غیرت بخش دوم| سخنرانی مکتوب حجت الاسلام مسعود عالی
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام حسب روال سال های گذشته با تولید منبر های مکتوب از سخنرانان برجسته کشور علاوه بر نشر محتوای غنی برای علاقه مندان و همراهان همیشگی سایت هیات، محتوای متناسب و قابل ارائه ویژه سخنرانی و خطبا را تهیه دیده است.
در این مجموعه سخنان حجت الاسلام والمسلمین مسعود عالی به صورت مکتوب و مدون در دسترس قرار گرفته است، در ادامه بخش دوم این مجموعه سخنرانی با عنوان غیرت در اختیار شما همراهان همیشگی سایت هیات قرار گرفته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین بارئ الخلائق اجمعین و الصلاة و السلام علی سیدالانبیاء و خاتم النبیین حبینا و حبیب اله العالمین ابی القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین
مقدمه
بحثی را که در جلسه ی دیشب خدمت شما عرض کردیم که به نظرم می رسد بحث ضروری و مهمی هست، به خصوص در زمان ما باید مصادیقش باز شود و پیرامون آن با هم بحث داشته باشیم، بحث غیرت دینی هست که یکی از صفات پروردگار عالم را عرض کردیم غیور بودن هست که انسان نسبت به محترمات و نوامیس و چیزهایی که باید حرمت داشته باشد بی تفاوت نباشد.
انواع غیرت
در جلسه دیشب عرض شد ما سه جور غیرت داریم:
یک قسم غیرت ملی هست که انسان نسبت به ملت خودش، آب و خاک خودش، ارزشهای فرهنگی خودش، ارزشهای تمدنی خودش بی تفاوت نباشد. نسبت به آنها مدافع باشد.
قسم دوم از غیرت، غیرت ناموسی بود که عرض کردیم انسان نسبت به ناموس خودش و کسانی که برای آنها حرمت قائل است و نسبت به آنها مسؤولیت به دوشش هست حساس باشد و غیرت ناموسی داشته باشد.
البته من فقط یک نکته را عرض کنم دیگر نمی خواهم تکرار بحث کنم. و آن اینکه مراقب باشیم از آن طرف بام هم نیفتیم. گاهی مواقع بعضی ها به عنوان غیرت ناموسی حالت سوء ظن به خانواده پیدا می کنند. یعنی گاهی مواقع اینقدر حساس می شوند، حساسیت اینقدر افراطی می شود که اگر مثلا خانمش می خواهد با محرمهای خودش مثل برادر و برادرزاده و عمو و دایی اش می گوید و می خندد، گاهی بعضی هستند که ناراحت می شوند و تذکر می دهند. یا فرض کنید مثلا گوشی آنها را چک می کنند یا احیانا می رود محل کار و زنگ می زند که ببیند خانواده هست یا نه! اینها دیگر سوء ظن است، گاهی مواقع نوعی بیماری است. ما در روایت داریم امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود ایاک و التغایر فی غیر موضع الغیرة؛ مبادا غیرت بورزی در جایی که نباید غیرت بورزی، جایی که جایش نیست آنجا غیرت ورزیدن بی خود است، غیرت ورزیدنهای افراطی فان ذلک یدع الصحیحة منهن الی السقم؛ غیرتهایی که بیخود و بی جا و حساسیتهای افراطی هست کسانی که سالم هستند را هم به سمت مریضی می برد. آدمی که سوء ظن داشته باشد نسبت به خانواده اش، همسران نسبت به همدیگر، باعث می شود که او رفتارش عوض شود و اعتمادش از دست برود. بنابراین خیلی مراقب باشیم.
