شاخصهای خوشبختی
شاخصهای خوشبختی در زندگی چیست؟
اگر بنا باشد که به صورت عامیانه به این پرسش پاسخ دهیم، باید گفت خوشبختی، در گروِ داشتن همسری خوب، مَسکن خوب، درآمد بالا و … است؛ امّا پاسخ این پرسش از نگاه دینی، متفاوت است. دین قبل از هر چیز، هدفی را برای انسان مشخّص کرده و خوشبختی را در نزدیک شدن به آن هدف، معنا میکند. بعلاوه، راه رسیدن به این هدف نیز در دین، تعیین شده است. هدف، رسیدن به خدا از راه بندگی است:
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ.[1]
من جنّ و انس را نیافریدم، جز براى این که مرا بپرستند.
با توجّه به همین آیه است که میتوان مفهوم خوشبختی را در آیۀ دیگری فهمید:
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً.[2]
و هر کس خدا و پیامبرش را فرمان بَرَد، قطعاً به رستگارى بزرگى نائل آمده است.
سالار زمین و زمان امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز میفرماید:
کسی خوشبخت نمیشود، مگر با طاعت خداوند سبحان و کسی هم بدبخت نمیشود، مگر با معصیت الهی.[3]
با این نگاه، خوشبخت و بدبخت، با تعریف عامیانه بسیار متفاوت میشود. ممکن است کسی از نگاه عموم، بدبخت باشد؛ امّا از نگاه دینی، قلّۀ خوشبختی را فتح کرده باشد. در این جا خوب است نگاهی به آیات قرآن بیندازیم تا ببینیم ملاکهای دنیوی تا چه اندازه مورد تأیید قرآن است.
یکی از ملاکهای عامیانۀ خوشبختی، پول بسیار است. قرآن، این ملاک را در داستان قارون، زیر سؤال میبرد:
قارون از قوم موسى بود، امّا بر آنان ستم کرد. ما آن قدر از گنجها به او داده بودیم که حمل کلیدهاى آن براى یک گروه زورمند، مشکل بود! [به خاطر آورید] هنگامى را که قومش به او گفتند: «این همه مغرورانه شادى مکن که خداوند، شادىکنندگانِ مغرور را دوست نمىدارد».
و در آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب و بهرهات را از دنیا، فراموش مکن و همانگونه که خدا به تو نیکى کرده، نیکى کن و هرگز در زمین، در جستجوى فساد مباش که خدا، مفسدان را دوست ندارد.
[قارون] گفت: «این ثروت را به وسیلۀ دانشى که نزد من است، به دست آوردهام». آیا او نمىدانست که خداوند، اقوامى را پیش از او هلاک کرد که نیرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟! [و هنگامى که عذاب الهى فرا رسد،] مجرمان از گناهانشان سؤال نمىشوند.
[روزى قارون] با تمام زینت خود در برابر قومش ظاهر شد. آنها که خواهان زندگى دنیا بودند، گفتند: «اى کاش همانند آنچه به قارون داده شده است، ما نیز داشتیم! به راستى که او بهرۀ عظیمى دارد».
امّا کسانى که دانش به آنها داده شده بود، گفتند: «واى بر شما! ثواب الهى براى کسانى که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام مىدهند، بهتر است؛ امّا جز شکیبایان، آن را در نمییابند».
سپس ما، او و خانهاش را در زمین فرو بردیم و گروهى نداشت که او را در برابر عذاب الهى یارى کنند و خود نیز نمىتوانست خویشتن را یارى دهد.
و همان کسانى که دیروز آرزو داشتند به جاى او باشند، صبح مىگفتند: «واى! مثل این که خدا، روزى را براى هر کس از بندگانش که بخواهد، گشاده یا تنگ مىگردانَد، و اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود، ما را [هم] به زمین فرو بُرده بود. واى! گویى که کافران، رستگار نمىگردند»[4].
یکی دیگر از ملاکهای عامیانۀ خوشبختی، داشتن همسر خوب است. خداوند در آیات دیگری، این ملاک را هم زیر سؤال میبَرَد:
خداوند براى کسانى که کافر شدهاند، به همسر نوح و همسر لوط، مثَل زده است. آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند؛ ولى به آن دو خیانت کردند[5] و ارتباط با این دو [پیامبر]، سودى به حالشان [در برابر عذاب الهى] نداشت و به آنها گفته شد: «وارد آتش شوید، همراه کسانى که وارد مىشوند».
و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون، مثَل زده است، در آن هنگام که گفت: «پروردگارا! خانهاى براى من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران، رهایى بخش».
و همچنین به مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت و ما از روح خود، در آن دمیدیم. او کلمات پروردگار و کتابهایش را تصدیق کرد و از مطیعانِ فرمان خدا بود>.[6]
دقّت در این سه آیه، انسان را به نکات جالبی میرساند:
الف) ضرب المثل کفر در قرآن، دو زن هستند.
ب) دو مرد از بهترین مردان روزگار ، همسر این دو زن بودند که خوب بودن آنها به امضای خداوند رسیده است: کانَتا تَحْتَ عَبْدَینِ مِنْ عِبادِنا صالِحَینِ.
خداوند در بارۀ این دو همسر میفرماید:
وَ لُوطاً آتَیناهُ حُکْماً وَ عِلْماً.[7]
و لوط را [به یاد آور] که به او حکومت و علم دادیم.
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ.[8]
خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد.
ج) خوب بودن همسران این دو زن، تأثیری در خوشبختی این دو نداشت: {فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیئاً}.
د) عاقبت این دو زن هم چیزی جز آتش جهنم نبود: {وَ قِیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ}.
هـ) ضرب المثل ایمان هم دو زن، آسیه و مریم علیهما السلام هستند.
و) همسر یکی از این دو زن (آسیه)، بدترین انسان زمان خویش، یعنی فرعون بود و دیگری (مریم)، همسر نداشت.
ز) این دو از خوشبختترینِ انسانها هستند. در روایتی آمده است که آسیه علیهاالسلام در بهشت، از همسران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است.[9]مقام مریم علیهاالسلام هم که نیازی به بیان ندارد.
کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ.[10]
هر زمان زکریا وارد محراب او مىشد، غذاى مخصوصى در آن جا مىدید. از او پرسید: «اى مریم! این را از کجا آوردهاى؟!». گفت: «این، از سوى خداست. خداوند به هر کس بخواهد، بىحساب، روزى مىدهد.
دوم: تحلیل احادیثی که ملاکهای عامیانه را تأیید میکنند
در روایات به مواردی از مصادیق خوشبختی بر میخوریم که در نگاه اوّل به نظر میرسد همان ملاکهای عامیانه را رمز خوشبختی میدانند؛ مثل این که در روایتی خانۀ بزرگ[11] و در روایتی هم زن سازگار،[12] از ملاکهای خوشبختی معرّفی شده است. امّا در این جا دو نکته را نباید فراموش کرد:
اوّل آن که از نظر آیات صریح قرآن، اینها از ارکان خوشبختی نیستند؛ یعنی این گونه نیست که اگر کسی خانۀ بزرگ یا همسر سازگار نداشت،[13] دیگر خوشبخت نباشد و هر که اینها را داشت، حتماً خوشبخت خواهد بود.
دوّم آن که اینها هم در صورتی میتوانند عامل خوشبختی باشند که در راه عبودیّت از آنها استفاده شود.
علی علیه السلام بعد از خاتمۀ جنگ جمل، وارد شهر بصره شد. در ایّامی که در بصره بود، روزی به عیادت یکی از یارانش به نام «علاء بن زیاد حارثی» رفت. آن مرد، خانۀ مجلّل و وسیعی داشت. علی علیه السلام همین که خانۀ او را با آن عظمت و وسعت دید، به او فرمود: «این خانه با این وسعت، به چه کار تو در دنیا میآید؛ در صورتی که به خانۀ وسیعتری در آخرت، محتاجتری؟ ولی اگر بخواهی، میتوانی همین خانۀ وسیع دنیا را وسیلهای برای رسیدن به آخرت قرار دهی؛ به این که در این خانه از مهمان، پذیرایی کنی، صلۀ رحِم نمایی، حقوق مسلمانان را در این خانه ظاهر و آشکار کنی، این خانه را وسیلۀ زنده ساختن و آشکار نمودن حقوق [دیگران] قرار دهی و از انحصار مَطامعِ شخصی و استفاده فردی خارج نمایی».[14]
در روایتی به نقل از ابن ابی یعفور، آمده است:
خدمت امام صادق علیه السلام گفتم: ما دچار محبّت دنیا شدهایم (وی این مسئله را به منزلۀ یک مشکل، نزد ایشان مطرح میکند).
امام علیه السلام فرمود: «با این دنیا میخواهی چه کنی؟».
گفتم: ازدواج کنم، حج بروم، نفقۀ خانوادهام را تأمین کنم، به دوستان و برادرانم رسیدگی کنم و صدقه بدهم.
امام علیه السلام فرمود: «اینها دنیایی نیستند. اینها از امور اُخرویاند».[15]
با دقّت در این روایات، به راحتی میتوان فهمید که داشتن این امور هم در صورتی میتواند در خوشبخت کردن انسان نقش داشته باشند که در مسیر هدف آفرینش، یعنی بندگی، استفاده شوند.
گاهی احساسهایم را از خودم جدا میکنم، در مقابلم میگذارم و به تماشایشان مینشینم: احساس خوشبختی، احساس بدبختی، احساس عزّت، حقارت، موفّقیت و شکست، احساس فقر و احساس بینیازی و… .
پشت هر کدام از اینها، دلیلی قایم شده. راستش خودم خجالت می کشم این احساسها را کنار بزنم و آن دلیلها را ببینم.
حالا نگاهم را از آن احساسها میگیرم و خودم را مرور میکنم: انسان هستم، برترین مخلوق خدا، خدای هزار نامِ جوشن کبیر. او مرا برای خودش میخواهد. عجب رتبهای! نیامدهام که بروم. آمدهام که تا ابد بمانم. نام ابد را که میبرم، احساس امید و ترس با هم به سراغم میآیند. من از نیستی فراریام. این طور آفریده شدهام. ابدیّت، دشمن نیستی است. برای همین هم هست که با او دوستم؛ امّا من از ابد میترسم؛ زیرا ساختن ابد، دست من است؛ ولی فرصتم برای ساختنش محدود. دنیا _ که نمیدانم تا کی به پای من ریخته شده _ تنها فرصت ساختن ابد است برای من.
خودم را رها میکنم و باز هم به سراغ احساسهایم میروم. دوست ندارم پشتِ سرِ احساسهایم را نگاه کنم. آنچه آن پشتها خودش را مخفی کرده، سند کوچکیِ من است. نمیخواهم باور کنم که به اندازۀ ریشههای احساساتم، کوچکم. دوست دارم پشت سرِ احساسهایم اینها باشد:
پشت سرِ احساس خوشبختی: نزدیک شدن به برترین موجود.
پشت سرِ احساس بدبختی: کمی فاصله گرفتن از او.
پشت سرِ احساس موفّقیت: چشم گفتن به تک تک دستورهای خالقم.
پشت سرِ احساس شکست: کم آوردن در بندگی.
پشت سرِ احساس عزّت: تحسین خدا.
پشت سرِ احساس حقارت: رو برگرداندنِ او.
پشت سرِ احساس فقر: نداشتن خدا.
پشت سرِ احساس بینیازی: از خدا لبریز بودن.
خدایا! من میخواهم بزرگ باشم؛ به اندازهای که تو و فقط تو به بزرگیام ببالی. کوچک بودن، خستهام کرده. آن چیزهایی که بر دنیای احساسات من حکومت میکنند، حتّی لایق رعیّت شدن من را هم ندارند؛ امّا حالا من شدهام بردۀ آنها و آنها شدهاند ارباب من. تو که مرا برای بزرگ شدن آفریدی، میشود دستم را بگیری و ببری آن بالاها؛ جایی که حاکمان امروز من، به قدری کوچک شوند که حتّی غبار خیالشان هم روی خاطرم ننشیند؟
[1]. سورۀ ذاریات: 51، آیۀ 56.
[2]. سورۀ احزاب:33، آیۀ71.
[3]. غرر الحکم و درر الکلم، ص788.
[4]. سورۀ قصص:28، آیۀ 76 _ 82.
[5]. «البته خیانت آنها هرگز انحراف از جادۀ عفّت نبود، زیرا هرگز همسر هیچ پیامبرى آلوده به بىعفّتى نشده است، چنان که در حدیثى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صریحاً آمده است: “ما بَغَتْ امْرأَةُ نَبىٍّ قَطُّ؛ همسر هیچ پیامبرى، هرگز آلودۀ عمل منافى عفّت نشد”. خیانت همسر لوط علیه السلام این بود که با دشمنان آن پیامبر، همکارى مىکرد و اسرار خانۀ او را به دشمن مىداد. همسر نوح علیه السلام نیز چنین بود» ( تفسیر نمونه، ج24، ص301).
[6]. سورۀ تحریم: 66، آیۀ ۱۰_ 1۲.
[7]. سورۀ انبیاء: 21، آیۀ 74.
[8]. سورۀ آل عمران:3، آیۀ 33.
[9]. ر.ک: المیزان، ج19، ص580.
[10]. سورۀ آل عمران:3، آیۀ 37.
[11]. ر.ک: الکافی، ج6، ص526.
[12]. ر.ک: همان، ج5، ص327.
[13]. البته نباید فراموش کرد که در مرحلۀ انتخاب همسر، موظّفیم در تشخیص همکفو بودن، دقّت کافی به خرج دهیم؛ امّا ممکن است هر اندازه هم که دقیق باشیم، باز هم به همسر ناسازگار، مبتلا شویم. در این صورت، دیگر نباید خودمان را انسان بدبختی بدانیم.
[14]. نهج البلاغة، خطبۀ209. نیز، ر. ک: داستان راستان، ج1، ص58.
[15]. مستدرک الوسائل، ج13، ص16.
(تا ساحل آرامش ج1 ص 17؛ استاد محسن عباسی ولدی)
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 166