من در سال ۱۳۴۸ وارد دانشکدهی افسری شدم. آن زمان، شهید ستاری سال سوم دانشکده بودند. ایشان سال ۴۶ وارد دانشکدهی افسری شدند و سال ۴۹ فارغالتحصیل شدند. شهید بزرگوار ستاری به عنوان افسر پدافند به نیروی هوایی منتقل شدند؛ به دلیل اینکه سواد علمی ایشان بالا بود، افسر رادار شدند. بچههای رادار معمولاً مثل خلبانها از سرعت عمل بسیار بالایی برخوردارند. شهید ستاری و دوستانشان از این جمع بودند.اولین باری که بعد از دانشکدهی افسری ایشان را دیدم، سال ۶۱ یا ۶۲ بود؛ در یک کانکس آبی رنگ در ایستگاه حسینیهی خوزستان اهواز. یکی از عملیاتها (بدر یا خیبر) میخواست انجام بشود. گروهی به نام «بیتالزهرا» اوایل انقلاب در نیروی هوایی تشکیل شده بود که در منطقه از نیروها حمایت و پشتیبانی میکرد. آنها کانکس را در آنجا قرار داده بودند. شهید ستاری با شهید بابایی وضو میگرفتند. به نظر من وضوی آنها خیلی با معنویت بود. یعنی نشان میداد اینها با هم محشور میشوند. در بعضی مسائل، حالتهایی به انسان دست میدهد که شاید تشریح آن سخت باشد، ولی من آن صحنهای که آنها با هم و در کنار هم قرار میگیرند و با هم محشور میشوند را، آن روز احساس کردم.
فرماندهی که برای نیروی هوایی پدری کرد
اخلاق و رفتار و منش شهید ستاری به گونهای بود که حکم پدر برای بقیه داشت. اختلاف سنی زیادی با هم نداشتیم، ولی همه احساس میکردند که ایشان مثل پدر همهی ما هستند. بسیار خوشاخلاق، خوش برخورد و مهربان بودند. ضمن اینکه موهایشان هم یک مقداری سفید بود، ولی جوان بودند. آدم احساس میکرد یک فرزند با پدرش صحبت میکند. این بود که ما ایشان را دوست داشتیم و همیشه عزت و احترامی در حد تکریم بینهایت برای ایشان قائل بودیم. خدا رحمت کند شهید عباس بابایی هم این تأکید را داشتند. ایشان یک چنین شخصیتی برای همهی ما بودند.
شهید بابایی و شهید ستاری تقریباً در کنار هم بودند. بیشتر ارتباط این دو بزرگوار از سال ۱۳۶۲ و ۱۳۶۳ در قرارگاه رعد برقرار شد. از همانجا اینها با هم میرفتند و میآمدند. تقریباً قرارگاه رعد به معنای واقعی در پایگاه جنوب تشکیل شد و شروع عملیات آن هم پشتیبانی عملیات والفجر ۸ بود که یکی از شاهکارهای عملیاتی بود و نیروی هوایی نقش بسزایی چه در بخش آفند و چه در بخش پدافند در این مأموریت انجام داد. این دو بزرگوار در کنار هم بودند و شهید بابایی همیشه با تمام وجود به ایشان تکیه میکرد. یعنی به عنوان بزرگتر خودشان هم احترام خاصی برای ایشان قائل بودند. همین جملهای که گفتم که ایشان جایگاه پدری داشت، خیلی معنی دارد. یعنی انسان برای کسی که چنین احساسی نسبت به او داشته باشد، عزت و احترام خاصی قائل است.
