عجز عظمی بشر تا ظهور!
بشر از خیلی از مطالب، عاجز است و این عجز بشر، إلی یوم القیامه است، منتها گاهی در ضعف و گاهی در قوّت است. تا ظهور آقاجانمان، با همه به ظاهر پیشرفتهای علمی، بشر در عجز عظمی است. تبیین علل عجز بحث مجزایی میخواهد. امّا یکی از آن عجزهایی که بشر، گرفتار آن است و جدّاً مانده که چیست، این است که پروردگار عالم از جنس خودش، کسانی را قرار داده است که علم اوّلین و آخرین در نزد آنهاست!
نکاتی در مورد عظمت خلقت در دو جلسه گذشته اخلاق بیان کردیم، از جمله این که کهکشان ما که شامل خورشید و همه کراتش است، در کهکشان دوم، مانند تیلهای میماند که در زمین بیاندازیم! آن کهکشان دوم هم در کهکشان سومی هست و همینطور تا دوازده کهکشان وجود دارد. حالا کره ما سر سوزنی در مقابل همه خلقت هم نیست! پس ما کجا هستیم؟! حالا خداوند چقدر قدرتنمایی کرده که یک عده را در قالب جسم من و تو آورده که آنها علم اوّلین و آخرین را دارند؟!
همه علوم به ظاهر کشف شده امروز، یک شاخه از آن ۷۲ شاخه علمی هستند که وجود دارد. ابوالعرفا، حضرت آیت الله العظمی ادیب(اعلی الله مقامه الشّریف) میفرمودند: تازه یک میوه از شاخه دوم، همه این علوم ما را دربرمی گیرد؛ یعنی ما تازه آن ضعیفترین شاخه را هم داریم! پس ما چه میفهمیم؟! عاجزیم!
عاجزیم از این که خداوند چه کرده که آن علم اوّلین و آخرین را در اختیار عصمت قرار داده است. آن هم به قالب فیزیکی ما! آن ۷۲ شاخه علم را که ما فقط یک میوه از آن شاخه دوم را داریم، حضرات دارند. قبلاً در مورد علم امیرالمؤمنین(علیه الصّلوه و السّلام) عرض کردم که بیان شده: همه علوم که تمام علماء بشر از روز اوّل خلقت تا آخر بیان کردند و به آن رسیدند، در مقابل علم ایشان، یک قطره در مقابل دریاست! بشر عاجزست! چه میفهمد؟!
تازه آنچه هم که ما فهمیدیم، حقیقت العلم نیست و فقط به اندازه درک و شعور محدود ما است. امّا در قرآن آمده: «و علّم آدم الاسماء کلّها» یعنی همه را در یک قالب جسمانی قرار داده است. تازه برای حضرت آدم، علّم بوده ولی خود، معلّم نبوده. بعضی شاگرد خوبی میشوند، ولی معلّم نه! معلّم، فقط حضرات معصومین هستند؛ چون حقیقت العلم به دست آنهاست. حضرت شیخنا الاعظم(سلام الله علیه) فرمودند: حقیت العلم بید العصمه فهو علم الله تبارک و تعالی! بیان شده: هر علمی، هفت ظاهر و هفتاد بطن دارد که ما هنوز در لایههای اوّلیّه ظاهری هستیم، نه در بطن! البته باید دقّت کنیم که آنچه معصومین هم بیان کردند، حقیقت العلم نبوده، بلکه مکشوف از ظواهر العلمی بوده که بشر میتواند به آن دست بیابد!
مناظره حضرت صادق القول و الفعل و پیشوای مادیگرایان
ابوشاکر دیسانی از پیشوایان مکتب مادیگرایان (ماتریالیسم) نزد حضرت رفت و گفت: شما هر چه که راجع به خدا میگویید، افسانه است. کدام خدا؟! خدا چیست؟! شما میخواهید مردم را هم به قبول این افسانههایی که شما و پدرانتان ساختند، وادار کنید! ما دلیلی نمیبینیم که بافتههای ذهنی شما را قبول کنیم! با عقل که ابزار آن، محسوسات و ملموسات است، نمیتوانیم خدای خیالی شما را بشناسیم. غیر از این است؟! آقا سکوت کردند. ابوشاکر ادامه داد و گفت: شما میگویید ما جانشینان پیامبرانیم. داستانهایی هم از آنان ساخته و بیان میکنید. چیزهایی هم برای خدای نادیده میبافید که باور آن، خلاف عقل است.
تمام مدّتی که ابوشاکر صحبت میکرد، حضرت سکوت کرده بودند و همه فکر میکردند که ایشان شکست خوردند. امّا بعد از مدّتی فرمودند: تو گفتی من افسانه میگویم. من سؤال میکنم: تو میگویی خدای نادیده را نپرستیم، آیا تو درون خودت را میبینی؟! ابوشاکر گفت: نه، نمیبینم.حضرت فرمودند: ولی حتماً مطالبی در بدن تو هست که عامل حیات تو شده است. ابوشاکر گفت: بله، ولی چه ربطی به دیدن خدا دارد؟! حضرت فرمودند: خون در بدن تو حرکت میکند و صدا دارد، آیا تو صدای آن را میشنوی؟! اگر خون در بدن تو توقّف میکرد، تو میمردی. ابوشاکر گفت: من نمیتوانم قبول کنم. حضرت فرمودند: اتّفاقاً عروقی که در بدن تو هست، مثل نهرها میماند که اینها را حرکت میدهند و باید منظم باشد. امّا این که نمیتوانی درک کنی، به خاطر جهل توست. امّا هر چه که تو به آن، جهل داری، دلیل بر نبود آن نیست!
اگر خدا خون را در بدن تو قرار نمیداد، تو میمردی. اگر فسادی در آن به وجود آید، بدان که مریضیها بخاطر همان است و در آن صورت رشد هم نمیکنی. گاهی فساد خون باعث رشد نکردن یک عضو بدن است که دیگران به دنبال چیز دیگری میگردند.بعد حضرت فرمودند: بگذار چیزهای دیگری هم برای تو بگویم: اگر خون تو که در آن، شمار موجودات جانداری وجود دارد، به فساد بیفتد، فرزند و اولاد پیدا نمیکنی. به عدد ریگهای بیابان، بلکه بیشتر در بدن تو، مدافعانی هست که خون تو را حفظ میکند. چرا گفتند: هر کس خود را بشناسد، خدای خود را میشناسد؟! حضرت در ادامه به سنگی که در پای دیوار بود، اشاره کردند و فرمودند: این سنگ را ببین، درون این سنگ که آن را بیحرکت میبینی، غوغاست! حرکاتی در آن وجود دارد امّا ما آن را ساکن میبینیم. البته تو نادانی که اینها را نمیپذیری. اگر روزی برسد که مردم حرکت درون سنگ را ببینند، میدیدی که درون آن غوغایی از حرکت است.
مطلب دیگر وجود هواست که تو آن را نمیبینی و فقط در هنگام وزش باد، آن را حس میکنی. امّا آیا میتوانی وجود هوا را انکار کنی؟! پس انکار خالق هم به خاطر جهل توست. امّا خدای تو ساخته دست توست که از او هیچ چیزی برنمیآید! ابوشاکر گفت: من به کسی قائل نیستم.
حضرت فرمودند: این که بدتر است. چون بتپرستان به زعم خودشان به چیزی قائل هستند و میدانند که در پس ماجرای خلقت، چیزی نهفته، ولی نمیتوانند درک کنند و آن را به بتها وصل میکنند، امّا تو که به هیچ چیزی قائل نیستی، حتّی از آنها هم بدتر هستی!
ابوشاکر یک مرتبه دیگر هم به خدمت حضرت رفت و گفت: به نظر ما این عالم ازلی است. حضرت مثال تخم مرغ را برای او زدند و گفتند: تخم مرغ دو مایع غلیظ سفید و زرد دارد که اینها به صورت ظاهر با هم مخلوط نمیشوند. بعد چیزی درون آن قرار میگیرد که در رحم مادران هم قرار میگیرد. بعد هم تخم مرع در گرمای زیر بالهای مرغ، رشد کرده و جوجه میشود. حالا سؤال این است که از اینها که مخلوط نمیشدند، چطور جوجه بیرون میآید؟! آیا فقط گرما باعث شده؟! اگر اینطور است این تخممرغ را مدتی در گرمای بدن خود قرار بده، آیا جوجهای تولید میشود؟! پس اگر این جهان قدیم بود، باید اجازای آن از قدیم باشد، آیا هست؟!