روایتی در باب غیرت
یک نفر آمد خدمت امام کاظم علیه السلام عرض کرد خانم من می خواست به یک مجلس زنانه ای برود، مجلس ترحیمی، با یکی از دوستانش با خانم دیگری، من او را منع کردم و جلوی او را گرفتم. گفتم نباید بروی. خانمم گفت مگر حرام است رفتن به یک مجلس زنانه؟ من ماندم، آمدم از شما سؤال کنم. امام کاظم علیه السلام فرمود از چیزی از من می پرسی که حق آنها است؟! خب حق خانمت هست. می خواهد به یک مجلس زنانه برود. اینکه سؤال ندارد، معلوم است که می تواند برود. بعد امام کاظم فرمود پدرم امام صادق علیه السلام مادرم را به همراه ام فروه که یکی دیگر از همسران امام صادق بود با هم دیگر می فرستاد بروند حق زنان مدینه را ادا کنند. مجالس آنها بروند، مجلس روضه ای اگر هست؛ البته آن موقع مجلس روضه ای به این معنا نبود، مجلس ختمی اگر هست بروند. خود ائمه خانم هایشان را در این جور مجالس می فرستادند. بنابراین این را مراقب باشیم که غیرتها گاهی مواقع افراطی نباشد. همانی که دین به ما گفته است، نه یک قدم جلوتر نه یک قدم عقب تر، به همان صورت رفتار کنیم. این هم قسم دوم که غیرت ناموسی است
غیرت دینی
قسم سوم که غیرت دینی است و از همه مهمتر. اگر ما نسبت به ناموس خودمان حساس هستیم، نسبت به ناموس خدا باید حساس تر باشیم. ناموس خدا چیزهایی است که خدا برای آنها حریم قائل است و آنها را محترم می داند، دوست دارد آنها حفظ شوند. مثل چی؟ مثل احکام الهی، حدود الهی که خدا اینها را محترم می داند و می خواهد حفظ شود و کسی به اینها تعرض نکند. کسی اینها را زیر پا نگذارد. مثل اولیاء خدا که ناموس خدا هستند و کسی نباید به آنها تعرض و جسارت کند.
مثل قرآن کتاب الهی، مثل حقوق مردم. حقوق مردم هم جزء نوامیس الهی هست که خدا دوست ندارد کسی تعرض به حقوق مردم بکند. یک مؤمن باید نسبت به این امور حساس باشد و غیرت داشته باشد. از همه ی اقسام غیرت مهمتر این است. شما در قرآن خوانده اید حضرت موسی وقتی چهل شب رفت به کوه طور که آن الواح مقدس تورات را دریافت کرد، سامری که منافقی بود در قوم بنی اسراییل از این غیبت حضرت موسی استفاده کرد و مردم را به سمت شرک دعوت کرد. یک گوساله ای درست کرد که صدایی از او در می آمد و این را به عنوان معجزه معرفی کرده بود و مردم را به گوساله پرستی و پرستش این گوساله دعوت کرده بود و یک عده هم به شرک افتاده بودند.
حضرت موسی که جانشینش هارون برادرش بود در آن چهل روز، وقتی آمد و دید که بخشی از بنی اسراییل با دیدن آن همه معجزه، از بین دریا گذشتند ولی باز دوباره سراغ گوساله پرستی و شرک رفتند، ببینید تعبیر قرآن این است؛ القی الالواح؛ تورات را پرت کرد آن طرف که بعضی ها مثلا برایشان سؤال پیش آمد که خود این بی احترامی است که حضرت موسی چطوری اینها را پرت کرد آن طرف؟! جواب این است که اینجا یک جایی است که باید واکنش خیلی سنگین نشان بدهد، چون در قومش شرک اتفاق افتاده است
لذا اگر بخواهد با آرامی حرف بزند مردم عمق فاجعه را نمی فهمند که چه فاجعه ای رخ داده است، لذا باید سنگین وارد قضیه بشود که شوک وارد کند؛ لذا تورات را پرت کرد آن طرف، القی الالواح و اخذ برأس اخیه یجره الیه؛ موهای جلوی سر برادرش هارون (هارون جزء انبیاء بود، البته انبیاء تبلیغی که مبلغ همان دین حضرت موسی بود نه انبیاء تشریعی که خودش شریعت داشته باشد بلکه همان شریعت حضرت موسی را تبلیغ می کرد) حضرت موسی موهای جلوی سرش را گرفت و کشید، و اخذ برأس اخیه یجره الیه کشید و گفت چرا گذاشتی که اینها گوساله پرست بشوند و به سمت شرک بروند؟!! که جناب هارون جواب داد برادرم! من ترسیدم تفرقه در امت ایجاد شود، گذاشتم که خودت بیایی. مقصودم این نوع برخورد حضرت موسی است که در قرآن آمده است.
