محبت خدا را چو دریابی دُرّ یابی – بخش دوازدهم
محبت اولياي خداوند، لازمه محبت اوست
در جلسه گذشته با اشاره به روايتي از حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه السّلام گفتیم که محبت خدا با محبت دنيا جمع نميشود. حال این پرسش مطرح ميشود که منظور از اين کلام چیست؟ آیا منظور این است که نميشود يک دل، دو محبت داشته باشد؟ به عبارت ديگر آیا محبت خدا با هيچ محبتي جمع نميشود، يا منظور محبت کامل است که اگر به سرحد عشق برسد و کاملا دل را فرابگيرد، ديگر جايي براي چيز ديگري باقي نميماند، يا منظور چيز ديگري است؟ آیا در دلی که مالامال از محبت خدا شده، هيچ محبت ديگري جا نميگيرد، يا اينگونه نيست و برخی از محبتها با محبت خدا قابل جمع است؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت که محبتها با هم تفاوت دارد و کمترين ذره از برخی از محبتها با محبت حقيقي به خدا قابل جمع نيست؛ انسان نمیتواند هم خدا را دوست بدارد و هم دشمن خدا را. این امر درباره انسانها کمابيش ممکن است. انسان میتواند با دو نفر که با هم دشمناند، اما هر کدام حسني دارند، دوستی کند، اما در محبت خدا چنین چيزی ممکن نيست. خدا را نميتوان تفکيک کرد و گفت نصف او را دوست دارم و نصف دیگر را دوست ندارم. «ترکیب» از صفات سلبيه خداست و درباره او «جزء» معنا ندارد. خداوند حقيقت بسيطي است و همه کمالات را به نحو بساطت دارد، و محبت او با محبت دشمن او قابل جمع نيست. بنابراين کسي که خیال ميکند این دو محبت را با هم دارد، اشتباه ميکند؛ چنین کسی خدا را دوست ندارد و اصلا او را نشناخته است.
محدوده مجاز محبت غير
البته برخي از محبتها با بعضي از مراتب محبت خدا قابل جمع است و آن در جایی است که آن محبت خود به خود تضادي با محبت خدا نداشته باشد، و به عبارت دیگر تضادشان بالعرض باشد. از اینرو کساني که اولين مراتب محبت خدا را دارند، میتوانند اندکي آنها را نیز دوست داشته باشند؛ البته به شرط آنکه با محبت خدا تضاد نداشته و بر آن غلبه پيدا نکند؛ قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ.[1] انسان میتواند پدر، مادر، فرزند، خانه و زندگياش را به اندازهای که بر محبت خدا غلبه نکند، دوست داشته باشد. اما اگر محبت خدا تکليفي را به دوش انسان بياورد و اين محبت مانع انجام آن شود، دیگر مجاز نیست. مثال روشن آن در دفاع مقدس قابل مشاهده است. اگر با اینکه حضور در جبهه برای شخص خاصی تعين پيدا کرده است، دلبستگي به زن و فرزند مانع از انجام تکلیف شود، این دلبستگی بر محبت خدا غالب شده و مجاز نيست. این محبت با اینکه اصيل است، تا هنگاميکه با محبت خداوند تضاد پيدا نکرده، مجاز است، ولي اگر تضاد پيدا کرد، محبت غير بر محبت خدا غالب شده است و اين را خدا اجازه نميدهد.
محبت اولياي خداوند، لازمه محبت اوست
قسم ديگر محبت، محبتی است که نه تنها مجاز است، بلکه لازم است. این محبت از محبت خداوند قابل انفکاک نیست و اگر کسی خدا را دوست دارد، بايد این محبت را نیز داشته باشد. اين مسأله در امور عادي نيز جريان دارد و انسان هرکه را دوست دارد، افراد خانواده، دوستان، همکاران و معاشران او را نيز به خاطر او دوست ميدارد. مثلا براي ما در عصر حاضر، کسي محبوبتر از مقام معظم رهبري نيست؛ اين است که لباس، خانه، کتاب و حتى تصوير ايشان را نيز دوست ميداريم. اينکه انسان عکس محبوب را دوست دارد و روي چشم و قلب خود ميگذارد و آن را ميبوسد، به خاطر اين است که اين عکس به محبوب او انتساب دارد و او را نمايش ميدهد. ارادت مردم به ضريحي که براي حضرت سيدالشهدا عليه السّلام ساخته شده بود بهخاطر چوب، طلا و نقره آن نبود. اينها ارزشي ندارد و کسي براي آن سر و دست نميشکند. اما همين چوب و فلزات وقتي عنوان ضريح سيدالشهدا عليه السّلام را پيدا کرد، ارزش يافت و وقتي نگاه مردم به آن ميافتاد، اشک از چشمانشان جاري ميشد، و همه ديديد که از همین آهن و نقره چه کراماتی ظاهر شد و چقدر از حوائج مردم در طول مسیر حرکت تا کربلا برآورده شد و چه امراضی شفا داده شد. روشن است که همه اين آثار شرفي است که این ضریح در اثر انتساب به سيدالشهدا پيدا کرده و نميشود انسان سيدالشهدا را دوست بدارد، ولي ضريح او را دوست نداشتهباشد. دوست داشتن يعني همين.
اين دوستداشتن مضمون همان شعر زيبايي است که به مجنون نسبت ميدهند که ميگويد: اَمُرّ على الديار ديار ليلى / اُقَبِّل ذا الجدار و ذا الجدارا؛ وقتي به شهر ليلا رسيدم، ديوارهاي آن را ميبوسيدم. اين ديوار، ديوار شهر ليلاست؛ اگر ليلا را دوست داري، بايد ديوار شهرش را نيز دوست بداري. و ما حبّ الديار شغفن قلبي / و لکن حبّ من سکن الديارا؛ من عاشق ديوار نيستم. آن را که در اين شهر زندگي ميکند دوست دارم، و لازمهاش اين است که شهر او و حتى ديوارهاي آن را نيز دوست بدارم. اگر کسي خدا را دوست ميدارد، نميتواند عزيزترين بندگان او را دوست نداشته باشد، و کسي که آنها را دوست نداشته باشد، خدا را نيز دوست ندارد. چنين فردي دروغ ميگويد که خدا را دوست دارد، بلکه چيزي در ذهنش بوده و خيال کرده که خداست و گفته است که دوستش ميدارم. بنابراین کسی که عاشق پیغمیر اسلام و اهلبیت او نیست، نمیتواند بگوید خدا را دوست دارد؛ اين شدني نيست. مگر اینکه کسی آنها را نشناسد و نداند که ایشان پیغمبر خدا و شريفترين و عزيزترين بندگان او هستند. روشن است که اینگونه محبت ها نه تنها مجاز، بلکه لازم است و از محبت خدا، انفکاکناپذير است.
البته باید توجه داشت که این محبت، محبت اصيل نیست. مجنون بهخاطر خشت و گل، ديار ليلا را دوست نميداشت. پرتو محبت ليلا بود که به در و ديوار شهر ميتابيد. اين همان است و چيز دومي نيست. شما وقتي عشق به رهبر داريد، عکس ایشان را نیز دوست ميداريد. اين چيز ديگري نيست و همان عشق رهبر است که به اين عکس نیز سرايت کرده است. محبت به اولياي خدا از اين باب است و لذا نهتنها هيچ تضادي با محبت خدا ندارد، بلکه ضرورتا بايد باشد و اگر نباشد دروغ است.
الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَ
روايات بسیاری از فريقين دلالت بر این دارد که هر کس با کسي خواهد بود که دوستش دارد. حتي بابی در کتب روایي وجود دارد که مضمون مشترک همه آنها اين عبارت است: الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَ. ذيل يکي از اين روايتها آمده است: وَلَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَه؛[2] اگر کسي سنگي را دوست بدارد، روز قيامت با همان سنگ محشور ميشود. يعني محبت، نوعی ارتباط بين روح انسان و محبوب ايجاد ميکند که از هم انفکاک پيدا نميکنند و بالاخره در عالم آخرت ظهور پيدا ميکند. هنگامیکه انسان ياد خدا ميکند، خدا همنشين او ميشود. حتي اگر کلمهی خدا را روي کاغذ بنويسيد، ديگر نمیتوانید بيوضو به آن دست بزنيد. کاغذ، کاغذ است و مرکب هم مرکب، و هيچکدام نیز قداستي ندارند، اما وقتي آنرا به اين شکل نوشتيد که نمايشي از خدا دارد و او را به ياد ميآورد، چنان قداستی پيدا ميکند که اگر بيوضو به آن دست بزنيد، گناه کردهايد.
کربلايي کاظم و ديدن نور آيات
همه نام کربلايي کاظم را شنيدهايد؛ روستايي بيسوادي که به صورت غير عادي حافظ قرآن شده بود. حضرت آيتالله خزعلي حفظهالله ميگفتند که من روي کاغذي دو «واو» نوشتم، که در هنگام نوشتن يکي از آنها واوي از يکي از سورههاي قرآن در نظر گرفته و به قصد آن نوشتم. کاغذ را به کربلايي کاظم نشان دادم و گفتم اينجا چه ميبيني؟ او سواد نداشت و اصلا الفبا بلد نبود، ولي گفت: من نميدانم چه نوشتهاي، ولي اين حرف نور دارد و آن يکي نور ندارد. درباره مرحوم آيتالله حائري رضواناللهعليه نيز نقل ميکنند که کتاب جواهر را جلوي کربلايي کاظم گذاشتند و پرسيدند: چيزي از آن را ميتواني بخواني؟ پاسخ داده بود که نه آقا من سواد ندارم، ولي آيات و کلمات قرآن در آن کتاب را نشان داده و گفته بود اين جاها نور دارد. بنابراين، عالم اسراري دارد که ممکن است ما درک نکنيم، اما حق نداريم، آن را نفي کنيم و گاهي خداوند يک چيزهايي را نشان ميدهد که براي ديگران حجتي باشد و بفهمند که غير از اين مسائل مادي و بازيچههاي دنيا خبرهاي ديگري نيز هست.
در روايتي که فريقين[3] آن را نقل کردهاند آمده است که جَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَادِيَةِ وَكَانَ يُعْجِبُنَا أَنْ يَأْتِيَ الرَّجُلُ مِنْ أَهْلِ الْبَادِيَةِ يَسْأَلُ النَّبِيَّ[4] صلىاللهعليهوآله؛ انس ميگويد: روزي يک عرب بياباني خدمت پيغمبر صلياللهعليهوآله آمد و گفت سؤالي دارم. براي ما خيلي جالب بود که عربي بياباني نزد پيغمبر بيايد و بگويد سؤال دارم. همه گوش داديم ببينيم چه ميگويد. فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَتَى قِيَامُ السَّاعَةِ؟ پرسيد چه وقت قيامت ميشود؟ حضرت تأملي فرمودند و گفتند: الان وقت نماز است. نماز را ميخوانيم، بعد از نماز بيا تا پاسخات را بدهم. حضرت پس از نماز، سراغ عرب بياباني را گرفتند و او جلو آمد و گفت: من بودم که از قيامت سؤال کردم. حضرت فرمود: فَمَا أَعْدَدْتَ لَهَا؛ چه چيزي براي قيامت آماده کردهاي؟ تو که ميپرسي قيامت چه زماني است، براي قيامت چه حاضر کردهاي؟ حضرت با اين کار خواستند او را متوجه کنند که آنچه مهم است و تو بايد دنبال آن باشي، اين است که کاري کني در قيامت به دردت بخورد و فهميدن زمان آن فايدهاي براي تو ندارد. قَالَ وَاللَّهِ مَا أَعْدَدْتُ لَهَا مِنْ كَثِير عَمَلٍ، صَلَاةٍ وَلَا صَوْم إِلَّا أَنِّي أُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ؛ گفت: به خدا قسم! من چيز قابل توجهي براي قيامت آماده نکردهام. نه نمازي دارم و نه روزهاي. فقط يک چيز است و آن اينکه من خدا و پيغمبر را دوست ميدارم. فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صلىاللهعليهوآله الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ؛ هر کسي با محبوبش است؛ يعني در قيامت تو با ما خواهي بود. انس ميگويد مسلمانان بعد از اسلام از هيچ چيز به اندازه اين مسأله خوشحال نشدند.
