حقیقتاً «شهید مهدی نصیرایی» از فن و فنون مداحی چیزی نمیدانست، اگر صدای مهدی را برای مداحان امروزی پخش کنیم شاید بگویند: این هم مداح بود؟ اما در او چیزی وجود داشت که وقتی زبان باز میکرد و صلوات اول مداحی را میخواند ناگهان همه کسانی که در مجلس نشسته بودند دلهایشان تکان میخورد و حال عجیب معنوی پیدا میکردند و هیچ کس در حال و هوای خودش نبود.
بعد از شهادت مهدی در پایگاه شهیدبهشتی اهواز وقتی وارد اتاقمان شدم دیدم «شهید حسین موقر» نوار کاست مداحی آقا مهدی را در ضبط گذاشته و دارد گریه میکند. رفتم کنارش و ضبط را خاموش کردم و گفتم: بابا بس کن دیگه خسته شدیم، ول کن، چقدر گریه میکنی؟ داری خودت را میکشی؟ مهدی رفت، خوش به حالش.
صورت پر از اشکش را نشانم داد و آرام مثل اینکه من سرش فریاد نزدهام، گفت: رضا! دعا کن شهید شوم.
گفتم: انشاءالله شهید میشویم.
گفت: رضا! اگر شهید نشویم چی؟ میدانی که جنگ تموم بشه ما رو به عنوان روانی میبرن تیمارستان؟
گفتم: چی میگی حسین؟ دیوانه شدی؟ این حرفا چیه میزنی؟
گفت: ما نمیتونیم تحمل کنیم.
قیافهاش تغییر کرد و با کمی مکث گفت: خُب ولش کن. مهدی رفت، ما هم اگه خدا خواست ملحق میشیم.
نگاهی به ضبط صوتی که من صدای مهدی را قطع کرده بودم، انداخت و گفت: تو نمیدونی؟
با تعجب گفتم: چی رو؟
برای من جای سوال بود چرا وقتی مهدی میرفت مسجد محدثین بابل میخوند، خوندنش آن قدر سوز داشت.
من هم گفتم: آره. اتفاقاً برای من هم همیشه سوال بود.
گفت: ولی من جوابم را پیدا کردم.
چشمهایم برقی زد و خودم را کنار حسین جا به جا کردم و گفتم: خب، بگو
گفت: وقتی مهدی شبها میرفت مسجد محدثین تا بخونه قبلش میرفت پشت مسجد، پشت مقبره، یک بار کنجکاو شدم که چرا میره؟ کجا میره؟ سر قبر کی میره؟ برنامهاش چیه؟ دیدم تو تاریکی مهدی رفت گوشهای، محکم زد زیر گوش خودش و به خود گفت: تو فکر میکنی کی هستی؟ فکر میکنی اینا برای تو جمع شدن؟ نه، اینها برای امام زمان(عجل الله التعالی الفرج الشریف) اومدند، تو چی فکر میکنی؟
خودت که میدونی رضا. ما واقعاً راستی راستی واسه مهدی میرفتیم. راستش اول من تعجب کردم که چرا خودشو میزنه، بعد فهمیدم اول خودشو تنبیه و ادب کرد بعد اومد تو مسجد.
مهدی هر چه منیت داشت، با همان سیلی اول، پشت مسجد کنار آن چند تا قبر دفن کرد.
منبع: عقیق
بازدیدها: 149