شعر | به مناسبت شهادت امام محمد باقر (ع)

خانه / دسته‌بندی نشده / شعر | به مناسبت شهادت امام محمد باقر (ع)

روز محشر که هیچکس جز حق
بر دل و دین گواه و ناظر نیست
مدّعی ام که مذهبم غیر از
قالَ صادق و قالَ باقر نیست

اى باقر العلوم 

اى بوسه گاه جن و ملك، خاك پاى تو

جان تمام عالم خاكى فداى تو

اى اختر سپهر ولايت، كه تا ابد

عالم منور است به نور لقاى تو

ای شهريار كشور دانش، كه در جهان

نشناخت كس مقام تو را جز خداى تو

اى ريزه خوار سفره ی علمت جهانيان

خورشيد علم، كرده طلوع از سراى تو

اى باقر العلوم كه هنگام مكرمت

باشد هزار حاتم طايى گداى تو

پنجم ولى و حجت خلاق عالمى

لوح دل است مهر به مهر و ولاى تو

در عرصه وجود نهى قبل از آنكه پاى

داده سلام احمد مرسل براى تو

هر كس تورا شناخت، دل از ديگرى بريد

بيگانه گشت با همه كس، آشناى تو

چندين هزار عالم و دانشور و فقيه

آمد برون ز مكتب بی انتهای تو

آن پير سالخورده ی راهب تو را چو ديد

اسلام پيشه كرده و شد مبتلاى تو

خوان طعام، آورد از بهر ميهمان

از حجره تهى يد قدرت نماى تو

يك عمر سوخت قلب تو از كينه ی هشام

آن دشمن سياه دل بى حياى تو

تنها نه در عزاى تو چشم بشر گريست

ریزد سرشک جن و ملک در رثای تو

اى خفته همچو گنج، به ويرانه بقيع

پر مى‏ زند كبوتر دل در هواى تو

در را به روى امت اسلام بسته‏ اند

آن گمرهان كه بى خبرند از صفاى تو

يا بن الحسن گشوده نگردد به روى خلق

اين در مگر به پنجه مشكل گشاى تو

فولادى است پير غلام شكسته دل

چشم اميد بسته، به لطف و عطاى تو

حسین فولادى قمی

**********************

روز محشر که هیچکس جز حق

بر دل و دین گواه و ناظر نیست

مدّعی ام که مذهبم غیر از

قالَ صادق و قالَ باقر نیست

آنکه ترسیم «أَمرُکُم رُشد» و

سخنانش «کلامُکُم نور» است

وای بر من که بستری شده و

درشبستان درد رنجور است

هر چه این زهر در تن آقا

خویشتن را به زور جا می زد

در حسینیّه ی دلش مولا

عمّه را بیشتر صدا می زد

« چه کشیدی تو عمه ی سادات

از غم تشت های خون آلود

روی تشتی زِ مجتبات جگر

روی تشتی سر حسینت بود»

دم آخر امام پنجم ما

تا که از فرط ضعف شد بیحال

عطش، آتش نشاند بر جگرش

دل او رفت تا ته گودال

ته گودال جدّ مظلومش

با لب تشنه دست و پا می زد

پسر فاطمه میان دو نهر

جگرش آب را صدا می زد

روضه برگشت مثل آن لحظه

که تنش روی خاک ها افتاد

یکنفر گفت از چه رو آقا

با عبا رفت، بی عبا برگشت؟

عمه می گفت پای نعش علی

مثل اینکه حسین محتضر است

به گمانم تن علی اکبر

به عبایش نیازمندتر است

شاعر : امیر عظیمی

**********************

امشب از آسمان چشمانت

دسته دسته ستاره مي چينم

در غزل گريه‌ي زلالت آه

سرخي چارپاره مي بينم

**

زخمهاي دل غريبت را

مرهم و التيام آوردم

باز از محضر رسول الله

به حضورت سلام آوردم

**

در شب تار تيره فهمي ها

روشني را دوباره آوردي

آسمان را کسي نمي فهميد

تا که با خود ستاره آوردي

**

ساحت مستجاب سجاده!

بندگي را تو يادمان دادي

دل ما شد اسير چشمانت

دلمان را به آسمان دادي

**

آيه آيه پيام عاشورا

در احاديث روشنت گل کرد

امتداد قيام عاشورا

در تب اشک و شيونت گل کرد

**

دم به دم در فرات چشمانت

ماتم کربلا مجسم بود

چشمه تو لحظه اي نمي آسود

همه‌ي عمر تو محرم بود

چلچراغي ز گريه روشن کرد

در دلم اشک بي امان تو

تا هميشه مناي چشمانم

وقف اندوه بي کران تو

**

در غروب غريب دلتنگي

ناگهان حال تو مشوش شد

جان من! روي زين زهرآلود

پيکرت سوخت غرق آتش شد

**

گرچه از شعله هاي کينه شان

پيکر تو سه روز مي سوزد

ولي از داغهاي روز دهم

جگر تو هنوز مي سوزد

**

آه آتشفشان چشمانت

دير ساليست بي گدازه نبود

همه‌ي عمر خون دل خوردي

داغهاي دل تو تازه نبود

**

ديده بودي سه روز در گودال

پيکر آسمان رها مانده

سر سالار قافله بر ني

کاروان بي امان رها مانده

**

چه کشيدي در آن غروبي که

نيزه ها ازدحام مي کردند

سنگها بر لبي ترک خورده

بوسه بوسه سلام مي کردند

**

دل تو روي نيزه ها مي رفت

دستهايت اسير سلسله بود

قاتلت زهر کينه ها، نه نه!