محبت اهل بيت؛ لازمه محبت خدا
در روايات دیگری صاحب کشفالغمه از عبدالله بن صامت، پسر برادر جناب ابوذر نقل میکند که: حدثني ابوذر وَ كَانَ صَفْوُهُ وَ انْقِطَاعُهُ إِلَى عَلِيٍ وَ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ.[5] ایشان میگوید این جریان را ابوذر که علاقه خاصي به علي و اهلبيت علیهم السّلام داشت برای من نقل کرد. قَالَ: قُلْتُ يَا نَبِيَّ اللَّهِ إِنِّي أُحِبُّ أَقْوَاماً مَا أَبْلُغُ أَعْمَالَهُمْ. ابوذر ميگويد: به پيغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله گفتم: کساني هستند که من خيلي آنها را دوست دارم، ولی کار آنها را نميتوانم انجام بدهم. فَقَالَ يَا أَبَاذَرٍّ، الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ وَلَهُ مَا اكْتَسَبَ؛ پيغمبر فرمود: هر کس، با کسي است که او را دوست ميدارد، اما هر کسي کار خودش را دارد و مزد خودش را ميگيرد. همان طور که ميبينيد در اين روايت عبارت وَلَهُ مَا اكْتَسَبَ آمده است و به اينمعناست که اينکه ميگويم با آنها هستي، به معناي مساوي بودن با آنها در همه چيز نيست. با آنها هستي و آنها را ميبيني، ولي هر کسي کار خودش را کرده و مزد خودش را دارد. سپس ابوذر آن اشخاص را معرفي ميکند و ميگويد: فَإِنِّي أُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاهلبيت نَبِيِّهِ؛ من خدا، پيغمبر و اهلبيت پيغمبر را دوست دارم. و پيغمبر در پاسخ فرمودند:فَإِنَّكَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ؛ تو با هر که دوست داري خواهي بود. هنگاميکه اين گفتوگو انجام شد، برخي از افرادي که در اين جلسه حضور داشتند، خوشحال شدند و به هيجان آمده و گفتند: فَإِنَّا نُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَمْ يَذْكُرُوا أَهْلَ بَيْتِهِ؛ ما نيز خدا و پيغمبر را دوست داريم، ولي اهلبيت را ذکر نکردند. حال شايد غرضي هم نداشتند و از آنجا که الله و رسول در قرآن زياد در کنار هم آمده فقط ايندو را ذکر کردند. ولي پيغمبر اکرم ناراحت شدند و فرمودند: أَيُّهَا النَّاسُ أَحِبُّوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَا يَغْدُوكُمْ بِهِ مِنْ نِعَمِهِ؛ خدا را به خاطر نعمتهايش دوست بداريد. وَأَحِبُّونِي بِحُبِّ رَبِّي؛ اگر خدا را دوست داريد، بايد محبوب خدا را نيز دوست داشته باشيد؛ بنابر اين بايد مرا هم دوست داشته باشيد. وَأَحِبُّوا أَهْلَ بَيْتِي بِحُبِّي؛ و از آنجا که من اهل بيتم را دوست ميدارم، بايد محبوب مرا نيز دوست بداريد.