قرارگاه رعد به صورت عملیاتی از سال ۶۳ شروع به کار کرد. شهید بابایی و شهید اردستانی در کنار شهید ستاری، سامانهی پدافندی را هدایت میکردند. سامانههای موشکی، سامانههای راداری، توپخانهها و… . شهید بابایی هم کارهای عملیات هوایی را انجام میداد؛ پرواز خلبانها و پوشش هوایی منطقه. اولین خاطرهای که از صدای شهید ستاری در گوش من مانده بود، در عملیات والفجر ۸ بود. من باید میرفتم یک مأموریتی را به همراه شهید اردستانی انجام دهم. ساعت ۴ یا ۵ صبح بود که میرفتم برای عملیات پروازی آماده شوم. دخترم در خواب من را صدا زد. فریاد زد بابا. من رفتم دستی به سر و رویش کشیدم. خیس عرق شده بود. بعد از آن رفتم. بنا بود ساعت ۸ صبح پرواز کنم که نشد. ساعت ۱۰صبح با شهید اردستانی عملیات را شروع کردیم. من از خسروآباد که منطقهای است بین آبادان تا فاو و جادهی مارپیچی هم دارد عبور میکردم. این صحنه یادم نمیرود. روی اروند که رد میشدیم یک لحظه دوباره دخترم آمد جلوی چشمم. من با سرعت حدود ۶۵۰ تا ۷۰۰ کیلومتر پرواز میکردم که ناگهان با درختی برخورد کردم. حدود ۲۰ ثانیه بین زمین و هوا معلق بودم. هواپیما را معمولاً طوری تنظیم میکنیم که اگر اتفاقی افتاد، خیلی بالا و پایین نیاید. به هوش که آمدم، دیدم سرعت هواپیما تا حدود ۲۰۰، ۳۰۰ کیلومتر کم شده و شهید اردستانی با شهید ستاری صحبت میکرد. من صدای اینها را میشنیدم. بعد شهید اردستانی به شهید ستاری گفت که فکر کنم حبیب بقایی خورد به درخت و خورد به زمین. خدا رحمت کند این عزیز را روحش شاد باشد. در همان حال مدام میگفت حبیب جونم حالت خوب است؟ اصلاً هیچ وقت این کلمات یادم نمیرود. صدایش مثل یک نوار ضبط شده در مغزم هست. اصلاً طور دیگری بود. ما را مثل بچههای خودش دوست داشت.
نحوهی ارتباط شهید ستاری با دیگران از سرباز وظیفه گرفته تا مقامات بالا نمونه بود. مثلاً یک جایی میرفت دستش را روی گردن سرباز میانداخت و سرش را نوازش میکرد. با سربازان روبوسی میکرد و آنان را در آغوش میگرفت. این صحنهها خیلی زیبا بود. شهید ستاری یک انسان معنوی همه بُعدی بود. متعالی بود. پدر خانوادهی نیروی هوایی بود. پیامبر عظیمالشأن اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم برای مکارم اخلاقی مبعوث شدند. ایشان الگو را از همانجا گرفتند. کار که وظیفهمان است. ما میدیدیم شهید ستاری میرود در کلاس دانشگاه و دانشجویان را با عنوان پسرم یا عزیزم خطاب میکند. آن خطاب حبیب جونم ایشان به من، تا آخر عمرم از یادم نمیرود.
با کارهای کوچک اقناع نمیشد
شهید ستاری یک انسان پرتلاش، فعال و اهل مطالعه بود. تمام ایام که مجلات خارجی مرتبط با نیروی هوایی چه در بخش آفند چه در پدافند ترجمه میشد و در اختیار پایگاهها و واحدها قرار میگرفت، ایشان همهی آنها را مطالعه میکردند. بالطبع خود ایشان اطلاعات کامل و جامعی از همهی سامانهها داشتند. شخصیتی بود که با کارهای کوچک اقناع نمیشد. بعضی انسانها مثل نور میتابند. یعنی تفضل خدا هم شامل حالشان میشود. بعضی از کارهای ایشان را بعد از شهادت ایشان شنیدم. نقاشی هم میکردند. در خانه کارهای هنری با چوب هم انجام میدادند. یعنی لحظهای از زندگی را اجازه نمیداد که به بطالت بگذرد. شهید ستاری این جور شخصیتی بودند.
شهید ستاری یک انسانی بود که میخواست کارهای بزرگی انجام بدهد و بسترهایش را هم مهیا میکرد و این فرهنگ و این استعداد و این دانش و علم را ترویج میداد که تبدیل به یادگاری از آن دوران شد. دانشگاه هوایی شهید ستاری را بنیان کردند، اینجا آموزشگاه هوایی بود که تبدیلش کردند به دانشگاه و انواع و اقسام تخصصهای پیچیدهای که در نیروی هوایی وجود دارد مثل برق، مخابرات، ارتباطات، الکترونیک، مکانیک، متالوژی و هر رشتهای که در نیروی هوایی کاربرد دارد، در آنجا ایجاد کردند. الان دانشگاه هوایی شهید ستاری به عنوان یکی از دانشگاههای خوب و علمی است.
ما برای شادی روح ایشان و برای راهکارهایی که ایشان داشتند، در این دانشجوها ایجاد انگیزه کردیم. گفتیم که هر کسی در دانشگاههای معتبری مثل صنعتی شریف، امیرکبیر یا علم و صنعت، شاگرد اول تا سوم شد، میتواند برود آنجا درس بخواند و بعد بیاید اینجا استاد دانشگاه شود. همین بچهها بعداً آمدند کارهای شهید ستاری را تکمیل کردند. بحث شهدا شرایط خاصی دارد. از خدا چیزهایی میخواستند و دنبال چیزهایی بودند که به لطف الهی بستر آن مهیا میشد. خود به خود این تلاشهای بعدی هم به وجود آمد. الان بالای ۷۰، ۸۰ نفر دکترا که از دانشگاه فارغالتحصیل شدند، در همان دانشگاه دارند تدریس میکنند.
ماجرای طراحی و ساخت هواپیمای آذرخش
شهید ستاری یک انسان به تمام معنا چند بُعدی بود. با اینکه فرمانده نیروی هوایی بود، ولی اقناع نمیشد. انسان وقتی در این سطح از معرفت، اخلاق، بینش دینی و آگاهی قرار میگیرد، باید در محضر خدا جوابگو باشد. روش ایشان اینگونه بود. مقداری را برای شما گفتم. ایشان ایستاد، آستین خود را بالا زد و هواپیمای آذرخش را ساختند. این هواپیما بعد از شهادت ایشان در محضر حضرت آقا پرواز کرد. فرزند ایشان هم آنجا شاهد پرواز این هواپیما بود کهحضرت آقا آن نشان و مدال را به فرزندشان تقدیم کردند.
قبلاً نیروی هوایی تقریباً ۱۰۰ درصد وابسته بود. هر قطعهای را که شما در نظر بگیرید خارجی بود؛ ما قطعاتی در هواپیما داریم که بالای ۶۰ هزار دور میزند. از سانتریفیوژها هم بالاتر است. ایشان ایستاد و آنها را ساخت. ایشان در ساخت هواپیما دنبال کار موتور بود. مثلاً دستگاههای پرههای توربین هواپیما را به قیمت بسیار گزاف و چهار تا پنج برابر دست دوم از خارج به ما میفروختند. ایشان رنج میبرد. چون اطلاعات کامل و جامعی از همهی این موارد داشت؛ ناراحت بود که چرا برای خرید یک جنس مثلاً ۱۰۰ دلاری باید ۵۰۰ دلار پول بدهند. از نظر روحی همین شرایط برای من هم بود که ما توفیق پیدا کردیم هر چه ایشان میخواستند انجام بدهند، با تمام میل و رغبت پیگیری کنیم. ایشان به علم و دانش علاقهی بسیار زیادی داشتند.
ابتکار جالب شهید ستاری در عملیات والفجر ۸
ساعت ۳ بعد از ظهر ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ عراق به ما حمله کرد و خلبانان نیروی هوایی دو سه ساعت بعد از همدان پرواز کردند و ضربهی اول را به عراق زدند و فردای آن روز داستان ۱۴۰ فروندی رخ داد. نیروی هوایی نقش عظیمی در جنگ داشته است. هم در آفند و هم در پدافند. در پدافند، شهید ستاری نقش بسزایی داشتند. من در پایگاه هوایی دزفول بودم و تجربه کردم. هم رادار ما را زدند هم تکن ما. تکن یک دستگاهی هست که برای هواپیما امواجی ارسال میکند که فاصله و زاویه را به دست میدهد که مثلاً پایگاه اینجاست. اینها را زدند. شهید ستاری اینها را میدید و غصه میخورد. اینها مربوط به قبل از عملیات والفجر ۸ بود. کارهای مختلفی انجام شد؛ مثلاً اینکه موتور اصلی هاگ یک جا باشد و موشک آن جای دیگر و از جای دیگری کنترل شود. در عملیات والفجر ۸ کار بزرگی که ایشان انجام دادند، این بود که به بندر امام رفتند و از آنجا تا فضای ۳۰۰ مایلی را در عراق کنترل میکردند و هر هواپیمایی که به طرف منطقه پرواز میکرد را ایشان میدید.
این سیستمها از شب عملیات ۱۹ بهمن ۶۴ در ساعات ۱۱، ۱۲ شب مستقر شدند. ولی روشن نبودند. در حالت استندبای و آماده بودند. شهید ستاری به محض اینکه هر هواپیمایی میآمد و در رنج هاگ که ۴۰ هزار پا بود قرار میگرفت، برای چند ثانیه رادار را روشن میکردند، موتور اصلی هاگ را روشن میکردند، روی هواپیما قفل میکردند و موشک را شلیک میکردند و مجدداً رادار را خاموش میکردند. شهید ستاری این کار بزرگ را انجام داده بود. مثلاً محاسبه میکرد که هواپیما در فاصلهی ۱۰ ثانیه یا ۲۰ ثانیهای نزدیک فاو است و میخواهد بمبهای خود را رها کند؛ ایشان دستور آتش را میداد تا برود روشن کند قفل کند و بزند. همهی اطلاعات زاویه را هم در گوش همدیگر داشتند و با هم صحبت میکردند. تعداد زیادی از هواپیماهای عراقی مورد هدف قرار گرفتند.
عراقیها وقتی میدیدند که مثلاً یک موشک شلیک شده و هواپیما هم سقوط کرده و آثاری هم از تکرار و تداوم تشعشع رادار دیده نمیشود، برایشان سنگین بود. به نظر من حداقل ۳۰ فروند به وسیلهی این سامانه منهدم شدند. در آن عملیات توپهای ۳۵ میلیمتری و ۲۰ میلیمتری و موشکهایی که روی دوش قرار میگرفت، شلیک میکردند. ولی عامل اصلی سقوط هواپیماهای عراقی، هاگ بود. اسکایگارد و اورلیکن هم میزد. ولی آن کارهایی که به وسیلهی همکاری بین هاگ و رادار بندر امام انجام میشد، به وسیلهی شهید بزرگوار ستاری انجام شد. در عملیات کربلای پنج هم یک مقداری اینگونه عمل شد.
تغییر جریان جنگ
در سال ۱۳۶۳ من در پایگاه دزفول بودم. خدا رحمت کند شهید بابایی تشریف آوردند و به من فرمودند که وسایل خودت را جمع کن، باید برویم امیدیه. آمدیم امیدیه و قرارگاه رعد تشکیل شد که مجموعهی آفند و پدافند بود. شروع آن از همین جا بود. از همین حرکت شروع شد. آنجا رفتیم و شهید ستاری و شهید بابایی در کنار همدیگر این قرارگاه را هدایت میکردند. از اینجا به بعد جریان جنگ عوض شد. این دو بزرگوار در کنار هم بودند و به حسب نیاز از وسایل و تجهیزات استفاده میکردند. همهی سیستمهای ذخیره را آوردند آنجا و در شیلترها ذخیره کرده بودند و به حسب نیاز بهرهبرداری میشد. شاید صنعت نفت در جنوب بخاطر این تدبیر حفظ شد. این بزرگوارها اینطور بودند. منابع حیاتی اقتصاد ما باید حفظ میشد و این مأموریت برای خود پایگاه طراحی شد.
هر پایگاه، سه سایت داشت. محل رادار، امکانات و نفرات ساخته شده بود. همهی اینها را این دو بزرگوار میبردند در سامانهی دفاع از فضای کشور و باعث شد که عراق دیگر به مناطق نفتخیز کمتر حمله کند. شهید ستاری با این کارها اقناع نمیشد. اصلاً حد و حدود نداشت. یعنی هر چه کار میکرد، باز هم اقناع نمیشد. چون احساس میکرد، کم است.
همان موقع که نیروهای سپاه در منطقه بودند، بحثشان این بود که ما دنبال موشکیم. آمدند در داخل یک کانکس تا مواد منفجرهای درست کنند. من آن موقع با شهید تهرانی مقدم، شهید ستاری و شهید بابایی به منطقه رفته بودم. میخواستیم عملیات انجام بدهیم، تصویر منطقه را داشتیم، من از زمین میرفتم صحنهها را میدیدم که میخواهم برویم تا یک موقع نیروهای خودی را اشتباهی نزنیم. در این قضیه همان موقع شهید ستاری با بچههای بیتالزهرا دنبال کار بودند و با دست خالی تولیداتی را انجام میدادند. چون عراق دزفول را با موشک میزد. در بحث ساخت قطعات، هواپیمای پرستو را کپیسازی کردند و ساختند. پرستو هواپیمایی است که ما تعدادی داشتیم، ولی گفتند که تعداد آن بیشتر شود. تعداد زیادی هواپیمای پرستو ساختند. بعد انواع و اقسام قطعات، ترمز هواپیما، لنت هواپیما، کارخانهی لاستیکسازی و … ساختند.
تأسیس دانشگاه هوایی
نیروی هوایی احتیاج به انواع و اقسام انسانهای تحصیلکرده داشت و این کمبود کاملاً در کشور مشهود بود. ایشان تصمیم گرفتند دانشگاه هوایی را با تخصصهای مختلف و متعدد بسازند و الان هم سالیانه برحسب نیاز دانشجویان دانشآموخته میشوند. در پایگاهها نیروهای بسیار بااستعداد، هم خلبان و هم فنی با سطح علمی بالا تربیت میشوند. مثلاً خلبانها به دلیل اینکه خلبانهای جنگی اینها را تربیت کردهاند، جسارت دیگری دارند. دانشجویان به دلیل اینکه مدارج بالاتری طی کردهاند، نسبت به قدیمیها به علم روز دانشگاه مجهز هستند و توانمندی بسیار بالایی دارند.
یکی از کارهای بزرگ نیروی هوایی که بعداً برنامه شد و توسعه دادند، بازسازی هواپیما بود که اوج آن ساخت هواپیمای آذرخش بود. اما فقط هواپیمای آذرخش نبود. انواع و اقسام وسایل و تجهیزات که در نیروی هوایی و پدافند کاربرد داشت، در آنجا ساخته میشد.
اولین حرکت برای انجام دستور خودکفایی رهبر انقلاب
از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، جهاد خودکفایی زیر نظر حضرت آقا در خصوص موشک هاگ کار میکردند. دستورات آن را حضرت آقا فرمودند. در همین جهاد خودکفایی هنوز هم مشغول هستند و دارند وسایل و قطعات موردنیاز را میسازند. بخش اعظم این فرهنگ علمی، مرهون شهید ستاری است.
اولین جایی که جهاد خودکفایی در نیروهای مسلح آغاز به کار کرد، نیروی هوایی بود. ارتباط نیروهای جهاد با حضرت آقا بود. قبل از جنگ، حضرت آقا دستور آن را داده بودند. جهادهای خودکفایی فعلی در نیروی زمینی، نیروی هوایی و نیروی دریایی، به سالهای ۵۷، ۵۸ برمیگردد. برخی از افراد نیروی هوایی با حضرت آقا قبل از انقلاب در مشهد ارتباط داشتند. مثلاً آقای عطاا… بازرگان از اول انقلاب با حضرت آقا ارتباط داشتند. ارتباط دوجانبه بود. همهی بچهها هر موقع میخواستند خدمت حضرت آقا میآمدند و پیشنهاد میدادند. بنیانگذار جهاد خودکفایی در نیروی هوایی حضرت آقا بودند. یعنی جهاد خودکفایی مرهون و مدیون تدبیر حضرت آقا بود. هر فرماندهای به حسب نیاز و درخواست موشک و رادار میساختند. مثلاً بهینهسازی رادارها را بعد از شهادت شهید ستاری انجام دادند. یعنی نیروها اینگونه تربیت شدند و الان دارند کارهای خیلی خوبی انجام میدهند.
شهید ستاری از صنایع وزارت دفاع بازدید میکردند که با یک نخبه به نام مهندس سنایی آشنا میشوند. شهید ستاری ایشان را به نیروی هوایی برد که بنیانگذار کارخانهی عظیمی میشود. الان آنجا این قدر وسایل و دستگاه سختافزار، نرمافزار زیاد است که در شبانهروز کارخانهی آنجا ظرفیت دارد. یعنی سه شیفت هم بخواهند آنجا کار کنند، باز جای کار وجود دارد. همهی اینها مرهون شهید ستاری بود. من یک جمله میگویم خیلی زیباست. ایشان ۹ سال فرمانده نیروی هوایی بودند. فکر کنم سه سال از آن را در این کارخانه بودند. یعنی حداقل هفتهای دو روز ایشان تشریف میآوردند آنجا. من هم این راه را بعداً ادامه دادم.
علاقه رهبر انقلاب به شهید ستاری
حضرت آقا، شهید ستاری را خیلی زیاد دوست میداشتند. من تصویری از حضرت آقا دارم که شهید ستاری بغل پای حضرت آقا میآیند و باز این به همان حرف من برمیگردد حکم پدری و فرزندی. مرید و مراد. من نمیدانم چه ادبیاتی به کار ببرم. این نشاندهندهی انس و الفت حضرت آقا با ایشان بود. حضرت آقا هم جملات زیبا و بیانات بسیار نفیسی در رابطه با ایشان مطرح فرمودند که در خور شأن ایشان است.
شهید ستاری همیشه میگفتند که حضرت آقا این را از ما خواسته و ما باید انجام بدهیم. ارتباط حضرت آقا و شهید ستاری در حکم پدر و پسری بود. مثلاً پدرشان از ایشان چیزی خواسته، فرمانی صادر کردند و ایشان حتماً باید اجرا کنند. مرتباً خدمت حضرت آقا شرفیاب میشد و دل آقا را خوشحال میکردند. استنباط من این است که حضرت آقا به نیروی هوایی علاقهی خاصی دارند. دلیلش هم این است که اعضای این نیرو ۱۹ بهمن ۵۷ در محضر حضرت امام بیعت کردند و در جنگ هم خوب عمل کردند. اگر ما شب و روز هم بدویم دنبال پویایی، دنبال استقلال، دنبال خودکفایی باشیم، باز هم کم است. ما بالاخره صاحب دیگری داریم که این ایام متعلق به حضرت صاحبالزمان است دیگر، ما خیلی کار داریم. باید الگو باشیم و این اتفاق به همین سادگی به دست نمیآید.
آخرین روزها
من ۱۵ روز قبل از شهادت شهید ستاری خوابی دیدم و به ایشان گفتم که منصور جان یک مقدار مواظب باش. به هر حال این هواپیما زمین خورد و عین همان اتفاق در خواب من رخ داده بود. من هم رفتم دیدم، صحنهی خیلی غمانگیزی بود. اصلاً روح و روانم به هم ریخت. یک حالتی بود که من وقتی خواب میدیدم، تقریباً اتفاق میافتاد. نه یک مورد، دو مورد، زیاد بود. بعد مرتب به من زنگ میزد. من تصمیم گرفتم از نیروی هوایی بیرون بروم. این قدر توی فشار روحی بودم. نمیدانستم حالا کی چنین اتفاقی میخواهد بیفتد. به مصطفی اردستانی گفتم مصطفی نرو اینور آنور. میگفت الخیر فی ماوقع. هر چی خیر است پیش میآید. بعد من رفتم شیراز؛ ایشان تشریف آوردند شیراز، فکر کنم بخاطر من هم تشریف آوردند شیراز. گفتم بیا با شما صحبت کنم. رفتیم آنجا؛ معمولاً ایشان هر جا تشریف میبردند توی انبارها را میگشتند. ببینید چقدر دلسوز بودند. میرفت تمام انبارهای قطعه را میگشت که اگر یک قطعه سرشماری نشده، از قلم نیفتد. چرا که شاید این قطعه یک جایی به کار بیاید. ایشان قدم میزد توی این انبارها و وسایل و تجهیزات را بازدید میکردند. یا مثلاً هواپیما در یک جایی خورده بود زمین، توی اینها را میگشتند. توی شیراز بود میگفتم منصور جان ولش کن اینها را بیا برویم. میرویم انشاءالله نواش را میخریم. میگفت حبیب از دست تو. ما خدمت ایشان بودیم تا عصر، مراسم تشریفات و خداحافظی بود، و ایشان تشریف بردند.
چند روز بعد تلفن زنگ زد. یک نفر پشت تلفن بود به نام آقای قشقایی. دیدم دارد گریه میکند. گوشی را قطع کردم. بعد دوباره زنگ زد دیدم دارد با آه و ناله همینطور دارد گریه میکند و بعد میگوید منصور و مصطفی همهشان خوردند زمین. اصلاً من وقتی این را شنیدم، گوشی تلفن را به حدی محکم زدم به زمین که شکست. اصلاً اینقدر ناراحت شدم که فکر کردم روانی شدم یا یکی دارد مزاحمام میشود یا یک چنین حالتی. بعداً یک مقدار که حالم جا آمد همهاش داشتم میزدم توی سر خودم، گفتم خدایا این چی گفت؟ این کی بود؟ آمدم با خط افایکس تهران تماس گرفتم و تأیید کردند که هواپیمای شهید ستاری سقوط کرده است.
شهید ستاریهای آینده
یک روز بچهی هفت هشت سالهای سر خاک شهید ستاری بود. من با لباس پرواز بودم. سالهای ۷۴، ۷۵، او به من گفت که آقا شما خلبان هستید؟ گفتم بله. بعد به من گفت که من هم میتوانم خلبان بشوم؟ من گفتم بچه را یک آزمایش بکنم ببینم چه میگوید؟ بعد گفتم بله میتوانی ولی یک امتحانهایی دارد. مثلاً اگر به تو گفتند از یک ساختمان ۲۰ طبقه باید بپری پایین، میپری؟ بچه به من گفت اگر برای خدا باشد، میپرم. واقعیت این است که مملکت ما مملکت آقا امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف است و بچههای خوب هم در آن زیاد است. اینها شهید ستاریاند. اینها شهید باباییاند. اینها شهید اردستانیاند. اینها همانها هستند.
به هر حال ایشان در سال ۷۳ به ملکوت اعلی پیوستند و روحشان شاد باشد. با شهدای کربلا محشور شوند. خیلی چیزها ممکن است از زبان قاصر من بیفتد ولی یک انسان کامل، یک مجاهد فیسبیل الله، یک انسان هنرمند، یک آدم جسور، یک انسانی که آرامش نداشت، همهی زندگیاش در تلاطم و همهاش سعی و کوشش و تلاش برای به انجام رسیدن و بقای نیروی هوایی و به قدرت رساندن نیروی هوایی، علم، دانش و تربیت انسانها بود.
بازدیدها: 201