این غیرت دینی است. این همان خشم مقدس است. که اینجا جای نرمش نیست، اینجا جای لبخند زدن نیست، اینجا جای این است که انسان اخم کند، خشم داشته باشد. یک جاهایی جای دلسوزی و لبخند نیست. آن جاهایی که دشمن سوء استفاده کند آنجا جای قاطعیت است، یا جایی که به نفع مؤمنین است، جایی که حدود الهی است، جایی که باید غیرت ورزیده شود.
شما در قرآن سوره ی نور در مورد زن و مردی که زنا کرده اند تعبیر خدا این است که الزانیة و الزانی فاجلدوا کل واحدة مأة جلدة؛ به زنی که مرتکب فحشاء شده است و مردی که مرتکب فحشاء شده است صد تازیانه بزنید، (البته این صد تازیانه مال زن و مردی است که مجرد بوده اند و مرتکب این گناه شده اند ولی اگر متأهل باشند و به تعبیر فقهی زنای محصنه باشد، حکمش اعدام است) خدا می فرماید صد تازیانه بزنید و در دنباله اش می فرماید –مقصودم این است – و لا تأخذکم بهما رأفة فی دین الله؛ مبادا در دین خدا بخواهید دلسوزی کنید، و مثلا بگویید نه حالا صدتا نشود، اینها دردشان می آید و … نزنید!! اینها حد الهی است، حدود خدا است، رأفت و دلسوزی شما را نگیرد. من خدایی که خالق دلسوزی و مهربانی هستم می گویم بزنید.
منی که رحمتم بی نهایت است می گویم بزنید، تازه پشت سر آن هم خدا می گوید ولیشهد عذابهما طائفة من المؤمنین؛ باید یک عده ای از مؤمنین هم بیایند و این تازیانه زدن را ببینند، این عذاب اینها را ببینند که در جامعه دیگر این طور گناهان گسترش پیدا نکند. ببینید یک جا، جای قاطعیت است. همان خدایی که اگر انسان از رحمت و مهربانی اش بگوید، دل سنگ آب می شود، به والله العظیم در رابطه با رحمت خدا اصلا ما نمی دانیم یعنی چه، ما نمی دانیم بی نهایت مهربانی خدا یعنی چه، ما این را نمی دانیم.
تازه در روایت از امیرالمؤمنین هست که خدا صد جزء رحمت خلق کرده است ان الله خلق مأة رحمة؛ یک جزء از آن صد جزء را به عالم دنیا فرستاده است، از اول خلقت دنیا تا آخری که بساط دنیا جمع می شود و قیامت برپا می شود یک جزء از صد جزء رحمت خدا پایین آمده است، عالم دنیا بیش از این گنجایش دیدن رحمت خدا را ندارد، هرچه رحمت و مهربانی در عالم دنیا هست، بین پدر و مادر و فرزند اگر مهربانی هست، بین خواهر و برادر، بین فامیل، بین دوتا دوست، هرچه مهربانی در این عالم هست، شعاع یک جزء مهربانی خدا است که به عالم پایین آمده است، نود و نه جزئش را عالم دنیا گنجایش ندارد و مال قیامت است! مهربانی خدا عجیب و غریب است!! آن وقت این مهربان بی نهایت می گوید مبادا اینجا دلسوزی کنید ها! زن و مردی که مرتکب فحشاء شده اند تازیانه بزنید و یک عده ای هم بیایند این عذاب را نگاه کنند ولیشهد عذابهما طائفة من المؤمنین.
مؤمن باید اینطور باشد، جایی که باید قاطعیت و خشم مقدس داشته باشد جای لبخند نیست
باز در قرآن –اینها درسهای قرآن است و خیلی به درد امروز ما می خورد که خدمت شما خواهم گفت- وقتی خدا می خواست قوم لوط را عذاب کند به حضرت لوط این پیغمبر فرمود خاندانت را بردار جز همسرت که او هم جزء مشرکین و اهل عذاب است، خاندانت را بردار و بیرون برو، قرار است بر این قوم عذاب بیاید. تعبیر خدا این است که فاسر باهلک بقطع من اللیل در پاره ای از شب، با اهل و عیال و خانواده ات برو بیرون، و اتبع ادبارهم؛ تو پشت سر آنها برود که کسی جا نماند. و لا یلتفت منکم احد؛ اینجا منظورم هست که هیچ کس برنگردد و پشت سرش را نگاه کند.
در این مفسرین بحث کرده اند که یعنی چه که خدا می گوید برنگردید؟ بعضی که دقیق بوده اند خیلی معنای قشنگی کرده اند. گفته اند در قوم که قرار بود عذاب شامل حالشان بشود، بالاخره همینهایی که دارند بیرون می روند، فامیلهایشان هستند، شاید اگر برگردند با نگاه دلسوزی و رحمت به آنها نگاه کنند، تاریکی اهل عذاب اینها را هم می گیرد. لذا خدا می گوید بروید و برنگردید و پشت سرتان را نگاه نکنید. یعنی سیئات و بدیهای اهل عذاب به قدری زیاد است که اگر دل شما برای شما بسوزد همین دلسوزی برای شما تاریکی می آورد! ظلمت آنها دامن شما را هم می گیرد. اینجا جای دلسوزی نیست. خدا وقتی می خواهد آنها را عذاب کند شما نباید دلتان بسوزد. اینجا جای دلسوزی نیست.
غیرت دینی و برخورد با دشمن
ما متأسفانه در این سالهای اخیر در کشورمان کسانی را داشتیم که به دشمن لبخند زدند، تمایل به دشمن نشان دادند. این لبخند زدن به دشمنها و تمایل نشان دادنها زمینه ای هست برای اینکه آنها در ما نفوذ کنند و تاریکی آنها ما را هم بگیرد. ببینید هر مؤمنین در اسلام یک سنگر است. دستگاه ابلیس می خواهد آن سنگر را فتح کند، دستگاه باطل می خواهد آن سنگر را فتح کند. راه فتحش این است که شما یک نقطه ضعف از خودت نشان بدهی. اگر یک نقطه ضعف نشان بدهی دستگاه شیطان از همان نقطه ضعف وارد می شود. نقطه ضعفی که می توانیم نشان بدهیم این است که به شیطان لبخند بزنیم و تمایل نشان بدهیم به فرهنگ باطل.
وقتی این تمایل را نشان دادیم و لبخند زدیم شیطان نفوذ می کند و سنگر شما را فتح می کند و این زمینه ای می شود برای اینکه سنگرهای دیگر را هم فتح کند. در کشور ما متأسفانه این لبخند در سالهای اخیر زده شد. چقدر نفوذ در این کشور رخ داد. سابقه نداشته در این کشور اینقدر نفوذ از دشمن باشد. این واقعیت است. اینکه شما می بینید اینقدر به لعن در قرآن و فرهنگی دینی ما توصیه شده است چون لعن باعث می شود که تمایل دیگر نسبت به اهل عذاب و ظالم و کافر نداشته باشیم. موجی که شیطان درست کرده که می خواهد در ما نفوذ کند و سنگرها را فتح کند این را دفع کنیم. لذا لعن حتی از سلام هم ثوابش بیشتر است.
یک نفر خدمت امام صادق علیه السلام رسید، دوتا لباس بافته بود. گفت من این دو لباس را بافته ام و برای شما آورده ام، یک لباس را وقتی می بافتم با هر گره ای لعن بر دشمنان شما می فرستادم، و با یک لباس با هر گره سلام بر شما می دادم. آقا فرمود هر دو به کار من نمی آید، یکی را برمی دارم. گفت پس یکی را بردارید. حضرت فرمود آن یکی که با لعن بوده را برمی دارم.
لعن آن موجی که شیطان می خواهد ایجاد کند و نفوذ کند آن را دفع می کند. تبری است! شما اول باید تبری داشته باشید، اول باید لا اله بگویید تا بعد بگویید الا الله! اول باید شرک را دفع کنید تا بعد توحید جایگزین شود
در زیارت عاشورا هم می بینید زیارت عاشورایی که ممتازترین زیارت است از این جهت که لعنش خیلی زیاد است، ارزش لعن و تبری زیاد هست.
جایگاه خشم در زندگی مومن
در هر حال مؤمن یک جاهایی باید خشم مقدس داشته باشد. سیره ی اهل بیت علیهم السلام را ببینید، همان پیغمبر اکرمی که اینقدر مهربان بود که وقتی از یک کوچه ای رد می شد، یک یهودی همیشه زباله روی حضرت می ریخت، پیغمبر یک لبخندی می زد، خودش را یک تکانی می داد و رد می شد و می رفت. روز دوم، روز سوم، روز چهارم، مدتها این طور بود. یک موقعی پیغمبر رد می شد دید زباله نمی ریزند. روز بعدش باز دید از روی پشت بام زباله نمی ریزند. سؤال کرد این یهودی چرا دیگر زباله نمی ریزد؟
گفتند مریض است و حالش هم خیلی خراب است. حضرت فرمود برویم به عیادتش!! با چند نفر از اصحاب رفتند به عیادت آن یهودی. وقتی رفتند به آن یهودی گفتند پیغمبر مسلمین دارد برای دیدن تو می آید. اینکه خودش می دانست چه جفایی در حق پیغمبر کرده بود، این رو انداز را کشید روی صورتش که پیغمبر را نبیند، از خجالت! پیغمبر وارد شد، سلام کرد، این از همان زیر روانداز گفت آقا! بگویید چطور می شود مسلمان شد که من مسلمان شوم و بعد این را از روی صورتم بردارم. این اخلاق، اخلاق انبیاء است، این مال آدمهای معمولی نیست، شما نشان دادید که پیغمبر هستید.
پیغمبر در مسائل شخصی اش گذشت می کرد، اگر کسی به او توهین می کرد، در جایی که به خودش توهین می کرد و مسأله شخصی بود. همه ی ائمه اینطور بودند. من واقعا سختم هست که این را بگویم، همه می دانید. طرف آمد رخ به رخ به امام باقر نعوذ بالله پناه بر خدا، گفت انت بقر!! جلوی امام باقر علیه السلام، حجت خدا، مظهر تمام اسماء و صفات خدا ایستاده و اینطور توهین می کند. امام باقر فرمود نه، من باقر هستم. بعد شروع کرد باز توهین کردن. ببینید در مسائل شخصی اینطور بودند.
مرحوم علامه مجلسی در بحار نقل کرده است که امام مجتبی علیه السلام یک همسایه ی یهودی داشت که آب چاه فاضلاب خانه شان نشت می کرد به دیوار امام مجتبی که دیوار مشترک بود. یک مرتبه خانم این همسایه آمد خانه ی امام مجتبی علیه السلام برای کاری، وقتی آمد دید دیوار مشترک خیس است، فهمید از خانه خودشان نشت کرده و به دیوار خانه حضرت سرایت کرده است. سریع رفت و به شوهرش گفت که چاه فاضلاب خانه ی ما نشت کرده است. یهودی آمد دیوار را نگاه کرد و گفت چرا به من نگفتید؟! چرا نگفتید دارد خسارت به خانه شما وارد می شود؟! حضرت فرمود چیزی نیست، امرنی جدی رسول الله باکرام الجار؛ جد من رسول خدا فرموده همسایه را اکرام کن، من نخواستم شما را به زحمت بیندازم، بعد خودم درستش می کنم!! تعبیر روایت این است فاسلم الیهودی؛ گفت اگر اسلام این است من مسلمان هستم. اینقدر شماها مهربان!! اینقدر باگذشت!! در مسائل شخصی همینطور بودند.
خدا رحمت کند مرحوم آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی را، مرجع باعظمت تقلید. در آن زمان یکی از کسانی که با ایشان مخالف بود، در صحن مطهر امیرالمؤمنین ایشان را دید. گفت من اینجا گیرش آوردم و اینجا جایش هست که بروم و هرچه به دهانم می رسد به او بگویم. رفت و شروع کرد به آقا بد و بیراه گفتن. آقا داشت به سمت منزلش می رفت. این هم رفت کنارش قرار گرفت و هرچه از دهانش در آمد به آیت الله آسیدابوالحسن اصفهانی گفت. آقا رسید به دم خانه. گفت عزیزم! چند لحظه بایست من بروم خانه و برگردم کاری دارم. رفت و مقداری پول آورد گفت من این مقدار بیشتر بضاعتم نبود این خدمت شما!! اگر بعدا هم کاری داشتی از دست من بر آمد من خدمتگزار شما هستم. بعد هم گفت فقط تقاضا می کنم بد و بیراه به ناموس من نگو. این بنده خدا رعشه به اندامش افتاد. شروع کرد لرزیدن. بعد رفت به بعضی از رفقایش گفت، گفت مرد خدا یعنی این!! من فهمیدم چقدر اشتباه می کردم. یک سوء تفاهمی بود که ایشان را اینطور بد و بیراه گفتم ولی ایشان با من مثل انبیاء و سیره ی اهل بیت با من برخورد کرد.
جایگاه گذشت در زندگی اهل بیت علیهم السلام
اهل بیت در مسائل شخصی اینطور بودند، باگذشت بودند. در معاشرت با دیگران با گذشت بودند. در مسائل خانوادگی واقعا با گذشت بودند. در مسائل خانوادگی. ولی جایی که پای حدود خدا، پای حقوق مردم، پای نوامیس الهی بود همین اهل بیت با این همه دلسوزی و گذشت، قاطع و محکم برخورد می کردند. به طوری که به امیرالمؤمنین می گفتند خشن است. یکی از دلایلی که می گفتند امیرالمؤمنین نباید حاکم شود، و غصب کردند (این را حضرت زهرا در خطبه شان عرض کردند همین بود) که می گفتند علی خشن است. همین علی وقتی یتیمی می دید زانوهایش می لرزید، دیگر نمی توانست حرکت کند. خشن بودنش یعنی قاطعیت در جایی که پای دین و حدود الهی وسط بود و کسی می خواست تعرض کند، به حقوق مردم تعرض کند. و این سیره را ما باید یاد بگیریم.
برادران بزرگوار، خواهران بزرگوار! در مسائل شخصی، در روابطمان با دیگران، در مسائل خانوادگی گذشت داشته باشیم. متأسفانه مقداری ما عصبانیتمان زیاد است، خیلی زود از کوره در می رویم. خیلی فلفلی مزاج هستیم. خیلی عذر می خواهیم، همه ما به آن مبتلا هستیم. من نمی خواهم لطیفه بگویم. یکی از آقایان می گفت من حج بودم (روحانی کاروان بود) می گفت رفتیم با بعضی از این حجاج برای اینکه رمی جمرات کنیم و به شیطان سنگ بزنیم. با یکی از این حجاج رفتیم جلو. کسانی که مشرف شده اند حج می دانند، گاهی مواقع ریگهایی که از اطراف می آید ممکن است یک نفر نشانه گیریش بد باشد و به هر حال به ما بخورد. این می گوید من با این حاجی رفتیم که سنگ بزنیم، یکی دوتا ریگ از پشت سر آمد و به سر این بنده خدا خورد. این برگشت، یک فحش داد!! گفتم حاجی! محرم هستی، در حال احرام فحش دادن فحش دادن کفاره دارد و باید قربانی کنی!! برگشت دوباره هم یک فحش داد. گفتم دیگه فحش نمی دهی؟ گفت نه، دلم خنک شد، پول توی جیبم را حساب کردم دیدم پول دوتا قربانی را دارم!! می توانم قربانی کنم ولی دلم نمی آید فحش ندهم، دلم خنک شد.
گاهی مواقع در عصبانیت زیاد انسان نمی تواند خودش را کنترل کند. خیلی بد است
خدا رحمت کند آیت الله احمدی میانجی از خوبان قم بود. ایشان می فرمود از حرم امام رضا علیه السلام صبح زودی بیرون می آمدم، یک پیرمرد باحالی عصازنان از حرم بیرون می آید می گوید خدا، باز هم خدا، باز هم خدا. گفتم پیرمرد راست می گویی؟ گفت نه ولی اینقدر می گویم که یکی اش راست در بیاد. بعد این شعر را می خواند:
ز خود هرگز نرنجانم دلی را
که می ترسم در آن جای تو باشد
آدم گاهی مواقع در این عصبانیت دلی را می شکند که جای خدا است. خیلی مراقب باشیم. آن وقت بیچاره می شویم.
همین آقای احمدی میانجی نقل می کرد. می گفت کسی که من می شناختمش ثروتمند بود، آدم خوبی هم بود. می گفت زمان ثروت و مکنتش را من دیدم، زمان به خاک سیاه نشستنش را هم دیدم. دلیلش هم این بود که آن موقعی که خدا خیلی به او ثروت داده بود یکی از خانمهای همسایه که بنده خدا بچه صغیر و بچه یتیم داشت آمد در حیاط این آدم ثروتمند، گفت حاج آقا! اگر می شود یک مقدار برنج به من بدید من بچه صغیر دارم. این بنده خدا هم نمی دانم از جای دیگر دلش پر بود، عصبانی بود، می گفت که کاش به او می گفتم ندارم، من هلش دادم گفتم برو بیرون آمدی اینجا گدایی راه انداختی. این خانم تحقیر را با تمام وجودش حس کرد ولی هیچ نگفت. سرش رو پایین انداخت و رفت. از آن به بعد بود که هر معامله ای کردم ضرر کردم. در هر معامله ای که انجام دادم ضرر کردم. این با آن ثروتش ورشکست شد به خاک سیاه نشست، آیت الله میانجی می گفت گدایی او را هم دیدم!!
آدم در یک لحظه عصبانی می شود اینطور می شود، انسان خیلی باید مراقب باشد.
در روایت پیغمبر اکرم فرمود ان سوء الخلق لیفسد العمل؛ بداخلاقی اعمال خوب گذشته انسان را حبط می کند، می سوزاند! شما این همه سینه زدی، این همه اشک ریختی، این همه عبادت کردی، که واقعا لحظه لحظه اش عبادت است، اما خدا نکرده یک جا اگر دل پدرت را، دل مادرت را، دل مؤمنی را بشکنی خیلی از این ثوابها می سوزد و از بین می رود.
مرحوم آقای پهلوانی که در کتابهایش نوشته سعادت پرور، فامیلش این بود منتهی کسانی که اهل بودند ایشان را به این عنوان می شناختند. خیلی آدم بزرگواری بود که اگر بخواهم از ایشان بگویم حاشیه می روم. ایشان می گفت من یک بار در خانه عصبانی شدم و به افراد خانواده تند شدم، می گوید به من فهماندند بیست سال از گریه ها و ناله هایت سوخت و از بین رفت!!
مراقب باشید. اخلاق خوش همه جا خوش است به خصوص در خانه و خانواده که انسان اینچنین باشد. خب همه ی اینها را ما از اهل بیت یاد گرفته ایم که در مسائل شخصی گذشت کند، مدارا کند، بگذرد. در معاشرت با دوست و رفیق گذشت داشته باشد. در مسائل خانوادگی به شدت گذشت کند. حتی اگر حق با تو است. این جمله ی معروف هست که می گویند حق گرفتنی است. انسان باید حق را بگیرد؟ این درست نیست. بعضی مواقع حق گذشتنی است، انسان باید بگذرد. که در خانه همین است. این را من ان شاء الله فردا بیشتر توضیح می دهم. سیره ی اهل بیت این بود که در مسائل شخصی و معاشرت با دیگران گذشت داشتند، در مسائل خانوادگی فوق العاده گذشت داشتند. اما آن جایی که پای دین و حدود دینی و حقوق الهی و حقوق مردم بود، یک ذره گذشت نداشتند. هیچ گذشتی نداشتند. غیرت دینی همین است که انسان بداند کجا نباید بگذرد.
