عالم تمام عرصه جولان زینب است
صد جبرئیل گوش به فرمان زینب است
هرچه بلا به راه خدا میرسد نکوست
نص صریح آیه قرآن زینب است
از بس دعای زینب کبری گره گشاست
حتی حسین دست به دامان زینب است
آن ما رایت گفتن در اوج غصه ها
یک گوشه از حقیقت ایمان زینب است
طوفان گریه هاست کمی دیدن حسین
تنها دلیل چهره خندان زینب است
یک لحظه پا ز راه خدا پس نمی کشد
هر کس که عالمانه مسلمان زینب است
هر کس که در عزای حسینش شریک شد
فردا به لطف فاطمه مهمان زینب است
در ماجرای شام دلم قرص و محکم است
پرهای جبرئیل نگهبان زینب است
حتی برای روزی خود غصه هم نخور
روزی خلق دست غلامان زینب است
بی تاب و بی تبی مرا بیشتر کنید
روزی زینبی مرا بیشتر کنید
مستی اگر که شرط عبادات می شود
پس عشق یار افضل طاعات می شود
مستی اگر ز باده زینب شود پدید
میخانه نیز قبله حاجات میشود
یک روزه راه صد شبه طی میشود رفیق
ذکرش دلیل سیر مقامات می شود
در ذات لایزال خدا جلوه گر شود
هر ذره ای که جلوه این ذات می شود
اصلا بدیهی است که سلطان عالم است
هر کس غلام عمه سادات می شود
یک نسخه ی برابرِ اصلِ ز فاطمه است
آنجا که سخت گرم مناجات می شود
مبهوت مانده دهر از این صبر بی نظیر
نه، بلکه صبر هم به خدا مات می شود
آن حالتی که عاشق زینب گرفته است
شک هم نکن که افضل حالات می شود
یک دم اگر نگاه کند بر دل حقیر
دل صاحب تمام کرامات می شود
در باب فضل زینب اگر حرف کم زدیم
تنها برای عقل مراعات می شود
از لحظه ولادت خود با حسین بود
تا لحظه شهادت خود با حسین بود
مرغ دلم به کوی شما پرکشیده است
با سر به سوی مجلست امشب دویده است
در وادی شجاعت و مردانگی و صبر
مردانه چون تو شیرزنی کس ندیده است
مشغول فتح کوفه که بودی تمام شهر
از نای تو صدای علی را شنیده است
از جانب دمشق شما سالیان سال
بوی بهشت سمت دل ما وزیده است
سوگند میخورم که خدا این غلام را
تنها برای نوکریت آفریده است
عالم بدان که فخر من این است از ازل
زینب مرا برای غلامی خریده است
خانم بیا ببین که غلام سیاهتان
از هر چه غیر عشق شما دل بریده است
این افتخارم است که قلب حزین من
تنها برای زینب کبری طپیده است
عشقت به جان خریده ام ارزان نمی دهم
بی اذن تو به هیچ کسی جان نمی دهم
بخت دلم بدون نگاهت سپید نیست
هرگز کسی ز لطف شما نا امید نیست
بی فایده است شور بدون شعور، پس
احساسِ بی ولایت زینب مفید نیست
مدیون استقامت تو دین احمدی است
قرآنِ بی شکوه وجودت، مجید نیست
چون کوه استوار، دلِ من به راهتان
سرو است در برابر دشمن چو بید نیست
بی عشق تو جهادگرِ در مسیر حق
حتی اگر که کشته شود هم شهید نیست
صد مرده زنده کردن با ذکر یاعلی
از نوکران حضرت زینب بعید نیست
این ارث مادر است رسیده به زینبش
پس بی دلیل موی شما هم سپید نیست
بی بی اسیر غصه مادر شدی و پس
تا فاطمیه هست دگر عید، عید نیست
همواره در عزای شما گریه می کنم
نوروز پا به پای شما گریه می کنم
شاعر : حسین صیامی
*************************************
امشب از اوج آسمانها نور آمد
امشب امید چشمهای کور آمد
گویا کسی شیرین تر از انگور آمد
دیگر برای سینه زنها شور آمد
قنداقه اش را جبرئیل از عرش آورد
آیینه حق را به روی فرش آورد
سوی زمین آمد تجلی از خدا باز
او آمد و انگار آمد مرتضی باز
وقتی کبوتر با کبوتر باز با باز
پس می کند سوی حسینش چشم را باز
عالم ندیده این چنین خواهر برادر
عالم شود قربان این خواهر برادر
انگار این کودک قیامش فرق دارد
ساقی کوثر گفته جامش فرق دارد
زینب شده یعنی که نامش فرق دارد
الحق عقیله احترامش فرق دارد
او محترم باشد برای خانواده
پشت سرش باشد دعای خانواده
چشمان زهرائیش الحق بی نظیر است
وقتی پدر شیر است او هم ماده شیر است
از خاک عالم تا خدا او تک مسیر است
هم شد شریک شاه هم نعم الامیر است
نور دوعینش باشد، او هم هست آنجا
هر جا حسینش باشد، او هم هست آنجا
وقتی برادر هست چیزی کم ندارد
غیر از برادر کار بر عالم ندارد
او غصه ها دیده ست اما غم ندارد
جز دوری از دلداده اش ماتم ندارد
گویا سه روز است او حسینش را ندیده
من مانده ام بانو چرا رنگش پریده؟؟
قبل از ازل تا حشر بی همتاست زینب
تنها فقط یک گفت، چون یکتاست زینب
هفت آسمان یک قطره پس دریاست زینب
گرچه زن آمد بر زمین، آقاست زینب
در نام او صد کیمیا را می توان یافت
در زینب کبری خدا را می توان یافت
دربار زینب ماورای عرش باشد
عبد خدا بوده، خدای عرش باشد
بی ذوالفقار او لافتای عرش باشد
اصلا فقط زینب برای عرش باشد
این ابتکارش را خدا وقتی که رو کرد
دین خودش را در زمین با آبرو کرد
همسایه حتی سایه ی او را ندیده
انگار غصه طاقت او را بریده
حالا زمان وعده ی زهرا رسیده
باید ببیند کربلا را پس خمیده
باید ببیند شمر در گودال رفته
باید ببیند مادرش از حال رفته
ایکاش هرگز او نبیند گرگ ها را
ایکاش چشمانش نبیند بوریا را
دعوا سر عمامه، نعلین و عبا را
انگشت بی انگشتر خون خدا را
*************************************
دوباره اشک های شوق جاری
زمین و مستی و دل بی قراری
هوا بد جور گردیده بهاری
شده غم از همه عالم فراری
نشسته خنده بر لب های مولا
خدا داده است زهرایی به زهرا
به کوری همان که هست ابتر
دوباره آمد از فردوس کوثر
شده کار گدای شهر بهتر
دوباره مجتبی گشته برادر
پریده عشق امشب باز از خواب
رسیده لیلی و مجنون ارباب
منم بیچاره و رسوای زینب
مرید منطق والای زینب
نمی از قطره دریای زینب
به اذن حضرت سقای زینب :
حسینی مذهبم الحمدلله
غلام زینبم الحمدلله
خدایا بی قرار زینبم کن
غلام اعتبار زینبم کن
شهید اقتدار زینبم کن
سگ ایل و تبار زینبم کن
الهی نرم گردد قلب سردم
رسول ترک این بانو بگردم
فدای گام های استوارش
ندیده نا امیدی روزگارش
دهان ها مانده وا از اقتدارش
چه کرده غیرت ریحانه وارش
ستون عاشقی را او بنا کرد
وقارش کربلا را کربلا کرد
علی پیداست از لحن کلامش
شبیه کعبه واجب احترامش
تعصب داشت بر نامش امامش
جوانان بنی هاشم غلامش
گرفتار حیای اوست دنیا
«ندید همسایه اش هم ، سایه اش را »
همیشه ورد لبهایش حسین است
بهشت و دین و دنیایش حسین است
نشان مهر و امضایش حسین است
همه دانند آقایش حسین است
خدا او را قیامت آفریده
حسینی تر از او دنیا ندیده
اگر چه سوخت در آتش پر او
نشد کم ذره ای از باور او
نیامد خستگی در پیکر او
حلالش باد شیرمادر او
مراد مکتب اهل جنون است
شعارش حاء و سین و یاء و نون است
زمانه با غرور او چه ها کرد
حسینش را چه بد از او جدا کرد
و کوفه قامتش را خوب تا کرد
سرش چون علی مرتضی کرد
مرور دردهای او عذاب است
کجا در شأن او بزم شراب است
شاعر : محمد حسین رحیمیان
*************************************
در گیر و دارِ قافیه ماندن درست نیست
تنها غزل نوشتن و خواندن درست نیست
باید که عاشقانه بلا را به جان خرید
پای غم نگار، نماندن درست نیست
در کوی عشق صحبت دلداگی خوش است
حرف دگر میانِ کشاندن، درست نیست
از دل حرم بساز و بگو یا اَنیسَنا
در سینه غیر یار نشاندن درست نیست
حالا در این حرم نظری کن ببین که کیست
دل خانه ی محبت محبوبه ی علی ست
گفتم علی دوباره لبم باده خوار شد
گفتم علی، درون دلم انفجار شد
گفتم علی، دلم به ثریا عروج کرد
بر شانه ی بُراق محبت سوار شد
گفتم علی، جواب شنیدم بلی بلی
دل مستجیرِ مرحمتِ مستجار شد
گفتم علی و سینه ی آشفته گُر گرفت
در شعله ی ولایت مولا دچار شد
از خاطرم کلام نفیسی خطور کرد
هرکس علی نگفت، گرفتار و خوار شد
سرّ خدا برای شما فاش می کنم
زینب اگر که فاتحِ در کارزار شد
در کوچه های کوفه و ویرانه های شام
ذکرش چه بود، دشمن بی ریشه زار شد
یا قاهر العدوّ و یا والی الولی
یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی
ساقی بیار باده که مخمور زینبم
محتاج جام باده ی پر زور زینبم
تارم اگر به غصه ی او زار می زنم
چشمم به غیر بسته شده، کورِ زینبم
در خیمه ی حمایت او می زنم نفس
سرمست لطف بی بی مَستوره زینبم
بر من مگیر خرده اگر نعره میکشم
گرمِ دَمِ خدایی و پر شور زینبم
ترسی ندارم از ظلمات زمانه تا
گوشه نشین روضه ی ذوالنّور زینبم
دل داده ی علی ام و افتاده ی حسن
سینه زنِ حسینم و منظورِ زینبم
مجموعه ی جمال و جلال علی ست، او
آئینه دار کلّ کمالِ علی ست، او
زینب تجلی صلواتیِ کبریاست
زینب اساس زندگی دین مصطفی ست
زینب ظهور غیرت زهرای اطهر است
زینب شکوه مرتبتِ شاه لافتی ست
سرّی دگر به اذن خدا فاش می کنم
زینب، نه جزء آل کسا، که خود کساست
زینب شریکه الحسنین است فی المِهَن
زینب انیس خلوت شبهای مجتبی ست
زینب شریکه الحسنین است فی البلا
زینب قوام بخش مصیبات کربلاست
یک گوشه از تجلی او، می شود حفیظ
زینب هوالرّقیبِ یتیمان نینواست
زینب سفینه البرکات محرَّم است
مِهر مدام و چشمه ی فیض دمادم است
زینب نگو، بگو شرر قهر کردگار
زینب نگو، بگو لب برّان ذوالفقار
زینب نگو، بگو خود نهج الفصاحه است
می بارد از شهامت طوفانی اش، وقار
زینب نگو، بگو خود نهج البلاغه است
افتاده است زیر قدم هاش، اقتدار
زینب نگو، بگو همه ی عصمت بتول
حجب و حیا نجابت بانوی بی مزار
زینب نگو، بگو همه ی صبر مجتبی
پیروز عرصه های بلایای ناگوار
زینب نگو، بگو همه ی شور کربلا
نخل قیام با نفسش داده برگ و بار
زینب نگو، بگو قسم مستجاب عشق
زینب نگو، بگو شرف بوتراب عشق
عالم تمام ذره و خورشید، زینب است
ویرانگر عمارت تردید زینب است
بر محور محبت خورشید کربلا
عباس ماه و حضرت ناهید، زینب است
از جمله ی تَقَبَّل او می شود عیان
کوه وقار و قله ی توحید زینب است
کوفه خیال کرد علی روی منبر است
اما به روی محملِ غم دید، زینب است
در جمله ای ز مهدی زهرا رسیده است
در مشکلات مایه ی امید زینب است
از دام درد و غصه و غمها رها شدم
هر دم دخیلِ بی بی مشکل گشا شدم
قدیسه ی مقدسه والا، دَخیلکِ
ای شمسه ی مشعشعه بالا، دخیلکِ
خانم نگاه کن چقدر زار آمدم
ای مهربانی دل طاها، دخیلکِ
بیچاره ام، فقیر و گرفتار و بی قرار
آرامش درونی مولا، دخیلک
روزیِ هر محرَّم ما در نگاه توست
ای دختر مکرم زهرا، دخیلک
چشم مرا همیشه پر از اشک روضه کن
ای کعبه ی مصیبت عظما، دخیلک
بانو، توجهی به پریشانی ام نما
ای آسمان عاطفه، بارانی ام نما
*************************************
مادرت آسمان خوبي ها
پدرت از اهالي بالا
اي كه شاگرد اشك تو آدم
اي هوادار عشق تو حوّا
گوشه اي از نجابتت مريم
شمّه اي از عروج تو عيسي
متحير ز صبر تو ايوب
متوسل به طور تو موسي
همه شاگرد مكتبت هستند
از مسيحي گرفته تا بودا
پرچم كربلا به شانه ي توست
اي علمدار عصر عاشورا
فتنه ها را تو بر ملا كردي
كربلا را تو كربلا كردي
روح مضمون ناب يعني تو
رمز پاكي آب يعني تو
وامدار تلألؤت خورشيد
حضرت آفتاب يعني تو
ملأت كل شي يا زينب
همه با اين حساب يعني تو
صاحب رايت القيام حسين
واژه ي انقلاب يعني تو
منجي تنگناي آخرتي
پس حساب و كتاب يعني تو
غير محرم كسي نديده تو را
جلوه ي در حجاب يعني تو
جنس نوري عقيله ي عشقي
تو بزرگ قبيله ي عشقي
مستجاب دعاي باراني
رحمت لحظه هاي باراني
گاه گاهي كه چشم تو ابريست
رنگ حال و هواي باراني
روي سجاده نم نم باران
نيمه شب ها صداي باراني
آسمان با دل تو ميگيرد
پس تو بي شك خداي باراني
بي برادر چقدر ميباري
خواهر نينواي باراني
كربلا،كوفه،شام،كرب و بلا
همه جا پا به پاي باراني
خرّم و سبز در بهاراني
شيعيان نزول باراني
هم به دنيا هم آخرت هستي
شأن آيات مغفرت هستي
اي كه در اشك هم مساوي با
اجر هر دو برادرت هستي
تو شبيه خديجه اي بانو
يعني يار پيمبرت هستي
مادري ميكني براي حسين
خوب شد بعد مادرت هستي
چوب محمل گواه عاشقي است
پاي معشوق با سرت هستي
ابر خون روي چهره ات يعني
و اذا الشمس كورت هستي
خواهر بوي سيب بانو جان
يار شيب الخضيب بانو جان
آفتاب نگاه تو زيباست
آسمان پناه تو زيباست
چشمهايت نديده جز خوبي
كربلا در نگاه تو زيباست
رخ خورشيد مغربي شده است
بس كه بر نيزه ماه تو زيباست
ناله هاي تو نوحه ميخواند
روضه ي اشك و آه تو زيباست
كودكان پابرهنه دنبالت
چقدر اين سپاه تو زيباست
تو و هشتاد و چهار كودك و زن
بي كس و خسته و جدا ز وطن
شاعر : حسین رستمی
*************************************
مي نويسم عشق چون تفسير شد با نام تو
مي نويسم شور چون تعبير شد با نام تو
تا كه در عرش الهي نام زيبايت شكفت
ذكر هر مُلك و مَلَك تكبير شد با نام تو
شادي و غم در وجود پُر زِ نورت جلوه كرد
جمع بين اين دو تا تصوير شد با نام تو
مي نويسم پا به پاي عالم بالاترين
با افق هايي كه تا تكثير شد با نام تو
يك جهان آمد پديد و قطعه اي از جنس نور
يك زمين آمد كه عالم گير شد با نام تو
حضرت حق سرزمين عشق ها را آفريد
نام زيباي تو بُرد و كربلا را آفريد
از ازل الطاف حق نور شما را آفريد
با حضورت در جهان عشق و صفا را آفريد
تا بگويد رمز عشق واقعي را ذوالجلال
كشتي صبر آفريد و ناخدا را آفريد
باز ايزد بر خداييِّ خودش أحسنت گفت
تا وجود دختر خيرالنّسا را آفريد
از جمالش باز هم شَقُّ القَمَر ايجاد شد
يا دوباره حضرت شَمسُ الضُّحا را آفريد
تا خدا مي خواست بر تو نوكراني آورد
منّتي بر ما نهاد و شكر، ما را آفريد
مَستي امشب از قُدوم پاك تو آزاد شد
هر دو عالم از وجودت شهرِعشق آباد شد
نور رويت بر زمين آمد شدي مهتاب عشق
عكس تو گُل كرد روي صفحه اي در قاب عشق
آمدي از آسمان تا بَر حسين خواهر شوي
نه ، كه حتّي بوده اي تو ، مادر ارباب عشق
بِينِ آغوش برادر خنده بر لب داشتي
از همان وقت ولادت بوده اي بي تاب عشق
اشك شوق از ديده ي حيدر نشسته بر تنت
خوش به حالت غسل كردي تاابد باآب عشق
اصل خاك كربلا مُهر نمازت بوده است
پس جَبينت سجده رفته بر گِلِ ناياب عشق
موجم و بر سطح دريايت تلاطم كرده ام
باز از عشق تو دست و پاي خود گم كرده ام
انتظار حضرت خيرالنّسا سر آمده
چون براي آيه ي تطهير ، كوثر آمده
گُل بريزيد اي ملائك بر سر اهل زمين
از همه ارض و سما همواره برتر آمده
همچو زهرا مادرش امّ ابيها مي شود
پس بگو بر حيدر كرّار ، مادر آمده
رنگ و رويش مادري و خُلق و خويش مادري
يا كه اصلاً شايدم زهراي ديگر آمده
ازدحام صف درِ ميخانه غوغا مي كند
باز هم بهر شراب عشق ، ساغر آمده
پيش پاي يارِ ما جبريل زانو مي زند
كلِّ عالم يكصدا فرياد ياهو مي زند
آمدي و مونس غم ها شدي و بعد از آن
آمدي و زينت بابا شدي و بعد از آن
بس كرامت ديد از تو عالم و مبهوت شد
زِينِ اَب نه ، زينب كبرا شدي و بعد از آن
مادرت روح دو پهلوي محمّد بود و رفت
حال ، تو روح برادرها شدي و بعد از آن
دست حيدر داد دستت را به دستان حسين
مخزن الاسرار عاشورا شدي و بعد از آن
آمد آن روز و حسينت بِينِ گودال بلا
عاقبت هم ناله با زهرا شدي و بعد از آن
درغروب غم ،(اسيرِ) بوسه ي آخر شدي
هم كه در عين اسارت حيدر ديگر شدي
شاعر : حمید رمی
*************************************
گفتم از کوه بگویم قدمم می لرزد
از تو دم می زنم اما قلمم می لرزد
هیبت نام تو یک عمر تکانم داده ست
رسم مردانگی ات راه نشانم داده ست
پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
کار ما نیست شناسایی نامت زینب
من در ادراک شکوه تو سرم می سوزد
جبرئیلم همه ی بال و پرم می سوزد
من در اعماق خیالم … چه بگویم از تو
من در این مرحله لالم چه بگویم از تو
چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است
هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است
چه بگویم که خداوند روایتگر تو است
تار و پود همه افلاک نخ معجر توست
روبروی تو که قرآن خدا وا می شد
لب آیات به تفسیر شما وا می شد
آمدی تا که فقط زینت مولا باشی
تا پس از فاطمه صدیقه صغری باشی
آمدی شمس و قمر پیش تو سو سو بزنند
تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند
چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد
باز تکرار همان سوره ی ” اعطینا ” شد
عشق عالم به تو از بوسه مکرر میگفت
به گمانم به تو آرام پیمبر می گفت:
بی تو دنیای من از شور و شرر خالی بود
جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود
شاعر : سید حمید رضا برقعی
*************************************
باز هم شهر مدینه شب رؤیایی داشت
یاس حیدر به برش غنچه زیبایی داشت
متولد شده بود آینه حجب و حیا
دختری که دم او هیبت مولایی داشت
بسکه از آمدنش چشم علی روشن شد
باز حیدر هوس خواندن لالایی داشت
مانده بودم چه بگویم به خدا این نوزاد
دختری بود که صد آینه آقایی داشت
عشق باباست به دختر همه اش کار دل است
بی سبب نیست که بابا تب بالایی داشت
یاسمن منتظر آمدن دلبر بود
علت این بود اگر دیده دریایی داشت
یک نفر گفت حسین آمد و او غوغا کرد
ناگهان دیده نورانی خود را وا کرد
آمده آینه حضرت زهرا بشود
آمده زینت جان و دل بابا بشود
دختر فاطمه و ام ابیهای علیست
پس عجب نیست که او زینب کبری بشود
نام زینب که می آید به خدا جا دارد
کوه دریا شود و موج زنان پا بشود
می تواند همه دم با نظر فاطمی اش
هرکسی را که نظرکرد مسیحا بشود
شب میلاد قرار دل ارباب حسین
نامه ام را برسانید که امضا بشود
اینچنین دختری از فاطمه باید هم که
آبروی نسب آدم و حوا بشود
شوری افتاده به هر دل که بیانش سخت است
هرکسی نوکر زینب بشود خوشبخت است
او که نور پدر حضرت زهرا را داشت
خلق و خوی پسر حضرت زهرا را داشت
متولد شد و شیرینی این دنیا شد
آنکه نامش شِکر حضرت زهرا را داشت
به دل حیدر کرار جلایی بخشید
آنکه نامش اثر حضرت زهرا را داشت
از بزرگی نگاهش همگی فهمیدند
اینکه زینب جگر حضرت زهرا را داشت
مرتضی مست خدا شد که گلش را بویید
دید عطر سحر حضرت زهرا را داشت
از گدا پروری و خانمی اش شد معلوم
اینکه دستش هنر حضرت زهرا را داشت
بی سبب نیست که زهرا می کوثر می خواست
از خدای خودش این مرتبه دختر می خواست
دختر شیرخدا آینۀ شیر خداست
دختر فاطمه والله که دریای حیاست
بعد زهرا به خدا در ادب و علم و حجاب
پرچم زینب کبراست که خیلی بالاست
زینب آن بانوی با عزت و والایی که
یکی از پابه رکابان حریمش سقاست
جگری نیست کسی را که کشد معجر او
چونکه او بنت علی شیر زن کرببلاست
آنقدر مثل پدر مست خداوند شده
که شهادت همه جا در نظر او زیباست
وای اگر قصد کند خطبه بخواند زینب
زود ثابت بکند دشمن زینب رسواست
از لب خطبه او در و گهر می ریزد
تیغ بردارد اگر یکسره سر می ریزد
دست او بسته شد و حوصله او سر رفت
لب گشود و همه گفتند علی منبر رفت
گفت لاحول ولا قوه الا بالله
همه گفتند که مولا به سوی خیبر رفت
همه گفتند که او تیغ دمش حیدری است
ذهن ها سوی سخن پروری حیدر رفت
ذوالفقاری که به لب داشت در آمد ز غلاف
خطبه آغاز شد و آبروی لشگر رفت
آنقدر گفت که افتاد یزید از تختش
آنقدر گفت که اشک همه آنجا سر رفت
ناگهان در وسط گریه و اشک مردم
مردی از جای پرید و طرف یک سر رفت
چشم زینب به سر سوخته یار افتاد
فکر آن روز که رفته سر بازار افتاد
شاعر : مهدی نظری
*************************************
امشب از میکدۀ غیب رسیده است پیامی
به تو ای دخترِ ساقی! برسانیم سلامی
بسپاریم به شعری دل بیمار به دستت
و بخوانیم دوبیتی و بگیریم دو جامی
امشب آرام به یک گوشه مودب بنشینم
خجل از روی سیاهم چو مرکب بنشینم
بگذارم قلم از شوق تو بر صفحه برقصد
زینب آباد شوم، ـ مُهر تو بر لب ـ بنشینم
مست لایعقل در وصف عقیله چه بگوید؟
دل آلوده از اسماء جمیله چه بگوید؟
شاعر از آیهی در پرده کوثر چه بخواند؟
کودک از مردی بانوی قبیله چه بگوید؟
داده سرّ نی او نی قلم عشق به دستم
زینب الله پرستید که الله پرستم
قصهی چوبهی محمل خبر بیسندش هم
سندی بود که با آن سر بی یار شکستم
کوفه لرزید به زیر قدم و ضرب کلامش
ذوالفقاری دگر انگار درآمد ز نیامش
خواند در آخر این خطبه چنان فصل خطابی
که شد انگشت به لب شام هم از حسن ختامش
زینبی دیدن هر منظره عشق است جماعت!
عشق در قبضهی بانوی دمشق است جماعت!
بگذارید که تکرار شود قافیه، آخر
اول و آخر این قافله عشق است جماعت!
طبق فتوای تو در عشق نمازی است ندیده
سجده در دین تو بوسه است به رگهای بریده
هست سرها به رکوعی که اشارهست به سروی
که قدش یک شبه از دوری دلدار خمیده
چیدهام برگی از آن باغ بلاغت که تو داری
شدهام شیعه آن شور و شجاعت که تو داری
زدهام فالی و فریاد رسی صبح میآید
با نگاه علی و هر چه علامت که تو داری
شاعر : قاسم صرافان
*************************************
وقت نزول رحمت حق از سحاب شد
یعنی که جام دیدۀ ما پُر شراب شد
مستی ما به رتبۀ اعلی رسیده است
آن گونه که دل همۀ ما خراب شد
زهراترین ستاره ی زهرا طلوع کرد
نوری دمید و قبلگه آفتاب شد
بعد از طلوع مِهر رخش دل جلا گرفت
در ذره ذره های دلم انقلاب شد
امشب خدا برای علی حیدر آفرید
زیباترین دعای علی مستجاب شد
“یک نیمه اش حسن شد و یک نیمه اش حسین”
از شدّت بزرگی اش عالی جناب شد
از بس که شأن و منزلتش پر بها بود
وحی خدا به حضرت ختمی مآب شد
… آمد ندا که نام دل آراش زینب است
این گونه شد که زینت بابا خطاب شد
قائم مقام فاطمه آمد ادب کنید
از او سعادت دو جهان را طلب کنید
ما از ازل گدای پریشان زینبیم
شکر خدا که ریزه خور خوان زینبیم
با یک دعای او همه عاشق شدیم و بس
یعنی که عاشقانه مسلمان زینبیم
ما را خرید و نوکر اربابمان نمود
ممنون لطف و بخشش و احسان زینبیم
طعم شراب کوثری او زبان زد است
مست و خراب باده ی جوشان زینبیم
با یک نگاه حیدریش جذبمان نمود
ما قوم در به در، همه سلمان زینبیم
حجب و حیای دختر زهرا زبان زد است
تا روز حشر ما همه حیران زینبیم
مثل خدیجه هستی خود را فدا نمود
مبهوت عزم راسخ و ایمان زینبیم
او یک تنه مقابل دشمن قیام کرد
دل داده های رزم نمایان زینبیم
مانند مرد باشد اگر چه که خانم است
خون علی میان رگش در تلاطم است
او آمده زمین و زمان را تکان دهد
مثل مسیح بر تن هر مرده جان دهد
او آمده که با کرم کردگاریش
با نور خویش بر سر ما سایه بان دهد
او آمده که آیه ای از هل اتی شود
بر دست های خالی ما آب و نان دهد
او آمده که با نخی از تار چادرش
بر دوست دار فاطمه برگ امان دهد
او آمده که با نفس مصطفاییش
قد قامت نماز ولا را اذان دهد
او آمده پیمبر خورشید طف شود
در ماجرای کرب و بلا امتحان دهد
او آمده که حق خودش را ادا کند
یعنی به راه عشق، دو تا نوجوان دهد
او آمده برای حسین خواهری کند
او آمده که خواهریش را نشان دهد
خواهر- برادری که عزیز دل هم اند
تنها همین دو عاشق و معشوق عالم اند
هرگز کسی شبیه تو خواهر نبود و نیست
در آسمان عاطفه اختر نبود و نیست
دار و ندار تو همه وقف حسین بود
مانند تو به پای برادر نبود و نیست
حتی تو از عصاره ی جانت گذشته ای
در کربلا، شبیه تو مادر نبود و نیست
آیینه ی شکسته ی صحرای کربلا!
مانند ماجرای تو دیگر نبود و نیست
بر شانه ی صبور تو بار رسالت است
مانند تو کسی که پیمبر نبود و نیست
در ذیل خطبه های فصیح تو گفته اند:
اصلاً کسی شبیه تو “حیدر” نبود و نیست
شیوایی کلام تو را هیچ کس نداشت
از ذوالفقار نطق تو خوشتر نبود و نیست
زینب شدی که زینت شیر خدا شوی
یعنی کسی شبیه تو زیور نبود و نیست
در دفتر ثنای تو ای یاس مریمی
این بس بُوَد که عالمه ی بی معلمی
هر دختری که دختر زهرا نمی شود
هر بانویی که زینب کبری نمی شود
دار و ندار حضرت حیدر، مجلّله!
جز تو کسی که “زینت بابا” نمی شود
وصف و مدایح همه ی خاندانتان
در فهم و عقل ما به خدا جا نمی شود
پرونده ی زمین و زمان، زیر دست توست
بی اذن تو که نامه ای امضا نمی شود
صبر و ادب به پای تو قد خم نموده اند
این واژه ها بدون تو معنا نمی شود
دریا اگر مرکّب و گل ها قلم شوند
یک شمّه از فضائلت انشا نمی شود
عیسی به نام نامی تو می دهد شفا
بی خود مقام او که مسیحا نمی شود
شأن و مقام حضرت مریم ز مهر توست
بی مهر تو که بانوی دنیا نمی شود
صدّیقه و زکیّه و تندیس عفّتی
تو گوهر مقدّسه ی بحر عصمتی
آیینه ی تمام کمالات مادری
یادآور جلال و کمال پیمبری
مستجمع جمیع صفات علی تویی
یعنی تویی علی و علی تو، چه باوری؟
حیدر اگر به شهر علوم نبی در است
بانو! تو هم به شهر وصال حسین، دری
وقتی به روی دست نبی گریه می کنی
چشم انتظار دیدن روی برادری
در پای درس مادر خود پا گرفته ای
بی خود نشد که عالمه ی آل حیدری
علم لدنّی تو گواه کمال توست
الحق که از سلاله ی زهرای اطهری
با نطق حیدری و بیانات فاطمی
ویران گر قبیله ی شوم و ستمگری
با هر کلام خود به عدو تیغ می کشی
در رزم خود شبیه برادر، دلاوری
با قدرتت به قله ی دل ها علم زدی
فتح الفتوح آل علی را رقم زدی
ای بانویی که اسوه شدی بر ادیب ها
مدح و فضائل تو بُوَد از عجیب ها
با هر خطابه ی تو علی زنده می شود
مبهوت ذوالفقار کلامت خطیب ها
وقتی که با حسین خودت حرف می زنی
پیچیده می شود همه جا عطر سیب ها
ای یادگار فاطمه، علیا مخدّره
زهرا نسب شدی که شوی از نجیب ها
وقتی که نام توست به دارو چه حاجت است
اصلاً نیاز نیست وجود طبیب ها
با نام تو تمامی حاجات ما رواست
ای بهترین تجلّی امّن یجیب ها
طعم خوشی و طعم بلا را چشیده ای
ای مَحرم تمام فراز و نشیب ها
تفسیر داغ در نظرت جز “جمیل” نیست
محو شکوه عشق تو صبر و شکیب ها
در ظهر واقعه چقَدَر غصه خورده ای
ای خواهر خمیده ی شیب الخضیب ها
بانو! تو را برای حسین آفریده اند
گریه کن عزای حسین آفریده اند
ای یادگار فاطمه، غم پرور حسین
هم خواهر حسینی و هم مادر حسین
هم پای او شدی و رهایش نکرده ای
حتّی میان موج بلا، یاور حسین
بار رسالت علوی روی دوش توست
با این حساب بوده ای پیغمبر حسین
چشم امید او به نماز شبت بُوَد
روح دعا و کعبه ی نیلوفر حسین
دیدی که نیزه ها همگی حلقه بسته اند
دور ضریح بی کفن پیکر حسین
حتّی به روی نی چقَدَر خوب واضح است
آثار بوسه های تو بر حنجر حسین
شکر خدا نموده ای وقتی که دیده ای
زخمی شده تمامی بال و پر حسین
در شام و کوفه بودی علمدار قافله
جانم فدای تو همه ی لشکر حسین
اسلام با حضور تو ریشه دوانده است
عالم از این شهامت تو مات مانده است
زینب اگر نبود که زمزم نداشتیم
از ابر دیده بارش نم نم نداشتیم
زینب اگر نبود دگر کعبه ای نبود
باور کنید روح دعا هم نداشتیم
جایی برای سوره ی مریم نداشتیم
زینب اگر نبود جهان کفر محض بود
نامی ز دین حضرت خاتم نداشتیم
زینب اگر نبود دگر حیدری نبود
شیر نبرد خطّ مقدّم نداشتیم
زینب اگر نبود علی، فاطمه نداشت
آیینه ی نبی مکرّم نداشتیم
زینب اگر نبود کرم زاده ای نبود
مثل حسن کریم دو عالم نداشتیم
زینب اگر نبود به دنباله ی حسین
جایی برای واژه ی “جانم” نداشتیم
زینب اگر نبود تلاطم نداشتیم
قطعاً برای شور و نوا دم نداشتیم
این حرف آخر است که امشب قلم نوشت
زینب اگر نبود “محرّم” نداشتیم
شکر خدا که از می عشقش لبالبم
شکر خدا که شاعر دربار زینبم
شاعر:محمد فردوسی
*************************************
تـو برای خلقت حوا بـه دنـیا آمدی
پس تو پیش از حضرت دنیا به دنیا آمدی
اشک با تو از دل زهـرا تولد یافته است
مادرت دریا خودت دریا به دنیا آمدی
جای زمزم عشق از زیر قدمهایت شـکفت
بانوی بانی باران تا به دنیا آمـدی
بعد تو ضرب المثل شد دختران بابائیند
زین سبب تو زیـنت بابا به دنیا آمدی
تو در آغوش حسینت خــنده ات گل می کند
پس به خاطر خواهی ارباب دنـیا آمدی
گریه کمتر کن سلام زینب قلب صبور
تو برای روز عاشورا به دنیا آمدی
دارد از امروز کار خانه یادت می دهد
مادر خانه پس از زهرا به دنیا آمدی
شاعر : صابر خراسانی
بازدیدها: 712