مرحوم علامه طباطبایی از جمله متفکرانی است که از دو سنت موجود در جامعه شناسی معرفت، به سنت معرفت شناسی اجتماعی تعلق دارد. سنت معرفت شناسی اجتماعی، در حقیقت گونه ای معرفت شناسی است که به جهت درگیر شدن برخی معرفت ها با پدیده های اجتماع، وارد عرصه اجتماعی و جامعه شناسی می شود و هدف آن، جست و جوی موارد تعامل این دو دسته پدیده با رویکردی اغلب معرفت شناختی و فلسفی است؛ به بیان دیگر در سنت معرفت شناسی اجتماعی، رویکرد غالب وجود شناختی است و متفکر از آن جهت که شناخت بهتر برخی معرفت ها، به شناخت پدیده های اجتماعی و تعامل آن دو با هم بستگی دارد، وارد عرصه جامعه می شود. آنچه در ادامه خواهد آمد، مهم ترین مبانی و اصول حاکم بر تعامل معرفت و جامعه در اندیشه علامه طباطبایی است:
1. در نظر علامه (ره) همه معرفت ها، حتی معرفت های حسی، اموری مجردند و قوانین حاکم بر موجودات مادی، از جمله قانون تغییر و تحول ماهوی بر آنها جاری نیست؛ بر این اساس ایشان گرچه تغییرات غیر ماهوی متعددی مانند تغییرات کمی، عمقی، موضوعی، حکمی، ابطال و اصلاح را می پذیرد، اما معتقد است که معرفت ها در اثر ارتباط با پدیده های دیگر، از جمله پدیده های اجتماعی، هیچ گونه تغییر ماهوی نمی پذیرد.
2. مرحوم طباطبایی، خاستگاه (منبع) معرفت های انسان را جهان غیب، قلب، عقل، طبیعت، جامعه و تاریخ می داند و معتقد است که انسان به کمک ابزارهای وحی و الهام، کشف و شهود، استدلال و حس و تجربه می تواند به انواع شناخت ها دست یابد. با آنکه تنها برخی معرفت ها در ارتباط مستقیم با جامعه انسانی شکل می گیرند، از نظر علامه (ره)، همه آنها متأثر از جامعه انسانی اند و در اثر ارتباطی که با جامعه انسانی دارند، برخی ویژگی های خود را کسب می کنند. این خصوصیت، چنان که خواهد آمد، حتی در مورد معرفت های وحیانی نیز صادق است.
3. توجه به «ملاک» و «معیار» صدق معرفت ها، از جمله مباحث مهم معرفت شناسی است. در این خصوص نظرات مختلفی مطرح شده و برخی سعی کرده اند، «صدق» یا «حقانیت» معرفت ها را به گونه ای با جامعه انسانی و رفتارهای ایشان پیوند دهند. دکتر توکل در کتاب خود «جامعه شناسی معرفت» در این ارتباط به سه دیدگاه سازگاری، انطباق و عملگرا اشاره می کند؛ شهید مطهری در مباحث خود، ضمن آنکه نظریه سازگاری را به آگوست کنت فرانسوی نسبت می دهد، نظریه اصالت نفع را نیز در کنار این چند دیدگاه (در ارتباط با «ملاک صدق» معرفت) مطرح می کند. از جمله طرفداران این نظریه اخیر می توان به ویلیام جیمز، فیلسوف و روانشناس امریکایی اشاره کرد.
به هر حال، نظر مرحوم علامه طباطبایی (ره) در این خصوص (ملاک صدق)، «انطباق با واقع» است. از نظر ایشان، این ملاک، نه تنها درباره همه معرفت ها، بلکه حتی همه «موجودات» و «اعمال» نیز جاری است و ملاک صدق آنها انطباق آنها با واقع است. البته در نظر علامه (ره) برخی معرفت های عملی از این قاعده مستثنی هستند. به اعتقاد ایشان، از آنجا که برخی از این معرفت ها، اساسا انشایی اند و صدق و کذب نمی پذیرند، تطبیق این قاعده در آنها بی معنی خواهد بود.
نظر مرحوم علامه در خصوص معیار صدق معرفت نیز مانند بسیاری دیگر متفکران اسلامی است. در نظر ایشان، معیار صدق اندیشه ها، اندیشه است. در این دیدگاه، ابزار محک زدن صدق اندیشه های پیچیده، اعم از عملی یا نظری، اندیشه های بدیهی است، اما اندیشه های بدیهی «خود ـ معیار» دانسته شده، صدق و کذب آنها به بداهت عقل واگذار می شود. در نظر علامه، اصل «امتناع اجتماع و ارتفاع دو نقیض»، معیار صدق اندیشه های نظری و دو اندیشه بدیهی «حسن عدل» و «قبح ظلم»، معیار صدق اندیشه های عملی تلقی شده است. بر این اساس علامه به رغم تأکید بر تفکر جمعی، به عنوان راه مورد توصیه قرآن برای نزدیک شدن به معرفت صادق، هر گونه عصمت فکریِ «هیئت های جمعی» مانند اهل حل و عقد، اکثریت، کل امت اسلامی، طبقه روشنفکران یا کارگران و مانند آن را انکار می کند و معتقد است که تنها معیار بیرونی برای صدق معرفت ها (در کنار معیار صدق درونی)، اندیشه، گفتار و رفتار انبیا و امام معصوم (علیهم السلام) است.
بنابراین، از نظر مرحوم علامه طباطبایی یک معیار درونی برای صدق معرفت ها داریم که همان معرفت های بدیهی است و یک معیار بیرونی داریم و آن اندیشه، گفتار و رفتار معصومان(ع) است.
4. معرفت عملی (اعتباری یا پنداری) محور معرفت شناسی اجتماعی مرحوم طباطبایی است. از نظر ایشان، عوامل اجتماعی بیشترین تأثیر را بر معرفت های عملی دارد. دلیل این امر را نیز باید در ماهیت این گونه معرفتها ردیابی کرد. در نظر علامه، این معرفت ها، اساسا کاربردی، غیر واقعی، متغیر و این جهانی بوده، زیر بنای همه جوامع و تمدن های بشری محسوب می شوند. علامه ریشه معرفت های عملی را احساسات باطنی انسان که خود برخواسته از طبیعت و فطرت انسانی است می داند. معرفت های عملی به دو قسم پیش و پس از اجتماع تقسیم پذیرند. احساسات باطنی عام، ریشه اعتباریات (معرفت های عملی) پیش از اجتماع و احساسات باطنی خاص، ریشه اعتباریات پس از اجتماع اند.
اندیشه های وجوب، حسن و قبح، اجتماع، استخدام، عدالت و مانند آن از دسته اول، و اندیشه های کلام و سخن گفتن، ملکیت، ریاست، ازدواج و مانند آن از دسته دوم اند. مکانیسم حاکم بر تغییرات معرفت های اعتباری، سه اصل «کوشش برای حیات»، «انطباق با محیط» و «گزینش سبک تر و آسان تر» است.
5. تغییراتی که در معرفت های انسان، به ویژه معرفت های عملی ظاهر می شود، از عوامل مختلفی تأثیر می پذیرد. این عوامل را می توان در چهار دسته غیبی، محیطی، اجتماعی ـ فرهنگی و فردی قرار داد. عوامل غیبی به عامل الهی و شیطانی، عوامل محیطی به عوامل جغرافیایی و محیط کار و عمل، عوامل اجتماعی ـ فرهنگی به عوامل تربیت، فضای عمومی، پایگاه اقتصادی، همنشینی، پایگاه سیاسی ـ اجتماعی و عوامل فردی به تأثیرات عوامل خَلقی، خُلقی، اندیشه ای، رفتاری و کنشی اشاره دارد. چنان که ملاحظه می شود، مرحوم طباطبایی در کنار عوامل غیبی، فردی و محیطی، به عوامل مختلف اجتماعی توجه ویژه ای دارد و مناسبات مختلف انسان با دیگران را اعم از آنکه اقتصادی، سیاسی، رفاقتی، خانوادگی، شهری و روستایی و مانند آن باشد، به عنوان عوامل شکل دهنده به ویژگی های معرفت مورد توجه قرار می دهد.
البته باید توجه داشت که هدف اصلی تأثیر این گونه عوامل، معرفت های پنداری و عملی است و به جهت ساختگی بودن این معرفت ها و تأثیرات شگرفی را از این گونه عوامل اجتماعی و انسانی می پذیرند.
6. لازمه مطالبی که در بند قبل (5) عنوان شد، شکل گیری نسبی گرایی معرفتی است. ایشان این سخن را به طور مطلق در باب معرفت های عملی (کاربردی / پنداری) قبول دارد. در نظر ایشان از آنجا که این دسته معرفت ها به شدت از عوامل اجتماعی و انسانی متأثر است و عوامل اجتماعی و انسانی نیز در جوامع و تمدن های مختلف به شدت متفاوت است، پس مجموع معرفت های عملی و کاربردی هر یک از این جوامع و تمدن ها نیز نسبت به یکدیگر متفاوت خواهد بود و لازمه آن شکل گیری دسته های مختلفی از معرفت هاست. مرحوم علامه سطح این نسبیت معرفتی را حتی به جوامع کوچک تر و خانواده ها تنزل می دهد و معتقد است که این تفاوت را می توان در مقایسه دو خانواده نیز مشاهده کرد.
باید توجه داشت که مرحوم علامه نسبیت گرایی را در اندیشه های کلی نظری، و بخشی از اندیشه های کلی عملی انکار می کند؛ ضمن آنکه در خصوص مبانی اخلاق (حسن و قبح)، به لحاظ مفهومی قایل به «اطلاق» و به لحاظ مصداقی قایل به «نسبیت» است. البته با توجه به برخی سخنان علامه(ره) که در آنها خلقت ها، صفات باطنی، افعال و عوامل بیرونی گوناگون زمینه به وجود آمدن طیف های معرفتی مختلف می شود، می توان نتیجه گرفته که ایشان حتی در این گونه معرفت ها نیز قایل به نسبیت است.
مرحوم علامه راهکارهایی ارائه می دهد که از آن طریق می توان «تشتت معرفتی» را به سوی «وحدت معرفتی» سوق داد. «تربیت دینی»، «فراخوانی عمومی دینی»، «امر به معروف و نهی از منکر»، «عمومیت بخشیدن به تبلیغ» و «نرمی در فراخواندن و تربیت» از مهم ترین این راهکارهاست.
7. از نظر مرحوم طباطبایی، معرفت وحیانی یکی از انواع معرفت است و خاستگاه آن عالم الغیب و علم لدنی الهی دانسته می شود. حاملان و مردان این گونه معرفت، دارای صفت عصمت اند و در تلقی و تبلیغ وحی و نیز در اعمال شخصی خود دچار گناه و خطا نمی شوند. معرفت وحیانی از هر گونه تغییر و تحول ماهوی به دور است و دگرگونی های جهان طبیعت، ماده و اجتماع بر محتوای آن تأثیر ندارد. با این وصف، به جهت تغییر «انسان»، «مصالح» و «شرایط زمان» از حیث صورت و شکل، متغیر است.
علامه (ره)، «شرایع» را نمود چنین تغییراتی می داند. ایشان این اصل را بر قرآن و شریعت اسلام نیز جاری می داند و معتقد است که این دو نیز بر اثر تغییر در شرایط انسانی و اجتماعی، ویژگی هایی به خود گرفته اند. از نظر علامه، اصل «نزول قرآن» تحت تأثیر عوامل انسانی و برای رساندن باطن قرآن، در حد فهم انسان صورت گرفته است. «نزول تدریجی» قرآن نیز متأثر از همین عوامل و به دلایل «آموزشی»، «احتجاج بودن» و «ضعف فراگیری عمومی مردم» است. «کلام بودن» بخشی از تعین پذیری اجتماعی قرآن دانسته شده، که خود متضمن دو ویژگی «عربیت» و «زبان تمثیل» است.
مرحوم طباطبایی از جمله دلایل عربی شدن زبان قرآن را «امتیاز زبان عربی در بیان مطالب و معانی»، «عرب بودن عمده مخاطبان» در مراحل آغازین» و «آسان شدن برای فهم» عنوان کرده است. از نظر علامه، باطن قرآن دارای دو مرحله نزول بوده است: مرحله نخست از «تأویل» به «معارف» و مرحله دوم از معارف به «آیات و بیانات». چون الفاظ توانایی نشان دادن معانی بلند قرآن را ندارند، خداوند آنها را در سرتاسر قرآن در قالب قصه ها، مثل ها و… پراکنده و از این طریق، تا حدودی آن معانی را در حد فهم مردم قرار داده است. به اعتقاد علامه، از آنجا که دین برای هدایت انسان آمده و یک بعد مهم انسان نیز اجتماعی بودن اوست، خداوند اجتماع را مورد توجه خاص قرار داده و ضمن قایل شدن به یک هویت مستقل دارای شعور، اجل، کتاب، درک، فهم، طاعت و معصیت برای جامعه، احکام دین خود را بر اساس آن تنظیم کرده است. اجتماعی بودن دین اسلام در اثر تأکید آن بر «فطرت»، «تفکر»، «اجتهاد و بحث جمعی»، «خنثی سازی عوامل تفرقه»، «نیروی جمعی اجرایی»، «اجتماعی بودن احکام»، «عقل محوری» و مانند آن است.
8. به هر حال، از مباحث مختلف علامه در خصوص تعامل معرفت و جامعه به خوبی استفاده می شود که ایشان رویکری «وجود شناختی» دارد و این ویژگی را در اغلب مباحث معرفت شناختی خود حفظ کرده است. در این میان تنها معرفت های عملی و پنداری تا اندازه ای متفاوت اند، چرا که در کنار استفاده از رویکرد وجودشناختی در باب آنهاسعی داشته، از رویکر «غایت شناختی» نیز بهره گیرد.
بازدیدها: 394