اين کلام تعريضي به گفته آنها بود که گفتند ما خدا و رسول را دوست داريم و اهلبيت را ذکر نکردند. حضرت به آنها تعليم فرمود که شما نيز بايد هرکه را من دوست ميدارم، دوست بداريد: فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ رَجُلًا صَفَنَ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقَامِ صَائِماً وَرَاكِعاً وَسَاجِداً ثُمَّ لَقِيَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ غَيْرَ مُحِبٍّ لِأَهْلِ بَيْتِي لَمْ يَنْفَعْهُ ذَلِكَ؛ قسم به آن کسي که جان من به دست اوست، اگر کسي بين رکن و مقام ـ که مقدسترين جايي است که در مسجدالحرام وجود داردـ عمري را به عبادت بگذراند و همهاش در حال روزه و رکوع و سجود باشد، ولي اهلبيت مرا دوست نداشته باشد، اين عبادتها برايش فايدهاي ندارد. در اين هنگام اصحاب متعجب شدند و گفتند مسأله جدي است؛ بايد ببينيم اينها چه کساني هستند. پرسيدند: يا رسول الله! کدام اهلبيت شما هستند که اگر کسي آنها را دوست نداشته باشد، آن عبادتها برايش فايدهاي ندارد؟ قَالَ مَنْ أَجَابَ مِنْهُمْ دَعْوَتِي وَاسْتَقْبَلَ قِبْلَتِي وَمَنْ خَلَقَهُ اللَّهُ مِنِّي وَمِنْ لَحْمِي وَدَمِي؛ حضرت در پاسخ سه ويژگي نقل ميکنند؛ اول اينکه او کسي است که دعوت مرا اجابت کرده است. دوم اينکه او همراه من نماز خوانده است و سوم اينکه خداوند او را از من و گوشت و خون من آفريده است. هنگاميکه پيغمبر اکرم اين ويژگيها را بيان فرمودند، اصحاب فرياد زدند که ما نيز هم خدا، هم پيغمبر و هم اهلبيت او را دوست داريم. پس پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: بَخْ بَخْ فَأَنْتُمْ إِذًا مِنْهُمْ وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ وَلَهُ مَا اكْتَسَبَ بهبه خوب شد. حال که در شما نصاب محبت کامل شد، شما با آنها خواهيد بود. و باز اين جمله الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ را تکرار فرمودند.
جمعبندي و نتيجهگيري
بنابراين، همه محبتها با محبت خدا منافي نيستند، و موارد آن متفاوت است. در مرتبهاي از محبت خدا، گونهاي از محبت غير در حدي مجاز است و افراد عادي ميتوانند همراه محبت خدا، محبت برخي امور دنيا را نيز داشته باشند؛ البته به شرط اينکه اين محبت مانع از انجام تکاليف واجبشان نشود. اما کساني که مرتبه عالي محبت را دارند، اصلا محبت غير خدا در دلشان نميگنجد و محبت خدا آن چنان دل آنها را فرا ميگيرد که جايي براي محبت ديگري نميگذارد، مگر محبتي که فرع محبت خدا و لازمه محبت او باشد. اين محبت مانع از محبت خدا نيست و تضادي با محبت او ندارد و حتي از محبت او انفکاکناپذير است.
وفقناالله واياکم.
[1] توبه، 24.
[2] الأمالي( للصدوق)، ص 210.
[3] جالب اينکه برخي از علماي شيعه آن را از انس که از اصحاب پيامبر صلياللهعليهوآله است و نزد اهل تسنن بسيار مورد احترام است، نقل کردهاند.
[4] علل الشرايع، ج1، ص139.
[5] الامالي (للصدوق)، ص632.
بازدیدها: 0