توضیح بیشتر باشد برای فرداشب
معمولا شب چهارم از اصحاب سیدالشهداء علیه السلام می گویند به خصوص از جناب حر. من اجازه می خواهم از یکی دیگر از اصحاب بگویم. برای اینکه بیشتر اسم اینها برده شود.
دو نفر موقع نماز ایستادند جلوی امام حسین؛ سعید بن عبدالله حنفی و یک نفر دیگر. گفتند یا اباعبدالله شما نمازت را بخوان، ما جلویت ایستاده ایم. ایستادند با صورت که تیرها را ببینند نه به پشت. با صورت که تیرها را ببینند و بتوانند تیرها را بگیرند. یکی را با دستش می گرفت یکی را با صورتش می گرفت یکی را با سینه اش می گرفت. تمام بدن سپر بشوی که یک تیر به امام حسین نخورد.
سعید بن عبدالله حنفی سیزده تیر سمی که نوک تیرها مسموم بود که زود از پا در بیاورد، سیزده تیر سمی خورد، دیگر رمقی در بدنش نبود، می لرزید و ایستاده بود. یا اباعبدالله زودتر نمازت را تمام کن، من ایستاده ام ولی می ترسم بدنم بیشتر کشش نداشته باشد بتوانم برای تو سپر باشم. نماز امام حسین که تمام شد و سلام را داد سعید بن عبدالله افتاد. امام حسین سریع آمد بالینش و سرش را روی زانویش گذاشت. این آن لحظه ی آخر یک جمله گفت. شما اهل روضه هستید. در این مجالس بزرگ شدید. گفت اوفیتُ یابن رسول الله؟ آیا وفا کردم؟ یعنی آقا طلبکار نیستم ها! من کاری نکردم، وظیفه ام را انجام دادم، طلبکار نیستم از شما فقط می خواهم ببینم آیا وظیفه ام را درست انجام دادم که اباعبدالله علیه السلام فرمود نعم و انت اَمامی فی الجنه تو در بهشت جلوی من هستی نه اینکه جلوتر از من به بهشت می روی، جلوی من هستی یعنی بین من و تو هیچ فاصله ای نیست، یعنی همیشه پیش من هستی. این بالاترین مقامی است که یک بهشتی می تواند داشته باشد. همیشه پیش این بهشت است. پیش امام حسین که با نورش بهشت خلق شد. این بالاترین مقام است.
روز عاشورا هر سری که به زمین می افتاد می رفت در دامن امام حسین، اباعبدالله می رفت سرش را به بالین می گرفت، او را بدرقه می کرد تا بهشت. حتی اباالفضل که در علقمه افتاده بود و امام حسین برایش سخت بود که تا علقمه برود، چون از خیمه هایش دور می شد و شاید به خیمه هایش حمله می کردند. هر سری روز عاشورا به زمین افتاد رفت در دامن امام حسین. فقط یک سر بود که وقتی روی زمین گرم کربلا افتاد دیگر بلند نشد و آن هم سر مقدس خود سیدالشهداء بود که وقتی افتاد دیگر این سر بلند نشد تا وقتی که وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِكَ، مُولِغٌ سَيْفَهُ عَلَى نَحْرِك
اباعبدالله در شهادتش امتیازاتی دارد که بقیه ندارند. یکی از امتیازاتش که بعدها در خلوتهایتان گریه کنید این هست که همه ی شهدای کربلا سر از بدنشان جدا شد ولی بعد از شهادت، فقط یک نفر بود که داشت نفس می کشید و ذکر می گفت و سر از بدنش جدا کردند. اینکه در روایات تعبیر ذبح شده است، ذبح برای موجودی است که زنده است، خود وجود مقدس اباعبدالله بود
خدایا به آبروی امام حسین دست ما از دامانشان در دنیا و آخرت کوتاه مفرما
بازدیدها: 0