قاتلت خنده هاي حرمله بود

**

جان سپردي همان غروبي که

عشق بر روي نيزه معنا شد

دل تو در هجوم مرکب ها

بين گودال ارباً اربا شد

شاعر : یوسف رحیمی

***************************

یا باقر ِ آل عبا ، ای یادگار کربلا

جان علی و فاطمه ، دلبند زین العابدین

جانها فدای راهت ای ، فرزند زین العابدین

ای جان من،جانان من ، ای ذکر تو درمان من

می باشد ای وجه خدا ، خاک تو بر چشمان من

بر قلب ما یا سیدی ، آتش زده سوز غمت

مسموم کینه گشته ای ، گریم به یاد ماتمت

فرمانروای عالمین ، ای بر نبی نور دوعین

ای مُحرم ِ حجّ عزا ، ای شاهد داغ حسین

در گلشن سرخ وفا ، دیدی گلی پرپر شده

در مقتل خون ِ خدا ، دیدی تنی بی سر شده

در قتلگه افتاده بود ، روح و روان مصطفی

سوز دل جن و مَلَک ، داغ ذبیحاً بلقفا

رنج مُداوم دیده ای ، هر جا و در هر مرحله

دور و بر تو بوده انده ، شمر و سَنان و حرمله

شاعر : حاج امیر عباسی

************************

قسم به علم حضرت باقر مارو اهل دانش و تقوی کن

گره های کارهای دلارو به گل روی این آقا وا کن

یا الهی ای خدا چشامون بارونیه

غصه ی این دلامون اونی که می دونیه

شبیه اهل دو عالم روی لب نوحه داریم

عزای حضرت باقر شده و بی قراریم

آقام یا حضرت ِ باقر…

برا عزای حضرت باقر،حال و روز سینه زنا زاره

مثل تموم عترت طاها،مادرش فاطمه عزاداره

دوباره زنده به دل غم اون مولا شده

ناله ی ارض و سما آه و واویلا شد

آقا جون اشک ما با یاد غمِت میشه روون

یادگار غم زینب برامون روضه بخون

آقام یا حضرت ِ باقر…

مسموم شدی اما دیگه هرگز به تو اینسان جفا نشد آقا

با لب ِ تشنه رو خاک صحرا سرت از تن جدا نشد آقا

ناله داریم آقا جون یاد بین الحرمین

امون از بی کسی و لب عطشان حسین

کفنِت کرد پسرت اما می سوزیم ای آقا

بی کفن مونده تن ِ جدّ تو در کرببلا

حسین غریب کرببلا…

شاعر : حاج امیر عباسی

*************************

گشته مسموم از جفا امام ِ باقر/نور چشم ِ مصطفی امام ِ باقر

ای عالم ِ ای مُدبّر/ای نور حیّ قادر/مظلوم امام ِ باقر

در عزایت یا مولا گریه شد کار همه/آتش دلها شده ناله های فاطمه

یا مظلوم یا مظلوم ای پسر فاطمه…

جان احمد،حجت معبود سرمد/زهر کینه بر دل و جانت شرر زد

مظهر حق الیقینی/پور زین العابدینی/جان نثار راه دینی

جان ِ ما سینه زنها،فدای ماتم تو/گیرم وضوی غم از،چشمه ی زمزم تو

یا مظلوم یا مظلوم ای پسر فاطمه…

دیدگانت از غم و از غصه تر بود/شاهدی بر اشک چشمان پدر بود

زاده ی مرد بُکایی/همدم اشک عزایی/یادگار کربلایی

گریه ی بابای تو،زنده مینمود آقا/خاطرات گودال و،سر ِ از تن جدا را

یا مظلوم یا مظلوم ای پسر فاطمه…

شاعر : حاج امیر عباسی

**************************

ای طایران آسمان، وقت عزای باقر است

مُلک دل هر عاشقی، امشب برای باقر است

شد کل عالم سائلش، حاتم گدای زائرش

این جان نباشد قابلش، صد جان فدای باقر است

هر کو که گشته عاشقش، صدها نبی پرورده است

این لطف و این اکرام ها ، از خاک پای باقر است

اشک رخش خون جگر، زهر جفا بر جان شرر

صاحب عزا از این جفا، امشب خدای باقر است

از حجره ای آید ندا، می سوزد این دل ای خدا

این ناله و آه و فغان، گویا صدای باقر است

از غم تمام ابرها، باران خون می ریختند

غمگین ترین آهنگ ها، در جان نوای باقر است

در حجره اش، او می خورد، روی زمین، پا می شود

جای طعام این روزها، ماتم غذای باقر است

گاهی دلش یاد رخ، نیلی مادر می کند

این روزها درد جگر، رنج و بلای باقر است

دیگر جگر گشته کباب، آن هم چه زهری، جنس ناب

عجل وفاتی روزها، گویا دعای باقر است

شاعر : جعفر ابوالفتحی

******************************

حریم سینه ی من در شراره افتاده

در انعکاس نگاهم ستاره افتاده

ز حجله گاه لبم خون تازه می ریزد

دگر نفس زدنم در شماره افتاده

شکست هجمۀ بغض گلو گرفتۀ من

به یاد خاطره هایی دوباره افتاده:

به یاد کرب و بلا و غروب عاشورا

خزان به جان تباری بهاره افتاده

به پیش چشم تَرَم پیکر سُلاله ی عشق

به زیر مرکب صدها سواره افتاده

کفن به وسعت دشت و میان یک صحرا

قدم قدم بدن پاره پاره افتاده

هجوم دست پلید و نگاه بی پروا

و زینبی که پِی راه چاره افتاده

از آن زمانه که هم بازی رقیه شدم

ز خون مرثیه بر دل نگاره افتاده

خرابه بود و من و دختری که بر پایش

نشان آبله ها بی شماره افتاده

نشان پنجه به رویش حکایت از آن داشت

ز گوش نازک او گوشواره افتاده

نفس زد و گلِ سرهای او به خاک افتاد

و باز در دل عمه شراره افتاده

*****************************

وقت جان دادن لبانش یاد بابا می کند

پیش چشم مادر خود دیده دریا می کند

فاطمه بالا سرش آمد به وقت احتضار

چشم خود را بهر دیدارش کمی وا می کند

چون که سَم آتش به جان پر شرارش می زند

خیمه ای در قلب خود از داغ بر پا می کند

آه و فریادش درون حجره ی دلواپسی

خون دل بر دیده ی بارانی ما می کند

بعد از این عمر پر از محنت امام پر محن

خویش را آماده ی دیدار عقبا می کند

گاه او از یاد زینب دیده اش پر اشک گاه

یاد شام و کوفه از آن داغ عظما می کند

وقت مرگش هم به یاد خیمه های عشق بود

گریه بهر معجر و بر ظلم اعدا می کند

هر که شد مشمول رزق عشق باقر او به حتم

پشت بر جاه و جلال و مُلک دنیا می کند

چنگ بر دامان باقر زن تو ای جویای علم

هر کسی را با نگاه خویش دانا می کند

شاعر : جعفر ابوالفتحی

******************************

بار بلا به شانه کشیدم به کودکی

از صبح تا به عصر چه دیدم به کودکی

از خیمه گاه تا ته گودال قتلگاه

دنبال عمه هام دویدم به کودکی

آن شب که در مقابل من عمه را زدند

فریاد الفرار شنیدم به کودکی

عمه اگرچه در همه جا شد سپر ولی

من ضرب دست شمر چشیدم به کودکی

آن شب که درخرابه سر آمد میان مان

چون عمه ام رقیه خمیدم به کودکی

با کعب نی لباس همه پاره پاره شد

بدتر ز اهل شام ندیدم به کودکی

یک سرخ مو زقافله ما کنیز خواست

این را به گوش خویش شنیدم به کودکی

در مجلس شراب که شخصیتم شکست

من آستین صبر جویدم به کودکی

شاعر : قاسم نعمتی

بازدیدها: 674

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *