شعر مولا علیه السلام در غدیر
چشمه ها جوشيد و جارى گشت دريا در غدير
باغ عشق و آرزوها شد شكوفا در غدير
فصل باران بود و رويش فصل سبز زيستن
خنده، گل مى كرد بر لبهاى صحرا در غدير
بود پيدا در زلال جارى تكبيرها
نقطه پايان عمر تشنگي ها، در غدير
جبرئيل آمد كه: بلِّغ يا محمّد! همّتى!
حكم يزدانست و بايد كرد اجرا، در غدير
رفت بالا از جهاز اشتران و، خطبه خواند
خطبه يى شورْ آفرين و شورْافزا در غدير
تا كه بردارد پيمبر پرده از رازى بزرگ
كرد بيرون ز آستين دست خدا را در غدير
عرشيان، در اشتياق خاكيان مى سوختند
تا على با دست احمد رفت بالا در غدير
(گفت: هر كس را منم مولا، على مولاى اوست)
كرد گل، گل نغمه احمد چه زيبا در غدير!
نخل سَرسبز نبوّت شد گل آرا، تا كه شد
از فروع دين: تولّا و تبرّا، در غدير
دستِ رد بر سينه اغيار مى زد آشكار
(عاد من عاداه) او افكند غوغا در غدير
گاه بيعت بود و، بدعت پا به پاى فتنه ها
خيمه مى زد در كنار آرزوها، در غدير
خشمه اى شعله ور، پژواك كينِ جاهلى
خطِّ سير خود جدا كرد آشكارا در غدير
ياد داريد اى زلالىْ فطرتان مى پرست!
پير مي خواران صفا مى كرد با ما در غدير؟!
ياد داريد اى حماستى طينتان سربِدار
بو الفضولِ فتنه را، رسواىِ رسوا در غدير؟
ياد داريد اى بهشتىْ سيرتان! مولا على
از قيام خود، قيامت كرد برپا در غدير؟!
كهكشان در كهكشان، اشراق بود و روشنى
از طلوع آفتابِ عالمْ آرا، در غدير
طور بود و، نور بود و، كشف و اشراق و شهود
شد بهشت آرزوها آشكارا، در غدير
لَن تَرانى گو، ترانى گوى شد تا جلوه كرد
با تماشايىْ ترين تصوير، مولا در غدير
خُم به جوش آمد كه: ساقى، ساقى كوثر شده ست
مى ز چشم مست ساقى، بادهْ پيما در غدير
هر چه پيموديد ياران باده، بادا نوشِتان!
با حريفان گفت ساقى: نوش باد! در غدير
گل سرود شوق را، هستى به لب دارد كه: من
آنچه را گم كرده بودم، گشت پيدا در غدير
دست افشانى كند گردون، كه با دست خدا
فتنه هاى دير پا، افتاد از پا در غدير
شاعر: (محمّد على مجاهدى (پروانه))
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 228