یارب غریب و مضطرم…عجّل وفاتی
آمد بلایا بر سرم…عجّل وفاتی
خانه نشینیِ علی(ع) بیطاقتم کرد
از بغض، پُر شد حنجرم…عجّل وفاتی
دنیاپرستان یک به یک بیعت شکستند
میسوزم و شعله ورم…عجّل وفاتی
در پشتِ “در” خوردم زمین و چادرم سوخت
در آتش ِ دور و برم…عجّل وفاتی
محکم زد و ضربِ غلافِ قنفذ(لع)انداخت
بر دست و بازویم ورم…عجّل وفاتی
ماندم میانِ هجمهٔ دیوار و مسمار
آزرده شد بال و پرم…عجّل وفاتی
بی مادری سخت است، گرچه فوراً آمد
فضه به جایِ مادرم…عجّل وفاتی
خیلی برای داغِ محسن(ع) گریه کردم
هر شب میانِ بسترم…عجّل وفاتی
طاقت ندارم اشکِ حیدر را ببینم
جانِ همین چشمِ ترم…عجّل وفاتی
آغوش میخواهد حسین(ع) اما توان نیست
در جای-جایِ پیکرم…عجّل وفاتی
باید به زینب(س) بسپرم چندین کفن را
در روزهای آخرم…عجّل وفاتی…!
#مرضیه_عاطفی
بازدیدها: 0