و غنا از زنان و مردان به صورت مختلط تشکیل می شد و کار به جایی رسید که فرهنگ بی بند و باری، گریبانگیر قاضیان و فقیهان شهر چون مالک بن انس گردید.
فراوانی کنیزکان رقاص، آوازه خوان و روسپی که به دستور خلفای اموی به این شهرها فرستاده می شدند، و نیز اشتغال مردم به انواع لهو و لعب، بازماندن آنان را از فکر قیام و انقلاب و سیاست و حکومت به دنبال داشت. یزید بن معاویه طلایه دار فرهنگ ابتذال در تاریخ اسلام است…”.(9)
طبیعی است که در چنین شرایطی امکان ایجاد هیچ نوع خودباوری و نشاط علمی پدید نمی آید. از همین رو است که نهضت علمی ائمه معصومین علیهم السّلام پس از عاشورا و در جهت کادرسازی با نهضت اخلاقی و عرفانی امام سجاد علیه السّلام آغاز می شود.
در نگاهی که به تاریخ امروزمان و نهضتی علمی که در جهت بازسازی تمدن بزرگ اسلامی در جریان است، دوباره شاهد تقابل حزب شیطان با حزب الله در قالب ترویج فساد و ابتذال هستیم که آن را امروزه به نام “تهاجم فرهنگی” می شناسیم. عدم توجه به این جریان برانداز و غفلت از آن هر آینه می تواند نتایج بسیار مخربی را برای آینده انقلاب اسلامی در پیش داشته باشد. البته جالب است بدانیم امام خمینی رحمه الله به عنوان بنیانگذار نهضت آخرالزمانی زمینه ساز ظهور با نگاه تیزبین خویش متوجه این آسیب جدی بوده و در خلال وصیت نامه گرانقدر خویش در سال 1361 به درمان آن نیز اشاره می کنند، همان چیزی که پس از گذشت نزدیک به سه دهه در جامعه امروزمان شاهد توجه جدی جوانان به آن و البته به دلیل کوتاهی های خودمان شاهد بروز برخی آسیبها نیز در ارتباط با آن هستیم:
“… و از بالاترین و والاترین حوزه هایی که لازم است بطور همگانی مورد تعلیم و تعلم قرار گیرد علوم معنوی اسلامی از قبیل علم اخلاق و تهذیب نفس و سیر و سلوک الی الله رزقنا الله و ایاکم که جهاد اکبر می باشد”.(10)
به هر حال توجه به نهضت علمی ائمه معصومین علیهم السّلام و تربیت اخلاقی و عرفانی شیعیان در زمان امام سجاد علیه السّلام این پیام را برای شیعیان در طول تاریخ و به ویژه زمینه سازان ظهور دارد که اولاً ایجاد جریان حرکت به سمت ظهور با گسترش دانش و علم در میان مسلمانان و بازسازی تمدن بزرگ اسلامی بر پایه آن رابطه ای مستقیم دارد و ثانیاً توجه به زمینه های اخلاقی و عرفانی این حرکت از لوازم ضروری آن به شمار آمده و گسترش پایدار، بومی و دینی آن را تضمین می نماید.
سرانجام با احساس خطر دستگاه اموی از اقدامات زیربنایی امام سجاد علیه السّلام، ایشان نیز با همان سلاح قدیمی حزب شیطان یعنی زهر، مسموم و در سال 95 شهید می شوند. صحیفه گرانقدر سجادیه یادگار این دوره زمینه ساز تمدن و علم اسلامی است که در دوره انقلاب اسلامی نیز شایسته توجه بیشتر می باشد.
5. امام باقرین علیهم السّلام و سیاست گسترش دانش
در ادامه این ماجرا به دوران پربار و درخشان امامت باقرین علیهم السّلام می رسیم که میزان رشد و گسترش علم برخاسته از مکتب اهل بیت علیهم السّلام در آن برهه مشهورتر است که نیاز به شرح و توضیح داشته باشد. ذکر عدد چهار هزار طلبه ی علم حاضر در مجلس درس امام صادق علیه السّلام شاخص روشنی برای درک میزان گسترش علم در این دوره است. گفتنی است با توجه به سخت گیری های خلفاء، مجالس درس امام باقر و همچنین اوایل دوره امام صادق علیه السّلام در منزل ایشان تشکیل می شد. نکته دیگر در بررسی های جغرافیایی ما این که در دوره سفاح و در اوایل خلافت بنی عباس، امام صادق علیه السّلام به کوفه تشریف برده و طی دو سال که در این شهر مهم و راهبردی ساکن بودند، آن را به پایگاهی برای ایجاد یک نهضت علمی در تاریخ اسلام تبدیل کردند.(11)
این دوران در طرف حزب شیطانی آن مقارن است با سقوط بنی امیه و روی کار آمدن بنی عباس. برخورد مدبرانه ائمه معصومین علیهم السّلام با سلطه این حزب به ویژه پس از صلح امام مجتبی علیه السّلام و شکل گیری زمینه های واقعه عاشورا و حوادث پس از آن، خاندان بنی امیه را به سرعت به سمت سقوط کشاند، سقوطی که در انتظار هر مزدوری در تاریخ بوده تا جای خود را به مزدور دیگری از همان حزب بدهد.
بنی عباس با طراحی ای کاملاً پیچیده و شبیه به عملیات فراماسون های امروز، با عنوان خویشی پیامبر و با شعار “الرضا من آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم”(12) و بازگرداندن خلافت پیامبر به اهل بیت ایشان علیهم السّلام، بنی امیه را کنار زده و خود بر مسند قدرت می نشینند. در بررسی تاریخ اینک برای ما روشن است که روی کار آمدن بنی عباس، سوء استفاده ای زیرکانه بود از موضوع مهدویت و قائم آخرالزمان. توجه این گروه به ایرانیان و تجهیز ابومسلم خراسانی و شکل گیری سیاه جامگان، همه بر اساس روایت “پرچم های سیاه از خراسان” بود (13) که موضوعی است آخرالزمانی و در جهت تبیین نقش ایرانیان در نهضت مقدس ظهور. این موضوع بیانگر این واقعیت است که مسأله قیام قائم در آن دوره موضوعی مشهور بوده و از چنان توانی در میان مسلمانان برخوردار بوده که می توانسته است زمینه سقوط یک سلسله و به قدرت رسیدن سلسله ای دیگر را فراهم کند.
مراجعات مکرر و متعدد برخی شیعیان، پس از سال های نخست، به محضر مبارک امام صادق علیه السّلام و درخواست از ایشان برای قیام، اولاً بیانگر گرم بودن آتش این تنور و ثانیاً بیانگر امام قائم دانستن امام صادق علیه السّلام در آن دوره است. روایات (14) و قضایایی که از این مراجعات در تاریخ ثبت و نقل شده است، (15) نشانگر جهت گیری علمی و تربیت نسل ولایت پذیر مؤمنان از سوی حضرات معصومین علیهم السلام است. قیام نهایی تا زمان شکل گیری این نسل به تعویق افتاده است.
در ادامه راه و با استقرار خاندان بنی عباس، روشن شد که این گروه نه تنها در جنایت و مقابله با حزب الله هیچ کمتر از بنی امیه ندارند، که در موارد بی شماری روی سیاه آنان را در تاریخ سفید کرده اند. قتل عام سادات و شیعیان که به شکل فجیع و وحشتناکی صورت گرفته است، رمبوط به همین دوره و یادآور جنایت هایی است که صدام در دوران معاصر و در عراق نسبت به شیعیان انقلابی روا داشت. شاید روایت تجدید حاکمیت بنی عباس درآخر الزمان(16) اشاره به همین سیاست مشترک داشته باشد. به هر حال امام باقر علیه السّلام به عنوان آخرین شهید به دست بنی امیه و امام صادق علیه السّلام به عنوان نخستین شهید به دست بنی عباس از سلسله جلیله ی امامت در دوران پربار حیات و امامت خویش نهال علم و تمدن اسلامی را به چنان باروری و استحکامی رساندند که امروز پس از گذشت سال های طولانی از آن، همچنان راهنمای دانشمندانی است که در حوزه های گوناگون دانش طالب حقیقت می باشند. شهادت این دو امام بزرگ علیهم السّلام در سال های 114 و 148 هجری قمری جریان تقابل را وارد مرحله ای متفاوت کرد. این دو شهادت نیز گرچه به ظاهر در دو سلسله حکومتی صورت گرفت، اما از یک روش برخوردار بود: مسمومیت یا زهر.
6. علم و تمدن
توجه جدی این بزرگواران به دانش های تجربی، به عنوان سطح نخست و نازل دانش های مورد نیاز بشر، در کنار دیگر دانشهای عقلی و نقلی متعالی تر، بیانگر این سیاست برای دوران تمدن سازی ما در آخرالزمان است که اگر چه سطح عالی تمدن، در بازنگری علوم انسانی و سوق دادن آن به سمت مبانی اسلامی قابل دسترسی است، اما این راه بی شک از درون شکوفایی علوم تجربی و کسب قدرت به معنای امروزین آن از این رهگذر، و سپس حرکت برای استوارسازی مبانی علوم بر اساس باورهای اسلامی و نهایتاً بازگشتی نظام مند و دوباره به دستاوردهای علوم تجربی می گذرد.
در نگاه اسلامی، و بر اساس آن چه از ترتیب عوالم بر یکدیگر گفته شده، علوم نیز در طبقاتی بر یکدیگر ترتب دارند. در یک نگاه کلی و بدون ورود به جزئیات، در سطح نازل آن دانش هایی قرار دارند که از طریق حس و تجربه قابل دستیابی اند. این دانش ها را “دانش های تجربی” نام نهاده ایم که در فلسفه اسلامی بخش “طبیعیات” را به خود اختصاص داده است. در مرتبه ی بالاتر و با ورود عقل به صحنه ی علم، “علوم عقلی” شکل می گیرد که وظیفه آن ضمن پرداختن به اموری که تجربه ی توان تبیین آن را ندارد، عمل کردن به عنوان ابزاری است برای مهار تجربه و بازداشتن آن از ورود خطا و اشتباه. عقل و روش های عقلی معیار صحت تجربه است. سرانجام در سطح عالی این علوم، “شهود” قرار می گیرد که وظیفه آن نسبت به عقل همانند وظیفه عقل است نسبت به تجربه: پرداختن به اموری که عقل از ورود آن عاجز است و کنترل اندیشه های عقلی و فلسفی. علم حاصل از این شهود همان است که در روایت از آن به نوری تعبیر شده که خداوند در قلب هر که بخواهد می اندازد.(17)
تا این بخش از تبیین مراتب دانش، موضوع مربوط به انسان ها و تلاش آن ها برای کسب علم است. اما از آن جا که شهود انسان ها نیز می تواند مورد تعرض شیطان قرار گرفته و دارای خطا اشتباه باشد، شهود معصوم، و در بیانی کاملتر وحی و نقل، یا قرآن و حدیث، ضمن ارائه حقایق بسیار عالی که شهود بشر نیز توان رسیدن به آن را ندارد، وظیفه کنترل شهود بشری را برعهده می گیرد. تفاوت این مرحله با مراحل پیش از آن در این است که در اینجا وحی و نقل نه تنها به عرصه های شهود بشری ورود پیدا می کنند، که همزمان وظیفه نظارت بر دستاوردهای عقلی و حتی تجربی بشر را نیز در سطوح پایین تر برعهده داشته و بیانگر حقایق بی شماری در این دو عرصه هستند. وجود موارد قابل توجهی از طبیعیات در قرآن کریم و احادیث معصومین، ناظر بر این کارکرد وحی و نقل می باشد. این چنین است که قرآن کریم در حقیقت و بطون عمیق خود نه تنها کتاب کلیات، که بایستی کتابی بیانگر تمامی حقایق ریز و درشت آفرینش به شمار آورد.(18) قرآن تجلی وجود پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حضرات معصومین و ترجمه مراتب آفرینش است که در اصل خود، نور و در قالب زمینی به شکل کتاب است.
متأسفانه امروزه و در دل تمدن غرب، نه تنها علوم تجربی از بنیان های عقلی و وحیانی خود به دور مانده و استقلالی بی معنی یافته است، که در دل سرزمین های اسلامی و در درون مراکز دانش اسلام نیز اختلاف میان ارباب دانش های گوناگون و تلاش آنان برای دور نگه داشتن شاخه های مختلف معارف اسلامی از یکدیگر به شدت جریان دارد. کفرآمیز خواندن اندیشه های فلسفی از سوی اهل تفکر و تفکیک، و در مقابل حمله بی امان اصولیون به اخباری گری و بدنام کردن آنان در تاریخ تا حد انحرافی اساسی در تاریخ علم، و موارد بی شمار دیگری از این دست، نتیجه ای جز بروز اختلاف به عنوان حربه قدیمی شیطان و نهایتاً مهجور ماندن قرآن و روایات گرانقدر معصومین، تعطیل عقل و نابالغ ماندن آن، و واگذاری علوم تجربی به پیشرفت های ظاهری غرب و حذف مبحث طبیعیات از کتاب های فلسفی و تعطیل تدریس آن در حوزه های علمیه و دانشگاه ها در پی نداشته است.
به عنوان یک راهبرد علمی برای جمهوری اسلامی ایران در این دوره حساس باید در نظر داشت که در جریان تمدن سازی دانشی به کار می آید که مراتب نور، شهود، عقل و تجربه را طی کرده و هر یک را بر دیگری استوار سازد. با این ترتیب جریان علم در چارچوب محکمی از قرآن و حدیث، با عرفان و سپس حکمت و فلسفه و مباحث نظری و عقیدتی شروع شده و در شاخه ای به فقه و در شاخه ای دیگر به طبیعیات و علوم تجربی می انجامد. فقه غیر مبتنی بر حکمت و عرفان و قرآن، فقهی بدون ریشه، و قرآن، عرفان و حکمت به فقه نرسیده تلاشی است ابتر و بی حاصل. در خصوص علوم تجربی و طبیعیات نیز این چنین است. در دوره ای کوتاه از گسترش علوم تجربی در پیشگاه ائمه معصومین این اتفاق راهبری شد و نتایج بسیار درخشانی را در برداشت. دانشمندان بنام آن دوره همانند جابربن حیان و ابن هیثم بصری و بسیاری دیگر محصول این نگاهند.
7. امام کاظم علیه السّلام و سیاست تولید نسل
با قدرت گرفتن بنی عباس و آگاهی آنان از میزان تأثیر این حرکت به ظاهر غیر سیاسی ائمه، در زمان هارون الرشید، دستگاه خلافت، خود را ناگزیر از برخورد خشونت بار با این جریان می بیند. منصور عباسی به منظور ایجاد وحشت و مرعوب نمودن دانشمندان، افرادی چون ابوحنیفه و مالک بن انس را به زندان افکند و آنان را مأمور تدوین کتب حدیثی جدید بدون ذکر احادیث امیرالمؤمنین علیه السّلام کرد و خود به تبلیغ و اشاعه آن همت گماشت.
در این زمان است که پایگاه خلافت در سال 145 از هاشمیه که نزدیک به کوفه بود، به بغداد منتقل شده و آثار و فرهنگ ایرانی و هندی با حمایت خلیفه وارد فرهنگ اسلامی شد. ایجاد “نهضت ترجمه” (19) و ترجمه کتاب هایی چون “کلیله و دمنه” و تأسیس “خزانة الحکمة”(20) که هسته ی اصلی آن را این گونه آثار ترجمه ای تشکیل می داد، در این راستا صورت گرفت.(21) به تبع این اقدام، پایگاه امامت نیز اینک در بغداد سیر تمدن سازی خود را دنبال می کند.
سختی و مضیقه ای که در این دوران بر امام کاظم علیه السّلام حادث شده بود، با مدیریت ایشان، یکی از استثنایی ترین و سرنوشت سازترین صفحات تاریخ را رقم زد. امکان و مصلحت قیام مسلحانه از زمان عاشورا از بین رفته بود، و در ادامه، جریان تولید علمی و تربیت شیعیان نیز که در زمان امامین باقرین علیهما السّلام پی گیری شده بود، در این دوره به حالت تعطیل درآمده بود. در این هنگامه، سیاستی که از سوی موسی بن جعفر علیه السّلام پی گیری شد، سیاست نسل سازی در خاندان اهل بیت علیهم السّلام بود. کشتار بی رحمانه و وسیع بنی عباس، جمعیت شیعیان را در معرض نابودی قرار داده و در عین حال ترس آنان از تعقیب و زندان به دلیل ازدواج با فرزندان امام کاظم علیه السّلام بر آتش این فتنه دامن می زد. در این وضعیت، سفارش راهبردی پیامبر مبنی بر لزوم ازدواج (22) و تولید نسل در میان شیعیان به کار آمد و سپاهی عظیم از فرزندان امام کاظم علیه السّلام در برابر حزب شیطان در تاریخ ساخت.
امام کاظم علیه السّلام 18 فرزند پسر و 19 فرزند دختر داشت که همگی در خدمت دین خدا قرار گرفته و در ادامه تاریخ، نقش مهمی در احیای آن ایفا نمودند. این سیاست پیش از این در زمان امیرالمؤمنین علیه السّلام نیز پی گیری شده بود، آنجا که برای استمرار خط حق نیاز به کسانی بود که به علویان مشهور شدند. در تاریخ 12 فرزند پسر و 16 فرزند دختر برای ایشان ثبت شده است. با توجه به این سیاست راهبردی می توان شرایط امروز را نیز مشابه شرایط این دو برهه تاریخی دانست و با توجه به تبلیغاتی که از سال ها پیش و در زمان حکومت پهلوی برای کاهش نسل شده و البته هنوز هم کم و بیش ادامه دارد، سیاست ازدیاد نسل را در پیش گرفت و تبلیغ نمود.
به هر حال امام کاظم علیه السّلام نیز همچون پدران بزرگوارشان، پس از تحمل سختی های فراوان از سوی دستگاه خلافت هارون، در سال 183 هجری و در زندان وی با خرمای مسموم، مظلومانه به شهادت رسیدند.
8. امام رضا علیه السّلام و سیاست اوج دادن دانش
به سبب محکم بودن پایه های جریان اصیل علمی که سر در تاریخی پربار داشت، این نوع برخورد چندان دوامی نیاورد و پس از بروز درگیری ای قابل مطالعه در خاندان بنی عباس، زمینه برای انتقال پایگاه خلافت به خراسان ایران از سویی و دلجویی ظاهری از اهل بیت علیهم السّلام از سوی دیگر در زمان مأمون فراهم شد. نکته ای که در اینجا شایسته توجه ویژه می باشد این واقعیت است که در میان ما شیعیان معمولاً به دلیل هیمنه نهضت علمی زمان باقرین علیه السّلام و شهرت آن-که در جای خود واقعیتی است غیر قابل انکار-این حقیقت مورد غفلت قرار می گیرد که اوج نهضت علمی امامان شیعه علیهم السّلام در زمان امام رضا علیه السّلام واقع شد، همچنان که در روایات صادر شده از معصومین علیهم السّلام به این نکته اشاره شده و ایشان را عالم آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم دانسته اند.(23)
تأسیس بیت الحکمه بغداد و گسترش نهضت ترجمه آثار فلسفی و کلامی و همچنین برپایی مجالس بزرگ مناظره و مباحثات علمی در زمان مأمون در واقع تحت تأثیر موقعیت استثنایی علمی امام رضا علیه السّلام و برای مقابله به ظاهر خردمندانه تر از سوی دستگاه خلافت با این نهضت علمی بود که اینک در اوج شکوفایی و نشاط خود قرار داشت. اما از آنجا که این نهضت مستحکم تر و توفنده تر از آن بود که بتوان با این تمهیدات در مقابل آن ایستاد، تلاش های مأمون برای منکوب نمودن امام و خدشه دار کردن چهره علمی ایشان، نه تنها نتیجه نداد که سبب شهرت و گسترش روزافزون آن گردید. در واقع به دست و هزینه مأمون، دانشمندان و اهل ادیان گوناگون آن دوره همه یک بار این فرصت را یافتند که خود را در برابر مقام علمی امام کوچک و حقیر ببینند و این واقعیت را در برابر دیدگان مردم آن دوره نیز قرار دهند. توجه به نحوه مدیریت این دوره در هر دو سوی طیف، همانند دیگر نکات پیش گفته می تواند امروزه ما را در ادامه این مسیر و جریان تمدن سازی برخاسته از انقلاب اسلامی رهنمون باشد.
9. هجرت و امانت دانش در میان اهل آن
از سویی دیگر و پس از دوران امام رضا علیه السّلام، جریانی متفاوت در کنار گسترش علم و موازی با آن در تاریخ شکل می گیرد، که می توان بر آن نام جریان غیبت را نهاد. وظیفه این جریان تربیت کسانی است که بتوانند سنگینی بار دانش تولید شده در این دوره را تحمل نمایند. در این خصوص پس از این بیشتر توضیح خواهیم داد، اما با بازگشتی دوباره به جریان نهضت علمی امام رضا علیه السّلام و در پیوند با جریان غیبت و تربیت شیعیان اهل علم با واقعه ای غریب و قابل تأمل در تاریخ مواجه می شویم: داستان هجرت یا تبعید یا ولایتعهدی امام رضا علیه السّلام و حضور ایشان در سرزمین فارس آن روز و ایران امروز.
ظاهر داستان از این قرار است که مأمون برای کنترل بیشتر امام علیه السّلام، ایشان را به مقر حکومت خویش در مرو فرا می خواند و پس از وقوع جریاناتی نهایتاً ایشان را به عنوان ولیعهد معرفی کرده و سپس در برابر جریان توفنده ای که خود آن را ایجاد کرده بود، ناچار می شویم امام را در همان سرزمین به شهادت برساند. اگرچه این تحلیل، مشهور و با در نظر گرفتن شرایط تاریخی موجه می نماید، اما با توجه به مطالب پیش گفته می توان از زاویه ای دیگر نیز به این واقعه مهم تاریخی نگریست.
از آنجا که در تقدیر الهی است که گسترش دانش سازنده تمدن اسلامی در این دوره به اوج خود رسیده و سپس جریان غیبت، تربیت حمله آن را برعهده گیرد، لازم می آید که در استمرار هجرت های سرنوشت ساز و تمدن ساز پیامبران و اولیای الهی-پس از آن که سرزمین هایی مهم و آخرالزمانی از جمله عراق، فلسطین، مصر و حجاز در زمان پیامبران بزرگ به پایگاه تبلیغ و استقرار دین خداوند تبدیل شده و در ادامه و در درون تاریخ پر افتخار ائمه این تغییر پایگاه ها از مکه و مدینه به کوفه و سپس با داستان صلح امام مجتبی علیه السّلام برای پی گیری جریان نهضت علمی دوباره به مدینه و سپس با تغییر پایگاه دشمن و در عین حال تمدن آن روز، به بغداد صورت گرفته بود-اینک در اوج شکوفایی، این علم و دانش گسترده به میان اهل آن برده شده تا در سرزمین مناسب خود به رشد و شکوفایی شایسته خویش تا شکل دهی به جریان آخرالزمان و زمینه سازی ظهور برسد.
از آنجا که در این نگاه ما روایات را دارای کارکردی راهبردی و استراتژیک می دانیم، می توانیم تمجیدها و سفارش های بی شمار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در خصوص ایرانیان و به ویژه ایرانیان آخرالزمان را که با استفاده از آیات روشن قرآن کریم و به بهانه حضور شخصیت بزرگی چون سلمان فارسی در صحنه های متعدد صورت گرفت، راهنمایی برای تعیین مسیر در این دوره و مقطع سرنوشت ساز بدانیم، احادیثی چون:
لو کان العلم (الدین) معلقاً بالثریا لتناوله رجال من ابناء الفارس.(24)
در حساس ترین مقطع ایجاد پیوند میان جریان نهضت علمی و تولید دانش از یک سو و تربیت دانشمندان اسلامی و حمله ی ائمه معصومین علیهم السّلام از سویی دیگر، این اتفاق مبارک به دست پربرکت امام رضا علیه السّلام و البته به قیمت شهادت مظلومانه ایشان در دیاری به ظاهر غریب و در باطن پایگاه اهل بیت علیهم السّلام با راهنمایی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به وقوع می پیوندد. در واقع می توان جریان هجرت امام علیه السّلام را به ایران نه تنها یک تبعید و اجبار-که البته در ظاهر همین بود و امام هم با همین تعبیر از آن یاد نمودند-که هجرتی آگاهانه و تاریخ ساز و در راستای زمینه سازی ظهور قلمداد نمود. امام رضا علیه السّلام در ابتدای ورود خود به این سرزمین در داستان نیشابور و حدیث شریف سلسلة الذهب مأموریت خویش را تلویحاً گسترش توحید و ولایت عنوان نمودند، (25) دو رکنی که بایستی در تربیت آخرالزمانی مردم این سرزمین نقشی اساسی ایفا نمود.
شهادت امام رضا علیه السّلام در سال 203 هجری به دست مأمون عباسی و این بار نیز با انگور زهرآلود صورت گرفت. نکته قابل توجه در این شهادت و تقدیر خداوند این است که امام علیه السّلام در ظاهر حوادث، در معیت مأمون از مرو به طوس آمده و در آنجا به شهادت رسیدند. مرو، امروزه در ترکمنستان و مشهدالرضا در شمال شرقی ترین ناحیه ایران اسلامی است. اگر امام علیه السّلام در مرو شهید و دفن شده بودند، امروزه مرقد مطهر ایشان با توجه به حاکمیت 70 ساله کمونیزم در آن سرزمین، وضعی بهتر از قبور ائمه مظلوم بقیع نداشت.
پس از شهادت امام، ادامه این مأموریت بر عهده امامزادگان و فرزندان بزرگوار موسی بن جعفر علیه السّلام گذاشته شد که از پیش برای این روز ذخیره و تربیت شده بودند. این بزرگواران اگرچه پیش از این در ایران رفت و آمد داشتند، اما جریان پرحجم هجرت و شهادت مظلومانه ایشان در جای جای این سرزمین از زمان هجرت امام رضا علیه السّلام به ایران آغاز شد. مشهورترین این وقایع، سفر کاروانی بزرگ از مدینه به سرپرستی احمد بن موسی، برادر بزرگوار امام بود که با شهادت ایشان و جمعی از همراهانشان به ظاهر به پایان رسید.(26) با همین مجاهدت ها و شهادت ها بود که رفته رفته نهال توحید و ولایت اهل بیت علیهم السلام در سرزمین سلمان فارسی به بار نشست و در طول زمان با وقایعی دیگر به درختی تناور تبدیل شد.
10. امام جواد علیه السّلام و پیوند میان علم و غیبت
در ادامه بررسی و تبیین این سیر توجه به یک نکته بسیار ضروری می نماید و آن این که درست از این دوره و همزمان با رسیدن نهضت علمی ائمه علیهم السّلام به اوج خود، با جریانی دیگر داستان غیبت آغاز می شود تا در یک فرایند جدی تربیت شیعه، این دو اقدام علمی و تربیتی در آخرالزمان به یکدیگر رسیده و آن واقعه مهم تاریخ بشر را شکل دهند. به دیگر بیان اگرچه نهضت علمی ائمه در زمان امام رضا علیه السّلام به اوج خود رسید، اما همچنان در این پرواز، یک بال دیگر ضعف خود را به خوبی نشان می داد و آن به تعبیر روایات “حَمَله” این علم و کسانی بودند که بتوانند ضمن درک کامل فرمایشات ائمه معصومین علیهم السلام به گسترش دانش پرداخته و در عین حال آن را در میان مردم زمان خویش نیز اشاعه دهند.(27) این نیاز به حدی جدی بود که برای تدارک آن، شیعه-بر اساس یکی از تحلیلهای موجود-ناگزیر از ورود به دوره غیبت شد.
در این نوع نگاه، ما فرایند غیبت را نه از زمان ورود شیعه به دوران غیبت صغرای امام زمان علیه السّلام که از زمان به امامت رسیدن امام جواد علیه السّلام بررسی و ارزیابی می نماییم. در این مقطع حساس ضمن این که تقابل علمی بنی عباس با نهضت علمی ائمه علیهم السّلام ادامه یافت، به امامت رسیدن ایشان در سنین کودکی این پیام را برای شیعه در برداشت که باید منتظر اتفاقات دیگری نیز از این دست در ادامه ماجرا باشند. حیات پربرکت امام جواد علیهم السّلام اقدامی بود برای ایجاد پیوند و همراهی میان دو سیاست دانش اندوزی و آماده سازی شیعیان برای ورود به دوران غیبت.
سرانجام شهادت ایشان نیز همانند اجداد بزرگوارش با زهر، و به طور خاص همانند عموی مظلومش امام مجتبی علیه السّلام به وسیله همسرش ام فضل دختر مأمون، و به دستور معتصم عباسی در سال 220 هجری صورت گرفت.
11. امامین عسکریین علیهما السّلام و سیاست زمینه سازی غیبت
با پایان یافتن دوران امامت امام جواد علیه السّلام و بازگشت دوباره بنی عباس به اعمال محدودیت و خشونت- که برخاسته از شکست جدی آنان در این رقابت علمی بود-در زمان عسکریین علیهم السّلام امکان ارتباط میان شیعه با امامان شان به حدی رو به کاهش می گذارد که بسیاری از شیعیان در این دوره حتی موفق به زیارت امام خویش از نزدیک نمی شوند. امام عسکری علیه السّلام تنها امامی است که در ظاهر موفق به تشرف به بیت الله و انجام حج نشده است. در این دوره پایگاه خلافت به سامراء منتقل شده و عسکریین نیز به تبع آن ناچار در این شهر و در محاصره و نظارت دقیق و نزدیک سپاه خلیفه به سر می برند. اما از آن جا که بخشی از مأموریت اصلی طی هجرت امام رضا علیه السّلام انجام شده و تنها بخش آماده سازی شیعیان برای ورود به دوران غیبت و زمینه سازی این دوره باقی مانده بود، این دو امام بزرگوار علیهما السّلام تمام تلاش خود را در آن سرزمین برای اجرای این مأموریت به کار بستند.
در این دوره است که “سازمان وکالت” به توسعه و استقراری جدی می رسد. این سازمان که از زمان امام صادق علیه السّلام برای حفظ ارتباط میان امام و شیعیان در خفقان بنی عباس و با وکالت اصحاب خاص امامان معصوم علیهم السّلام از سوی ایشان تأسیس شده بود، در عصر امام کاظم علیه السّلام و با افزایش فشارها و اعمال محدودیت های بی شمار از سوی هارون، گسترش قابل توجهی یافت و پس از طی دوره ای از نظام مندی بیشتر در زمان امام رضا و امام جواد علیهم السّلام، با ورود به عصر عسکریین علیهما السّلام به اوج تکامل و کارآیی خود رسید. کارکرد نهایی این سازمان را در دوره غیبت صغرا شاهدیم.(28) طول عمر معنی دار این سازمان، همراه با حاکمیت بنی عباس و به عنوان علاجی بر اختناق حاکم بر آن دوره، از زمان امام صادق علیه السّلام شروع می شود و تا پایان دوره غیبت صغرا ادامه می یابد.
از دیگر اتفاقات راهبردی که در این دوره از سوی این دو امام بزرگوار علیهماالسّلام مدیریت می شود، جریان ورود نرجس خاتون به بیت عصمت و طهارت و یافتن شرف و افتخار همسری امام عسکری علیه السلام و مادری مولایمان ولی عصر ارواحنا فداه از سوی ایشان است. وی که “ملیکه” نام داشت از سوی پدر نوه قیصر روم و از سوی مادر از نسل شمعون وصی راستین عیسی بود. داستان ورود به این جریان، بسیار شبیه به چیزی است که در مورد شهربانو اتفاق افتاد.(29) شهربانو در جریان جنگ میان مسلمانان و ایرانیان به اسارت درآمد و نرجس خاتون در جریان جنگی میان مسلمانان و رومیان که در آن زمان به کیش مسیحیت در سرزمین های روم شرقی حکومت می کردند. با پیوند نخست، ایرانیان در ایجاد آخرالزمان شریک شدند. و با پیوند دوم، رومیان و به تعبیری دقیق تر، مسیحیان. این دو واقعه مهم دوباره یادآور این فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که مگر مردم جز فارس و روم هستند.(30) رومی بودن این بانوی بزرگوار این نکته را مورد تأکید قرار می دهد که در جریان تحلیل تاریخ، همواره بایستی میان مردم، حکومت ها و نفوذ شیطان در دولت ها و ادیان تفکیک نمود و هر کدام را در جای خود ارزیابی کرد.
سرانجام این دو امام فداکار علیهما السّلام نیز در سال های 254 و 260 هجری به دست متوکل و معتمد عباسی با همان روش قدیمی حزب شیطان یعنی زهر، مسموم و شهید شدند.
منبع: عصرانتظار
بازدیدها: 203