شعر به مناسبت شهادت امام رضا (ع)

خانه / دسته‌بندی نشده / شعر به مناسبت شهادت امام رضا (ع)

ضــامن آهــو بــه فـدایت شوم
جود و کرم کن، که گدایت شوم
تو هشت بحر نور را، گوهری
تو مطلع الفجر چهار اختری

نام تو را بردم زمستانم بهارى شد

در خشکسالى دلم صد چشمه جارى شد

بعد از زمانى که گدایى تو را کردم

دار و ندار من عجب دار و ندارى شد

گفتند جاى توست، دل را شستشو کردم

پس مى‏شود از خادمان افتخارى شد

مى‏خواستند از هر طرف تو جلوه‏گر باشى

این گونه شد، دور حرم آئینه کارى شد

گاهى اسیرى لذّت آهو شدن دارد

بیچاره آن که از نگاه تو فرارى شد

گَرد ضریحت با من و گَرد دلم با تو

بى تو دوباره این دلم گرد و غبارى شد

من سائل بى چیزِ اطرافِ حرم هستم

من سالهاى سال، دنبال کرم هستم

انگور سرخى، سبز کرده دست و پایت را

تغییر داده حالت حال و هوایت را

اى خاکِ عالم بر سرم – حالا که مى‏آیى

از چه کشیدى بر سر و رویت عبایت را

تو سعى خود را مى‏کنى و باز مى‏افتى

این زهر خیلى ناتوان کرده است پایت را

وقت زمین خوردن صدا در کوچه مى‏پیچد

آرى شنیدند آسمانى‏ها صدایت را

وقتى لبت خشکید و چشمت ناتوان‏تر شد

در حجره‏ى در بسته دیدى کربلایت را

در حجره‏اى افتاده‏اى و تشنگى دارى

تو کربلاى دیگر در حال تکرارى

قسمت نشد خواهر کنار پیکرت باشد

بد شد، نشد امروز بالاى سرت باشد

بد جور دارى روى خاک از درد مى‏پیچى

اى واى اگر امروز روزِ آخرت باشد

حیف از سر تو نیست روى خاک افتاده؟!

باید سرت الآن به دست خواهرت باشد

حالا غریبى را ببین دنبال تابوتت

دختر ندارى لااقل دربدرت باشد

وقتى شروع روضه‏هاى ما بیان توست

خوب است پایانش، بیان دیگرت باشد

یابن شبیب آیا شهید بى کفن دیدى؟

در لابلاى نیزه، پاره‏پاره تن دیدى؟

***علی اکبر لطیفیان***

**************************

خادمت پشت در قصر خبر می خواهد

از شب مبهم این فتنه سحر می خواهد

کاش آن خوشه مسموم زبانش می گفت:

لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟

تو عبا روی سرت می کشی و پا به زمین

رفتنت تا به در خانه هنر می خواهد

ای جگر گوشه که در حجره غم تنهایی

زهر از جان تو انگار جگر می خواهد

دل تو سوخته از درد به خود می پیچی

لب خشکیده تو دیده تر می خواهد

خوب شد اینکه جوادت به کنارت آمد

پدر از نفس افتاده پسر می خواهد

لحظه رفتن خود در نظرت می آمد

روضه مرد غریبی که نفر می خواهد

یاد آن حرف تو با ابن شبیب  افتادم

یاد آن دشنه که از جد تو سر می خواهد

***محمد امین سبکبار***

**************************

در اوج غربت و غم زهر کینه یارش بود

میان حجره دلش تنگ گلعذارش بود

در آرزوى جوادش دمى قرار نداشت

به آخرین نفسش چشم انتظارش بود

شکوفه‏هاى لبش روى دامنش مى‏ریخت

هزار غنچه به لبهاى لاله بارش بود

شبیه مار گزیده به خویش مى‏پیچید

نشان از آمدن موسم بهارش بود

میان حجره‏ى غربت غریب مى‏میرد

و کاش حداقل خواهرش کنارش بود

گهى حسین و گهى مادر و گهى پسرم

ز ناله‏هاى جگرسوز قلب زارش بود

به خشکى دولب خویش روضه خوان شده بود

براى مرد غریبى که داغدارش بود

به یاد مرد غریبى که بین یک گودال

هجوم نیزه و شمشیر غمگسارش بود

به یاد خواهر مظلومه ای که هر منزل

سر برادرش از نیزه سایه سارش بود

به یاد طفل یتیمى که در خرابه شبى

سر پدر جلوى چشمهاى تارش بود

به یاد دخترکى که هزار لاله زخم

میان موى پریشان پر غبارش بود

***محمد علی بیابانی***

 **************************

ای همه دل‌ها، حرمت یا رضا

خلق خدا و کرمت یا رضا

جنّ و بشر، حور و ملک می‌برند

سجده به خاک حرمت یا رضا

بر سر این مملکت از بام طوس

سایه فکنده، عَلَمَت، یا رضا

نیست عجب گر که طواف آورد

کعبه به دور حرمت یا رضا

زاد? موسایی و عیسا کند

زندگی از فیض دمت، یا رضا

بس‌که بوَد، لطف و عطایت زیاد

ظرف وجود است کَمَت، یا رضا

گر تو قبولم نکنی، می‌دهم

به جان زهرا قسمت یا رضا

ضــامن آهــو بــه فـدایت شوم

جود و کرم کن، که گدایت شوم

تو هشت بحر نور را، گوهری

تو مطلع الفجر چهار اختری

تو شمع جمعی، به شبستان طوس

تو بر تن عالم خلقت، سری

نام علی بُوَد برازنده‌ات

بلکه تو یک محمّد دیگری

ضامن آهویی و پیش خدا

ضامن خلقی به صف محشری

هم پدر چهار ابن‌الرضا

هم پسر موسی ابن جعفری

ابوالجواد استی و باب‌المراد

ابوالحسن بضع? پیغمبری

ای به فدایت پدر و مادرم

که خوبْ‌تر از پدر و مادری

دست کرم بر سر ما می‌کشی

پادشهـی نـاز گـدا مـی‌کشی

سائل درگاه تو، سلطان ماست

خاک درت، دارو و درمان ماست

روی تو! آفتاب عرش خدا

سای? تو بر سر ایران ماست

جان همه عالمی و از کرم

جای تو در قلب خراسان ماست

زهی کرم، که ضامن کلّ خلق

ضامن آهوی بیابان ماست

عنایتت آمده، کل نعَم

ولایتت، تمام ایمان ماست

بهشت، نه که با ولای شما

جحیم هم روض? رضوان ماست

مهر تو ای با همگان، مهربان

در تن ما خوبْ‌تر از جان ماست

سلسله الذهب، تجلّای توست

کمـال توحید، تولاّی توست

مرغ دلم، خدا خدا می‌کند

رضا رضا، رضا رضا می‌کند

قبل? من کعبه، ولی قلب من

روی به ایوان طلا می‌کند

حضرت معصومه علیها‌سلام

به زائران تو دعا می‌کند

نگاه تو، چشم تو، دست تو، نه

نام تو هم دردْ، دوا می‌کند

جز تو که رأفتت خدایی بوَد

حاجت ما را که روا می‌کند

دلت نیاید که جوابش کنی

زائر تو، هر چه خطا می‌کند

اگر چه آلوده و شرمنده‌ام

باز رضا نگه به ما می‌کند

تـو از کرم دست بگیری مرا

صـدا نکـرده می‌پذیری مرا

تو از گدا گرفته‌ای، احترام

تو می‌کنی زائر خود را سلام

بر در این خانه، امید آورند

یأس به درگاه تو باشد حرام

عادت تو، کرامت و عفو و جود

عادت من عجز و گدایی مدام

با چه گنه، ای پسر فاطمه

زهر ستم ریخت عدویت به کام

با که بگویم که به یک نیمْروز

آب شد اعضای وجودت تمام

از چه غریبانه زدی، دست و پا

ای به همه عالم خلقت، امام

داغ تو زائل نشود از جگر

تا که بگیرد پسرت انتقام

تو مهدی فاطمه را صدا کن

تو از بـرای فـرجش دعا کن

سوخت در آن حجره ز پا تا سرت

خون جگر ریخت ز چشم ترت

بر دل زارت، جگر زهر سوخت

آب شد ای جان جهان، پیکرت

مرد و زن و پیر و جوان، سوختند

در پی تشییع تن اطهرت

بر سر و بر سین? خود، می‌زدند

زنان نوغان همه چون خواهرت

پشت سر جنازه، انبوه خلق

پیش روی جنازه‌ات، مادرت

جسم شریف تو، اگر آب شد

دگر نشد بریده از تن، سرت

غریب بودی دم رفتن ولی

بود یگانه پسرت در برت

سنگ نزد کسی به پیشانیت

خون سرت نریخت بر منظرت

کـاش چکـد خـون دلـم، از دو عین

صبح و مسا، در غم جدّت حسین

تو هشتمین حجّت کبریایی

غریبی و با همه، آشنایی

مسیح نه، طبیب صد مسیحی

کلیم نه، کلام کبریایی

کنار حجره، لحظ? شهادت

اشکْفشان به یاد کربلایی

کشت تو را به زهر کینه مأمون

نگفت تو عزیز مصطفایی

چگونه شد، زهر ستم دوایت؟

تو که به درد عالمی، دوایی

چشم و چراغ شیعه‌ای در ایران

گر چه ز جدّ و پدرت جدایی

دست خدا، همیشه بر سر ماست

تا تو، امام مهربان مایی

گر چه بوَد بنده روسیاهی

میثم دلباخته را نگاهی

***استاد حاج غلامرضا سازگار***

**************************

کار تو، همه مهر و وفا بود، رضا جان

پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا جان

آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی

معصوم? مظلومه، کجا بود رضا جان

بر دیدنت آمد چو جوادت ز مدینه

سوز جگرش، یا ابتا بود رضا جان

تنها نه جگر، شمع‌صفت شد بدنت آب

کی قتل تو اینگونه روا بود، رضا جان

تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا

بالای سرت نوحه‌سرا بود رضا جان

یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت

چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان

جان دادی و راحت شدی از زخم زبان‌ها

این زهر، برای تو شفا بود رضا جان

از آتش این زهر، تن و جان تو می‌سوخت

اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان

روزی که نبودیم در این عالم خاکی

در سین? ما، سوز شما بود رضا جان

از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را

عمری درِ این خانه گدا بود رضا جان

***استاد حاج غلامرضا سازگار***

بازدیدها: 1244

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *