هم تیرماه سال ۱۳۴۶ تهران پذیرای وجودگرم و مهربان اولین فرزند خانواده نیکنام شد. در آغازین روزهای حیاتش با عشق حسین بن علی (علیه السلام) خو گرفت و کمکم به هیأت «حسین (علیه السلام)» جان راه یافت و در جرگه خادمین فرزندان زهرای اطهر (سلام الله علیها) قرار گرفت و پروانه وار گرد محفل اهلبیت (علیه السلام) گشت و روحش را در زلال عشق حسین (علیه السلام) صیقل داد.
بهنام نیکنام در آغاز جنگ کشور بوسنی و هرزگوین، به منظور دفاع از حق و ناموس مسلمین پا به عرصهی نبرد نهاد و به عنوان کارمند سفارت ایران در بوسنی و هرزگوین به این کشور رفت. بیست و دو روز از شهریورماه سال ۱۳۷۳ گذشت؛ بهنام به همراه تنی چند از برادران ایرانیاش جهت تحویل گرفتن پیکر شهید نواب به موستار رفت اما در هنگام بازگشت در محلی به نام «هرانیتسا» که در تیررس صربها بود، به علت برخورد کامیون با خودرو حامل وی به شهادت رسید. پیکر رعنای جوان ۲۷ سالهی ایران اسلامی را به ایران انتقال داده و در بهشت زهرا (سلام الله علیها) به خاک سپردند.
با نوار مداحی حاج منصور اشک می ریخت
در ایام که در بوسنی بود روزی در حین صحبت اندوه عمیقی در صدایش احساس کردم. نگران شدم. علتش را پرسیدم گفت: «مادرجان این اولین محرمی است که در هیأت «حسین جان (علیه السلام)» شرکت ندارم و امسال توفیق از من سلب شده است». سعی کردم او را آرام کنم، هدف بزرگش را به او تذکر دادم و گفتم:«مادرجان با همان تعدادی که در سفارت هستید عزاداری کنید انشاءالله خدا قبول کند». سالها گذشت، بعد از شهادت بهنام فیلمی به دستمان رسید. بر روی سجاده نشسته و با مداحی حاج منصور ارضی زیارت عاشورا میخواند و اشک میریخت.
پرچم نیابتی
بهنام داشت برای غذای هیئت آتش درست میکرد و ذغال را در آتش گردان میچرخاند و اشک میریخت. وقتی از او پرسیدم:«چرا گریه میکنی؟» گفت: «به این آتش نگاه کن، آدم را به یاد خیمههای سوختهی دشت کربلا میاندازد » یادم هست یک شب پنجشنبه که مثل همیشه، با بچههای آشنا و هم دل در منزل حاج آقا چمنی، جمع بودیم. بهنام که در تدارک سفر به بوسنی بود، از تکتک بچهها و استادش حاج منصور ارضی حلالیت طلبید و خداحافظی کرد. به من گفت:«عباس آقا، امسال اولین سالی است که محرم و صفر در هیأت حضور ندارم اگر ممکن است موقع برپا شدن هیأت و نصب پرچمها یک پرچم هم به نیابت از من نصب کنید». گفتم: «چشم.» از آن سال تاکنون نه تنها من، بلکه تمام بچهها به یاد بهنام چادرها و پرچمها را علم میکنند و به نیابت از او عزاداری میکنند. هیچ شبی نیست که جای خالیش در هیأت احساس نشود.
از استادم حاج آقا ارضی معذرت می خواهم
وصیت نامه اینجانب بهنام نیکنام فرزند شکرالله دارای شناسنامه بشماره ۶۶۴ صادره از تهران مورخ ۱۵/۶/۷۳ سارایوو را به قصد موستار ترک خواهم کرد که امیدی است برای راهگشایی یکی از برادران که در اسارت نیروهای کروات میباشد. از دوستان و عزیزان التماس طلب مغفرت برای اینجانب از درگاه خداوند- اگر لیاقت داشتیم- را دارم.مجموعهی نقدینهها و اجناسی که متعلق به اینجانب است را پدرم وکیل است. فقط مقدار ۳۰۰۰۰۰۰ ریال معادل ۳۰۰۰۰۰ هزار تومان را به آقای منصور ارضی فر بدهید و حاج آقا عندالصلاحدید برای هیأت ( ترجیحاً برای ازدواج فردی مورد تأیید) استفاده نمایند. از افرادی که طلبکار هستم راضی نیستم وجهی مطالبه شود. پدر، مادر و خواهران و برادرم من را حلال کنند که میدانم برایشان پسر و برادر خوبی نبودم. از حاج آقا ارضی استاد عزیزم معذرت میخواهم اگر به نصایح با ارزش و گرانقدر ایشان گوش نکردم. امید این حقیر را مورد عفو قرار داده منت بگذارند دستی فقط بر کفنی که شبهای عاشورا بر تن میکردم بکشند. این کفن در کمدم است که اگر مقدور بود آن را بر تنم کنند. چون وقتی ندارم به همین بسنده میکنم و از دوستان و عزیزان طلب حلالیت دارم.
بازدیدها: 155