جواب حضرت صادق القول و الفعل به درخواست ابوحنیفه/ قیاس، اساس کار شیطان است
ما فکر نکنیم که میتوانیم اینها را قیاس کنیم. ما فقط یک راه داریم و آن هم اطاعت است. همانطور که بیان کردیم: دو بال پرواز ، ادب و اطاعت است. ابوحنیفه میگوید: یک روز از حضرت اجازه ملاقات گرفتم و گفتم: شما نمایندهای به کوفه بفرستید و آنها را از ناسزا گفتن به اصحاب من و خود پیامبر، نهی کنید. حضرت فرمودند: از من نمیپذیرند. ابوحنیفه گفت: چطور نمیپذیرند؟! شما فرزند رسول خدا هستید و حتماً میپذیرند! حضرت فرمودند: یکی از آنان که به حرف من گوش نمیدهد، خود تو هستی! تو میخواهی با قیاس مطالبی را بگیری و بدون اجازه شروع به صحبت میکنی. آیا میدانی که قیاس، اساس نظر شیطان است که گفت: «خلقتنی من نار و خلقته من طین»! حالا من از تو سؤالی میکنی تا بدانی که همیشه با قیاس نظر میدهی. به نظر تو کشتن فردی به نا حق، بدتر است یا زنا کردن؟ ابوحنیفه گفت: معلوم است کسی که به ناحق کشته شود. حضرت فرمودند: پس چرا برای اثبات قتل میگویند باید دو شاهد باشد ولی برای زنا باید چهار شاهد باشد؟!
بعد فرمودند: شنیدهام که آیه «ثم لتئلن یومئذ عن النعیم» را به عنوان غذاهای لذیذ و آب خنک تفسیر میکنی.
ابوحنیفه گفت: بله، مگر غیر از این است؟! خدا نعمت غذای لذیذ و آب خنک را به ما داده و فردا از آن سؤال میکند.حضرت فرمودند: اگر کسی تو را دعوت کند و با غذاهای لذیذ و آب خنک، به خوبی از تو پذیرایی کند، امّا بعد از آن بر سر تو منّت بگذارد، تو چه میگویی؟!
ابوحنیفه گفت: میگویم آدم بخیلی است که منّت میگذارد. حضرت فرمودند: آنوقت خدا بخیل است؟! چطور میشود خدا از این نعمی که به ما ارزانی داشته، سؤال کند؟! ابوحنیفه گفت: پس چیست؟! حضرت فرمودند: منظور از آن نعمی که خداوند در مورد آنها مؤاخذه میکند، ما خاندان رسالت اهل بیتیم. ابوحنیفه! قیاسهای بیهوده نکن. بدان آنچه که عامل هدایت تو میشود، فقط پیروی و اطاعت از ما اهل بیت است.
رمز خیر دنیا و آخرت
بشر جدّاً عاجز است. ما تا زمان حضرت حجت در عجز عظمی هستیم و بعد از ظهور به عجز صغری میرسیم.مگر ما میتوانیم حضرات معصومین را بشناسیم؟! تنها راه این است که مطیع آن ها باشیم و آنچه فرمودند، بپذیریم. خیر دنیا و آخرت در این است چون آنها ید الله، لسان الله، اذن الله و … هستند. تمام مواردی که ما حتّی از عرفا میبینیم، مانند طی الارض، طی الجو و…، علم است و ما چون عاجزیم، نمیفهمیم. باید تبعیّت کنیم و این که بخواهیم با مبانی علمی بسنجیم، بیهوده است. چون ما هنوز به اول عین علم هم نرسیدیم! اگر اطاعت باشد، برندهایم و آنوقت هم هست که مدام مرحمت میکنند و الا اصلاً به درد نمیخورد.
السلام علیک یا اباعبدالله، یا جعفر بن محمد(علیه الصّلوه و السلام)
بازدیدها: 1